برنامه تصویری شماره ۱۰۰۲ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
تاریخ اجرا: ۲ آوریل ۲۰۲۴ - ۱۵ فروردین ۱۴۰۳
برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۰۲ بر روی این لینک کلیک کنید.
برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل)
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #55, Divan e Shams
شبِ قدر است جسمِ تو، کز او یابند دولتها
مَهِ بَدْر(۱) است روحِ تو، کز او بشکافت ظُلْمتها
مگر تقویمِ یزدانی که طالعها در او باشد
مگر دریایِ غُفرانی(۲) کز او شویَند زَلَّتها(۳)
مگر تو لوحِ محفوظی(۴) که درسِ غیب از او گیرند؟
و یا گنجینهٔ رحمت، کز او پوشند خِلعتها
عجب! تو بیتِ مَعموری(۵) که طوّافانَش(۶) اَملاکاند(۷)
عجب! تو رَقِّ مَنشوری(۸)، کز او نوشند شربتها
و یا آن روحِ بیچونی، کز اینها جمله بیرونی
که در وی سرنگون آمد تأمّلها و فِکرتها
ولی برتافت(۹) بر چونها مَشارِقهایِ(۱۰) بیچونی(۱۱)
بر آثارِ لطیفِ تو، غلط گشتند اُلفَتها(۱۲)
عجایب یوسفی چون مَه، که عکسِ اوست در صد چَهْ
از او افتاده یعقوبان به دام و جاهِ ملّتها
چو زلفِ خود رَسَن(۱۳) سازد، ز چَهْهاشان براندازد
کَشَدْشان در برِ رحمت، رهانَدْشان ز حیرتها
چو از حیرت گذر یابد، صفات آن را که دریابد
خمش که بس شکسته شد عبارتها(۱۴) و عبرتها(۱۵)
(۱) بَدْر: قرص کامل ماه، ماه شب چهاردهم قمری
(۲) غُفران: آمرزش، بخشایش
(۳) زَلَّت: لغزش و گناه
(۴) لوحِ محفوظ: علم بیکرانهٔ پروردگار، اشاره به آیهٔ ۲۲، سورهٔ بروج (۸۵)
(۵) بیتِ مَعمور: خانهای در مقابل کعبه (مَجازاً دلِ انسان)
(۶) طوّافان: جمعِ طوّاف به معنی گردنده، طواف کننده
(۷) اَملاک: جمعِ مَلَک، فرشتگان
(۸) رَقِّ منشور: صفحهای گشاده، اشاره به آیهٔ ۳، سورهٔ طور (۵۲)
(۹) تافت: تابید
(۱۰) مَشارِق: مشرقها
(۱۱) بیچون: بدون چگونگی
(۱۲) اُلفَت: انس گرفتن، دوستی
(۱۳) رَسَن: ریسمان، کمند
(۱۴) عبارت: سخن گفتن، قیل و قال
(۱۵) عبرت: پند و اندرز
------------
مَهِ بَدْر است روحِ تو، کز او بشکافت ظُلْمتها
قرآن کریم، سورهٔ دخان (۴۴)، آیات ۲ و ۳
Quran, Ad-Dukhaan(#44), Line #2-3
«وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ» (٢)
«سوگند به اين كتاب روشنگر.»
«إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ ۚ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ» (٣)
«ما آن را در مبارک شبى نازل كرديم. ما بيمدهنده بودهايم.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #930, Divan e Shams
اَلست گفت حق و جانها بلی گفتند
برایِ صدقِ بلی حق رهِ بلا بگشاد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1729, Divan e Shams
الست گفتیم از غیب و تو بلی گفتی
چه شد بلیِّ تو چون غیب را عیان کردیم؟
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1059
کِشتِ اوّل کامل و بُگزیده است
تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1061
کار، آن دارد که حق افراشته است
آخر آن روید که اوّل کاشته است
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1052
کار، عارف راست، کو نه اَحوَل(۱۶) است
چشمِ او بر کِشتهای اوّل است
(۱۶) اَحوَل: لوچ، دوبین
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1066
صد هزاران عقل با هم برجهند
تا به غیرِ دامِ او دامی نهند
دامِ خود را سختتر یابند و بس
کِی نماید قوّتی با باد، خس؟
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502
خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد
وانگه از خود بی زِ خود چیزی بدُزد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4177
لیک مقصودِ ازل(۱۷)، تسلیمِ توست
ای مسلمان بایدت تسلیم جُست
(۱۷) ازل: آنچه اوّل و ابتدا نداشته باشد، ابدی، جاودانه
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1056
او درونِ دام دامی مینَهَد
جانِ تو نه این جَهَد، نه آن جَهَد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shams
خموش، آب نگهدار همچو مَشکِ درست
ور از شکاف بریزی، بدانکه معیوبی
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #380
اوّل ای جان! دفعِ شَرِّ موش کن
وآنگهان در جمعِ گندم جوش کن(۱۸)
بشنو از اَخبارِ آن صدرِ صُدور(۱۹)
لٰا صَلٰوةَ تَمَّ اِلّا بِالْحُضور
ای انسان از آن بزرگ بزرگان یعنی حضرت رسول یاد بگیر که میفرماید:
«هیچ نمازی و هیچ عبادتی بدون «حضور ناظر» یا فضاگشایی کامل و تمام نیست.»
حدیث
«لا صَلوةَ الّا بِالْحُضور الْقَلْب.»
«نماز (عبادت)، بدونِ حضور کامل نیست.»
گر نه موشی دزد در انبارِ ماست
گندمِ اعمالِ چل ساله(۲۰) کجاست؟
(۱۸) جوش کردن: سعی کردن زیاد
(۱۹) صدرِ صُدور: بزرگِ بزرگان
(۲۰) چل ساله: چهل ساله
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #174
ما در این دِهلیزِ(۲۱) قاضیِّ قضا
بهرِ دعویِّ اَلَستیم و بَلیٰ
که بَلیٰ گفتیم و آن را ز امتحان
فعل و قولِ ما شهود است و بیان
(۲۱) دِهلیز: راهرو
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #181
یک زمان کار است بگزار(۲۲) و بتاز
کارِ کوته را مکن بر خود دراز
(۲۲) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #407
در زمانه صاحبِ دامی بُوَد؟
همچو ما احمق که صیدِ خود کند؟
چون شکارِ خوک آمد صیدِ عام
رنجِ بیحد، لقمه خوردن زو حرام
آنکه ارزد صید را عشق است و بس
لیک او کِی گنجد اندر دامِ کس؟
تو مگر آییّ و صیدِ او شوی
دام بگذاری، به دامِ او روی
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams
دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۲۳) بپذیر
کارِ او کُنْ فَیکون است نه موقوفِ علل
(۲۳) نَفَخْتُ: دمیدم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3222
پیشِ بینایان، کُنی ترکِ ادب
نارِ شهوت را از آن گشتی حَطَب(۲۴)
(۲۴) حَطَب: هیزم
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705
وآنکه اندر وَهْم او ترکِ ادب
بیادب را سرنگونی داد رب
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1383
مسجد است آن دل که جسمش ساجد است
یارِ بَد خَرُّوبِ(۲۵) هر جا مسجد است
(۲۵) خَرُّوب: بسیار ویران کننده
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1067
که درونِ سینه شرحت دادهایم
شرح اَندر سینهات بِنهادهایم
تو هنوز از خارج آن را طالبی؟
مَحْلَبی(۲۶)، از دیگران چون حالِبی(۲۷)؟
(۲۶) مَحْلَب: جای دوشیدنِ شیر (اسم مکان) و مِحْلَب، ظرفی که در آن شیر بدوشند (اسم آلت).
(۲۷) حالِب: دوشندهٔ شیر، در اینجا بهمعنی جویندهٔ شیر.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1071
که اَلَمْ نَشْرَحْ نه شرحت هست باز؟
چون شدی تو شرح جو و کُدیهساز(۲۸)؟
در نگر در شرحِ دل در اندرون
تا نیاید طعنهٔ لٰاتُبْصِرُون
قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱
Quran, Ash-Sharh(#94), Line #1
«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»
«آيا سينهات را برايت نگشوديم؟»
قرآن کریم، سورهٔ ذاريات (۵۱)، آیهٔ ۲۱
Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #21
«وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»
«و نيز حق درون شماست. آيا نمىبينيد؟»
قرآن کریم، سورهٔ واقعه (۵۶)، آیهٔ ۸۵
Quran, Al-Waaqia(#56), Line #85
«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلَٰكِنْ لَا تُبْصِرُونَ»
«ما از شما به او، ( کسی که در حال مرگ است)، نزدیکتريم ولى شما نمىبينيد.»
(۲۸) کُدیهساز: تکدّی کننده
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108
باد، تُند است و چراغم اَبْتَری
زو بگیرانم چراغِ دیگری
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۲۹)
که بگویید از طریقِ انبساط
(۲۹) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1924
حکمِ حق، بر لوح میآید پدید
آنچنانکه حکمِ غیبِ بایزید(۳۰)
(۳۰) بایزید: عارفِ بزرگ بایزید بسطامی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362
قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن
زآنکه سَرها جمله میرویَد زِ بُن(۳۱)
بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه
چون برآید میوه، با اصحاب دِه
(۳۱) بُن: ریشه
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359
ننگرم کس را و گر هم بنگرم
او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۳۲)
عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر(۳۳)
عاشقِ مصنوع کی باشم چو گَبر(۳۴)؟
عاشقِ صُنعِ(۳۵) خدا با فَر بوَد
عاشقِ مصنوعِ(۳۶) او کافر بُوَد
(۳۲) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن
(۳۳) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.
(۳۴) گبر: کافر
(۳۵) صُنع: آفرینش
(۳۶) مصنوع: آفریده، مخلوق
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1227, Divan e Shams
هر لحظه و هر ساعت یک شیوهٔ نو آرَد
شیرینتر و نادرتر زآن شیوهٔ پیشینش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1638
زین سبب فرمود: استثنا کنید(۳۷)
گر خدا خواهد به پیمان بر زنید
هر زمان دل را دگر میلی دهم
هر نَفَس بر دل دگر داغی نهم
کُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدید
کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحید
در هر بامداد کاری تازه داریم،
و هیچ کاری از حیطهٔ مشیت من خارج نمیشود.
قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹
Quran, Ar-Rahman(#55), Line #29
«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»
«هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و
او هر لحظه در كارى جدید است.»
قرآن کریم، سورهٔ قدر (۹۷)، آیات ۱ تا ۵
Quran, Al-Qadr(#97), Line #1-5
«إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ» (١)
«ما در شب قدرش نازل كرديم.»
«وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ» (٢)
«و تو چه دانى كه شب قدر چيست؟»
«لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ» (٣)
«شب قدر بهتر از هزار ماه است.»
«تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ» (۴)
«در آن شب فرشتگان و روح به فرمان پروردگارشان براى انجام دادن كارها نازل مىشوند.»
«سَلَامٌ هِيَ حَتَّىٰ مَطْلَعِ الْفَجْرِ» (۵)
«آن شب تا طلوع بامداد همه سلام و درود است.»
«لَوْلٰاکَ لَما خَلَقْتُ الْأَفْلاکَ»
«ای انسان اگر تو نبودی جهان را نمی آفریدم»
(۳۷) استثنا کنید: انشاءالله بگویید، اگر خدا بخواهد بگویید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۹۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2198, Divan e Shams
لقمهٔ شیرین که از وی خشم انگیزد مخور
لقمه از لَوْلٰاک گیر و بندهٔ لَوْلٰاک شو
رو تو قصّابِ هوا شو، کبر و کین را خون بریز
چند باشی خفته زیرِ این دو سگ؟ چالاک شو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #974
پس سِری که مغزِ آن افلاک بود
اندر آخِر، خواجهٔ لَوْلٰاک بود
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #582, Divan e Shams
شبِ قَدر است وصلِ او، شبِ قَبر است هجرِ او
شبِ قَبر از شبِ قَدرش کرامات(۳۸) و مَدَد(۳۹) بیند
(۳۸) کرامات: جمعِ کرامت، به معنی بزرگی و ارجمندی، سخاوت و بخشندگی
(۳۹) مَدَد: یاری، کمک، فریادرسی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1429, Divan e Shams
هزاران قرن میباید که این دولت به پیش آید
کجا یابم دگربارش، اگر این بار بگریزم؟
خُنُک جانی که بر بامَش همی چوبَک زَنَد(۴۰) امشب
شود همچون سَحَر خندان، عَطایِ(۴۱) بی عدد بیند
(۴۰) چوبَک زدن: پاسبانی کردن، نگهبانی کردن
(۴۱) عَطا: بخشش
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #43
آفتابِ معرفت را نَقل(۴۲) نیست
مشرقِ او غیرِ جان و عقل نیست
(۴۲) نَقل: نقل مکان کردن، جابجا شدن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1247, Divan e Shams
دی مُنَجِّم گفت: دیدم طالعی داری تو سَعد(۴۳)
گفتمش: آری ولیک از ماهِ روزافزونِ خویش
مَه که باشد با مَهِ ما؟ کز جمال و طالعش
نَحسِ اکبر، سَعدِ اکبر گشت بر گردونِ خویش
(۴۳) سَعد: خجسته، مبارک
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢۵٣۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2535
همچنانکه قدرِ تن از جان بُوَد
قدرِ جان از پرتوِ جانان بُوَد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #553
برمَکن آن پَر که نپْذیرد رفو
روی، مَخراش از عزا ای خوبرو
آنچنان رویی که چون شمسِ ضُحاست
آنچنان رُخ را خراشیدن خطاست
قرآن کریم، سورهٔ شمس (۹۱)، آیه ۱
Quran, Ash-Shams(#91), Line #1
«وَ الشَّمْسِ وَ ضُحَاهَا»
«سوگند به آفتاب و روشنىاش به هنگام چاشت.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053
نَفْس و شیطان، هر دو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنمودهاند
چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند
بهرِ حکمتهاش دو صورت شدند
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2739, Divan e Shams
بشتاب مَها که این شبِ قدر
آمد به کرانه، چند خُسبی(۴۴)؟
(۴۴) خُسبی: میخوابی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #293, Divan e Shams
مهمانِ تواَم ای جان، زنهار(۴۵) مَخُسب امشب
ای جان و دلِ مهمان، زنهار مَخُسب امشب
رویِ تو چو بَدْر آمد، امشب شبِ قدر آمد
ای شاهِ همه خوبان، زنهار مَخُسب امشب
(۴۵) زنهار: مبادا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #432, Divan e Shams
جمله مهمانند در عالَم وَلیک(۴۶)
کم کسی داند که او مهمانِ کیست
(۴۶) وَلیک: ولی، امّا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1254, Divan e Shams
من تواَم، تو منی ای دوست، مرو از بَرِ خویش
خویش را غیر مَیَنگار و مَران از دَرِ خویش
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #364, Divan e Shams
چون در سرِ زلفِ یار پیچیم
اندر شبِ قدر، قدرْ ما راست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams
سرسبز کند چو تَرِّهزارَت(۴۷)
تا بازخَرَد زِ تُرَّهاتَت(۴۸)
در آتشِ عشق چون خَلیلی(۴۹)
خوش باش که میدهد نجاتت
عَقلت شبِ قَدر دید و صد عید
کَز عشق دَریده شد بَراتَت(۵۰)
(۴۷) تَرِّهزار: سبزیزار، در اینجا رشدِ معنوی انسان در ابعاد مختلف
(۴۸) تُرَّهه: سخن بیفایده، یاوه، بیهوده
(۴۹) خَلیل: لقب ابراهیم پیامبر
(۵۰) بَرات: حواله، سند آزادی انسان از ذهن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #712, Divan e Shams
خوش باش که هرکه راز دانَد
دانَد که خوشی خوشی کشانَد
شیرین چو شِکَر تو باش شاکِر(۵۱)
شاکِر هر دَم شِکَر ستانَد
(۵۱) شاکِر: آنکس که شُکر میکند.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۲۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #525, Divan e Shams
شب روحها واصل شود، مقصودها حاصل شود
چون روز روشندل شود، هر کو ز شب آگاه شد
ای روز چون حَشری(۵۲) مگر؟ وی شب شبِ قدری مگر؟
یا چون درختِ موسیی(۵۳)؟ کو مظهرِ الله شد
قرآن کریم، سورهٔ طه (۲۰)، آیات ۱۰ تا ۱۴
Quran,Ta-ha(#20), Line #10-14
«إِذْ رَأَىٰ نَارًا فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا
لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى» (١٠)
«آنگاه كه آتشى ديد و به خانوادهٔ خود گفت: درنگ كنيد، كه من از دور آتشى مىبينم،
شايد برايتان پارهای از آن آتش بياورم يا در روشنايى آن راهى بيابم.»
«فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَا مُوسَىٰ» (١١)
«چون نزد آتش آمد، ندا داده شد: اى موسى،»
«إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ ۖ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» (١٢)
«من پروردگار تو هستم. پاىافزارت را بيرون كن كه اينک در وادى مقدس طُوىٰ هستى.»
«وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَىٰ» (١٣)
«و من تو را برگزيدهام. پس به آنچه وحى مىشود گوش فرا دار.»
«إِنَّنِي أَنَا الـلَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي» (۱۴)
«خداى يكتا من هستم. هيچ خدايى جز من نيست. پس مرا بپرست و تا مرا ياد كنى نماز بگزار.»
(۵۲) حَشر: قیامت، رستاخیر
(۵۳) درختِ موسوی: اشاره به درختی است که حق تعالیٰ بر آن تجلّی کرد.
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۱
Hafez Poem(Qazal) #31, Divan e Qazaliat
آن شبِ قدری که گویند اهلِ خلوت امشب است
یا رب این تاثیرِ دولت در کدامین کوکب(۵۴) است؟
(۵۴) کوکب: ستاره
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #258, Divan e Shams
موسیِ عِمران نه به شب دید نور؟
سویِ درختی که بگفتش: بیا
رفت به شب بیش ز دَهساله راه
دید درختی همه غرقِ ضیا(۵۵)
نی که به شب، احمد، معراج رفت
بُرد بُراقیش(۵۶) به سویِ سما؟
(۵۵) ضیا: روشنایی، نور
(۵۶) بُراق: اسب تندرو، مرکب هوشیاری، مَرکَبی که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #599, Divan e Shams
امشب شبِ قَدْر آمد، خامُش شو و خدمت کُن
تا هر دلِ اَللّهی ز اَللَّهْ وَلَهی(۵۷) یابد
(۵۷) وَلَه: سرگردانی از عشق، حیرانی، افراطِ وجد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1233, Divan e Shams
درونِ ظلمتی میجو صفاتش
که باشد نور و ظلمت محوِ ذاتش
در آن ظلمت رسی در آبِ حیوان
نه در هر ظلمت است آبِ حیاتش
بسی دلها رسد آنجا چو برقی
ولی مشکل بُوَد آنجا ثباتش
شبِ قدر است او، دریاب او را
امان یابی چو برخوانی براتش
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939
هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَد
هر کجا پستی است، آب آنجا دَوَد
آبِ رحمت بایدت، رُو پست شو
وانگهان خور خمرِ رحمت، مست شو
رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر
بر یکی رحمت فِرو مآ(۵۸) ای پسر
حضرت حق سراپا رحمت است بر یک رحمت قناعت مکن.
(۵۸) فِرو مآ: مَایست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1602, Divan e Shams
گرچه ایمان هست مبنی بر بنایِ پنج رُکن
لیک والـلَّه هست از آنها اَعْظَمُ الْاَرکان(۵۹) صیام(۶۰)
«اسلام است که بر پنج پایه نهاده شده است:
کلمهٔ شهادت، نماز، زکات، حج، و روزهٔ رمضان»
لیک در هر پنج پنهان کرده قدرِ صوم را
چون شبِ قدرِ مبارک هست خود پنهان صیام
سنگِ بیقیمت که صد خروار از او کس ننگرد
لعل گرداند چو خورشیدش درونِ کان صیام
(۵۹) اَعْظَمُ الْاَرکان: بزرگترین پایهها
(۶۰) صیام: روزه گرفتن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1834, Divan e Shams
ای مهِ عید رویِ تو، ای شبِ قدر مویِ تو
چون برسم به جویِ تو، پاک شود پلیدِ من
جسم چو خانقاهِ جان، فکرتها چو صوفیان
حلقه زدند و در میان دل چو ابایزیدِ(۶۱) من
دم نزنم خمُش کنم، با همه رو تُرُش کنم
تا که بگويیام، تویی حاضر و مستفیدِ(۶۲) من
قرآن کریم، سورهٔ فصلت (۴۱)، آیهٔ ۱۶
Quran, Fussilat(#41), Line #16
«فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا فِي أَيَّامٍ نَحِسَاتٍ لِنُذِيقَهُمْ
عَذَابَ الْخِزْيِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَخْزَىٰ ۖ وَهُمْ لَا يُنْصَرُونَ»
«ما نيز بادى سخت و غُرّان در روزهايى شوم بر سرشان فرستاديم
تا در دنيا عذابِ خوارى را به آنها بچشانيم.
و عذابِ آخرت خواركنندهتر است و كسى به ياريشان برنخيزد.»
قرآن کریم، سورهٔ قمر (۵۴)، آیهٔ ۱۹
Quran, Al-Qamar(#54), Line #19
«إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ»
«ما بر آنها در روزى نحس و طولانى بادى سخت فرستاديم،»
قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیات ۱۸ و ۱۹
Quran, Yaseen(#36), Line #18-19
«قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ ۖ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ» (١٨)
«گفتند: ما شما را به فال بد گرفتهايم. اگر بس نكنيد سنگسارتان خواهيم كرد
و شما را از ما شكنجهاى سخت خواهد رسيد.»
«قَالُوا طَائِرُكُمْ مَعَكُمْ ۚ أَئِنْ ذُكِّرْتُمْ ۚ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ» (١٩)
«گفتند: شومى شما، با خود شماست.
آيا اگر اندرزتان دهند چنين مىگوييد؟ نه، مردمى گزافكار هستيد.»
قرآن کریم، سورهٔ سبا (۳۴)، آیهٔ ۳۳
Quran, Saba(#34), Line #33
«… مَكْرُ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ … .»
«… نیرنگ شب و روز … .»
(۶۱) ابایزید: عارفِ بزرگ بایزید بسطامی
(۶۲) مستفید: استفاده کننده، بهرهمند
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #771, Divan e Shams
دل و جان به آبِ حکمت ز غبارها بشویید
هَله(۶۳) تا دو چشمِ حسرت سوی خاکدان نماند
(۶۳) هَله: آگاه باش، توجه کن، هین
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۸۳
Hafez Poem(Qazal) #183, Divan e Qazaliat
چه مبارکسَحَری بود و چه فرخندهشبی
آن شبِ قدر که این تازه براتم(۶۴) دادند
(۶۴) بَرات: حواله، سند آزادی انسان از ذهن
مگر دریایِ غُفرانی کز او شویَند زَلَّتها
قرآن کریم، سورهٔ التین (۹۵)، آیات ۴ تا ۸
Quran, At-Tin(#95), Line #4-8
«لَقَدْ خَلَقْنَا الْـإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ» (۴)
«كه ما آدمى را در نيكوترین و بهترین هنجار و اعتدال بيافريديم.»
«ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ» (۵)
«و سپس او را، به جهت نافرمانی، به پستترین مراتب باز گردانيديم.»
«إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ» (۶)
«مگر آنان كه ايمان آوردهاند و كارهاى شايسته كردهاند كه پاداشى بىپايان دارند.»
«فَمَا يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ» (٧)
«پس چيست كه با اين حال تو را به تكذيب قيامت وامىدارد؟»
«أَلَيْسَ الـلَّهُ بِأَحْكَمِ الْحَاكِمِينَ» (٨)
«آيا خدا داورترين داوران نيست؟»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #42, Divan e Shams
خواه شب و خواه سَحَر، نیستم از هر دو خبر
کیست خبر؟ چیست خبر؟ روزشماری صنما(۶۵)
(۶۵) صنم: بت، زیبارو؛ صنما: ای زیبارو
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٧۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #756
پس قیامت شو، قیامت را ببین
دیدنِ هرچیز را شرط است این
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۵۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3514
تن چو مادر، طفلِ جان را حامله
مرگ، دردِ زادن است و زلزله
جمله جانهایِ گذشته مُنْتَظِر
تا چگونه زاید آن جانِ بَطِر(۶۶)؟
زنگیان گویند: خود از ماست او
رومیان گویند: نی، زیباست او
چون بزایَد در جهانِ جان و جُود
پس نمانَد اختلافِ بَیض(۶۷) و سُود(۶۸)
گر بُوَد زنگی، بَرَندش زنگیان
ور بُوَد رومی، کَشَندش رومیان
تا نزاد او، مشکلاتِ عالَم است
آنکه نازاده شناسد او، کم است
او مگر یَنْظُر بِنُورِالـلَّه بُوَد
کاندرونِ پوست، او را ره بُوَد
«اِتَّقُوا فَراسَةَ الْمُؤمِنِ فَاَنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِاللهِ.»
«بترسید از زیرکیِ مؤمن که او با نور ِخدا میبیند.»
اصلِ آبِ نطفه، اِسپید است و خَوش
لیک، عکسِ جانِ رومی و حَبَش
میدهد رنگ، أحْسَنُ التَّقویم را
تا به اَسْفَل(۶۹) میبَرَد این نیم را
(۶۶) بَطِر: شادمان، سرمست
(۶۷) بَیض: جمعِ ابْيَض به معنی سفید
(۶۸) سُود: اَسْوَد به معنی سیاه
(۶۹) اَسْفَل: پایینتر، پستتر
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #999
دیدههاشان را به سِحری دوختند
تا چنین جوهر به خَس(۷۰) بفروختند
این گُهَر از هر دو عالَم برتر است
هین بخر زین طفلِ جاهل، کو خر است
پیشِ خر، خرمُهره(۷۱) و گوهر یکیست
آن اِشَک(۷۲) را در دُر و دریا شکیست
(۷۰) خَس: خاشاک، کنایه از چیز حقیر و بیارزش
(۷۱) خرمُهره: نوعی مُهرهٔ بزرگ سفید یا آبی که آن را بر گردن خر و اسب و استر آویزند.
(۷۲) اِشَک: خر، الاغ (لفظی ترکی است)
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1756
هر که او ارزان خَرَد، ارزان دهد
گوهری، طفلی به قُرصی نان دهد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1002
مُنکرِ بحر است و گوهرهایِ او
کِی بُوَد حیوان دُر و پیرایهجو(۷۳)؟
در سرِ حیوان خدا ننهاده است
کو بُوَد در بندِ لعل و دُرپَرَست
مر خران را هیچ دیدی گوشوار؟
گوش و هوشِ خر بُوَد در سبزهزار
(۷۳) پیرایه: آرایش
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰٣
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1103
خلق را طاق و طُرُم(۷۴) عاریّتیست(۷۵)
امر را طاق و طُرُم ماهیّتیست(۷۶)
(۷۴) طاق و طُرُم: جلال و شکوهِ ظاهری
(۷۵) عاریّتی: قرضی
(۷۶) ماهیّتی: ذاتی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2063
تا به دیوارِ بلا نآید سَرش
نشنود پندِ دل آن گوشِ کرش
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1005
اَحْسَنِ التَّقویم در وَالتّین بخوان
که گرامی گوهر است ای دوست! جان
اَحْسَنِ التَّقویم، از عرشِ او فزون
اَحْسَنِ التَّقویم، از فکرت برون
گر بگویم قیمتِ این مُمْتَنِع(۷۷)
من بسوزم، هم بسوزد مُسْتَمِع(۷۸)
(۷۷) مُمْتَنِع: رفیع، محال
(۷۸) مُسْتَمِع: شنونده
عشق است یکی جانی، دررفته به صد صورت
دیوانه شدم باری، من در فن و آیینش
حُسن و نمکِ نادر در صورتِ عشق آمد
تا حُسن و سکون یابد جان از پی تسکینش
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1263, Divan e Shams
این صورتش بهانهست، او نورِ آسمان است
بگذر ز نقش و صورت، جانش خوش است، جانش
بر طالعِ ماهِ خود تقویمِ عجب بست او
تقویم طلب میکن در سورهٔ وَالتّینش
خورشید به تیغِ خود آن را که کُشَد ای جان
از تابشِ خود سازد تَجهیزش(۷۹) و تَکفینش(۸۰)
(۷۹) تَجهیز: وسایل کفن مرده
(۸۰) تَکفین: مردهای را کفن کردن، کفن پوشاندن به مرده
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3056, Divan e Shams
قضا که تیرِ حوادث به تو همیانداخت
تو را کُنَد به عنایت از آن سپس سپری
مگر تو لوحِ محفوظی که درسِ غیب از او گیرند؟
قرآن کریم، سورهٔ بروج (۸۵)، آیات ۲۰ تا ۲۲
Quran, Al-Buruj(#85), Line #20-22
«وَالـلَّهُ مِنْ وَرَائِهِمْ مُحِيطٌ» (٢٠)
«و خدا از همه سو بر آنها احاطه دارد.»
«بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ» (٢١)
«بلى اين قرآن مجيد است،»
«فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ» (٢٢)
«در لوح محفوظ.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #87, Divan e Shams
هم رحمتِ رحمانی، هم مَرهم و درمانی
دَردِه(۸۱) تو طبیبانه آن دافعِ صفرا را
(۸۱) دَردادن: عطا کردن، دادن
عجب! تو بیتِ مَعموری که طوّافانَش اَملاکاند
عجب! تو رَقِّ مَنشوری، کز او نوشند شربتها
قرآن کریم، سورهٔ طور (۵۲)، آیات ۱ تا ۴
Quran, At-Tur(#52), Line #1-4
«وَالطُّورِ» (١)
«قسم به كوه طور،»
«وَكِتَابٍ مَسْطُورٍ» (٢)
«و قسم به كتاب نوشته شده،»
«فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ» (٣)
«در صفحهاى گشاده،»
«وَالْبَيْتِ الْـمَعْمُورِ» (۴)
«و قسم به بيت الـمعمور،»
چو نقش را تو بروبی، خلاصهٔ آن را
فرشتگی دهی و پرّ و بالِ کرّوبی(۸۲)
(۸۲) کرّوبی: آسمانی، منسوب به عالَمِ فرشتگان
شرح اَندر سینهات بِنهادهایم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
دلا، مقیم شو اکنون به مجلسِ جانها
که کدخدایِ مقیمانِ بیتِ مَعموری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2284, Divan e Shams
چون بُوَد ای دلشده چون؟ نقد بر از کُنْ فَیَکُون
نقدِ تو نقد است کنون، گوش به میعاد مدِه
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428
عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی
بر امیدِ حال بر من میتَنی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1433
هست صوفیِّ صفاجو اِبْنِ وَقت
وقت را همچون پدر بِگْرفته سخت
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1429
آنکه یک دَم کم، دَمی کامل بُوَد
نیست معبودِ خلیل، آفِل(۸۳) بُوَد
(۸۳) آفِل: گذرا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1863, Divan e Shams
کِی داند چون آخر استادی بیچون را
گنجاند در سِجّین(۸۴) او عالَمِ عِلیّین(۸۵)
(۸۴) سِجّین: جایی در دوزخ
(۸۵) عالَم عِلیّین: عالَمِ بالا، بهشتِ بَرین
زین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذر
چون ز چونی دم زند آنکس که شد بیچونِ خویش؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2956, Divan e Shams
عاشق چو قند باید، بیچون و چند باید
جانی بلند باید، کان حضرتی است سامی(۸۶)
(۸۶) سامی: بلندمرتبه
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۴۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #747, Divan e Shams
از شرابِ صِرفِ(۸۷) باقی کاسهٔ سَر پُر کنید
فرشِ عقل و عاقلی از بهرِ لله طی کنید
(۸۷) صِرف: خالص
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #638, Divan e Shams
چنان گشت و چنین گشت، چنان راست نیاید
مدانید که چونید، مدانید که چندید
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1388
چون بگویی: جاهلم، تعلیم دِه
اینچنین انصاف از ناموس(۸۸) بِه
(۸۸) ناموس: خودبینی، تکبّر، آبروی مصنوعی
ولی برتافت بر چونها مَشارِقهایِ بیچونی
بر آثارِ لطیفِ تو، غلط گشتند اُلفَتها
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shams
بیچون تو را بیچون کُنَد، رویِ تو را گلگون کُنَد
خار از کَفَت بیرون کُنَد وآنگه سویِ گلزار شُو
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4572
یوسفان چنگال در دَلْوَش(۸۹) زده
رَسته(۹۰) از چاه و شهِ مصری شده
(۸۹) دَلْو: سطل
(۹۰) رَسته: رها شده
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1335, Divan e Shams
گفت که این خانهٔ دل پر همه نقش است چرا؟
گفتم: این عکسِ تو است، ای رُخِ تو رَشْکِ(۹۱) چِگِل(۹۲)
(۹۱) رَشْک: غبطه خوردن
(۹۲) چِگِل: ناحیهای در ترکستان که مردمی به غایت زیبا دارد، در ادبِ پارسی به عنوان مظهر زیبایی به کار میرود.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #578, Divan e Shams
یکی جانیست در عالَم که ننگش آید از صورت
بپوشد صورتِ انسان ولی انسانِ من باشد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #410
تو مگر آییّ و صیدِ او شَوی
دام بگْذاری، به دامِ او رَوی
چو زلفِ خود رَسَن سازد، ز چَهْهاشان براندازد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2311
آه کردم، چون رَسَن(۹۳) شد آهِ من
گشت آویزان رَسَن در چاهِ من
آن رَسَن بگْرفتم و بیرون شدم
شاد و زَفْت(۹۴) و فَربِه و گُلگون شدم
(۹۳) رَسَن: ریسمان، طناب
(۹۴) زَفْت: بزرگ، ستبر
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1278
حمد لـِلَّه، کاین رَسَن آویختند
فضل و رحمت را به هم آمیختند
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2279, Divan e Shams
از چاهِ شورِ این جهان، در دلوِ قرآن رو، برآ
ای یوسف، آخر بهرِ توست این دَلوِ در چاه آمده
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3624
رحمتی، بی علّتی بی خدمتی
آید از دریا مبارک ساعتی
بستم من گردنِ جان، بردم پیشش به نشان
مُجرمِ عشق است مکُن مجرمِ خود را تو بِحِل(۹۵)
داد سرِ رشته به من، رشتهٔ پرفتنه و فن
گفت: بِکِش تا بِکشم، هم بِکش و هم مَگُسل(۹۶)
(۹۵) بِحِل: حلال کن، از جرم و گناهم درگذر.
(۹۶) مَگُسِل: جدا نکن، پاره نکن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shams
پای بکوب و دست زن، دست در آن دو شَسْت(۹۷) زن
پیشِ دو نرگسِ خوشش کُشته نگر دلِ مرا
(۹۷) شَسْت: قُلّاب ماهیگیری، «دو شَسْت» کنایه از موی جلوی سر است که به دو بخش تقسیم شود و بافته گردد.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢۴۶١
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2461
چون مراقب باشی و گیری رَسَن
حاجتت نآید قیامت آمدن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #93, Divan e Shams
خِرِف(۹۸) باش، خرف باش، ز مستی و ز حیرت
که تا جمله نیستان، نماید شِکَریها
(۹۸) خِرف: خرفت، گول و کودن
خمش که بس شکسته شد عبارتها و عبرتها
خموش، آب نگه دار همچو مَشکِ درست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #75, Divan e Shams
خاموش که خاموشی بهتر ز عسل نوشی
درسوز عبارت(۹۹) را بگذار اشارت(۱۰۰) را
(۹۹) عبارت: قیل و قال ذهن
(۱۰۰) اشارت: با حرکت دست و چشم و ابرو مطلبی را القا کردن.
-------------------------
مجموع لغات:
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
شب قدر است جسم تو کز او یابند دولتها
مه بدر است روح تو کز او بشکافت ظلمتها
مگر تقویم یزدانی که طالعها در او باشد
مگر دریای غفرانی کز او شویند زلتها
مگر تو لوح محفوظی که درس غیب از او گیرند
و یا گنجینه رحمت کز او پوشند خلعتها
عجب تو بیت معموری که طوافانش املاکاند
عجب تو رق منشوری کز او نوشند شربتها
و یا آن روح بیچونی کز اینها جمله بیرونی
که در وی سرنگون آمد تاملها و فکرتها
ولی برتافت بر چونها مشارقهای بیچونی
بر آثار لطیف تو غلط گشتند الفتها
عجایب یوسفی چون مه که عکس اوست در صد چه
از او افتاده یعقوبان به دام و جاه ملتها
چو زلف خود رسن سازد ز چههاشان براندازد
کشدشان در بر رحمت رهاندشان ز حیرتها
چو از حیرت گذر یابد صفات آن را که دریابد
الست گفت حق و جانها بلی گفتند
برای صدق بلی حق ره بلا بگشاد
چه شد بلی تو چون غیب را عیان کردیم
کشت اول کامل و بگزیده است
تخم ثانی فاسد و پوسیده است
کار آن دارد که حق افراشته است
آخر آن روید که اول کاشته است
کار عارف راست کو نه احول است
چشم او بر کشتهای اول است
تا به غیر دام او دامی نهند
دام خود را سختتر یابند و بس
کی نماید قوتی با باد خس
خویش را تسلیم کن بر دام مزد
وانگه از خود بی ز خود چیزی بدزد
لیک مقصود ازل تسلیم توست
ای مسلمان بایدت تسلیم جست
او درون دام دامی مینهد
جان تو نه این جهد نه آن جهد
خموش آب نگهدار همچو مشک درست
ور از شکاف بریزی بدانکه معیوبی
اول ای جان دفع شر موش کن
وآنگهان در جمع گندم جوش کن
بشنو از اخبار آن صدر صدور
لا صلوه تم الا بالحضور
ای انسان از آن بزرگ بزرگان یعنی حضرت رسول یاد بگیر که میفرماید
هیچ نمازی و هیچ عبادتی بدون حضور ناظر یا فضاگشایی کامل و تمام نیست
گر نه موشی دزد در انبار ماست
گندم اعمال چل ساله کجاست
ما در این دهلیز قاضی قضا
بهر دعوی الستیم و بلی
که بلی گفتیم و آن را ز امتحان
فعل و قول ما شهود است و بیان
یک زمان کار است بگزار و بتاز
کار کوته را مکن بر خود دراز
در زمانه صاحب دامی بود
همچو ما احمق که صید خود کند
چون شکار خوک آمد صید عام
رنج بیحد لقمه خوردن زو حرام
لیک او کی گنجد اندر دام کس
تو مگر آیی و صید او شوی
دام بگذاری به دام او روی
دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر
کار او کن فیکون است نه موقوف علل
پیش بینایان کنی ترک ادب
نار شهوت را از آن گشتی حطب
وآنکه اندر وهم او ترک ادب
یار بد خروب هر جا مسجد است
که درون سینه شرحت دادهایم
شرح اندر سینهات بنهادهایم
تو هنوز از خارج آن را طالبی
محلبی از دیگران چون حالبی
که الم نشرح نه شرحت هست باز
چون شدی تو شرح جو و کدیهساز
در نگر در شرح دل در اندرون
تا نیاید طعنه لاتبصرون
باد تند است و چراغم ابتری
زو بگیرانم چراغ دیگری
حکم حق گسترد بهر ما بساط
که بگویید از طریق انبساط
حکم حق بر لوح میآید پدید
آنچنانکه حکم غیب بایزید
قبض دیدی چاره آن قبض کن
زآنکه سرها جمله میروید ز بن
بسط دیدی بسط خود را آب ده
چون برآید میوه با اصحاب ده
او بهانه باشد و تو منظرم
عاشق صنع توام در شکر و صبر
عاشق مصنوع کی باشم چو گبر
عاشق صنع خدا با فر بود
عاشق مصنوع او کافر بود
هر لحظه و هر ساعت یک شیوه نو آرد
شیرینتر و نادرتر زآن شیوه پیشینش
زین سبب فرمود استثنا کنید
هر نفس بر دل دگر داغی نهم
کل اصباح لنا شان جدید
کل شیء عن مرادی لایحید
در هر بامداد کاری تازه داریم
و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمیشود
«إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ»
«وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ»
«لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»
«تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ»
«سَلَامٌ هِيَ حَتَّىٰ مَطْلَعِ الْفَجْرِ»
لقمه شیرین که از وی خشم انگیزد مخور
لقمه از لولاک گیر و بنده لولاک شو
رو تو قصاب هوا شو کبر و کین را خون بریز
چند باشی خفته زیر این دو سگ چالاک شو
پس سری که مغز آن افلاک بود
اندر آخر خواجه لولاک بود
شب قدر است وصل او شب قبر است هجر او
شب قبر از شب قدرش کرامات و مدد بیند
کجا یابم دگربارش اگر این بار بگریزم
خنک جانی که بر بامش همی چوبک زند امشب
شود همچون سحر خندان عطای بی عدد بیند
آفتاب معرفت را نقل نیست
مشرق او غیرِ جان و عقل نیست
دی منجم گفت دیدم طالعی داری تو سعد
گفتمش آری ولیک از ماه روزافزون خویش
مه که باشد با مه ما کز جمال و طالعش
نحس اکبر سعد اکبر گشت بر گردون خویش
همچنانکه قدر تن از جان بود
قدر جان از پرتو جانان بود
برمکن آن پر که نپذیرد رفو
روی مخراش از عزا ای خوبرو
آنچنان رویی که چون شمس ضحاست
آنچنان رخ را خراشیدن خطاست
نفس و شیطان هر دو یک تن بودهاند
چون فرشته و عقل که ایشان یک بدند
بهر حکمتهاش دو صورت شدند
بشتاب مها که این شب قدر
آمد به کرانه چند خسبی
مهمان توام ای جان زنهار مخسب امشب
ای جان و دل مهمان زنهار مخسب امشب
روی تو چو بدر آمد امشب شب قدر آمد
ای شاه همه خوبان زنهار مخسب امشب
جمله مهمانند در عالم ولیک
کم کسی داند که او مهمان کیست
من توام تو منی ای دوست مرو از بر خویش
خویش را غیر مینگار و مران از در خویش
چون در سر زلف یار پیچیم
اندر شب قدر قدر ما راست
سرسبز کند چو ترهزارت
تا بازخرد ز ترهاتت
در آتش عشق چون خلیلی
عقلت شب قدر دید و صد عید
کز عشق دریده شد براتت
خوش باش که هرکه راز داند
داند که خوشی خوشی کشاند
شیرین چو شکر تو باش شاکر
شاکر هر دم شکر ستاند
شب روحها واصل شود مقصودها حاصل شود
چون روز روشندل شود هر کو ز شب آگاه شد
ای روز چون حشری مگر وی شب شب قدری مگر
یا چون درخت موسیی کو مظهر الله شد
لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى»
«فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَا مُوسَىٰ»
«إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ ۖ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى»
«وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَىٰ»
«إِنَّنِي أَنَا الـلَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي»
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است
موسی عمران نه به شب دید نور
سوی درختی که بگفتش بیا
رفت به شب بیش ز دهساله راه
دید درختی همه غرق ضیا
نی که به شب احمد معراج رفت
برد براقیش به سوی سما
امشب شب قدر آمد خامش شو و خدمت کن
تا هر دل اللهی ز الله ولهی یابد
درون ظلمتی میجو صفاتش
که باشد نور و ظلمت محو ذاتش
در آن ظلمت رسی در آب حیوان
نه در هر ظلمت است آب حیاتش
ولی مشکل بود آنجا ثباتش
شب قدر است او دریاب او را
هر کجا دردی دوا آنجا رود
هر کجا پستی است آب آنجا دود
آبِ رحمت بایدت رو پست شو
وانگهان خور خمر رحمت مست شو
رحمت اندر رحمت آمد تا به سر
بر یکی رحمت فرو ما ای پسر
حضرت حق سراپا رحمت است بر یک رحمت قناعت مکن
گرچه ایمان هست مبنی بر بنای پنج رکن
لیک والـله هست از آنها اعظم الارکان صیام
لیک در هر پنج پنهان کرده قدر صوم را
چون شب قدر مبارک هست خود پنهان صیام
سنگ بیقیمت که صد خروار از او کس ننگرد
لعل گرداند چو خورشیدش درون کان صیام
ای مه عید روی تو ای شب قدر موی تو
چون برسم به جوی تو پاک شود پلید من
جسم چو خانقاه جان فکرتها چو صوفیان
حلقه زدند و در میان دل چو ابایزید من
دم نزنم خمش کنم با همه رو ترش کنم
تا که بگويیام تویی حاضر و مستفید من
«قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ ۖ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ»
«قَالُوا طَائِرُكُمْ مَعَكُمْ ۚ أَئِنْ ذُكِّرْتُمْ ۚ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ»
دل و جان به آب حکمت ز غبارها بشویید
هله تا دو چشم حسرت سوی خاکدان نماند
چه مبارکسحری بود و چه فرخندهشبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
«لَقَدْ خَلَقْنَا الْـإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ»
«ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ»
«إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ»
«فَمَا يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ»
«أَلَيْسَ الـلَّهُ بِأَحْكَمِ الْحَاكِمِينَ»
خواه شب و خواه سحر نیستم از هر دو خبر
کیست خبر چیست خبر روزشماری صنما
پس قیامت شو قیامت را ببین
دیدن هرچیز را شرط است این
تن چو مادر طفل جان را حامله
مرگ درد زادن است و زلزله
جمله جانهای گذشته منتظر
تا چگونه زاید آن جان بطر
زنگیان گویند خود از ماست او
رومیان گویند نی زیباست او
چون بزاید در جهان جان و جود
پس نماند اختلاف بیض و سود
گر بود زنگی برندش زنگیان
ور بود رومی کشندش رومیان
تا نزاد او مشکلات عالم است
آنکه نازاده شناسد او کم است
او مگر ینظر بنورالـله بود
کاندرون پوست او را ره بود
اصل آب نطفه اسپید است و خوش
لیک عکس جان رومی و حبش
میدهد رنگ احسن التقویم را
تا به اسفل میبرد این نیم را
دیدههاشان را به سحری دوختند
تا چنین جوهر به خس بفروختند
این گهر از هر دو عالم برتر است
هین بخر زین طفل جاهل کو خر است
پیش خر خرمهره و گوهر یکیست
آن اشک را در در و دریا شکیست
هر که او ارزان خرد ارزان دهد
گوهری طفلی به قرصی نان دهد
منکر بحر است و گوهرهای او
کی بود حیوان در و پیرایهجو
در سر حیوان خدا ننهاده است
کو بود در بند لعل و درپرست
مر خران را هیچ دیدی گوشوار
گوش و هوش خر بود در سبزهزار
خلق را طاق و طرم عاریتیست
امر را طاق و طرم ماهیتیست
تا به دیوار بلا ناید سرش
نشنود پند دل آن گوش کرش
احسن التقویم در والتین بخوان
که گرامی گوهر است ای دوست جان
احسن التقویم از عرش او فزون
احسن التقویم از فکرت برون
گر بگویم قیمت این ممتنع
من بسوزم هم بسوزد مستمع
عشق است یکی جانی دررفته به صد صورت
دیوانه شدم باری من در فن و آیینش
حسن و نمک نادر در صورت عشق آمد
تا حسن و سکون یابد جان از پی تسکینش
این صورتش بهانهست او نور آسمان است
بگذر ز نقش و صورت جانش خوش است جانش
بر طالع ماه خود تقویم عجب بست او
تقویم طلب میکن در سوره والتینش
خورشید به تیغ خود آن را که کشد ای جان
از تابش خود سازد تجهیزش و تکفینش
قضا که تیر حوادث به تو همیانداخت
تو را کند به عنایت از آن سپس سپری
«وَالـلَّهُ مِنْ وَرَائِهِمْ مُحِيطٌ»
«بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ»
«فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ»
هم رحمت رحمانی هم مرهم و درمانی
درده تو طبیبانه آن دافع صفرا را
«وَالطُّورِ»
«وَكِتَابٍ مَسْطُورٍ»
«فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ»
«وَالْبَيْتِ الْـمَعْمُورِ»
چو نقش را تو بروبی خلاصه آن را
فرشتگی دهی و پر و بال کروبی
شرح اندر سینهات بنهادهایم
دلا مقیم شو اکنون به مجلس جانها
که کدخدای مقیمان بیت معموری
چون بود ای دلشده چون نقد بر از کن فیکون
نقد تو نقد است کنون گوش به میعاد مده
عاشق حالی نه عاشق بر منی
بر امید حال بر من میتنی
هست صوفی صفاجو ابن وقت
وقت را همچون پدر بگرفته سخت
آنکه یک دم کم دمی کامل بود
نیست معبود خلیل آفل بود
کی داند چون آخر استادی بیچون را
گنجاند در سجین او عالم علیین
چون ز چونی دم زند آنکس که شد بیچون خویش
عاشق چو قند باید بیچون و چند باید
جانی بلند باید کان حضرتی است سامی
از شراب صرف باقی کاسه سر پر کنید
فرش عقل و عاقلی از بهر لله طی کنید
چنان گشت و چنین گشت چنان راست نیاید
مدانید که چونید مدانید که چندید
چون بگویی جاهلم تعلیم ده
اینچنین انصاف از ناموس به
بیچون تو را بیچون کند روی تو را گلگون کند
خار از کفت بیرون کند وآنگه سوی گلزار شو
یوسفان چنگال در دلوش زده
رسته از چاه و شه مصری شده
گفت که این خانه دل پر همه نقش است چرا
گفتم این عکس تو است ای رخ تو رشک چگل
یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت
بپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد
آه کردم چون رسن شد آه من
گشت آویزان رسن در چاه من
آن رسن بگرفتم و بیرون شدم
شاد و زفت و فربه و گلگون شدم
حمد لـله کاین رسن آویختند
از چاه شور این جهان در دلو قرآن رو برآ
ای یوسف آخر بهر توست این دلو در چاه آمده
رحمتی بی علتی بی خدمتی
بستم من گردن جان بردم پیشش به نشان
مجرم عشق است مکن مجرم خود را تو بحل
داد سر رشته به من رشته پرفتنه و فن
گفت بکش تا بکشم هم بکش و هم مگسل
پای بکوب و دست زن دست در آن دو شست زن
پیش دو نرگس خوشش کشته نگر دل مرا
چون مراقب باشی و گیری رسن
خرف باش خرف باش ز مستی و ز حیرت
که تا جمله نیستان نماید شکریها
خموش آب نگه دار همچو مشک درست
درسوز عبارت را بگذار اشارت را
Privacy Policy
Today visitors: 149 Time base: Pacific Daylight Time