Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App

Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #988
برنامه صوتی شماره ۹۸۸ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 301 votes | 4353 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه شماره ۹۸۸ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی

تاریخ اجرا: ۲۸  نوامبر  ۲۰۲۳ - ۸  آذر ۱۴۰۲


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۸۸ بر روی این لینک کلیک کنید

برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)

 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #222, Divan e Shams


رَویم و خانه بگیریم پهلویِ دریا

که دادِ اوست جواهر، که خویِ اوست سَخا


بدان که صحبت، جان را همی‌کُنَد همرنگ

ز صحبتِ فلک آمد ستاره، خوش‌سیما


نه تن به صحبتِ جان، خوب‌روی و خوش‌فعل‌ است؟

چه می‌شود تنِ مسکین چو شد ز جان عَذرا(۱)؟


چو دست مُتّصلِ توست، بس هنر دارد

چو شد ز جسم جدا، اوفتاد اندر پا


کجاست آن هنرِ تو؟ نه که همان دستی؟

نه این زمانِ فِراق‌ است و آن زمانِ لقا؟


پس الله الله، زنهار(۲)، نازِ یار بِکَش

که نازِ یار بُوَد صد هزار مَن حلوا


فراق را بِنَدیدی، خدات مَنما یاد

که این دعاگو بِهْ ز این نداشت هیچ دعا


ز نَفْسِ کُلّی چون نَفْسِ جزوِ ما بِبُرید

به اِهْبِطُوا(۳) و فرود آمد از چُنان بالا*


مثالِ دستِ بُریده ز کارِ خویش بمانْد

که گشت طعمهٔ گُربه، زِهی ذلیل و بلا


ز دستِ او همه شیران شِکسته‌پَنجه بُدند

که گُربه می‌کَشَدش سو به سو ز دستِ قضا


امیدِ وصل بُوَد تا رگیش می‌جُنبد(۴)

که یافت دولتِ وَصلت هزار دستِ جدا


مدار این عجب از شهریارِ خوش‌پیوند(۵)

که پاره پارهٔ دود از کَفَش شده‌ست سما(۶) **


شَهِ جهانی و هم پاره‌دوز استادی

بکن نظر سویِ اجزایِ پاره پارهٔ ما


چو چنگِ ما بشکستی، بساز و کَش سویِ خود

ز الست زخمه(۷) همی‌زن، همی‌پذیر بلا


بلا(۸) کنیم ولیکن بلیِّ اوّل کو؟

که آن چو نعرهٔ روح است و این ز کوه، صَدا


چو نایِ ما بشکستی شکسته را بَربَند

نیازِ این نیِ ما را ببین بدان دم‌ها


که نایِ پارهٔ ما پاره(۹) می‌دهد صد جان

که کی دَمَم دهد او تا شَوَم لطیف‌ادا(۱۰)


* قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۸

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #38


«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»


«گفتيم: همه از بهشت فرو شويد؛ پس اگر از جانب من راهنمايى برايتان آمد، 

بر آنها كه از راهنمايى من پيروى كنند بيمى نخواهد بود و خود اندوهناک نمى‌شوند.»


**‌ قرآن کریم، سورهٔ فُصِّلَت (۴۱)، آیهٔ ۱۱

Quran, Fussilat(#41), Line #11


«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ»


«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. 

پس به آسمان و زمين گفت: «خواه يا ناخواه بياييد.» گفتند: «فرمانبردار آمديم.»»


(۱) عَذرا: دوشیزه، باکره، در اینجا به معنی تنها و جدا

(۲) زنهار: آگاه باش

(۳) اِهْبِطُوا: فرود آیید. اشاره به آیهٔ ۳۸ سورهٔ بقره

(۴) جنبیدنِ رگ: کنایه از لطف و عنایت کردن

(۵) خوش‌پیوند: آن کس که به خوبی و شایستگی، جدایی‌ها را پیوند می‌دهد.

(۶) سما: سماء، آسمان

(۷) زخمه: مضراب

(۸) بلا: بلیٰ، بلی

(۹) پاره: پولی که به عنوان رشوه می‌دهند تا کارشان بر وفق مراد انجام گیرد.

(۱۰) لطیف‌ادا: خوش‌نوا

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #222, Divan e Shams


رَویم و خانه بگیریم پهلویِ دریا

که دادِ اوست جواهر، که خویِ اوست سَخا


بدان که صحبت، جان را همی‌کُنَد همرنگ

ز صحبتِ فلک آمد ستاره، خوش‌سیما


نه تن به صحبتِ جان، خوب‌روی و خوش‌فعل‌ است؟

چه می‌شود تنِ مسکین چو شد ز جان عَذرا؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3624


رحمتی، بی‌علّتی بی‌خدمتی

آید از دریا، مبارک ساعتی


الـلَّه الـلَّه، گِردِ دریابار(۱۱) گَرد

گرچه باشند اهلِ دریابار زرد


تا که آید لطفِ بخشایشگری

سرخ گردد رویِ زرد از گوهری


(۱۱) دریابار: کنارِ دریا، ساحلِ دریا

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2234


سوی دریا عزم کُن زین آبگیر

بحر جو و تَرکِ این گِرداب گیر


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۸۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2834, Divan e Shams


به مبارکی و شادی بِسِتان ز عشق جامی

که ندا کند شَرابش که کجاست تلخ‌کامی؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #163, Divan e Shams


به مبارکی و شادی چو نگارِ من درآید

بنشین نظاره می‌کن، تو عجایبِ خدا را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


بتِ من ز در درآمد، به مبارکی و شادی

به مرادِ دل رسیدم، به جهانِ بی‌مرادی

 

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #762


بر کَنَم من میخِ این منحوس‌دام 

از پیِ کامی نباشم تلخ‌کام

 

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۶۴ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #764

 

بِسکُل(۱۲) این حبلی(۱۳) که حرص است و حسد 

یاد کن: فی جیدِهٰا حَبْلٌ مَسَد 


قرآن کریم، سورهٔ لهب (۱۱۱)، آیات ۳ تا ۵

Quran, Al-Masad(#111), Line #3-5

 

سَيَصْلَىٰ نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ (٣)


زودا كه به آتشى شعله‌ور درافتد.


وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ (۴)


و زنش هيزم‌كش است.


فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ (۵)


و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.


(۱۲) بِسکُل: بگسل، پاره کن

(۱۳) حَبْل: ریسمان

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1960


همچو مُسْتَسقی(۱۴) کز آبش سیر نیست

بر هر آنچه یافتی بِالله مَایست


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بُگذار، صدرِ توست راه


(۱۴) مُسْتَسقی: آنکه بیماری استسقا دارد و هرچقدر آب می‌نوشد، تشنگی‌اش برطرف نمی‌گردد.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3010


پس تو هم اَلْجارُ ثُمَّ الدّار(۱۵) گو

گر دلی داری، برو دلدار جو


«پس تو نیز به حقیقت این ضرب‌المثل ایمان آور و آن را بخوان: 

«اول همسایه، بعد خانه.» بنابراین تو که از جنس هشیاری حضور هستی، 

ببین که اکنون همسایه‌ات یک من‌ذهنی‌ست یا خدا، مولانا و فضای گشوده‌شده؟»


(۱۵) اَلْجارُ ثُمَّ الدّار: اوّل همسایه بعد خانه (مَثَل)

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3072


اُذْکُروا الله کار هر اوباش نیست

اِرْجِعی بر پای هر قَلّاش(۱۶) نیست


لیک تو آیِس(۱۷) مشو، هم پیل باش

ور نه پیلی، در پی تبدیل باش


قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱

Quran, Al-Ahzaab(#33), Line #41


«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا.»


«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»


(۱۶) قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس

(۱۷) آیس: ناامید، مایوس

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788

 

همچو قومِ موسی اندر حَرِّ(۱۸) تیه(۱۹)

مانده‌یی بر جای، چل سال ای سَفیه(۲۰)


می‌روی هرروز تا شب هَروَله(۲۱)

خویش می‌بینی در اول مرحله


نگذری زین بُعد(۲۲)، سیصد ساله تو

تا که داری عشقِ آن گوساله تو


(۱۸) حَرّ: گرما، حرارت

(۱۹) تیه: بیابانِ شن‌زار و بی آب و علف؛ صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.

(۲۰) سَفیه: نادان، بی‌خرد

(۲۱) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن

(۲۲) بُعد: دوری

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۲۳)


(۲۳) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۲۴)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۲۴) حَدید: آهن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۲۵)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۲۵) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۲۶)  

که بگویید از طریقِ انبساط 


(۲۶) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» 

تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۲۷) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل


(۲۷) نَفَخْتُ: دمیدم

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1417

 

چون ز بی‌صبری قرینِ غیر شد  

در فِراقش پُر غم و بی‌خیر(۲۸) شد 

 

صُحبتت چون هست زَرِّ دَهْدَهی(۲۹)  

پیشِ خاین چون امانت می‌نهی؟ 

 

خوی با او کن کامانتهایِ تو  

ایمن آید از اُفول و از عُتُو(۳۰)


با کسی الفت و دوستی داشته باش که امانت‌های تو از فقدان و تعدّی در امان باشد.


خوی با او کن که خُو را آفرید  

خوی‌های انبیا را پَرورید


(۲۸) بی‌خیر: بی‌بهره

(۲۹) زَرِّ دَهْدَهی: طلای ناب

(۳۰) عُتُو: مخففِ عُتُوّ به معنی تعدّی و تجاوز

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3576


چون دوم‌بار آدمیزاده، بزاد  

پایِ خود بر فرقِ علّت‌ها نهاد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1111


شمس باشد بر سبب‌ها مُطَّلِع  

هم از او حبلِ(۳۱) سبب‌ها مُنْقَطِع‏


(۳۱) حبل: ریسمان

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2752


جهل را بی‌‏علّتی، عالِم کند

علم را علّت، کژ و ظالم کند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #222, Divan e Shams


چو دست مُتّصلِ توست، بس هنر دارد

چو شد ز جسم جدا، اوفتاد اندر پا


کجاست آن هنرِ تو؟ نه که همان دستی؟

نه این زمانِ فِراق‌ است و آن زمانِ لقا؟


پس الله الله، زنهار، نازِ یار بِکَش

که نازِ یار بُوَد صد هزار مَن حلوا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2894


بُعدِ تو مرگی‌ست با درد و نَکال(۳۲)

خاصه بُعدی که بُوَد بَعْدَ‌الْوِصال


(۳۲) نَكال: عقوبت، كيفر

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #222, Divan e Shams


فراق را بِنَدیدی، خدات مَنما یاد

که این دعاگو بِهْ ز این نداشت هیچ دعا


ز نَفْسِ کُلّی چون نَفْسِ جزوِ ما بِبُرید

به اِهْبِطُوا و فرود آمد از چُنان بالا


مثالِ دستِ بُریده ز کارِ خویش بمانْد

که گشت طعمهٔ گُربه، زِهی ذلیل و بلا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۱۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2166


یک بَدَست(۳۳) از جمع رفتن یک زمان

مَکر شیطان باشد، این نیکو بدان


(۳۳) یک بَدَست: یک وجب

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1936


جزو از کل قطع شد، بیکار شد

عضو از تن قطع شد، مُردار شد


تا نپیوندد به کل بارِ دِگَر

مُرده باشد، نبودش از جان خبر


ور بجنبد، نیست آن را خود سَنَد

عضوِ نوبُبْریده هم جنبش کند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #222, Divan e Shams


ز دستِ او همه شیران شِکسته‌پَنجه بُدند

که گُربه می‌کَشَدش سو به سو ز دستِ قضا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویش

با‌خبر گشتند از مولایِ خویش


بی‌مرادی شد قَلاووزِ(۳۴) بهشت

حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوش‌سرشت


حدیث


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


که مراداتت همه اشکسته‌پاست

پس کسی باشد که کامِ او رَواست؟


پس شدند اشکسته‌اش آن صادقان

لیک کو خود آن شکستِ عاشقان؟


عاقلان، اشکسته‌اش از اضطرار

عاشقان، اشکسته با صد اختیار


عاقلانش، بندگانِ بندی‌اند

عاشقانش، شِکّری و قندی‌اند


اِئْتِیا کَرْهاً مهارِ عاقلان

اِئْتِیا طَوْعاً بهارِ بیدلان


«از روی کراهت و بی میلی بیایید، افسار عاقلان است، 

اما از روی رضا و خرسندی بیایید، بهار عاشقان است.»


قرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱

Quran, Fussilat(#41), Line #11


« ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»


«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. 

پس به آسمان و زمين گفت: «خواه يا ناخواه بياييد.» گفتند: «فرمانبردار آمديم.»»


(۳۴) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1400


دیو چون عاجز شود در اِفتِتان(۳۵)

اِستِعانَت(۳۶) جوید او زین اِنسیان(۳۷)


که شما یارید با ما، یاری‌ای

جانبِ مایید جانب داری‌ای


(۳۵) افتِتان: گمراه‌ کردن

(۳۶) استِعانَت: یاری‌ خواستن

(۳۷) اِنسیان: آدمیان

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1042


قُلْ(۳۸) اَعُوذَت(۳۹) خوانْد باید کِای اَحَد

هین ز نَفّاثات(۴۰)، افغان وَز عُقَد(۴۱)


در اینصورت باید سوره قُل اَعوذُ را بخوانی و بگویی که 

ای خداوند یگانه، به فریاد رس از دست این دمندگان و این گره‌ها.


می‌دمند اندر گِرِه آن ساحرات

اَلْغیاث(۴۲) اَلْمُستغاث(۴۳) از بُرد و مات


آن زنان جادوگر در گره‌های افسون می‌دمند. ای خداوندِ دادرس به فریادم

 رس از غلبهٔ دنیا و مقهور شدنم به دست دنیا.


لیک برخوان از زبانِ فعل نیز

که زبانِ قول سُست است ای عزیز


(۳۸) قُلْ: بگو

(۳۹) اَعُوذُ: پناه می‌برم

(۴۰) نَفّاثات: بسیار دمنده

(۴۱) عُقَد: جمعِ عقده، گره‌ها

(۴۲) اَلْغیاث: کمک، فریاد رسی

(۴۳) اَلْمُستغاث: فریادرس، از نام‌های خداوند

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4326


تو چو عزم دین کنی با اِجتِهاد

دیو، بانگت بر زند اندر نَهاد


که مَرو زآن سو، بیندیش ای غَوی(۴۴)

که اسیر رنج و درویشی شوی


بینوا گردی، ز یاران وابُری

خوار گردیّ و پشیمانی خوری


تو ز بیمِ بانگِ آن دیوِ لعین

واگُریزی در ضَلالت(۴۵) از یقین


(۴۴) غَوی: گمراه

(۴۵) ضَلالت: گمراهی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1418


صحبتت چون هست زَرِّ دَه‌دهی(۴۶)

پیشِ خاین(۴۷) چون امانت می‌نهی؟


خوی با او کن کاَمانت‌هایِ تو

ایمن آید از اُفول و از عُتُو(۴۸)


با کسی الفت و دوستی داشته باش که امانت‌های تو از فقدان و تعدّی در امان باشد.


خوی با او کن که خو را آفرید

خوی‌های انبیا را پَرورید


(۴۶) زَرِّ دَه‌دهی: طلای خالص

(۴۷) خاین: خیانت‌کار

(۴۸) عُتُو: مخففِ عُتُوّ به معنی تعدّی و تجاوز

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1299


قعرِ چَهْ بگْزید هرکه عاقل است

زآن‌که در خلوت، صفاهایِ دل است‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #444


رو بخواهم کرد آخِر در لَحَد(۴۹)

آن بِهْ آید که کنم خو با اَحَد


(۴۹) لَحَد: قبر

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2015


چونکه اخوان را دلِ کینه‌ور است

یوسفم را قعرِ چاه اَولیٰ‌تر است


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2232


نیست وقتِ مشورت، هین راه کُن

چون علی تو آه اندر چاه کن


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2014


چون بخواهم کز سِرَت آهی کنم

چون علی سَر را فرو چاهی کنم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #623, Divan e Shams


از هر دو جهان بگذر، تنها زن و تنها خَور

تا مُلک و مَلَک گویند: تنهات مبارک باد


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ١٣٠٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1300


ظُلْمَتِ چَهْ، بِهْ که ظلمت‌هایِ خلق

سر نَبُرْد آن کس که گیرد پایِ خلق


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۵۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1536


وایِ آن زنده که با مُرده نشست

مُرده گشت و زندگی از وی بجَست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #124


رُو اَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّار باش

خاک بر دلداریِ اَغیار پاش


برو نسبت به کافران، سخت و با صلابت باش و بر سر 

عشق و دوستی نامحرمانِ بَدنَهاد، خاک بپاش.


قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۹

Quran, Al-Farh(#48), Line #29


«… أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ…»


«… بر کافران سختگیر و با خود شفیق و مهربان …»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1491


چون بکاری، در زمینِ اصل کار 

تا برویَد هر یکی را صد هزار 


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #586


کار، او دارد که حق را شد مُرید

بهرِ کارِ او زِ هر کاری بُرید 


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4608


کار آن کار است، ای مشتاقِ مست

کاندر آن کار، اَر رسد مرگت خوش است


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2120


تا بدانی هر که را یزدان بخواند

از همه کارِ جهان، بی‌‌کار ماند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137


گفت: رُو، هر که غمِ دین برگزید

باقیِ غم‌ها خدا از وی بُرید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1557, Divan e Shams


خود مَنْ جَعَلَ اَلْـهُمُومِ هَمّاً

از لفظِ رسول خوانده استم


حدیث

«مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ وَمَنْ تَشَعَّبَتْ 

بِهِ الْهُمُومُ فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ.»‏ 


«هر کس غم‌هایش را به غمی واحد محدود کند، خداوند غمهای دنیوی او را از 

میان می‌برد. و اگر کسی غم‌های مختلفی داشته باشد. خداوند به او اعتنایی نمی‌دارد 

که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #42, Divan e Shams


کار تو داری صنما(۵۰)، قدر تو باری(۵۱) صنما

ما همه پابستهٔ(۵۲) تو، شیرشکاری صنما


(۵۰) صنم: بت، دلبر، معشوق. صنما: ای معشوق

(۵۱) باری: می‌بارانی، نازل می‌کنی

(۵۲) پابسته: اسیر، محبوس

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2121


هر که را باشد ز یزدان، کار و بار 

یافت بار آنجا، بیرون شد ز کار


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2372, Divan e Shams


تو از آن بار نداری، که سبکسار چو بیدی

تو از آن کار نداری، که شدستی همه‌کاره


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #263


در زمینِ مردمان، خانه مکُن 

کارِ خود کن، کارِ بیگانه مکُن‏


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #123


هرکه با ناراستان هَمْسَنگ(۵۳) شد 

در کمی افتاد و، عقلش دَنْگ(۵۴) شد


(۵۳) هَمسَنگ: هم وزن، همتایی، در اینجا مصاحبت

(۵۴) دَنگ: احمق، بیهوش

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی

کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۵۵)


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد 

و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»


«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت 

به کمین می‌نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.»


(۵۵) دَنی: فرومایه، پست

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1413


هرکه مُسْتَوحِش(۵۶) بُوَد، پُر غصّه جان  

کرده باشد با دَغایی(۵۷) اِقتران(۵۸)


(۵۶) مُسْتَوْحِش: بيمناک

(۵۷) دَغا: مكار، حيله گر

(۵۸) اِقتران: همنشین شدن، قرین شدن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #779


ای سلیمان در میانِ زاغ و باز

حِلمِ(۵۹) حق شو، با همۀ مرغان بساز


(۵۹) حِلم: فضاگشایی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #251


آدمی‌خوارند اغلب مردمان 

از سلامْ عَلّیکِ‏شان کم جو امان


خانهٔ دیو است دل‌هایِ همه 

کم‌ پذیر از دیوْ مردم دَمْدَمه(۶۰)


(۶۰) دَمدَمه: مکر، فریب، گول زدن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2596


اندک اندک آب را دزدد هوا

دین چنین دزدد هم احمق از شما


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3406


پس جزایِ آنکه دید او را مُعین(۶۱)

مانْد یوسف حبس در بِضْعَ سِنین(۶۲)


قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۴۲

Quran, Yusuf(#12), Line #42


«وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ.»


«و (یوسف) به يكى از آن دو كه مى‌دانست رها مى‌شود، گفت: مرا نزد مولاى خود ياد كن. 

اما شيطان از خاطرش زدود كه پيش مولايش از او ياد كند، و چند سال در زندان بماند.»


(۶۱) مُعین: یار، یاری‌کننده

(۶۲) بِضْعَ سِنین: چند سال

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2631


که در آن دَم که بِبُرّی زین مُعین(۶۳)

مبتلا گردی تو با بِئْسَ الْقَرین(۶۴)


قرآن کریم، سوره زخرف (۴۳)، آیهٔ ۳۸

Quran, Az-Zukhruf(#43), Line #38


«حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ؛»


«تا آن‌گاه که نزد ما آید، می‌گوید: «ای‌کاش دوریِ من و تو، 

دوریِ‌ مشرق و مغرب بود و تو چه همراه بدی بودی.»»


(۶۳) مُعین: یار، یاری کننده

(۶۴) بِئْسَ الْقَرین: هم‌نشینِ بد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4067


طُمطراقِ(۶۵) این عدو مشنو، گریز

کو چو ابلیس است در لَجّ و ستیز


(۶۵) طُمطراق: سروصدا، نمایش شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2225


هر ولی را نوح و کشتیبان شناس  

صحبتِ این خلق را طوفان شناس  


کم گُریز از شیر و اژدرهایِ نر  

ز آشنایان و ز خویشان کن حذر 


در تلاقی روزگارت می‌برند  

یادهاشان غایبی‌ات می‌چرند 


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1430


هرکه او بی‌ سَر بجنبد، دُم بُوَد

جُنبشش چون جُنبشِ کژدُم بود


کَژرُو و شبکور و زشت و زهرناک

پیشۀ او خَستنِ(۶۶) اَجسامِ پاک


سَر بکوب آن را که سِرّش این بُوَد

خُلق و خویِ مستمرّش این بُوَد


(۶۶) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در اینجا مراد نیش زدن است.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵٢١

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1521


این جفایِ خلق با تو در جهان

گر بدانی، گنجِ زر آمد نهان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا بازکَشَد به بی‌جَهاتَت(۶۷)


(۶۷) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2634


حقِّ ذاتِ پاکِ اللهُ الصَّمَد(۶۸)

که بُوَد بِهْ مارِ بَد از یارِ بَد


مارِ بَد جانی ستاند از سَلیم

یارِ بَد آرَد سویِ نارِ مقیم


(۶۸) صَمَد: بی‌نياز، از صفات خداوند

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #399


ای برادر دوستان افراشتی 

با دو صد دلداری و، بگْذاشتی 


حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۵

Hafez Poem(Qazal) #5, Divan e Qazaliat


آسایشِ دو گیتی، تفسیرِ این دو حرف است

با دوستان مروّت(۶۹)، با دشمنان مدارا


(۶۹) مروّت: جوانمردی، نرم‌دلی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #400


کارت این بوده‌ست از وقتِ وِلاد(۷۰)

صیدِ مردم کردن از دامِ وِداد(۷۱)


(۷۰) وِلاد: زاییدن، ‌زاییده شدن و تولد

(۷۱) وِداد: دوستی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴٠۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #408


چون شکارِ خوک آمد صیدِ عام

رنجِ بی‌حد، لقمه خوردن زو حرام


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #805


یک زمان تنها بمانی تو ز خلق 

در غم و اندیشه مانی تا به حلق 


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1498


عاقبت زینها بخواهی ماندن 

هین که را خواهی در آن دَم خواندن؟


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1384


یارِ بَد چون رُست در تو مِهرِ او 

هین ازو بگریز و کم کن گفت‌وگو


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #136


باز، اگر باشد سپید و بی‌نظیر

چونکه صیدش موش باشد شد حقیر


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1385


برکَن از بیخش، که گر سَر برزند 

مر تو را و مسجدت را برکَنَد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1383


مسجد است آن دل که جسمش ساجد است

یارِ بَد خَرُّوبِ(۷۲) هر جا مسجد است


(۷۲) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #806


این تو کی باشی؟ که تو آن اَوْحَدی(۷۳) 

که خوش و زیبا و سرمستِ خودی


مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش 

صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش


(۷۳) اَوْحَد: یگانه، یکتا

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #587


غیرِ معشوق ار تماشایی بُوَد 

عشق نَبْوَد، هرزه سودایی بُوَد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #711


جان فدا کردن برایِ صیدِ غیر 

کفرِ مطلق دان و نومیدی ز خیر


هین مشو چون قند پیشِ طوطیان 

بلکه زَهری شو، شو ایمن از زیان 


یا برایِ شادباشی(۷۴) در خطاب 

خویش چون مُردار کن پیشِ کِلاب(۷۵)


(۷۴) شادباش: کلمه تحسین به جای تبریک و تهنیت. امر به شاد  بودن یعنی خوش باش، آفرین

(۷۵) کِلاب: سگان، جمع کَلب

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #866


بس سرایِ پُر ز جمع و اَنْبُهی  

پیشِ چشمِ عاقبت‌بینان تُهی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3039


داده بودش صُنعِ حق جمعیّتی  

که همی زد یک تنه بر اُمَّتی

 

چشمِ من چون دید رویِ آن قُباد  

کَثرتِ اَعداد از چشمم فتاد

 

اختران بسیار و، خورشید ار یکی‌ست  

پیشِ او بنیادِ ایشان مُنْدَکی‌ست(۷۶) 


گر هزاران موش پیش آرند سَر  

گربه را نه ترس باشد نه حذر

 

کی به پیش آیند موشان؟ ای فلان  

نیست جمعیّت درونِ جانشان

 

هست جمعیّت به‏ صورت‎ها فُشار(۷۷)  

جمعِ معنی‎ خواه، هین از کردگار


نیست جمعیت ز بسیاریِّ جسم  

جسم را بر باد قایم دان، چو اسم  

 

در دلِ موش ار بُدی جمعیّتی  

جمع گشتی چند موش از حَمْیَتی(۷۸)

 

بر زدندی چون فدایی حمله‌ای  

خویش را بر گربهٔ بی‌مُهله‌ای(۷۹)


آن یکی چشمش بکَندی از ضِراب(۸۰)  

وآن دگر گوشش دریدی هم به ناب(۸۱)

 

وآن دگر سوراخ کردی پهلوَش  

از جماعت گم شدی بیرونْ‎شُوَش(۸۲)

 

لیک جمعیّت ندارد جانِ موش  

بِجْهَد از جانش به بانگِ گربه هوش  


خشک گردد موش زآن گربهٔ عیار(۸۳)  

گر بُوَد اعدادِ موشان صد هزار


(۷۶) مُنْدَک: متلاشی شده

(۷۷) فُشار: بیهوده، سخن یاوه

(۷۸) حَمْیَت: غیرت

(۷۹) بی‌مُهله‌: بدون معطّلی

(۸۰) ضِراب: زد و خورد، حمله

(۸۱) ناب: دندان نیش

(۸۲) بیرونْ‎شُو: مَخْلَص، محلّ خروج، گریزگاه

(۸۳) عیار: مخفّفِ عیّار به معنی حیله گر، زیرک، چالاک و گُربُز

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) عَذرا: دوشیزه، باکره، در اینجا به معنی تنها و جدا

(۲) زنهار: آگاه باش

(۳) اِهْبِطُوا: فرود آیید. اشاره به آیهٔ ۳۸ سورهٔ بقره

(۴) جنبیدنِ رگ: کنایه از لطف و عنایت کردن

(۵) خوش‌پیوند: آن کس که به خوبی و شایستگی، جدایی‌ها را پیوند می‌دهد.

(۶) سما: سماء، آسمان

(۷) زخمه: مضراب

(۸) بلا: بلیٰ، بلی

(۹) پاره: پولی که به عنوان رشوه می‌دهند تا کارشان بر وفق مراد انجام گیرد.

(۱۰) لطیف‌ادا: خوش‌نوا

(۱۱) دریابار: کنارِ دریا، ساحلِ دریا

(۱۲) بِسکُل: بگسل، پاره کن

(۱۳) حَبْل: ریسمان

(۱۴) مُسْتَسقی: آنکه بیماری استسقا دارد و هرچقدر آب می‌نوشد، تشنگی‌اش برطرف نمی‌گردد.

(۱۵) اَلْجارُ ثُمَّ الدّار: اوّل همسایه بعد خانه (مَثَل)

(۱۶) قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس

(۱۷) آیس: ناامید، مایوس

(۱۸) حَرّ: گرما، حرارت

(۱۹) تیه: بیابانِ شن‌زار و بی آب و علف؛ صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.

(۲۰) سَفیه: نادان، بی‌خرد

(۲۱) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن

(۲۲) بُعد: دوری

(۲۳) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۲۴) حَدید: آهن

(۲۵) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۲۶) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره

(۲۷) نَفَخْتُ: دمیدم

(۲۸) بی‌خیر: بی‌بهره

(۲۹) زَرِّ دَهْدَهی: طلای ناب

(۳۰) عُتُو: مخففِ عُتُوّ به معنی تعدّی و تجاوز

(۳۱) حبل: ریسمان

(۳۲) نَكال: عقوبت، كيفر

(۳۳) یک بَدَست: یک وجب

(۳۴) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

(۳۵) افتِتان: گمراه‌ کردن

(۳۶) استِعانَت: یاری‌ خواستن

(۳۷) اِنسیان: آدمیان

(۳۸) قُلْ: بگو

(۳۹) اَعُوذُ: پناه می‌برم

(۴۰) نَفّاثات: بسیار دمنده

(۴۱) عُقَد: جمعِ عقده، گره‌ها

(۴۲) اَلْغیاث: کمک، فریاد رسی

(۴۳) اَلْمُستغاث: فریادرس، از نام‌های خداوند

(۴۴) غَوی: گمراه

(۴۵) ضَلالت: گمراهی

(۴۶) زَرِّ دَه‌دهی: طلای خالص

(۴۷) خاین: خیانت‌کار

(۴۸) عُتُو: مخففِ عُتُوّ به معنی تعدّی و تجاوز

(۴۹) لَحَد: قبر

(۵۰) صنم: بت، دلبر، معشوق. صنما: ای معشوق

(۵۱) باری: می‌بارانی، نازل می‌کنی

(۵۲) پابسته: اسیر، محبوس

(۵۳) هَمسَنگ: هم وزن، همتایی، در اینجا مصاحبت

(۵۴) دَنگ: احمق، بیهوش

(۵۵) دَنی: فرومایه، پست

(۵۶) مُسْتَوْحِش: بيمناک

(۵۷) دَغا: مكار، حيله گر

(۵۸) اِقتران: همنشین شدن، قرین شدن

(۵۹) حِلم: فضاگشایی

(۶۰) دَمدَمه: مکر، فریب، گول زدن

(۶۱) مُعین: یار، یاری‌کننده

(۶۲) بِضْعَ سِنین: چند سال

(۶۳) مُعین: یار، یاری کننده

(۶۴) بِئْسَ الْقَرین: هم‌نشینِ بد

(۶۵) طُمطراق: سروصدا، نمایش شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی

(۶۶) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در اینجا مراد نیش زدن است.

(۶۷) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

(۶۸) صَمَد: بی‌نياز، از صفات خداوند

(۶۹) مروّت: جوانمردی، نرم‌دلی

(۷۰) وِلاد: زاییدن، ‌زاییده شدن و تولد

(۷۱) وِداد: دوستی

(۷۲) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.

(۷۳) اَوْحَد: یگانه، یکتا

(۷۴) شادباش: کلمه تحسین به جای تبریک و تهنیت. امر به شاد  بودن یعنی خوش باش، آفرین

(۷۵) کِلاب: سگان، جمع کَلب

(۷۶) مُنْدَک: متلاشی شده

(۷۷) فُشار: بیهوده، سخن یاوه

(۷۸) حَمْیَت: غیرت

(۷۹) بی‌مُهله‌: بدون معطّلی

(۸۰) ضِراب: زد و خورد، حمله

(۸۱) ناب: دندان نیش

(۸۲) بیرونْ‎شُو: مَخْلَص، محلّ خروج، گریزگاه

(۸۳) عیار: مخفّفِ عیّار به معنی حیله گر، زیرک، چالاک و گُربُز



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #222, Divan e Shams


رویم و خانه بگیریم پهلوی دریا

که داد اوست جواهر که خوی اوست سخا


بدان که صحبت جان را همی‌کند همرنگ

ز صحبت فلک آمد ستاره خوش‌سیما


نه تن به صحبت جان خوب‌روی و خوش‌فعل‌ است

چه می‌شود تن مسکین چو شد ز جان عذرا


چو دست متصل توست بس هنر دارد

چو شد ز جسم جدا اوفتاد اندر پا


کجاست آن هنر تو نه که همان دستی

نه این زمان فراق‌ است و آن زمان لقا


پس الله الله زنهار ناز یار بکش

که ناز یار بود صد هزار من حلوا


فراق را بندیدی خدات منما یاد

که این دعاگو به ز این نداشت هیچ دعا


ز نفس کلی چون نفس جزو ما ببرید

به اهبطوا و فرود آمد از چنان بالا


مثال دست بریده ز کار خویش بماند

که گشت طعمه گربه زهی ذلیل و بلا


ز دست او همه شیران شکسته‌پنجه بدند

که گربه می‌کشدش سو به سو ز دست قضا


امید وصل بود تا رگیش می‌جنبد

که یافت دولت وصلت هزار دست جدا


مدار این عجب از شهریار خوش‌پیوند

که پاره پاره دود از کفش شده‌ست سما


شه جهانی و هم پاره‌دوز استادی

بکن نظر سوی اجزای پاره پاره ما


چو چنگ ما بشکستی بساز و کش سوی خود

ز الست زخمه همی‌زن همی‌پذیر بلا


بلا کنیم ولیکن بلی اول کو

که آن چو نعره روح است و این ز کوه صدا


چو نای ما بشکستی شکسته را بربند

نیاز این نی ما را ببین بدان دم‌ها


که نای پاره ما پاره می‌دهد صد جان

که کی دمم دهد او تا شوم لطیف‌ادا


* قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۸

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #38


«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»


«گفتيم: همه از بهشت فرو شويد؛ پس اگر از جانب من راهنمايى برايتان آمد، 

بر آنها كه از راهنمايى من پيروى كنند بيمى نخواهد بود و خود اندوهناک نمى‌شوند.»


**‌ قرآن کریم، سورهٔ فُصِّلَت (۴۱)، آیهٔ ۱۱

Quran, Fussilat(#41), Line #11


«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ»


«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. 

پس به آسمان و زمين گفت: «خواه يا ناخواه بياييد.» گفتند: «فرمانبردار آمديم.»»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #222, Divan e Shams


رویم و خانه بگیریم پهلوی دریا

که داد اوست جواهر که خوی اوست سخا


بدان که صحبت جان را همی‌کند همرنگ

ز صحبت فلک آمد ستاره خوش‌سیما


نه تن به صحبت جان خوب‌روی و خوش‌فعل‌ است

چه می‌شود تن مسکین چو شد ز جان عذرا


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3624


رحمتی بی‌علتی بی‌خدمتی

آید از دریا مبارک ساعتی


الـله الـله گرد دریابار گرد

گرچه باشند اهل دریابار زرد


تا که آید لطف بخشایشگری

سرخ گردد روی زرد از گوهری


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2234


سوی دریا عزم کن زین آبگیر

بحر جو و ترک این گرداب گیر


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۸۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2834, Divan e Shams


به مبارکی و شادی بستان ز عشق جامی

که ندا کند شرابش که کجاست تلخ‌کامی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #163, Divan e Shams


به مبارکی و شادی چو نگار من درآید

بنشین نظاره می‌کن تو عجایب خدا را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


بت من ز در درآمد به مبارکی و شادی

به مراد دل رسیدم به جهان بی‌مرادی

 

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #762


بر کنم من میخ این منحوس‌دام 

از پی کامی نباشم تلخ‌کام

 

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۶۴ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #764

 

بسکل این حبلی که حرص است و حسد 

یاد کن فی جیدها حبل مسد 


قرآن کریم، سورهٔ لهب (۱۱۱)، آیات ۳ تا ۵

Quran, Al-Masad(#111), Line #3-5

 

سيصلى نارا ذات لهب


زودا كه به آتشى شعله‌ور درافتد


وامراتته حماله الحطب


و زنش هيزم‌كش است


فی جيدها حبل من مسد


و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1960


همچو مستسقی کز آبش سیر نیست

بر هر آنچه یافتی بالله مایست


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگذار صدر توست راه


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3010


پس تو هم الجار ثم الدار گو

گر دلی داری برو دلدار جو


پس تو نیز به حقیقت این ضرب‌المثل ایمان آور و آن را بخوان 

اول همسایه بعد خانه بنابراین تو که از جنس هشیاری حضور هستی

ببین که اکنون همسایه‌ات یک من‌ذهنی‌ست یا خدا مولانا و فضای گشوده‌شده


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3072


اذکروا الله کار هر اوباش نیست

ارجعی بر پای هر قلاش نیست


لیک تو آیس مشو هم پیل باش

ور نه پیلی در پی تبدیل باش


قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱

Quran, Al-Ahzaab(#33), Line #41


«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا.»


«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788

 

همچو قوم موسی اندر حر تیه

مانده‌یی بر جای چل سال ای سفیه


می‌روی هرروز تا شب هروله

خویش می‌بینی در اول مرحله


نگذری زین بعد سیصد ساله تو

تا که داری عشق آن گوساله تو


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حدید

ای بسی بسته به بند ناپدید


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگ جو هست سرگین ای فتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکم حق گسترد بهر ما بساط

که بگویید از طریق انبساط 


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک گوی لا علم لنا

تا بگیرد دست تو علمتنا


مانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست

تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیرد


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون‌ است نه موقوف علل


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1417

 

چون ز بی‌صبری قرین غیر شد  

در فراقش پر غم و بی‌خیر شد 

 

صحبتت چون هست زر دهدهی 

پیش خاین چون امانت می‌نهی

 

خوی با او کن کامانتهای تو  

ایمن آید از افول و از عتو


با کسی الفت و دوستی داشته باش که امانت‌های تو از فقدان و تعدی در امان باشد


خوی با او کن که خو را آفرید  

خوی‌های انبیا را پرورید


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3576


چون دوم‌بار آدمیزاده بزاد  

پای خود بر فرق علت‌ها نهاد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1111


شمس باشد بر سبب‌ها مطلع  

هم از او حبل سبب‌ها منقطع‏


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2752


جهل را بی‌‏علتی عالم کند

علم را علت کژ و ظالم کند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #222, Divan e Shams


چو دست متصل توست بس هنر دارد

چو شد ز جسم جدا اوفتاد اندر پا


کجاست آن هنر تو نه که همان دستی

نه این زمان فراق‌ است و آن زمان لقا


پس الله الله زنهار ناز یار بکش

که ناز یار بود صد هزار من حلوا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2894


بعد تو مرگی‌ست با درد و نکال

خاصه بعدی که بود بعدالوصال


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #222, Divan e Shams


فراق را بندیدی خدات منما یاد

که این دعاگو به ز این نداشت هیچ دعا


ز نفس کلی چون نفس جزو ما ببرید

به اهبطوا و فرود آمد از چنان بالا


مثال دست بریده ز کار خویش بماند

که گشت طعمه گربه زهی ذلیل و بلا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۱۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2166


یک بدست از جمع رفتن یک زمان

مکر شیطان باشد این نیکو بدان


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1936


جزو از کل قطع شد بیکار شد

عضو از تن قطع شد مردار شد


تا نپیوندد به کل بار دگر

مرده باشد نبودش از جان خبر


ور بجنبد نیست آن را خود سند

عضو نوببریده هم جنبش کند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #222, Divan e Shams


ز دست او همه شیران شکسته‌پنجه بدند

که گربه می‌کشدش سو به سو ز دست قضا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌های خویش

با‌خبر گشتند از مولای خویش


بی‌مرادی شد قلاووز بهشت

حفت الجنه شنو ای خوش‌سرشت


حدیث


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


که مراداتت همه اشکسته‌پاست

پس کسی باشد که کام او رواست


پس شدند اشکسته‌اش آن صادقان

لیک کو خود آن شکست عاشقان


عاقلان اشکسته‌اش از اضطرار

عاشقان اشکسته با صد اختیار


عاقلانش بندگان بندی‌اند

عاشقانش شکری و قندی‌اند


ائتیا کرها مهار عاقلان

ائتیا طوعا بهار بیدلان


از روی کراهت و بی میلی بیایید افسار عاقلان است 

اما از روی رضا و خرسندی بیایید بهار عاشقان است


قرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱

Quran, Fussilat(#41), Line #11


«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»


«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. 

پس به آسمان و زمين گفت: «خواه يا ناخواه بياييد.» گفتند: «فرمانبردار آمديم.»»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1400


دیو چون عاجز شود در افتتان

استعانت جوید او زین انسیان


که شما یارید با ما یاری‌ای

جانب مایید جانب داری‌ای


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1042


قل اعوذت خواند باید کای احد

هین ز نفاثات افغان وز عقد


در اینصورت باید سوره قل اعوذ را بخوانی و بگویی که 

ای خداوند یگانه به فریاد رس از دست این دمندگان و این گره‌ها


می‌دمند اندر گره آن ساحرات

الغیاث المستغاث از برد و مات


آن زنان جادوگر در گره‌های افسون می‌دمند ای خداوند دادرس به فریادم

 رس از غلبه دنیا و مقهور شدنم به دست دنیا


لیک برخوان از زبان فعل نیز

که زبان قول سست است ای عزیز


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4326


تو چو عزم دین کنی با اجتهاد

دیو، بانگت بر زند اندر نهاد


که مرو زآن سو بیندیش ای غوی

که اسیر رنج و درویشی شوی


بینوا گردی ز یاران وابری

خوار گردی و پشیمانی خوری


تو ز بیم بانگ آن دیو لعین

واگریزی در ضلالت از یقین


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1418


صحبتت چون هست زر ده‌دهی

پیش خاین چون امانت می‌نهی


خوی با او کن کامانت‌های تو

ایمن آید از افول و از عتو


با کسی الفت و دوستی داشته باش که امانت‌های تو از فقدان و تعدی در امان باشد


خوی با او کن که خو را آفرید

خوی‌های انبیا را پرورید


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1299


قعر چه بگزید هرکه عاقل است

زآن‌که در خلوت صفاهای دل است‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #444


رو بخواهم کرد آخر در لحد

آن به آید که کنم خو با احد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2015


چونکه اخوان را دل کینه‌ور است

یوسفم را قعر چاه اولی‌تر است


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2232


نیست وقت مشورت هین راه کن

چون علی تو آه اندر چاه کن


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2014


چون بخواهم کز سرت آهی کنم

چون علی سر را فرو چاهی کنم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #623, Divan e Shams


از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور

تا ملک و ملک گویند تنهات مبارک باد


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ١٣٠٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1300


ظلمت چه به که ظلمت‌های خلق

سر نبرد آن کس که گیرد پای خلق


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۵۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1536


وای آن زنده که با مرده نشست

مرده گشت و زندگی از وی بجست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #124


رو اشداء علی الکفار باش

خاک بر دلداری اغیار پاش


برو نسبت به کافران سخت و با صلابت باش و بر سر 

عشق و دوستی نامحرمان بدنهاد خاک بپاش


قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۹

Quran, Al-Farh(#48), Line #29


«… أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ…»


«… بر کافران سختگیر و با خود شفیق و مهربان …»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1491


چون بکاری در زمین اصل کار 

تا بروید هر یکی را صد هزار 


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #586


کار او دارد که حق را شد مرید

بهر کار او ز هر کاری برید 


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4608


کار آن کار است ای مشتاق مست

کاندر آن کار ار رسد مرگت خوش است


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2120


تا بدانی هر که را یزدان بخواند

از همه کار جهان بی‌‌کار ماند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137


گفت رو هر که غم دین برگزید

باقی غم‌ها خدا از وی برید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1557, Divan e Shams


خود من جعل الـهموم هما

از لفظ رسول خوانده استم


حدیث

«مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ وَمَنْ تَشَعَّبَتْ 

بِهِ الْهُمُومُ فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ.»‏ 


«هر کس غم‌هایش را به غمی واحد محدود کند، خداوند غمهای دنیوی او را از 

میان می‌برد. و اگر کسی غم‌های مختلفی داشته باشد. خداوند به او اعتنایی نمی‌دارد 

که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #42, Divan e Shams


کار تو داری صنما قدر تو باری صنما

ما همه پابسته تو شیرشکاری صنما


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2121


هر که را باشد ز یزدان کار و بار 

یافت بار آنجا بیرون شد ز کار


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2372, Divan e Shams


تو از آن بار نداری که سبکسار چو بیدی

تو از آن کار نداری که شدستی همه‌کاره


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #263


در زمین مردمان خانه مکن 

کار خود کن کار بیگانه مکن‏


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #123


هرکه با ناراستان همسنگ شد 

در کمی افتاد و عقلش دنگ شد


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بما اغویتنی

کرد فعل خود نهان، دیو دنی


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی او گمراهی خود را به حضرت حق نسبت داد 

و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»


«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت 

به کمین می‌نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1413


هرکه مستوحش بود پر غصه جان  

کرده باشد با دغایی اقتران


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #779


ای سلیمان در میان زاغ و باز

حلم حق شو با همه مرغان بساز


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #251


آدمی‌خوارند اغلب مردمان 

از سلام علیکشان کم جو امان


خانه دیو است دل‌های همه 

کم‌ پذیر از دیو مردم دمدمه


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2596


اندک اندک آب را دزدد هوا

دین چنین دزدد هم احمق از شما


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3406


پس جزای آنکه دید او را معین

ماند یوسف حبس در بضع سنین


قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۴۲

Quran, Yusuf(#12), Line #42


«وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ.»


«و (یوسف) به يكى از آن دو كه مى‌دانست رها مى‌شود، گفت: مرا نزد مولاى خود ياد كن. 

اما شيطان از خاطرش زدود كه پيش مولايش از او ياد كند، و چند سال در زندان بماند.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2631


که در آن دم که ببری زین معین

مبتلا گردی تو با بئس القرین


قرآن کریم، سوره زخرف (۴۳)، آیهٔ ۳۸

Quran, Az-Zukhruf(#43), Line #38


«حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ؛»


«تا آن‌گاه که نزد ما آید، می‌گوید: «ای‌کاش دوریِ من و تو، 

دوریِ‌ مشرق و مغرب بود و تو چه همراه بدی بودی.»»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4067


طمطراق این عدو مشنو گریز

کو چو ابلیس است در لج و ستیز


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2225


هر ولی را نوح و کشتیبان شناس  

صحبت این خلق را طوفان شناس  


کم گریز از شیر و اژدرهای نر  

ز آشنایان و ز خویشان کن حذر 


در تلاقی روزگارت می‌برند  

یادهاشان غایبی‌ات می‌چرند 


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1430


هرکه او بی‌ سر بجنبد دم بود

جنبشش چون جنبش کژدم بود


کژرو و شبکور و زشت و زهرناک

پیشه او خستن اجسام پاک


سر بکوب آن را که سرش این بود

خلق و خوی مستمرش این بود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵٢١

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1521


این جفای خلق با تو در جهان

گر بدانی گنج زر آمد نهان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا بازکشد به بی‌جهاتت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2634


حق ذات پاک الله الصمد

که بود به مار بد از یار بد


مار بد جانی ستاند از سلیم

یار بد آرد سوی نار مقیم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #399


ای برادر دوستان افراشتی 

با دو صد دلداری و بگذاشتی 


حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۵

Hafez Poem(Qazal) #5, Divan e Qazaliat


آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است

با دوستان مروت با دشمنان مدارا


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #400


کارت این بوده‌ست از وقت ولاد

صید مردم کردن از دام وداد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴٠۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #408


چون شکار خوک آمد صید عام

رنج بی‌حد لقمه خوردن زو حرام


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #805


یک زمان تنها بمانی تو ز خلق 

در غم و اندیشه مانی تا به حلق 


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1498


عاقبت زینها بخواهی ماندن 

هین که را خواهی در آن دم خواندن


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1384


یار بد چون رست در تو مهر او 

هین ازو بگریز و کم کن گفت‌وگو


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #136


باز اگر باشد سپید و بی‌نظیر

چونکه صیدش موش باشد شد حقیر


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1385


برکن از بیخش که گر سر برزند 

مر تو را و مسجدت را برکند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1383


مسجد است آن دل که جسمش ساجد است

یار بد خروب هر جا مسجد است


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #806


این تو کی باشی که تو آن اوحدی 

که خوش و زیبا و سرمست خودی


مرغ خویشی صید خویشی دام خویش 

صدر خویشی فرش خویشی بام خویش


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #587


غیر معشوق ار تماشایی بود 

عشق نبود هرزه سودایی بود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #711


جان فدا کردن برای صید غیر 

کفر مطلق دان و نومیدی ز خیر


هین مشو چون قند پیش طوطیان 

بلکه زهری شو شو ایمن از زیان 


یا برای شادباشی در خطاب 

خویش چون مردار کن پیش کلاب


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #866


بس سرای پر ز جمع و انبهی  

پیش چشم عاقبت‌بینان تهی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3039


داده بودش صنع حق جمعیتی  

که همی زد یک تنه بر امتی

 

چشم من چون دید روی آن قباد  

کثرت اعداد از چشمم فتاد

 

اختران بسیار و خورشید ار یکی‌ست  

پیش او بنیاد ایشان مندکی‌ست 


گر هزاران موش پیش آرند سر  

گربه را نه ترس باشد نه حذر

 

کی به پیش آیند موشان ای فلان  

نیست جمعیت درون جانشان

 

هست جمعیت به‏ صورت‎ها فشار  

جمع معنی‎ خواه هین از کردگار


نیست جمعیت ز بسیاری جسم  

جسم را بر باد قایم دان چو اسم  

 

در دل موش ار بدی جمعیتی  

جمع گشتی چند موش از حمیتی

 

بر زدندی چون فدایی حمله‌ای  

خویش را بر گربه بی‌مهله‌ای


آن یکی چشمش بکندی از ضراب  

وآن دگر گوشش دریدی هم به ناب

 

وآن دگر سوراخ کردی پهلوش  

از جماعت گم شدی بیرون‌شوش

 

لیک جمعیت ندارد جان موش  

بجهد از جانش به بانگ گربه هوش  


خشک گردد موش زآن گربه عیار

گر بود اعداد موشان صد هزار


shirin7shComment by: shirin7sh
از عشق یا اتصال ما به زندگی همه خواسته های من ذهنی از بین می روند. تاصید عشق نشویم، عشق صید نمی‌شود و صنع حق کار نمی کند.

دادِ من ذهنی درد است؛ داد او جواهر

درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
هزاران شکر و صدها سپاس


Back

Today visitors: 260

Time base: Pacific Daylight Time