: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #648
برنامه شماره ۶۴۸ گنج حضور

Please rate this video
Out of 295 votes | 10115 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۶۴۸ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی



۱۳۹۵ تاریخ اجرا: ۲۷ فوریه ۲۰۱۷ ـ ۱۰ اسفند



مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۱۰

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2510, Divan e Shams


مرا پرسید آن سلطان به نرمی و سخن خایی(۱)

عجب، امسال ای عاشق بدان اِقبالگَه(۲) آیی؟

برای آنکه واگوید(۳)، نمودم گوش کَرّانه(۴)

که یعنی من گران گوشم، سخن را باز فرمایی

مگر کوری بُوَد کان دم نسازد خویشتن را کَر

که تا باشد که واگوید سخن آن کانِ زیبایی

شَهَم دریافت بازی را، بخندید و بگفت این را

بدان کس گو که او باشد چو تو بی‌عقل و هِیهایی(۵)

یکی حمله دگر چون کَر ببردم گوش و سَر پیشش

بگفتا: شید آوردی(۶) تو جز اِستیزه(۷) نفزایی

چو دعویِّ(۸) کَری کردم، جواب و عُذر چون گویم؟

همه درهام شد بسته بدان فرهنگ(۹) و بَدرایی(۱۰)

به دربانش نظر کردم که یک نکته درافکن(۱۱) تو

بپرسیدش ز نام من، بگفتا: گیج و سودایی

نظر کردم دگر بارش که اندرکش به گفتارش

که شاگردِ درِ اویی، چو او عیّار سیمایی(۱۲)

مرا چشمک زد آن دربان، که تو او را نمی‌دانی(۱۳)

که حیلت گر(۱۴) به پیش او نبیند غیرِ رسوایی

مکن حیلت، که آن حلوا گهی در حلق تو آید

که جوشی بر سرِ آتش مثالِ دیگِ حلوایی


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۶۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 565


بخش ۲۶ - دفع گفتنِ وزیر، مریدان را


گفت: هان ای سُخرِگانِ(۱۵) گفت و گو

وَعظِ(۱۶) گفتار زبان و گوش جو

پنبه اندر گوشِ حسِّ دون کنید(۱۷)

بندِ حسّ از چشم خود بیرون کنید

پنبهٔ آن گوش سِر، گوش سَر است

تا نگردد این کر، آن باطن، کر است

بی‌حس و بی‌گوش و بی‌فِکرَت(۱۸) شوید

تا خِطابِ اِرْجِعی* را بشنوید


اگر می خواهید خطاب (به سوی من برگردید) حق تعالی را بشنوید 

باید از قید و بند حواسّ ظاهر و گوش ظاهر و عقل جزئی دنیا طلب رها شوید.


تا به گفت و گوی بیداری دَری

تو زگفتِ خواب، بویی کی بَری؟

سیر بیرون است، قول و فعل ما

سیر باطن هست، بالای سَما(۱۹)

حس، خشکی دید، کز خشکی بزاد

عیسی جان، پای بر دریا نهاد

سیرِ جسمِ خشک، بر خشکی فتاد

سیرِ جان، پا در دل دریا نهاد

چونکه عمر اندر ره خشکی گذشت

گاه کوه و گاه دریا، گاه دشت

آبِ حیوان از کجا خواهی تو یافت؟

موج دریا را کجا خواهی شکافت؟

موج خاکی، وَهم(۲۰) و فهم و فکر ماست

موج آبی، محو و سُکرَست(۲۱) و فناست

تا در این سُکری، از آن سُکری تو دور

تا ازین مستی، از آن جامی تو کور

گفت و گوی ظاهر آمد چون غبار

مدتی خاموش خو کن، هوش‌دار


* قرآن کریم، سوره فجر(۸۹)، آیه ۲۷،۲۸

Quran, Sooreh Fajr(#89), Ayeh #27,28


يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (٢٧)


ای جان آرام گرفته و اطمینان یافته!(۲۷)


ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً (٢٨)


به سوی پروردگارت در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، باز گرد. (۲۸)


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۲۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1226


مرغ بی‌هنگام(۲۲) و راه بی‌رهی(۲۳)

آتشی پُر در بُنِ دیگِ تهی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۱

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2131, Divan e Shams


حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو

و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۱۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 918


حیله کرد انسان و، حیله‌ش دام بود

آنکه جان پنداشت، خون‌آشام بود

در ببست و دشمن اندر خانه بود

حیله فرعون، زین افسانه بود

صد هزاران طفل کُشت آن کینه‌کَش(۲۴)

و آنکه او می‌جُست، اندر خانه‌اش

دیده ما چون بسی علّت(۲۵) دروست

رو فنا کن دیدِ خود در دیدِ دوست

دیدِ ما را دیدِ او نِعْمَ الْعِوَض(۲۶)

یابی اندر دیدِ او کُلِّ غَرَض


به جای دید ما دید حضرت دوست، بهترین عوض است. یعنی اگر دید خود را در دید حضرت حق محو و فانی کنیم و به جایش دید او را به دست آریم، این کار پرفایده ترین داد و ستد است، زیرا در دید حضرت حق، همه مطلوب ها و مقصودها حاصل آید.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۰۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2504


نفس خود را کُش، جهان را زنده کن

خواجه را کُشته ست، او را بنده کن

مدعیِّ گاو، نفس تو ست، هین

خویشتن را خواجه کرده ست و مِهین(۲۷)

آن کُشندهٔ گاو، عقل توست، رو

بر کُشنده گاوِ تن مُنکِر مشو

عقل اسیرست و، همی خواهد ز حق

روزیِ بی رنج و، نعمت بر طَبَق(۲۸)

روزی بی رنج او موقوف چیست؟

آنکه بکشد گاو را، کاصلِ بدی ست

نفس گوید: چون کُشی تو گاو من؟

ز آنکه گاوِ نفس باشد نقشِ تن

خواجه‌زادهٔ عقل مانده بی‌نوا

نفسِ خونی خواجه گشت و پیشوا

روزی بی‌رنج می‌دانی که چیست؟

قُوتِ(۲۹) ارواح است و، ارزاقِ(۳۰) نبی ست

لیک موقوف ست بر قربان گاو

گنج اندر گاو دان ای کنجکاو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۵۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2552


مدعیِّ گاوِ نفس آمد فَصیح

صد هزاران حجّت آرَد ناصحیح

شهر را بِفریبَد اِلّا شاه را

ره، نتاند زد(۳۱) شهِ آگاه را

نفس را تسبیح و مُصْحَف(۳۲) در یَمین(۳۳)

خنجر و شمشیر اندر آستین

مُصْحَف و سالوسِ(۳۴) او باور مکن

خویش با او هَمسِر و هَمسَر مکن

سوی حوضت آوَرَد بهر وضو

واندر اندازد تو را در قعرِ او


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۱۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2315


بخش ۱۰۵ - رفتن هر دو خصم، نزد داود پیغامبر علیه السلام


می‌کشیدش تا به داودِ نبی

که: بیا ای ظالمِ گیج غَبی(۳۵)

حجّتِ(۳۶) بارِد(۳۷) رها کن ای دَغا(۳۸)

عقل در تن آور و، با خویش آ

این چه می‌گویی؟ دعا چه بوَد؟ مخند

بر سر و ریشِ من و، خویش ای لَوَند(۳۹)

گفت: من با حق دعاها کرده‌ام

اندرین لابه(۴۰) بسی خون خورده‌ام

من یقین دارم، دعا شد مُستجاب

سر بزن بر سنگ ای مُنکَرخِطاب(۴۱)

گفت: گرد آیید هین یا مسلمین

ژاژ(۴۲) بینید و فُشارِ(۴۳) این مَهین(۴۴)

ای مسلمانان دعا مال مرا

چون از آنِ او کند بهر خدا؟

گر چنین بودی، همه عالَم بدین

یک دعا، املاک بُردندی به کین

گر چنین بودی، گدایانِ ضَریر(۴۵)

مُحتَشَم(۴۶) گشته بُدَندیّ و، امیر

روز و شب اندر دعااند و ثَنا(۴۷)

لابه‌گویان که: تو مان ده ای خدا

تا تو نَدْهی، هیچ کس نَدْهَد یقین

ای گشاینده، تو بگشا بند این

مَکسَبِ(۴۸) کوران بود لابه و دعا

جز لب نانی نیابند از عطا(۴۹)

خلق گفتند: این مسلمان راست‌گوست

وین فروشندهٔ دعاها ظلم‌جوست

این دعا کی باشد از اسباب مِلک

کی کشید این را شریعت خود به سِلک(۵۰)؟

بیع(۵۱) و بخشش، یا وصیّت(۵۲) یا عطا

یا ز جنس این، شود مِلکی تو را

در کدامین دفتر است این شرع(۵۳) نو؟

گاو را تو باز ده یا حبس رو

او به سوی آسمان می‌کرد رو

واقعهٔ ما را نداند غیر تو

در دل من آن دعا انداختی

صد امید اندر دلم افراختی

من نمی‌کردم گِزافه(۵۴) آن دعا

همچو یوسف دیده بودم خواب ها

دید یوسف، آفتاب و اختران

پیش او سجده‌کنان، چون چاکِران**

اعتمادش بود بر خواب درست

در چَه و زندان جز آن را می‌نَجُست

ز اعتماد آن نبودش هیچ غم

از غلامی، وز مَلامِ(۵۵) بیش و کم

اعتمادی داشت او بر خوابِ خویش

که چو شمعی می‌فروزیدش ز پیش

چون در افکندند یوسف را به چاه

بانگ آمد سمعِ او را از اِله

که تو روزی شه شوی ای پهلوان

تا بمالی این جفا در رویشان***

قایلِ(۵۶) این بانگ ناید در نظر

لیک دل بشناخت قایل را ز اثر

قوّتیّ و، راحتیّ و، مَسْنَدی(۵۷)

در میان جان فتادش ز آن ندا

چاه شد بر وی بدان بانگ جلیل

گلشن و بزمی چو آتش بر خلیل

هر جفا که بعد از آنش می‌رسید

او بدان قوّت به شادی می‌کشید

همچنانکه ذوقِ آن بانگِ اَلَسْت(۵۸)

در دل هر مؤمنی تا حَشْر(۵۹) هست

تا نباشد در بلاشان اعتراض

نی ز امر و نهیِ حَقْشان اِنقِباض(۶۰)

لقمهٔ حکمی که تلخی می‌نهد

گُلْشِکَر(۶۱) آن را گوارش می‌دهد

گُلْشِکَر آن را که نَبوَد مُسْتَنَد(۶۲)

لقمه را ز انکارِ او قَی(۶۳) می‌کند

هر که خوابی دید از روزِ اَلَسْت

مست باشد در رهِ طاعات، مست

می‌کشد چون اُشتُرِ مست این جَوال

بی فُتور(۶۴) و، بی گُمان و، بی مَلال(۶۵)

کَفْکِ(۶۶) تصدیقش به گِردِ پوزِ(۶۷) او

شد گواهِ مستی و دلسوزِ او

اُشتُر از قُوَّت چو شیرِ نر شده

زیرِ ثِقلِ(۶۸) بار، اندک‌خور شده

ز آرزوی ناقه(۶۹) صد فاقه(۷۰) بر او

می‌نماید کوه پیشش تار مو

در اَلَسْت آن کو چنین خوابی ندید

اندرین دنیا نشد بنده و مُرید

ور بشد، اندر تَرَدُّد(۷۱)، صد دله

یک زمان شُکرستش و، سالی گله

پای، پیش و، پای، پس در راه دین

می‌نهد با صد تَرَدُّد بی یقین

وامْدارِ(۷۲) شرح اینم، نَک(۷۳) گرو

ور شتابستت، ز اَلَمْ نَشْرَح**** شنو


این حقایق و اسرار ربّانی را باید شرح دهم و من از این نظر، مدیون مخاطبان خود هستم. اکنون شمّه ای از آن اسرار و حقایق را به عنوان گرو بازگو کردم، ولیکن اگر برای استماع آن، شتاب دارید از سوره انشراح بشنوید.


چون ندارد شرحِ این معنی کَران(۷۴)

خر به سوی مُدّعیِ گاو ران

گفت: کورم خواند زین جُرم آن دَغا

بس بلیسانه(۷۵) قیاس است ای خدا

من دعا کورانه کی می‌کرده‌ام؟

جز به خالق کُدیه(۷۶) کی آورده‌ام؟

کور از خَلقان طمع دارد ز جهل

من ز تو، کز توست هر دشوار، سهل

آن یکی کورم ز کوران بشمرید

او نیاز جان و اخلاصم ندید

کوری عشق ست این کوریِّ من

حُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ***** است ای حَسَن(۷۷)

کورم از غیر خدا، بینا بدو

مقتضایِ(۷۸) عشق این باشد بگو

تو که بینایی، ز کورانم مدار

دایرم(۷۹) بر گردِ لطفت ای مدار


** قرآن کریم، سوره يوسف(۱۲)، آیه ۴

Quran, Sooreh Yousof(#12), Ayeh #4


إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ


یاد آر زمانی را که یوسف به پدرش گفت: ای پدر در خواب دیدم که یازده ستاره و خورشید و ماه در برابرم سجده می کنند.


*** قرآن کریم، سوره يوسف(۱۲)، آیه ۸۹

Quran, Sooreh Yousof(#12), Ayeh #89


قَالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ


یوسف به برادران خود گفت: آیا می دانید که آن گاه که نادان بودید با یوسف و برادرش (بنیامین) چه کردید؟


**** قرآن کریم، سوره انشراح(۹۴)، آیه ۱-۳

Quran, Sooreh Ensherah(#94), Ayeh #1-3


أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ (١)


آیا سینه ات را [به نوری از سوی خود] گشاده نکردیم؟(۱)


وَوَضَعْنَا عَنْكَ وِزْرَكَ (٢)


و بار گرانت را فرو ننهادیم؟(۲)


الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ (٣)


همان بار گرانی که پشتت را شکست. (۳)


***** حدیث:


حُبُّکَ الْـاَشْیاءِ یُعْمِی و یُصِمّ


عشق تو به اشیاء، تو را کور و کر می کند.



(۱) سخن خایی: سخن گفتن به صورت جویده جویده

(۲) اِقبالگَه: محل اقبال و نیک بختی

(۳) واگفتن: تکرار کردن سخن 

(۴) کَرّانه: مانند مردم کَر، چون کَران

(۵) هِیهایی: آن که به هِیهای انگیخته شود، مجازاً سبک مغز

(۶) شید آوردن: مکر و فریب به کار بستن

(۷) اِستیزه: ستیزه، لِجاج، جنگ

(۸) دعوی: ادعا کردن، ادعا

(۹) فرهنگ: مجموعه ساختارهای فکری و رفتاری و مادی یک جامعه، تدبیر، چاره

(۱۰) بَدرایی: بداندیشی، بدنیتی، بدخواهی

(۱۱) نکته درافکندن: مطلب ظریف طرح کردن

(۱۲) عیّار سیما: عیّار شکل، عیّار صورت

(۱۳) نمی‌دانی: نمی شناسی

(۱۴) حیلت گر: حیله کننده، مکرکننده

(۱۵) سُخرِگان: جمع سُخره به معنی کسی است که مورد بیگار و تمسخر قرار گیرد.

(۱۶) وَعظ: موعظه، پند دادن

(۱۷) پنبه اندر گوش کردن: کنایه از بستن گوش و ترک شنیدن

(۱۸) فِکرَت: فکر، اندیشه

(۱۹) سَما: آسمان

(۲۰) وَهم: گمان، خیال، پندار

(۲۱) سُکر: مستی حاصل از شادی بودن

(۲۲) مرغ بی‌هنگام: خروس بی محل

(۲۳) راه بیرهی: ‌راه بدون راه رونده، کنایه از بیراهه که هیچکس حاضر نیست در آن حرکت کند.

(۲۴) کینهکَش: کینه توز، انتقام گیر

(۲۵) علّت: بیماری

(۲۶) نِعْمَ الْعِوَض: بهترین عوض

(۲۷) مِهین: بزرگترین، بزرگ

(۲۸) نعمت بر طَبَق: کنایه از نعمت ها و برکات فراوان ایزدی است

(۲۹) قُوت: روزی، طعام

(۳۰) ارزاق: جمع رِزق به معنی روزی

(۳۱) ره زدن: فریب دادن

(۳۲) مُصْحَف: قرآن

(۳۳) یَمین: طرف راست، دست راست

(۳۴) سالوس: حیله‌، ریا

(۳۵) غَبی: کند ذهن، گول، نادان

(۳۶) حجّت: برهان، دلیل

(۳۷) بارِد: سرد، خنک

(۳۸) دَغا: ناراست، نادرست، حیله گر

(۳۹) لَوَند: کاهل، هیچکاره

(۴۰) لابه: التماس، زاری

(۴۱) مُنکَرخِطاب: بدسخن، آن که حرف زشت می زند

(۴۲) ژاژ: بیهوده، یاوه

(۴۳) فُشار: بیهوده گویی و هذیان

(۴۴) مَهین: خوار، زبون

(۴۵) ضَریر: نابینا

(۴۶) مُحتَشَم: دارای حشمت و شکوه، ثروتمند

(۴۷) ثَنا: مدح، دعا، نیایش

(۴۸) مَکسَب: کسب‌ و پیشه

(۴۹) عطا: بخشش

(۵۰) سِلک: کشیدن چیزی در چیز دیگر چنانکه مروارید و مهره را در یک رشته می کشند.

(۵۱) بیع: خرید و فروش

(۵۲) وصیّت: سفارش شفاهی یا کتبی شخصی که می میرد، پند، اندرز

(۵۳) شرع: آیین، دین، مذهب

(۵۴) گِزافه: بیهوده و هرزه

(۵۵) مَلام: سرزنش

(۵۶) قایل: گوینده، سخنگو

(۵۷) مَسْنَد: تکیهگاه

(۵۸) اَلَسْت: ازل، زمانی که ابتدا ندارد

(۵۹) حَشْر: برانگیختن

(۶۰) اِنقِباض: گرفتگی، دلگیری

(۶۱) گُلْشِکَر: انگبین، شربتی از ترکیب برگ گُل سرخ و شکر

(۶۲) مُسْتَنَد: کسی که پناه به او برده شود، تکیه گاه

(۶۳) قَی: استفراغ

(۶۴) فُتور: سستی و بی‌حالی

(۶۵) مَلال: رنج ‌و ‌اندوه، دلتنگی و افسردگی

(۶۶) کَفْک: کف

(۶۷) پوز: گرداگرد دهان جانوران چهارپا

(۶۸) ثِقل: سنگینی

(۶۹) ناقه: شتر ماده

(۷۰) فاقه: فقر و نیازمندی

(۷۱) تَرَدُّد: دودل شدن، شك كردن، آمدوشد کردن

(۷۲) وامْدار: قرض‌دار، بدهکار

(۷۳) نَک: اینک، اکنون

(۷۴) کَران: پایان، انتها 

(۷۵) بلیسانه: بلیس مانند، ابلیس وار

(۷۶) کُدیه: گدایی

(۷۷) حَسَن: خوب، نیکو

(۷۸) مقتضا: لازمه، اقتضا‌ شده

(۷۹) دایر: گردنده، دور زننده

Back

Privacy Policy

Today visitors: 1852

Time base: Pacific Daylight Time