برنامه شماره ۸۴۳ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۱ دسامبر ۲۰۲۰ - ۱۲ آذرPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه کوچکتر مناسب جهت پرینتمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۵۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1655, Divan e Shamsدوش میگفت جانم: کِای سپهرِ مُعَظَّم(۱)بَس مُعَلَّق زنانی، شعلهها اندر اِشْکَم بی گنه بیجنایت، گردشی بینهایتبر تَنَت در شکایت، نیلیی رسمِ ماتَم(۲)گَه خوش و گاه ناخوش، چون خلیل اندر آتشهم شَه و هم گداوَش، چون براهیمِ اَدهَم(۳)صورتت سَهمناکی(۴)، حالَتَت دردناکیگردشِ آسیاها داری و پیچِ اَرقَم(۵)گفت چرخِ مقدّس، چون نترسم از آن کَسکاو بهشتِ جهان را میکُند چون جهنّم؟در کَفَش خاک مومی سازَدَش زنگ و رومیسازَدَش باز و بومی، سازَدَش شِکَّر و سَماو نَهانیست یارا، این چنین آشکاراپیش کردست ما را، تا شود او مُکَتَّم(۶)کی شود بحرِ کیهان زیرِ خاشاک پنهان؟گشته خاشاک رَقصان، موج در زیر و در بَمچون تَنِ خاکدانَت بر سَرِ آب جانَتجان تُتُق کرده(۷) تَن را در عروسی و در غَمدر تُتُق نوعروسی، تندخویی، شَموسی(۸)می کُند خوش فُسوسی، بر بَد و نیکِ عالَمخاک ازو سبزه زاری، چرخ ازو بیقراریهر طرف بختیاری زو مُعاف و مُسَلَّمعقل ازو مُسْتَقینی(۹)، صَبر ازو مُستَعینی(۱۰)عشق ازو غیب بینی، خاک او نقشِ آدمباد پویان و جویان، آبها دست شویانما مسیحانه گویان، خاک خامُش چو مریم(۱۱)*بحر با موجها بین، گِردِ کشتیِّ خاکینکعبه و مکّهها بین در تَکِ(۱۲) چاهِ زَمزَم(۱۳)شَه بگوید: تو تَن زَن، خویش در چَه مَیَفکَنکه ندانی(۱۴) تو کردن دَلْو و حَبل(۱۵) از شَلولَم(۱۶)* قرآن کریم، سوره مریم(۱۹)، آیه ۲۶-۲۳Quran, Sooreh Maryam(#19), Line #23-26« فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلَىٰ جِذْعِ النَّخْلَةِ قَالَتْ يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هَٰذَا وَكُنْتُ نَسْيًا مَنْسِيًّا.» (٢٣)« درد زاييدن او را به سوى تنه درخت خرمايى كشانيد. گفت: اى كاش پيش از اين مرده بودم و از يادها فراموش شده بودم.»« فَنَادَاهَا مِنْ تَحْتِهَا أَلَّا تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا.» (۲۴)« كودك از زير او ندا داد: محزون مباش، پروردگارت از زير پاى تو جوى آبى روان ساخت.»« وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا.» (۲۵)« نخل را بجنبان تا خرماى تازه چيده برايت فرو ريزد.»« فَكُلِي وَاشْرَبِي وَقَرِّي عَيْنًا ۖ فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَدًا فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمَٰنِ صَوْمًا فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا.» (۲۶)« پس اى زن، بخور و بياشام و شادمان باش و اگر از آدميان كسى را ديدى بگوى: براى خداى رحمان روزه نذر كردهام و امروز با هيچ بشرى سخن نمىگويم.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۱۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1019 یُخرِجُ الحَیَّ مِنَ المَْیِّتْ بدانکه عدم آمد امید عابدانحق تعالی زنده را از مُرده بیرون کشد. بدان که عدم مایهٔ امیدواریِ پرستشگران است.مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۹۴۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 940, Divan e Shamsستایِشَت به حقیقت ستایشِ خویش استکه آفتابْ سِتا(۱۷) چشمِ خویش را بِسُتودمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #9 مادِحِ(۱۸) خورشید، مَدّاح خود استکه دو چشمم روشن و نامُرْمَد(۱۹) استذَمِّ(۲۰) خورشید جهان، ذَمِّ خود استکه دو چشمم کور و تاریک و بد استقرآن کریم، سوره فرقان(۲۵)، آیه ۷۷Quran, Sooreh Al-Furqaan(#25), Line #77« قُلْ مَا يَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّي لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ ۖ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزَامًا.»« بگو: اگر پروردگار من شما را به طاعت خويش ( به دعا يا پرستش با مرکز عدم ) نخوانده بود به شما نمىپرداخت، كه شما تكذيب كردهايد و كيفرتان همراهتان خواهد بود.»قرآن کریم، سوره حجر(۱۵)، آیه ۹۹Quran, Sooreh Al-Hijr(#15), Line #99« وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ.»« و پروردگارت را پرستش کن، تا یقین ]مرگ[ تو را در رسد.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #681 در معانی، قسمت و اَعداد نیستدر معانی تجزیه و اَفراد نیستاتّحادِ یار، با یاران خَوش استپایِ معنیگیر، صورت سرکَش استصورتِ سرکَش، گُدازان کُن به رنجتا ببینی زیرِ او وحدت، چو گنجور تو نگْدازی، عنایت هایِ اوخود گُدازد، ای دلم مولایِ اواو نماید هم به دلها خویش رااو بدوزد خرقهٔ درویش رامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1477 اصل، خود جذب است، لیک ای خواجهتاشکار کن، موقوفِ آن جذبه مباشمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۴۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2044 همچو چَهْ کَن(۲۱) خاک میکن گر کسیزین تَنِ خاکی، که در آبی رسیگر رسد جذبهٔ خدا، آبِ مَعین(۲۲)چاه ناکنده، بجوشد از زمینکار میکُن تو، به گوشِ آن مباشاندک اندک خاکِ چَه را میتراشهر که رنجی دید، گنجی شد پدیدهر که جِدّی(۲۳) کرد، در جَدّی(۲۴) رسیدگفت پیغمبر: رکوع است و سجودبر درِ حق، کوفتن حلقهٔ وجودحلقهٔ آن در هر آن کو میزندبهرِ او دولت سَری بیرون کند مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۸۳ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1383 قصهٔ سلطان محمود و غلامِ هندورَحْمَةُ اللهِ عَلَیْهِ گفته استذکرِ شَه محمودِ غازی(۲۵) سُفته است(۲۶)کز غَزایِ(۲۷) هند، پیشِ آن هُمام(۲۸)در غنیمت اوفتادش یک غلامپس خلیفهش کرد و بر تختش نشانْدبر سپه بُگزیدش و فرزند خوانْدطول و عرض و وصفِ قصّهٔ تُو به تُودر کلامِ آن بزرگِ دین بجوحاصل آن کودک بَرین تختِ نُضار(۲۹)شِسته پهلویِ قُبادِ شهریارگریه کردی، اشک میراندی به سوزگفت شه او را که ای پیروزْروز(۳۰) از چه گریی؟ دولتت شد ناگوار؟فوقِ اَملاکی(۳۱)، قرینِ شهریارتو بر این تخت و وزیران و سپاهپیشِ تختت صف زده چون نَجم و ماهگفت کودک: گریهام زآن است زارکه مرا مادر در آن شهر و دیاراز تواَم تهدید کردی هر زمانبینمت در دستِ محمود ارسلانپس پدر، مر مادرم را در جوابجنگ کردی، کین چه خشم است و عذاب؟مینیابی هیچ نفرینی دگرزین چنین نفرینِ مُهلِک سَهل تر؟سخت بیرحمی و بس سنگیندلیکه به صد شمشیر او را قاتلیمن ز گفتِ هر دو حیران گشتمیدر دل افتادی مرا بیم و غمیتا چه دوزخْخوست محمود، ای عجبکه مَثَل گشته ست در وَیل(۳۲) و کُرَب(۳۳)من همیلرزیدمی از بیمِ توغافل از اکرام و از تعظیمِ(۳۴) تومادرم کو؟ تا ببیند این زمانمر مرا بر تخت ای شاهِ جهانفقر، آن محمودِ توست ای بیسَعَت(۳۵)طبع ازو دایم همی ترسانَدَتگر بدانی رحمِ این محمودِ رادخوش بگویی عاقبت محمود بادفقر، آن محمودِ توست ای بیمْدلکم شنو زین مادرِ طبعِ مُضل(۳۶)چون شکارِ فقر گردی تو، یقینهمچو کودک اشک باری یومِ دینگرچه اندر پرورش، تَن مادر استلیک از صد دشمنَت دشمنتر است تن چو شد بیمار، داروجُوت کردور قوی شد مر تو را طاغوت(۳۷) کردچون زِرِه دان این تَنِ پُر حَیف(۳۸) رانی شِتا(۳۹) را شاید و نه صَیف(۴۰) رایارِ بد نیکوست بهرِ صبر راکه گشاید صبر کردن صَدر راصبرِ مَه با شب، منوّر دارَدَشصبرِ گُل با خار اَذْفَر(۴۱) دارَدَشصبرِ شیر اندر میانِ فَرث(۴۲) و خون*کرده او را ناعِشِ(۴۳) اِبْنُ اللَّبون(۴۴)صبرِ جملهٔ انبیا با مُنکرانکردشان خاصِ حق و صاحبْقِران(۴۵)هر که را بینی یکی جامه دُرُستدان که او آن را به صبر و کسب جُستهرکه را دیدی برهنه و بینواهست بر بیصبریِ او آن گواهرکه مُسْتَوْحِش(۴۶) بود پُر غصّه جانکرده باشد با دَغایی(۴۷) اِقتران(۴۸)صبر اگر کردی و اِلفِ(۴۹) با وفاار فراق او نخوردی این قَفا(۵۰)خُوی با حق ساختی، چون انگبینبا لَبَن که لا اُحِبُّ الْافِلین(۵۱)لاجَرم تنها نماندی همچنانکآتشی مانده به راه از کاروانچون ز بیصبری قرینِ غیر شددر فِراقش پُر غم و بیخیر شدصحبتت چون هست زَرِّ دَهدَهی(۵۲)پیشِ خایِن چون امانت مینهی؟خوی با او کُن کامانتهایِ توایمن آید از اُفول و از عُتُو(۵۳)خوی با او کن که خُو را آفرید خوی های انبیا را پَروریدبَرّهیی بِدْهی رَمِه(۵۴) بازَت دهد**پَرورندهٔ هر صفت خود رَب بُوَدبرّه پیشِ گرگ امانت مینهیگرگ و یوسف را مَفَرما همرهیگرگ اگر با تو نماید روبَهیهین مکن باور، که نآید زو بِهی(۵۵)جاهل ار با تو نماید همدلیعاقبت زخمت زند از جاهلیاو دو آلت دارد و خنثی بُوَدفعلِ هر دو بیگُمان پیدا شوداو ذَکَر را از زنان پنهان کندتا که خود را خواهرِ ایشان کندشُلّه از مردان به کف پنهان کندتا که خود را جنسِ آن مردان کند گفت یزدان: زآن … مکتوم او شُلّه یی سازیم بر خُرطومِ اوخداوند فرموده است: عیب پوشیده اهل نفاق را که همانا دورویی است، آشکار می کنیم.تا که بینایانِ ما زآن ذو دَلال(۵۶)در نیآیند از فنِ او در جَوالحاصل آن کز هر ذَکَر نایَد نَریهین ز جاهل ترس اگر دانشوری(۵۷)از هر مردی مردانگی سر نمی زند.دوستیِّ جاهلِ شیرینسخنکم شنو، کآن هست چون سَمِّ کُهنجانِ مادر، چشمِ روشن، گویدتجز غم و حسرت از آن نَفْزویَدتمر پدر را گوید آن مادر جِهار(۵۸)که ز مکتب بچّهام شد بس نِزار(۵۹)از زنِ دیگر گَرَش آوردییبر وی این جَور و جفا کم کردیی؟از جُزِ تو گر بُدی این بچّهاماین فُشار(۶۰) آن زن بگفتی نیز همهین بِجَه(۶۱) زین مادر و تیبای(۶۲) اوسیلیِ بابا به از حلوای اوهست مادر نفس و، بابا عقلِ راداوّلش تنگیّ و، آخر صد گشادای دهندهٔ عقل ها، فریاد رَستا نخواهی تو نخواهد هیچ کسهم طلب از توست و هم آن نیکوییما که ایم؟ اوّل تویی، آخر توییهم بگو تو، هم تو بشنو، هم تو باشما همه لاشیم(۶۳) با چندین تراشزین حواله، رغبت افزا در سُجودکاهلیِّ جبر مَفْرِست و خُمود(۶۴)جبر، باشد پَرّ و بالِ کاملانجبر، هم زندان و بندِ کاهلانهمچو آبِ نیل دان این جبر راآب، مؤمن را و خون مر گَبر رابال، بازان را سویِ سلطان بَرَدبال، زاغان را به گورستان بَرَدبازگرد اکنون تو در شرحِ عدمکه چو پازهرست و پنداریش سَمهمچو هندوبچّه هین ای خواجهتاش(۶۵)رَو، ز محمودِ عدم ترسان مباشاز وجودی ترس کاکنون در وی ایآن خیالت لاشی و تو لاشی ایلاشیی بر لاشیی عاشق شده ستهیچ نی مر هیچ نی را ره زده ستچون برون شد این خیالات از میانگشت نامعقولِ تو بر تو عیان * قرآن کریم، سوره نحل(۱۶)، آیه ۶۶Quran, Sooreh An-Nahl(#16), Line #66« وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً ۖ نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَبَنًا خَالِصًا سَائِغًا لِلشَّارِبِينَ.»« براى شما در چارپايان پندى است. از شير خالصى كه از شكمشان از ميان سرگين و خون بيرون مىآيد سيرابتان مىكنيم. شيرى كه به كام نوشندگانش گواراست.»** قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۱۶۰Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #160« مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا…» « هر كس كار نيكى انجام دهد ده برابر به او پاداش دهند…»(۱) مُعَظَّم: بسیار بزرگ(۲) نیلیی رسمِ ماتَم: اشاره به آن است که در قدیم در عزا جامهٔ لاجوردی(نیلی) می پوشیدند.(۳) براهیمِ اَدْهَم: ابواسحاق ابراهیم ادهم، نام یکی از بزرگان زاهد و پرهیزکار در قرن دوم هجری است.(۴) سَهمناک: ترسناک، هولناک(۵) اَرقَم: مار سیاه و سفید، پیچِ اَرقَم: پیچ و تاب مار پیسه.(۶) مُکَتَّم: پوشیده، پنهان(۷) تُتُق: محجوب، پوشیده شده(۸) شَموس: معرّب چَموش، به معنی سرکش، توسن(۹) مُسْتَقین: خواهندهٔ یقین(۱۰) مُستَعین: یاری خواهنده(۱۱) خامُش چو مریم: اشاره به سکوت حضرت مریم و سخن گفتن عیسی در شکم مادر است.(۱۲) تَک: ته، پایین، قعر(۱۳) زَمزَم: نام چاهی در مکّه(۱۴) ندانی: نمی توانی(۱۵) دَلْو و حَبل: سطل آب و ریسمان چاه(۱۶) شَلولَم: کلمه ای که در قصّه ها آورده اند که اگر کسی بگوید شَلولم واز بام خود را پرتاب کند، سالم بر زمین می آید.(۱۷) آفتابْ سِتا: ستایشگر آفتاب(۱۸) مادِح: مدح کننده، ستاینده(۱۹) نامُرْمَد: چشم سالم(۲۰) ذَم: بد گفتن، نکوهش کردن(۲۱) چَهْ کَن: چاه کَن(۲۲) آبِ مَعین: آب روان و گوارا(۲۳) جِدّ: تلاش و کوشش(۲۴) جَدّ: بهره و نصیب(۲۵) غازی: جنگجو(۲۶) سُفته است: گفته است(۲۷) غَزا: جنگ کردن(۲۸) هُمام: شاه بلند همت، مرد بزرگ و دلیر و بخشنده(۲۹) نُضار: زر و سیم خاص، خالص از هر چیز(۳۰) پیروزروز: کامیاب(۳۱) اَملاک: جمعِ مَلِک، به معنی شاهان(۳۲) وَیل: به بدی گرفتار آمدن، نابودی(۳۳) کُرب: سختی، اندوه(۳۴) اکرام و تعظیم: احسان و بزگداشت(۳۵) سَعَت: گشادگی، توانایی(۳۶) مُضل: گمراه کننده(۳۷) طاغوت: بسیار طغیان کننده(۳۸) پُر حَیف: پُر ستم، ستمکار(۳۹) شِتا: مخفف شتاء، به معنی زمستان(۴۰) صَیف: تابستان(۴۱) اَذْفَر: هر آنچه که دارای بوی تند و تیز باشد.(۴۲) فَرث: مدفوع، سرگین(۴۳) ناعِش: حیات بخش(۴۴) اِبْنُ اللَّبون: بچه شتر(۴۵) صاحبْقِران: نیک بخت، خوش اقبال(۴۶) اِقتران: همنشین شدن، قرین شدن(۴۷) مُسْتَوْحِش: بيمناک(۴۸) دَغا: مكار، حيله گر(۴۹) اِلف: دوست(۵۰) قفا: پس گردنی(۵۱) اُحِبُّ الْافِلین: فرو شوندگان را دوست ندارم.(۵۲) زَرِ دَهدَهی: طلای ناب(۵۳) عُتُو: تعدی، تجاوز(۵۴) رَمِه: گلّه گاو، گوسفند و یا اسب(۵۵) بهی: نیکویی(۵۶) ذو دَلال: دارای فریب(۵۷) دانشور: صاحب دانش(۵۸) جِهار: علنی شدن، آشکار شدن(۵۹) نِزار: ضعیف و ناتوان(۶۰) فُشار: سخن یاوه(۶۱) بِجَه: فرار کن(۶۲) تیبا: فریب، عشوه(۶۳) لاش: هیچ چیز(۶۴) خُمود: سستی(۶۵) خواجهتاش: همخواجه، دو غلامی که یک صاحب داشته باشند.************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۵۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1655, Divan e Shamsدوش میگفت جانم کای سپهر معظمبس معلق زنانی شعلهها اندر اشکم بی گنه بیجنایت گردشی بینهایتبر تنت در شکایت نیلیی رسم ماتمگه خوش و گاه ناخوش چون خلیل اندر آتشهم شه و هم گداوش چون براهیم ادهمصورتت سهمناکی حالتت دردناکیگردش آسیاها داری و پیچ ارقمگفت چرخ مقدس چون نترسم از آن کسکاو بهشت جهان را میکند چون جهنمدر کفش خاک مومی سازدش زنگ و رومیسازدش باز و بومی سازدش شکر و سماو نهانیست یارا این چنین آشکاراپیش کردست ما را تا شود او مکتمکی شود بحر کیهان زیر خاشاک پنهانگشته خاشاک رقصان موج در زیر و در بمچون تن خاکدانت بر سر آب جانتجان تتق کرده تن را در عروسی و در غمدر تتق نوعروسی تندخویی شموسیمی کند خوش فسوسی بر بد و نیک عالمخاک ازو سبزه زاری چرخ ازو بیقراریهر طرف بختیاری زو معاف و مسلمعقل ازو مستقینی صبر ازو مستعینیعشق ازو غیب بینی خاک او نقش آدمباد پویان و جویان آبها دست شویانما مسیحانه گویان خاک خامش چو مریم*بحر با موجها بین گرد کشتی خاکینکعبه و مکهها بین در تک چاه زمزمشه بگوید تو تن زن خویش در چه میفکنکه ندانی تو کردن دلو و حبل از شلولم* قرآن کریم، سوره مریم(۱۹)، آیه ۲۶-۲۳Quran, Sooreh Maryam(#19), Line #23-26« فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلَىٰ جِذْعِ النَّخْلَةِ قَالَتْ يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هَٰذَا وَكُنْتُ نَسْيًا مَنْسِيًّا.» (٢٣)« درد زاييدن او را به سوى تنه درخت خرمايى كشانيد. گفت: اى كاش پيش از اين مرده بودم و از يادها فراموش شده بودم.»« فَنَادَاهَا مِنْ تَحْتِهَا أَلَّا تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا.» (۲۴)« كودك از زير او ندا داد: محزون مباش، پروردگارت از زير پاى تو جوى آبى روان ساخت.»« وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا.» (۲۵)« نخل را بجنبان تا خرماى تازه چيده برايت فرو ريزد.»« فَكُلِي وَاشْرَبِي وَقَرِّي عَيْنًا ۖ فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَدًا فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمَٰنِ صَوْمًا فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا.» (۲۶)« پس اى زن، بخور و بياشام و شادمان باش و اگر از آدميان كسى را ديدى بگوى: براى خداى رحمان روزه نذر كردهام و امروز با هيچ بشرى سخن نمىگويم.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۱۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1019 یخرج الحی من المیت بدانکه عدم آمد امید عابدانحق تعالی زنده را از مُرده بیرون کشد. بدان که عدم مایهٔ امیدواریِ پرستشگران است.مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۹۴۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 940, Divan e Shamsستایشت به حقیقت ستایش خویش استکه آفتاب ستا چشم خویش را بستودمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #9 مادح خورشید مداح خود استکه دو چشمم روشن و نامرمد استذم خورشید جهان ذم خود استکه دو چشمم کور و تاریک و بد استقرآن کریم، سوره فرقان(۲۵)، آیه ۷۷Quran, Sooreh Al-Furqaan(#25), Line #77« قُلْ مَا يَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّي لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ ۖ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزَامًا.»« بگو: اگر پروردگار من شما را به طاعت خويش ( به دعا يا پرستش با مرکز عدم ) نخوانده بود به شما نمىپرداخت، كه شما تكذيب كردهايد و كيفرتان همراهتان خواهد بود.»قرآن کریم، سوره حجر(۱۵)، آیه ۹۹Quran, Sooreh Al-Hijr(#15), Line #99« وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ.»« و پروردگارت را پرستش کن، تا یقین ]مرگ[ تو را در رسد.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #681 در معانی قسمت و اعداد نیستدر معانی تجزیه و افراد نیستاتحاد یار با یاران خوش استپای معنیگیر صورت سرکش استصورت سرکش گدازان کن به رنجتا ببینی زیر او وحدت چو گنجور تو نگدازی عنایت های اوخود گدازد ای دلم مولای اواو نماید هم به دلها خویش رااو بدوزد خرقه درویش رامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1477 اصل خود جذب است لیک ای خواجهتاشکار کن موقوف آن جذبه مباشمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۴۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2044 همچو چه کن خاک میکن گر کسیزین تن خاکی که در آبی رسیگر رسد جذبه خدا آب معینچاه ناکنده بجوشد از زمینکار میکن تو به گوش آن مباشاندک اندک خاک چه را میتراشهر که رنجی دید گنجی شد پدیدهر که جدی کرد در جدی رسیدگفت پیغمبر رکوع است و سجودبر در حق کوفتن حلقه وجودحلقه آن در هر آن کو میزندبهر او دولت سری بیرون کند مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۸۳ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1383 قصهٔ سلطان محمود و غلامِ هندورحمة الله علیه گفته استذکر شه محمود غازی سفته استکز غزای هند پیش آن همامدر غنیمت اوفتادش یک غلامپس خلیفهش کرد و بر تختش نشاندبر سپه بگزیدش و فرزند خواندطول و عرض و وصف قصه تو به تودر کلام آن بزرگ دین بجوحاصل آن کودک برین تخت نضارشسته پهلوی قباد شهریارگریه کردی اشک میراندی به سوزگفت شه او را که ای پیروزروز از چه گریی دولتت شد ناگوارفوق املاکی قرین شهریارتو بر این تخت و وزیران و سپاهپیش تختت صف زده چون نجم و ماهگفت کودک گریهام زآن است زارکه مرا مادر در آن شهر و دیاراز توام تهدید کردی هر زمانبینمت در دست محمود ارسلانپس پدر مر مادرم را در جوابجنگ کردی کین چه خشم است و عذابمینیابی هیچ نفرینی دگرزین چنین نفرین مهلک سهل ترسخت بیرحمی و بس سنگیندلیکه به صد شمشیر او را قاتلیمن ز گفت هر دو حیران گشتمیدر دل افتادی مرا بیم و غمیتا چه دوزخخوست محمود ای عجبکه مثل گشته ست در ویل و کربمن همیلرزیدمی از بیم توغافل از اکرام و از تعظیم تومادرم کو تا ببیند این زمانمر مرا بر تخت ای شاه جهانفقر آن محمود توست ای بیسعتطبع ازو دایم همی ترساندتگر بدانی رحم این محمودِ رادخوش بگویی عاقبت محمود بادفقر آن محمود توست ای بیمدلکم شنو زین مادر طبع مضلچون شکار فقر گردی تو یقینهمچو کودک اشک باری یوم دینگرچه اندر پرورش تن مادر استلیک از صد دشمنت دشمنتر است تن چو شد بیمار داروجوت کردور قوی شد مر تو را طاغوت کردچون زره دان این تن پر حیف رانی شتا را شاید و نه صیف رایار بد نیکوست بهرِ صبر راکه گشاید صبر کردن صدر راصبر مه با شب منور داردشصبر گل با خار اذفر داردشصبر شیر اندر میان فرث و خون*کرده او را ناعش ابن اللبونصبر جمله انبیا با منکرانکردشان خاص حق و صاحبقرانهر که را بینی یکی جامه درستدان که او آن را به صبر و کسب جستهرکه را دیدی برهنه و بینواهست بر بیصبری او آن گواهرکه مستوحش بود پر غصه جانکرده باشد با دغایی اقترانصبر اگر کردی و الف با وفاار فراق او نخوردی این قفاخوی با حق ساختی چون انگبینبا لبن که لا احب الافلینلاجرم تنها نماندی همچنانکاتشی مانده به راه از کاروانچون ز بیصبری قرین غیر شددر فراقش پر غم و بیخیر شدصحبتت چون هست زر دهدهیپیش خاین چون امانت مینهیخوی با او کن کامانتهای توایمن آید از افول و از عتوخوی با او کن که خو را آفرید خوی های انبیا را پروریدبرهیی بدهی رمه بازت دهد**پرورنده هر صفت خود رب بودبره پیش گرگ امانت مینهیگرگ و یوسف را مفرما همرهیگرگ اگر با تو نماید روبهیهین مکن باور که ناید زو بهیجاهل ار با تو نماید همدلیعاقبت زخمت زند از جاهلیاو دو آلت دارد و خنثی بودفعل هر دو بیگمان پیدا شوداو ذکر را از زنان پنهان کندتا که خود را خواهر ایشان کندشله از مردان به کف پنهان کندتا که خود را جنس آن مردان کند گفت یزدان زآن … مکتوم او شله یی سازیم بر خرطوم اوخداوند فرموده است: عیب پوشیده اهل نفاق را که همانا دورویی است، آشکار می کنیم.تا که بینایان ما زآن ذو دلالدر نیایند از فن او در جوالحاصل آن کز هر ذکر ناید نریهین ز جاهل ترس اگر دانشوریاز هر مردی مردانگی سر نمی زند.دوستی جاهل شیرینسخنکم شنو کان هست چون سم کهنجان مادر چشم روشن گویدتجز غم و حسرت از آن نفزویدتمر پدر را گوید آن مادر جهارکه ز مکتب بچهام شد بس نزاراز زن دیگر گرش آوردییبر وی این جور و جفا کم کردییاز جز تو گر بدی این بچهاماین فشار آن زن بگفتی نیز همهین بجه زین مادر و تیبای اوسیلی بابا به از حلوای اوهست مادر نفس و بابا عقل راداولش تنگی و آخر صد گشادای دهنده عقل ها فریاد رستا نخواهی تو نخواهد هیچ کسهم طلب از توست و هم آن نیکوییما که ایم اول تویی آخر توییهم بگو تو هم تو بشنو هم تو باشما همه لاشیم با چندین تراشزین حواله رغبت افزا در سجودکاهلی جبر مفرست و خمودجبر باشد پر و بال کاملانجبر هم زندان و بند کاهلانهمچو آب نیل دان این جبر راآب مومن را و خون مر گبر رابال بازان را سوی سلطان بردبال زاغان را به گورستان بردبازگرد اکنون تو در شرح عدمکه چو پازهرست و پنداریش سمهمچو هندوبچه هین ای خواجهتاشرو ز محمود عدم ترسان مباشاز وجودی ترس کاکنون در وی ایآن خیالت لاشی و تو لاشی ایلاشیی بر لاشیی عاشق شده ستهیچ نی مر هیچ نی را ره زده ستچون برون شد این خیالات از میانگشت نامعقول تو بر تو عیان * قرآن کریم، سوره نحل(۱۶)، آیه ۶۶Quran, Sooreh An-Nahl(#16), Line #66« وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً ۖ نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَبَنًا خَالِصًا سَائِغًا لِلشَّارِبِينَ.»« براى شما در چارپايان پندى است. از شير خالصى كه از شكمشان از ميان سرگين و خون بيرون مىآيد سيرابتان مىكنيم. شيرى كه به كام نوشندگانش گواراست.»** قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۱۶۰Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #160« مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا…» « هر كس كار نيكى انجام دهد ده برابر به او پاداش دهند…»
برنامه شماره ۸۴۳ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۱ دسامبر ۲۰۲۰ - ۱۲ آذر
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۵۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1655, Divan e Shams
دوش میگفت جانم: کِای سپهرِ مُعَظَّم(۱)
بَس مُعَلَّق زنانی، شعلهها اندر اِشْکَم
بی گنه بیجنایت، گردشی بینهایت
بر تَنَت در شکایت، نیلیی رسمِ ماتَم(۲)
گَه خوش و گاه ناخوش، چون خلیل اندر آتش
هم شَه و هم گداوَش، چون براهیمِ اَدهَم(۳)
صورتت سَهمناکی(۴)، حالَتَت دردناکی
گردشِ آسیاها داری و پیچِ اَرقَم(۵)
گفت چرخِ مقدّس، چون نترسم از آن کَس
کاو بهشتِ جهان را میکُند چون جهنّم؟
در کَفَش خاک مومی سازَدَش زنگ و رومی
سازَدَش باز و بومی، سازَدَش شِکَّر و سَم
او نَهانیست یارا، این چنین آشکارا
پیش کردست ما را، تا شود او مُکَتَّم(۶)
کی شود بحرِ کیهان زیرِ خاشاک پنهان؟
گشته خاشاک رَقصان، موج در زیر و در بَم
چون تَنِ خاکدانَت بر سَرِ آب جانَت
جان تُتُق کرده(۷) تَن را در عروسی و در غَم
در تُتُق نوعروسی، تندخویی، شَموسی(۸)
می کُند خوش فُسوسی، بر بَد و نیکِ عالَم
خاک ازو سبزه زاری، چرخ ازو بیقراری
هر طرف بختیاری زو مُعاف و مُسَلَّم
عقل ازو مُسْتَقینی(۹)، صَبر ازو مُستَعینی(۱۰)
عشق ازو غیب بینی، خاک او نقشِ آدم
باد پویان و جویان، آبها دست شویان
ما مسیحانه گویان، خاک خامُش چو مریم(۱۱)*
بحر با موجها بین، گِردِ کشتیِّ خاکین
کعبه و مکّهها بین در تَکِ(۱۲) چاهِ زَمزَم(۱۳)
شَه بگوید: تو تَن زَن، خویش در چَه مَیَفکَن
که ندانی(۱۴) تو کردن دَلْو و حَبل(۱۵) از شَلولَم(۱۶)
* قرآن کریم، سوره مریم(۱۹)، آیه ۲۶-۲۳
Quran, Sooreh Maryam(#19), Line #23-26
« فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلَىٰ جِذْعِ النَّخْلَةِ قَالَتْ يَا لَيْتَنِي مِتُّ
قَبْلَ هَٰذَا وَكُنْتُ نَسْيًا مَنْسِيًّا.» (٢٣)
« درد زاييدن او را به سوى تنه درخت خرمايى كشانيد.
گفت: اى كاش پيش از اين مرده بودم و از يادها فراموش
شده بودم.»
« فَنَادَاهَا مِنْ تَحْتِهَا أَلَّا تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا.» (۲۴)
« كودك از زير او ندا داد: محزون مباش، پروردگارت از
زير پاى تو جوى آبى روان ساخت.»
« وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا.» (۲۵)
« نخل را بجنبان تا خرماى تازه چيده برايت فرو ريزد.»
« فَكُلِي وَاشْرَبِي وَقَرِّي عَيْنًا ۖ فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَدًا
فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمَٰنِ صَوْمًا فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا.» (۲۶)
« پس اى زن، بخور و بياشام و شادمان باش و اگر از
آدميان كسى را ديدى بگوى: براى خداى رحمان روزه نذر
كردهام و امروز با هيچ بشرى سخن نمىگويم.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۱۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1019
یُخرِجُ الحَیَّ مِنَ المَْیِّتْ بدان
که عدم آمد امید عابدان
حق تعالی زنده را از مُرده بیرون کشد. بدان که عدم مایهٔ
امیدواریِ پرستشگران است.
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۹۴۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 940, Divan e Shams
ستایِشَت به حقیقت ستایشِ خویش است
که آفتابْ سِتا(۱۷) چشمِ خویش را بِسُتود
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #9
مادِحِ(۱۸) خورشید، مَدّاح خود است
که دو چشمم روشن و نامُرْمَد(۱۹) است
ذَمِّ(۲۰) خورشید جهان، ذَمِّ خود است
که دو چشمم کور و تاریک و بد است
قرآن کریم، سوره فرقان(۲۵)، آیه ۷۷
Quran, Sooreh Al-Furqaan(#25), Line #77
« قُلْ مَا يَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّي لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ ۖ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزَامًا.»
« بگو: اگر پروردگار من شما را به طاعت خويش
( به دعا يا پرستش با مرکز عدم ) نخوانده بود به شما
نمىپرداخت، كه شما تكذيب كردهايد و كيفرتان همراهتان خواهد بود.»
قرآن کریم، سوره حجر(۱۵)، آیه ۹۹
Quran, Sooreh Al-Hijr(#15), Line #99
« وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ.»
« و پروردگارت را پرستش کن، تا یقین ]مرگ[ تو را در رسد.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۸۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #681
در معانی، قسمت و اَعداد نیست
در معانی تجزیه و اَفراد نیست
اتّحادِ یار، با یاران خَوش است
پایِ معنیگیر، صورت سرکَش است
صورتِ سرکَش، گُدازان کُن به رنج
تا ببینی زیرِ او وحدت، چو گنج
ور تو نگْدازی، عنایت هایِ او
خود گُدازد، ای دلم مولایِ او
او نماید هم به دلها خویش را
او بدوزد خرقهٔ درویش را
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1477
اصل، خود جذب است، لیک ای خواجهتاش
کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۴۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2044
همچو چَهْ کَن(۲۱) خاک میکن گر کسی
زین تَنِ خاکی، که در آبی رسی
گر رسد جذبهٔ خدا، آبِ مَعین(۲۲)
چاه ناکنده، بجوشد از زمین
کار میکُن تو، به گوشِ آن مباش
اندک اندک خاکِ چَه را میتراش
هر که رنجی دید، گنجی شد پدید
هر که جِدّی(۲۳) کرد، در جَدّی(۲۴) رسید
گفت پیغمبر: رکوع است و سجود
بر درِ حق، کوفتن حلقهٔ وجود
حلقهٔ آن در هر آن کو میزند
بهرِ او دولت سَری بیرون کند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۸۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1383
قصهٔ سلطان محمود و غلامِ هندو
رَحْمَةُ اللهِ عَلَیْهِ گفته است
ذکرِ شَه محمودِ غازی(۲۵) سُفته است(۲۶)
کز غَزایِ(۲۷) هند، پیشِ آن هُمام(۲۸)
در غنیمت اوفتادش یک غلام
پس خلیفهش کرد و بر تختش نشانْد
بر سپه بُگزیدش و فرزند خوانْد
طول و عرض و وصفِ قصّهٔ تُو به تُو
در کلامِ آن بزرگِ دین بجو
حاصل آن کودک بَرین تختِ نُضار(۲۹)
شِسته پهلویِ قُبادِ شهریار
گریه کردی، اشک میراندی به سوز
گفت شه او را که ای پیروزْروز(۳۰)
از چه گریی؟ دولتت شد ناگوار؟
فوقِ اَملاکی(۳۱)، قرینِ شهریار
تو بر این تخت و وزیران و سپاه
پیشِ تختت صف زده چون نَجم و ماه
گفت کودک: گریهام زآن است زار
که مرا مادر در آن شهر و دیار
از تواَم تهدید کردی هر زمان
بینمت در دستِ محمود ارسلان
پس پدر، مر مادرم را در جواب
جنگ کردی، کین چه خشم است و عذاب؟
مینیابی هیچ نفرینی دگر
زین چنین نفرینِ مُهلِک سَهل تر؟
سخت بیرحمی و بس سنگیندلی
که به صد شمشیر او را قاتلی
من ز گفتِ هر دو حیران گشتمی
در دل افتادی مرا بیم و غمی
تا چه دوزخْخوست محمود، ای عجب
که مَثَل گشته ست در وَیل(۳۲) و کُرَب(۳۳)
من همیلرزیدمی از بیمِ تو
غافل از اکرام و از تعظیمِ(۳۴) تو
مادرم کو؟ تا ببیند این زمان
مر مرا بر تخت ای شاهِ جهان
فقر، آن محمودِ توست ای بیسَعَت(۳۵)
طبع ازو دایم همی ترسانَدَت
گر بدانی رحمِ این محمودِ راد
خوش بگویی عاقبت محمود باد
فقر، آن محمودِ توست ای بیمْدل
کم شنو زین مادرِ طبعِ مُضل(۳۶)
چون شکارِ فقر گردی تو، یقین
همچو کودک اشک باری یومِ دین
گرچه اندر پرورش، تَن مادر است
لیک از صد دشمنَت دشمنتر است
تن چو شد بیمار، داروجُوت کرد
ور قوی شد مر تو را طاغوت(۳۷) کرد
چون زِرِه دان این تَنِ پُر حَیف(۳۸) را
نی شِتا(۳۹) را شاید و نه صَیف(۴۰) را
یارِ بد نیکوست بهرِ صبر را
که گشاید صبر کردن صَدر را
صبرِ مَه با شب، منوّر دارَدَش
صبرِ گُل با خار اَذْفَر(۴۱) دارَدَش
صبرِ شیر اندر میانِ فَرث(۴۲) و خون*
کرده او را ناعِشِ(۴۳) اِبْنُ اللَّبون(۴۴)
صبرِ جملهٔ انبیا با مُنکران
کردشان خاصِ حق و صاحبْقِران(۴۵)
هر که را بینی یکی جامه دُرُست
دان که او آن را به صبر و کسب جُست
هرکه را دیدی برهنه و بینوا
هست بر بیصبریِ او آن گوا
هرکه مُسْتَوْحِش(۴۶) بود پُر غصّه جان
کرده باشد با دَغایی(۴۷) اِقتران(۴۸)
صبر اگر کردی و اِلفِ(۴۹) با وفا
ار فراق او نخوردی این قَفا(۵۰)
خُوی با حق ساختی، چون انگبین
با لَبَن که لا اُحِبُّ الْافِلین(۵۱)
لاجَرم تنها نماندی همچنان
کآتشی مانده به راه از کاروان
چون ز بیصبری قرینِ غیر شد
در فِراقش پُر غم و بیخیر شد
صحبتت چون هست زَرِّ دَهدَهی(۵۲)
پیشِ خایِن چون امانت مینهی؟
خوی با او کُن کامانتهایِ تو
ایمن آید از اُفول و از عُتُو(۵۳)
خوی با او کن که خُو را آفرید
خوی های انبیا را پَرورید
بَرّهیی بِدْهی رَمِه(۵۴) بازَت دهد**
پَرورندهٔ هر صفت خود رَب بُوَد
برّه پیشِ گرگ امانت مینهی
گرگ و یوسف را مَفَرما همرهی
گرگ اگر با تو نماید روبَهی
هین مکن باور، که نآید زو بِهی(۵۵)
جاهل ار با تو نماید همدلی
عاقبت زخمت زند از جاهلی
او دو آلت دارد و خنثی بُوَد
فعلِ هر دو بیگُمان پیدا شود
او ذَکَر را از زنان پنهان کند
تا که خود را خواهرِ ایشان کند
شُلّه از مردان به کف پنهان کند
تا که خود را جنسِ آن مردان کند
گفت یزدان: زآن … مکتوم او
شُلّه یی سازیم بر خُرطومِ او
خداوند فرموده است: عیب پوشیده اهل نفاق را که همانا
دورویی است، آشکار می کنیم.
تا که بینایانِ ما زآن ذو دَلال(۵۶)
در نیآیند از فنِ او در جَوال
حاصل آن کز هر ذَکَر نایَد نَری
هین ز جاهل ترس اگر دانشوری(۵۷)
از هر مردی مردانگی سر نمی زند.
دوستیِّ جاهلِ شیرینسخن
کم شنو، کآن هست چون سَمِّ کُهن
جانِ مادر، چشمِ روشن، گویدت
جز غم و حسرت از آن نَفْزویَدت
مر پدر را گوید آن مادر جِهار(۵۸)
که ز مکتب بچّهام شد بس نِزار(۵۹)
از زنِ دیگر گَرَش آوردیی
بر وی این جَور و جفا کم کردیی؟
از جُزِ تو گر بُدی این بچّهام
این فُشار(۶۰) آن زن بگفتی نیز هم
هین بِجَه(۶۱) زین مادر و تیبای(۶۲) او
سیلیِ بابا به از حلوای او
هست مادر نفس و، بابا عقلِ راد
اوّلش تنگیّ و، آخر صد گشاد
ای دهندهٔ عقل ها، فریاد رَس
تا نخواهی تو نخواهد هیچ کس
هم طلب از توست و هم آن نیکویی
ما که ایم؟ اوّل تویی، آخر تویی
هم بگو تو، هم تو بشنو، هم تو باش
ما همه لاشیم(۶۳) با چندین تراش
زین حواله، رغبت افزا در سُجود
کاهلیِّ جبر مَفْرِست و خُمود(۶۴)
جبر، باشد پَرّ و بالِ کاملان
جبر، هم زندان و بندِ کاهلان
همچو آبِ نیل دان این جبر را
آب، مؤمن را و خون مر گَبر را
بال، بازان را سویِ سلطان بَرَد
بال، زاغان را به گورستان بَرَد
بازگرد اکنون تو در شرحِ عدم
که چو پازهرست و پنداریش سَم
همچو هندوبچّه هین ای خواجهتاش(۶۵)
رَو، ز محمودِ عدم ترسان مباش
از وجودی ترس کاکنون در وی ای
آن خیالت لاشی و تو لاشی ای
لاشیی بر لاشیی عاشق شده ست
هیچ نی مر هیچ نی را ره زده ست
چون برون شد این خیالات از میان
گشت نامعقولِ تو بر تو عیان
* قرآن کریم، سوره نحل(۱۶)، آیه ۶۶
Quran, Sooreh An-Nahl(#16), Line #66
« وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً ۖ نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهِ
مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَبَنًا خَالِصًا سَائِغًا لِلشَّارِبِينَ.»
« براى شما در چارپايان پندى است. از شير خالصى
كه از شكمشان از ميان سرگين و خون بيرون مىآيد
سيرابتان مىكنيم. شيرى كه به كام نوشندگانش گواراست.»
** قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۱۶۰
Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #160
« مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا…»
« هر كس كار نيكى انجام دهد ده برابر به او پاداش دهند…»
(۱) مُعَظَّم: بسیار بزرگ
(۲) نیلیی رسمِ ماتَم: اشاره به آن است که در قدیم در عزا جامهٔ لاجوردی(نیلی) می پوشیدند.
(۳) براهیمِ اَدْهَم: ابواسحاق ابراهیم ادهم، نام یکی از بزرگان زاهد و پرهیزکار در قرن دوم هجری است.
(۴) سَهمناک: ترسناک، هولناک
(۵) اَرقَم: مار سیاه و سفید، پیچِ اَرقَم: پیچ و تاب مار پیسه.
(۶) مُکَتَّم: پوشیده، پنهان
(۷) تُتُق: محجوب، پوشیده شده
(۸) شَموس: معرّب چَموش، به معنی سرکش، توسن
(۹) مُسْتَقین: خواهندهٔ یقین
(۱۰) مُستَعین: یاری خواهنده
(۱۱) خامُش چو مریم: اشاره به سکوت حضرت مریم و سخن گفتن عیسی در شکم مادر است.
(۱۲) تَک: ته، پایین، قعر
(۱۳) زَمزَم: نام چاهی در مکّه
(۱۴) ندانی: نمی توانی
(۱۵) دَلْو و حَبل: سطل آب و ریسمان چاه
(۱۶) شَلولَم: کلمه ای که در قصّه ها آورده اند که اگر کسی بگوید شَلولم و
از بام خود را پرتاب کند، سالم بر زمین می آید.
(۱۷) آفتابْ سِتا: ستایشگر آفتاب
(۱۸) مادِح: مدح کننده، ستاینده
(۱۹) نامُرْمَد: چشم سالم
(۲۰) ذَم: بد گفتن، نکوهش کردن
(۲۱) چَهْ کَن: چاه کَن
(۲۲) آبِ مَعین: آب روان و گوارا
(۲۳) جِدّ: تلاش و کوشش
(۲۴) جَدّ: بهره و نصیب
(۲۵) غازی: جنگجو
(۲۶) سُفته است: گفته است
(۲۷) غَزا: جنگ کردن
(۲۸) هُمام: شاه بلند همت، مرد بزرگ و دلیر و بخشنده
(۲۹) نُضار: زر و سیم خاص، خالص از هر چیز
(۳۰) پیروزروز: کامیاب
(۳۱) اَملاک: جمعِ مَلِک، به معنی شاهان
(۳۲) وَیل: به بدی گرفتار آمدن، نابودی
(۳۳) کُرب: سختی، اندوه
(۳۴) اکرام و تعظیم: احسان و بزگداشت
(۳۵) سَعَت: گشادگی، توانایی
(۳۶) مُضل: گمراه کننده
(۳۷) طاغوت: بسیار طغیان کننده
(۳۸) پُر حَیف: پُر ستم، ستمکار
(۳۹) شِتا: مخفف شتاء، به معنی زمستان
(۴۰) صَیف: تابستان
(۴۱) اَذْفَر: هر آنچه که دارای بوی تند و تیز باشد.
(۴۲) فَرث: مدفوع، سرگین
(۴۳) ناعِش: حیات بخش
(۴۴) اِبْنُ اللَّبون: بچه شتر
(۴۵) صاحبْقِران: نیک بخت، خوش اقبال
(۴۶) اِقتران: همنشین شدن، قرین شدن
(۴۷) مُسْتَوْحِش: بيمناک
(۴۸) دَغا: مكار، حيله گر
(۴۹) اِلف: دوست
(۵۰) قفا: پس گردنی
(۵۱) اُحِبُّ الْافِلین: فرو شوندگان را دوست ندارم.
(۵۲) زَرِ دَهدَهی: طلای ناب
(۵۳) عُتُو: تعدی، تجاوز
(۵۴) رَمِه: گلّه گاو، گوسفند و یا اسب
(۵۵) بهی: نیکویی
(۵۶) ذو دَلال: دارای فریب
(۵۷) دانشور: صاحب دانش
(۵۸) جِهار: علنی شدن، آشکار شدن
(۵۹) نِزار: ضعیف و ناتوان
(۶۰) فُشار: سخن یاوه
(۶۱) بِجَه: فرار کن
(۶۲) تیبا: فریب، عشوه
(۶۳) لاش: هیچ چیز
(۶۴) خُمود: سستی
(۶۵) خواجهتاش: همخواجه، دو غلامی که یک صاحب
داشته باشند.
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
دوش میگفت جانم کای سپهر معظم
بس معلق زنانی شعلهها اندر اشکم
بی گنه بیجنایت گردشی بینهایت
بر تنت در شکایت نیلیی رسم ماتم
گه خوش و گاه ناخوش چون خلیل اندر آتش
هم شه و هم گداوش چون براهیم ادهم
صورتت سهمناکی حالتت دردناکی
گردش آسیاها داری و پیچ ارقم
گفت چرخ مقدس چون نترسم از آن کس
کاو بهشت جهان را میکند چون جهنم
در کفش خاک مومی سازدش زنگ و رومی
سازدش باز و بومی سازدش شکر و سم
او نهانیست یارا این چنین آشکارا
پیش کردست ما را تا شود او مکتم
کی شود بحر کیهان زیر خاشاک پنهان
گشته خاشاک رقصان موج در زیر و در بم
چون تن خاکدانت بر سر آب جانت
جان تتق کرده تن را در عروسی و در غم
در تتق نوعروسی تندخویی شموسی
می کند خوش فسوسی بر بد و نیک عالم
خاک ازو سبزه زاری چرخ ازو بیقراری
هر طرف بختیاری زو معاف و مسلم
عقل ازو مستقینی صبر ازو مستعینی
عشق ازو غیب بینی خاک او نقش آدم
باد پویان و جویان آبها دست شویان
ما مسیحانه گویان خاک خامش چو مریم*
بحر با موجها بین گرد کشتی خاکین
کعبه و مکهها بین در تک چاه زمزم
شه بگوید تو تن زن خویش در چه میفکن
که ندانی تو کردن دلو و حبل از شلولم
یخرج الحی من المیت بدان
ستایشت به حقیقت ستایش خویش است
که آفتاب ستا چشم خویش را بستود
مادح خورشید مداح خود است
که دو چشمم روشن و نامرمد است
ذم خورشید جهان ذم خود است
در معانی قسمت و اعداد نیست
در معانی تجزیه و افراد نیست
اتحاد یار با یاران خوش است
پای معنیگیر صورت سرکش است
صورت سرکش گدازان کن به رنج
تا ببینی زیر او وحدت چو گنج
ور تو نگدازی عنایت های او
خود گدازد ای دلم مولای او
او بدوزد خرقه درویش را
اصل خود جذب است لیک ای خواجهتاش
کار کن موقوف آن جذبه مباش
همچو چه کن خاک میکن گر کسی
زین تن خاکی که در آبی رسی
گر رسد جذبه خدا آب معین
چاه ناکنده بجوشد از زمین
کار میکن تو به گوش آن مباش
اندک اندک خاک چه را میتراش
هر که رنجی دید گنجی شد پدید
هر که جدی کرد در جدی رسید
گفت پیغمبر رکوع است و سجود
بر در حق کوفتن حلقه وجود
حلقه آن در هر آن کو میزند
بهر او دولت سری بیرون کند
رحمة الله علیه گفته است
ذکر شه محمود غازی سفته است
کز غزای هند پیش آن همام
پس خلیفهش کرد و بر تختش نشاند
بر سپه بگزیدش و فرزند خواند
طول و عرض و وصف قصه تو به تو
در کلام آن بزرگ دین بجو
حاصل آن کودک برین تخت نضار
شسته پهلوی قباد شهریار
گریه کردی اشک میراندی به سوز
گفت شه او را که ای پیروزروز
از چه گریی دولتت شد ناگوار
فوق املاکی قرین شهریار
پیش تختت صف زده چون نجم و ماه
گفت کودک گریهام زآن است زار
از توام تهدید کردی هر زمان
بینمت در دست محمود ارسلان
پس پدر مر مادرم را در جواب
جنگ کردی کین چه خشم است و عذاب
زین چنین نفرین مهلک سهل تر
من ز گفت هر دو حیران گشتمی
تا چه دوزخخوست محمود ای عجب
که مثل گشته ست در ویل و کرب
من همیلرزیدمی از بیم تو
غافل از اکرام و از تعظیم تو
مادرم کو تا ببیند این زمان
مر مرا بر تخت ای شاه جهان
فقر آن محمود توست ای بیسعت
طبع ازو دایم همی ترساندت
گر بدانی رحم این محمودِ راد
فقر آن محمود توست ای بیمدل
کم شنو زین مادر طبع مضل
چون شکار فقر گردی تو یقین
همچو کودک اشک باری یوم دین
گرچه اندر پرورش تن مادر است
لیک از صد دشمنت دشمنتر است
تن چو شد بیمار داروجوت کرد
ور قوی شد مر تو را طاغوت کرد
چون زره دان این تن پر حیف را
نی شتا را شاید و نه صیف را
یار بد نیکوست بهرِ صبر را
که گشاید صبر کردن صدر را
صبر مه با شب منور داردش
صبر گل با خار اذفر داردش
صبر شیر اندر میان فرث و خون*
کرده او را ناعش ابن اللبون
صبر جمله انبیا با منکران
کردشان خاص حق و صاحبقران
هر که را بینی یکی جامه درست
دان که او آن را به صبر و کسب جست
هست بر بیصبری او آن گوا
هرکه مستوحش بود پر غصه جان
کرده باشد با دغایی اقتران
صبر اگر کردی و الف با وفا
ار فراق او نخوردی این قفا
خوی با حق ساختی چون انگبین
با لبن که لا احب الافلین
لاجرم تنها نماندی همچنان
کاتشی مانده به راه از کاروان
چون ز بیصبری قرین غیر شد
در فراقش پر غم و بیخیر شد
صحبتت چون هست زر دهدهی
پیش خاین چون امانت مینهی
خوی با او کن کامانتهای تو
ایمن آید از افول و از عتو
خوی با او کن که خو را آفرید
خوی های انبیا را پرورید
برهیی بدهی رمه بازت دهد**
پرورنده هر صفت خود رب بود
بره پیش گرگ امانت مینهی
گرگ و یوسف را مفرما همرهی
گرگ اگر با تو نماید روبهی
هین مکن باور که ناید زو بهی
او دو آلت دارد و خنثی بود
فعل هر دو بیگمان پیدا شود
او ذکر را از زنان پنهان کند
تا که خود را خواهر ایشان کند
شله از مردان به کف پنهان کند
تا که خود را جنس آن مردان کند
گفت یزدان زآن … مکتوم او
شله یی سازیم بر خرطوم او
تا که بینایان ما زآن ذو دلال
در نیایند از فن او در جوال
حاصل آن کز هر ذکر ناید نری
هین ز جاهل ترس اگر دانشوری
دوستی جاهل شیرینسخن
کم شنو کان هست چون سم کهن
جان مادر چشم روشن گویدت
جز غم و حسرت از آن نفزویدت
مر پدر را گوید آن مادر جهار
که ز مکتب بچهام شد بس نزار
از زن دیگر گرش آوردیی
بر وی این جور و جفا کم کردیی
از جز تو گر بدی این بچهام
این فشار آن زن بگفتی نیز هم
هین بجه زین مادر و تیبای او
سیلی بابا به از حلوای او
هست مادر نفس و بابا عقل راد
اولش تنگی و آخر صد گشاد
ای دهنده عقل ها فریاد رس
ما که ایم اول تویی آخر تویی
هم بگو تو هم تو بشنو هم تو باش
ما همه لاشیم با چندین تراش
زین حواله رغبت افزا در سجود
کاهلی جبر مفرست و خمود
جبر باشد پر و بال کاملان
جبر هم زندان و بند کاهلان
همچو آب نیل دان این جبر را
آب مومن را و خون مر گبر را
بال بازان را سوی سلطان برد
بال زاغان را به گورستان برد
بازگرد اکنون تو در شرح عدم
که چو پازهرست و پنداریش سم
همچو هندوبچه هین ای خواجهتاش
رو ز محمود عدم ترسان مباش
گشت نامعقول تو بر تو عیان
Privacy Policy
Today visitors: 742 Time base: Pacific Daylight Time