برنامه شماره ۹۹۳ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
تاریخ اجرا: ۱۶ ژانویه ۲۰۲۴ - ۲۷ دی ۱۴۰۲
برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۹۳ بر روی این لینک کلیک کنید
برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل)
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #258, Divan e Shams
گر بِنَخُسبی شبی ای مَهلقا(۱)
رُو به تو بِنْمایَد گنجِ بقا
گرم شوی شب، تو به خورشیدِ غیب
چشمِ تو را باز کند توتیا(۲)
امشب اِستیزه کُن و سر مَنِه
تا که ببینی ز سعادت، عطا
جلوهگهِ جمله بُتان در شب است
نشنود آن کس که بِخُفت «اَلصَّلا»(۳)
موسیِ عِمران نه به شب دید نور؟
سویِ درختی که بگفتش: «بیا»*
رفت به شب بیش ز دَهساله راه
دید درختی همه غرقِ ضیا
نی که به شب، احمد، معراج رفت
بُرد بُراقیش(۴) به سویِ سَما(۵)؟**
روز، پیِ کسب و شب از بهرِ عشق
چشمِ بدی تا که نبیند تو را***
خَلق بخُفتند، ولی عاشقان
جملهٔ شب، قصّهکُنان با خدا
گفت به داوود، خدایِ کریم:
هر که کُند دعویِ سودای ما
چون همهشب خفت، بُوَد آن، دروغ
خواب کجا آید مر عشق را؟
ز آنکه بُوَد عاشق، خلوتطلب
تا غمِ دل گوید با دلربا
تشنه نَخُسبید، مگر اندکی
تشنه کجا، خوابِ گران از کجا؟
چونکه بِخُسپید، به خواب، آب دید
یا لبِ جُو، یا که سبو یا سَقا
جملهٔ شب میرسد از حق، خطاب:
خیز غنیمت شُمُر، ای بینوا****
ور نه پسِ مرگ، تو حسرت خوری
چونکه شود جانِ تو از تن جُدا*****
جُفت(۶) بِبُردند و زمین مانْد خام
هیچ ندارد جُزِ خار و گیا
من شدم از دست، تو باقی بخوان
مست شدم، سَر نشناسم ز پا
شمسِ حقِ مَفخرِ تبریزیان
بستم لب را، تو بیا برگُشا
* قرآن کریم، سورهٔ طه (۲۰)، آیات ۹ تا ۱۲
Quran, Ta-Ha(#20), Line #9-12
«وَهَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَىٰ» (۹)
«آيا خبر موسى به تو رسيده است؟»
«إِذْ رَأَىٰ نَارًا فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا
لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى» (۱۰)
«آنگاه كه آتشى ديد و به خانواده خود گفت: درنگ كنيد، كه من از دور آتشى مىبينم،
شايد برايتان پارهای از آن آتش بياورم يا در روشنايى آن راهى بيابم.»
«فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَا مُوسَىٰ» (۱۱)
«چون نزد آتش آمد، ندا داده شد: اى موسى،»
«إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ ۖ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» (١٢)
«من پروردگار تو هستم. پاىافزارت را بيرون كن كه اينك در وادى مقدسِ طُوىٰ هستى.»
** قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۱
Quran, Al-Israa(#17), Line #1
«سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى
الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا ۚ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ»
«منزه است آن خدايى كه بنده خود را شبى از مسجدالحرام
به مسجدالاقصى كه گرداگردش را بركت دادهايم سير داد،
تا بعضى از آيات خود را به او بنماييم، هر آينه او شنوا و بيناست.»
*** قرآن کریم، سورهٔ قصص (۲۸)، آیهٔ ۷۳
Quran, Al-Qasas(#28), Line #73
«وَمِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»
«و از رحمت او آنكه براى شما شب و روز را پديد آورد تا در آن يک بيآساييد
و در اين يک به طلب روزى برخيزيد، باشد كه سپاس گوييد.»
**** قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۷۹
Quran, Al-Israa(#17), Line #79
«وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَىٰ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا»
«پارهاى از شب را به نمازخواندن زنده بدار.
اين نافله خاص تو است. باشد كه پروردگارت، تو را به مقامى پسنديده برساند.»
***** قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۳۱
Quran, Al-An’aam(#6), Line #31
«قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ ۖ حَتَّىٰ إِذَا جَاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً
قَالُوا يَا حَسْرَتَنَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْنَا فِيهَا… .»
«زيان كردند آنهايى كه ديدار با خدا را دروغ پنداشتند.
و چون قيامت به ناگهان فرا رسد، گويند: اى حسرتا بر ما به خاطر تقصيرى كه كرديم… .»
(۱) مَهلقا: ماهرو، زیبا رخسار
(۲) توتیا: سرمه، سنگی معدنی که اطبای قدیم آن را در معالجهٔ بیماریهای چشمی و تقویتِ بینایی به کار میبستند.
(۳) اَلصَّلا: به هوش باشید
(۴) بُراق: مرکوبِ خاصِ حضرت رسول اکرم (ص) در شبِ معراج
(۵) سما: سماء، آسمان
(۶) جُفت: دو گاو که برای شخم زدنِ زمین، پهلوی هم میبندند.
------------
گر بِنَخُسبی شبی ای مَهلقا
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1383
مسجدست آن دل، که جسمش ساجدست
یارِ بَد خَرُّوبِ(۷) هر جا مسجدست
یارِ بَد چون رُست در تو مِهرِ او
هین ازو بگریز و کم کن گفتوگو
برکَن از بیخش، که گر سَر برزند
مر تو را و مسجدت را برکَنَد
عاشقا، خَرّوبِ تو آمد کژی
همچو طفلان، سویِ کژ چون میغژی(۸)؟
خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوتهای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران میکند.
میغژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856
گرگِ درّندهست نفسِ بَد، یقین
چه بهانه مینهی بر هر قرین؟
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550
چون ز زنده مُرده بیرون میکند
نَفْسِ زنده سوی مرگی میتَنَد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2640
من سبب را ننگرم، کآن حادِث(۹) است
زآنکه حادث، حادِثی را باعث است
لطفِ سابق را نِظاره میکنم
هرچه آن حادِث، دوپاره میکنم
(۹) حادِث: تازه پدیده آمده، جدید، نو
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2220
از حَدَث(۱۰) شُستم خدایا پوست را
از حوادث تو بشو این دوست را
(۱۰) حَدَث: مدفوع
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2313
چشمبندِ خلق، جز اسباب نیست
هر که لرزد بر سبب، ز اصحاب نیست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3024
این که فردا این کنم یا آن کنم
این دلیلِ اختیارست ای صَنَم(۱۱)
وآن پشیمانی که خوردی زآن بَدی
ز اختیارِ خویش گشتی مُهْتَدی(۱۲)
جمله قرآن امر و نهی است و وعید
امر کردن سنگِ مرمر را که دید؟
(۱۱) صَنَم: بت، دلبر و معشوق
(۱۲) مُهْتٓدی: هدایت شونده
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2520
جمله قرآن هست در قطعِ سبب
عِزِّ(۱۳) درویش و، هلاکِ بولهب
(۱۳) عِزّ: عزیز شدن، ارجمند شدن، ارجمندی
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۱۴)
(۱۴) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240
کرده حق ناموس را صد من حَدید(۱۵)
ای بسی بسته به بندِ ناپدید
(۱۵) حَدید: آهن
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219
در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۱۶)
گرچه جو صافی نماید مر تو را
(۱۶) فَتیٰ: جوان، جوانمرد
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۱۷)
که بگویید از طریقِ انبساط
(۱۷) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130
چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا
تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا
مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست»
تا «جز آنچه به ما آموختی» دستِ تو را بگیرد.
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32
« قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams
دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۱۸) بپذیر
کارِ او کُنْ فَیکون است نه موقوفِ علل
(۱۸) نَفَخْتُ: دمیدم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196
تا کنی مر غیر را حَبْر(۱۹) و سَنی(۲۰)
خویش را بدخُو و خالی میکنی
(۱۹) حَبر: دانشمند، دانا
(۲۰) سَنی: رفیع، بلند مرتبه
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151
مردهٔ خود را رها کردهست او
مردهٔ بیگانه را جوید رَفو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479
دیده آ، بر دیگران، نوحهگری
مدّتی بنشین و، بر خود میگِری
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قَرین بی قول و گفتوگویِ او
خو بدزدد دل نهان از خویِ او
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از رهِ پنهان، صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514
بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت
کآن فراق آرد یقین در عاقبت
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1051
کار، آن دارد که پیش از تن بُدهست
بگذر از اینها که نو حادث شدهست
کار، عارف راست، کو نه اَحوَل(۲۱) است
چشمِ او بر کِشتهای اوّل است
(۲۱) اَحوَل: لوچ، دوبین
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807
مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش
صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش
جوهر آن باشد که قایم با خودست
آن عَرَض باشد که فرعِ او شدهست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2029, Divan e Shams
ای عاشقِ جَریده(۲۲)، بر عاشقان گُزیده
بگذر ز آفریده، بنگر در آفریدن
(۲۲) جَریده: یگانه، تنها
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ١٨٣۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1835
هرکه داد او حُسنِ خود را در مَزاد(۲۳)
صد قضایِ بد سویِ او رو نهاد
حیلهها و خشمها و رَشکها
بر سرش ریزد چو آب از مَشکها
دشمنان او را ز غیرت میدَرند
دوستان هم روزگارش میبَرند
(۲۳) مَزاد: مزایده و به معرض فروش گذاشتن.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #930, Divan e Shams
الست گفت حق و جانها بلی گفتند
برای صدقِ بلی حق رهِ بلا بگشاد
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489
گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا
او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما
«ولی حضرت آدم گفت: «پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.»
و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بیخبر نبود.»
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23
«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»
«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما آمرزش نیاوری
و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1488
گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی
کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۲۴)
«شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی.
او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.»
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16
قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ
«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی،
من نیز بر راه بندگانت به کمین مینشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز میدارم.»
(۲۴) دَنی: فرومایه، پست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #174
ما در این دِهلیزِ(۲۵) قاضیِّ قضا
بهرِ دعویِّ الستیم و بَلیٰ
که بَلی گفتیم و آن را زامتحان
فعل و قولِ ما شهود است و بیان
از چه در دهلیزِ قاضی تن زدیم(۲۶)؟
نه که ما بهرِ گواهی آمدیم؟
چند در دهلیزِ قاضی ای گواه
حبس باشی؟ دِه شهادت از پگاه(۲۷)
(۲۵) دهلیز: راهرو
(۲۶) تن زدن: ساکت شدن
(۲۷) پگاه: صبح زود، سَحَر
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۷۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #740
گفت حق که: کژ مَجُنبان گوش و دُم
یَنْفَعَنَّ الصّادقینَ صِدْقُهُمْ
خداوند میفرماید: «گوش و دُمت را کج تکان مده.»
زیرا راستگوییِ راستگویان به آنان سود میرساند.»
قرآن کریم، سورهٔ مائده (۵)، آیهٔ ۱۱۹
Quran, Al-Ma’ida(#5), Line #119
«قَالَ اللَّهُ هَٰذَا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ
خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.»
«خدا گفت: اين روزى است كه راستگويان را راستى گفتارشان سود دهد.
از آن آنهاست بهشتهايى كه در آن نهرها جارى است. همواره در آن جاويدان خواهند بود.
خدا از آنان خشنود است و آنان نيز از خدا خشنودند. و اين كاميابى بزرگى است.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #407
در زمانه صاحبِ دامی بُوَد
همچو ما احمق که صیدِ خود کند؟!
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶٣۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3635
اجتهادِ گَرم ناکرده، که تا
دل شود صاف و، ببیند ماجَرا
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #181
یک زمان کار است بگزار و بتاز
کارِ کوته را مکن بر خود دراز
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٠۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1054
آنچه آبست(۲۸) است شب، جز آن نزاد
حیلهها و مکرها بادَست، باد
کِی کُند دل خوش به حیلتهایِ گَش(۲۹)
آنکه بیند حیلهٔ حق بر سَرَش؟
قرآن کریم، سورهٔ آلعمران (۳)، آیهٔ ۵۴
Quran, Al-i-Imran(#3), Line #54
« وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللهُ وَاللهُ خَيْرُ الْـمَاكِرِينَ.»
«آنان مكر كردند، و خدا هم مكر كرد، و خدا بهترينِ مكركنندگان است.»
(۲۸) آبست: آبستن
(۲۹) گَش: بسیار، فراوان، انبوه
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٠۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1056
او درونِ دام، دامی مینهد
جانِ تو نَه این جهد، نَه آن جهد
گر برویَد، ور بریزد صد گیاه
عاقبت بررویَد آن کِشتهٔ اله
کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست
این دوم فانیست و آن اوّل دُرُست
کِشتِ اوّل کامل و بُگزیده است
تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است
افکن این تدبیرِ خود را پیشِ دوست
گر چه تدبیرت هم از تدبیرِ اوست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2458, Divan e Shams
پیش ز زندانِ جهان با تو بُدم من همگی
کاش برین دامگهم هیچ نبودی گذری
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #925
جانهایِ خَلق پیش از دست و پا
میپریدند از وفا اندر صفا
چون به امرِ اِهْبِطُوا(۳۰) بندی(۳۱) شدند
حبسِ خشم و حرص و خرسندی شدند
قرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ٣٨
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #38
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»
«گفتيم: همه از بهشت فرودآیید، پس اگر هدایتی از من بهسویِ شما رسید،
آنها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بيمى دارند و نه اندوهی.»
(۳۰) اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید.
(۳۱) بندی: اسیر، به بند درآمده
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #947, Divan e Shams
خدای گفت: «قُمِ اللَّیْل»(۳۲) و از گزاف نگفت
ز شبرُویست فرّ و قَدِّ زُهره و فَرقَد(۳۳)
قرآن کریم، سوره مزمّل (۷۳)، آیهٔ ۲
Quran, Al-Muzzammil(#73), Line #2
« قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا.»
« شب را زنده بدار، مگر اندكى را.»
(۳۲) قُمِ اللَّیْل: شب را زنده بدار
(۳۳) فَرقَد: دو ستاره نزدیک قطب که بِدان راه شناسند.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۹۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4195
تا بدانی عجزِ خویش و جهلِ خویش
تا شود ایقانِ(۳۴) تو در غیب، بیش
(۳۴) ایقان: یقین
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939
هر کجا دردی، دوا آنجا رود
هر کجا پستی است، آب آنجا دود
آبِ رحمت بایدت، رو پست شو
وآنگهان خور خَمرِ رحمت، مست شو
رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر
بر یکی رحمت فِرو مآ(۳۵) ای پسر
(۳۵) فِرو مآ: نایست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466
عاشقان از بیمرادیهایِ خویش
باخبر گشتند از مولایِ خویش
بیمرادی شد قَلاووزِ(۳۶) بهشت
حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوشسرشت
حدیث
«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»
«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»
(۳۶) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشروِ لشکر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3072
اُذْکُروا الله کار هر اوباش نیست
اِرْجِعی بر پای هر قَلّاش(۳۷) نیست
لیک تو آیِس(۳۸) مشو، هم پیل باش
ور نه پیلی، در پی تبدیل باش
کیمیاسازانِ(۳۹) گَردون را ببین
بشنو از میناگَران(۴۰) هر دَم طنین
قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱
Quran, Al-Ahzaab(#33), Line #41
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»
قرآن كريم، سورهٔ فجر (۸۹)، آيات ۲۷ و ۲۸
Quran, Al-Fajr(#89), Line #27-28
«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»
«ای جان آرامگرفته و اطمینانیافته. به سوی پروردگارت در حالی که
از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، بازگرد.»
(۳۷) قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس
(۳۸) آیس: ناامید
(۳۹) کیمیاساز: کیمیاگر
(۴۰) میناگر: آنکه فلزات مختلف را با لعابهای رنگین میآراید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۴۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1948, Divan e Shams
بانگ آید هر زمانی زین رواقِ(۴۱) آبگون(۴۲)
آیتِ اِنّا بَنَیْنَاهَا وَ اِنّا مُوسِعُون
قرآن کریم، سورهٔ الذاریات (۵۱)، آیهٔ ۴۷
Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #47
«وَالسَّمَاءَ بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ.»
«و آسمان را قدرتمندانه بنا کردیم و ما البته وسعتدهندهایم.»
(۴۱) رَواق: رواق به معنی عمارتی که سقف قوسی شکل دارد، ایوان، راهرو و مدخل سقفدار در داخل عمارت می باشد. در اینجا رواق آبگون به معنی آسمان آبی است.
(۴۲) آبگون: آبی، مانند آب
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۸۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3386
پس چه چاره جز پناهِ چارهگر؟
ناامیدی مسّ و، اِکسیرش(۴۳) نظر
ناامیدیها به پیشِ او نهید
تا ز دردِ بیدوا بیرون جهید
(۴۳) اِکسیر: کیمیا
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4103
گرچه نِسیان(۴۴) لابُد و ناچار بود
در سبب ورزیدن او مختار بود
(۴۴) نِسیان: فراموشی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1450
راست گفتهست آن سپهدارِ بشر
که هر آنکه کرد از دنیا گذر
نیستش درد و دریغ و غَبْنِ(۴۵) موت
بلکه هستش صد دریغ از بهرِ فوت
که چرا قبله نکردم مرگ را؟
مخزن هر دولت و هر برگ را
«ما مِنْ أَحَدٍ يَمُوتُ إِلاّ نَدِمَ إِنْ كانَ مُحسِناً نَدِمَ
اِنْ لا يَكُونَ ازْدادَ وَ إِنْ كانَ مُسيئاً نَدِمَ اَنْ لا يَكُونَ نُزِعَ.»
«هیچکس نمیرد جز آنکه پشیمان شود.
اگر نکوکار باشد از آن پشیمان گردد که چرا بر نکوکاریهایش نیفزود، و
اگر بدکار باشد از آن رو پشیمان شود که چرا از تباهکاری بازش نداشتهاند.»
قبله کردم من همه عمر از حَوَل(۴۶)
آن خیالاتی که گم شد در اَجَل
حسرتِ آن مُردگان از مرگ نیست
زآنْسْت کاندر نقشها کردیم ایست
ما ندیدیم این که آن نقش است و کف
کف ز دریا جُنبَد و یابَد عَلف
چونکه بحر افگند کفها را به بَر
تو به گورستان رُو، آن کفها نگر
پس بگو کو جُنبش و جُولانِتان؟
بحر افگندهست در بُحرانِتان؟
تا بگویندت، به لب نی، بل به حال
که ز دریا کن، نه از ما، این سؤال
نقشِ چون کف کِی بجنبد بی ز موج؟
خاک، بیبادی کجا آید بر اوج؟
چون غبارِ نقش دیدی، باد بین
کف چو دیدی، قُلْزُمِ(۴۷) ایجاد بین
هین ببین کز تو نظر آید به کار
باقیَت شَحْمیّ(۴۸) و لَحْمی(۴۹) پود و تار
شحمِ تو در شمعها نفْزود تاب
لَحمِ تو مخمور(۵۰) را نآمَد کباب
درگداز این جمله تن را در بَصَر
در نظر رُو، در نظر رُو، در نظر
(۴۵) غَبن: زیان آوردن در معامله، زیان دیدن در داد و ستد
(۴۶) حَوَل: دوبین شدن، در اینجا مراد دیدِ واقعبین نداشتن است.
(۴۷) قُلْزُم: دریا
(۴۸) شَحْم: پیه
(۴۹) لَحْم: گوشت
(۵۰) مخمور: مست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3289
عقلِ تو قسمت شده بر صد مُهِمّ
بر هزاران آرزو و طِمّ(۵۱) و رِمّ(۵۲-۵۳)
جمع باید کرد اجزا را به عشق
تا شَوی خوش چون سمرقند و دمشق
جَوجَوی(۵۴)، چون جمع گردی ز اِشتباه
پس توان زد بر تو سِکّهٔ پادشاه
(۵۱) طِمّ: دریا و آب فراوان
(۵۲) رِمّ: زمین و خاک
(۵۳) طِمّ و رِمّ: منظور از طِمّ و رِمّ در اینجا، آرزوهای دنیوی است.
(۵۴) جَوجَو: یک جو یک جو و ذرّه ذرّه
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108
باد، تُند است و چراغم اَبْتَری(۵۵)
زو بگیرانم چراغِ دیگری
تا بُوَد کز هر دو یک وافی(۵۶) شود
گر به باد، آن یک چراغ از جا رَوَد
همچو عارف، کز تنِ ناقص چراغ
شمعِ دل افروخت از بهرِ فراغ
تا که روزی کاین بمیرد ناگهان
پیشِ چشمِ خود نهد او شمعِ جان
او نکرد این فهم، پس داد از غِرَر(۵۷)
شمعِ فانی را به فانیّی دِگر
قرآن کریم، سورهٔ تحریم (۶۶)، آیهٔ ۸
Quran, At-Tahrim(#66), Line #8
«…يَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَا إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.»
«…اى پروردگارِ ما، نور ما را براى ما به كمال رسان و ما را بيامرز، كه تو بر هر كارى توانا هستى.»
(۵۵) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور
(۵۶) وافی: بسنده، کافی، وفاکننده به عهد
(۵۷) غِرَر: جمع غِرَّه به معنی غفلت و بیخبری و غرور
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2677
انبیا گفتند: در دل علّتیست
که از آن در حقشناسی آفتیست
نعمت از وِی جملگی علّت شود
طعمه در بیمار، کِی قوّت شود؟
چند خوش پیشِ تو آمد ای مُصِر(۵۸)
جمله ناخوش گشت و، صافِ او کَدِر
(۵۸) مُصِر: اصرارکننده
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #811
تو نِهیی این جسم، تو آن دیدهیی
وارهی از جسم، گر جان دیدهیی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۵۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4551
کاین جهان جیفهست(۵۹) و مُردار و رَخیص(۶۰)
بر چنین مُردار، چون باشم حریص؟
(۵۹) جیفه: لاشه، مُردارِ بوگرفته
(۶۰) رَخیص: کمارزش، ارزان
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2683
این هم از تاثیرِ آن بیماریَست
زهرِ او در جمله جُفتان(۶۱) ساریَست(۶۲)
دفعِ آن علّت بباید کرد زود
که شِکَر با آن، حَدَث(۶۳) خواهد نمود
هر خوشی کآید به تو، ناخوش شود
آبِ حیوان گر رسد، آتش شود
(۶۱) جُفتان: جمعِ جُفت به معنیِ زوج، قرین، همنشین
(۶۲) ساری: سرایتکننده
(۶۳) حَدَث: مدفوع
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3781
آفتی نَبْوَد بَتَر از ناشناخت
تو بَرِ یار و، ندانی عشق باخت
یار را اَغْیار پنداری هَمی
شادیی را نامْ بِنْهادی غَمی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۰۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2909
انبیا گفتند کآری، آفرید
وصفهایی که نتان زآن سرکشید
وآفرید او وصفهایِ عارضی
که کسی مبغوض(۶۴) میگردد رَضی(۶۵)
«كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى اَلْفِطْرَةِ حَتَّى يَكُونَ أَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ أَوْ يُنَصِّرَانِهِ أَوْ يُمَجِّسَانِهِ»
«هر فرزندی با فطرت الهی به دنیا میآید،
پس پدر و مادرش او را یهودی یا نصرانی یا مجوسی بار میآورند»
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۷۲
Quran, Al-Baqarah(#7), Line #172
«… أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَىٰ… .»
«… آیا من پروردگارِ شما نیستم؟ گفتند: آری… .»
سنگ را گویی که زر شو، بیهُدهست
مسّ را گویی که زر شو، راه هست
ریگ را گویی که گِل شو، عاجز است
خاک را گویی که گِل شو، جایز است
رنجها دادهست کآن را چاره نیست
آن به مثلِ لَنگی و فَطْس(۶۶) و عَمیست(۶۷)
رنجها دادهست کان را چاره هست
آن به مثلِ لَقْوه(۶۸) و دردِ سَر است
این دواها ساخت بهرِ ائتلاف(۶۹)
نیست این درد و دواها از گزاف
بلکه اغلب رنجها را چاره هست
چون به جِدّ جویی، بیآید آن به دست
(۶۴) مبغوض: مورد غضب واقع شده، مورد تنفّر قرار گرفته شده
(۶۵) رَضی: خشنود
(۶۶) فَطْس: پهن شدنِ بینی
(۶۷) عمی: کوری
(۶۸) لَقْوه: کژدهانی، کژرویی. این بیماری موجب فلج و کجیِ عضلههای چشم و صورت و دهان میشود.
(۶۹) ائتلاف: سازوار آمدن، سازش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۱۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2917
«مکرّر کردنِ کافران، حجتهایِ جبریانه را»
قوم گفتند: ای گروه این رنجِ ما
نیست زآن رنجی که بپْذیرد دوا
سالها گفتید زین افسون و پند
سختتر میگشت زآن هر لحظه بند
گر دوا را این مرض قابل بُدی
آخِر از وَی، ذرّهیی زایل شدی(۷۰)
سُدّه(۷۱) چون شد، آب ناید در جگر
گر خورد دریا، رود جایی دگر
لاجَرَم آماس(۷۲) گیرد دست و پا
تشنگی را نشکند آن اِستقا(۷۳)
(۷۰) زایل شدن: از میان رفتن، برطرف شدن
(۷۱) سُدّه: نام مرضی است که بر کبد عارض میشود. این بیماری اگر در دستگاه گوارش پدید آید،
مانع رسیدن آب به جگر میشود و نهایتاً فرد دچار استسقا (تشنگی شدید) میگردد.
(۷۲) آماس: وَرَم، تَوَرُّم
(۷۳) اِستقا: آب خواستن و آب نوشیدن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #66
گوش را بندد طَمَع از اِستماع
چشم را بندد غَرَض(۷۴) از اِطّلاع
(۷۴) غَرَض: قصد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2500
درگذر از فضل و از جَلْدی(۷۵) و فن
کار، خدمت دارد و خُلقِ حَسَن
(۷۵) جَلْدی: چابکی، چالاکی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3774
چون خیالی در دلت آمد، نشست
هر کجا که میگریزی با تو است
جز خیالی عارضییّ باطلی
کو بُوَد چون صبحِ کاذب(۷۶)، آفِلی(۷۷)
من چو صبحِ صادقم(۷۸)، از نورِ رَب
که نگردد گِردِ روزم، هیچ شب
(۷۶) صبحِ کاذب: بامدادِ دروغین، صبحی است که قبل از صبح صادق چند لحظه ظاهر و سپس ناپدید میشود و دوباره تاریکی همهجا را میپوشاند.
(۷۷) آفِل: افولکننده، زایلشونده، ناپدیدشونده
(۷۸) صبحِ صادق: بامدادِ راستین
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۴۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2451
هیچ کافر را به خواری منگرید
که مسلمان مُردَنش باشد امید
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shams
این در گمان نبود، در او طعن میزدیم
در هیچ آدمی مَنِگر خوار، ای کیا(۷۹)
(۷۹) کیا: بزرگ
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1078
گاو و خر را فایده چه در شِکَر؟
هست هر جان را یکی قوتی(۸۰) دگر
لیک گر آن قوت بر وِی عارضیست
پس نصیحت کردن او را رایضیست(۸۱)
چون کسی کاو از مرض گِل داشت دوست
گرچه پندارد که آن خود قوتِ اوست
قوتِ اصلی را فرامُش کرده است
روی، در قوتِ مرض آورده است
نوش(۸۲) را بگذاشته، سَم خَورده است
قوتِ علّت را چو چَربِش(۸۳) کرده است
قوتِ اصلیِّ بشر، نورِ خداست
قوتِ حیوانی مر او را ناسزاست
لیک از علّت درین افتاد دل
که خورَد او روز و شب زین آب و گِل
رویْ زرد و، پایْ سُست و، دلْ سَبُک
کو غذایِ وَالسَّما ذاتِ الْحُبُک؟
قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۷
Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #7
«وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ.»
«سوگند به آسمان كه دارای راههاست.»
آن، غذایِ خاصِگانِ دولت است
خوردنِ آن، بیگَلو و آلت است
شد غذایِ آفتاب از نورِ عرش
مر حسود و دیو را از دودِ فرش
(۸۰) قوت: غذا
(۸۱) رایضی: رام کردنِ اسبِ سرکش
(۸۲) نوش: شهد، انگبین
(۸۳) چَربِش: چربی، روغن
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2583
آن ادب که باشد از بهرِ خدا
اندر آن مُسْتَعجِلی(۸۴) نبْود روا
وآنچه باشد طبع و خشمِ عارضی
میشتابد، تا نگردد مرتضی(۸۵)
ترسد ار آید رضا، خشمش رَوَد
انتقام و ذوقِ آن، فایِت(۸۶) شود
شهوتِ کاذب شتابد در طعام
خوفِ فوتِ ذوق، هست آن خود سَقام(۸۷)
اِشتها صادق بود، تأخیر بِهْ
تا گُواریده شود آن بیگِرِه
(۸۴) مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل
(۸۵) مرتضی: خشنود، راضی
(۸۶) فایِت: از میان رفته، فوت شده
(۸۷) سَقام: بیماری
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۰۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3703
شهوتِ ناری به راندن کم نشد
او به ماندن کم شود، بی هیچ بُد(۸۸)
(۸۸) بُد: گزیر، فرار
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #560, Divan e Shams
لذّتِ بیکرانهایست، عشق شدهست نام او
قاعده خود شکایت است، ورنه جفا چرا بُوَد؟
سویِ درختی که بگفتش: بیا
قرآن کریم، سورهٔ طه (۲۰)، آیات ۹ تا ۱۲
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1549
خُطوتَیْنی(۸۹) بود این رَه تا وِصال
ماندهام در رَه ز شَستَت(۹۰) شصت سال
این راه تا وصال به معشوق دو قدم بیشتر فاصله ندارد،
درحالیکه من در این راه شصت سال است که از کمند وصال تو دور ماندهام.
(۸۹) خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام؛ بایزید نیز خُطوتَیْن را اینگونه بیان میکند: هر چه هست در دو قدم حاصل آید که
یکی بر نصیبهای خود نهد و یکی بر فرمانهای حق. آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد.
(۹۰) شَست: قلّاب ماهیگیری
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788
همچو قومِ موسی اندر حَرِّ(۹۱) تیه(۹۲)
ماندهیی بر جای، چل سال ای سَفیه(۹۳)
میروی هرروز تا شب هَروَله(۹۴)
خویش میبینی در اول مرحله
نگذری زین بُعد(۹۵)، سیصد ساله تو
تا که داری عشقِ آن گوساله تو
(۹۱) حَرّ: گرما، حرارت
(۹۲) تیه: بیابانِ شنزار و بی آب و علف؛ صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.
(۹۳) سَفیه: نادان، بیخرد
(۹۴) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن
(۹۵) بُعد: دوری
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053
گاوِ زرّین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟
کاحمقان را این همه رغبت شگُفت
بُرد بُراقیش به سویِ سما؟
قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۱
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309
عقلِ کل را گفت: ما زاغَالْبَصَر
عقلِ جزوی میکند هر سو نظر
عقلِ مازاغ است نورِ خاصگان
عقلِ زاغ استادِ گورِ مردگان
جان که او دنبالۀ زاغان پَرَد
زاغ، او را سوی گورستان بَرَد
قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷
Quran, An-Najm(#53), Line #17
«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»
«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3752
زاغِ ایشان گر به صورت زاغ بود
بازْهِمّت آمد و مازاغ بود
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #65
گر بدیدی حسِّ حیوان شاه را
پس بِدیدی گاو و خر اَلله را
گر نبودی حسِّ دیگر مر تو را
جُز حسِ حیوان، ز بیرونِ هوا
پس بنیآدم مُکَرَّم(۹۶) کِی بُدی؟
کِی به حسِّ مشترک، مَحْرَم شدی؟
(۹۶) مُکَرَّم: گرامی و ارجمند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2207
حسِّ حیوان گر بدیدی آن صُوَر
بایزیدِ وقت بودی، گاو و خر
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3773
تو زِ کَرَّمْناٰ بَنی آدم شَهی
هم به خشکی، هم به دریا پا نهی
قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۷۰
Quran, Al-Israa(#17), Line #70
«وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ
وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا»
«و ما فرزندانِ آدم را بس گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا بر مرکبها سوار کردیم
و ایشان را از غذاهای پاکیزه روزی دادیم و آنان را بر بسیاری از آفریدگان برتری بخشیدیم.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1042
قُلْ(۹۷) اَعُوذَت(۹۸) خوانْد باید کِای اَحَد
هین ز نَفّاثات(۹۹)، افغان وَز عُقَد(۱۰۰)
در اینصورت باید سوره قُل اَعوذُ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه،
به فریاد رس از دست این دمندگان و این گرهها.
میدمند اندر گِرِه آن ساحرات
اَلْغیاث(۱۰۱) اَلْمُستغاث(۱۰۲) از بُرد و مات
آن زنان جادوگر در گرههای افسون میدمند.
ای خداوندِ دادرس به فریادم رس از غلبهٔ دنیا و مقهور شدنم به دست دنیا.
(۹۷) قُلْ: بگو
(۹۸) اَعُوذُ: پناه میبرم
(۹۹) نَفّاثات: بسیار دمنده
(۱۰۰) عُقَد: جمعِ عقده، گرهها
(۱۰۱) اَلْغیاث: کمک، فریادرسی
(۱۰۲) اَلْمُستغاث: فریادرس، از نامهای خداوند
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3574
تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَت
طُوقِ(۱۰۳) اَعْطَیناکَ آویزِ برت
قرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیهٔ ۱
Quran, Al-Kawthar(#108), Line #1
«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ.»
«ما كوثر را به تو عطا كرديم.»
(۱۰۳) طُوق: گردنبند
چشمِ بدی تا که نبیند تو را
قرآن کریم، سورهٔ قصص (۲۸)، آیهٔ ۷۳
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1501
کارْ پنهان کُن تو از چشمانِ خَود
تـا بُوَد کارَت سَلیم از چشمِ بَد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1456
هین قُمِ اللَّیْلَ که شمعی ای هُمام(۰۱۴)
شمع اندر شب بُوَد اندر قیام
«بهوش باش ای بزرگمرد، شب هنگام برخیز،
زیرا که شمع در تاریکیِ شب ایستاده و فروزان است.»
قرآن کریم، سورهٔ مُزَّمِّل (۷۳)، آیهٔ ۲
«قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا.»
«شب را زنده بدار، مگر اندكى را.»
(۱۰۴) هُمام: بزرگمرد، بزرگوار
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #568
بیحس و بیگوش و بیفکرت(۱۰۵) شوید
تا خطاب ارجعی را بشنوید
اگر میخواهید خطاب (به سوی من برگردید) حق تعالی را بشنوید
باید از قید و بند حواسّ ظاهر و گوش ظاهر و عقل جزئی دنیاطلب رها شوید.
«ای جان آرامگرفته و اطمینانیافته. به سوی پروردگارت
درحالیکه از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، بازگرد.»
تا به گفت وگویِ بیداری دَری
تو زگفتِ خواب، بویی کِی بَری؟
سِیرِ بیرون است، قول و فعلِ ما
سِیرِ باطن هست، بالایِ سَما(۱۰۶)
(۱۰۵) فکرت: اندیشه
(۱۰۶) سَما: آسمان
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1937
گفته او را من زبان و چشمِ تو
من حواس و من رضا و خشمِ تو
رُو که بییَسْمَع و بییُبصِر(۱۰۷) توی
سِر تُوی، چه جایِ صاحبسِر تُوی
چون شدی مَن کانَ لِلَه از وَلَه(۱۰۸)
من تو را باشم که کان اللهُ لَه
«مَنْ کانَ لِلّهَ کانَ اللهُ لَهُ»
«هرکه برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»
گَه توی گویم تو را، گاهی منم
هر چه گویم، آفتابِ روشنم
هر کجا تابم ز مِشکاتِ(۱۰۹) دَمی
حل شد آنجا مشکلاتِ عالمی
ظلمتی را کآفتابش برنداشت
از دَمِ ما، گردد آن ظلمت چو چاشتْ(۱۱۰)
(۱۰۷) بییَسْمَع و بییُبصِر: به وسیلهٔ من میشنود و به وسیلهٔ من میبیند.
(۱۰۸) وَلَه: حیرت
(۱۰۹) مِشکات: چراغدان
(۱۱۰) چاشتْ: هنگام روز و نیمروز
خیز غنیمت شُمُر، ای بینوا
قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۷۹
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #966, Divan e Shams
هین خمش کن به اصل راجع شو
دیدهٔ راجعون(۱۱۱) نمیخسبد
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۵۶
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #156
« ... إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ.»
« ... ما از آن خدا هستيم و به او باز مىگرديم.»
(۱۱۱) راجعون: برگردندگان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1674, Divan e Shams
خواندهای اِنّا اِلَیْهِ راجعون
تا بدانی که کجاها میرویم
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۱۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1118
راجِعون گفت و، رجوع اینسان بُوَد
که گَله وا گردد و، خانه رَوَد
-------------------------
مجموع لغات:
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
گر بنخسبی شبی ای مهلقا
رو به تو بنماید گنج بقا
گرم شوی شب تو به خورشید غیب
چشم تو را باز کند توتیا
امشب استیزه کن و سر منه
تا که ببینی ز سعادت عطا
جلوهگه جمله بتان در شب است
نشنود آن کس که بخفت الصلا
موسی عمران نه به شب دید نور
سوی درختی که بگفتش بیا
رفت به شب بیش ز دهساله راه
دید درختی همه غرق ضیا
نی که به شب احمد معراج رفت
برد براقیش به سوی سما
روز پی کسب و شب از بهر عشق
چشم بدی تا که نبیند تو را
خلق بخفتند ولی عاشقان
جمله شب قصهکنان با خدا
گفت به داوود خدای کریم
هر که کند دعوی سودای ما
چون همهشب خفت بود آن دروغ
خواب کجا آید مر عشق را
ز آنکه بود عاشق خلوتطلب
تا غم دل گوید با دلربا
تشنه نخسبید مگر اندکی
تشنه کجا خواب گران از کجا
چونکه بخسپید به خواب آب دید
یا لب جو یا که سبو یا سقا
جمله شب میرسد از حق خطاب
خیز غنیمت شمر ای بینوا
ور نه پس مرگ تو حسرت خوری
چونکه شود جان تو از تن جدا
جفت ببردند و زمین ماند خام
هیچ ندارد جز خار و گیا
من شدم از دست تو باقی بخوان
مست شدم سر نشناسم ز پا
شمس حق مفخر تبریزیان
بستم لب را تو بیا برگشا
مسجدست آن دل که جسمش ساجدست
یار بد خروب هر جا مسجدست
یار بد چون رست در تو مهر او
برکن از بیخش که گر سر برزند
مر تو را و مسجدت را برکند
عاشقا خروب تو آمد کژی
همچو طفلان سوی کژ چون میغژی
گرگ درندهست نفس بد یقین
چه بهانه مینهی بر هر قرین
چون ز زنده مرده بیرون میکند
نفس زنده سوی مرگی میتند
من سبب را ننگرم کآن حادث است
زآنکه حادث حادثی را باعث است
لطف سابق را نظاره میکنم
هرچه آن حادث دوپاره میکنم
از حدث شستم خدایا پوست را
چشمبند خلق جز اسباب نیست
هر که لرزد بر سبب ز اصحاب نیست
این دلیل اختیارست ای صنم
وآن پشیمانی که خوردی زآن بدی
ز اختیار خویش گشتی مهتدی
امر کردن سنگ مرمر را که دید
جمله قرآن هست در قطع سبب
عز درویش و هلاک بولهب
علتی بتر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو ای ذودلال
کرده حق ناموس را صد من حدید
ای بسی بسته به بند ناپدید
در تگ جو هست سرگین ای فتی
حکم حق گسترد بهر ما بساط
که بگویید از طریق انبساط
چون ملایک گوی لا علم لنا
تا بگیرد دست تو علمتنا
مانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست
تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیرد
دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر
کار او کن فیکون است نه موقوف علل
تا کنی مر غیر را حبر و سنی
خویش را بدخو و خالی میکنی
مرده خود را رها کردهست او
مرده بیگانه را جوید رفو
دیده آ بر دیگران نوحهگری
مدتی بنشین و بر خود میگری
از قرین بی قول و گفتوگوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
از ره پنهان صلاح و کینهها
بر قرین خویش مفزا در صفت
کار آن دارد که پیش از تن بدهست
کار عارف راست کو نه احول است
چشم او بر کشتهای اول است
مرغ خویشی صید خویشی دام خویش
صدر خویشی فرش خویشی بام خویش
آن عرض باشد که فرع او شدهست
ای عاشق جریده بر عاشقان گزیده
بگذر ز آفریده بنگر در آفریدن
هرکه داد او حسن خود را در مزاد
صد قضای بد سوی او رو نهاد
حیلهها و خشمها و رشکها
بر سرش ریزد چو آب از مشکها
دشمنان او را ز غیرت میدرند
دوستان هم روزگارش میبرند
برای صدق بلی حق ره بلا بگشاد
گفت آدم که ظلمنا نفسنا
او ز فعل حق نبد غافل چو ما
ولی حضرت آدم گفت پروردگارا ما به خود ستم کردیم
و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بیخبر نبود
گفت شیطان که بما اغویتنی
کرد فعل خود نهان دیو دنی
شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی
او گمراهی خود را به حضرت حق نسبت داد و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت
ما در این دهلیز قاضی قضا
بهر دعوی الستیم و بلی
که بلی گفتیم و آن را زامتحان
فعل و قول ما شهود است و بیان
از چه در دهلیز قاضی تن زدیم
نه که ما بهر گواهی آمدیم
چند در دهلیز قاضی ای گواه
حبس باشی ده شهادت از پگاه
گفت حق که کژ مجنبان گوش و دم
ینفعن الصادقین صدقهم
خداوند میفرماید گوش و دمت را کج تکان مده
زیرا راستگویی راستگویان به آنان سود میرساند
در زمانه صاحب دامی بود
همچو ما احمق که صید خود کند
اجتهاد گرم ناکرده که تا
دل شود صاف و ببیند ماجرا
کار کوته را مکن بر خود دراز
آنچه آبست است شب جز آن نزاد
حیلهها و مکرها بادست باد
کی کند دل خوش به حیلتهای گش
آنکه بیند حیله حق بر سرش
او درون دام دامی مینهد
جان تو نه این جهد نه آن جهد
گر بروید ور بریزد صد گیاه
عاقبت برروید آن کشته اله
کشت نو کارید بر کشت نخست
این دوم فانیست و آن اول درست
کشت اول کامل و بگزیده است
تخم ثانی فاسد و پوسیده است
افکن این تدبیر خود را پیش دوست
گر چه تدبیرت هم از تدبیر اوست
پیش ز زندان جهان با تو بدم من همگی
جانهای خلق پیش از دست و پا
چون به امر اهبطوا بندی شدند
حبس خشم و حرص و خرسندی شدند
خدای گفت قم اللیل و از گزاف نگفت
ز شبرویست فر و قد زهره و فرقد
تا بدانی عجز خویش و جهل خویش
تا شود ایقان تو در غیب بیش
هر کجا دردی دوا آنجا رود
هر کجا پستی است آب آنجا دود
آب رحمت بایدت رو پست شو
وآنگهان خور خمر رحمت مست شو
رحمت اندر رحمت آمد تا به سر
بر یکی رحمت فرو مآ ای پسر
عاشقان از بیمرادیهای خویش
باخبر گشتند از مولای خویش
بیمرادی شد قلاووز بهشت
حفت الجنه شنو ای خوشسرشت
اذکروا الله کار هر اوباش نیست
ارجعی بر پای هر قلاش نیست
لیک تو آیس مشو هم پیل باش
ور نه پیلی در پی تبدیل باش
کیمیاسازان گردون را ببین
بشنو از میناگران هر دم طنین
بانگ آید هر زمانی زین رواق آبگون
آیت انا بنیناها و انا موسعون
پس چه چاره جز پناه چارهگر
ناامیدی مس و اکسیرش نظر
ناامیدیها به پیش او نهید
تا ز درد بیدوا بیرون جهید
گرچه نسیان لابد و ناچار بود
راست گفتهست آن سپهدار بشر
نیستش درد و دریغ و غبن موت
بلکه هستش صد دریغ از بهر فوت
که چرا قبله نکردم مرگ را
قبله کردم من همه عمر از حول
آن خیالاتی که گم شد در اجل
حسرت آن مردگان از مرگ نیست
زآنست کاندر نقشها کردیم ایست
کف ز دریا جنبد و یابد علف
چونکه بحر افگند کفها را به بر
تو به گورستان رو آن کفها نگر
پس بگو کو جنبش و جولانتان
بحر افگندهست در بحرانتان
تا بگویندت به لب نی بل به حال
که ز دریا کن نه از ما این سوال
نقش چون کف کی بجنبد بی ز موج
خاک بیبادی کجا آید بر اوج
چون غبار نقش دیدی باد بین
کف چو دیدی قلزم ایجاد بین
باقیت شحمی و لحمی پود و تار
شحم تو در شمعها نفزود تاب
لحم تو مخمور را نآمد کباب
درگداز این جمله تن را در بصر
در نظر رو در نظر رو در نظر
عقل تو قسمت شده بر صد مهم
بر هزاران آرزو و طم و رم
تا شوی خوش چون سمرقند و دمشق
جوجوی چون جمع گردی ز اشتباه
پس توان زد بر تو سکه پادشاه
باد تند است و چراغم ابتری
زو بگیرانم چراغ دیگری
تا بود کز هر دو یک وافی شود
گر به باد آن یک چراغ از جا رود
همچو عارف کز تن ناقص چراغ
شمع دل افروخت از بهر فراغ
پیش چشم خود نهد او شمع جان
او نکرد این فهم پس داد از غرر
شمع فانی را به فانیی دگر
انبیا گفتند در دل علتیست
نعمت از وی جملگی علت شود
طعمه در بیمار کی قوت شود
چند خوش پیش تو آمد ای مصر
جمله ناخوش گشت و صاف او کدر
تو نهیی این جسم تو آن دیدهیی
وارهی از جسم گر جان دیدهیی
کاین جهان جیفهست و مردار و رخیص
بر چنین مردار چون باشم حریص
این هم از تاثیر آن بیماریست
زهر او در جمله جفتان ساریست
دفع آن علت بباید کرد زود
که شکر با آن حدث خواهد نمود
هر خوشی کآید به تو ناخوش شود
آب حیوان گر رسد آتش شود
آفتی نبود بتر از ناشناخت
تو بر یار و ندانی عشق باخت
یار را اغیار پنداری همی
شادیی را نام بنهادی غمی
انبیا گفتند کآری آفرید
وآفرید او وصفهای عارضی
که کسی مبغوض میگردد رضی
سنگ را گویی که زر شو بیهدهست
مس را گویی که زر شو راه هست
ریگ را گویی که گل شو عاجز است
خاک را گویی که گل شو جایز است
آن به مثل لنگی و فطس و عمیست
آن به مثل لقوه و درد سر است
این دواها ساخت بهر ائتلاف
چون به جد جویی بیآید آن به دست
مکرر کردن کافران حجتهای جبریانه را
قوم گفتند ای گروه این رنج ما
نیست زآن رنجی که بپذیرد دوا
گر دوا را این مرض قابل بدی
آخر از وی ذرهیی زایل شدی
سده چون شد آب ناید در جگر
گر خورد دریا رود جایی دگر
لاجرم آماس گیرد دست و پا
تشنگی را نشکند آن استقا
گوش را بندد طمع از استماع
چشم را بندد غرض از اطلاع
درگذر از فضل و از جلدی و فن
کار خدمت دارد و خلق حسن
چون خیالی در دلت آمد نشست
جز خیالی عارضیی باطلی
کو بود چون صبح کاذب آفلی
من چو صبح صادقم از نور رب
که نگردد گرد روزم هیچ شب
که مسلمان مردنش باشد امید
این در گمان نبود در او طعن میزدیم
در هیچ آدمی منگر خوار ای کیا
گاو و خر را فایده چه در شکر
هست هر جان را یکی قوتی دگر
لیک گر آن قوت بر وی عارضیست
پس نصیحت کردن او را رایضیست
چون کسی کاو از مرض گل داشت دوست
گرچه پندارد که آن خود قوت اوست
قوت اصلی را فرامش کرده است
روی در قوت مرض آورده است
نوش را بگذاشته سم خورده است
قوت علت را چو چربش کرده است
قوت اصلی بشر نور خداست
قوت حیوانی مر او را ناسزاست
لیک از علت درین افتاد دل
که خورد او روز و شب زین آب و گل
روی زرد و پای سست و دل سبک
کو غذای والسما ذات الحبک
آن غذای خاصگان دولت است
خوردن آن بیگلو و آلت است
شد غذای آفتاب از نور عرش
مر حسود و دیو را از دود فرش
آن ادب که باشد از بهر خدا
اندر آن مستعجلی نبود روا
وآنچه باشد طبع و خشم عارضی
میشتابد تا نگردد مرتضی
ترسد ار آید رضا خشمش رود
انتقام و ذوق آن فایت شود
شهوت کاذب شتابد در طعام
خوف فوت ذوق هست آن خود سقام
اشتها صادق بودتأخیر به
تا گواریده شود آن بیگره
شهوت ناری به راندن کم نشد
او به ماندن کم شود بی هیچ بد
لذت بیکرانهایست عشق شدهست نام او
قاعده خود شکایت است ورنه جفا چرا بود
خطوتینی بود این ره تا وصال
ماندهام در ره ز شستت شصت سال
این راه تا وصال به معشوق دو قدم بیشتر فاصله ندارد
درحالیکه من در این راه شصت سال است که از کمند وصال تو دور ماندهام
همچو قوم موسی اندر حر تیه
ماندهیی بر جای چل سال ای سفیه
میروی هرروز تا شب هروله
نگذری زین بعد سیصد ساله تو
تا که داری عشق آن گوساله تو
گاو زرین بانگ کرد آخر چه گفت
کاحمقان را این همه رغبت شگفت
عقل کل را گفت ما زاغالبصر
عقل جزوی میکند هر سو نظر
عقل مازاغ است نور خاصگان
عقل زاغ استاد گور مردگان
جان که او دنبال زاغان پرد
زاغ او را سوی گورستان برد
زاغ ایشان گر به صورت زاغ بود
بازهمت آمد و مازاغ بود
گر بدیدی حس حیوان شاه را
پس بدیدی گاو و خر الله را
گر نبودی حس دیگر مر تو را
جز حس حیوان ز بیرون هوا
پس بنیآدم مکرم کی بدی
کی به حس مشترک محرم شدی
حس حیوان گر بدیدی آن صور
بایزید وقت بودی گاو و خر
تو ز کرمنا بنی آدم شهی
هم به خشکی هم به دریا پا نهی
قل اعوذت خواند باید کای احد
هین ز نفاثات افغان وز عقد
در اینصورت باید سوره قل اعوذ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه
به فریاد رس از دست این دمندگان و این گرهها
میدمند اندر گره آن ساحرات
الغیاث المستغاث از برد و مات
آن زنان جادوگر در گرههای افسون میدمند
ای خداوند دادرس به فریادم رس از غلبه دنیا و مقهور شدنم به دست دنیا
تاج کرمناست بر فرق سرت
طوق اعطیناک آویز برت
کار پنهان کن تو از چشمان خود
تـا بود کارت سلیم از چشم بد
هین قم اللیل که شمعی ای همام
شمع اندر شب بود اندر قیام
بهوش باش ای بزرگمرد شب هنگام برخیز
زیرا که شمع در تاریکی شب ایستاده و فروزان است
بیحس و بیگوش و بیفکرت شوید
اگر میخواهید خطاب به سوی من برگردید حق تعالی را بشنوید
باید از قید و بند حواس ظاهر و گوش ظاهر و عقل جزئی دنیاطلب رها شوید
تا به گفت وگوی بیداری دری
تو زگفت خواب بویی کی بری
سیر بیرون است قول و فعل ما
سیر باطن هست بالای سما
گفته او را من زبان و چشم تو
من حواس و من رضا و خشم تو
رو که بییسمع و بییبصر توی
سر توی چه جای صاحبسر توی
چون شدی من کان لله از وله
من تو را باشم که کان الله له
گه توی گویم تو را گاهی منم
هر چه گویم آفتاب روشنم
هر کجا تابم ز مشکات دمی
حل شد آنجا مشکلات عالمی
از دم ما گردد آن ظلمت چو چاشت
دیده راجعون نمیخسبد
خواندهای انا الیه راجعون
راجعون گفت و رجوع اینسان بود
که گَله وا گردد و خانه رود
Privacy Policy
Today visitors: 1737 Time base: Pacific Daylight Time