: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #730
برنامه شماره ۷۳۰ گنج حضور

Please rate this video
Out of 339 votes | 10336 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۷۳۰ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی


۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۸ ـ ۳ مهر




مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۹۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2099, Divan e Shams


چند نَظّاره(۱) جهان کردن؟

آب را زیرِ کَه نهان کردن؟

رنج گوید که: گنج آوردم

رنج را باید امتحان کردن

آنکه از شیر خون روان کرد‌ست

شیر داند(۲) ز خون روان کردن

آسمان را چو کرد همچون خاک

خاک را داند آسمان کردن

بعد ازین شیوهٔ دگر گیرم

چند بیگارِ(۳) دیگران کردن؟

تیز برداشتی(۴) تو ای مطرب

این به آهستگی توان کردن

این گران زخمه‌یی است، نتوانیم

رقص بر پردهٔ گران(۵) کردن

یک دو ابریشمک(۶) فروتر گیر

تا توانیم فهمِ آن کردن

اندک اندک ز کوه سنگ کشند

نتوان کوه را کشان کردن(۷)

تا نبینند جانِ جان‌ها را

کی توان سَهل ترکِ جان کردن

بنما(۸) ای ستاره کاندر ریگ(۹)

نتوان راه بی‌نشان کردن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۲۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1524, Divan e Shams


چو آب آهسته زیرِ کَه(۱۰) درآیم

به ناگه کوه را چون کَه رُبایم

(چو آب آهسته زیرِ کَه درآیم

به ناگه خرمنِ کَه دررُبایم)

چِکَم از ناودان من قطره قطره

چو طوفان من خرابِ(۱۱) صد سَرایم

سَرا چه بْوَد؟ فلک را برشکافم

ز بی‌صبری قیامت را نپایم(۱۲)


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4580


آفتابی در یکی ذره نهان

ناگهان آن ذره بگشاید دهان

ذره ذره گردد افلاک و زمین

پیش آن خورشید چون جست از کَمین(۱۳)

این چنین جانی چه درخوردِ تن است؟

هین بشو ای تن از این جان هر دو دست

ای تنِ گشته وِثاقِ(۱۴) جان، بس است

چند تانَد(۱۵) بحر در مَشکی نشست؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۲۲۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1227, Divan e Shams


هر لحظه و هر ساعت یک شیوه(۱۶) نو آرد

شیرین تر و نادرتر زان شیوه پیشینش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 838


چشم ها و گوش ها را بسته‌اند

جز مر آنها را که از خود رَسته‌اند

جز عنایت که گشاید چشم را؟

جز محبّت که نشاند خشم را؟

جهدِ بی توفیق خود کس را مباد

در جهان، وَاللهُ اَعلَم بِالسَّداد(۱۷)


الهی که در این جهان، کسی گرفتار تلاش بیهوده (کار بی مزد یا کوشش بدون موفقیت) نشود. خداوند به راستی و درستی داناتر است.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1272


ما چو کشتیها بهم بر می‌زنیم

تیره‌ چشمیم و در آب روشنیم

ای تو در کشتی تن رفته به خواب

آب را دیدی نگر در آبِ آب

آب را آبی ست کو می‌رانَدَش

روح را روحی ست کو می‌خواندش


حافظ، دیوان اشعار، غزل شماره ۱۴۴

Hafez Poem(Qazal)# 144, Divan e Ashaar


بیا که چاره ذوقِ حضور و نظمِ امور

به فیض بخشیِ اهلِ نظر توانی کرد

ولی تو تا لبِ معشوق و جام می خواهی

طمع مدار که کارِ دگر توانی کرد

دلا ز نورِ هدایت گر آگهی یابی

چو شمع خنده زنان ترکِ سَر توانی کرد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۶۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1663, Divan e Shams


نو به نو هر روز باری می کشم

وین بلا از بهرِ کاری می کشم

زحمتِ سرما و برفِ ماهِ دی

بر امیدِ نوبهاری می کشم

پیش آن فربه کنِ هر لاغری

این چنین جسمِ نزاری(۱۸) می کشم

از دو صد شهرم اگر بیرون کنند

بهرِ عشقِ شهریاری می کشم

گر دُکان و خانه‌ام ویران شود

بر وفایِ لاله زاری می کشم

عشقِ یزدان بس حصاری محکمست

رختِ جان اندر حصاری می کشم

نازِ هر بیگانه سنگین دلی

بهرِ یاری، بردباری می کشم

بهرِ لعلش(۱۹) کوه و کانی(۲۰) می کَنَم

بهر آن گل بارِ خاری می کشم

بهرِ آن دو نرگسِ مخمورِ(۲۱) او

همچو مخموران خُماری(۲۲) می کشم

بهرِ صیدی کاو نمی‌گنجد به دام

دام و داهولِ(۲۳) شکاری می کشم

گفت: این غم تا قیامت می کشی؟

می کشم ای دوست، آری، می کشم

سینه غار و شمسِ تبریزیست یار

سُخره(۲۴) بهرِ یارِ غاری(۲۵) می کشم


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۲۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 322, Divan e Shams


زخم پذیر و پیش رو، چون سپرِ شجاعتی

گوش به غیرِ زه مده تا چو کمان خَمانَمَت

از حدِ خاک تا بشر چند هزار منزلست

شهر به شهر بردمت، بر سرِ ره نَمانَمَت(۲۶)

هیچ مگو و کف مکن، سر مگشای دیگ را

نیک بجوش و صبر کن زانکه همی‌ پزانمت


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2550


پاره‌دوزی می‌کنی اندر دکان

زیرِ این دُکّانِ تو، مدفون دو کان

هست این دکّان کِرایی، زود باش

تیشه بستان و تَکَش(۲۷) را می‌تراش

تا که تیشه ناگهان بر کان نهی

از دکان و پاره‌دوزی وا رهی

پاره‌دوزی چیست؟ خوردِ آب و نان

می‌زنی این پاره بر دَلقِ(۲۸) گران

هر زمان می‌دَرَّد این دَلقِ تنت

پاره بر وی می‌زنی زین خوردنت

ای ز نسلِ پادشاهِ کامیار

با خود آ، زین پاره‌دوزی ننگ دار

پاره‌ای بر کَن ازین قعرِ دکان

تا برآرد سر به پیشِ تو دو کان

پیش از آن کین مهلتِ خانهٔ کِری(۲۹)

آخر آید، تو نخورده زو بَری

پس تو را بیرون کند صاحب دکان

وین دکان را بر کَنَد از روی کان

تو ز حسرت، گاه بر سر می‌زنی

گاه ریشِ خامِ خود بر می‌کنی

کای دریغا آنِ من بود این دکان

کور بودم، بر نخوردم زین مکان

ای دریغا بودِ ما را برد باد

تا ابد یا حَسْرَتا شد لِلْعِباد


دریغا که دار و ندار ما را باد فنا با خود برد. و در این حال است که بندگان عاصی باید تا ابد حسرت بخورند


قرآن کریم، سوره یس(۳۶)، آیه ٣٠

Quran, Sooreh Yasin(#36), Line #30


يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ.


اى دريغ بر اين بندگان. هيچ پيامبرى بر آنها مبعوث نشد مگر آنكه مسخره‌اش كردند.


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۴۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2543


عاقبت این خانه خود ویران شود

گنج از زیرش یقین عُریان شود

لیک آنِ تو نباشد، زآنکه روح

مزدِ ویران کردنستش آن فُتوح(۳۰)

چون نکرد آن کار، مزدش هست؟ لا

لَیسَ لِلاِنسانِ اِلّا ما سَعی'


قرآن کریم، سوره نجم(۵۳)، آیه ۳۹

Quran, Sooreh Najm(#53), Line #39


وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ


و اینکه برای انسان جز آنچه تلاش کرده [هیچ نصیب و بهره ای] نیست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۲۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4226


عقل، لرزان از اجل و آن عشق، شوخ

سنگ کی ترسد ز باران چون کلوخ؟

از صِحافِ(۳۱) مثنوی این پنجم است

بر بُروجِ(۳۲) چرخِ جان، چون اَنجُم(۳۳) است

ره نیابد از ستاره هر حواس

جز که کشتیبانِ اِستاره‌شناس

جز نظاره نیست قِسمِ دیگران

از سُعودش غافلند و از قِران

آشنایی گیر شب ها تا به روز

با چنین اِستارهای دیوسوز

هر یکی در دفعِ دیوِ بدگُمان

هست نفت‌انداز(۳۴) قلعهٔ آسمان

اختران با دیو همچون عقرب است

مشتری را او وَلیُّ الاَقرَبست(۳۵)


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 590


گر گریزی بر امیدِ راحتی

ز آن طرف هم پیشت آید آفتی

هیچ کُنجی بی دَد و بی دام نیست

جز به خلوت گاهِ حق، آرام نیست

کنجِ زندانِ جهانِ ناگُزیر

نیست بی پامُزد(۳۶) و بی دَقُّ الحَصیر(۳۷)

والله ار سوراخِ موشی در روی

مبتلای گربه چنگالی شوی

آدمی را فَرْبِهی هست از خیال

گر خیالاتش بود صاحب‌جمال

ور خیالاتش نماید ناخوشی

می‌گدازد همچو موم از آتشی


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1406


آدمی دید است و باقی پوست است

دید آن است آن که دیدِ دوست است

چونکه دیدِ دوست نبود کور به

دوست کو باقی نباشد دور به


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 812


آدمی دید است باقی گوشت و پوست

هرچه چشمش دیده است آن چیز اوست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 826


دیده‌ای کو از عدم آمد پدید

ذاتِ هستی را همه مَعدوم دید


حافظ، دیوان اشعار، غزل شماره ۷

Hafez Poem(Qazal)# 7, Divan e Ashaar


عَنقا(۳۸) شکارِ کس نشود دام بازچین

کانجا همیشه باد به دست است دام را


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۳۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3135


یونس ات در بَطنِ(۳۹) ماهی پخته شد

مَخلَصَش(۴۰) را نیست از تسبیح، بُد(۴۱)

گر نبودی او مُسَبِّح(۴۲)، بَطنِ نُون(۴۳)

حبس و زندانش بُدی تا يُبْعَثُون*

او به تسبیح از تنِ ماهی بجَست

چیست تسبیح؟ آیتِ روزِ اَلَست

گر فراموشت شد آن تسبیحِ جان

بشنو این تسبیح های ماهیان

هر که دید الله را، اللهی است

هر که دید آن بحر را، آن ماهی است

این جهان دریاست و تن، ماهیّ و روح

یونسِ مَحجوب از نورِ صَبوح(۴۴)


* قرآن کریم، سوره صافّات(۳۷)، آیه ۱۴۳،۱۴۴

Quran, Sooreh Saffat(#37), Line #143,144


فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ


پس اگر نه از تسبيح‌گويان مى‌بود


لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ


تا روز قيامت در شكم ماهى مى‌ماند.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3466


سَروری چون شد دِماغت(۴۵) را نَدیم

هر که بشکستت، شود خَصمِ قدیم

چون خِلافِ خویِ تو گوید کسی

کینه‌ها خیزد تو را با او بسی

که مرا از خوی من بر می‌کَنَد

مر مرا شاگرد و تابع می کند

چون نباشد خویِ بد محکم شده

کی فروزد از خِلاف، آتشکده؟

با مخالف او مدارایی کند

در دلِ او، خویش را جایی کند

زآن که خویِ بَد بگشتست استوار

مورِ شهوت شد ز عادت همچو مار

مارِ شهوت را بکش در ابتدا

وَر نه اینک گشت مارت اژدها

لیک هر کس مور بیند مارِ خویش

تو ز صاحبدل کن اِستِفسارِ(۴۶) خویش

تا نشد زر مس، نداند من مِسَم

تا نشد شه دل، نداند مُفلسم

خدمتِ اِکسیر(۴۷) کن مِس‌وار تو

جور می‌کش ای دل از دلدارِ تو

کیست دلدار؟ اهلِ دل نیکو بدان

که چو روز و شب، جَهانند از جهان

عیب کم گو بندهٔ الله را

مُتَّهم کم کن به دزدی شاه را


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۸۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 786


هر که سازد زین جهان، آبِ حیات

زُوتَرَش از دیگران آید مَمات(۴۸)**

دیدهٔ دل کو به گَردون بنگریست

دید کاینجا هر دَمی میناگری(۴۹) ست

قلبِ اَعیان(۵۰) ست و اِکسیری(۵۱) مُحیط

اِئتِلافِ(۵۲) خرقهٔ تن بی مَخیط(۵۳)

تو از آن روزی که در هست آمدی

آتشی، یا باد،  یا خاکی بُدی

گر بر آن حالت تو را بودی بقا

کَی رسیدی مر تو را این ارتقا؟

از مُبدِّل(۵۴)، هستیِ اول نماند

هستیِ بهتر به جایِ آن نشاند


** حدیث


اِياكُمْ وَ مُجالَسَةَ الـْمَوتی. قیلَ وَ مَن هُم؟ قالَ الـْاَغْنِياءُ


بپرهیزید از نشست و برخاست با مردگان. پرسیدند: مردگان کیانند؟ فرمود: توانگران


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم ، بیت ۸۴۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 842


زین بدن اندر عذابی ای بشر

مرغِ رُوحت بسته با جنسی دگر

روح، بازست و طَبایِع(۵۵) زاغ ها

دارد از زاغان و جُغدان داغ ها


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹۳۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 931


گاو باشی، شیر گَردی نزدِ او

گر تو با گاوی خوشی، شیری مَجُو


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۶۰    

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1160


دل مَدُزد از دلربایِ روح بخش

که سوارت می کند بر پشتِ رَخش(۵۶)

سر مَدُزد از سرفرازِ تاج دِه

کو ز پایِ دل گشاید صد گره

با که گویم؟ در همه دِه زنده کو؟

سویِ آبِ زندگی پُوینده(۵۷) کو؟

تو به یک خواری گریزانی ز عشق

تو بجز نامی چه می دانی ز عشق؟

عشق را صد ناز و اِستِکبار(۵۸) هست

عشق با صد ناز می آید به دست

عشق چون وافی(۵۹) ست ، وافی می خرد

در حریفِ(۶۰) بی وفا می ننگرد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 954, Divan e Shams

  

هزار گونه کجا خَستتان(۶۱) به زیرِ سجود

کجا نظر که بدانید تیغ یا سپرید؟

هزار حرف به بیگار گفتم و مقصود

به هر دمی ز شما خُفیِه تر(۶۲)، چه بی‌هنرید؟

هنر چو بی‌هنری آمد اندرین درگاه

هنروران، ز چه شادیت؟ چون نه زین نفرید

همه حیات در اینست کِاذْبَحُوا بَقَره(۶۳)***

چو عاشقانِ حیاتید، چون پَسِ بَقَرید؟

هزار شیر تو را بنده‌اند چه بوَد گاو؟

هزار تاجِ زر آمد چه در غمِ کمرید؟

چو شب خَطیبِ تو ماهست بر چنین منبر

اگر نه فهم تباهست از چه در سَمَرید(۶۴)؟


*** قرآن کریم، سوره (۲)بقره، آیه ۶۷

Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #67


«…إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً…»


« ... خدا به شما فرمان می دهد گاوی را ذبح کنید ... »




(۱) نَظّاره کردن: تماشا کردن، نگاه کردن


(۲) دانستن: توانستن


(۳) بیگار: کار بی مزد و اُجرت


(۴) تیز رفتن: تند و با شتاب رفتن


(۵) گران: عمیق، سنگین


(۶) ابریشم: تارهای ساز، سیمِ ساز، یک دو ابریشمک یعنی یکی دو پرده


(۷) کشان کردن: کشیدن، حمل کردن


(۸) نمایاندن: نشان دادن، آشکار ساختن


(۹) ریگ: شن زار، ریگستان


(۱۰) کَه‌: مخفف کاه


(۱۱) خراب: مایه خرابی


(۱۲) پاییدن: منتظر شدن، چشم به راه بودن


(۱۳) کَمین: نهانگاه، کَمینگاه


(۱۴) وِثاق: اتاق، خرگاه


(۱۵) تانَد: می تواند


(۱۶) شیوه: راه و روش


(۱۷) سَداد: راستی و درستی


(۱۸) نَزار: بیجان، ضعیف  


(۱۹) لَعل: لب معشوق، سخن معشوق، هوشیاری یا گنج حضور


(۲۰) کان: معدن، سرچشمه


(۲۱) مَخمور: مست، خمارآلوده


(۲۲) خُمار: سر درد و کسالتی که از کم خوردن شراب به وجود می آید، دردهای من ذهنی


(۲۳) دامِ داهول: علامتی که صیّادان در صحرا نزدیک دام نصب می 

کنند تا جانوران برمند و در دام افتند.


(۲۴) سُخره کردن: ریشخند زدن، مسخره کردن


(۲۵) یارِ غار: کنایه از دوست نزدیک و صمیمی


(۲۶) نَمانَمَت: نگذارم تو را، اشاره به تکامل انسان است، از جمادی به نبات، از نبات به حیوانی و…


(۲۷) تَک: ته، قعر، عمق


(۲۸) دلق: خرقه، پوستین، جامۀ درویشی، لباس ژنده و مرقع که درویشان به تن می‌کنند


(۲۹) کِری: کِری'، کرایه ای


(۳۰) فُتوح: گشایش


(۳۱) صِحاف: جمع صحیفه، دفترها، کتاب ها


(۳۲) بُروج: برج ها


(۳۳) اَنجُم: ستارگان، اختران، جمع نَجم


(۳۴) نفتانداز: کسی که آتش می بارد


(۳۵) وَلیُّ الاَقرَب: نزدیک ترین دوست


(۳۶) پامُزد: مزدی که از زحمت پا به دست آید، اجرت قاصد


(۳۷) دَقُّ الحَصیر: بوریا کوبی، نوعی مهمانی برای خانه نو، در اینجا کنایه از تکلیف و زحمت


(۳۸) عَنقا: سیمرغ


(۳۹) بَطن: شکم


(۴۰) مَخلَص: محل خلاصی، راه خلاص و گریزگاه


(۴۱) بُد: چاره


(۴۲) مُسَبِّح: تسبیح کننده


(۴۳) نُون: ماهی


(۴۴) صَبوح: سپیده دم، بامداد


(۴۵) دِماغ: مغز


(۴۶) اِستِفسار: پرسش، سئوال کردن


(۴۷) اِکسیر: کیمیا، جوهری که تصور می‌شد می‌تواند ماهیت جسمی را تغییر دهد


(۴۸) مَمات: زمان مرگ


(۴۹)‌ میناگری: نقاشی و تزئین فلزاتی چون طلا و نقره، در اینجا به معنی ظرافت در آفرینش


(۵۰) اَعیان: جمع عَین به معنی ذات و نفس


(۵۱) اِکسیر: جوهری گدازنده که ماهیت اجسام را تغییر می دهد. دراصلاحِ صوفیان، حضرت حق تعالی است که ماهیت آدمیان را تغییر میدهد.


(۵۲) اِئتِلاف: پیوستگی، وحدت


(۵۳) مَخیط: جامه دوخته شده


(۵۴) مُبدِّل: تبدیل کننده


(۵۵) طَبایِع: جمع طَبع، چهار عنصر آب، آتش، باد و خاک


(۵۶) رَخش: اسب اصیل، اسب رستم


(۵۷) پُوییدن: حرکت کردن، دویدن


(۵۸) اِستِکبار: تکبر کردن


(۵۹) وافی: وفادار


(۶۰) حریف: در اینجا به معنی رفیق و همراه است.


(۶۱) خَستن: آزرده ‌کردن، زخمی ‌کردن


(۶۲) خُفیِه: پنهان، نهفته


(۶۳) کِاذْبَحُوا بَقَره: گاوی قربانی کنید


(۶۴) سَمَر: قصه و افسانه که در شب بگویند، در اینجا به معنی توهم من ذهنی




************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان




مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۹۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2099, Divan e Shams


چند نظاره جهان کردن

آب را زیرِ که نهان کردن

رنج گوید که گنج آوردم

رنج را باید امتحان کردن

آنکه از شیر خون روان کرد‌ست

شیر داند ز خون روان کردن

آسمان را چو کرد همچون خاک

خاک را داند آسمان کردن

بعد ازین شیوهٔ دگر گیرم

چند بیگارِ دیگران کردن

تیز برداشتی تو ای مطرب

این به آهستگی توان کردن

این گران زخمه‌یی است نتوانیم

رقص بر پردهٔ گران کردن

یک دو ابریشمک فروتر گیر

تا توانیم فهم آن کردن

اندک اندک ز کوه سنگ کشند

نتوان کوه را کشان کردن

تا نبینند جان جان‌ها را

کی توان سهل ترک جان کردن

بنما ای ستاره کاندر ریگ

نتوان راه بی‌نشان کردن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۲۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1524, Divan e Shams


چو آب آهسته زیرِ که درآیم

به ناگه کوه را چون که ربایم

(چو آب آهسته زیرِ که درآیم

به ناگه خرمن که درربایم)

چکم از ناودان من قطره قطره

چو طوفان من خراب صد سرایم

سرا چه بود فلک را برشکافم

ز بی‌صبری قیامت را نپایم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4580


آفتابی در یکی ذره نهان

ناگهان آن ذره بگشاید دهان

ذره ذره گردد افلاک و زمین

پیش آن خورشید چون جست از کمین

این چنین جانی چه درخورد تن است

هین بشو ای تن از این جان هر دو دست

ای تن گشته وِثاق جان بس است

چند تاند بحر در مشکی نشست


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۲۲۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1227, Divan e Shams


هر لحظه و هر ساعت یک شیوه نو آرد

شیرین تر و نادرتر زان شیوه پیشینش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 838


چشم ها و گوش ها را بسته‌اند

جز مر آنها را که از خود رسته‌اند

جز عنایت که گشاید چشم را

جز محبت که نشاند خشم را

جهد بی توفیق خود کس را مباد

در جهان والله اعلم بالسداد


الهی که در این جهان، کسی گرفتار تلاش بیهوده (کار بی مزد یا کوشش بدون موفقیت) نشود. خداوند به راستی و درستی داناتر است.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1272


ما چو کشتیها بهم بر می‌زنیم

تیره‌ چشمیم و در آب روشنیم

ای تو در کشتی تن رفته به خواب

آب را دیدی نگر در آب آب

آب را آبی ست کو می‌راندش

روح را روحی ست کو می‌خواندش


حافظ، دیوان اشعار، غزل شماره ۱۴۴

Hafez Poem(Qazal)# 144, Divan e Ashaar


بیا که چاره ذوق حضور و نظمِ امور

به فیض بخشی اهل نظر توانی کرد

ولی تو تا لب معشوق و جام می خواهی

طمع مدار که کارِ دگر توانی کرد

دلا ز نورِ هدایت گر آگهی یابی

چو شمع خنده زنان ترک سر توانی کرد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۶۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1663, Divan e Shams


نو به نو هر روز باری می کشم

وین بلا از بهر کاری می کشم

زحمت سرما و برف ماه دی

بر امید نوبهاری می کشم

پیش آن فربه کن هر لاغری

این چنین جسم نزاری می کشم

از دو صد شهرم اگر بیرون کنند

بهر عشق شهریاری می کشم

گر دکان و خانه‌ام ویران شود

بر وفای لاله زاری می کشم

عشق یزدان بس حصاری محکمست

رخت جان اندر حصاری می کشم

نازِ هر بیگانه سنگین دلی

بهر یاری بردباری می کشم

بهر لعلش کوه و کانی می کنم

بهر آن گل بارِ خاری می کشم

بهر آن دو نرگس مخمورِ او

همچو مخموران خماری می کشم

بهر صیدی کاو نمی‌گنجد به دام

دام و داهول شکاری می کشم

گفت این غم تا قیامت می کشی

می کشم ای دوست آری می کشم

سینه غار و شمس تبریزیست یار

سخره بهر یار غاری می کشم


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۲۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 322, Divan e Shams


زخم پذیر و پیش رو چون سپرِ شجاعتی

گوش به غیرِ زه مده تا چو کمان خمانمت

از حد خاک تا بشر چند هزار منزلست

شهر به شهر بردمت بر سرِ ره نمانمت

هیچ مگو و کف مکن سر مگشای دیگ را

نیک بجوش و صبر کن زانکه همی‌ پزانمت


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2550


پاره‌دوزی می‌کنی اندر دکان

زیرِ این دکان تو مدفون دو کان

هست این دکان کرایی زود باش

تیشه بستان و تکش را می‌تراش

تا که تیشه ناگهان بر کان نهی

از دکان و پاره‌دوزی وا رهی

پاره‌دوزی چیست خورد آب و نان

می‌زنی این پاره بر دلق گران

هر زمان می‌درد این دلق تنت

پاره بر وی می‌زنی زین خوردنت

ای ز نسل پادشاه کامیار

با خود آ زین پاره‌دوزی ننگ دار

پاره‌ای بر کن ازین قعر دکان

تا برآرد سر به پیش تو دو کان

پیش از آن کین مهلت خانهٔ کری

آخر آید تو نخورده زو بری

پس تو را بیرون کند صاحب دکان

وین دکان را بر کند از روی کان

تو ز حسرت گاه بر سر می‌زنی

گاه ریش خام خود بر می‌کنی

کای دریغا آن من بود این دکان

کور بودم بر نخوردم زین مکان

ای دریغا بود ما را برد باد

تا ابد یا حسرتا شد للعباد


دریغا که دار و ندار ما را باد فنا با خود برد. و در این حال است که بندگان عاصی باید تا ابد حسرت بخورند


قرآن کریم، سوره یس(۳۶)، آیه ٣٠

Quran, Sooreh Yasin(#36), Line #30


يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ.


اى دريغ بر اين بندگان. هيچ پيامبرى بر آنها مبعوث نشد مگر آنكه مسخره‌اش كردند.


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۴۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2543


عاقبت این خانه خود ویران شود

گنج از زیرش یقین عریان شود

لیک آن تو نباشد زآنکه روح

مزد ویران کردنستش آن فتوح

چون نکرد آن کار مزدش هست لا

لیس للانسان الا ما سعی


قرآن کریم، سوره نجم(۵۳)، آیه ۳۹

Quran, Sooreh Najm(#53), Line #39


وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ


و اینکه برای انسان جز آنچه تلاش کرده [هیچ نصیب و بهره ای] نیست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۲۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4226


عقل لرزان از اجل و آن عشق شوخ

سنگ کی ترسد ز باران چون کلوخ

از صحاف مثنوی این پنجم است

بر بروج چرخ جان چون انجم است

ره نیابد از ستاره هر حواس

جز که کشتیبان استاره‌شناس

جز نظاره نیست قسم دیگران

از سعودش غافلند و از قران

آشنایی گیر شب ها تا به روز

با چنین استارهای دیوسوز

هر یکی در دفع دیوِ بدگمان

هست نفت‌انداز قلعهٔ آسمان

اختران با دیو همچون عقرب است

مشتری را او ولی الاقربست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 590


گر گریزی بر امید راحتی

ز آن طرف هم پیشت آید آفتی

هیچ کنجی بی دد و بی دام نیست

جز به خلوت گاه حق آرام نیست

کنج زندان جهان ناگزیر

نیست بی پامزد و بی دق الحصیر

والله ار سوراخ موشی در روی

مبتلای گربه چنگالی شوی

آدمی را فربهی هست از خیال

گر خیالاتش بود صاحب‌جمال

ور خیالاتش نماید ناخوشی

می‌گدازد همچو موم از آتشی


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1406


آدمی دید است و باقی پوست است

دید آن است آن که دید دوست است

چونکه دید دوست نبود کور به

دوست کو باقی نباشد دور به


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 812


آدمی دید است باقی گوشت و پوست

هرچه چشمش دیده است آن چیز اوست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 826


دیده‌ای کو از عدم آمد پدید

ذات هستی را همه معدوم دید


حافظ، دیوان اشعار، غزل شماره ۷

Hafez Poem(Qazal)# 7, Divan e Ashaar


عنقا شکارِ کس نشود دام بازچین

کانجا همیشه باد به دست است دام را


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۳۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3135


یونس ات در بطن ماهی پخته شد

مخلصش را نیست از تسبیح بد

گر نبودی او مسبح بطن نون

حبس و زندانش بدی تا يبعثون*

او به تسبیح از تن ماهی بجست

چیست تسبیح آیت روزِ الست

گر فراموشت شد آن تسبیح جان

بشنو این تسبیح های ماهیان

هر که دید الله را اللهی است

هر که دید آن بحر را آن ماهی است

این جهان دریاست و تن ماهی و روح

یونس محجوب از نورِ صبوح(۴۴)


* قرآن کریم، سوره صافّات(۳۷)، آیه ۱۴۳،۱۴۴

Quran, Sooreh Saffat(#37), Line #143,144


فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ


پس اگر نه از تسبيح‌گويان مى‌بود


لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ


تا روز قيامت در شكم ماهى مى‌ماند.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3466


سروری چون شد دماغت را ندیم

هر که بشکستت، شود خصم قدیم

چون خلاف خوی تو گوید کسی

کینه‌ها خیزد تو را با او بسی

که مرا از خوی من بر می‌کند

مر مرا شاگرد و تابع می کند

چون نباشد خوی بد محکم شده

کی فروزد از خلاف آتشکده

با مخالف او مدارایی کند

در دل او خویش را جایی کند

زآن که خوی بد بگشتست استوار

مور شهوت شد ز عادت همچو مار

مار شهوت را بکش در ابتدا

ور نه اینک گشت مارت اژدها

لیک هر کس مور بیند مارِ خویش

تو ز صاحبدل کن استفسارِ خویش

تا نشد زر مس نداند من مسم

تا نشد شه دل نداند مفلسم

خدمت اکسیر کن مس‌وار تو

جور می‌کش ای دل از دلدارِ تو

کیست دلدار اهل دل نیکو بدان

که چو روز و شب جهانند از جهان

عیب کم گو بندهٔ الله را

متهم کم کن به دزدی شاه را


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۸۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 786


هر که سازد زین جهان، آبِ حیات

زوترش از دیگران آید ممات**

دیدهٔ دل کو به گَردون بنگریست

دید کاینجا هر دمی میناگری ست

قلب اعیان ست و اکسیری محیط

ائتلاف خرقهٔ تن بی مخیط

تو از آن روزی که در هست آمدی

آتشی یا باد  یا خاکی بدی

گر بر آن حالت تو را بودی بقا

کی رسیدی مر تو را این ارتقا

از مبدل هستی اول نماند

هستی بهتر به جای آن نشاند


** حدیث


اِياكُمْ وَ مُجالَسَةَ الـْمَوتی. قیلَ وَ مَن هُم؟ قالَ الـْاَغْنِياءُ


بپرهیزید از نشست و برخاست با مردگان. پرسیدند: مردگان کیانند؟ فرمود: توانگران


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم ، بیت ۸۴۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 842


زین بدن اندر عذابی ای بشر

مرغ روحت بسته با جنسی دگر

روح بازست و طبایع زاغ ها

دارد از زاغان و جغدان داغ ها


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹۳۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 931


گاو باشی شیر گردی نزد او

گر تو با گاوی خوشی شیری مجو


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۶۰    

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1160


دل مدزد از دلربای روح بخش

که سوارت می کند بر پشت رخش

سر مدزد از سرفرازِ تاج ده

کو ز پای دل گشاید صد گره

با که گویم در همه ده زنده کو

سوی آب زندگی پوینده کو

تو به یک خواری گریزانی ز عشق

تو بجز نامی چه می دانی ز عشق

عشق را صد ناز و استکبار هست

عشق با صد ناز می آید به دست

عشق چون وافی ست وافی می خرد

در حریف بی وفا می ننگرد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 954, Divan e Shams

  

هزار گونه کجا خستتان به زیرِ سجود

کجا نظر که بدانید تیغ یا سپرید

هزار حرف به بیگار گفتم و مقصود

به هر دمی ز شما خفیه تر چه بی‌هنرید

هنر چو بی‌هنری آمد اندرین درگاه

هنروران ز چه شادیت چون نه زین نفرید

همه حیات در اینست کاذبحوا بقره***

چو عاشقان حیاتید چون پس بقرید

هزار شیر تو را بنده‌اند چه بود گاو

هزار تاج زر آمد چه در غم کمرید

چو شب خطیب تو ماهست بر چنین منبر

اگر نه فهم تباهست از چه در سمرید


*** قرآن کریم، سوره (۲)بقره، آیه ۶۷

Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #67


«…إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً…»


« ... خدا به شما فرمان می دهد گاوی را ذبح کنید ... »

Back

Privacy Policy

Today visitors: 2151

Time base: Pacific Daylight Time