Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App

Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #995
برنامه صوتی شماره ۹۹۵ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 301 votes | 4381 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه شماره ۹۹۵ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

تاریخ اجرا: ۳۰  ژانویه  ۲۰۲۴ - ۱۱  بهمن ۱۴۰۲


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۹۵ بر روی این لینک کلیک کنید

برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #50, Divan e Shams


ای بِگرفته از وفا، گوشه(۱)، کَران(۲) چرا چرا؟

بر منِ خسته(۳) کرده‌ای، روی، گِران(۴) چرا چرا؟


بر دلِ من که جایِ توست، کارگهِ وفایِ توست

هر نَفَسی(۵) همی‌زَنی زخمِ سِنان(۶) چرا چرا؟


گوهرِ نو(۷) به گوهری(۸)، بُرد سَبَق(۹) ز مُشتری(۱۰)

جان و جهان!(۱۱) همی‌بَری جان و جهان چرا چرا؟


چشمهٔ خِضر(۱۲) و کوثری(۱۳)، ز آبِ حیات، خوش‌تری

ز آتشِ هَجرِ تو منم خشک‌دهان چرا چرا؟


مِهرِ تو جان! نهان بُوَد، مُهرِ تو بی‌نشان بُوَد

در دلِ من ز بهرِ تو نقش و نشان چرا چرا؟


گفت که: جانِ جان منم، دیدنِ جان طمع مکن

ای بنموده رویِ تو صورتِ جان، چرا چرا؟


ای تو به نور، مستقل، وی ز تو اختران، خَجِل

بس دودلی میانِ دل ز ابرِ گمان چرا چرا؟


(۱) گوشه گرفتن: جدا شدن، فاصله گرفتن

(۲) کَران: کرانه، ساحل، کناره

(۳) خسته: زخمی، آزرده

(۴) روی گِران کردن: سرسنگین شدن، بی‌اعتنایی کردن

(۵) هر نَفَسی: در هر لحظه

(۶) سِنان: نیزه، سرنیزه

(۷) گوهرِ نو: جواهر تازه و شاداب

(۸) به گوهری: از نظر اصالت و نفیس بودن

(۹) سَبَق بردن: پیشی گرفتن

(۱۰) مُشتری: سیّارهٔ مُشتری، خریدار

(۱۱) جان و جهان: وصفی است عاشقانه. یعنی حضرت معشوق، همه‌چیزِ بندهٔ عاشق است.

(۱۲) چشمهٔ خِضر: چشمهٔ آبِ زندگانی جاودان

(۱۳) کوثر: خیرِ فراوان، جلوهٔ خداوند، بینهایت فراوانیِ خداوند

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #50, Divan e Shams


ای بِگرفته از وفا، گوشه، کَران چرا چرا؟

بر منِ خسته کرده‌ای، روی، گِران چرا چرا؟


بر دلِ من که جایِ توست، کارگهِ وفایِ توست

هر نَفَسی همی‌زَنی زخمِ سِنان چرا چرا؟


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3188


باد، تُند است و چراغم اَبْتَری(۱۴)

زو بگیرانم چراغِ دیگری


تا بُوَد کز هر دو یک وافی(۱۵) شود

گر به باد، آن یک چراغ از جا رَوَد


همچو عارف، کز تنِ ناقص چراغ

شمعِ دل افروخت از بهرِ فراغ


تا که روزی کاین بمیرد ناگهان

پیشِ چشمِ خود نهد او شمعِ جان


او نکرد این فهم، پس داد از غِرَر(۱۶)

شمعِ فانی را به فانیّی دِگر


قرآن کریم، سورهٔ تحریم (۶۶)، آیهٔ ۸

Quran, At-Tahrim(#66), Line #8


«…يَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَا إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.»


«…اى پروردگارِ ما، نور ما را براى ما به كمال رسان و ما را بيامرز، كه تو بر هر كارى توانا هستى.»


(۱۴) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور

(۱۵) وافی: بسنده، کافی، وفاکننده به عهد

(۱۶) غِرَر: جمع غِرَّه به معنی غفلت و بی‌خبری و غرور

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1475


این قدر گفتیم، باقی فکر کن

فکر اگر جامد بُوَد، رَوْ ذکر کن


ذکر آرد فکر را در اِهتزاز(۱۷)

ذکر را خورشیدِ این افسرده ساز


اصل، خود جذب است، لیک ای خواجه‌تاش(۱۸)

کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش


(۱۷) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود

(۱۸) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4230


آشنایی گیر شب ها تا به روز

با چنین اِستارهای دیوْسوز


هر یکی در دفعِ دیوِ بَدگُمان

هست نفت‌اندازِ(۱۹) قلعهٔ آسمان


(۱۹) نفت‌اندازَنده: کسی که آتش می‌بارد.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1087


شد غذایِ آفتاب از نورِ عرش

مر حسود و دیو را از دودِ فرش


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1387


خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترس

تا ندزدد از تو آن اُستاد، درس


چون بگویی: جاهلم، تعلیم دِه

این چنین انصاف از ناموس(۲۰) بِه


(۲۰) ناموس: خودبینی، تکبّر

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1383


مسجدست آن دل، که جسمش ساجدست 

یارِ بَد خَرُّوبِ(۲۱) هر جا مسجدست


یارِ بَد چون رُست در تو مِهرِ او 

هین ازو بگریز و کم کن گفت‌وگو


برکَن از بیخش، که گر سَر برزند 

مر تو را و مسجدت را برکَنَد 


عاشقا، خَرّوبِ تو آمد کژی 

همچو طفلان، سویِ کژ چون می‌غژی(۲۲)؟


(۲۱) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.

(۲۲) می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1377


گفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟ 

گفت: من رُستَم(۲۳)، مکان ویران شود


(۲۳) رُستَن: روییدن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، ‌بیت ۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550


چون ز زنده مُرده بیرون می‌کند

نَفْسِ زنده سوی مرگی می‌تَنَد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1079


لیک گر آن قوت(۲۴) بر وِی عارضی‌ست

پس نصیحت کردن او را رایضی‌ست‏(۲۵)


چون کسی کاو از مرض گِل داشت دوست

گرچه پندارد که آن خود قوتِ اوست‏


قوتِ اصلی را فرامُش کرده است

روی، در قوتِ مرض آورده است‏


(۲۴) قوت: غذا

(۲۵) رایضی:‌ رام کردنِ اسبِ سرکش

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ١۶۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1674, Divan e Shams


قُل تَعالوا آیتی‌ست از جذبِ حق

ما به جذبهٔ حق تعالی می‌رویم


قرآن کریم، سوره انعام (۶)، آیه ۱۵۱

Quran, Al-An’aam(#6), Line #151


«قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ ۖ أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا ۖ….»


«بگو: بياييد تا آنچه را كه پروردگارتان بر شما حرام كرده است 

برايتان بخوانم. اينكه به خدا شرک ميآوريد….»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2011


قُل تَعالَوْا قُل تَعالَوْا گفت رَب

ای سُتورانِ(۲۶) رَمیده از ادب


(۲۶) سُتور: حیوانِ چهارپا مانند اسب و الاغ

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2006


قُلْ تَعالَوْا گفت از جذبِ کَرَم

تا ریاضتْتان دهم، من رایِضَم(۲۷)


(۲۷) رایِض: تربیت کنندهٔ اسب و ستور

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1083


قوتِ(۲۸) اصلیِّ بشر، نورِ خداست

قوتِ حیوانی مر او را ناسزاست‏


(۲۸) قوت: غذا

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2916


بلکه اغلب رنج‌ها را چاره هست  

چون به جِدّ جویی، بیآید آن به‌ دست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3158


گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۲۹)، کارِ توست

ای تو اندر توبه و میثاق، سُست


لیک من آن ننگرم، رحمت کنم

رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم


ننگرم عهِد بَدت، بِدْهم عطا

از کرم، این دَم چو می‌خوانی مرا


(۲۹) رُدُّوا لَعادوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شده‌اند، بازگردند.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3624


رحمتی، بی‌علّتی بی‌خدمتی

آید از دریا، مبارک‌ساعتی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1489


گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا

او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت: پروردگارا، ما به خود ستم کردیم 

و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما 

آمرزش نیاوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی

کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۳۰)


«شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، 

نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.»


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»


«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت 

به کمین می‌نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.»


(۳۰) دَنی: فرومایه، پست

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٣١۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3145


ذرّه‌‌ای گر جهدِ تو افزون بُوَد

در ترازویِ خدا موزون بُوَد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1387


خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترس 

تا ندزدد از تو آن اُستاد، درس


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1321


آن تُوی، و آن زخم بر خود می‌‌زنی

 بر خود آن ساعت، تو لعنت می‌کنی‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1042


قُلْ(۳۱) اَعُوذَت(۳۲) خوانْد باید کِای اَحَد

هین ز نَفّاثات(۳۳)، افغان وَز عُقَد(۳۴)


«در اینصورت باید سوره قُل اَعوذُ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه، 

به فریاد رس از دست این دمندگان و این گره‌ها.»


می‌دمند اندر گِرِه آن ساحرات

اَلْغیاث(۳۵) اَلْمُستغاث(۳۶) از بُرد و مات


آن زنان جادوگر در گره‌های افسون می‌دمند. 

ای خداوندِ دادرس به فریادم رس از غلبهٔ دنیا و مقهور شدنم به دست دنیا.


(۳۱) قُلْ: بگو

(۳۲) اَعُوذُ: پناه می‌برم  

(۳۳) نَفّاثات: بسیار دمنده  

(۳۴) عُقَد: گره‌ها

(۳۵) اَلْغیاث: کمک، فریاد رسی

(۳۶) اَلْمُستغاث: فریادرس، کسی که به فریاد درماندگان رسد؛ از نام‌های خداوند

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #50, Divan e Shams


بر دلِ من که جایِ توست، کارگهِ وفایِ توست

هر نَفَسی همی‌زَنی زخمِ سِنان چرا چرا؟


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #411


جان، همه روز از لگدکوبِ(۳۷) خیال

وز زیان و سود، وز خوفِ(۳۸) زوال(۳۹)

 

نی صفا می‌‌مانَدَش، نی لطف و فَر

نی به سویِ آسمان، راهِ سفر

 

خفته آن باشد که او از هر خیال

دارد اومید و کند با او مَقال‌‌(۴۰)


(۳۷) لگدکوب: لگدکوبی، مجازاً رنج و‌ آفت

(۳۷) خوف: ترس

(۳۸) زوال: نیست شدن، زدوده شدن، از بین رفتن

(۴۰) مَقال‌‌: گفتار و گفتگو

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939


هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَد

هر کجا پستی است، آب آنجا دَوَد


آبِ رحمت بایدت، رُو پست شو

وانگهان خور خمرِ رحمت، مست شو


رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر

بر یکی رحمت فِرو مآ‌‌(۴۱) ای پسر


حضرت حق سراپا رحمت است بر یک رحمت قناعت مکن.


‌‌(۴۱) فِرو مآ: نَایست

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3624


رحمتی، بی‌علّتی بی‌خدمتی

آید از دریا، مبارک‌ساعتی


الـلَّه الـلَّه، گِردِ دریابار‌‌(۴۲) گَرد

گرچه باشند اهلِ دریابار زرد


‌‌(۴۲) دریابار: کنارِ دریا، ساحلِ دریا

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #806, Divan e Shams


بَرَهیدیت از این عالَمِ قحطی که در او

از برای دو سه نان، زخمِ سِنان می‌آید


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1468


جمله استادان پیِ اظهارِ کار

نیستی جویند و جایِ اِنکسار‌‌(۴۳)


لاجَرَم استادِ استادان صَمَد‌‌(۴۴)

کارگاهش نیستیّ و لا بُوَد


هر کجا این نیستی افزون‌تر است

کارِ حق و کارگاهش آن سَر است


‌‌(۴۳) اِنکسار: شکسته‌شدن، شکستگی؛ مَجازاً خضوع و فروتنی

‌‌(۴۴) صَمَد: بی‌نیاز و پاینده، از صفاتِ خداوند

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690


کارگاهِ صُنعِ‌‌(۴۵) حق، چون نیستی است

پس بُرونِ کارگه بی‌قیمتی است


‌‌(۴۵) صُنع: آفرینش، آفریدن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #323


حق تعالی، فخر آورد از وفا

گفت: مَنْ اوْفیٰ بِعَهْدٍ غَیْرِنا؟


حضرت حق تعالی، نسبت به خویِ وفاداری، فخر و مباهات کرده 

و فرموده است: «چه کسی به جز ما، در عهد و پیمان وفادارتر است؟»


قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱

Quran, At-Tawba(#9), Line #111


«وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ ۚوَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.»


«و چه كسى بهتر از خدا به عهد خود وفا خواهد كرد؟ 

بدين خريد و فروخت كه كرده‌ايد شاد باشيد كه كاميابى بزرگى است.»


بی‌وفایی دان، وفا با ردِّ حق‌‌(۴۶)

بر حقوقِ حق ندارد کس سَبَق


‌‌(۴۶) ردِّ حق: آنكه از نظرِ حق تعالىٰ مردود است.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۵۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #519, Divan e Shams


گر سینه آیینه کنی، بی‌کِبر‌‌(۴۷) و بی‌کینه کنی

در وی ببینی هر دَمَش، کَالصَّبْرُ مِفْتاحُ الفَرَج‌‌(۴۸)


‌‌(۴۷) کِبر: غرور، خودپسندی

‌‌(۴۸) کَالصَّبْرُ مِفْتاحُ الفَرَج: بردباری کلید گشایش است.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال‌‌(۴۹)


‌‌(۴۹) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید‌‌(۵۰)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


‌‌(۵۰) حَدید: آهن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ‌‌(۵۱)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


‌‌(۵۱) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط‌‌(۵۲)  

که بگویید از طریقِ انبساط 


‌‌(۵۲) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» 

تا «جز آنچه به ما آموختی» دستِ تو را بگیرد.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #33


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ‌‌(۵۳) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل


‌‌(۵۳) نَفَخْتُ: دمیدم

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر‌‌(۵۴) و سَنی‌‌(۵۵)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


‌‌(۵۴) حَبر: دانشمند، دانا

‌‌(۵۵) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین بی‌ قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #50, Divan e Shams


گوهرِ نو به گوهری، بُرد سَبَق ز مُشتری

جان و جهان! همی‌بَری جان و جهان چرا چرا؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #45, Divan e Shams


جوهریی و لعلِ کان، جانِ مکان و لامکان

نادرهٔ زمانه‌ای، خلق کجا و تو کجا؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #762, Divan e Shams


تو چه دانی، تو چه دانی که چه کانی و چه جانی؟

که خدا داند و بیند هنری کز بشر آید


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #322, Divan e Shams


جان و روانِ من تویی، فاتحه‌خوانِ‌‌(۵۶) من تویی

فاتحه شو تو یکسری، تا که به دل بخوانَمَت


‌‌(۵۶) فاتحه‌خوان: کسی که سورهٔ فاتحه را برای شفا بر سَرِ بیمار بخوانَد.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #137, Divan e Shams


با چنین شمشیرِ دولت تو زبون‌‌(۵۷) مانی چرا؟

گوهری باشی و از سنگی فرومانی چرا؟


‌‌(۵۷) زبون: پست

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1756


هر که او ارزان خرد، ارزان دهد

گوهری، طفلی به قُرصی نان دهد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم بیت ۸۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #881


صد جَوالِ‌‌(۵۸) زر بیآری ای غَنی‌‌(۵۹)

حق بگوید دل بیار ای مُنحَنی‌‌(۶۰)


‌‌(۵۸) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست می‌کردند، بارجامه.

‌‌(۵۹) غَنی: ثروتمند

‌‌(۶۰) مُنحَنی: خمیده، خمیده‌قامت، بیچاره و درمانده

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1461


مشتری کو سود دارد، خود یکی‌ست

لیک ایشان را در او رَیب‌‌(۶۱) و شکی‌ست


از هوایِ مشتریِّ بی‌ شُکوه

مشتری را باد دادند این گروه


مُشتریِّ ماست اَللهُ‌اشْتَریٰ‌‌(۶۲)

از غمِ هر مُشتری هین برتر آ


قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱

Quran, At-Tawba(#9), Line #111


«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ…» 


«خداوند، جان و مال مومنان را به بهای بهشت خریده است…»


مشتریی جو که جویانِ تو است

عالِمِ آغاز و پایانِ تو است


هین مَکَش هر مشتری را تو به دست

عشق‌بازی با دو معشوقه بَد است


‌‌(۶۱) رَیب‌: شک و تردید

‌‌(۶۲) اِشترىٰ: خريد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۴٧٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1470


مُشتری را صابران دریافتند

چون سویِ هر مشتری نشتافتند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١٢٩۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1296


چون از آن اقبال‌‌(۶۳)، شیرین شد دهان

سرد شد بر آدمی مُلکِ‌‌(۶۴) جهان


‌‌(۶۳) اقبال: نیک‌بختی

‌‌(۶۴) مُلک: پادشاهی

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #50, Divan e Shams


چشمهٔ خِضر و کوثری، ز آبِ حیات، خوش‌تری

ز آتشِ هَجرِ تو منم خشک‌دهان چرا چرا؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٠۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1056


او درونِ دام، دامی می‌‏نَهَد

جانِ تو نَه این جَهَد، نَه آن جَهَد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1232


نه تو اَعطَیناکَ کَوثَر خوانده‌ای؟

پس چرا خشکی و تشنه مانده‌ای؟


یا مگر فرعونی و کوثر چو نیل

بر تو خون گشته‌ست و ناخوش، ای عَلیل‌‌(۶۵)


توبه کن بیزار شو از هر عَدو‌‌(۶۶)

کو ندارد آبِ کوثر در کدو


قرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیهٔ ۱ 

Quran, Al-Kawthar(#108), Line #1


«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ.»


«ما كوثر را به تو عطا كرديم.»


‌‌(۶۵) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند

‌‌(۶۶) عَدو: دشمن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1247, Divan e Shams


ساعتی میزانِ آنی، ساعتی موزونِ این

بعد از این میزانِ خود شو، تا شوی موزونِ خویش


گر تو فرعونِ منی از مصرِ تن بیرون کنی

در درون حالی ببینی موسی و هارونِ خویش


لنگری از گنجِ مادون‌‌(۶۷) بسته‌ای بر پای جان

تا فروتر می‌روی هر روز با قارونِ خویش


یونسی دیدم نشسته بر لبِ دریای عشق

گفتمش: چونی؟ جوابم داد بر قانونِ خویش


‌‌(۶۷) مادون: پایین‌‌تر، پست‌‌تر

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #50, Divan e Shams


مِهرِ تو جان! نهان بُوَد، مُهرِ تو بی‌نشان بُوَد

در دلِ من ز بهرِ تو نقش و نشان چرا چرا؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1678


هین میآور این نشان را تو به گفت

وین سخن را دار اندر دل نَهُفت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم‌‌(۶۸) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


‌‌(۶۸) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1759, Divan e Shams


آه چه بی‌رنگ و بی‌نشان که منم

کِی ببینم مرا چنان که منم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #50, Divan e Shams


گفت که: جانِ جان منم، دیدنِ جان طمع مکن

ای بنموده رویِ تو صورتِ جان، چرا چرا؟


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٢٧۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3274


جانِ جان، چون واکَشد پا را زِ جان

جان چنان گردد که بی‌جانْ تن، بدان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #162, Divan e Shams


تو مرا جان و جهانی، چه کنم جان و جهان را؟

تو مرا گنجِ روانی، چه کنم سود و زیان را؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1103


خلق را طاق و طُرُم‌‌(۶۹) عاریّتی‌ست‌‌(۷۰)

امر را طاق و طُرُم ماهیّتی‌ست‌‌(۷۱)


‌‌(۶۹) طاق و طُرُم: جلال و شکوه ظاهری

‌‌(۷۰) عاریّتی‌: قرضی

‌‌(۷۱) ماهیّتی‌: ذاتی

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2756, Divan e Shams


خاموش، ثنا و لابه کم کن

کز غیب رسید لَنْ تَرانی‌‌(۷۲)


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۴۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #143


«وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ ۚ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَٰكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ 

فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي ۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ۚ 

فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ»


«چون موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: اى پروردگار من، بنماى، 

تا در تو نظر كنم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد. به آن كوه بنگر، اگر بر جاى خود قرار يافت، 

تو نيز مرا خواهى ديد. چون پروردگارش بر كوه تجلى كرد، كوه را خرد كرد و موسى بيهوش بيفتاد. 

چون به هوش آمد گفت: تو منزهى، به تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم.»


‌‌(۷۲) لَنْ تَرانی: اشاره به آیهٔ ۱۴۳، سورهٔ اعراف (۷)

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #50, Divan e Shams


ای تو به نور، مستقل، وی ز تو اختران، خَجِل

بس دودلی میانِ دل ز ابرِ گمان چرا چرا؟


مولوی، مثنوی،‌ دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2146


از همه اوهام و تصویرات دور

نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1208


غیرِ نطق و غیرِ ایماء‌‌(۷۳) و سِجِل‌‌(۷۴)

صد هزاران ترجمان خیزد ز دل‌‌


‌‌(۷۳) ايماء: اشاره كردن

‌‌(۷۴) سِجِل: در اينجا به معنیِ مطلق نوشته

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2916


بلکه اغلب رنج‌ها را چاره هست  

چون به جِدّ جویی، بیآید آن به‌ دست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۰۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2072

 

ساعتی با آن گروهِ مُجْتبیٰ‌‌(۷۵)  

چون مُراقب گشتم‌‌(۷۶) و، از خود جدا

 

هم در آن ساعت ز ساعت رَست جان  

ز آنکه ساعت پیر گردانَد جوان

 

جمله تلوین‌ها‌‌(۷۷) ز ساعت خاسته‌ست  

رَست از تلوین که از ساعت بِرَست


چون ز ساعت، ساعتی بیرون شوی  

چون نمانَد، محرمِ بی‌چون شوی

 

ساعت از بی‌ساعتی آگاه نیست  

زآن‌ کش آن‌سو جز تحیّر راه نیست

 

هر نفر را بر طویلهٔ‌‌(۷۸) خاصِ او  

بسته‌اند اندر جهانِ جست و جو


مُنْتَصَب‌‌(۷۹) بر هر طویله، رایضی‌‌(۸۰)  

جز بدستوری نیآید رافِضی‌‌(۸۱)

 

از هوس، گر از طویله بُگْسلَد  

در طویلهٔ دیگران سر در کُنَد

 

در زمان‌‌(۸۲) آخُرچیانِ چُستِ خَوش  

گوشهٔ افسار او گیرند و، کَش 


حافظان را گر نبینی ای عَیار‌‌(۸۳)  

اختیارت را ببین بی‌اختیار

 

اختیاری می‌کنیّ و، دست و پا  

برگشا دستت، چرا حبسی؟ چرا؟

 

روی در انکارِ حافظ بُرده‌یی  

نامِ تهدیداتِ نَفْسَش کرده‌یی


‌‌(۷۵) مُجْتبیٰ: برگزیده

‌‌(۷۶) مُراقب گشتن: مُراقبه کردن

‌‌(۷۷) تَلوین‌: گوناگون ساختن، تغیّرِ احوال، رنگارنگی

‌‌(۷۸) طویله: رَسَنِ درازی که با آن پای ستوران را می‌بندند، اصطبل.

‌‌(۷۹) مُنْتَصَب: گماشته

‌‌(۸۰) رایض: تربیت کنندهٔ ستوران

‌‌(۸۱) رافِض: ترک کننده

‌‌(۸۲) در زمان: همان لحظه

‌‌(۸۳) عَیار: مخفّفِ عَیّار، جوانمرد

------------

 مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2510


سَیّد تِرْمَد که آنجا شاه بود  

مسخرهٔ او دلقکِ آگاه بود

 

داشت کاری در سمرقند او مُهِمّ  

جُست اُلاقی تا شود او مُسْتَتِمّ

 

زد مُنادی هر که اندر پنج روز  

آرَدم زآنجا خبر، بِدْهَم کُنوز 


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #174


ما در این دِهلیزِ‌‌(۸۴) قاضیِّ قضا

بهرِ دعویِّ الستیم و بَلیٰ


که بَلی گفتیم و آن را ز امتحان

فعل و قولِ ما شهود است و بیان


‌‌(۸۴) دِهلیز: راهرو

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #177


چند در دهلیزِ‌‌(۸۵) قاضی ای گواه

حبس باشی؟ دِه شهادت از پگاه‌‌(۸۶)


زآن، بخواندندت بدینجا، تا که تو

آن گواهی بدْهی و ناری عُتُو‌‌(۸۷)


از لِجاجِ‌‌(۸۸) خویشتن بنشسته‌یی

اندرین تنگی کف و لب بسته‌یی


تا بِنَدْهی آن گواهی ای شهید

تو از این دهلیز کی خواهی رهید؟


یک زمان کار است بگزار‌‌(۸۹) و بتاز

کارِ کوته را مکن بر خود دراز


خواه در صد سال، خواهی یک زمان

این امانت واگُزار و وارهان


‌‌(۸۵) دهلیز: راهرو

‌‌(۸۶) پگاه: صبح زود، سحر

‌‌(۸۷) عُتُو: سرکشی، نافرمانی

‌‌(۸۸) لِجاج: لجاجت، یکدندگی، ستیزه

‌‌(۸۹) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2514


مَرکَبی دو اندر آن ره شد سَقَط  

از دوانیدن فَرَس‌‌(۹۰) را زآن نَمَط‌‌(۹۱)


‌‌(۹۰) فَرَس: اسب

‌‌(۹۱) نَمَط: طریقه و روش

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2517

 

خاص و عامِ شهر را دل شد ز دست

تا چه تشویش و بلا حادث شده‎ست؟!


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2519


که زده دلقک به سَیْرانِ درشت‌‌(۹۲)  

چند اسپی تازی اندر راه کشت

 

جمع گشته بر سرایِ شاه، خلق  

تا چرا آمد چنین اِشتاب دلق‌‌(۹۳)؟

 

از شتاب او و فُحشِ‌‌(۹۴) اِجتهاد‌‌(۹۵)

غُلغُل و تشویش در تِرْمَد فتاد


‌‌(۹۲) سَیْرانِ درشت: حرکت و سیر خشن و ناهموار

‌‌(۹۳) دلق: مخفّفِ دلقک

‌‌(۹۴) فُحش: در اینجا به معنی فاحش است. 

‌‌(۹۵) فُحشِ اِجتهاد: اِجتهادِ فاحش، تلاشِ بیش از حدّ

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3635


اجتهادِ گَر‌م نا‌کر‌ده، که تا 

دل شو‌د صاف و، ببیند ماجَرا 

 

سَر بُر‌و‌ن آ‌رَد دلش از بُخْشِ‌‌(۹۶) راز 

اوّل و آخِر ببیند چشمِ باز


‌‌(۹۶) بُخْش: سوراخ، منفذ

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2535


باز امروز این‎چنین زرد و تُرُش  

دست بر لب می‌زند کِای شه خَمُش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2543


من شتابیدم برِ تو بهرِ آن  

تا بگویم که ندارم آن توان!

 

این چنین چُستی نیاید از چو من  

باری، این اومید را بر من مَتَن!

 

گفت شه: لعنت بر این زودیت‌‌(۹۷) باد  

که دو صد تشویش در شهر اوفتاد


از برایِ این قَدَر، ای خام‌ریش‌‌(۹۸) 

آتش‎افگندی درین مَرْج‌‌(۹۹) و حشیش‌‌(۱۰۰)؟!

 

همچو این خامانِ با طبل و عَلَم  

که اُلاقانیم‌‌(۱۰۱) در فقر و عدم

 

لافِ شیخی در جهان انداخته  

خویشتن را بایزیدی ساخته 


‌‌(۹۷) زودی: شتاب

‌‌(۹۸) خام‌ریش: احمق، ابله

‌‌(۹۹) مَرْج: چمنزار، چراگاه

‌‌(۱۰۰) حشیش: گیاه خشک

‌‌(۱۰۱) اُلاق: پیک، قاصد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2582


تا بدین حد چیست تعجیلِ نِقَم‌‌(۱۰۲)؟  

من نمی‌پَرَّم، به دستِ تو دَرَم

 

آن ادب که باشد از بهرِ خدا  

اندر آن مُسْتَعجِلی‌‌(۱۰۳) نبْود روا

 

وآنچه باشد طبع و خشمِ عارضی  

می‌شتابد، تا نگردد مرتضی‌‌(۱۰۴)


ترسد ار آید رضا، خشمش رود  

انتقام و ذوقِ آن، فایِت‌‌(۱۰۵) شود

 

شهوتِ کاذب شتابد در طعام  

خوفِ فوتِ ذوق، هست آن خود سَقام‌‌(۱۰۶)

 

اِشتها صادق بود، تأخیر بِهْ  

تا گُواریده شود آن بی‌گِرِه 


‌‌(۱۰۲) نِقَم: انتقام

‌‌(۱۰۳) مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل

‌‌(۱۰۴) مرتضی: خشنود، راضی

‌‌(۱۰۵) فایِت: از میان رفته، فوت شده

‌‌(۱۰۶) سَقام: بیماری

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2260


جز به اندازهٔ ضرورت، زین مگیر

تا نگردد غالب و، بر تو امیر


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #404


در جهان گر لقمه و گر شربت است

لذّتِ او فرعِ محوِ لذّت است


«محو لذّت = ترکِ عادت»


گرچه از لذّات، بی‌تأثیر شد

لذّتی بود او و لذّت‌گیر‌‌(۱۰۷) شد


‌‌(۱۰۷) لذّت‌گیر: گیرندهٔ لذّت و خوشی، جذب‌کنندهٔ لذّت و خوشی.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #530


گفت: مُفتیِّ‌‌(۱۰۸) ضرورت هم تویی

بی‌ضرورت گر خوری، مجرم شوی


ور ضرورت هست، هم پرهیز به

ور خوری، باری ضَمانِ‌‌(۱۰۹) آن بده


‌‌(۱۰۸) مُفتی: فتوا دهنده

‌‌(۱۰۹) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2549


هم ز خود سالک شده، واصل شده  

محفلی وا کرده در دعوی‌کَده‌‌(۱۱۰)


خانهٔ داماد، پر آشوب و شر  

قومِ دختر را نبوده زین خبر


‌‌(۱۱۰) دعوی: ادعا کردن، دعوت کردن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2557


صد نشانست از سِرار‌‌(۱۱۱) و از جِهار‌‌(۱۱۲)

لیک بس کن، پرده زین دَر برمدار 


‌‌(۱۱۱) سِرار: رازگویی و درگوشی حرف زدن، در اینجا منظور نهان است.

‌‌(۱۱۲) جِهار: آشکار، رو در رو دیدن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2553


زآن طرف آمد یکی پیغام؟ نی  

مرغی آمد این طرف زآن بام؟ نی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2559


پس وزیرش گفت: ای حق را سُتُن‌‌(۱۱۳)  

بشنو از بندهٔ کمینه یک سخن

 

دلقک از دِه بهرِ کاری آمده‎ست  

رایِ‌‌(۱۱۴) او گشت و پشیمانش شده‎ست


‌‌(۱۱۳) سُتُن: ستون، تکیه‌گاه

‌‌(۱۱۴) رای: نظر، رای گشتن یعنی عوض شدنِ نظر

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2563


پسته را یا جوز‌‌(۱۱۵) را تا نشکنی  

نی نماید دل، نه بدْهد روغنی


مشنو این دفعِ وی و فرهنگِ او  

درنگر در ارتعاش و رنگِ او


گفت حق: سیمٰاهُمُ فی وَجْهِهِمْ  

زآنکه غمّازست‌‌(۱۱۶) سیما و مُنِم‌‌(۱۱۷)


«چنانکه حضرت حق فرموده است که باطن اشخاص از ظاهر و رخسارشان نمایان است، 

زیرا چهرهٔ اشخاص خبردهنده و آشکار کننده است.»


قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۴۱

Quran, Ar-Rahman(#55), Line #41


«يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ… .»


«كافران را به نشان صورتشان مى‌شناسند… .»


قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۹

Quran, Al-Fath(#48), Line #29


«…سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ۚ…»


«…نشانشان اثر سجده‌اى است كه بر چهره آنهاست…»


‌‌(۱۱۵) جوز: گردو

‌‌(۱۱۶) غمّاز: آشکار کنندهٔ راز درون، بسیار سخن‌چین

‌‌(۱۱۷) مُنِمّ: سخن‌چین

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2567


گفت دلقک با فغان و با خروش  

صاحِبا، در خونِ این مسکین مکوش

 

بس گُمان و وَهْم آید در ضمیر  

کآن نباشد حق و صادق، ای امیر


اِنَّ بَعْضَ الظَّنَ اِثْم است ای وزیر  

نیست اِستم راست، خاصّه بر فقیر

 

ای وزیر، پاره‌ای از گمان‌ها گناه محسوب می‌شود. 

ستم روا نیست به ویژه بر بینوایان.


قرآن کریم، سورهٔ حجرات (۴۹)، آیهٔ ۱۲

Quran, Al-Hujuraat(#49), Line #12


«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ …»


«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، از گمان فراوان بپرهيزيد. 

زيرا پاره‌اى از گمانها در حد گناه است. …»


شه نگیرد آنکه می‌رنجانَدَش  

از چه گیرد آنکه می‌خنداندش؟


گفتِ صاحب، پیشِ شه جاگیر شد  

کاشفِ این مکر و این تزویر شد

 

گفت: دلقک را سویِ زندان برید  

چاپلوس و زَرقِ‌‌(۱۱۸) او را کم خرید 


‌‌(۱۱۸) زَرق: ریا

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3136


تو روا داری؟ روا باشد که حق  

همچو معزول‌‌(۱۱۹) آید از حکمِ سَبَق‌‌(۱۲۰)؟

 

که ز دستِ من برون رفته‌ست کار  

پیشِ من چندین مَیا، چندین مزار

 

بلکه معنی آن بُوَد جَفَّ الْقَلَم  

نیست یکسان پیشِ من عدل و ستم 


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


‌‌(۱۱۹) معزول: عزل شده

‌‌(۱۲۰) حکمِ سَبَق: حکمِ ازلی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2573


می‌زنیدش چون دُهُل اِشکم تهی  

تا دُهُل‌وار او دهدْمان آگهی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2576


چون طُمَأنینه‌ست‌‌(۱۲۱) صدقِ بافروغ‌‌(۱۲۲)  

دل، نیآرامد به گفتارِ دروغ


‌‌(۱۲۱) طُمَأنینه: آرامشِ دل

‌‌(۱۲۲) صدقِ بافروغ: راستیِ روشن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2578


تا در او باشد زبانی می‌زند  

تا بدآنَش از دهان بیرون کند


خاصه که در چشم افتد خس ز باد  

چشم افتد در نم و بَند و گُشاد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2581


گفت دلقک: ای مَلِک آهسته باش  

رویِ حِلم‌‌(۱۲۳) و مغفرت را کم خراش


‌‌(۱۲۳) حِلم: فضاگشایی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2583


آن ادب که باشد از بهرِ خدا  

اندر آن مُسْتَعجِلی‌‌(۱۲۴) نبْود روا


‌‌(۱۲۴) مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2586


شهوتِ کاذب شتابد در طعام  

خوفِ فوتِ ذوق، هست آن خود سَقام‌‌(۱۲۵)


اِشتها صادق بود، تأخیر بِهْ  

تا گُواریده شود آن بی‌گِرِه 


‌‌(۱۲۵) سَقام: بیماری

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2590


چارهٔ دفعِ بلا، نبود ستم  

چاره، احسان باشد و عفو و کرم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2592


صَدْقه، نبوَد سوختن درویش را  

کور کردن چشمِ حلم‌اندیش‌‌(۱۲۶) را


گفت شه: نیکوست خیر و موقعش  

لیک چون خیری کنی در موضعش

 

موضعِ رُخ شه نهی، ویرانی است  

موضعِ شه اسپ هم نادانی است


‌‌(۱۲۶) حلم‌اندیش: فضاگشا

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2596


عدل چه‏‌بْوَد؟ وضع اندر موضعش  

ظلم چه‎بْوَد؟ وضع در ناموقعش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2598


خیرِ مطلق نیست زینها هیچ چیز  

شرِّ مطلق نیست زینها هیچ نیز

 

نفع و ضَرِّ هر یکی از مَوضِع است  

عِلم ازین رو واجب است و نافع است

 

ای بسا زَجْری که بر مسکین رود  

در ثواب از نان و حلوا بِهْ بود


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2602


سیلیی در وقت، بر مسکین بزن  

که رهانَد آنْش از گردنْ زدن


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2604


بزم و زندان هست هر بهرام را  

بزم، مخلص را و، زندان خام را

 

شَقّ‌‌(۱۲۷) باید ریش را، مرهم کنی  

چرک را در ریش، مستحکم کنی

 

تا خورَد مر گوشت را در زیرِ آن  

نیم‌سودی باشد، و پَنجَه زیان 


گفت دلقک: من نمی‌گویم گذار  

من همی گویم: تحرّیی‌‌(۱۲۸) بیار

 

هین، رهِ صبر و تَأَنّی در مبند  

صبر کن، اندیشه می‌کن روز چند

 

در تأنّی بر یقینی برزنی  

گوشمالِ من به ایقانی‌‌(۱۲۹) کنی


در روِش، یَمْشی مُکِبّاً خود چرا؟  

چون همی شاید شدن در اِسْتوا‌‌(۱۳۰)


وقتی که مثلا می‌توانی شقّ و رقّ و صاف راه بروی، چرا افتان و خمان راه می‌روی؟


قرآن کریم، سورهٔ ملک (۶۷)، آیهٔ ۲۲

Quran, Al-Mulk(#67), Line #22


«أَفَمَن يَمْشِي مُكِبًّا عَلَىٰ وَجْهِهِ أَهْدَىٰ أَمَّن يَمْشِي سَوِيًّا عَلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ»


«آیا آن کس که نگونسار بر روی افتاده راه می‌رود، 

هدایت یافته‌تر است یا آن که بر پای ایستاده و بر راه راست می‌رود؟»


‌‌(۱۲۷) شَقّ: شکافتن

‌‌(۱۲۸) تحرّی: جستجو

‌‌(۱۲۹) ایقان: یقین آوردن

‌‌(۱۳۰) اِسْتوا: راست و معتدل شدن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2616


گفت: سیرُوا‌‌(۱۳۱)، می‌طلب اندر جهان  

بخت و روزی را همی کن امتحان

 

در مجالس می‌طلب اندر عقول  

آنچنان عقلی که بود اندر رسول


قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۳۷

Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #137


«قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ»


«پيش از شما سنتهايى بوده است، پس بر روى زمين بگرديد 

و بنگريد كه پايان كار آنها كه پيامبران را به دروغگويى نسبت مى‌دادند چه بوده است.»


‌‌(۱۳۱) سیرُوا: سیر و گردش کنید

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2619


در بَصَرها می‌طلب هم آن بَصَر‌‌(۱۳۲)  

که نتابد شرحِ آن این مختصر

 

بهرِ این کرده‌ست منع، آن باشکوه  

از تَرَهُّب‌‌(۱۳۳)، وز شدن خلوت به کوه


 حدیث


«لا رَهْبانِیَّةَ فِی الْاِسْلامِ.»


«در اسلام رهبانیت، یعنی كناره‌گیری از زندگی برای رسیدن به آخرت، اصلاً وجود ندارد.»


‌‌(۱۳۲) بَصَر: چشم

‌‌(۱۳۳) تَرَهُّب: پارسایی، رُهبانیّت

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2625

 

که چو ما او را به خود افراشتیم  

عذر و حجّت از میان برداشتیم

 

قبله را چون کرد دستِ حق عِیان  

پس، تحرّی‌‌(۱۳۳) بعد ازین مردود دان

 

هین بگردان از تحرّی رُو و سر  

که پدید آمد مَعاد و مُسْتَقَر‌‌(۱۳۴)

 

یک زمان زین قبله گر ذاهِل‌‌(۱۳۵) شوی  

سُخرهٔ‌‌(۱۳۶) هر قبلهٔ باطل شوی

 

چون شوی تمییزْدِه‌‌(۱۳۷) را ناسپاس  

بِجْهَد از تو خَطْرَتِ‌‌(۱۳۸) قبله‌شناس

 

گر ازین انبار خواهی بِرّ‌‌(۱۳۹) و بُر‌‌(۱۴۰)  

نیم ساعت هم ز همدردان مَبُر


که در آن دَم که بِبُرّی زین مُعین‌‌(۱۴۱)  

مبتلی گردی تو با بِئْسَ الْقَرین‌‌(۱۴۲)


قرآن کریم، سورهٔ زخرف (۴۳)، آیهٔ ۳۸

Quran, Az-Zukhruf(#43), Line #38


«حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ.»


«تا‌ آنگاه که نزد ما آید، می‌گوید: ای کاش دوریِ من و تو 

دوریِ مشرق و مغرب بود. و تو چه همراه بدی بودی.»


‌‌(۱۳۳) تَحَرّی: جستجو

‌‌(۱۳۴) مُستَقَر: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم

‌‌(۱۳۵) ذاهِل: فراموش کننده، غافل

‌‌(۱۳۶) سُخره: ذلیل و زیردست

‌‌(۱۳۷) تمییزدِه: کسی که دهندهٔ قوّهٔ شناخت و معرفت است.

‌‌(۱۳۸) خَطْرَت: آنچه که بر دل گذرد، اندیشه 

‌‌(۱۳۹) بِرّ: نیکی

‌‌(۱۴۰) بُرّ: گندم

‌‌(۱۴۱) مُعین: یار، یاری کننده

‌‌(۱۴۲) بِئسَ الْقَرین: همنشین بد

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) گوشه گرفتن: جدا شدن، فاصله گرفتن

(۲) کَران: کرانه، ساحل، کناره

(۳) خسته: زخمی، آزرده

(۴) روی گِران کردن: سرسنگین شدن، بی‌اعتنایی کردن

(۵) هر نَفَسی: در هر لحظه

(۶) سِنان: نیزه، سرنیزه

(۷) گوهرِ نو: جواهر تازه و شاداب

(۸) به گوهری: از نظر اصالت و نفیس بودن

(۹) سَبَق بردن: پیشی گرفتن

(۱۰) مُشتری: سیّارهٔ مُشتری، خریدار

(۱۱) جان و جهان: وصفی است عاشقانه. یعنی حضرت معشوق، همه‌چیزِ بندهٔ عاشق است.

(۱۲) چشمهٔ خِضر: چشمهٔ آبِ زندگانی جاودان

(۱۳) کوثر: خیرِ فراوان، جلوهٔ خداوند، بینهایت فراوانیِ خداوند

(۱۴) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور

(۱۵) وافی: بسنده، کافی، وفاکننده به عهد

(۱۶) غِرَر: جمع غِرَّه به معنی غفلت و بی‌خبری و غرور

(۱۷) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود

(۱۸) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.

(۱۹) نفت‌اندازَنده: کسی که آتش می‌بارد.

(۲۰) ناموس: خودبینی، تکبّر

(۲۱) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.

(۲۲) می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.

(۲۳) رُستَن: روییدن

(۲۴) قوت: غذا

(۲۵) رایضی:‌ رام کردنِ اسبِ سرکش

(۲۶) سُتور: حیوانِ چهارپا مانند اسب و الاغ

(۲۷) رایِض: تربیت کنندهٔ اسب و ستور

(۲۸) قوت: غذا

(۲۹) رُدُّوا لَعادوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شده‌اند، بازگردند.

(۳۰) دَنی: فرومایه، پست

(۳۱) قُلْ: بگو

(۳۲) اَعُوذُ: پناه می‌برم  

(۳۳) نَفّاثات: بسیار دمنده  

(۳۴) عُقَد: گره‌ها

(۳۵) اَلْغیاث: کمک، فریاد رسی

(۳۶) اَلْمُستغاث: فریادرس، کسی که به فریاد درماندگان رسد؛ از نام‌های خداوند

(۳۷) لگدکوب: لگدکوبی، مجازاً رنج و‌ آفت

(۳۷) خوف: ترس

(۳۸) زوال: نیست شدن، زدوده شدن، از بین رفتن

(۴۰) مَقال‌‌: گفتار و گفتگو

‌‌(۴۱) فِرو مآ: نَایست

‌‌(۴۲) دریابار: کنارِ دریا، ساحلِ دریا

‌‌(۴۳) اِنکسار: شکسته‌شدن، شکستگی؛ مَجازاً خضوع و فروتنی

‌‌(۴۴) صَمَد: بی‌نیاز و پاینده، از صفاتِ خداوند

‌‌(۴۵) صُنع: آفرینش، آفریدن

‌‌(۴۶) ردِّ حق: آنكه از نظرِ حق تعالىٰ مردود است.

‌‌(۴۷) کِبر: غرور، خودپسندی

‌‌(۴۸) کَالصَّبْرُ مِفْتاحُ الفَرَج: بردباری کلید گشایش است.

‌‌(۴۹) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

‌‌(۵۰) حَدید: آهن

‌‌(۵۱) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

‌‌(۵۲) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

‌‌(۵۳) نَفَخْتُ: دمیدم

‌‌(۵۴) حَبر: دانشمند، دانا

‌‌(۵۵) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

‌‌(۵۶) فاتحه‌خوان: کسی که سورهٔ فاتحه را برای شفا بر سَرِ بیمار بخوانَد.

‌‌(۵۷) زبون: پست

‌‌(۵۸) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست می‌کردند، بارجامه.

‌‌(۵۹) غَنی: ثروتمند

‌‌(۶۰) مُنحَنی: خمیده، خمیده‌قامت، بیچاره و درمانده

‌‌(۶۱) رَیب‌: شک و تردید

‌‌(۶۲) اِشترىٰ: خريد

(۶۳) اقبال: نیک‌بختی

‌‌(۶۴) مُلک: پادشاهی

‌‌(۶۵) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند

‌‌(۶۶) عَدو: دشمن

‌‌(۶۷) مادون: پایین‌‌تر، پست‌‌تر

‌‌(۶۸) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

‌‌(۶۹) طاق و طُرُم: جلال و شکوه ظاهری

‌‌(۷۰) عاریّتی‌: قرضی

‌‌(۷۱) ماهیّتی‌: ذاتی

‌‌(۷۲) لَنْ تَرانی: اشاره به آیهٔ ۱۴۳، سورهٔ اعراف (۷)

‌‌(۷۳) ايماء: اشاره كردن

‌‌(۷۴) سِجِل: در اينجا به معنیِ مطلق نوشته

‌‌(۷۵) مُجْتبیٰ: برگزیده

‌‌(۷۶) مُراقب گشتن: مُراقبه کردن

‌‌(۷۷) تَلوین‌: گوناگون ساختن، تغیّرِ احوال، رنگارنگی

‌‌(۷۸) طویله: رَسَنِ درازی که با آن پای ستوران را می‌بندند، اصطبل.

‌‌(۷۹) مُنْتَصَب: گماشته

‌‌(۸۰) رایض: تربیت کنندهٔ ستوران

‌‌(۸۱) رافِض: ترک کننده

‌‌(۸۲) در زمان: همان لحظه

‌‌(۸۳) عَیار: مخفّفِ عَیّار، جوانمرد

‌‌(۸۴) دِهلیز: راهرو

‌‌(۸۵) دهلیز: راهرو

‌‌(۸۶) پگاه: صبح زود، سحر

‌‌(۸۷) عُتُو: سرکشی، نافرمانی

‌‌(۸۸) لِجاج: لجاجت، یکدندگی، ستیزه

‌‌(۸۹) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن

‌‌(۹۰) فَرَس: اسب

‌‌(۹۱) نَمَط: طریقه و روش

‌‌(۹۲) سَیْرانِ درشت: حرکت و سیر خشن و ناهموار

‌‌(۹۳) دلق: مخفّفِ دلقک

‌‌(۹۴) فُحش: در اینجا به معنی فاحش است. 

‌‌(۹۵) فُحشِ اِجتهاد: اِجتهادِ فاحش، تلاشِ بیش از حدّ

‌‌(۹۶) بُخْش: سوراخ، منفذ

‌‌(۹۷) زودی: شتاب

‌‌(۹۸) خام‌ریش: احمق، ابله

‌‌(۹۹) مَرْج: چمنزار، چراگاه

‌‌(۱۰۰) حشیش: گیاه خشک

‌‌(۱۰۱) اُلاق: پیک، قاصد

‌‌(۱۰۲) نِقَم: انتقام

‌‌(۱۰۳) مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل

‌‌(۱۰۴) مرتضی: خشنود، راضی

‌‌(۱۰۵) فایِت: از میان رفته، فوت شده

‌‌(۱۰۶) سَقام: بیماری

‌‌(۱۰۷) لذّت‌گیر: گیرندهٔ لذّت و خوشی، جذب‌کنندهٔ لذّت و خوشی.

‌‌(۱۰۸) مُفتی: فتوا دهنده

‌‌(۱۰۹) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن

‌‌(۱۱۰) دعوی: ادعا کردن، دعوت کردن

‌‌(۱۱۱) سِرار: رازگویی و درگوشی حرف زدن، در اینجا منظور نهان است.

‌‌(۱۱۲) جِهار: آشکار، رو در رو دیدن

‌‌(۱۱۳) سُتُن: ستون، تکیه‌گاه

‌‌(۱۱۴) رای: نظر، رای گشتن یعنی عوض شدنِ نظر

‌‌(۱۱۵) جوز: گردو

‌‌(۱۱۶) غمّاز: آشکار کنندهٔ راز درون، بسیار سخن‌چین

‌‌(۱۱۷) مُنِمّ: سخن‌چین

‌‌(۱۱۸) زَرق: ریا

‌‌(۱۱۹) معزول: عزل شده

‌‌(۱۲۰) حکمِ سَبَق: حکمِ ازلی

‌‌(۱۲۱) طُمَأنینه: آرامشِ دل

‌‌(۱۲۲) صدقِ بافروغ: راستیِ روشن

‌‌(۱۲۳) حِلم: فضاگشایی

‌‌(۱۲۴) مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل

‌‌(۱۲۵) سَقام: بیماری

‌‌(۱۲۶) حلم‌اندیش: فضاگشا

‌‌(۱۲۷) شَقّ: شکافتن

‌‌(۱۲۸) تحرّی: جستجو

‌‌(۱۲۹) ایقان: یقین آوردن

‌‌(۱۳۰) اِسْتوا: راست و معتدل شدن

‌‌(۱۳۱) سیرُوا: سیر و گردش کنید

‌‌(۱۳۲) بَصَر: چشم

‌‌(۱۳۳) تَرَهُّب: پارسایی، رُهبانیّت

‌‌(۱۳۳) تَحَرّی: جستجو

‌‌(۱۳۴) مُستَقَر: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم

‌‌(۱۳۵) ذاهِل: فراموش کننده، غافل

‌‌(۱۳۶) سُخره: ذلیل و زیردست

‌‌(۱۳۷) تمییزدِه: کسی که دهندهٔ قوّهٔ شناخت و معرفت است.

‌‌(۱۳۸) خَطْرَت: آنچه که بر دل گذرد، اندیشه 

‌‌(۱۳۹) بِرّ: نیکی

‌‌(۱۴۰) بُرّ: گندم

‌‌(۱۴۱) مُعین: یار، یاری کننده

‌‌(۱۴۲) بِئسَ الْقَرین: همنشین بد


-------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #50, Divan e Shams


ای بگرفته از وفا گوشه کران چرا چرا

بر من خسته کرده‌ای روی گران چرا چرا


بر دل من که جای توست کارگه وفای توست

هر نفسی همی‌زنی زخم سنان چرا چرا


گوهر نو به گوهری برد سبق ز مشتری

جان و جهان همی‌بری جان و جهان چرا چرا


چشمه خضر و کوثری ز آب حیات خوش‌تری

ز آتش هجر تو منم خشک‌دهان چرا چرا


مهر تو جان نهان بود مهر تو بی‌نشان بود

در دل من ز بهر تو نقش و نشان چرا چرا


گفت که جان جان منم دیدن جان طمع مکن

ای بنموده روی تو صورت جان چرا چرا


ای تو به نور مستقل وی ز تو اختران خجل

بس دودلی میان دل ز ابر گمان چرا چرا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #50, Divan e Shams


ای بگرفته از وفا گوشه کران چرا چرا

بر من خسته کرده‌ای روی گران چرا چرا


بر دل من که جای توست کارگه وفای توست

هر نفسی همی‌زنی زخم سنان چرا چرا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3188


باد تند است و چراغم ابتری

زو بگیرانم چراغ دیگری


تا بود کز هر دو یک وافی شود

گر به باد آن یک چراغ از جا رود


همچو عارف کز تن ناقص چراغ

شمع دل افروخت از بهر فراغ


تا که روزی کاین بمیرد ناگهان

پیش چشم خود نهد او شمع جان


او نکرد این فهم پس داد از غرر

شمع فانی را به فانیی دگر


قرآن کریم، سورهٔ تحریم (۶۶)، آیهٔ ۸

Quran, At-Tahrim(#66), Line #8


«…يَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَا إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.»


«…اى پروردگارِ ما، نور ما را براى ما به كمال رسان و ما را بيامرز، كه تو بر هر كارى توانا هستى.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1475


این قدر گفتیم باقی فکر کن

فکر اگر جامد بود رو ذکر کن


ذکر آرد فکر را در اهتزاز

ذکر را خورشید این افسرده ساز


اصل خود جذب است لیک ای خواجه‌تاش

کار کن موقوف آن جذبه مباش


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4230


آشنایی گیر شب ها تا به روز

با چنین استارهای دیوسوز


هر یکی در دفع دیو بدگمان

هست نفت‌انداز قلعه آسمان


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1087


شد غذای آفتاب از نور عرش

مر حسود و دیو را از دود فرش


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1387


خویش مجرم دان و مجرم گو مترس

تا ندزدد از تو آن استاد درس


چون بگویی جاهلم تعلیم ده

این چنین انصاف از ناموس به


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1383


مسجدست آن دل که جسمش ساجدست 

یار بد خروب هر جا مسجدست


یار بد چون رست در تو مهر او 

هین ازو بگریز و کم کن گفت‌وگو


برکن از بیخش که گر سر برزند 

مر تو را و مسجدت را برکند 


عاشقا خروب تو آمد کژی 

همچو طفلان سوی کژ چون می‌غژی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1377


گفت اندر تو چه خاصیت بود 

گفت من رستم مکان ویران شود


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگ درنده‌ست نفس بد یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، ‌بیت ۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550


چون ز زنده مرده بیرون می‌کند

نفس زنده سوی مرگی می‌تند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1079


لیک گر آن قوت بر وی عارضی‌ست

پس نصیحت کردن او را رایضی‌ست‏


چون کسی کاو از مرض گل داشت دوست

گرچه پندارد که آن خود قوت اوست‏


قوت اصلی را فرامش کرده است

روی در قوت مرض آورده است‏


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ١۶۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1674, Divan e Shams


قل تعالوا آیتی‌ست از جذب حق

ما به جذبه حق تعالی می‌رویم


قرآن کریم، سوره انعام (۶)، آیه ۱۵۱

Quran, Al-An’aam(#6), Line #151


«قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ ۖ أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا ۖ….»


«بگو: بياييد تا آنچه را كه پروردگارتان بر شما حرام كرده است 

برايتان بخوانم. اينكه به خدا شرک ميآوريد….»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2011


قل تعالوا قل تعالوا گفت رب

ای ستوران رمیده از ادب


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2006


قل تعالوا گفت از جذب کرم

تا ریاضتتان دهم من رایضم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1083


قوت اصلی بشر نور خداست

قوت حیوانی مر او را ناسزاست‏


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2916


بلکه اغلب رنج‌ها را چاره هست  

چون به جد جویی بیآید آن به‌ دست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3158


گویدش ردوا لعادوا کار توست

ای تو اندر توبه و میثاق سست


لیک من آن ننگرم رحمت کنم

رحمتم پرست بر رحمت تنم


ننگرم عهد بدت بدهم عطا

از کرم این دم چو می‌خوانی مرا


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3624


رحمتی بی‌علتی بی‌خدمتی

آید از دریا مبارک‌ساعتی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1489


گفت آدم که ظلمنا نفسنا

او ز فعل حق نبد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت پروردگارا ما به خود ستم کردیم 

و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما 

آمرزش نیاوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بما اغویتنی

کرد فعل خود نهان دیو دنی


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی او گمراهی خود را به حضرت حق 

نسبت داد و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»


«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت 

به کمین می‌نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٣١۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3145


ذره‌‌ای گر جهد تو افزون بود

در ترازوی خدا موزون بود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1387


خویش مجرم دان و مجرم گو مترس 

تا ندزدد از تو آن استاد درس


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1321


آن توی و آن زخم بر خود می‌‌زنی

 بر خود آن ساعت تو لعنت می‌کنی‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1042


قل اعوذت خواند باید کای احد

هین ز نفاثات افغان وز عقد


در اینصورت باید سوره قل اعوذ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه 

به فریاد رس از دست این دمندگان و این گره‌ها


می‌دمند اندر گره آن ساحرات

الغیاث المستغاث از برد و مات


آن زنان جادوگر در گره‌های افسون می‌دمند 

ای خداوند دادرس به فریادم رس از غلبه دنیا و مقهور شدنم به دست دنیا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #50, Divan e Shams


بر دل من که جای توست کارگه وفای توست

هر نفسی همی‌زنی زخم سنان چرا چرا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #411


جان همه روز از لگدکوب خیال

وز زیان و سود وز خوف زوال

 

نی صفا می‌‌ماندش نی لطف و فر

نی به سوی آسمان راه سفر

 

خفته آن باشد که او از هر خیال

دارد اومید و کند با او مقال‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939


هر کجا دردی دوا آنجا رود

هر کجا پستی است آب آنجا دود


آب رحمت بایدت رو پست شو

وانگهان خور خمر رحمت مست شو


رحمت اندر رحمت آمد تا به سر

بر یکی رحمت فرو مآ‌‌ ای پسر


حضرت حق سراپا رحمت است بر یک رحمت قناعت مکن


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3624


رحمتی بی‌علتی بی‌خدمتی

آید از دریا مبارک‌ساعتی


الـله الـله گرد دریابار‌‌ گرد

گرچه باشند اهل دریابار زرد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #806, Divan e Shams


برهیدیت از این عالم قحطی که در او

از برای دو سه نان زخم سنان می‌آید


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1468


جمله استادان پی اظهار کار

نیستی جویند و جای انکسار‌‌


لاجرم استاد استادان صمد‌‌

کارگاهش نیستی و لا بود


هر کجا این نیستی افزون‌تر است

کار حق و کارگاهش آن سر است


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690


کارگاه صنع حق چون نیستی است

پس برون کارگه بی‌قیمتی است


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #323


حق تعالی فخر آورد از وفا

گفت من اوفی بعهد غیرنا


حضرت حق تعالی نسبت به خوی وفاداری فخر و مباهات کرده 

و فرموده است چه کسی به جز ما در عهد و پیمان وفادارتر است


قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱

Quran, At-Tawba(#9), Line #111


«وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ ۚوَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.»


«و چه كسى بهتر از خدا به عهد خود وفا خواهد كرد؟ 

بدين خريد و فروخت كه كرده‌ايد شاد باشيد كه كاميابى بزرگى است.»


بی‌وفایی دان وفا با رد حق‌‌

بر حقوق حق ندارد کس سبق


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۵۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #519, Divan e Shams


گر سینه آیینه کنی بی‌کبر‌‌ و بی‌کینه کنی

در وی ببینی هر دمش کالصبر مفتاح الفرج‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حدید‌‌

ای بسی بسته به بند ناپدید


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگ جو هست سرگین ای فتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکم حق گسترد بهر ما بساط‌‌

که بگویید از طریق انبساط 


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک گوی لا علم لنا

تا بگیرد دست تو علمتنا


مانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست

تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیرد


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #33


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون‌ است نه موقوف علل


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حبر‌‌ و سنی‌‌

خویش را بدخو و خالی می‌کنی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مرده خود را رها کرده‌ست او

مرده بیگانه را جوید رفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ بر دیگران نوحه‌گری

مدتی بنشین و بر خود می‌گری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قرین بی‌ قول و گفت‌وگوی او

خو بدزدد دل نهان از خوی او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از ره پنهان صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگ درنده‌ست نفس بد یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرین خویش مفزا در صفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #50, Divan e Shams


گوهر نو به گوهری برد سبق ز مشتری

جان و جهان همی‌بری جان و جهان چرا چرا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #45, Divan e Shams


جوهریی و لعل کان جان مکان و لامکان

نادره زمانه‌ای خلق کجا و تو کجا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #762, Divan e Shams


تو چه دانی تو چه دانی که چه کانی و چه جانی

که خدا داند و بیند هنری کز بشر آید


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #322, Divan e Shams


جان و روان من تویی فاتحه‌خوان من تویی

فاتحه شو تو یکسری تا که به دل بخوانمت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #137, Divan e Shams


با چنین شمشیر دولت تو زبون‌‌ مانی چرا

گوهری باشی و از سنگی فرومانی چرا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1756


هر که او ارزان خرد ارزان دهد

گوهری طفلی به قرصی نان دهد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم بیت ۸۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #881


صد جوال زر بیآری ای غنی‌‌

حق بگوید دل بیار ای منحنی‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1461


مشتری کو سود دارد خود یکی‌ست

لیک ایشان را در او ریب‌‌ و شکی‌ست


از هوای مشتری بی‌ شکوه

مشتری را باد دادند این گروه


مشتری ماست الله‌اشتری

از غم هر مشتری هین برتر آ


قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱

Quran, At-Tawba(#9), Line #111


«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ…» 


«خداوند، جان و مال مومنان را به بهای بهشت خریده است…»


مشتریی جو که جویان تو است

عالم آغاز و پایان تو است


هین مکش هر مشتری را تو به دست

عشق‌بازی با دو معشوقه بد است


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۴٧٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1470


مشتری را صابران دریافتند

چون سوی هر مشتری نشتافتند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١٢٩۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1296


چون از آن اقبال‌‌ شیرین شد دهان

سرد شد بر آدمی ملک جهان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #50, Divan e Shams


چشمه خضر و کوثری ز آب حیات خوش‌تری

ز آتش هجر تو منم خشک‌دهان چرا چرا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٠۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1056


او درون دام دامی می‌‏نهد

جان تو نه این جهد نه آن جهد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1232


نه تو اعطیناک کوثر خوانده‌ای

پس چرا خشکی و تشنه مانده‌ای


یا مگر فرعونی و کوثر چو نیل

بر تو خون گشته‌ست و ناخوش ای علیل‌‌


توبه کن بیزار شو از هر عدو‌‌

کو ندارد آب کوثر در کدو


قرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیهٔ ۱ 

Quran, Al-Kawthar(#108), Line #1


«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ.»


«ما كوثر را به تو عطا كرديم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1247, Divan e Shams


ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این

بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش


گر تو فرعون منی از مصر تن بیرون کنی

در درون حالی ببینی موسی و هارون خویش


لنگری از گنج مادون‌‌ بسته‌ای بر پای جان

تا فروتر می‌روی هر روز با قارون خویش


یونسی دیدم نشسته بر لب دریای عشق

گفتمش چونی جوابم داد بر قانون خویش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #50, Divan e Shams


مهر تو جان نهان بود مهر تو بی‌نشان بود

در دل من ز بهر تو نقش و نشان چرا چرا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1678


هین میآور این نشان را تو به گفت

وین سخن را دار اندر دل نهفت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم‌‌ را

نگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1759, Divan e Shams


آه چه بی‌رنگ و بی‌نشان که منم

کی ببینم مرا چنان که منم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #50, Divan e Shams


گفت که جان جان منم دیدن جان طمع مکن

ای بنموده روی تو صورت جان چرا چرا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٢٧۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3274


جان جان چون واکشد پا را ز جان

جان چنان گردد که بی‌جان تن بدان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #162, Divan e Shams


تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را

تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1103


خلق را طاق و طرم‌‌ عاریتی‌ست‌

امر را طاق و طرم ماهیتی‌ست‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2756, Divan e Shams


خاموش ثنا و لابه کم کن

کز غیب رسید لن ترانی‌‌


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۴۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #143


«وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ ۚ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَٰكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ 

فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي ۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ۚ 

فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ»


«چون موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: اى پروردگار من، بنماى، 

تا در تو نظر كنم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد. به آن كوه بنگر، اگر بر جاى خود قرار يافت، 

تو نيز مرا خواهى ديد. چون پروردگارش بر كوه تجلى كرد، كوه را خرد كرد و موسى بيهوش بيفتاد. 

چون به هوش آمد گفت: تو منزهى، به تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #50, Divan e Shams


ای تو به نور مستقل وی ز تو اختران خجل

بس دودلی میان دل ز ابر گمان چرا چرا


مولوی، مثنوی،‌ دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2146


از همه اوهام و تصویرات دور

نور نور نور نور نور نور


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1208


غیر نطق و غیر ایماء‌‌ و سجل‌‌

صد هزاران ترجمان خیزد ز دل‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2916


بلکه اغلب رنج‌ها را چاره هست  

چون به جد جویی بیآید آن به‌ دست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۰۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2072

 

ساعتی با آن گروه مجتبی 

چون مراقب گشتم‌‌ و از خود جدا

 

هم در آن ساعت ز ساعت رست جان  

ز آنکه ساعت پیر گرداند جوان

 

جمله تلوین‌ها‌‌ ز ساعت خاسته‌ست  

رست از تلوین که از ساعت برست


چون ز ساعت ساعتی بیرون شوی  

چون نماند محرم بی‌چون شوی

 

ساعت از بی‌ساعتی آگاه نیست  

زآن‌ کش آن‌سو جز تحیر راه نیست

 

هر نفر را بر طویله خاص او  

بسته‌اند اندر جهان جست و جو


منتصب‌‌ بر هر طویله رایضی‌‌ 

جز بدستوری نیآید رافضی‌‌

 

از هوس گر از طویله بگسلد  

در طویله دیگران سر در کند

 

در زمان‌‌ آخرچیان چست خوش  

گوشه افسار او گیرند و کش 


حافظان را گر نبینی ای عیار‌‌

اختیارت را ببین بی‌اختیار

 

اختیاری می‌کنی و دست و پا  

برگشا دستت چرا حبسی چرا

 

روی در انکار حافظ برده‌یی  

نام تهدیدات نفسش کرده‌یی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2510


سید ترمد که آنجا شاه بود  

مسخره او دلقک آگاه بود

 

داشت کاری در سمرقند او مهم  

جست الاقی تا شود او مستتم

 

زد منادی هر که اندر پنج روز  

آرَدم زآنجا خبر بدهم کنوز 


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #174


ما در این دهلیز قاضی قضا

بهر دعوی الستیم و بلی


که بلی گفتیم و آن را ز امتحان

فعل و قول ما شهود است و بیان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #177


چند در دهلیز قاضی ای گواه

حبس باشی ده شهادت از پگاه‌‌


زآن بخواندندت بدینجا تا که تو

آن گواهی بدهی و ناری عتو‌‌


از لجاج خویشتن بنشسته‌یی

اندرین تنگی کف و لب بسته‌یی


تا بندهی آن گواهی ای شهید

تو از این دهلیز کی خواهی رهید


یک زمان کار است بگزار‌‌ و بتاز

کار کوته را مکن بر خود دراز


خواه در صد سال خواهی یک زمان

این امانت واگزار و وارهان


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2514


مرکبی دو اندر آن ره شد سقط  

از دوانیدن فرس‌‌ را زآن نمط‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2517

 

خاص و عام شهر را دل شد ز دست

تا چه تشویش و بلا حادث شده‎ست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2519


که زده دلقک به سیران درشت‌‌ 

چند اسپی تازی اندر راه کشت

 

جمع گشته بر سرای شاه خلق  

تا چرا آمد چنین اشتاب دلق‌‌

 

از شتاب او و فحش اجتهاد‌‌

غلغل و تشویش در ترمد فتاد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3635


اجتهاد گر‌م نا‌کر‌ده که تا 

دل شو‌د صاف و ببیند ماجرا 

 

سر بر‌و‌ن آ‌رد دلش از بخش راز 

اول و آخر ببیند چشم باز


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2535


باز امروز این‎چنین زرد و ترش  

دست بر لب می‌زند کای شه خمش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2543


من شتابیدم بر تو بهر آن  

تا بگویم که ندارم آن توان

 

این چنین چستی نیاید از چو من  

باری این اومید را بر من متن

 

گفت شه لعنت بر این زودیت‌‌ باد  

که دو صد تشویش در شهر اوفتاد


از برای این قدر ای خام‌ریش‌‌ 

آتش‎افگندی درین مرج‌‌ و حشیش‌‌

 

همچو این خامان با طبل و علم  

که الاقانیم‌‌ در فقر و عدم

 

لاف شیخی در جهان انداخته  

خویشتن را بایزیدی ساخته 


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2582


تا بدین حد چیست تعجیل نقم‌‌ 

من نمی‌پرم به دست تو درم

 

آن ادب که باشد از بهر خدا  

اندر آن مستعجلی‌‌ نبود روا

 

وآنچه باشد طبع و خشم عارضی  

می‌شتابد تا نگردد مرتضی‌‌


ترسد ار آید رضا، خشمش رود  

انتقام و ذوق آن فایت‌‌ شود

 

شهوت کاذب شتابد در طعام  

خوف فوت ذوق هست آن خود سقام‌‌

 

اشتها صادق بود تأخیر به  

تا گواریده شود آن بی‌گره 


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2260


جز به اندازه ضرورت زین مگیر

تا نگردد غالب و بر تو امیر


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #404


در جهان گر لقمه و گر شربت است

لذت او فرع محو لذت است


محو لذت  ترک عادت


گرچه از لذات بی‌تأثیر شد

لذتی بود او و لذت‌گیر‌‌ شد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #530


گفت مفتی ضرورت هم تویی

بی‌ضرورت گر خوری مجرم شوی


ور ضرورت هست هم پرهیز به

ور خوری باری ضمان آن بده


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2549


هم ز خود سالک شده واصل شده  

محفلی وا کرده در دعوی‌کده‌‌


خانه داماد پر آشوب و شر  

قوم دختر را نبوده زین خبر


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2557


صد نشانست از سرار‌‌ و از جهار‌

لیک بس کن پرده زین در برمدار 


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2553


زآن طرف آمد یکی پیغام نی  

مرغی آمد این طرف زآن بام نی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2559


پس وزیرش گفت ای حق را ستن 

بشنو از بنده کمینه یک سخن

 

دلقک از ده بهر کاری آمده‎ست  

رای او گشت و پشیمانش شده‎ست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2563


پسته را یا جوز‌‌ را تا نشکنی  

نی نماید دل نه بدهد روغنی


مشنو این دفع وی و فرهنگ او  

درنگر در ارتعاش و رنگ او


گفت حق سیماهم فی وجههم  

زآنکه غمازست‌‌ سیما و منم‌‌


چنانکه حضرت حق فرموده است که باطن اشخاص از ظاهر و رخسارشان نمایان است

زیرا چهره اشخاص خبردهنده و آشکار کننده است


قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۴۱

Quran, Ar-Rahman(#55), Line #41


«يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ… .»


«كافران را به نشان صورتشان مى‌شناسند… .»


قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۹

Quran, Al-Fath(#48), Line #29


«…سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ۚ…»


«…نشانشان اثر سجده‌اى است كه بر چهره آنهاست…»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2567


گفت دلقک با فغان و با خروش  

صاحبا در خون این مسکین مکوش

 

بس گمان و وهم آید در ضمیر  

کآن نباشد حق و صادق ای امیر


ان بعض الظن اثم است ای وزیر  

نیست استم راست خاصه بر فقیر

 

ای وزیر پاره‌ای از گمان‌ها گناه محسوب می‌شود 

ستم روا نیست به ویژه بر بینوایان


قرآن کریم، سورهٔ حجرات (۴۹)، آیهٔ ۱۲

Quran, Al-Hujuraat(#49), Line #12


«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ …»


«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، از گمان فراوان بپرهيزيد. 

زيرا پاره‌اى از گمانها در حد گناه است. …»


شه نگیرد آنکه می‌رنجاندش  

از چه گیرد آنکه می‌خنداندش


گفت صاحب، پیش شه جاگیر شد  

کاشف این مکر و این تزویر شد

 

گفت دلقک را سوی زندان برید  

چاپلوس و زرق او را کم خرید 


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3136


تو روا داری روا باشد که حق  

همچو معزول‌‌ آید از حکم سبق‌‌

 

که ز دست من برون رفته‌ست کار  

پیش من چندین میا چندین مزار

 

بلکه معنی آن بود جف القلم  

نیست یکسان پیش من عدل و ستم 


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2573


می‌زنیدش چون دهل اشکم تهی  

تا دهل‌وار او دهدمان آگهی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2576


چون طمأنینه‌ست‌‌ صدق بافروغ‌‌ 

دل نیآرامد به گفتار دروغ


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2578


تا در او باشد زبانی می‌زند  

تا بدآنش از دهان بیرون کند


خاصه که در چشم افتد خس ز باد  

چشم افتد در نم و بند و گشاد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2581


گفت دلقک ای ملک آهسته باش  

روی حلم‌‌ و مغفرت را کم خراش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2583


آن ادب که باشد از بهر خدا  

اندر آن مستعجلی‌‌ نبود روا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2586


شهوت کاذب شتابد در طعام  

خوف فوت ذوق هست آن خود سقام‌‌


اشتها صادق بود تأخیر به  

تا گواریده شود آن بی‌گره 


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2590


چاره دفع بلا نبود ستم  

چاره احسان باشد و عفو و کرم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2592


صدقه نبود سوختن درویش را  

کور کردن چشم حلم‌اندیش‌‌ را


گفت شه نیکوست خیر و موقعش  

لیک چون خیری کنی در موضعش

 

موضع رخ شه نهی ویرانی است  

موضع شه اسپ هم نادانی است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2596


عدل چه‏‌بود وضع اندر موضعش  

ظلم چه‎بود وضع در ناموقعش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2598


خیر مطلق نیست زینها هیچ چیز  

شر مطلق نیست زینها هیچ نیز

 

نفع و ضر هر یکی از موضع است  

علم ازین رو واجب است و نافع است

 

ای بسا زجری که بر مسکین رود  

در ثواب از نان و حلوا به بود


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2602


سیلیی در وقت بر مسکین بزن  

که رهاند آنش از گردن زدن


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2604


بزم و زندان هست هر بهرام را  

بزم مخلص را و زندان خام را

 

شق باید ریش را مرهم کنی  

چرک را در ریش مستحکم کنی

 

تا خورد مر گوشت را در زیر آن  

نیم‌سودی باشد و پنجه زیان 


گفت دلقک من نمی‌گویم گذار  

من همی گویم تحریی‌‌ بیار

 

هین ره صبر و تأنی در مبند  

صبر کن اندیشه می‌کن روز چند

 

در تأنی بر یقینی برزنی  

گوشمال من به ایقانی‌‌ کنی


در روش یمشی مکبا خود چرا 

چون همی شاید شدن در استوا‌‌


وقتی که مثلا می‌توانی شق و رق و صاف راه بروی چرا افتان و خمان راه می‌روی


قرآن کریم، سورهٔ ملک (۶۷)، آیهٔ ۲۲

Quran, Al-Mulk(#67), Line #22


«أَفَمَن يَمْشِي مُكِبًّا عَلَىٰ وَجْهِهِ أَهْدَىٰ أَمَّن يَمْشِي سَوِيًّا عَلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ»


«آیا آن کس که نگونسار بر روی افتاده راه می‌رود، 

هدایت یافته‌تر است یا آن که بر پای ایستاده و بر راه راست می‌رود؟»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2616


گفت سیروا‌‌ می‌طلب اندر جهان  

بخت و روزی را همی کن امتحان

 

در مجالس می‌طلب اندر عقول  

آنچنان عقلی که بود اندر رسول


قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۳۷

Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #137


«قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ»


«پيش از شما سنتهايى بوده است، پس بر روى زمين بگرديد 

و بنگريد كه پايان كار آنها كه پيامبران را به دروغگويى نسبت مى‌دادند چه بوده است.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2619


در بصرها می‌طلب هم آن بصر‌‌

که نتابد شرح آن این مختصر

 

بهر این کرده‌ست منع آن باشکوه  

از ترهب‌‌ وز شدن خلوت به کوه


 حدیث


«لا رَهْبانِیَّةَ فِی الْاِسْلامِ.»


«در اسلام رهبانیت، یعنی كناره‌گیری از زندگی برای رسیدن به آخرت، اصلاً وجود ندارد.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2625

 

که چو ما او را به خود افراشتیم  

عذر و حجت از میان برداشتیم

 

قبله را چون کرد دست حق عیان  

پس تحری‌‌ بعد ازین مردود دان

 

هین بگردان از تحری رو و سر  

که پدید آمد معاد و مستقر‌‌

 

یک زمان زین قبله گر ذاهل‌‌ شوی  

سخره هر قبله باطل شوی

 

چون شوی تمییزده‌‌ را ناسپاس  

بجهد از تو خطرت قبله‌شناس

 

گر ازین انبار خواهی بر و بر‌‌

نیم ساعت هم ز همدردان مبر


که در آن دم که ببری زین معین‌‌

مبتلی گردی تو با بئس القرین‌‌


قرآن کریم، سورهٔ زخرف (۴۳)، آیهٔ ۳۸

Quran, Az-Zukhruf(#43), Line #38


«حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ.»


«تا‌ آنگاه که نزد ما آید، می‌گوید: ای کاش دوریِ من و تو 

دوریِ مشرق و مغرب بود. و تو چه همراه بدی بودی.»


shirin7shComment by: shirin7sh
وقتی در مرکز مان من ذهنی باشد دروغین هستیم. زنجیری به جان خود بسته ایم که هر روز بیشتر در زمین همانیدگی ها فرو می رویم.در حالیکه آرامش دل با راستی و صدقِ با فروغ حاصل می شود نه گفتار دروغ.
همه ذرات ما به شادی زندگی ارتعاش میکنند و نیازی به سبب سازی برای شادی نداریم و هر لحظه بدون علت و خدمت رحمت از دریا می آید.

درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
هزاران شکر و صدها سپاس


Back

Today visitors: 407

Time base: Pacific Daylight Time