برنامه شماره ۷۵۰ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۱۱ فوریه ۲۰۱۹ ـ ۲۳ بهمن
مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع شماره هفده
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)# 17, Divan e Shams
گر دلت گیرد، وگر گردی مَلول(۱)
زین سفر چاره نداری، ای فَضول(۲)
دل بنه، گردن مپیچان(۳) چپّ و راست
هین روان باش و رها کن مول مول(۴)
ورنه اینک میبرندت کَشکَشان(۵)
هر طرف پِیکیست و هر جانب رسول
نیستی در خانه، فکرت تا کجاست
فکرهایِ خلق را بُردست غول
جادویی کردند چشمِ خلق را
تا که بالا را ندانند از سُفول(۶)
جادوان را، جادوانی دیگرند
میکنند اندر دلِ ایشان دُخول(۷)
خیره مَنگر، دیده ها در اصل دار
تا نباشی روزِ مردن بیاصول
نَحْنُ نَزَّلنا۱* بخوان و شُکر کن
کافتابی کرد از بالا نزول
آفتابی نی که سوزد روی را
آفتابی نی که افتد در اُفول(۸)
نعره کم زن، ز آنکه نزدیکست یار
که ز نزدیکی گمان آید حُلول(۹)
حق اگر پنهان بُوَد، ظاهر شود
معجزاتست و گواهانِ عُدول(۱۰)
لیک تو اِشتاب(۱۱) کم کن، صبر کن
گرچه فرمودست که: « الإِنْسانُ عَجول »*۲
رَبَّنا اَفْرِغ عَلَینا صَبْرَنا
لا تُزِلْ اَقْدامَنا فی ذَاالْوَحول*۳
پروردگارا، بر ما شكيبايى ببار. خدایا گامهای ما را در این زمین گِلناک ملغزان.
*۱ قرآن کریم، سوره انسان(۷۶)، آیه ۲۳
Quran, Sooreh Ensan(#76), Line #23
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزِيلًا
ما قرآن را بر تو نازل كرديم، نازلكردنى نيكو.
*۲ قرآن کریم، سوره اسرا(۱۷)، آیه ۱۱
Quran, Sooreh Esraa(#17), Line #11
وَيَدْعُ الْإِنْسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ ۖ وَكَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولًا
و آدمى به دعا شرى را مىطلبد چنانكه گويى به دعا خيرى را مىجويد. و آدمى تا بوده شتابزده بوده است.
*۳ قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۲۵۰
Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #250
وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ
چون با جالوت و سپاهش رو به رو شدند، گفتند: پروردگارا، بر ما شكيبايى ببار و ما را ثابتقدم گردان و بر كافران پيروز ساز.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2529, Divan e Shams
تو آن شمسی که نورِ تو محیطِ نورها گشتست
سویِ تبریز واگردی(۱۲) و مَستوری(۱۳) روا داری؟
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1906
پس سلیمان اَندرونه راست کرد
دل بر آن شهوت که بودش، کرد سرد
بعد از آن تاجش همان دَم راست شد
آنچنانکه تاج را میخواست شد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2458, Divan e Shams
چونکه خیالت نَبُوَد آمده در چشمِ کسی
چشمِ بزِ کُشته بود تیره و خیره نگری
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۰۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1006
اَحْسَنِ التَّقویم، از عرش او فزون
اَحْسَنِ التَّقویم، از فکرت برون
قرآن کریم، سوره التين(۹۵)، آیه ۴
Quran, Sooreh Teen(#95), Line #4
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ
كه ما آدمى را در نيكوتر اعتدالى (هنجاری) بيافريديم.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۲۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 422
سایهٔ یزدان چو باشد دایهاش(۱۴)
وا رهانَد از خیال و سایهاش
سایهٔ یزدان(۱۵) بود بندهٔ خدا
مرده این عالم و زندهٔ خدا
دامنِ او گیر زوتر بیگمان
تا رهی در دامنِ آخِرزمان
کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ*۴ نقشِ اولیاست
کو دلیلِ نورِ خورشیدِ خداست
منظور از آیه کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ ( « چگونه سایه اش را گسترد » ) اینست که ولیّ خدا مظهر کامل خداوند است. و آن سایه، یعنی آن ولیّ خدا دلیل بر نور خداوند است. یعنی او راهنمای مردم به سوی خداوند است.
اندرین وادی مرو بی این دلیل
لا اُحِبُّ الافِلین*۵ گو چون خَلیل
*۴ قرآن كريم، سوره فرقان(۲۵)، آيه ۴۵، ۴۶
Quran, Sooreh Forghan(#25), Line #45, 46
أَلَمْ تَرَ إِلَىٰ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا (۴۵)
آیا به [قدرت و حکمت] پروردگارت ننگریستی که چگونه سایه را امتداد داد و گستراند؟ و اگر می خواست آن را ساکن و ثابت می کرد، آن گاه خورشید را برای [شناختن] آن سایه، راهنما [ی انسان ها] قرار دادیم.
ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضًا يَسِيرًا (۴۶)
سپس آن را [با بلند شدن آفتاب] اندک اندک به سوی خود باز می گیریم.
*۵ قرآن كريم، سوره انعام(۶)، آیه ۷۶
Quran, Sooreh Anaam(#6), Line #76
فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِين
چون شب او را فروگرفت، ستارهاى ديد. گفت: اين است پروردگار من. چون فرو شد،
گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.
*۵ قرآن كريم، سوره نساء(۴)، آیه ۱۲۵
Quran, Sooreh Nessa(#4), Line #125
وَمَنْ أَحْسَنُ دِينًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ وَاتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا ۗ وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلًا
دين چه كسى بهتر از دين كسى است كه به اخلاص روى به جانب خدا كرد و نيكوكار بود و از دين حنيف (حق گرا) ابراهيم پيروى كرد؟ و خدا ابراهيم را به دوستى خود برگزيد.
عطار، منطق الطیر، در توحید باریتعالی
Attar Poem, Dar Toohid e Baritaalaa
تو مباش اصلا، کمال اینست و بس
تو ز تو لا شو، وصال اینست و بس
تو درو گم شو حُلولی این بُوَد
هرچه این نبود فَضولی این بُوَد
در یکی رو و از دوی یک سوی باش
یک دل و یک قبله و یک روی باش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۱۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2219
آن دعای بیخودان، خود دیگر است
آن دعا زو نیست، گفتِ داور است
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 140
بس دعاها کان زیان است و هلاک
وز کَرَم مینشنود یزدانِ پاک
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۱۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2811
تو بر آنی هر دَمی کز خواب و خَور
خاک ریزی اندرین جُو بیشتر
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۱۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2812
سبب دانستن ضمیرهای خلق
چون دلِ آن آب زینها خالی است
عکسِ روها از برون در آب جَست
پس تو را باطن مُصَفّا(۱۶) ناشده
خانه پُر از دیو و نَسناس(۱۷) و دَده(۱۸)
ای خری ز استیزه مانده در خری
کی ز ارواحِ مسیحی بو بَری؟
کی شناسی گر خیالی سَر کُنَد
کز کدامین مَکمَنی(۱۹) سَر بَر کُنَد؟*۶
چون خیالی میشود در زُهد، تن
تا خیالات از درونه رُوفتَن(۲۰)
*۶ قرآن کریم، سوره كهف(۱۸)، آیه ۱۰۴
Quran, Sooreh Kahf(#18), Line #104
الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا
آنهايى كه كوشش شان در زندگى دنيا تباه شد و مىپنداشتند كارى نيكو مىكنند.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۸۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2285
من نسازم جز به دریایی وطن
آبگیری را نسازم من سَکَن(۲۱)
آبِ بی حد جویم و آمِن شوم
تا ابد در امن و صِحَّت(۲۲) می روم
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2234
سوی دریا عزم کن زین آبگیر
بَحر جو و ترکِ این گرداب گیر
سینه را پا ساخت، می رفت آن حَذور(۲۳)
از مقامِ با خطر تا بَحرِ نور
همچو آهو کز پی او سگ بُوَد
می دود تا در تنش یک رگ بُوَد
خوابِ خرگوش و سگ اندر پی خطاست
خواب، خود در چشمِ ترسنده کجاست؟
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۸۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2384
چَنبره دیدِ جهان، ادراکِ توست
پرده پاکان، حسِ ناپاکِ توست
مدتی حس را بشُو ز آبِ عیان
این چنین دان جامه شوی صوفیان
چون شدی تو پاک، پرده بر کَنَد
جانِ پاکان خویش بر تو می زند
جمله عالَم گر بُوَد نور و صُوَر(۲۴)
چشم را باشد از آن خوبی خبر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۳۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2439
دیو خانه کرده بودی سینه را
قبله یی سازیده بودی کینه را
شاخِ تیزت بس جگرها را که خَست(۲۵)
نَک عصا ام شاخِ تیزت را شکست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۰۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2501
خویشتن را کور می کردی و مات
تا نَیَاندیشی ز خواب و واقِعات
چند بگریزی؟ نَک آمد پیشِ تو
کوری اِدراکِ مَکراندیشِ تو
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۹۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2593
پس رِجال(۲۶) از نَقلِ عالَم شادمان
وز بقایش شادمان این کودکان
چونکه آبِ خوش ندید آن مرغِ کور
پیشِ او کوثر نماید آبِ شور
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۱۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2517
بو که از تاثیرِ جویِ اَنگَبین(۲۷)
شَهد گردد در تنم این زهرِ کین
یا ز عکسِ جوی آن پاکیزه شیر
پرورش یابد دمی عقلِ اسیر
یا بُوَد کز عکسِ آن جُوهای خَمر(۲۸)
مست گردم، بو بَرَم از ذوقِ اَمر
یا بُوَد کز لطفِ آن جُوهای آب
تازگی یابد تنِ شوره خراب
شوره ام را سبزه یی پیدا شود
خارزارم(۲۹) جَنّتِ مَأوی(۳۰) شود
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۵۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3351
سِرِّ چارُق را بیان کن ای اَیاز
پیشِ چارُق چیستت چندین نیاز؟
تا بنوشد سُنقُر و بَکیارُقَت(۳۱)
سِرِّ سِرِّ پوستین و چارُقَت
ای اَیاز از تو غلامی نور یافت
نورت از پستی سوی گردون شتافت
حسرتِ آزادگان شد بندگی
بندگی را چون تو دادی زندگی
مؤمن آن باشد که اندر جَزر و مَد
کافر از ایمانِ او حسرت خورَد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۵۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3356
حکایت کافری که گفتندش در عهد ابا یزید که مسلمان شو و جواب گفتن او، ایشان را
بود گَبری(۳۲) در زمان بایزید
گفت او را یک مسلمانِ سَعید(۳۳)
که چه باشد گر تو اسلام آوری؟
تا بیابی صد نجات و سَروری
گفت: این ایمان، اگر هست ای مرید
آنکه دارد شیخِ عالَم بایزید
من ندارم طاقتِ آن تابِ آن
کآن فزون آمد ز کوشش های جان
گرچه در ایمان و دین نامُوقِنَم(۳۴)
لیک در ایمانِ او بس مؤمنم
دارم ایمان کآن ز جمله برتر است
بس لطیف و با فروغ و با فَر است
مؤمنِ ایمانِ اویم در نهان
گرچه مُهرم هست محکم بر دهان
باز ایمان، خود گر ایمانِ شماست
نه بدآن میلستم و نه مُشتَهاست(۳۵)
آنکه صد میلش سوی ایمان بُوَد
چون شما را دید، آن فاتِر(۳۶) شود
زآنکه نامی بیند و معنیش نی
چون بیابان را مَفازه(۳۷) گفتنی
عشقِ او ز آوردِ ایمان بفسُرَد
چون به ایمانِ شما او بنگرد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3367
حکایتِ آن مُؤَذّنِ زشت آواز، که در کافرستان بانگِ نماز داد و مردِ کافری او را هدیه داد
یک مُؤَذّن داشت بس آوازِ بد
در میانِ کافرستان(۳۸) بانگ زد
چند گفتندش: مگو بانگِ نماز
که شود جنگ و عداوت ها(۳۹) دراز
او ستیزه کرد و پس بیاِحتراز(۴۰)
گفت در کافرسِتان بانگِ نماز
خلق، خایِف(۴۱) شد ز فتنهٔ عامّهای(۴۲)
خود بیامد کافری با جامهای
شمع و حلوا با چنان جامهٔ لطیف
هدیه آورد و بیامد چون اَلیف(۴۳)
پُرس پُرسان کین مُؤّذِن کو؟ کجاست؟
که صَلا(۴۴) و بانگِ او راحتفَزاست(۴۵)
هین چه راحت بود زآن آوازِ زشت؟
گفت: کآوازش فتاد اندر کِنِشت(۴۶)
دختری دارم لطیف و بس سَنی(۴۷)
آرزو میبود او را مُؤمنی
هیچ این سُودا(۴۸) نمیرفت از سرش
پندها میداد چندین کافرش
در دلِ او مِهرِ ایمان رُسته بود
همچو مِجْمَر(۴۹) بود این غم، من چو عود(۵۰)
در عذاب و درد و اِشکنجه بُدم
که بجنبد سلسلهٔ او دَم به دَم
هیچ چاره میندانستم در آن
تا فرو خواند این مُؤَذِّن آن اذان
گفت دختر: چیست این مکروه بانگ؟
که بگوشم آمد این دو چاردانگ(۵۱)
من همه عمر این چنین آوازِ زشت
هیچ نشنیدم درین دیر(۵۲) و کِنِشت
خواهرش گفتش که این بانگِ اذان
هست اِعلام و شعارِ مؤمنان
باورش نامد، بپرسید از دگر
آن دگر هم گفت: آری ای پدر
چون یقین گشتش، رُخِ او زرد شد(۵۳)
از مسلمانی دلِ او سرد شد
باز رَستَم من ز تشویش و عذاب
دوش خوش خفتم در آن بیخوف خواب(۵۴)
راحتم این بود از آوازِ او
هدیه آوردم به شکر، آن مرد کو؟
چون بدیدش، گفت این هدیه پذیر
که مرا گشتی مُجیر(۵۵) و دستگیر
آنچه کردی با من از احسان و بِرّ(۵۶)
بندهٔ تو گشتهام من، مُستَمِرّ(۵۷)
گر به مال و مِلک و ثروت فردمی
من دهانت را پُر از زر کردمی
هست ایمانِ شما زَرق(۵۸) و مَجاز(۵۹)
راهزن همچون که آن بانگِ نماز
لیک از ایمان و صدقِ بایزید
چند حسرت در دل و جانم رسید
همچو آن زن کو جِماع(۶۰) خر بدید
گفت: آوَه چیست این فَحلِ فَرید(۶۱)
مانند آن زنی که وقتی آمیزش خران را دید با حسرت گفت: دریغا، حسرتا، عجب نره خرِ بی نظیری!
اگر آمیزش همین است که خران می کنند، بُرد با آنان است. البته که شوهران ما بر شرمگاه ما می رینند.
داد جمله دادِ ایمان بایزید
آفرین ها بر چنین شیرِ فرید
قطرهیی ز ایمانْش در بَحر(۶۲) اَر رَوَد
بَحر اندر قطرهاش غرقه شود
همچو ز آتش ذرّهای در بیشهها
اندر آن ذرّه شود بیشه فنا
چون خیالی در دلِ شه یا سپاه
کرد اندر جنگ، خَصمان(۶۳) را تباه
یک ستاره در محمّد رُخ نمود
تا فنا شد گوهرِ گَبْر(۶۴) و جُهود(۶۵)
آنکه ایمان یافت، رفت اندر اَمان
کفرهایِ باقیان شد دو گمان
کفرِ صِرفِ اوّلین باری نَماند
یا مسلمانیّ و یا بیمی نشاند
این، به حیله آب و روغن کردنی ست
این مثل ها کُفوِ(۶۶) ذَرّهٔ نور نیست
ذَرّه نبود جز حقیری مُنْجَسِم(۶۷)
ذَرّه نبود شارِقِ(۶۸) لا یَنْقَسِم(۶۹)
گفتنِ ذَرّه مرادی دان خَفی(۷۰)
مَحرمِ(۷۱) دریا نهای این دَم، کفی
آفتابِ نَیِّرِ(۷۲) ایمانِ شیخ
گَر نماید رُخ ز شرقِ جانِ شیخ
جمله پستی گنج گیرد تا ثَری(۷۳)
جمله بالا خُلد(۷۴) گیرد اَخْضَری(۷۵)
او یکی جان دارد از نورِ مُنیر(۷۶)
او یکی تَن دارد از خاکِ حقیر
ای عجب این ست او، یا آن؟ بگو
که بماندم اندرین مشکل، عمو
گر وَی اینست ای برادر چیست آن؟
پُر شده از نورِ او هفت آسمان
ور وی آن است، این بدن ای دوست چیست؟
ای عجب زین دو کدامین است و کیست؟
(۱) مَلول: افسرده، اندوهگین
(۲) فَضول: یاوهگو، کسی که بیجهت در کار دیگران مداخله میکند
(۳) گردن پیچیدن: کنایه از متردّد بودن، دودل شدن، اطاعت نکردن
(۴) مول مول: تأخیر و درنگ، عمل این دست آن دست کردن
(۵) کَشکَشان: کشان کشان، در حالت کشیدن
(۶) سُفول: پست شدن، کم قدرشدن، پستی
(۷) دُخول: داخل شدن
(۸) اُفول: غروب کردن، پنهان شدن، فرو رفتن
(۹) حُلول: آغاز، شروع، داخل شدن روح کسی در بدن دیگری
(۱۰) عُدول: روگرداندن، تخطّی کردن
(۱۱) اِشتاب: شتاب، تعجیل
(۱۲) واگردیدن: برگشتن، مراجعت کردن
(۱۳) مَستور: پوشیده، درپرده
(۱۴) دایه: زنی که طفل را با شیر خود پرورش دهد
(۱۵) سایهٔ یزدان: مرد کامل فانی در حق مانند سایه که از خود وجود ندارد و حرکت او تابع حرکت آفتاب است
(۱۶) مُصَفّا: تصفیه شده، خالص، صفا یافته
(۱۷) نَسناس: جانوری افسانهای و موهوم شبیه به انسان که هیکلی مهیب دارد
(۱۸) دَده: جانور درنده
(۱۹) مَکمَن: نهانگاه
(۲۰) رُوفتَن: روبیدن، جارو کردن، پاک کردن
(۲۱) سَکَن: ساکن شدن، آرمیدن، جای گرفتن در خانه
(۲۲) صِحَّت: سلامتی، تندرستی
(۲۳) حَذور: صیغه مبالغه به معنی بسیار پرهیز کننده، کسی که سخت بترسد. در اینجا به معنی دور اندیش و محتاط آمده است.
(۲۴) صُوَر: جمع صورت، نقش ها
(۲۵) خَستن: زخمی کردن، آزردن
(۲۶) رِجال: مردان، جمع رَجُل، در اینجا به معنی مردان خدا
(۲۷) اَنگَبین: عسل، شیره، شهد
(۲۸) خَمر: شراب، هر نوشابهای که مستی میآورد
(۲۹) خارزار: خارستان
(۳۰) جَنّتِ مَأوی: بهشت برین
(۳۱) سُنقُر و بَکیارُقَ: از نام های ترکی و در اینجا به معنی فلان و بهمان است.
(۳۲) گَبر: کافر
(۳۳) سَعید: نیکبخت، سعادتمند
(۳۴) مُوقِن: یقین کننده
(۳۵) مُشتَها: آنچه بدان میل شده باشد، میل شده
(۳۶) فاتِر: سست
(۳۷) مَفازه: جای رهایی و پناه، بیابان بیآب و علف
(۳۸) کافرستان: محله کافران
(۳۹) عداوت: خصومت، دشمنی
(۴۰) اِحتراز: خویشتن داری، احتیاط کردن
(۴۱) خایِف: ترسیده شده، خوف دارنده
(۴۲) عامّه: همه مردم، جمع عوام
(۴۳) اَلیف: خو گرفته، همدم، دمساز
(۴۴) صَلا: آواز دادن، صدا زدن
(۴۵) راحتفَزا: آسایش بخش، دلنشین
(۴۶) کِنِشت: عبادتگاه غیر مسلمانان، عبادتگاه یهودیان
(۴۷) سَنی: رفیع، بلندمرتبه
(۴۸) سُودا: خیال خام، خیال بافی
(۴۹) مِجْمَر: منقل، آتشدان
(۵۰) عود: چوبی خوشبو و قهوهایرنگ که هنگام سوختن بوی خوش میپراکند.
(۵۱) دو چاردانگ: در اینجا به معنی زشت و ثقیل است
(۵۲) دیر: صومعه
(۵۳) رُخ زرد شدن: شرمنده و مأیوس شدن
(۵۴) بیخَوف خواب: بدون کابوس و رویای خوفناک
(۵۵) مُجیر: پناه دهنده، فریادرس
(۵۶) بِرّ: نیکویی
(۵۷) مُستَمِرّ: پیوسته
(۵۸) زَرق: حیله، تزویر
(۵۹) مَجاز: ساختگی
(۶۰) جِماع: نزدیکی کردن، مُقاربت
(۶۱) فَحلِ فَرید: نَرِ بی مانند، نَرِ یگانه
(۶۲) بَحر: دریا
(۶۳) خَصم: دشمن
(۶۴) گَبْر: کافر، زرتشتی
(۶۵) جُهود: یهودی، در اینجا منظور ستیزه گر و ستیزه گری است.
(۶۶) کُفو: همتا، نظیر
(۶۷) مُنْجَسِم: جسم یافته، تجسّم پذیر
(۶۸) شارِق: خورشید به هنگام طلوع
(۶۹) لا یَنْقَسِم: قسمت ناپذیر
(۷۰) خَفی: پوشیده، پنهان
(۷۱) مَحرم: بسیار صمیمی و امین، آشنا
(۷۲) نَیِّر: روشنایی دهنده، درخشان
(۷۳) ثَری: خاک، زمین
(۷۴) خُلد: دوام، جاودانگی، بهشت
(۷۵) اَخْضَر: سبزرنگ، شاداب و تر و تازه
(۷۶) مُنیر: درخشنده، روشن کننده
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
گر دلت گیرد وگر گردی ملول
زین سفر چاره نداری ای فضول
دل بنه گردن مپیچان چپ و راست
هین روان باش و رها کن مول مول
ورنه اینک میبرندت کشکشان
نیستی در خانه فکرت تا کجاست
فکرهای خلق را بردست غول
جادویی کردند چشم خلق را
تا که بالا را ندانند از سفول
جادوان را جادوانی دیگرند
میکنند اندر دل ایشان دخول
خیره منگر، دیده ها در اصل دار
نحن نزلنا۱* بخوان و شکر کن
آفتابی نی که افتد در افول
نعره کم زن ز آنکه نزدیکست یار
که ز نزدیکی گمان آید حلول
حق اگر پنهان بود ظاهر شود
معجزاتست و گواهان عدول
لیک تو اشتاب کم کن صبر کن
گرچه فرمودست که الإنسان عجول*۲
ربنا افرغ علینا صبرنا
لا تزِل اقدامنا فی ذاالوحول*۳
تو آن شمسی که نورِ تو محیط نورها گشتست
سوی تبریز واگردی و مستوری روا داری
پس سلیمان اندرونه راست کرد
دل بر آن شهوت که بودش کرد سرد
بعد از آن تاجش همان دم راست شد
چونکه خیالت نبود آمده در چشم کسی
چشم بز کشته بود تیره و خیره نگری
احسن التقویم از عرش او فزون
احسن التقویم از فکرت برون
سایهٔ یزدان چو باشد دایهاش
وا رهاند از خیال و سایهاش
سایهٔ یزدان بود بندهٔ خدا
دامن او گیر زوتر بیگمان
تا رهی در دامن آخرزمان
کیف مد الظل*۴ نقش اولیاست
کو دلیل نور خورشید خداست
لا احب الافلین*۵ گو چون خلیل
تو مباش اصلا کمال اینست و بس
تو ز تو لا شو وصال اینست و بس
تو درو گم شو حلولی این بود
هرچه این نبود فضولی این بود
آن دعای بیخودان خود دیگر است
آن دعا زو نیست گفت داور است
وز کرم مینشنود یزدان پاک
تو بر آنی هر دمی کز خواب و خور
خاک ریزی اندرین جو بیشتر
چون دل آن آب زینها خالی است
عکس روها از برون در آب جست
پس تو را باطن مصفا ناشده
خانه پر از دیو و نسناس و دده
کی ز ارواح مسیحی بو بری
کی شناسی گر خیالی سر کند
کز کدامین مکمنی سر بر کند*۶
چون خیالی میشود در زهد تن
تا خیالات از درونه روفتن
آبگیری را نسازم من سکن
آب بی حد جویم و آمن شوم
تا ابد در امن و صحت می روم
بحر جو و ترک این گرداب گیر
سینه را پا ساخت می رفت آن حذور
از مقامِ با خطر تا بحر نور
همچو آهو کز پی او سگ بود
می دود تا در تنش یک رگ بود
خواب خرگوش و سگ اندر پی خطاست
خواب خود در چشم ترسنده کجاست
چنبره دید جهان ادراک توست
پرده پاکان حس ناپاک توست
مدتی حس را بشو ز آب عیان
چون شدی تو پاک پرده بر کند
جان پاکان خویش بر تو می زند
جمله عالم گر بود نور و صور
شاخ تیزت بس جگرها را که خست
نک عصا ام شاخ تیزت را شکست
تا نیاندیشی ز خواب و واقعات
چند بگریزی نک آمد پیش تو
کوری ادراک مکراندیش تو
پس رجال از نقل عالم شادمان
چونکه آب خوش ندید آن مرغ کور
پیش او کوثر نماید آب شور
بو که از تاثیرِ جوی انگبین
شهد گردد در تنم این زهر کین
یا ز عکس جوی آن پاکیزه شیر
پرورش یابد دمی عقل اسیر
یا بود کز عکس آن جوهای خمر
مست گردم بو برم از ذوق امر
یا بود کز لطف آن جوهای آب
تازگی یابد تن شوره خراب
خارزارم جنت مأوی شود
سر چارق را بیان کن ای ایاز
پیش چارق چیستت چندین نیاز
تا بنوشد سنقر و بکیارقت
سر سرِ پوستین و چارقت
ای ایاز از تو غلامی نور یافت
حسرت آزادگان شد بندگی
مؤمن آن باشد که اندر جزر و مد
کافر از ایمان او حسرت خورد
بود گبری در زمان بایزید
گفت او را یک مسلمان سعید
که چه باشد گر تو اسلام آوری
تا بیابی صد نجات و سروری
گفت این ایمان اگر هست ای مرید
آنکه دارد شیخ عالم بایزید
من ندارم طاقت آن تاب آن
گرچه در ایمان و دین ناموقنم
لیک در ایمان او بس مؤمنم
بس لطیف و با فروغ و با فر است
مؤمن ایمان اویم در نهان
گرچه مهرم هست محکم بر دهان
باز ایمان خود گر ایمان شماست
نه بدآن میلستم و نه مشتهاست
آنکه صد میلش سوی ایمان بود
چون شما را دید، آن فاتر شود
چون بیابان را مفازه گفتنی
عشق او ز آورد ایمان بفسرد
چون به ایمان شما او بنگرد
یک مؤذن داشت بس آوازِ بد
در میان کافرستان بانگ زد
چند گفتندش مگو بانگ نماز
که شود جنگ و عداوت ها دراز
او ستیزه کرد و پس بیاحتراز
گفت در کافرستان بانگ نماز
خلق خایف شد ز فتنهٔ عامهای
هدیه آورد و بیامد چون الیف
پرس پرسان کین مؤذن کو کجاست
که صلا و بانگ او راحتفزاست
هین چه راحت بود زآن آوازِ زشت
گفت کآوازش فتاد اندر کنشت
دختری دارم لطیف و بس سنی
آرزو میبود او را مؤمنی
هیچ این سودا نمیرفت از سرش
در دل او مهرِ ایمان رسته بود
همچو مجمر بود این غم من چو عود
در عذاب و درد و اشکنجه بدم
که بجنبد سلسلهٔ او دم به دم
تا فرو خواند این مؤذن آن اذان
گفت دختر چیست این مکروه بانگ
که بگوشم آمد این دو چاردانگ
من همه عمر این چنین آواز زشت
هیچ نشنیدم درین دیر و کنشت
خواهرش گفتش که این بانگ اذان
هست اعلام و شعارِ مؤمنان
باورش نامد بپرسید از دگر
آن دگر هم گفت آری ای پدر
چون یقین گشتش رخ او زرد شد
از مسلمانی دل او سرد شد
باز رستم من ز تشویش و عذاب
دوش خوش خفتم در آن بیخوف خواب
هدیه آوردم به شکر آن مرد کو
چون بدیدش گفت این هدیه پذیر
که مرا گشتی مجیر و دستگیر
آنچه کردی با من از احسان و بر
بندهٔ تو گشتهام من مستمر
گر به مال و ملک و ثروت فردمی
من دهانت را پر از زر کردمی
هست ایمان شما زرق و مجاز
راهزن همچون که آن بانگ نماز
لیک از ایمان و صدق بایزید
همچو آن زن کو جماع خر بدید
گفت آوه چیست این فحل فرید
داد جمله داد ایمان بایزید
آفرین ها بر چنین شیر فرید
قطرهیی ز ایمانش در بحر ار رود
بحر اندر قطرهاش غرقه شود
همچو ز آتش ذرهای در بیشهها
اندر آن ذره شود بیشه فنا
چون خیالی در دل شه یا سپاه
کرد اندر جنگ خصمان را تباه
یک ستاره در محمد رخ نمود
تا فنا شد گوهرِ گبر و جهود
آنکه ایمان یافت رفت اندر امان
کفرهای باقیان شد دو گمان
کفرِ صرف اولین باری نماند
یا مسلمانی و یا بیمی نشاند
این به حیله آب و روغن کردنی ست
این مثل ها کفوِ ذرهٔ نور نیست
ذره نبود جز حقیری منجسم
ذره نبود شارِق لا ینقسم
گفتن ذره مرادی دان خفی
محرم دریا نهای این دم کفی
آفتاب نیر ایمان شیخ
گر نماید رخ ز شرق جان شیخ
جمله پستی گنج گیرد تا ثری
جمله بالا خلد گیرد اخضری
او یکی جان دارد از نورِ منیر
او یکی تن دارد از خاک حقیر
ای عجب این ست او یا آن بگو
که بماندم اندرین مشکل عمو
گر وی اینست ای برادر چیست آن
پر شده از نورِ او هفت آسمان
ور وی آن است این بدن ای دوست چیست
ای عجب زین دو کدامین است و کیست
Privacy Policy
Today visitors: 2031 Time base: Pacific Daylight Time