: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #715
برنامه شماره ۷۱۵ گنج حضور

Please rate this video
Out of 370 votes | 10836 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۷۱۵ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی


۱۳۹۷ تاریخ اجرا:  ۱۱ ژوئن ۲۰۱۸ ـ ۲۲ خرداد







مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۲۶

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 626, Divan e Shams


هر کآتشِ من دارد، او خرقه ز من دارد

زخمی چو حُسینستش، جامی چو حسن دارد

نفس اَرچه که زاهد شد، او راست نخواهد شد

ور راستیی خواهی آن سروِ چمن دارد

جانیست تو را ساده، نقشِ تو از آن زاده

در ساده جان بنگر، کان ساده چه تن دارد؟

آیینه جان را بین هم ساده و هم نَقشین

هر دم بتِ نو سازد، گویی که شَمَن(۱) دارد

گه جانبِ دل باشد، گه در غمِ گِل باشد

ماننده آن مردی کز حرص دو زن دارد

کی شاد شود آن شه کز جان نَبُوَد آگه؟

کی ناز کند مرده کز شَعْر(۲) کفن دارد؟

می‌خاید(۳) چون اُشتُر، یعنی که دهانم پُر

خاییدنِ بی‌لقمه تَصدیعِ(۴) ذَقَن(۵) دارد

مردانه تو مجنون شو و اندر لگنِ خون شو

گه ماده و گه نر نی، کان شیوه زَغَن(۶) دارد

چون موسیِ رُخ زردش توبه مکن از دردش

تا یار نَعَم(۷) گوید، گر گفتنِ لَنْ(۸)* دارد

چون مستِ نِعَم(۹) گشتی، بی‌غصْه و غم گشتی

پس مست کجا داند کاین چرخ سخن دارد؟

گر چشمه بُوَد دلکش، دارد دهنت را خوش

لیکن همه گوهرها دریای عَدَن دارد


* قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۴۳

Quran, Sooreh Araaf(#7), Line #143


وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ ۚ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَٰكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي ۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ۚ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ 


چون موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: اى پروردگار من، بنماى، تا در تو نظر كنم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد. به آن كوه بنگر، اگر بر جاى خود قرار يافت، تو نيز مرا خواهى ديد. چون پروردگارش بر كوه تجلى كرد، كوه را خرد كرد و موسى بيهوش بيفتاد. چون به هوش آمد گفت: تو منزهى، به تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1297


سخت‌گیری و تعصّب خامی است

تا جنینی کار خون‌آشامی است


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1638


زین سبب فرمود: استثنا کنید

گر خدا خواهد به پیمان بر زنید

هر زمان دل را دگر میلی دهم

هر نفس بر دل دگر داغی نهم

کُلُّ اَصْباحٍ لَنا شَأْنٌ جدید

کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لا یَحید**


در هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی شود.


** قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۲۹

Quran, Sooreh Arahmaan(#55), Line #29


يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ


هر که در آسمان ها و زمین است از او درخواست [حاجت] می کند، او هر روز در کاری است.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 362


بینیِ طفلی بمالد مادری

تا شود بیدار، وا جوید خَوری

کو گرسنه خفته باشد بی‌خبر

وآن دو پستان می‌خَلَد(۱۰) از بهرِ دَرّ(۱۱)

کُنتُ کَنزاً رَحْمَةً مَخْفِیَّةً

فَابْتَعَثْتُ اُمَّةً مَهدیَّةً


من گنجینه رحمت و مهربانی پنهان بودم، پس امتی هدایت شده را برانگیختم.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۴۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1141


صورت از بی‌صورتی آمد برون

باز شد که انّا اِلَیهِ راجِعُون***


صورت های جهان همه از عالم بی صورتی پدید آمده است. یعنی همه موجودات از حضرت خداوندی و ذات بی چون و نامتعیّن او سر بر آورده اند و دوباره به سوی او باز روند.


پس تو را هر لحظه، مرگ و رَجْعَتی(۱۲) است

مصطفی فرمود: دنیا ساعتی است


*** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۵۶

Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #156


الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ


كسانى كه به حادثه سخت دچار آیند (صبر پیشه کنند) و بگویند: ما از خداییم و به سوی او باز رویم.


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۱۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3712


صورت از بی‌صورت آید در وجود

هم‌چنانک از آتشی زاده ست دود

کمترین عیبِ مُصَوَّر(۱۳) در خِصال(۱۴)

چون پیاپی بینی اش، آید مَلال

حیرتِ محض آردت بی‌صورتی

زاده صد گون آلت از بی‌آلتی

بی ز دستی، دست‌ها بافد همی

جانِ جان سازد مُصَوَّر آدمی

آنچنان کاندر دل از هَجر و وصال

می‌شود بافیده(۱۵) گوناگون خیال

هیچ مانَد(۱۶) این مؤثر با اثر؟

هیچ مانَد بانگ و نوحه با ضرر؟

نوحه را صورت ضرر بی‌صورت است

دست خایند از ضرر کِش نیست دست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1258


گر قضا پوشد سیه، همچون شَبَت

هم قضا دستت بگیرد عاقبت

گر قضا صد بار، قصد جان کند

هم قضا جانت دهد، درمان کند

این قضا صد بار اگر راهت زند

بر فراز چرخ، خرگاهت(۱۷) زند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3182


فعل توست این غصه‌های دم به دم

این بود معنی قَدْ جَفَّ الْقَلَم****

که نگردد سنت ما از رَشَد(۱۸)

نیک را نیکی بود، بد راست بَد

کار کن هین که سلیمان زنده است

تا تو دیوی تیغ او بُرَّنده است

چون فرشته گشت، از تیغ ایمنی ست

از سلیمان هیچ او را خوف نیست

حکمِ او بر دیو باشد نه مَلَک

رنج در خاک ست نه فوقِ فلک


**** حديث


جَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ


خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1406


آدمی دید است و باقی پوست است

دید آن است آن که دید دوست است


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2466


پیش چوگانهای حکم کُنْ فَکان

می‌دویم اندر مکان و لامکان


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shams


دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۱۹) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیَکُون ‌ست، نه موقوفِ علل


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۱۱

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2511, Divan e Shams


قدم بر نردبانی نِه، دو چشم اندر عَیانی نِه

بدن را در زیانی نِه، که تا جان را بیفزایی


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۱۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3912


که تو پاکی از خطر وز نیستی

نیستان را مُوِجد(۲۰) و مُغنیستی(۲۱)

آنکه رویانید، داند سوختن

زآنکه چون بِدْرید، داند دوختن

می‌بسوزد هر خزان، مر باغ را

باز رویانَد گلِ صَبّاغ(۲۲) را

کای بسوزیده، برون آ، تازه شو

بارِ دیگر خوب و خوب‌ آوازه شو


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۱۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3918


ما همه نَفْسی و نَفْسی(۲۳) می‌زنیم

گر نخواهی، ما همه آهَرمَنیم(۲۴)

ز آن ز آهَرمَن رَهیدَستیم ما

که خریدی جانِ ما را از عَمی(۲۵)

تو عصاکش، هر که را که زندگیست

بی عصا و بی عصاکش کور کیست؟

غیرِ تو هر چه خوش است و ناخوش است

آدمی سوز(۲۶) است و عینِ آتش است


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۲۲

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 322, Divan e Shams


زخم پذیر و پیش رو، چون سپرِ شجاعتی

گوش به غیرِ زه مده تا چو کمان خَمانَمَت

از حدِ خاک تا بشر چند هزار منزلست

شهر به شهر بردمت، بر سرِ ره نَمانَمَت(۲۷)

هیچ مگو و کف مکن، سر مگشای دیگ را

نیک بجوش و صبر کن زانکه همی‌ پزانمت


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۹۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3496


کس نیابد بر دلِ ایشان ظَفَر(۲۸)

بر صدف آید ضرر، نی بر گُهَر


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3456


اَنْصِتُوا(۲۹) را گوش کن، خاموش باش

چون زبانِ حق نگشتی، گوش باش


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۰۴

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 604, Divan e Shams


غم نیست اگر ماهش افتاد در آن چاهش

زیرا رَسَنِ(۳۰) زلفش در دست رَسَن دارد

صد مه اگر افزاید در چشمِ خوشش ناید

با تنگیِ چشمِ او کان خوبِ خُتَن دارد

از عکسِ وِیَست ای جان گر چرخ ضِیا(۳۱) دارد

یا باغ گلِ خندان یا سرو و سَمَن(۳۲) دارد

گر صورتِ شمعِ او اندر لگنِ غیرست

بر سقف زند نورش، گر شمع لگن دارد

گر با دگرانی تو، در ما نگرانی تو

ما روحِ صفا داریم گر غیر بدن دارد

بس مست شدست این دل، وز دست شدست این دل

گر خُرد شدست این دل، زان زلف شکن دارد

شمس الحقِ تبریزی شاهِ همه شیرانست

در بیشه جانِ ما آن شیر وطن دارد


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۴۳۳

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1433, Divan e Shams


من آنم کز خیالاتش تراشنده وَثَن(۳۳) باشم

چو هنگامِ وصال آمد، بتان را بت شکن باشم

مرا چون او ولی باشد، چه سُخره بوعلی باشم؟

چو حُسنِ(۳۴) خویش بنماید چه بندِ بُوالحَسَن باشم؟

دو صورت پیش می آرد، گهی شمع است و گه شاهد

دوم را من چو آیینه، نخستین را لَگَن(۳۵) باشم

مرا وامی است در گردن که بسپارم به عشقش جان

ولی نگزارمش تا از تقاضا مُمتَحَن(۳۶) باشم

چو زندانم بُوَد چاهی که در قعرش بُوَد یوسف

خُنُک جانِ من آن روزی که در زندان شدن باشم

چو دستِ او رَسَن باشد که دستِ چاهِیان گیرد

چه دستک‌ها زنم(۳۷) آن دم که پابستِ(۳۸) رَسَن باشم

مرا گوید: چه می نالی ز عشقی تا که راهت زد؟

خُنُک آن کاروان کِش من درین ره راه زن باشم

چو چنگم لیک اگر خواهی که دانی وقتِ سازِ من

غنیمت دار آن دم را که در تَن تَن تَنَن(۳۹) باشم

چو یارِ ذوفنونِ(۴۰) من، زند پرده جنونِ من

خدا داند، دگر کس نی، که آن دم در چه فن باشم

ز کوبِ(۴۱) غم چه غم دارم که با او پای می کوبم؟

چه تلخی آیدم، چون من برِ شیرین ذَقَن(۴۲) باشم؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۴۶۲

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1462, Divan e Shams


صورتگر نقّاشم، هر لحظه بتی سازم

وانگه همه بت‌ها را در پیشِ تو بگدازم

صد نقش برانگیزم، با روح درآمیزم

چون نقشِ تو را بینم، در آتشش اندازم


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۰۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1905


بشنو این پند از حکیمِ غَزنوی(۴۳)

تا بیابی در تَنِ کهنه نُوی

ناز را رویی بباید همچو وَرد(۴۴)

چون نداری، گِردِ بدخویی مگرد

زشت باشد روی نازیبا و ناز

سخت باشد چشم نابینا و درد

پیشِ یوسف، نازِش(۴۵) و خوبی مکن

جز نیاز و آهِ یعقوبی مکن

معنی مُردن ز طوطی، بُد نیاز

در نیاز و فقر، خود را مُرده ساز

تا دَمِ عیسی تو را زنده کند

همچو خویشت خوب و فرخنده کند

از بهاران کی شود سرسبز سنگ؟

خاک شو، تا گل برویی رنگ رنگ

سال ها تو سنگ بودی دل‌خراش

آزمون را، یک زمانی خاک باش



(۱) شَمَن: بت پرست، گاهی به خودِ بت هم گفته اند


(۲) شَعْر: نوعی پارچه نازک


(۳) خاییدن: جویدن


(۴) تَصدیع: درد سر دادن، باعث زحمت شدن


(۵) ذَقَن: چانه، زنخ


(۶) زَغَن: پرنده‌ای شبیه کلاغ و کمی کوچک‌تر از آن که جانوران کوچک را شکار می‌کند، موش‌ ربا، موش خوار


(۷) نَعَم: بله


(۸) لَنْ: نه هرگز


(۹) نِعَم: نعمت ها، جمع نعمت


(۱۰) خلیدن: آزرده کردن، مجروح شدن


(۱۱) دَرّ: شیر، بسیاری شیر، خون


(۱۲) رَجْعَت: بازگشت


(۱۳) مُصَوَّر: دارای تصویر، دارای شکل و صورت


(۱۴) خِصال: خویها، خصلت ها


(۱۵) بافیده: بافته شده


(۱۶) مانَد: شبیه است، مانستن به معنی مانند بودن و شباهت داشتن


(۱۷) خرگاه: خیمه بزرگ، سراپرده


(۱۸) رَشَد: هدايت، به راه راست رفتن، از گمراهی درآمدن


(۱۹)‌ نَفَخْتُ: دمیدم


(۲۰) مُوِجد: به وجود آورنده


(۲۱) مُغنی: بی نیازی دهنده


(۲۲) صَبّاغ: رنگرز


(۲۳) نَفْسی و نَفْسی: خودم و خودم


(۲۴) آهَرمَن: اهریمن، شیطان


(۲۵) عَمی: کوری


(۲۶) آدمی سوز: سوزاننده انسان


(۲۷) نَمانَمَت: نگذارم تو را، اشاره به تکامل انسان است، از جمادی به نبات، از نبات به حیوانی و…


(۲۸) ظَفَر: پیروزی


(۲۹) اَنْصِتُوا: خاموش باشید


(۳۰) رَسَن: ریسمان


(۳۱) ضِیا: نور، روشنایی


(۳۲) سَمَن: یاسمن


(۳۳) وَثَن: بت، صنم


(۳۴) حُسن: خوبی، نیکویی


(۳۵) لَگَن: شمعدان، جای شمع


(۳۶) مُمتَحَن: آزموده ‌شده، محنت زده، پریشان روزگار


(۳۷) دستک زدن: کف زدن، بشکن زدن


(۳۸) پابست: پابسته


(۳۹) تَن تَن تَنَن: بیان شادی و موسیقی زندگی


(۴۰) ذوفنون: صاحب فن ها، دارای هنرها


(۴۱) کوب: صدمه، رنج، ضربت


(۴۲) شیرین ذَقَن: خوش سیما و شیرین سخن. ذَقَن به معنی چانه است.


(۴۳) حکیمِ غَزنوی: منظور حکیم سنایی غزنوی شاعر قرن ششم هجری


(۴۴) وَرد: گل، گل سرخ


(۴۵) نازِش: به خود بالیدن



************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۲۶

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 626, Divan e Shams


هر کآتشِ من دارد او خرقه ز من دارد

زخمی چو حسینستش جامی چو حسن دارد

نفس اَرچه که زاهد شد او راست نخواهد شد

ور راستیی خواهی آن سروِ چمن دارد

جانیست تو را ساده نقشِ تو از آن زاده

در ساده جان بنگر کان ساده چه تن دارد

آیینه جان را بین هم ساده و هم نقشین

هر دم بت نو سازد گویی که شمن دارد

گه جانب دل باشد گه در غمِ گل باشد

ماننده آن مردی کز حرص دو زن دارد

کی شاد شود آن شه کز جان نبود آگه

کی ناز کند مرده کز شعر کفن دارد

می‌خاید چون اشتر یعنی که دهانم پر

خاییدن بی‌لقمه تصدیع ذقن دارد

مردانه تو مجنون شو و اندر لگن خون شو

گه ماده و گه نر نی کان شیوه زغن دارد

چون موسی رخ زردش توبه مکن از دردش

تا یار نعم گوید گر گفتن لن* دارد

چون مست نعم گشتی بی‌غصه و غم گشتی

پس مست کجا داند کاین چرخ سخن دارد

گر چشمه بود دلکش دارد دهنت را خوش

لیکن همه گوهرها دریای عدن دارد


* قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۴۳

Quran, Sooreh Araaf(#7), Line #143


وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ ۚ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَٰكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي ۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ۚ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ 


چون موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: اى پروردگار من، بنماى، تا در تو نظر كنم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد. به آن كوه بنگر، اگر بر جاى خود قرار يافت، تو نيز مرا خواهى ديد. چون پروردگارش بر كوه تجلى كرد، كوه را خرد كرد و موسى بيهوش بيفتاد. چون به هوش آمد گفت: تو منزهى، به تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1297


سخت‌گیری و تعصب خامی است

تا جنینی کار خون‌آشامی است


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1638


زین سبب فرمود استثنا کنید

گر خدا خواهد به پیمان بر زنید

هر زمان دل را دگر میلی دهم

هر نفس بر دل دگر داغی نهم

کل اصباح لنا شأن جدید

کل شیء عن مرادی لا یحید**


در هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی شود.


** قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۲۹

Quran, Sooreh Arahmaan(#55), Line #29


يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ


هر که در آسمان ها و زمین است از او درخواست [حاجت] می کند، او هر روز در کاری است.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 362


بینیِ طفلی بمالد مادری

تا شود بیدار وا جوید خوری

کو گرسنه خفته باشد بی‌خبر

وآن دو پستان می‌خلد از بهر در

کنت کنزا رحمة مخفیة

فابتعثت امة مهدیة


من گنجینه رحمت و مهربانی پنهان بودم، پس امتی هدایت شده را برانگیختم.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۴۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1141


صورت از بی‌صورتی آمد برون

باز شد که انا الیه راجعون***


صورت های جهان همه از عالم بی صورتی پدید آمده است. یعنی همه موجودات از حضرت خداوندی و ذات بی چون و نامتعیّن او سر بر آورده اند و دوباره به سوی او باز روند.


پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است

مصطفی فرمود دنیا ساعتی است


*** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۵۶

Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #156


الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ


كسانى كه به حادثه سخت دچار آیند (صبر پیشه کنند) و بگویند: ما از خداییم و به سوی او باز رویم.


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۱۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3712


صورت از بی‌صورت آید در وجود

هم‌چنانک از آتشی زاده ست دود

کمترین عیب مصور در خصال

چون پیاپی بینی اش آید ملال

حیرت محض آردت بی‌صورتی

زاده صد گون آلت از بی‌آلتی

بی ز دستی دست‌ها بافد همی

جان جان سازد مصور آدمی

آنچنان کاندر دل از هجر و وصال

می‌شود بافیده گوناگون خیال

هیچ ماند این مؤثر با اثر

هیچ ماند بانگ و نوحه با ضرر

نوحه را صورت ضرر بی‌صورت است

دست خایند از ضرر کش نیست دست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1258


گر قضا پوشد سیه همچون شبت

هم قضا دستت بگیرد عاقبت

گر قضا صد بار قصد جان کند

هم قضا جانت دهد درمان کند

این قضا صد بار اگر راهت زند

بر فراز چرخ خرگاهت زند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3182


فعل توست این غصه‌های دم به دم

این بود معنی قد جف القلم****

که نگردد سنت ما از رشد

نیک را نیکی بود بد راست بد

کار کن هین که سلیمان زنده است

تا تو دیوی تیغ او برنده است

چون فرشته گشت از تیغ ایمنی ست

از سلیمان هیچ او را خوف نیست

حکم او بر دیو باشد نه ملک

رنج در خاک ست نه فوق فلک


**** حديث


جَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ


خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1406


آدمی دید است و باقی پوست است

دید آن است آن که دید دوست است


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2466


پیش چوگانهای حکم کن فکان

می‌دویم اندر مکان و لامکان


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون ‌ست نه موقوف علل


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۱۱

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2511, Divan e Shams


قدم بر نردبانی نه دو چشم اندر عیانی نه

بدن را در زیانی نه که تا جان را بیفزایی


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۱۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3912


که تو پاکی از خطر وز نیستی

نیستان را موِجد و مغنیستی

آنکه رویانید داند سوختن

زآنکه چون بدرید داند دوختن

می‌بسوزد هر خزان مر باغ را

باز رویاند گل صباغ را

کای بسوزیده برون آ تازه شو

بار دیگر خوب و خوب‌ آوازه شو


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۱۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3918


ما همه نفسی و نفسی می‌زنیم

گر نخواهی ما همه آهرمنیم

ز آن ز آهرمن رهیدستیم ما

که خریدی جان ما را از عمی

تو عصاکش هر که را که زندگیست

بی عصا و بی عصاکش کور کیست

غیرِ تو هر چه خوش است و ناخوش است

آدمی سوز است و عین آتش است


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۲۲

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 322, Divan e Shams


زخم پذیر و پیش رو چون سپرِ شجاعتی

گوش به غیر زه مده تا چو کمان خمانمت

از حد خاک تا بشر چند هزار منزلست

شهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمت

هیچ مگو و کف مکن سر مگشای دیگ را

نیک بجوش و صبر کن زانکه همی‌ پزانمت


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۹۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3496


کس نیابد بر دل ایشان ظفر

بر صدف آید ضرر نی بر گهر


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3456


انصتوا را گوش کن خاموش باش

چون زبان حق نگشتی گوش باش


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۰۴

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 604, Divan e Shams


غم نیست اگر ماهش افتاد در آن چاهش

زیرا رسن زلفش در دست رسن دارد

صد مه اگر افزاید در چشم خوشش ناید

با تنگی چشم او کان خوب ختن دارد

از عکس وِیست ای جان گر چرخ ضیا دارد

یا باغ گل خندان یا سرو و سمن دارد

گر صورت شمعِ او اندر لگن غیرست

بر سقف زند نورش گر شمع لگن دارد

گر با دگرانی تو در ما نگرانی تو

ما روح صفا داریم گر غیر بدن دارد

بس مست شدست این دل وز دست شدست این دل

گر خرد شدست این دل زان زلف شکن دارد

شمس الحق تبریزی شاه همه شیرانست

در بیشه جان ما آن شیر وطن دارد


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۴۳۳

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1433, Divan e Shams


من آنم کز خیالاتش تراشنده وثن باشم

چو هنگام وصال آمد بتان را بت شکن باشم

مرا چون او ولی باشد چه سخره بوعلی باشم

چو حسن خویش بنماید چه بند بوالحسن باشم

دو صورت پیش می آرد گهی شمع است و گه شاهد

دوم را من چو آیینه نخستین را لگن باشم

مرا وامی است در گردن که بسپارم به عشقش جان

ولی نگزارمش تا از تقاضا ممتحن باشم

چو زندانم بود چاهی که در قعرش بود یوسف

خنک جان من آن روزی که در زندان شدن باشم

چو دست او رسن باشد که دست چاهیان گیرد

چه دستک‌ها زنم آن دم که پابست رسن باشم

مرا گوید چه می نالی ز عشقی تا که راهت زد

خنک آن کاروان کش من درین ره راه زن باشم

چو چنگم لیک اگر خواهی که دانی وقت سازِ من

غنیمت دار آن دم را که در تن تن تنن باشم

چو یارِ ذوفنون من زند پرده جنون من

خدا داند دگر کس نی که آن دم در چه فن باشم

ز کوب غم چه غم دارم که با او پای می کوبم

چه تلخی آیدم چون من برِ شیرین ذقن باشم


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۴۶۲

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1462, Divan e Shams


صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم

وانگه همه بت‌ها را در پیش تو بگدازم

صد نقش برانگیزم با روح درآمیزم

چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۰۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1905


بشنو این پند از حکیم غزنوی

تا بیابی در تن کهنه نوی

ناز را رویی بباید همچو ورد

چون نداری گرد بدخویی مگرد

زشت باشد روی نازیبا و ناز

سخت باشد چشم نابینا و درد

پیش یوسف نازش و خوبی مکن

جز نیاز و آه یعقوبی مکن

معنی مردن ز طوطی بد نیاز

در نیاز و فقر خود را مرده ساز

تا دم عیسی تو را زنده کند

همچو خویشت خوب و فرخنده کند

از بهاران کی شود سرسبز سنگ

خاک شو تا گل برویی رنگ رنگ

سال ها تو سنگ بودی دل‌خراش

آزمون را یک زمانی خاک باش

Back

Privacy Policy

Today visitors: 2909

Time base: Pacific Daylight Time