Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App

Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #1003
برنامه صوتی شماره ۱۰۰۳ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 436 votes | 5328 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه شماره ۱۰۰۳ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

تاریخ اجرا: ۱۶  آوریل  ۲۰۲۴ - ۲۹  فروردین ۱۴۰۳


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۰۳ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


به گوشِ دل پنهانی بگفت رحمتِ کُل

که: هر چه خواهی می‌کن ولی ز ما مَسِکُل(۱)


تو آنِ ما و من آنِ تو همچو دیده و روز

چرا رَوی ز برِ من به هر غلیظ(۲) و عُتُل(۳)


بگفت دل که: سُکُستن(۴) ز تو چگونه بُوَد؟

چگونه بی ز دُهُل‌زن(۵) کند غَریو(۶) دُهُل؟


همه جهان دُهُلَند و تویی دُهُل‌زن و بس

کجا روند ز تو، چونکه بسته است سُبُل(۷)؟


جواب داد که: خود را دُهُل شناس و مباش

گهی دُهُل‌زن و گاهی دُهُل که آرد ذُل(۸)


نجنبد این تنِ بیچاره تا نجنبد جان

که تا فَرَس(۹) بنجنبد بَر او نجنبد جُل(۱۰)


دلِ تو شیرِ خدای‌ست و نَفْسِ تو فَرَس است

چنانکه مرکبِ شیرِ خدای شد دُلدُل(۱۱)


چو درخورِ تکِ(۱۲) دُلدُل نبود عرصهٔ عقل

ز تنگنایِ خرد تاخت سویِ عرصهٔ قُل(۱۳)


تو را و عقلِ تو را عشق و خارخار(۱۴) چراست؟

که وقت شد که برویَد ز خارِ تو آن گُل


از این غم ارچه تُرُش‌روست، مژده‌ها بشنو

که گر شبی، سحر آمد وگر خماری، مُل(۱۵)


ز آه آهِ تو جوشید بحرِ فضلِ اله

مسافرِ اَمَلِ(۱۶) تو رسید تا آمُل(۱۷)


دمی رسید که هر شوق از او رسد به مَشوق(۱۸)

شَهی رسید کز او طوق(۱۹) زر شود هر غُل(۲۰)


فِطام(۲۱) داد از این جیفه(۲۲) دایهٔ تبدیل

در آفتاب فکنده‌ست ظِلِّ(۲۳) حق غُلغُل


از این همه بگذر، بی‌گه آمده‌ست حبیب

شبم یقین شبِ قدر است، قُل لِلَیْلی طُل(۲۴)


چو وحی سر کند از غیب، گوشِ آن سَر باش

از آنکه اُذْنُ مِنَ الرّاْس(۲۵) گفت صدرِ رُسُل


تو بلبلِ چمنی، لیک می‌توانی شد

به فضلِ حق چمن و باغ با دو صد بلبل


خدای را بنگر در سیاستِ عالَم

عقول را بنگر در صناعتِ اَنْمُل(۲۶)


چو مست باشد عاشق، طمع مکن خَمُشی

چو نان رسد به گرسنه، مگو که لاتَأکُل(۲۷)


ز حرف بگذر و چون آب نقش‌ها مپذیر

که حرف و صوت ز دنیاست و هست دنیا پُل


(۱) مَسکُل: مگسل، جدا نشو

(۲) غلیظ: درشت‌خو، سنگدل

(۳) عُتُل: درشت‌گوی، سخت‌آواز

(۴) سُکُستن: گسستن، جدا شدن

(۵) دُهُل‌: طبل

(۶) غَریو: فریاد، بانگ بلند

(۷) سُبُل: جمعِ سبیل، راه‌ها

(۸) ذُل: پست و زبون شدن، خواری

(۹) فَرَس: اسب

(۱۰) جُل: پوشاک چهارپایان، پالان

(۱۱) دُلدُل: استر حضرت رسول(ص) که به حضرت علی(ع) بخشید. نماد بُراق

(۱۲) تک: دو، دویدن

(۱۳) عرصهٔ قُل: عرصهٔ قرآن

(۱۴) خارخار: مجازاً دلواپسی، اضطراب، وسوسه

(۱۵) مُل: شراب، می

(۱۶) اَمَل: آرزو، امید

(۱۷) آمُل: شهری در شمال ایران نزدیک دریا

(۱۸) مَشوق: مورد اشتیاق، معشوق

(۱۹) طوق: گردن‌بند

(۲۰) غُل: بند و زنجیر آهنین

(۲۱) فِطام: باز شدن از شیر دنیا، باز شدن بچه از شیر مادر

(۲۲) جیفه: لاشۀ بو گرفته، مردار

(۲۳) ظِلّ: سایه، مجازاً پناه، عنایت

(۲۴) قُل لِلَیْلی طُل: به شب من بگو که دراز باش.

(۲۵) اُذْنُ مِنَ الرّاْس: گوش در شمارِ سَر است. حدیث.

(۲۶) اَنْمُل: اَنْمُلَه، سرانگشت. صناعتِ اَنْمُل یعنی کارهای دستی.

(۲۷) لاتَأکُل: مخور

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


به گوشِ دل پنهانی بگفت رحمتِ کُل

که: هر چه خواهی می‌کن ولی ز ما مَسِکُل


تو آنِ ما و من آنِ تو همچو دیده و روز

چرا رَوی ز برِ من به هر غلیظ و عُتُل


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۳۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3395


گوشِ حسِّ تو به حرف ار درخور است

دان که گوشِ غیب‌گیرِ(۲۸) تو کَر است‌‌


(۲۸) غیب‌گیر: گیرندهٔ پیام‌های غیبی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #66


گوش را بندد طَمَع از اِستماع(۲۹)

چشم را بندد غَرَض(۳۰) از اِطّلاع


(۲۹) اِستماع: شنیدن

(۳۰) غَرَض: قصد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4686


گوشِ بی‌گوشی درین دَم بَرگُشا

بهرِ رازِ یَفْعَلُ الله ما یَشا


قرآن کریم، سورهٔ ابراهیم (۱۴)، آیهٔ ۲۷

Quran, Ibrahim(#14), Line #27


«يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ  

وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ  وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ.»


«خدا مؤمنان را به سبب اعتقادِ استوارشان در دنيا و آخرت پايدار مى‌دارد. 

و ظالمان را گمراه مى‌سازد و هر چه خواهد همان مى‌كند.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #385


چون چنین وسواس دیدی، زود زود

با خدا گَرد و، درآ اندر سجود


سَجده‌گَه را تَر کُن از اشکِ روان

کِای خدا تو وارَهانَم زین گمان


آن زمان کِت امتحان مطلوب شد

مسجدِ دینِ تو، پُر خَرُّوب(۳۱) شد


(۳۱) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #566


پنبه اندر گوشِ(۳۲) حسِّ دون(۳۳) کنید

بندِ حسّ از چشم خود بیرون کنید


پنبهٔ آن گوش سِر، گوش سَر است

تا نگردد این کر، آن باطن، کر است


بی‌حس و بی‌گوش و بی‌فِکرَت(۳۴) شوید

تا خِطابِ اِرْجِعی را بشنوید


اگر می خواهید خطاب (به سوی من برگردید) حق تعالی را بشنوید 

باید از قید و بند حواسّ ظاهر و گوش ظاهر و عقل جزئی دنیا طلب رها شوید.


قرآن کریم، سوره فجر (۸۹)، آیات ۲۷ و ۲۸

Quran, Al-Fajr(#89), Line #27-28


«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ»


«ای جان آرام‌گرفته و اطمینان‌یافته!»


«ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً»


«به سوی پروردگارت در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، بازگرد.»


(۳۲) پنبه اندر گوش کردن: کنایه از بستن گوش و ترک شنیدن

(۳۳) دون: پست و فرومایه

(۳۴) فِکرَت: فکر، اندیشه

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #682, Divan e Shams


چو پا واپس کشد یک روز از دوست

خطر باشد که عمری دست خاید(۳۵)


(۳۵) دست خاییدن: دست گزیدن؛ به دندان گرفتنِ دست به علامتِ حسرت و پشیمانی

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2219, Divan e Shams


من به گوشِ تو سخن‌های نهان خواهم گفت

سَر بجنبان که بلی، جز که به سَر هیچ مگو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams


تو بی ‌ز گوش شنو، بی‌زبان بگو با او

که نیست گفتِ زبان بی‌خلاف و آزاری


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3343


گوش داری تو، به گوشِ خود شنو

گوشِ گولان(۳۶) را چرا باشی گرو؟

 

(۳۶) گول: احمق، نادان

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1298


چیزِ دیگر ماند، اما گفتنش

با تو، روحُ‌الْقُدْس گوید بی‌مَنَش


نی، تو گویی هم به گوشِ خویشتن

نی من و، نی غیرِ من، ای هم تو من


همچو آن وقتی که خواب اندر رَوی

تو ز پیشِ خود، به پیشِ خود شَوی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2043


سَمعْ(۳۷) شو یکبارگی تو گوش‌وار(۳۸)

تا ز حلقهٔ لعل یابی گوشوار(۳۹)


(۳۷) سَمعْ: قوهٔ شنوایی

(۳۸) گوش‌وار: مانندِ گوش

(۳۹) گوشوار: گوشواره

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807


مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش

صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1197, Divan e Shams


تو مگو همه به جنگند و ز صلحِ من چه آید؟

تو یکی نه‌ای، هزاری، تو چراغِ خود برافروز


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #55, Divan e Shams


مگر تو لوحِ محفوظی(۴۰) که درسِ غیب از او گیرند؟

و یا گنجینهٔ رحمت، کز او پوشند خِلعت‌ها


(۴۰) لوحِ محفوظ: علم بی‌کرانهٔ پروردگار، اشاره به آیهٔ ۲۲، سورهٔ بروج (۸۵)

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2020, Divan e Shams


نیست در عالَم ز هجران تلخ‌تر

هرچه خواهی کُن ولیکن آن مکُن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3774


چون خیالی در دلت آمد، نشست

هر کجا که می‌گریزی با تو است


جز خیالی عارضییّ باطلی

کو بُوَد چون صبحِ کاذب(۴۱)، آفِلی(۴۲)


من چو صبحِ صادقم(۴۳)، از نورِ رَب

که نگردد گِردِ روزم، هیچ شب


(۴۱) صبحِ کاذب: بامدادِ دروغین، صبحی است که قبل از صبح صادق چند لحظه 

ظاهر و سپس ناپدید می‌شود و دوباره تاریکی همه‌‌جا را می‌پوشاند.

(۴۲) آفِل: افول‌کننده، زایل‌شونده، ناپدید‌شونده

(۴۳) صبحِ صادق: بامدادِ راستین

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


 قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن

زآنکه سَرها جمله می‌رویَد زِ بُن(۴۴)


بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه

چون برآید میوه، با اصحاب دِه


(۴۴) بُن: ریشه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۴۵)

که بگویید از طریقِ انبساط


(۴۵) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3734


چونکه قَبضی(۴۶) آیدت ای راهرو

آن صَلاحِ توست، آتَش‌دل(۴۷) مشُو


(۴۶) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج

(۴۷) آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویش

با‌خبر گشتند از مولایِ خویش


بی‌مرادی شد قَلاووزِ(۴۸) بهشت

حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوشْ‌سرشت


حدیث نبوی


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


که مراداتت همه اِشکسته‌پاست(۴۹)

پس کسی باشد که کامِ او رواست؟

 

(۴۸) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

(۴۹) اِشکسته‌پا: ناقص

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2586


شهوتِ کاذب شتابد در طعام

خوفِ فوتِ(۵۰) ذوق، هست آن خود سَقام(۵۱)


اِشتها صادق بود، تأخیر بِهْ

تا گُواریده شود آن بی‌گِرِه


(۵۰) فایِت: از میان رفته، فوت شده

(۵۱) سَقام: بیماری

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


بگفت دل که: سُکُستن ز تو چگونه بُوَد؟

چگونه بی ز دُهُل‌زن کند غَریو دُهُل؟


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #803


ای تو در بیگار(۵۲)، خود را باخته

دیگران را تو ز خود نشناخته


تو به هر صورت که آیی بیستی(۵۳)

که منم این، واللَّـه آن تو نیستی


یک زمان تنها بمانی تو ز خَلق

در غم و اندیشه مانی تا به حلق


این تو کی باشی؟ که تو آن اَوحَدی(۵۴)

که خوش و زیبا و سرمستِ خودی


مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش

صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش


جوهر آن باشد که قایم با خود است

آن عَرَض، باشد که فرعِ او شده‌ست


(۵۲) بیگار: کارِ بی‌مزد

(۵۳) بیستی: بِایستی

(۵۴) اَوحَد: یگانه، یکتا

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


همه جهان دُهُلَند و تویی دُهُل‌زن و بس

کجا روند ز تو، چونکه بسته است سُبُل؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #576


ای رفیقان، راه‌ها را بست یار

آهویِ لَنگیم و او شیرِ شکار


جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟

در کفِ شیرِ نرِ خون‌خواره‌ای


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا باز کَشَد به بی‌جهاتت


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #588


هر که دور از دعوتِ رحمان بُوَد

او گداچشم است، اگر سلطان بُوَد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #590


گر گریزی بر امیدِ راحتی

زآن طرف هم پیشت آید آفتی


هیچ کُنجی بی‌دَد(۵۵) و بی‌دام نیست

جز به خلوت‌گاهِ حق، آرام نیست


(۵۵) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1725, Divan e Shams


وگر به خشم روی صد هزار سال ز من

به عاقبت به من آیی که منتهات منم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


جواب داد که: خود را دُهُل شناس و مباش

گهی دُهُل‌زن و گاهی دُهُل که آرد ذُل


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢١۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2146


بر کنارِ بامی ای مستِ مُدام(۵۶)

پَست بنشین یا فرود آ، وَالسَّلام


هر زمانی که شدی تو کامران

آن دَمِ خوش را کنارِ بام دان


(۵۶) مُدام: شراب

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3153


تو ز طفلی چون سبب‌ها دیده‌يی

در سبب، از جهل بر چفسیده‌‌يی(۵۷)


با سبب‌ها از مُسبِّب غافلی

سویِ این روپوش‌ها ز آن مایلی


چون سبب‌ها رفت، بَر سَر می‌زنی

ربَّنا و ربَّناها می‌کُنی


ربّ می‌گوید: برو سویِ سبب

چون ز صُنعم(۵۸) یاد کردی؟ ای عجب


گفت: زین پس من تو را بینم همه

ننگرم سویِ سبب و آن دَمدَمه(۵۹)


گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۶۰)، کارِ توست

ای تو اندر توبه و میثاق، سُست


لیک من آن ننگرم، رحمت کنم

رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم


ننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطا

از کرم، این دَم چو می‌خوانی مرا


(۵۷) چفسیده‌‌يی: چسبیده‌ای

(۵۸) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان

(۵۹) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب

(۶۰) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوبار به آنچه که از آن نهی شده‌اند، بازگردند.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


نجنبد این تنِ بیچاره تا نجنبد جان

که تا فَرَس بنجنبد بَر او نجنبد جُل


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1429


اندرین ره ترک کن طاق و طُرُنب(۶۱)

تا قلاووزت(۶۲) نجنبد، تو مَجُنب


هر که او بی سر بجنبد، دُم بُوَد

جُنبشش چون جُنبش کژدم بُوَد


کَژْرو و شب‌کور و زشت و زهرناک

پیشۀ او خَستنِ(۶۳) اَجسامِ پاک


سَر بکوب آن را که سِرّش این بُوَد

خُلق و خویِ مستمرّش این بُوَد


(۶۱) طاق و طُرُنب: شکوه و جلال ظاهری

(۶۲) قَلاوُوز: پیشاهنگ، راهنما

(۶۳) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در این‌جا مراد نیش زدن است

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۵٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4457


زان بگرداند به هر سو آن لگام(۶۴)

تا خبر یابد ز فارِس(۶۵)، اسبِ خام


(۶۴) لگام: افسار

(۶۵) فارِس: سوارکار

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


چو درخورِ تکِ دُلدُل نبود عرصهٔ عقل

ز تنگنایِ خرد تاخت سویِ عرصهٔ قُل


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309


عقلِ کل را گفت: ما زاغَ‌الْبَصَر

عقلِ جزوی می‌کند هر سو نظر


عقلِ مازاغ است نورِ خاصگان

عقلِ زاغ استادِ گورِ مردگان


جان که او دنبالۀ زاغان پَرَد

زاغ، او را سوی گورستان بَرَد


قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷

Quran, An-Najm(#53), Line #17


«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»


«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3626


چو‌نکه مُستغنی(۶۶) شد او، طاغی شو‌د

خر چو بار انداخت اِسکیزه ز‌ند(۶۷)


(۶۶) مُستغنی: ثروتمند، توانگر

(۶۷) اِسکیزه زدن: جفتک انداختن، لگد پراندن چهارپایان

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


تو را و عقلِ تو را عشق و خارخار چراست؟

که وقت شد که برویَد ز خارِ تو آن گُل


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۵۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3539


اهلِ جَنّت پیشِ چشمم ز اختیار

 در کشیده یکدگر را در کنار

 

دستِ همدیگر زیارت می‌‌کنند

وز لبان هم بوسه غارت می‌‌کنند


کر شد این گوشم ز بانگِ واه واه

از خَسان و نعرهٔ‌‌ واحَسْرتاه‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724


حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّ

نَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِم


عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند. با من ستیزه مکن،

زیرا نفسِ سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.


حدیث


«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»


«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3230


پوزبندِ وسوسه عشق است و بس

ورنه کِی وسواس را بسته است کَس؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1883, Divan e Shams


این باید و آن باید، از شرکِ خفی زاید

آزاد بُوَد بنده زین وسوسه چون سوسن


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٧٢٩

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #729


هر خیالی را خیالی می‌خورَد

فکرِ آن، فکرِ دگر را می‌چَرَد


تو نتانی کز خیالی وارَهی

یا بخُسپی که از آن بیرون جَهی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #55, Divan e Shams


ولی برتافت(۶۸) بر چون‌ها مَشارِق‌هایِ(۶۹) بی‌چونی(۷۰)

بر آثارِ لطیفِ تو، غلط گشتند اُلفَت‌ها(۷۱)


(۶۸) تافت: تابید

(۶۹) مَشارِق: مشرق‌ها

(۷۰) بی‌چون: بدون چگونگی

(۷۱) اُلفَت: انس گرفتن، دوستی

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


ز آه آهِ تو جوشید بحرِ فضلِ اله

مسافرِ اَمَلِ تو رسید تا آمُل


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1951


زاری و گریه، قوی سرمایه‌ای‌ست

رحمتِ کُلّی، قوی‌تر دایه‌ای‌ست


دایه و مادر، بهانه‌جو بُوَد

تا که کِی آن طفلِ او گریان شود


طفلِ حاجاتِ شما را آفرید

تا بنالید و شود شیرش پدید


گفت: اُدعُوا(۷۲) الله، بی‌زاری مباش

تا بجوشد شیرهای مِهرهاش


قرآن کریم، سوره اسراء (۱۷)، آیه ۱۱۰

Quran, Al-Israa(#17), Line #110


«قُلِ ادْعُوا اللَّهَ …»


«بگو: خدا را بخوانید …»


هُوی هُوی باد و شیرافشانِ ابر

در غمِ ما‌اَند، یک ساعت تو صبر


(۷۲) اُدْعُوا: بخوانید

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #442


تا نگرید کودکِ حلوافروش

بحرِ(۷۳) رحمت در نمی‌آید به جوش


ای برادر، طفل، طفلِ چشمِ توست

کام‌ِ خود، موقوفِ(۷۴) زاری دان دُرست


گر همی خواهی که آن خِلْعَت(۷۵) رَسد

پس بگریان طفلِ دیده بر جَسد


(۷۳) بحر: دریا

(۷۴) موقوف: وابسته، منوط، وقف‌شده

(۷۵) خِلْعَت: جامهٔ دوخته که از طرف شخص بزرگ به‌عنوان جایزه یا انعام به کسی داده شود.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2311


آه کردم، چون رَسَن(۷۶) شد آهِ من

گشت آویزان رَسَن در چاهِ من


آن رَسَن بگْرفتم و بیرون شدم

شاد و زَفْت(۷۷) و فَربِه و گُلگون شدم


(۷۶) رَسَن: ریسمان، طناب

(۷۷) زَفْت: بزرگ، ستبر

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3625


الـلَّه الـلَّه، گِردِ دریابار(۷۸) گَرد

گرچه باشند اهلِ دریابار زرد


(۷۸) دریابار: کنارِ دریا، ساحلِ دریا

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #222, Divan e Shams


رَویم و خانه بگیریم پهلویِ دریا

که دادِ اوست جواهر، که خویِ اوست سَخا(۷۹)


(۷۹) سَخا: بخشش

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


دمی رسید که هر شوق از او رسد به مَشوق

شَهی رسید کز او طوق زر شود هر غُل


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3574


تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَت

طُوقِ(۸۰) اَعْطَیناکَ آویزِ برت


قرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیهٔ ۱

Quran, Al-Kawthar(#108), Line #1


«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ.»


«ما كوثر را به تو عطا كرديم.»


(۸۰) طُوق: گردنبند

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


فِطام داد از این جیفه دایهٔ تبدیل

در آفتاب فکنده‌ست ظِلِّ حق غُلغُل


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٣۵٧٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3573


تو خوش و خوبی و کانِ(۸۱) هر خَوشی

تو چرا خود منّتِ باده کَشی؟


(۸۱) کان: معدن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #50


چون جَنین بود آدمی، بُد خون غذا

از نجس پاکی بَرَد مؤمن، کذا(۸۲)


از فِطامِ(۸۳) خون، غذایش شیر شد

وز فِطامِ شیر، لقمه‌گیر شد


وز فِطامِ لقمه، لقمانی شود

طالبِ اِشکارِ پنهانی شود


(۸۲) کذا: چنین، چنین است

(۸۳) فِطام: از شیر بریدن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


چو وحی سر کند از غیب، گوشِ آن سَر باش

از آنکه اُذْنُ مِنَ الرّاْس گفت صدرِ رُسُل


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622


چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو

گوش‌ها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4343


بانگِ دیوان، گلّه‌بانِ اشقیاست(۸۴)

بانگِ سلطان، پاسبانِ اولیاست


تا نیآمیزد، بدین دو بانگِ دور

قطره‌ای از بحرِ خوش با بحرِ شور


(۸۴) اشقیا: بدبختان

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #836


این قضا می‌گفت، لیکن گوششان

بسته بود اندر حجابِ جوششان


چشم‌ها و گوش‌ها را بسته‌اند

جز مر آنها را که از خود رَسته‌اند(۸۵)


(۸۵) رَسته‌اند: رها شده‌اند

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


تو بلبلِ چمنی، لیک می‌توانی شد

به فضلِ حق چمن و باغ با دو صد بلبل


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1730, Divan e Shams


چه روز باشد کاین جسم و رسم بنْوَردیم

میانِ مجلسِ جان حلقه حلقه می‌گردیم


همی‌خوریم مِی جان به حضرت سلطان

چنانکه بی‌لب و ساغر نخست می‌خَوردیم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۸۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1815


هین خَمُش کن تا بگوید شاهِ قُل

بلبلی مفْروش با این جنس گُل


این گُلِ گویاست پُرجوش و خروش

بلبلا تَرکِ زبان کن، باش گوش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


چو مست باشد عاشق، طمع مکن خَمُشی

چو نان رسد به گرسنه، مگو که لاتَأکُل


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۵۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3545


آینهٔ تو جَست بیرون از غِلاف

آینه و میزان(۸۶) کجا گوید خِلاف؟‌‌

 

آینه و میزان کجا بندد نَفَس(۸۷)

 بهرِ آزار و حیایِ هیچ کس‌‌؟


آینه و میزان مِحَک‌هایِ سَنی(۸۸)

 گر دو صد سالش تو خدمت می‌کنی‌‌

 

کز برایِ من بپوشان راستی

 بر فزون بنما و، منما کاستی‌‌

 

اوت گوید: ریش و سَبْلَت برمخند

 آینه و میزان و آنگه ریو(۸۹) و بند


(۸۶) میزان: ترازو

(۸۷) نَفَس بستن: خاموش و ساکت شدن

(۸۸) سَنی: بلند و عالی

(۸۹) ریو: نیرنگ و خدعه

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shams


تا که هشیاری و باخویش، مُدارا می‌کُن

چونکه سرمست شدی، هر چه که بادا، بادا


ساغری چند بخور از کفِ ساقیِّ وصال

چونکه بر کار شدی، برجِه و در رقص درآ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


ز حرف بگذر و چون آب نقش‌ها مپذیر

که حرف و صوت ز دنیاست و هست دنیا پُل


حدیث


«الدُّنیا قَنْطَرَةٌ»


«دنیا پلی است.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501


اوّل و آخِر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


« همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، 

 ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. 

باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.»


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Hadid(#57), Line #3


«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»


«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1429, Divan e Shams


هزاران قرن می‌باید که این دولت به پیش آید

کجا یابم دگربارش، اگر این بار بگریزم؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #613


وقتِ آن آمد که من عریان شوم

نقش بگذارم، سراسر جان شوم


-------------------------

مجموع لغات:


(۱) مَسکُل: مگسل، جدا نشو

(۲) غلیظ: درشت‌خو، سنگدل

(۳) عُتُل: درشت‌گوی، سخت‌آواز

(۴) سُکُستن: گسستن، جدا شدن

(۵) دُهُل‌: طبل

(۶) غَریو: فریاد، بانگ بلند

(۷) سُبُل: جمعِ سبیل، راه‌ها

(۸) ذُل: پست و زبون شدن، خواری

(۹) فَرَس: اسب

(۱۰) جُل: پوشاک چهارپایان، پالان

(۱۱) دُلدُل: استر حضرت رسول(ص) که به حضرت علی(ع) بخشید. نماد بُراق

(۱۲) تک: دو، دویدن

(۱۳) عرصهٔ قُل: عرصهٔ قرآن

(۱۴) خارخار: مجازاً دلواپسی، اضطراب، وسوسه

(۱۵) مُل: شراب، می

(۱۶) اَمَل: آرزو، امید

(۱۷) آمُل: شهری در شمال ایران نزدیک دریا

(۱۸) مَشوق: مورد اشتیاق، معشوق

(۱۹) طوق: گردن‌بند

(۲۰) غُل: بند و زنجیر آهنین

(۲۱) فِطام: باز شدن از شیر دنیا، باز شدن بچه از شیر مادر

(۲۲) جیفه: لاشۀ بو گرفته، مردار

(۲۳) ظِلّ: سایه، مجازاً پناه، عنایت

(۲۴) قُل لِلَیْلی طُل: به شب من بگو که دراز باش.

(۲۵) اُذْنُ مِنَ الرّاْس: گوش در شمارِ سَر است. حدیث.

(۲۶) اَنْمُل: اَنْمُلَه، سرانگشت. صناعتِ اَنْمُل یعنی کارهای دستی.

(۲۷) لاتَأکُل: مخور

(۲۸) غیب‌گیر: گیرندهٔ پیام‌های غیبی

(۲۹) اِستماع: شنیدن

(۳۰) غَرَض: قصد

(۳۱) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.

(۳۲) پنبه اندر گوش کردن: کنایه از بستن گوش و ترک شنیدن

(۳۳) دون: پست و فرومایه

(۳۴) فِکرَت: فکر، اندیشه

(۳۵) دست خاییدن: دست گزیدن؛ به دندان گرفتنِ دست به علامتِ حسرت و پشیمانی

(۳۶) گول: احمق، نادان

(۳۷) سَمعْ: قوهٔ شنوایی

(۳۸) گوش‌وار: مانندِ گوش

(۳۹) گوشوار: گوشواره

(۴۰) لوحِ محفوظ: علم بی‌کرانهٔ پروردگار، اشاره به آیهٔ ۲۲، سورهٔ بروج (۸۵)

(۴۱) صبحِ کاذب: بامدادِ دروغین، صبحی است که قبل از صبح صادق چند لحظه 

ظاهر و سپس ناپدید می‌شود و دوباره تاریکی همه‌‌جا را می‌پوشاند.

(۴۲) آفِل: افول‌کننده، زایل‌شونده، ناپدید‌شونده

(۴۳) صبحِ صادق: بامدادِ راستین

(۴۴) بُن: ریشه

(۴۵) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

(۴۶) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج

(۴۷) آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال

(۴۸) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

(۴۹) اِشکسته‌پا: ناقص

(۵۰) فایِت: از میان رفته، فوت شده

(۵۱) سَقام: بیماری

(۵۲) بیگار: کارِ بی‌مزد

(۵۳) بیستی: بِایستی

(۵۴) اَوحَد: یگانه، یکتا

(۵۵) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی

(۵۶) مُدام: شراب

(۵۷) چفسیده‌‌يی: چسبیده‌ای

(۵۸) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان

(۵۹) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب

(۶۰) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوبار به آنچه که از آن نهی شده‌اند، بازگردند.

(۶۱) طاق و طُرُنب: شکوه و جلال ظاهری

(۶۲) قَلاوُوز: پیشاهنگ، راهنما

(۶۳) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در این‌جا مراد نیش زدن است

(۶۴) لگام: افسار

(۶۵) فارِس: سوارکار

(۶۶) مُستغنی: ثروتمند، توانگر

(۶۷) اِسکیزه زدن: جفتک انداختن، لگد پراندن چهارپایان

(۶۸) تافت: تابید

(۶۹) مَشارِق: مشرق‌ها

(۷۰) بی‌چون: بدون چگونگی

(۷۱) اُلفَت: انس گرفتن، دوستی

(۷۲) اُدْعُوا: بخوانید

(۷۳) بحر: دریا

(۷۴) موقوف: وابسته، منوط، وقف‌شده

(۷۵)خِلْعَت: جامهٔ دوخته که از طرف شخص بزرگ به‌عنوان جایزه یا انعام به کسی داده شود.

(۷۶) رَسَن: ریسمان، طناب

(۷۷) زَفْت: بزرگ، ستبر

(۷۸) دریابار: کنارِ دریا، ساحلِ دریا

(۷۹) سَخا: بخشش

(۸۰) طُوق: گردنبند

(۸۱) کان: معدن

(۸۲) کذا: چنین، چنین است

(۸۳) فِطام: از شیر بریدن

(۸۴) اشقیا: بدبختان

(۸۵) رَسته‌اند: رها شده‌اند

(۸۶) میزان: ترازو

(۸۷) نَفَس بستن: خاموش و ساکت شدن

(۸۸) سَنی: بلند و عالی

(۸۹) ریو: نیرنگ و خدعه

----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


به گوش دل پنهانی بگفت رحمت کل

که هر چه خواهی می‌کن ولی ز ما مسکل


تو آن ما و من آن تو همچو دیده و روز

چرا روی ز بر من به هر غلیظ و عتل


بگفت دل که سکستن ز تو چگونه بود

چگونه بی ز دهل‌زن کند غریو دهل


همه جهان دهلند و تویی دهل‌زن و بس

کجا روند ز تو چونکه بسته است سبل


جواب داد که خود را دهل شناس و مباش

گهی دهل‌زن و گاهی دهل که آرد ذل


نجنبد این تن بیچاره تا نجنبد جان

که تا فرس بنجنبد بر او نجنبد جل


دل تو شیر خدای‌ست و نفس تو فرس است

چنانکه مرکب شیر خدای شد دلدل


چو درخور تک دلدل نبود عرصه عقل

ز تنگنای خرد تاخت سوی عرصه قل


تو را و عقل تو را عشق و خارخار چراست

که وقت شد که بروید ز خار تو آن گل


از این غم ارچه ترش‌روست مژده‌ها بشنو

که گر شبی سحر آمد وگر خماری مل


ز آه آه تو جوشید بحر فضل اله

مسافر امل تو رسید تا آمل


دمی رسید که هر شوق از او رسد به مشوق

شهی رسید کز او طوق زر شود هر غل


فطام داد از این جیفه دایه تبدیل

در آفتاب فکنده‌ست ظل حق غلغل


از این همه بگذر بی‌گه آمده‌ست حبیب

شبم یقین شب قدر است قل للیلی طل


چو وحی سر کند از غیب گوش آن سر باش

از آنکه اذن من الراس گفت صدر رسل


تو بلبل چمنی لیک می‌توانی شد

به فضل حق چمن و باغ با دو صد بلبل


خدای را بنگر در سیاست عالم

عقول را بنگر در صناعت انمل


چو مست باشد عاشق طمع مکن خمشی

چو نان رسد به گرسنه مگو که لاتاکل


ز حرف بگذر و چون آب نقش‌ها مپذیر

که حرف و صوت ز دنیاست و هست دنیا پل


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


به گوش دل پنهانی بگفت رحمت کل

که هر چه خواهی می‌کن ولی ز ما مسکل


تو آن ما و من آن تو همچو دیده و روز

چرا روی ز بر من به هر غلیظ و عتل


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۳۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3395


گوش حس تو به حرف ار درخور است

دان که گوش غیب‌گیر تو کر است‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #66


گوش را بندد طمع از استماع

چشم را بندد غرض از اطلاع


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4686


گوش بی‌گوشی درین دم برگشا

بهر راز یفعل الله ما یشا


قرآن کریم، سورهٔ ابراهیم (۱۴)، آیهٔ ۲۷

Quran, Ibrahim(#14), Line #27


«يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ  

وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ  وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ.»


«خدا مؤمنان را به سبب اعتقادِ استوارشان در دنيا و آخرت پايدار مى‌دارد. 

و ظالمان را گمراه مى‌سازد و هر چه خواهد همان مى‌كند.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #385


چون چنین وسواس دیدی زود زود

با خدا گرد و درآ اندر سجود


سجده‌گه را تر کن از اشک روان

کای خدا تو وارهانم زین گمان


آن زمان کت امتحان مطلوب شد

مسجد دین تو پر خروب شد


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #566


پنبه اندر گوش حس دون کنید

بند حس از چشم خود بیرون کنید


پنبه آن گوش سر گوش سر است

تا نگردد این کر آن باطن کر است


بی‌حس و بی‌گوش و بی‌فکرت شوید

تا خطاب ارجعی را بشنوید


اگر می خواهید خطاب به سوی من برگردید حق تعالی را بشنوید 

باید از قید و بند حواس ظاهر و گوش ظاهر و عقل جزئی دنیا طلب رها شوید


قرآن کریم، سوره فجر (۸۹)، آیات ۲۷ و ۲۸

Quran, Al-Fajr(#89), Line #27-28


«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ»


«ای جان آرام‌گرفته و اطمینان‌یافته!»


«ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً»


«به سوی پروردگارت در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، بازگرد.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #682, Divan e Shams


چو پا واپس کشد یک روز از دوست

خطر باشد که عمری دست خاید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2219, Divan e Shams


من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت

سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams


تو بی ‌ز گوش شنو بی‌زبان بگو با او

که نیست گفت زبان بی‌خلاف و آزاری


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3343


گوش داری تو به گوش خود شنو

گوش گولان را چرا باشی گرو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1298


چیز دیگر ماند اما گفتنش

با تو روح‌القدس گوید بی‌منش


نی تو گویی هم به گوش خویشتن

نی من و نی غیر من ای هم تو من


همچو آن وقتی که خواب اندر روی

تو ز پیش خود به پیش خود شوی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2043


سمع شو یکبارگی تو گوش‌وار

تا ز حلقه لعل یابی گوشوار


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807


مرغ خویشی صید خویشی دام خویش

صدر خویشی فرش خویشی بام خویش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1197, Divan e Shams


تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید

تو یکی نه‌ای هزاری تو چراغ خود برافروز


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #55, Divan e Shams


مگر تو لوح محفوظی که درس غیب از او گیرند

و یا گنجینه رحمت کز او پوشند خلعت‌ها


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2020, Divan e Shams


نیست در عالم ز هجران تلخ‌تر

هرچه خواهی کن ولیکن آن مکن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3774


چون خیالی در دلت آمد نشست

هر کجا که می‌گریزی با تو است


جز خیالی عارضیی باطلی

کو بود چون صبح کاذب آفلی


من چو صبح صادقم از نور رب

که نگردد گرد روزم هیچ شب


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


قبض دیدی چاره آن قبض کن

زآنکه سرها جمله می‌روید ز بن


بسط دیدی بسط خود را آب ده

چون برآید میوه با اصحاب ده


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکم حق گسترد بهر ما بساط

که بگویید از طریق انبساط


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3734


چونکه قبضی آیدت ای راهرو

آن صلاح توست آتش‌دل مشو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌های خویش

با‌خبر گشتند از مولای خویش


بی‌مرادی شد قلاووز بهشت

حفت الجنه شنو ای خوش‌سرشت


حدیث نبوی


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


که مراداتت همه اشکسته‌پاست

پس کسی باشد که کام او رواست

 

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2586


شهوت کاذب شتابد در طعام

خوف فوت ذوق هست آن خود سقام


اشتها صادق بود تأخیر به

تا گواریده شود آن بی‌گره


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


بگفت دل که سکستن ز تو چگونه بود

چگونه بی ز دهل‌زن کند غریو دهل


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #803


ای تو در بیگار خود را باخته

دیگران را تو ز خود نشناخته


تو به هر صورت که آیی بیستی

که منم این واللـه آن تو نیستی


یک زمان تنها بمانی تو ز خلق

در غم و اندیشه مانی تا به حلق


این تو کی باشی که تو آن اوحدی

که خوش و زیبا و سرمست خودی


مرغ خویشی صید خویشی دام خویش

صدر خویشی فرش خویشی بام خویش


جوهر آن باشد که قایم با خود است

آن عرض باشد که فرع او شده‌ست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


همه جهان دهلند و تویی دهل‌زن و بس

کجا روند ز تو چونکه بسته است سبل


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #576


ای رفیقان راه‌ها را بست یار

آهوی لنگیم و او شیر شکار


جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای

در کف شیر نر خون‌خواره‌ای


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا باز کشد به بی‌جهاتت


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #588


هر که دور از دعوت رحمان بود

او گداچشم است اگر سلطان بود


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #590


گر گریزی بر امید راحتی

زآن طرف هم پیشت آید آفتی


هیچ کنجی بی‌دد و بی‌دام نیست

جز به خلوت‌گاه حق آرام نیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1725, Divan e Shams


وگر به خشم روی صد هزار سال ز من

به عاقبت به من آیی که منتهات منم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


جواب داد که خود را دهل شناس و مباش

گهی دهل‌زن و گاهی دهل که آرد ذل


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢١۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2146


بر کنار بامی ای مست مدام

پست بنشین یا فرود آ والسلام


هر زمانی که شدی تو کامران

آن دم خوش را کنار بام دان


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3153


تو ز طفلی چون سبب‌ها دیده‌يی

در سبب از جهل بر چفسیده‌‌يی


با سبب‌ها از مسبب غافلی

سوی این روپوش‌ها ز آن مایلی


چون سبب‌ها رفت بر سر می‌زنی

ربنا و ربناها می‌کنی


رب می‌گوید برو سوی سبب

چون ز صنعم یاد کردی ای عجب


گفت زین پس من تو را بینم همه

ننگرم سوی سبب و آن دمدمه


گویدش ردوا لعادوا کار توست

ای تو اندر توبه و میثاق سست


لیک من آن ننگرم رحمت کنم

رحمتم پرست بر رحمت تنم


ننگرم عهد بدت بدهم عطا

از کرم این دم چو می‌خوانی مرا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


نجنبد این تن بیچاره تا نجنبد جان

که تا فرس بنجنبد بر او نجنبد جل


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1429


اندرین ره ترک کن طاق و طرنب

تا قلاووزت نجنبد تو مجنب


هر که او بی سر بجنبد دم بود

جنبشش چون جنبش کژدم بود


کژرو و شب‌کور و زشت و زهرناک

پیشه او خستن اجسام پاک


سر بکوب آن را که سرش این بود

خلق و خوی مستمرش این بود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۵٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4457


زان بگرداند به هر سو آن لگام

تا خبر یابد ز فارس اسب خام


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


چو درخور تک دلدل نبود عرصه عقل

ز تنگنای خرد تاخت سوی عرصه قل


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309


عقل کل را گفت ما زاغ‌البصر

عقل جزوی می‌کند هر سو نظر


عقل مازاغ است نور خاصگان

عقل زاغ استاد گور مردگان


جان که او دنبال زاغان پرد

زاغ او را سوی گورستان برد


قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷

Quran, An-Najm(#53), Line #17


«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»


«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3626


چو‌نکه مستغنی شد او طاغی شو‌د

خر چو بار انداخت اسکیزه ز‌ند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


تو را و عقل تو را عشق و خارخار چراست

که وقت شد که بروید ز خار تو آن گل


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۵۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3539


اهل جنت پیش چشمم ز اختیار

در کشیده یکدگر را در کنار

 

دست همدیگر زیارت می‌‌کنند

وز لبان هم بوسه غارت می‌‌کنند


کر شد این گوشم ز بانگ واه واه

از خسان و نعره واحسرتاه‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724


حبک الاشیاء یعمیک یصم

نفسک السودا جنت لا تختصم


عشق تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند با من ستیزه مکن

زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است


حدیث


«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»


«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3230


پوزبند وسوسه عشق است و بس

ورنه کی وسواس را بسته است کس


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1883, Divan e Shams


این باید و آن باید از شرک خفی زاید

آزاد بود بنده زین وسوسه چون سوسن


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٧٢٩

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #729


هر خیالی را خیالی می‌خورد

فکر آن فکر دگر را می‌چرد


تو نتانی کز خیالی وارهی

یا بخسپی که از آن بیرون جهی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #55, Divan e Shams


ولی برتافت بر چون‌ها مشارق‌های بی‌چونی

بر آثار لطیف تو غلط گشتند الفت‌ها


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


ز آه آه تو جوشید بحر فضل اله

مسافر امل تو رسید تا آمل


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1951


زاری و گریه قوی سرمایه‌ای‌ست

رحمت کلی قوی‌تر دایه‌ای‌ست


دایه و مادر بهانه‌جو بود

تا که کی آن طفل او گریان شود


طفل حاجات شما را آفرید

تا بنالید و شود شیرش پدید


گفت ادعوا الله بی‌زاری مباش

تا بجوشد شیرهای مهرهاش


قرآن کریم، سوره اسراء (۱۷)، آیه ۱۱۰

Quran, Al-Israa(#17), Line #110


«قُلِ ادْعُوا اللَّهَ …»


«بگو: خدا را بخوانید …»


هوی هوی باد و شیرافشان ابر

در غم ما‌اند یک ساعت تو صبر


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #442


تا نگرید کودک حلوافروش

بحر رحمت در نمی‌آید به جوش


ای برادر طفل طفل چشم توست

کام خود موقوف زاری دان درست


گر همی خواهی که آن خلعت رسد

پس بگریان طفل دیده بر جسد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2311


آه کردم چون رسن شد آه من

گشت آویزان رسن در چاه من


آن رسن بگرفتم و بیرون شدم

شاد و زفت و فربه و گلگون شدم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3625


الـله الـله گرد دریابار گرد

گرچه باشند اهل دریابار زرد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #222, Divan e Shams


رویم و خانه بگیریم پهلوی دریا

که داد اوست جواهر که خوی اوست سخا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


دمی رسید که هر شوق از او رسد به مشوق

شهی رسید کز او طوق زر شود هر غل


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3574


تاج کرمناست بر فرق سرت

طوق اعطیناک آویز برت


قرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیهٔ ۱

Quran, Al-Kawthar(#108), Line #1


«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ.»


«ما كوثر را به تو عطا كرديم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


فطام داد از این جیفه دایه تبدیل

در آفتاب فکنده‌ست ظل حق غلغل


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٣۵٧٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3573


تو خوش و خوبی و کان هر خوشی

تو چرا خود منت باده کشی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #50


چون جنین بود آدمی بد خون غذا

از نجس پاکی برد مومن کذا


از فطام خون غذایش شیر شد

وز فطام شیر لقمه‌گیر شد


وز فطام لقمه لقمانی شود

طالب اشکار پنهانی شود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


چو وحی سر کند از غیب گوش آن سر باش

از آنکه اذن من الراس گفت صدر رسل


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622


چون تو گوشی او زبان نی جنس تو

گوش‌ها را حق بفرمود انصتوا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4343


بانگ دیوان گله‌بان اشقیاست

بانگ سلطان پاسبان اولیاست


تا نیآمیزد بدین دو بانگ دور

قطره‌ای از بحر خوش با بحر شور


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #836


این قضا می‌گفت لیکن گوششان

بسته بود اندر حجاب جوششان


چشم‌ها و گوش‌ها را بسته‌اند

جز مر آنها را که از خود رسته‌اند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


تو بلبل چمنی لیک می‌توانی شد

به فضل حق چمن و باغ با دو صد بلبل


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1730, Divan e Shams


چه روز باشد کاین جسم و رسم بنوردیم

میان مجلس جان حلقه حلقه می‌گردیم


همی‌خوریم می جان به حضرت سلطان

چنانکه بی‌لب و ساغر نخست می‌خوردیم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۸۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1815


هین خمش کن تا بگوید شاه قل

بلبلی مفروش با این جنس گل


این گل گویاست پرجوش و خروش

بلبلا ترک زبان کن باش گوش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


چو مست باشد عاشق طمع مکن خمشی

چو نان رسد به گرسنه مگو که لاتاکل


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۵۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3545


آینه تو جست بیرون از غلاف

آینه و میزان کجا گوید خلاف

 

آینه و میزان کجا بندد نفس

بهر آزار و حیای هیچ کس‌‌


آینه و میزان محک‌های سنی

گر دو صد سالش تو خدمت می‌کنی‌‌

 

کز برای من بپوشان راستی

بر فزون بنما و منما کاستی‌‌

 

اوت گوید ریش و سبلت برمخند

آینه و میزان و آنگه ریو و بند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shams


تا که هشیاری و باخویش مدارا می‌کن

چونکه سرمست شدی هر چه که بادا بادا


ساغری چند بخور از کف ساقی وصال

چونکه بر کار شدی برجه و در رقص درآ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


ز حرف بگذر و چون آب نقش‌ها مپذیر

که حرف و صوت ز دنیاست و هست دنیا پل


حدیث


«الدُّنیا قَنْطَرَةٌ»


«دنیا پلی است.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501


اول و آخر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم

ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد 

باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Hadid(#57), Line #3


«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»


«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1429, Divan e Shams


هزاران قرن می‌باید که این دولت به پیش آید

کجا یابم دگربارش اگر این بار بگریزم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #613


وقت آن آمد که من عریان شوم

نقش بگذارم سراسر جان شوم


shirin7shComment by: shirin7sh
مرگ و تولد توهم هستند بلکه باید به منظور آمدن مان زنده شویم. در انبساط و فضاگشایی، پیام خدا را می شنویم. تبدیل با فضاگشایی و آوردن عدم به مرکز صورت می گیرد

چون مهره ام در دست او
چون ماهی ام در شست او
بر چاه بابل می تنم
از غمزه سحاره ای

درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
هزاران شکر صدها سپاس


Back

Today visitors: 310

Time base: Pacific Daylight Time