برنامه شماره ۷۷۱ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۸ تاریخ اجرا: ۸ جولای ۲۰۱۹ - ۱۸ تیر
PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 20, Divan e Shams
چندان که خواهی جنگ کن یا گرم کن تهدید را
میدان که دودِ گولخَن(۱) هرگز نیاید بر سَما(۲)
ور خود برآید بر سَما، کی تیره گردد آسمان*؟
کز دود آورد آسمان چندان لطیفی و ضیا(۳)
خود را مَرنجان ای پدر، سر را مکوب اندر حجر(۴)
با نقشِ گرمابه مکن، این جمله چالیش(۵) و غَزا(۶)
گر تو کنی بر مه تُفو(۷)، بر رویِ تو بازآید آن
ور دامنِ او را کشی(۸)، هم بر تو تنگ آید قبا
« تف سر بالا به ریش بر می گردد.»
پیش از تو خامانِ دگر، در جوشِ این دیگِ جهان(۹)
بس برطپیدند و نشد، درمان نبود الّا رضا
بگرفت دُمِّ مار را یک خارپشت اندر دهن
سر درکشید و گِرد شد مانندِ گویی آن دَغا(۱۰)
آن مارِ ابله خویش را بر خار میزد دم به دم
سوراخ سوراخ آمد از خود را زدن بر خارها
بی صبر بود و بیحِیَل(۱۱)، خود را بکشت او از عَجَل(۱۲)
گر صبر کردی یک زمان، رَستی ازو آن بدلقا(۱۳)
بر خارپشتِ هر بلا خود را مزن تو هم، هلا!
ساکن نشین، وین ورد خوان: جاءَ الْقَضا ضاقَ الْفَضا
« چون قضا آید، فضا تنگ می شود. »
فرمود ربّ العالمین با صابرانم همنشین
ای همنشینِ صابران افْرِغْ عَلَیْنا صَبْرَنَا**
رفتم به وادیِّ دگر، باقی تو فرما ای پدر
مر صابران را میرسان هر دم سلامِ نو ز ما
* قرآن کریم، سوره فُصُّلَت(۴۱)، آیه ۱۱
Quran, Sooreh Fussilat(#41), Line #11
« ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا
طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ »
سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: خواه يا
ناخواه بياييد. گفتند: فرمانبردار آمديم.
**۱ قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۵۰
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #250
« وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا
وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ »
« چون با جالوت و سپاهش رو به رو شدند، گفتند: اى پروردگار ما، بر ما شكيبايى
ببار و ما را ثابتقدم گردان و بر كافران پيروز ساز. »
**۲ قرآن کریم، سوره اَنْفال(۸)، آیه ۴۶
Quran, Sooreh Al-Anfaal(#8), Line #46
… وَاصْبِرُوا ۚ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ.
... صبر پيشه گيريد كه خدا همراه صابران است.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1 , Line # 4470
عاقلان، اشکستهاش از اضطرار
عاشقان، اشکسته با صد اختیار
عاقلانش، بندگانِ بندیاند
عاشقانش، شِکّری و قندیاند
اِئْتِیا کَرْهاً مهار عاقلان
اِئْتِیا طَوْعاً بهار بیدلان
از روی کراهت و بی میلی بیایید، افسار عاقلان است،
اما از روی رضا و خرسندی بیایید، بهار عاشقان است.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۸۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3882
هست صد چندین فسون های قضا
گفت: اِذا جاءَالْقَضا ضاقَ الْفَضا
قضای الهی، صدها نوع از این افسون ها دارد. یعنی هر اندازه که تو اهل تدبیر و
حیله باشی، قضای الهی صد برابر تو تدبیر و مکر دارد. پس تو مغلوب آن هستی؛
زیرا در حدیثی آمده است که: هرگاه قضا سر برسد فضا بر آدمی تنگ می شود.
صدرَه و مَخْلَص بُوَد از چَپّ و راست
از قضا بسته شود، کو اژدهاست
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۱۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 910
با قضا پنجه مزن ای تند و تیز
تا نگیرد هم قضا با تو ستیز
مُرده باید بود پیش حکمِ حق
تا نیاید زخم، از رَبُّ الفَلَق(۱۴)
قرآن کریم، سوره فلق(١١٣)، آیه ۱،۲
Quran, Sooreh Al-Falaq(#113), Line #1,2
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ(۱)
بگو: به پروردگار صبحگاه پناه مىبرم،
مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ(۲)
از شر آنچه بيافريده است،
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2029, Divan e Shams
ای عاشق جریده بر عاشقان گزیده
بگذر ز آفریده بنگر در آفریدن
قرآن کریم، سوره فلق(١١٣)، آیه ۳،۴،۵
Quran, Sooreh Al-Falaq(#113), Line #3,4,5
وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ(۳)
و از شر شب چون درآيد،
وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ(۴)
و از شر جادوگرانى كه در گرهها افسون مىدمند،
وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ(۵)
از شر حسود چون رشك مىورزد.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۹۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1192
دشمن ار چه دوستانه گویدت
دام دان، گر چه ز دانه گویدت
گر تو را قندی دهد، آن زهر دان
گر به تن لطفی کند، آن قهر دان
چون قضا آید، نبینی غیرِ پوست*
دشمنان را باز نشناسی ز دوست
چون چنین شد، ِابتِهال(۱۵) آغاز کن
ناله و تسبیح و روزه ساز کن(۱۶)
ناله میکن کای تو عَلّامُ الغُیوب(۱۷)
زیر سنگِ مکرِ بَد، ما را مکوب
گر سگی کردیم(۱۸) ای شیرآفرین
شیر را مگمار بر ما زین کمین
*حدیث
« اِنَّ اللهَ اِذا اَرادَ اِنفاذَ اَمرٍ سَلَبَ کُلَّ ذی لُبٍّ لَبَّهُ »
« هرگاه خداوند اراده فرماید به انجام و اجرای امری، خرد خردمندان را از
آنان می ستاند.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۱۸۵۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1852
گفت لقمان: صبر هم نیکو دمی ست(۱۹)
که پناه و دافع هر جا غمی ست
صبر را با حق قرین کرد ای فلان
آخِرِِ وَالعَصر* را آگه بخوان
(ای فلانی، حق تعالی، صبر را مقارن با حق کرده است.
پس لازم است که بخش پایانی سوره والعصر را آگاهانه بخوانی.)
صد هزاران کیمیا، حق آفرید
کیمیایی همچو صبر، آدم ندید
* قرآن کریم، سوره العصر(۱۰۳)
Quran, Sooreh Al-Asr(#103)
وَالْعَصْرِ (۱)
سوگند به عصر.
إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ (۲)
كه آدمى در زیانکاری است.
إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ. (۳)
مگر آنها كه ايمان آوردند و كارهاى نیک كردند و يكديگر را به حق و صبر سفارش كردند.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۰۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 600
صبر از ایمان بیابد سر کُلَه(۲۰)
حَیْثَ لا صَبْرَ فَلا ایمانَ لَه*
گفت پیغمبر: خداش ایمان نداد
هر که را صبری نباشد در نهاد
مَن لا صَبْرَ لَهُ، لا ايمانَ لَهُ
هرکه را صبر نباشد، وی را ایمان نباشد.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4053
نفس و شیطان، هر دو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنمودهاند
چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند
بهر حکمت هاش دو صورت شدند
دشمنی داری چنین در سِرِّ خویش
مانعِ عقل ست و، خصمِ جان و کیش
یک نَفَس حمله کند چون سوسمار
پس به سوراخی گریزد در فرار
در دل، او سوراخ ها دارد کنون
سَر ز هر سوراخ میآرد برون
نامِ پنهان گشتنِ دیو از نفوس
واندر آن سوراخ رفتن، شد خُنُوس(۲۱)
که خُنوسش چون خُنوس قُنْفُذست(۲۲)
چون سرِ قُنْفُذ وَرا آمد شُد است
که خدا آن دیو را خَنّاس(۲۳)* خواند
کو سر آن خارپُشتک را بماند
می نهان گردد سرِ آن خارپُشت
دَم به دَم از بیمِ صَیّادِ دُرُشت(۲۴)
تا چو فرصت یافت سر آرد برون
زین چنین مکری شود مارش زبون
گرنه نفس از اندرون راهت زدی
رهزنان را بر تو دستی کی بُدی؟
زان عَوانِ(۲۵) مُقتَضی که شهوت است
دل اسیرِ حرص و آز و آفت است
زان عَوانِ سِرّ، شدی دزد و تباه
تا عوانان را به قهرِ توست راه
در خبر بشنو تو این پندِ نکو
بَیْنَ جَنْبَیْکُمْ لَکُمْ اَعْدی عَدُو**
تو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو و به آن
عمل کن: « سرسخت ترین دشمن شما در درون شماست ».
طُمطراقِ(۲۶) این عدو مشنو، گریز
کو چو ابلیس است در لَجّ و ستیز
* قرآن کریم، سوره ناس (۱۱۴)
Quran, Sooreh An-Naas(#114)
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ (١)
بگو: من پناه میجویم به پروردگار آدمیان.
مَلِكِ النَّاسِ (٢)
پادشاه آدمیان.
إِلَٰهِ النَّاسِ (٣)
یکتا معبود آدمیان.
مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ (۴)
از شرّ آن وسوسهگر آشکار شونده و بسیار نهان شونده.
الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ (۵)
وسوسه گری که در دل مردمان وسوسه می کند.
مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ (۶)
چه آن وسوسه گر ( شیطان ) از جنس جن باشد و یا از نوع انسان.
**حدیث
« اَعْدی' عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ »
« سرسخت ترين دشمن تو، نفس تو است كه در ميان دو پهلویت (درونت) جا دارد »
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۰۹۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2091
کورِ ظاهر در نجاسهٔ ظاهر است
کورِ باطن در نجاساتِ سِر است
این نجاسهٔ ظاهر از آبی رَوَد
آن نجاسهٔ باطن افزون میشود
جُز به آبِ چشم نتوان شستن آن
چون نجاساتِ بَواطن شد عیان
چون نَجَس خوانده ست کافر را خدا*
آن نجاست نیست بر ظاهر ورا
ظاهرِ کافر ملوَّث(۲۷) نیست، زین
آن نجاست هست در اخلاق و دین
این نجاست بویش آید بیست گام
و آن نجاست بویش از ری تا به شام
بلکه بویش آسمانها بر رود
بَر دماغِ حُور(۲۸) و، رِضْوان(۲۹) بر شود
اینچه میگویم به قدرِ فهم توست
مُردم اندر حسرتِ فهم دُرست
فهم، آب است و وجودِ تن، سَبو(۳۰)
چون سَبو بشکست، ریزد آب ازو
* قرآن کریم، سوره توبه(۹)، آیه ۲۸
Quran, Sooreh At-Tawba(#9), Line #28
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلَا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَٰذَا ۚ
وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شَاءَ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ »
« اى كسانى كه ايمان آوردهايد، مشركان نجسند و از سال بعد نبايد به مسجد
الحرام نزديك شوند. و اگر از بينوايى مىترسيد، خدا اگر بخواهد به فضل خويش
بىنيازتان خواهد كرد. زيرا خدا دانا و حكيم است. »
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۷۰۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2708
چیست آن کوزه؟ تنِ محصور ما
اندرو آبِ حواسِ شُور ما
ای خداوند این خُم و کوزهٔ مرا
در پذیر از فضلِ اَللهُ اشْتَری*
کوزهای با پنج لولهٔ پنج حس
پاک دار این آب را از هر نجس
تا شود زین کوزه مَنفَذ(۳۱) سوی بحر
تا بگیرد کوزهٔ من، خُوی بحر
تا چو هدیه پیشِ سلطانش بَری
پاک بیند، باشدش شه مُشتری
بینهایت گردد آبش بعد از آن
پُر شود از کوزهٔ من، صد جهان
لولهها بر بند و پُردارش ز خُم
گفت غُضُّوا عَنْ هَوا أبصارکُمْ**
لولهها را بربند و کوزه وجودت را از خم معرفت و حقیقت حضرت پروردگار لبریز و
آکنده کن، زیرا حق تعالی گفته است: دیدگانتان را از هوی و هوس فرو ببندید.
ریشِ او پُر باد(۳۲) کین هدیه که راست؟
لایق چون او شَهی، این است راست
زن نمیدانست کآنجا بر گذر
جویِ جیحون است، شیرین چون شِکَر
در میان شهر، چون دریا روان
پُر ز کشتیها و شَسْتِ ماهیان
رَو بَر سلطان و کار و بار بین
حسِّ تجری تَحْتَهااَلْانَهار*** بین
این چنین حس ها و ادراکات ما
قطرهای باشد در آن انهارها(۳۳)
* قرآن کریم، سوره توبه(۹)، آیه ۱۱۱
Quran, Sooreh At-Tawba(#9), Line #111
« إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ۚ…»
« خدا از مؤمنان جانها و مالهايشان را خريد، تا بهشت از آنان باشد…»
** قرآن کریم، سوره نور(۲۴)، آیه ۳۰
Quran, Sooreh An-Noor(#24), Line #30
« قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ…»
« ای پیغمبر به مؤمنان بگو كه چشمان خويش را از حرام فروگيرند... »
*** قرآن کریم، سوره بقره(٢)، آیه ۲۶۶
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #266
«…تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ…»
«… از زیر آن نهرها روان است …»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 800
خود بدانی چون برِ من آمدی
که تو بی من نقش گرمابه بُدی
نقش، اگر خود نقش سلطان یا غنی ست
صورت ست از جانِ خود بی چاشنی ست
زینتِ او از برایِ دیگران
باز کرده بیهُده چشم و دهان
ای تو در پیکار، خود را باخته
دیگران را تو ز خود نشناخته
تو به هر صورت که آیی بیستی
که، منم این، والله آن تو نیستی
یک زمان تنها بمانی تو ز خلق
در غم و اندیشه مانی تا به حلق
این تو کی باشی؟ که تو آن اَوْحَدی(۳۴)
که خوش و زیبا و سرمستِ خودی
مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش
صدرِ خویشی، فرش خویشی، بامِ خویش
جوهر آن باشد که قایم با خود است
آن عَرَض، باشد که فرعِ او شده ست
گر تو آدمزادهیی، چون او نشین
جمله ذُرّیّات(۳۵) را در خود ببین
چیست اندر خُم، که اندر نهر نیست؟
چیست اندر خانه، کاندر شهر نیست؟
این جهان خُمّ ست و دل چون جویِ آب
این جهان حُجرهست(۳۶) و دل، شهرِ عُجاب(۳۷)
(۱) گولخَن: گُلخَن، تون گرمابه، آتشخانه
(۲) سَما: آسمان
(۳) ضیا: نور، روشنایی
(۴) حجر: سنگ
(۵) چالیش: چالش، کشمکش
(۶) غَزا: جنگ و جدال
(۷) تُفو: آب دهان، خَدو
(۸) دامنِ کسی را کشیدن: درگیر شدن با کسی
(۹) دیگِ جهان: جهان به دیگ تشبیه شده، درون ذهن همانیده
(۱۰) دَغا: حیله گر
(۱۱) حِیَل: حیله ها
(۱۲) عَجَل: عجله، شتاب زدگی
(۱۳) بد لِقا: زشت رو
(۱۴) رَبُّ الفَلَق: پروردگار بامدادان
(۱۵) ِابتِهال: دعا از روی اخلاص و زاری
(۱۶) ساز کردن: ترتیب دادن
(۱۷) عَلّامُ الغُیوب: کسی که از همه امور غیبی آگاه است.
(۱۸) سگی کردن: کار ناپاک و پلید انجام دادن
(۱۹) نیکو دم: دم و نفس خوب و خوش
(۲۰) سر کُله: تاج سر، کلاه
(۲۱) خُنُوس: آشکار شدن و سپس بسیار پنهان گشتن است.
(۲۲) قُنْفُذ: خارپشت
(۲۳) خَنّاس: آشکار شونده و سپس بسیار پنهان شونده.
(۲۴) دُرُشت: خشن، ناهموار، حجیم
(۲۵) عَوان: مأمور
(۲۶) طُمطراق: سروصدا، نمایش شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی
(۲۷) ملوَّث: پلید و آلوده شده
(۲۸) حُور: زن سیمین تَن و آهو چشم
(۲۹) رِضْوان: نام فرشته ای که موکّل و نگهبان بهشت است.
(۳۰) سَبو: کوزۀ سفالی و دستهدار که در آن آب یا شراب بریزند.
(۳۱) مَنفَذ: سوراخ، روزنه
(۳۲) پُر باد بودن ریش: کنایه از غرور و خود بینی
(۳۳) اَنهار: جمع نَهر، رود، جویبار
(۳۴) اَوْحَد: یگانه، یکتا
(۳۵) ذُرّیّات: جمعِ ذُرِّیَّه به معنی فرزند، نسل
(۳۶) حُجره: اتاق
(۳۷) عُجاب: شگفت انگیز
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
میدان که دود گولخن هرگز نیاید بر سما
ور خود برآید بر سما، کی تیره گردد آسمان*؟
کز دود آورد آسمان چندان لطیفی و ضیا
خود را مرنجان ای پدر، سر را مکوب اندر حجر
با نقش گرمابه مکن، این جمله چالیش و غزا
گر تو کنی بر مه تفو، بر روی تو بازآید آن
ور دامن او را کشی، هم بر تو تنگ آید قبا
پیش از تو خامان دگر، در جوش این دیگ جهان
بگرفت دم مار را یک خارپشت اندر دهن
سر درکشید و گرد شد مانند گویی آن دغا
آن مار ابله خویش را بر خار میزد دم به دم
بی صبر بود و بیحیل، خود را بکشت او از عجل
گر صبر کردی یک زمان، رستی ازو آن بدلقا
بر خارپشت هر بلا خود را مزن تو هم، هلا!
ساکن نشین، وین ورد خوان: جاء القضا ضاق الفضا
فرمود رب العالمین با صابرانم همنشین
ای همنشین صابران افرغ علینا صبرنا**
رفتم به وادی دگر، باقی تو فرما ای پدر
مر صابران را میرسان هر دم سلام نو ز ما
عاقلان اشکستهاش از اضطرار
عاشقان اشکسته با صد اختیار
عاقلانش بندگان بندیاند
عاشقانش شکری و قندیاند
ائتیا کرها مهار عاقلان
ائتیا طوعا بهار بیدلان
گفت: اذا جاءالقضا ضاق الفضا
صدره و مخلص بود از چپ و راست
مرده باید بود پیش حکم حق
تا نیاید زخم، از رب الفلق
چون قضا آید، نبینی غیر پوست*
چون چنین شد، ابتهال آغاز کن
ناله و تسبیح و روزه ساز کن
ناله میکن کای تو علام الغیوب
زیر سنگ مکر بد، ما را مکوب
گر سگی کردیم ای شیرآفرین
گفت لقمان صبر هم نیکو دمی ست
آخر والعصر* را آگه بخوان
صبر از ایمان بیابد سر کله
حیث لا صبر فلا ایمان له*
گفت پیغمبر خداش ایمان نداد
چون فرشته و عقل، که ایشان یک بدند
دشمنی داری چنین در سر خویش
مانع عقل ست و، خصم جان و کیش
یک نفس حمله کند چون سوسمار
سر ز هر سوراخ میآرد برون
نام پنهان گشتن دیو از نفوس
واندر آن سوراخ رفتن، شد خنوس
که خنوسش چون خنوس قنفذست
چون سر قنفذ ورا آمد شد است
که خدا آن دیو را خناس* خواند
کو سر آن خارپشتک را بماند
می نهان گردد سر آن خارپشت
دم به دم از بیم صیاد درشت
رهزنان را بر تو دستی کی بدی؟
زان عوان مقتضی که شهوت است
دل اسیر حرص و آز و آفت است
زان عوان سر، شدی دزد و تباه
تا عوانان را به قهر توست راه
در خبر بشنو تو این پند نکو
بین جنبیکم لکم اعدی عدو**
طمطراق این عدو مشنو، گریز
کو چو ابلیس است در لج و ستیز
کور ظاهر در نجاسهٔ ظاهر است
کور باطن در نجاسات سر است
این نجاسهٔ ظاهر از آبی رود
جز به آب چشم نتوان شستن آن
چون نجاسات بواطن شد عیان
چون نجس خوانده ست کافر را خدا*
ظاهر کافر ملوث نیست، زین
بر دماغ حور و، رضوان بر شود
اینچه میگویم به قدر فهم توست
مردم اندر حسرت فهم درست
فهم، آب است و وجود تن، سبو
چون سبو بشکست، ریزد آب ازو
چیست آن کوزه؟ تن محصور ما
اندرو آب حواس شور ما
ای خداوند این خم و کوزهٔ مرا
در پذیر از فضل الله اشتری*
تا شود زین کوزه منفذ سوی بحر
تا بگیرد کوزهٔ من، خوی بحر
تا چو هدیه پیش سلطانش بری
پاک بیند، باشدش شه مشتری
پر شود از کوزهٔ من، صد جهان
لولهها بر بند و پردارش ز خم
گفت غضوا عن هوا أبصارکم**
ریش او پر باد کین هدیه که راست؟
لایق چون او شهی، این است راست
جوی جیحون است، شیرین چون شکر
پر ز کشتیها و شست ماهیان
رو بر سلطان و کار و بار بین
حس تجری تحتهاالانهار*** بین
قطرهای باشد در آن انهارها
خود بدانی چون بر من آمدی
که تو بی من نقش گرمابه بدی
صورت ست از جان خود بی چاشنی ست
زینت او از برای دیگران
باز کرده بیهده چشم و دهان
این تو کی باشی؟ که تو آن اوحدی
که خوش و زیبا و سرمست خودی
مرغ خویشی، صید خویشی، دام خویش
صدر خویشی، فرش خویشی، بام خویش
آن عرض، باشد که فرع او شده ست
جمله ذریات را در خود ببین
چیست اندر خم، که اندر نهر نیست؟
این جهان خم ست و دل چون جوی آب
این جهان حجرهست و دل، شهر عجاب
Privacy Policy
Today visitors: 576 Time base: Pacific Daylight Time