Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App

Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #1004
برنامه صوتی شماره ۱۰۰۴ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 426 votes | 5986 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه شماره ۱۰۰۴ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

تاریخ اجرا: ۳۰  آوریل  ۲۰۲۴ - ۱۲  اردیبهشت ۱۴۰۳


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۰۴ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1355, Divan e Shams


دو چشم اگر بگشادی به آفتابِ وصال

برآ به چرخِ حقایق، دگر مگو ز خیال


ستاره‌ها بنگر از ورایِ ظلمت و نور

چو ذرّه رقص‌کنان در شعاعِ نورِ جلال


اگرچه ذرّه در آن آفتاب درنرسد

ولی ز تابِ شعاعش شوند نورخِصال(۱)


هر آن دلی که به خدمت خمید چون ابرو

گشاد از نظرش صد هزار چشمِ کمال


دهان ببند ز حالِ دلم که با لبِ دوست

خدای داند کو را چه واقعه‌ست و چه حال


مکن اشارت سویِ دلم که دل آن نیست

مپر به سویِ همایانِ(۲) شه بدان پر و بال


جراحتِ همه را از نمک بُوَد فریاد

مرا فراقِ نمک‌هاش شد وَبالِ(۳) وَبال


چو مِلک(۴) گشت وصالت ز شمسِ تبریزی

نماند حیلهٔ حال و نه اِلتفات(۵) به قال


(۱) خِصال: خصلت‌ها، خوی‌ها

(۲) هما: پرنده‌ای دارای جثّه‌ای نسبتاً درشت. قدما این مرغ را موجبِ سعادت می‌دانستند 

و می‌پنداشتند که سایه‌اش بر سر هرکسی افتد او را خوشبخت کند.

(۳) وَبال: بدبختی، سختی، عذاب

(۴) مِلک: دارائی، هرآنچه در تصرف کسی باشد و مالک آن بود.

(۵)‌ اِلتفات: توجه کردن

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1355, Divan e Shams


دو چشم اگر بگشادی به آفتابِ وصال

برآ به چرخِ حقایق، دگر مگو ز خیال


ستاره‌ها بنگر از ورایِ ظلمت و نور

چو ذرّه رقص‌کنان در شعاعِ نورِ جلال


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams


در حرکت باش از آنک، آبِ روان نَفسُرد(۶)

کز حرکت یافت عشق سِرِّ سَراندازیی


جنبشِ جان کی کند صورتِ گرمابه‌یی؟

صف شِکَنی کی کند اسبِ گداغازیی(۷)؟


طبلِ غزا(۸) کوفتند، این دَم پیدا شود

جنبشِ پالانیی(۹)، از فَرَسِ(۱۰) تازیی


(۶) فِسُردن: یخ بستن، منجمد شدن

(۷) گداغازی: ریسمان بازِ فقیر که گاه بر اسب چوبین نشیند.

(۸) غزا: جنگ کردن با کافران در راه خدا

(۹) پالانی: اسب کُندرو و باربر

(۱۰) فَرَس: اسب، توسن

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2429, Divan e Shams


آبی میانِ جو روان، آبی لبِ جو بسته یخ

آن تیزرو، این سست‌رو، هین، تیز رو تا نَفسُری


خورشید گوید سنگ را: زآن تافتم بر سنگِ تو

تا تو ز سنگی وارهی، پا درنهی در گوهری


خورشیدِ عشقِ لَم یَزَل(۱۱)، زآن تافته‌ست اندر دلت

کاوّل فزایی بندگی، و آخر نمایی مِهتَری(۱۲)


(۱۱) لَم یَزَل: بی‌زوال، جاودان، از صفات خداوند

(۱۲) مِهتَر: بزرگ‌تر

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1475


این قدر گفتیم، باقی فکر کن

فکر اگر جامد بُوَد، رُو ذکر کن


ذکر آرد فکر را در اِهتزاز(۱۳)

ذکر را خورشیدِ این افسرده ساز


اصل، خود جذب است، لیک ای خواجه‌تاش(۱۴)

کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش


(۱۳) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود

(۱۴) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2336, Divan e Shams


یک دسته کلید است به زیرِ بغل عشق

از بهرِ گشاییدن ابواب(۱۵) رسیده


(۱۵) ابواب: درها

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309


عقلِ کل را گفت: ما زاغَ‌الْبَصَر

عقلِ جزوی می‌کند هر سو نظر


عقلِ مازاغ است نورِ خاصگان

عقلِ زاغ استادِ گورِ مردگان


جان که او دنبالۀ زاغان پَرَد

زاغ، او را سوی گورستان بَرَد


قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷

Quran, An-Najm(#53), Line #17


«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»


«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1056


او درون دام دامی می‌نهد

جان تو نه این جهد نه آن جهد


گر بروید، ور بریزد صد گیاه

عاقبت بر روید آن کِشتهٔ اله


کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست

این دوم فانی است و آن اوّل درست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1052


کار، عارف راست، کو نه اَحْوَل(۱۶) است

چشمِ او بر کِشت‌های اوّل است‏


(۱۶) اَحْوَل: لوچ، دوبین

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108


باد، تُندست و چراغم اَبْتری(۱۷)

زو بگیرانم چراغِ دیگری


(۱۷) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3112


او نکرد این فهم، پس داد از غِرَر(۱۸)

شمعِ فانی را به فانی‌ای دِگر


(۱۸) غِرَر: جمع غِرَّه به‌معنی غفلت و بی‌خبری و غرور

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1355, Divan e Shams


دو چشم اگر بگشادی به آفتابِ وصال

برآ به چرخِ حقایق، دگر مگو ز خیال


ستاره‌ها بنگر از ورایِ ظلمت و نور

چو ذرّه رقص‌کنان در شعاعِ نورِ جلال


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2719


آفتابی در سخن آمد که خیز

که برآمد روز بَرجه کم ستیز


تو بگویی: آفتابا کو گواه؟

گویدت: ای کور از حق دیده خواه


روزِ روشن، هر که او جوید چراغ

عینِ جُستن، کوریَش دارد بَلاغ(۱۹)


(۱۹) بَلاغ: دلالت

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2726


أنصِتُوا بپْذیر تا بر جانِ تو

آید از جانان جزای أنصِتُوا


گر نخواهی نُکْس(۲۰)، پیشِ این طبیب

بر زمین زن زرّ و سَر را ای لَبیب(۲۱)

 

گفتِ افزون را تو بفروش و، بخر

بذلِ(۲۲) جان و، بذلِ جاه و، بذلِ زر


تا ثنایِ تو بگوید فضلِ هُو

که حسد آرد فلک بر جاهِ تو


(۲۰) نُکْس: عود کردن بیماری

(۲۱) لَبیب: خردمند، عاقل

(۲۲) بذل: بخشش

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2725


صبر و خاموشی جذوبِ(۲۳) رحمت است

وین نشان جُستن، نشانِ علّت است


(۲۳) جَذوب: بسیار جذب کننده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1711


این دریغاها خیالِ دیدن است

وز وجودِ نقدِ خود بُبْریدن است‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622


چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو

گوش‌ها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692


پس شما خاموش باشید اَنْصِتوا

تا زبانْ‌تان من شَوم در گفت‌وگو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4462


 عزم‌ها و قصدها در ماجَرا

گاه‌گاهی راست می‌آید تو را


تا به طَمْعِ(۲۴) آن دلت نیّت کند

بارِ دیگر نیّتت را بشکند


ور به کلّی بی‌مرادت داشتی

دل شدی نومید، اَمَل(۲۵) کی کاشتی؟


ور نکاریدی اَمَل، از عوری‌اش(۲۶)

کی شدی پیدا بر او مقهوری‌اش(۲۷)؟

 

(۲۴) طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز

(۲۵) اَمَل: آرزو

(۲۶) عوری: برهنگی

(۲۷) مقهوری: مقهور بودن، شکست‌خوردگی، مخالف قهّار

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4468


که مراداتت همه اِشکسته‌پاست

پس کسی باشد که کامِ او، رواست؟


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #616


گر بپرّانیم تیر، آن نی ز ماست

ما کمان و تیراندازش خداست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1071

 

که اَلَمْ نَشْرَحْ نه شرحت هست باز؟

چون شدی تو شرح‌جو و کُدیه‌ساز(۲۸)؟

  

در نگر در شرحِ دل در اندرون

تا نیاید طعنهٔ لٰاتُبْصِرُون


قرآن کریم، سورهٔ ذاريات (۵۱)، آیهٔ ۲۱

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #21


«وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»


«و نيز حق درونِ شماست. آيا نمى‌بينيد؟»


(۲۸) کُدیه‌ساز: تکدّی‌کننده، گدایی‌کننده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


 قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن

زآنکه سَرها جمله می‌رویَد زِ بُن(۲۹)


بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه

چون برآید میوه، با اصحاب دِه


(۲۹) بُن: ریشه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۳۰)

که بگویید از طریقِ انبساط


(۳۰) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3734


چونکه قَبضی(۳۱) آیدت ای راهرو

آن صَلاحِ توست، آتَش‌دل(۳۲) مشُو


(۳۱) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج

(۳۲) آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3739


چونکه قبض آید تو در وی بَسط بین

تازه باش و چین میَفکن در جَبین(۳۳)


(۳۳) جَبین: پیشانی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3745


حَیْثَ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُم

نَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُم


«در هر وضعیتی هستید روی خود را به‌سویِ آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید 

که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2889


ای یَرانٰا! لٰا نَراهُ روز و شب

چشم‌بَندِ ما شده دیدِ سبب

 

ای خدایی که روز و شب ما را می‌بینی و ما تو را نمی‌بینیم،

اصولاً سبب سازی ذهنی چشممان را بسته است.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4177


لیک مقصودِ ازل(۳۴)، تسلیمِ توست

ای مسلمان بایدت تسلیم جُست


(۳۴) ازل: آنچه اوّل و ابتدا نداشته باشد، ابدی، جاودانه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2862


در شبِ دنیا که محجوب است شید(۳۵)

ناظرِ حق بود و زو بودش امید

 

از أَلَمْ نَشْرَح دو چشمش سُرمه یافت

دید آنچه جبرئیل آن برنتافت


قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱

Quran, Ash-Sharh(#94), Line #1


«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»


«آيا سينه‌ات را برايت نگشوديم؟»


مر یتیمی را که سُرمه حق کشد

گردد او دُرِّ یتیمِ بارَشَد

 

نورِ او بر دُرّها غالب شود

آنچنان مطلوب را طالب شود


(۳۵) شید: خورشید

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2868


گر هزاران مدّعی سَر برزند

گوش، قاضی جانبِ شاهد کند

 

قاضیان را در حکومت این فن است

شاهدِ ایشان دو چشمِ روشن است


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم بیت ۸۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #881


صد جَوالِ(۳۶) زر بیآری ای غَنی

حق بگوید دل بیار ای مُنحَنی(۳۷)


(۳۶) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست می‌کردند، بارجامه.

(۳۷) مُنحَنی: خمیده، خمیده‌قامت، بیچاره و درمانده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2263


دلْ تو این آلوده را پنداشتی

لاجَرَم(۳۸) دل ز اهلِ دل برداشتی


(۳۸) لاجَرَم: ناچار، ناگزیر

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #888


از برایِ آن دلِ پُرنور و بِر(۳۹)

هست آن سلطانِ دل‌ها منتظر


(۳۹) بِرّ: نیکی، نیکویی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2870


گفتِ شاهد زآن به جایِ دیده است

کو به دیدهٔ بی‌غرض سِر دیده است

 

مدّعی دیده‌ست، اما با غرض

پرده باشد دیدهٔ دل را غرض


حق همی خواهد که تو زاهد شوی

تا غَرَض بگذاری و شاهد شوی


کاین غَرَض‌ها پردهٔ دیده بُوَد

بر نظر چون پرده پیچیده بُوَد

 

پس نبیند جمله را با طِمّ(۴۰) و رِمّ(۴۱و۴۲)

حُبُّکَ‌الْـاَشیاءَ یُعْمی وَ یُصِمّ


حدیث


«حُبُّکَ الْـاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»


«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»


(۴۰) طِمّ: دریا و آب فراوان

(۴۱) رِمّ: زمین و خاک

(۴۲) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۴۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3499


جز تو، پیشِ کی برآر‌د بنده دست؟

هم دعا و هم اجابت از تو اَست

 

هم ز اوّ‌ل تو دهی میلِ دعا

تو دهی آخِر دعاها را جزا

 

او‌ل و آخِر تو‌یی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Hadid(#57), Line #3


«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»


«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3005, Divan e Shams


آن دل که گم شده‌ست، هم از جانِ خویش جوی

آرامِ جان خویش، ز جانانِ خویش جوی


اندر شِکَر نیابی ذوقِ نباتِ غیب

آن ذوق را هم از لب و دندانِ خویش جوی


دو چشم را تو ناظرِ هر بی‌نظر مکن

در ناظری گریز و ازو آنِ خویش جوی


نقل است از رسول که مردم معادنند

پس نقدِ خویش را برو از کانِ خویش جوی


حديث


«النّاسُ مَعادِنٌ فی الْخَیْرِ و الشَّرِ»


«مردم در نیکی و بدی همانند معادن‌اند.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2875


در دلش خورشید چون نوری نشاند

پیشش اختر را مقادیری نماند

 

پس بدید او بی‌حجاب اسرار را

سیرِ روحِ مؤمن و کُفّار را


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2880


شاهدِ مطلق بُوَد در هر نزاع

بشکند گفتش خُمارِ هر صُداع(۴۳)

 

نامِ حق، عدلست و شاهد، آنِ اوست

شاهدِ عدلست زین رو چشمِ دوست

 

منظرِ حق، دل بُوَد در دو سرا

که نظر در شاهد آید شاه را


(۴۳) صُداع: سردرد، دردسر

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2890


چشمِ من از چشم‌ها بگزیده شد

تا که در شب آفتابم دیده شد

 

لطفِ معروفِ تو بود، آن ای بَهی(۴۴)

پس کمالُ الْبِرِّ فی اِتْمامِهِ


ای زیبا، اینکه در شبِ دنیا تو را میبینم از لطف و احسان تو است.

پس کمال احسان در اتمام آن است.


(۴۴) بَهی: تابان، روشن، زیبا

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2904

 

زین کَشِش‌ها ای خدایِ رازدان

تو به جذبِ لطفِ خودْمان دِه امان

 

غالبی بر جاذبان، ای مشتری

شاید ار درماندگان را واخَری


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۸۷

Hafez Poem(Qazal) #387, Divan e Qazaliat


کمتر از ذرّه نه‌ای پست مَشُو مِهر بورز

تا به خلوتگهِ خورشید رَسی چرخ‌زنان


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #590


گر گریزی بر امیدِ راحتی

زآن طرف هم پیشت آید آفتی


هیچ کُنجی بی‌دَد(۴۵) و بی‌دام نیست

جز به خلوت‌گاهِ حق، آرام نیست


کُنجِ زندانِ جهانِ ناگُزیر

نیست بی ‏‌پامُزد(۴۶) و بی ‏دَقُّ‌الْحَصیر(۴۷)


واللَّـه ار سوراخِ موشی دررَوی

مُبتلایِ گربه‌چنگالی شَوی‏


(۴۵) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی

(۴۶) پامُزد: حقّ‌القدم، اجرتِ قاصد

(۴۷) دَقُّ‌الْحَصیر: پاگشا، نوعی مهمانی برای خانهٔ نو

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #588


هر که دور از دعوتِ رحمان بُوَد

او گدا‌چشم است، اگر سلطان بُوَد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #432, Divan e Shams


جمله مهمانند در عالم ولیک

کم کسی داند که او مهمانِ کیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1355, Divan e Shams


اگرچه ذرّه در آن آفتاب درنرسد

ولی ز تابِ شعاعش شوند نورخِصال


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگذار، صدرِ توست راه


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428


عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی

بر امیدِ حال بر من می‌تَنی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501


اوّل و آخِر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


« همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، 

ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. 

باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.»


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Hadid(#57), Line #3


«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»


«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1430


هر که او بی سر بجنبد، دُم بُوَد

جُنبشش چون جُنبش کژدم(۴۸) بُوَد


کَژْرو و شب‌کور و زشت و زهرناک

پیشۀ او خَستنِ(۴۹) اَجسامِ پاک


سَر بکوب آن را که سِرّش این بُوَد

خُلق و خویِ مستمرّش این بُوَد


خود صلاحِ اوست آن سَر کوفتن

تا رهد جان‌ریزه‌اش زآن شوم‌تَن


(۴۸) کژدُم: عقرب

(۴۹) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در این‌جا مراد نیش زدن است

-----------

مولوی، مثنوی،‌ دفتر دوم، بیت ۱۱۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1111


شمس باشد بر سبب‌ها مُطَّلِع

هم از او حبلِ(۵۰) سبب‌ها مُنْقَطِع‏(۵۱)


(۵۰) حبل: طناب

(۵۱) مُنْقَطِع‏: قطع‌ شده

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2436, Divan e Shams


من از عدم زادم تو را، بر تخت بنهادم تو را

آیینه‌ای دادم تو را، باشد که با ما خو کنی


مولوی، مثنوی،‌ دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2146


از همه اوهام و تصویرات دور

نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور


مولوی، مثنوی،‌ دفتر چهارم، بیت ۸۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807


مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش

صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش


جوهر آن باشد که قایم با خود است

آن عَرَض، باشد که فرعِ او شده‌ست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1355, Divan e Shams


هر آن دلی که به خدمت خمید چون ابرو

گشاد از نظرش صد هزار چشمِ کمال


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1197, Divan e Shams


تو مگو همه به جنگند و ز صلحِ من چه آید؟

تو یکی نه‌ای، هزاری، تو چراغِ خود برافروز


که یکی چراغِ روشن ز هزار مُرده(۵۲) بهتر

که به است یک قدِ خوش ز هزار قامتِ کوز(۵۳)


(۵۲) مُرده: خاموش

(۵۳) کوز: گوژ، خمیده

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1247, Divan e Shams


گفت: بودم اندرین دریا غذای ماهیی

پس چو حرفِ نون خمیدم تا شدم ذُاالنّونِ(۵۴) خویش


(۵۴) ذُاالنّون: ذُاالنّونِ مصری از عارفان بزرگ که مواعظِ او معروف است.

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2439, Divan e Shams


آن رفت کز رنج و غَمان، خَم داده بودم چون کمان

بود این تنم چون استخوان در دستِ هر سَگساره‌ای(۵۵)


(۵۵) سَگساره: سگ‌طبع

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1355, Divan e Shams


دهان ببند ز حالِ دلم که با لبِ دوست

خدای داند کو را چه واقعه‌ست و چه حال


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


ز حرف بگذر و چون آب نقش‌ها مپذیر

که حرف و صوت ز دنیاست و هست دنیا پُل


حدیث


«الدُّنیا قَنْطَرَةٌ.»


«دنیا پلی است.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #918


حیله کرد انسان و، حیله‌‌‌اش دام بود

 آنکه جان پنداشت، خون‌آشام بود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1355, Divan e Shams


مکن اشارت سویِ دلم که دل آن نیست

مپر به سویِ همایانِ شه بدان پر و بال


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2263


دلْ تو این آلوده را پنداشتی

لاجَرَم(۵۶) دل ز اهلِ دل برداشتی


(۵۶) لاجَرَم: ناچار، ناگزیر

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1355, Divan e Shams


جراحتِ همه را از نمک بُوَد فریاد

مرا فراقِ نمک‌هاش شد وَبالِ وَبال


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #839, Divan e Shams


بی آن خمیرمایه گر تو خمیر تن را

صد سال گرم داری، نانش فطیر(۵۷) باشد


(۵۷) فَطیر: نانی که درست پخته نشده باشد.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۰٨

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4008


من عجب دارم ز جویایِ صفا

کو رَمَد(۵۸) در وقتِ صیقل از جفا


(۵۸) رَمَد: از مصدرِ رَمیدن: فرار کند، دور شود.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396


پس ریاضت را به جان شو مُشتری

چون سپردی تن به خدمت، جان بَری


ور ریاضت آیدت بی‌اختیار

سر بنه، شکرانه دِه، ای کامیار


چون حقت داد آن ریاضت، شکر کن

تو نکردی، او کشیدت زامر ِکُن(۵۹)


(۵۹) امرِ کُن: فرمانِ «بشُو و می‌شودِ» خداوند

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴٧٢۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4727


آفتِ ادراکِ آن، قال است و حال

خون به خون شُستن، مُحال است و مُحال


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1355, Divan e Shams


چو مِلک گشت وصالت ز شمسِ تبریزی

نماند حیلهٔ حال و نه اِلتفات به قال


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3315

 

ز‌ین نظر، و‌‌ین عقل، نآید جز دَ‌و‌ار(۶۰)

پس نظر بگذار و بگزین انتظار

 

از سخن‌گو‌یی مجو‌یید ارتفاع(۶۱)

منتظر را بِهْ ز گفتن، استماع(۶۲)

 

منصبِ تعلیم، نو‌عِ شهو‌ت است

هر خیالِ شهو‌تی در رَه بُت است


گر به فضلش پی ببر‌دی هر فَضو‌ل(۶۳)

کِی فرستاد‌ی خدا چند‌ین رسو‌ل؟

 

عقلِ جز‌و‌‌ی همچو بر‌ق است و دَرَخش(۶۴)

در دَ‌رَخشی کِی تو‌ان شد سو‌یِ و‌َخْش(۶۵)؟


نیست نو‌رِ برق، بهرِ رهبر‌ی

بلکه امرست ابر را که می‌‌‌گِر‌ی(۶۶)


بر‌قِ عقلِ ما برای گر‌یه ‌است

تا بگر‌ید نیستی در شو‌قِ هست

 

عقلِ کو‌د‌ک گفت بر کُتّاب(۶۷) تَن(۶۸)

لیک نتو‌اند به خو‌د آمو‌ختن

 

عقلِ رنجور آرَدَش سو‌یِ طبیب

لیک نبْو‌د در دو‌ا عقلش مُصیب(۶۹)


(۶۰) دَوار: سرگشتگی، سرگردانی

(۶۱) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن

(۶۲) استماع: شنیدن

(۶۳) فَضول: یاوه‌گو، کسی که به کارهای غیرِ ضروری می‌پردازد.

(۶۴) دَرَخْش: آذرخش، برق

(۶۵) وَخْش: نامِ شهرى در ماوراءالنهر كنارِ رودِ جيحون، در اینجا منظور فضای یکتایی است.

(۶۶) می‌‌‌گِر‌ی: گریه کن

(۶۷) كُتّاب: مكتب‌خانه

(۶۸) تَن: فعلِ امر از مصدرِ تنیدن، دلالت دارد بر 

«خود را به هر چیزی بستن، بر چیزی یا کاری مصمّم بودن، مدام به کاری یا چیزی مشغول بودن»

(۶۹) مُصیب: اصابت کننده، راست‌کار، راست و درست عمل کننده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3222


پیشِ بینایان، کُنی ترکِ ادب

نارِ شهوت را از آن گشتی حَطَب(۷۰)


چون نداری فِطْنَت(۷۱) و، نورِ هُدیٰ

بهرِ کوران، روی را می‏‌زن جَلا


پیشِ بینایان، حَدَث(۷۲) در روی مال

ناز می‏‌کُن با چنین گَندیده‌حال


(۷۰) حَطَب‏: هیزم

(۷۱) فِطْنَت: زیرکی، باهوشی

(۷۲) حَدَث: مدفوع، ادرار

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2067


هر که او اندر نظر موصول شد

این خبرها پیشِ او معزول(۷۳) شد


چونکه با معشوق گشتی همنشین

دفع کن دَلّالگان(۷۴) را بعد از این


هر که از طفلی گذشت و مَرد شد

نامه و دَلّاله بر وی سرد شد


نامه خوانَد از پی تعلیم را

حرف گوید از پیِ تفهیم را


پیشِ بینایان خبر گفتن خطاست

کآن دلیلِ غفلت و نقصان ماست


پیشِ بینا، شد خموشی نفعِ تو

بهرِ این آمد خطابِ أنْصِتُوا


گر بفرماید بگو، برگوی خَوش

لیک اندک گو، دراز اندر مَکَش


ور بفرماید که اندر کَش دراز

همچنین شَرمین(۷۵) بگو، با امر ساز(۷۶)


(۷۳) معزول: عزل‌شده

(۷۴) دَلّـاله: زنی که برای مردان زن پیدا کند. زنِ واسطه

(۷۵) شَرمین: شرمناک، باحیا

(۷۶) با امر ساز: از دستور اطاعت کن

-----------

 مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1110


باز گِردِ شمس می‏‌گَردم عَجَب

هم ز فَرِّ شمس باشد این سبب‏


شمس باشد بر سبب‌ها مُطَّلِع

هم از او حبلِ(۷۷) سبب‌ها مُنْقَطِع‏(۷۸)

 

صد هزاران بار بُبْریدم امید

از که؟ از شمس، این شما باور کنید؟


تو مرا باور مکن کز آفتاب

صبر دارم من و یا ماهی ز آب‏

 

ور شوم نومید، نومیدیِّ من

عینِ صُنعِ آفتاب است ای حسن‏

 

عینِ صُنع(۷۹) از نَفْسِ صانع(۸۰) چون بُرَد

هیچ هست از غیرِ هستی چون چَرَد؟


(۷۷) حَبل: طناب، ریسمان

(۷۸) مُنْقَطِع‏: قطع شده

(۷۹) صُنع: آفریدگاری

(۸۰) صانع: آفریدگار

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2921


گفت موسی را به وحیِ دل خدا

کای گُزیده دوست می‌دارم تو را


گفت چه خِصلت بُوَد ای ذوالْکَرَم(۸۱)

موجبِ آن؟ تا من آن افزون کنم


گفت: چون طفلی به پیش‌ِ والِده(۸۲)

وقت قهرش دست هم در وَی زده


خود نداند که جز او دیّار(۸۳) هست

هم ازو مخمور، هم از اوست مست


مادرش گر سیلیی بر وَی زند

هم به مادر آید و بر وَی تَنَد(۸۴)


از کسی یاری نخواهد غیرِ او

اوست جملهٔ شَرِّ او و خیر او


(۸۱) ذوالْکَرَم:‌ صاحب کرم و بخشش

(۸۲) والِده: مادر

(۸۳) دیّار: کس، کسی

(۸۴) تنیدن: دست به کاری زدن

-----------

 مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1116


جمله هستی‌ها از این روضه(۸۵) چرند

گر بُراق و تازیان ور خود خرند

 

وآنکه گردش‌ها از آن دریا ندید

هر دَم آرَد رو به مِحْرابی جدید

 

او ز بحرِ عَذْبْ(۸۶)، آبِ شور خَورد

تا که آبِ شور، او را کور کرد


بحر می‏‌گوید: به دستِ راست خَور

ز آبِ من ای کور، تا یابی بَصَر

 

هست دستِ راست، اینجا ظنِّ راست

کو بدانَد نیک و بد را کز کجاست‏


(۸۵) روضه: باغ

(۸۶) عَذْبْ: شیرین و گوارا

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1293


این جهان همچون درخت است ای کِرام

ما بر او چون میوه‌هایِ نیم‌خام


سخت گیرد خام‌ها مر شاخ را

ز آنکه در خامی، نشاید کاخ را


چون بپخت و گشت شیرین، لب‌گزان(۸۷)

سست گیرد شاخ‌ها را بعد از آن


چون از آن اقبال، شیرین شد دهان

سرد شد بر آدمی مُلکِ جهان


سخت‌گیری و تعصّب خامی است

تا جَنینی، کار، خون‌آشامی است


چیز دیگر ماند، اما گفتنش

با تو، روحُ‌الْقُدْس گوید بی‌مَنَش


نی، تو گویی هم به گوشِ خویشتن

نَی ‌من ‌و، نی ‌غیرِ من، ای هم تو من


همچو آن وقتی ‌که خواب اندر رَوی

تو ز پیشِ خود، به پیشِ خود شوی


بشنوی از خویش و، پنداری فلان

با تو اندر خواب گفته‌ست آن نهان


تو یکی تو نیستی ای خوش‌رفیق

بلکه گردونیّ و، دریایِ عمیق


آن تُوِ زَفتت(۸۸) که آن نهصد تُو است

قُلزم‌ست(۸۹) و غَرقه گاهِ صد تو است


خود چه ‌جایِ حدِّ بیداری‌ست و خواب

دَم مَزَن، واللهُ اَعْلَم بِالصَّواب(۹۰)


(۸۷) لب‌گزان: لب‌گزنده، بسیار شیرین، میوه‌ای که از فرط شیرینی لب را بگزد.

(۸۸) زَفت: بزرگ

(۸۹) قُلزم‌: دریا

(۹۰) اللهُ اَعْلَم بِالصَّواب: خدا به راستی و درستی داناتر است.

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1355, Divan e Shams


دهان ببند ز حالِ دلم که با لبِ دوست

خدای داند کو را چه واقعه‌ست و چه حال


چو مِلک گشت وصالت ز شمسِ تبریزی

نماند حیلهٔ حال و نه اِلتفات به قال


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1425


آنکه او‌ موقوفِ ‌حال ‌است، ‌آدمی‌ست

گه به‌ حال ‌افزون ‌‌و، گاهی ‌در کمی‌ست


صوفی، ابنُ‌الوقت باشد در مثال

لیک صافی،‌ فارغ ‌است ‌از ‌وقت ‌و ‌حال


حال‌ها موقوفِ عزم و رایِ(۹۱) او

زنده از نَفْخِ(۹۲) مسیح‌آسایِ(۹۳) او


عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی

بر امیدِ حال بر من می‌تَنی


(۹۱) عزم و رای: اراده و نظر

(۹۲) نَفْخ: نَفَس

(۹۳) نَفْخِ مسیح‌آسا: دَمِ زنده‌کنندهٔ خداوند

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773


از خدا غیرِ خدا را خواستن

ظنِّ افزونی‌ست و، کُلّی کاستن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1429


آنکه یک دَم کم، دمی کامل بُوَد

نیست معبودِ خلیل، آفِل(۹۴) بُوَد


وآنکه آفِل باشد و، گه آن و این

نیست دلبر، لا‌اُحِبُّ‌الْآفِلین


قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۷۶

Quran, Al-An’aam(#6), Line #76


«فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.»


«چون شب او را فروگرفت، ستاره‌اى ديد. گفت: اين است پروردگارِ من.

 چون فرو شد، گفت: فروشوندگان را دوست ندارم.»


(۹۴) آفِل: گذرا

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1056


او درونِ دام دامی می‌نَهَد

جانِ تو نه این جَهَد، نه آن جَهَد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1431


آنکه او ‌گاهی ‌خوش‌ و، گه‌ ناخوش است

یک زمانی آب و، یک دَم آتش است


بُرجِ مَه باشد، و لیکن ماه نی

نقشِ بت باشد، ولی آگاه نی


هست صوفیِّ صفاجو ابنِ وقت

وقت را همچون پدر بگرفته سخت


هست صافی، غرقِ نورِ ذوالجلال

ابنِ کَس نی، فارغ از اوقات و حال


غرقهٔ‌ نوری که او لَمْ یُولَدست

لَمْ یَلِد لَمْ یُولَد آنِ ایزدست


قرآن کریم، سورهٔ اخلاص (۱۱۲)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #3


«لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ.»


«نه زاده است و نه زاده شده»


رُو چنین عشقی بجو، گر زنده‌یی

ورنه وقتِ مختلف را بنده‌یی


منگر اندر نقشِ زشت و خوبِ خویش

بنگر اندر عشق و، در مطلوبِ خویش


منگر آن که تو حقیری یا ضعیف

بنگر اندر همّتِ خود ای شریف


تو به هر حالی که باشی می‌طلب

آب می‌جو دایماً ای خشک‌لب


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537


چارهٔ آن دل عطای مُبدِلی‌‌ست(۹۵)

دادِ او را قابلیّت(۹۶) شرط نیست

  

بلکه شرط ِقابلیّت دادِ(۹۷) اوست

داد، لُبّ(۹۸) و قابلیّت هست پوست


اینکه موسی را عصا ثُعبان(۹۹) شود

همچو خورشیدی کَفَش رخشان شود

 

قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۰۷

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #107


«فَأَلْقَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ»


«عصايش را انداخت، اژدهايى راستين شد.»


صد هزاران معجزاتِ انبیا

کان نگنجد در ضمیر و عقلِ ما

 

نیست از اسباب، تصریفِ(۱۰۰) خداست

نیست‌ها را قابلیّت از کجاست؟


قابلی گر شرطِ فعلِ حق بُدی

هیچ معدومی به هستی نآمدی


(۹۵) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده

(۹۶) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی

(۹۷) داد: عطا، بخشش

(۹۸) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی

(۹۹) ثُعبان: اژدها

(۱۰۰) تصریف: دگرگون کردن، تصرّف کردن در چیزی

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) خِصال: خصلت‌ها، خوی‌ها

(۲) هما: پرنده‌ای دارای جثّه‌ای نسبتاً درشت. قدما این مرغ را موجبِ سعادت می‌دانستند 

و می‌پنداشتند که سایه‌اش بر سر هرکسی افتد او را خوشبخت کند.

(۳) وَبال: بدبختی، سختی، عذاب

(۴) مِلک: دارائی، هرآنچه در تصرف کسی باشد و مالک آن بود.

(۵)‌ اِلتفات: توجه کردن

(۶) فِسُردن: یخ بستن، منجمد شدن

(۷) گداغازی: ریسمان بازِ فقیر که گاه بر اسب چوبین نشیند.

(۸) غزا: جنگ کردن با کافران در راه خدا

(۹) پالانی: اسب کُندرو و باربر

(۱۰) فَرَس: اسب، توسن

(۱۱) لَم یَزَل: بی‌زوال، جاودان، از صفات خداوند

(۱۲) مِهتَر: بزرگ‌ت

(۱۳) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود

(۱۴) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.

(۱۵) ابواب: درها

(۱۶) اَحْوَل: لوچ، دوبین

(۱۷) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور

(۱۸) غِرَر: جمع غِرَّه به‌معنی غفلت و بی‌خبری و غرور

(۱۹) بَلاغ: دلالت

(۲۰) نُکْس: عود کردن بیماری

(۲۱) لَبیب: خردمند، عاقل

(۲۲) بذل: بخشش

(۲۳) جَذوب: بسیار جذب کننده

(۲۴) طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز

(۲۵) اَمَل: آرزو

(۲۶) عوری: برهنگی

(۲۷) مقهوری: مقهور بودن، شکست‌خوردگی، مخالف قهّار

(۲۸) کُدیه‌ساز: تکدّی‌کننده، گدایی‌کننده

(۲۹) بُن: ریشه

(۳۰) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

(۳۱) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج

(۳۲) آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال

(۳۳) جَبین: پیشانی

(۳۴) ازل: آنچه اوّل و ابتدا نداشته باشد، ابدی، جاودانه

(۳۵) شید: خورشید

(۳۶) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست می‌کردند، بارجامه.

(۳۷) مُنحَنی: خمیده، خمیده‌قامت، بیچاره و درمانده

(۳۸) لاجَرَم: ناچار، ناگزیر

(۳۹) بِرّ: نیکی، نیکویی

(۴۰) طِمّ: دریا و آب فراوان

(۴۱) رِمّ: زمین و خاک

(۴۲) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات

(۴۳) صُداع: سردرد، دردسر

(۴۴) بَهی: تابان، روشن، زیبا

(۴۵) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی

(۴۶) پامُزد: حقّ‌القدم، اجرتِ قاصد

(۴۷) دَقُّ‌الْحَصیر: پاگشا، نوعی مهمانی برای خانهٔ نو

(۴۸) کژدُم: عقرب

(۴۹) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در این‌جا مراد نیش زدن است

(۵۰) حبل: طناب

(۵۱) مُنْقَطِع‏: قطع‌ شده

(۵۲) مُرده: خاموش

(۵۳) کوز: گوژ، خمیده

(۵۴) ذُاالنّون: ذُاالنّونِ مصری از عارفان بزرگ که مواعظِ او معروف است.

(۵۵) سَگساره: سگ‌طبع

(۵۶) لاجَرَم: ناچار، ناگزیر

(۵۷) فَطیر: نانی که درست پخته نشده باشد.

(۵۸) رَمَد: از مصدرِ رَمیدن: فرار کند، دور شود.

(۵۹) امرِ کُن: فرمانِ «بشُو و می‌شودِ» خداوند

(۶۰) دَوار: سرگشتگی، سرگردانی

(۶۱) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن

(۶۲) استماع: شنیدن

(۶۳) فَضول: یاوه‌گو، کسی که به کارهای غیرِ ضروری می‌پردازد.

(۶۴) دَرَخْش: آذرخش، برق

(۶۵) وَخْش: نامِ شهرى در ماوراءالنهر كنارِ رودِ جيحون، در اینجا منظور فضای یکتایی است.

(۶۶) می‌‌‌گِر‌ی: گریه کن

(۶۷) كُتّاب: مكتب‌خانه

(۶۸) تَن: فعلِ امر از مصدرِ تنیدن، دلالت دارد بر 

«خود را به هر چیزی بستن، بر چیزی یا کاری مصمّم بودن، مدام به کاری یا چیزی مشغول بودن»

(۶۹) مُصیب: اصابت کننده، راست‌کار، راست و درست عمل کننده

(۷۰) حَطَب‏: هیزم

(۷۱) فِطْنَت: زیرکی، باهوشی

(۷۲) حَدَث: مدفوع، ادرار

(۷۳) معزول: عزل‌شده

(۷۴) دَلّـاله: زنی که برای مردان زن پیدا کند. زنِ واسطه

(۷۵) شَرمین: شرمناک، باحیا

(۷۶) با امر ساز: از دستور اطاعت کن

(۷۷) حَبل: طناب، ریسمان

(۷۸) مُنْقَطِع‏: قطع شده

(۷۹) صُنع: آفریدگاری

(۸۰) صانع: آفریدگار

(۸۱) ذوالْکَرَم:‌ صاحب کرم و بخشش

(۸۲) والِده: مادر

(۸۳) دیّار: کس، کسی

(۸۴) تنیدن: دست به کاری زدن

(۸۵) روضه: باغ

(۸۶) عَذْبْ: شیرین و گوارا

(۸۷) لب‌گزان: لب‌گزنده، بسیار شیرین، میوه‌ای که از فرط شیرینی لب را بگزد.

(۸۸) زَفت: بزرگ

(۸۹) قُلزم‌: دریا

(۹۰) اللهُ اَعْلَم بِالصَّواب: خدا به راستی و درستی داناتر است.

(۹۱) عزم و رای: اراده و نظر

(۹۲) نَفْخ: نَفَس

(۹۳) نَفْخِ مسیح‌آسا: دَمِ زنده‌کنندهٔ خداوند

(۹۴) آفِل: گذرا

(۹۵) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده

(۹۶) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی

(۹۷) داد: عطا، بخشش

(۹۸) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی

(۹۹) ثُعبان: اژدها

(۱۰۰) تصریف: دگرگون کردن، تصرّف کردن در چیزی


----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1355, Divan e Shams


دو چشم اگر بگشادی به آفتاب وصال

برآ به چرخ حقایق دگر مگو ز خیال


ستاره‌ها بنگر از ورای ظلمت و نور

چو ذره رقص‌کنان در شعاع نور جلال


اگرچه ذره در آن آفتاب درنرسد

ولی ز تاب شعاعش شوند نورخصال


هر آن دلی که به خدمت خمید چون ابرو

گشاد از نظرش صد هزار چشم کمال


دهان ببند ز حال دلم که با لب دوست

خدای داند کو را چه واقعه‌ست و چه حال


مکن اشارت سوی دلم که دل آن نیست

مپر به سوی همایان شه بدان پر و بال


جراحت همه را از نمک بود فریاد

مرا فراق نمک‌هاش شد وبال وبال


چو ملک گشت وصالت ز شمس تبریزی

نماند حیله حال و نه التفات به قال


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1355, Divan e Shams


دو چشم اگر بگشادی به آفتاب وصال

برآ به چرخ حقایق دگر مگو ز خیال


ستاره‌ها بنگر از ورای ظلمت و نور

چو ذره رقص‌کنان در شعاع نور جلال


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams


در حرکت باش از آنک آب روان نفسرد

کز حرکت یافت عشق سر سراندازیی


جنبش جان کی کند صورت گرمابه‌یی

صف شکنی کی کند اسب گداغازیی


طبل غزا کوفتند این دم پیدا شود

جنبش پالانیی از فرس تازیی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2429, Divan e Shams


آبی میان جو روان آبی لب جو بسته یخ

آن تیزرو این سست‌رو هین تیز رو تا نفسری


خورشید گوید سنگ را زآن تافتم بر سنگ تو

تا تو ز سنگی وارهی پا درنهی در گوهری


خورشید عشق لم یزل زآن تافته‌ست اندر دلت

کاول فزایی بندگی و آخر نمایی مهتری


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1475


این قدر گفتیم باقی فکر کن

فکر اگر جامد بود رو ذکر کن


ذکر آرد فکر را در اهتزاز

ذکر را خورشید این افسرده ساز


اصل خود جذب است لیک ای خواجه‌تاش

کار کن موقوف آن جذبه مباش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2336, Divan e Shams


یک دسته کلید است به زیر بغل عشق

از بهر گشاییدن ابواب رسیده


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309


عقل کل را گفت ما زاغ‌البصر

عقل جزوی می‌کند هر سو نظر


عقل مازاغ است نور خاصگان

عقل زاغ استاد گور مردگان


جان که او دنباله زاغان پرد

زاغ او را سوی گورستان برد


قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷

Quran, An-Najm(#53), Line #17


«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»


«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1056


او درون دام دامی می‌نهد

جان تو نه این جهد نه آن جهد


گر بروید ور بریزد صد گیاه

عاقبت بر روید آن کشته اله


کشت نو کارید بر کشت نخست

این دوم فانی است و آن اول درست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1052


کار عارف راست کو نه احول است

چشم او بر کشت‌های اول است‏


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108


باد تندست و چراغم ابتری

زو بگیرانم چراغ دیگری


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3112


او نکرد این فهم پس داد از غرر

شمع فانی را به فانی‌ای دگر


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1355, Divan e Shams


دو چشم اگر بگشادی به آفتاب وصال

برآ به چرخ حقایق دگر مگو ز خیال


ستاره‌ها بنگر از ورای ظلمت و نور

چو ذره رقص‌کنان در شعاع نور جلال


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2719


آفتابی در سخن آمد که خیز

که برآمد روز برجه کم ستیز


تو بگویی آفتابا کو گواه

گویدت ای کور از حق دیده خواه


روز روشن هر که او جوید چراغ

عین جستن کوریش دارد بلاغ


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2726


انصتوا بپذیر تا بر جان تو

آید از جانان جزای انصتوا


گر نخواهی نکس پیش این طبیب

بر زمین زن زر و سر را ای لبیب

 

گفت افزون را تو بفروش و بخر

بذل جان و بذل جاه و بذل زر


تا ثنای تو بگوید فضل هو

که حسد آرد فلک بر جاه تو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2725


صبر و خاموشی جذوب رحمت است

وین نشان جستن نشان علت است


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1711


این دریغاها خیال دیدن است

وز وجود نقد خود ببریدن است‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622


چون تو گوشی او زبان نی جنس تو

گوش‌ها را حق بفرمود انصتوا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692


پس شما خاموش باشید انصتوا

تا زبان‌تان من شوم در گفت‌وگو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4462


عزم‌ها و قصدها در ماجرا

گاه‌گاهی راست می‌آید تو را


تا به طمع آن دلت نیت کند

بار دیگر نیتت را بشکند


ور به کلی بی‌مرادت داشتی

دل شدی نومید امل کی کاشتی


ور نکاریدی امل از عوری‌اش

کی شدی پیدا بر او مقهوری‌اش

 

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4468


که مراداتت همه اشکسته‌پاست

پس کسی باشد که کام او رواست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #616


گر بپرانیم تیر آن نی ز ماست

ما کمان و تیراندازش خداست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1071

 

که الم نشرح نه شرحت هست باز

چون شدی تو شرح‌جو و کدیه‌ساز

  

در نگر در شرح دل در اندرون

تا نیاید طعنه لاتبصرون


قرآن کریم، سورهٔ ذاريات (۵۱)، آیهٔ ۲۱

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #21


«وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»


«و نيز حق درونِ شماست. آيا نمى‌بينيد؟»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


قبض دیدی چاره آن قبض کن

زآنکه سرها جمله می‌روید ز بن


بسط دیدی بسط خود را آب ده

چون برآید میوه با اصحاب ده


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکم حق گسترد بهر ما بساط

که بگویید از طریق انبساط


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3734


چونکه قبضی آیدت ای راهرو

آن صلاح توست آتش‌دل مشو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3739


چونکه قبض آید تو در وی بسط بین

تازه باش و چین میفکن در جبین


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3745


حیث ما کنتم فولوا وجهکم

نحوه هذا الذی لم ینهکم


در هر وضعیتی هستید روی خود را به‌سوی آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید 

که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2889


ای یرانا لا نراه روز و شب

چشم‌بند ما شده دید سبب

 

ای خدایی که روز و شب ما را می‌بینی و ما تو را نمی‌بینیم

اصولا سبب سازی ذهنی چشممان را بسته است


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4177


لیک مقصود ازل تسلیم توست

ای مسلمان بایدت تسلیم جست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2862


در شب دنیا که محجوب است شید

ناظر حق بود و زو بودش امید

 

از الم نشرح دو چشمش سرمه یافت

دید آنچه جبرئیل آن برنتافت


قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱

Quran, Ash-Sharh(#94), Line #1


«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»


«آيا سينه‌ات را برايت نگشوديم؟»


مر یتیمی را که سرمه حق کشد

گردد او در یتیم بارشد

 

نور او بر درها غالب شود

آنچنان مطلوب را طالب شود


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2868


گر هزاران مدعی سر برزند

گوش قاضی جانب شاهد کند

 

قاضیان را در حکومت این فن است

شاهد ایشان دو چشم روشن است


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم بیت ۸۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #881


صد جوال زر بیاری ای غنی

حق بگوید دل بیار ای منحنی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2263


دل تو این آلوده را پنداشتی

لاجرم دل ز اهل دل برداشتی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #888


از برای آن دل پرنور و بر

هست آن سلطان دل‌ها منتظر


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2870


گفت شاهد زآن به جای دیده است

کو به دیده بی‌غرض سر دیده است

 

مدعی دیده‌ست اما با غرض

پرده باشد دیده دل را غرض


حق همی خواهد که تو زاهد شوی

تا غرض بگذاری و شاهد شوی


کاین غرض‌ها پرده دیده بود

بر نظر چون پرده پیچیده بود

 

پس نبیند جمله را با طم و رم

حبکالاشیاء یعمی و یصم


حدیث


«حُبُّکَ الْـاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»


«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۴۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3499


جز تو پیش کی برآر‌د بنده دست

هم دعا و هم اجابت از تو است

 

هم ز اول تو دهی میل دعا

تو دهی آخر دعاها را جزا

 

او‌ل و آخر تو‌یی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Hadid(#57), Line #3


«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»


«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3005, Divan e Shams


آن دل که گم شده‌ست هم از جان خویش جوی

آرام جان خویش ز جانان خویش جوی


اندر شکر نیابی ذوق نبات غیب

آن ذوق را هم از لب و دندان خویش جوی


دو چشم را تو ناظر هر بی‌نظر مکن

در ناظری گریز و ازو آن خویش جوی


نقل است از رسول که مردم معادنند

پس نقد خویش را برو از کان خویش جوی


حديث


«النّاسُ مَعادِنٌ فی الْخَیْرِ و الشَّرِ»


«مردم در نیکی و بدی همانند معادن‌اند.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2875


در دلش خورشید چون نوری نشاند

پیشش اختر را مقادیری نماند

 

پس بدید او بی‌حجاب اسرار را

سیر روح مومن و کفار را


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2880


شاهد مطلق بود در هر نزاع

بشکند گفتش خمار هر صداع

 

نام حق عدلست و شاهد آن اوست

شاهد عدلست زین رو چشم دوست

 

منظر حق دل بود در دو سرا

که نظر در شاهد آید شاه را


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2890


چشم من از چشم‌ها بگزیده شد

تا که در شب آفتابم دیده شد

 

لطف معروف تو بود آن ای بهی

پس کمال البر فی اتمامه


ای زیبا اینکه در شب دنیا تو را میبینم از لطف و احسان تو است

پس کمال احسان در اتمام آن است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2904

 

زین کشش‌ها ای خدای رازدان

تو به جذب لطف خودمان ده امان

 

غالبی بر جاذبان ای مشتری

شاید ار درماندگان را واخری


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۸۷

Hafez Poem(Qazal) #387, Divan e Qazaliat


کمتر از ذره نه‌ای پست مشو مهر بورز

تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ‌زنان


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #590


گر گریزی بر امید راحتی

زآن طرف هم پیشت آید آفتی


هیچ کنجی بی‌دد و بی‌دام نیست

جز به خلوت‌گاه حق آرام نیست


کنج زندان جهان ناگزیر

نیست بی ‏‌پامزد و بی ‏دق‌الحصیر


واللـه ار سوراخ موشی درروی

مبتلای گربه‌چنگالی شوی‏


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #588


هر که دور از دعوت رحمان بود

او گدا‌چشم است اگر سلطان بود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #432, Divan e Shams


جمله مهمانند در عالم ولیک

کم کسی داند که او مهمان کیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1355, Divan e Shams


اگرچه ذره در آن آفتاب درنرسد

ولی ز تاب شعاعش شوند نورخصال


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگذار صدر توست راه


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428


عاشق حالی نه عاشق بر منی

بر امید حال بر من می‌تنی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501


اول و آخر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم

ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد 

باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Hadid(#57), Line #3


«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»


«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1430


هر که او بی سر بجنبد دم بود

جنبشش چون جنبش کژدم بود


کژرو و شب‌کور و زشت و زهرناک

پیشه او خستن اجسام پاک


سر بکوب آن را که سرش این بود

خلق و خوی مستمرش این بود


خود صلاح اوست آن سر کوفتن

تا رهد جان‌ریزه‌اش زآن شوم‌تن


مولوی، مثنوی،‌ دفتر دوم، بیت ۱۱۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1111


شمس باشد بر سبب‌ها مطلع

هم از او حبل سبب‌ها منقطع‏


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2436, Divan e Shams


من از عدم زادم تو را بر تخت بنهادم تو را

آیینه‌ای دادم تو را باشد که با ما خو کنی


مولوی، مثنوی،‌ دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2146


از همه اوهام و تصویرات دور

نور نور نور نور نور نور


مولوی، مثنوی،‌ دفتر چهارم، بیت ۸۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807


مرغ خویشی صید خویشی دام خویش

صدر خویشی فرش خویشی بام خویش


جوهر آن باشد که قایم با خود است

آن عرض باشد که فرع او شده‌ست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1355, Divan e Shams


هر آن دلی که به خدمت خمید چون ابرو

گشاد از نظرش صد هزار چشم کمال


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1197, Divan e Shams


تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید

تو یکی نه‌ای هزاری تو چراغ خود برافروز


که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر

که به است یک قد خوش ز هزار قامت کوز


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1247, Divan e Shams


گفت بودم اندرین دریا غذای ماهیی

پس چو حرف نون خمیدم تا شدم ذاالنون خویش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2439, Divan e Shams


آن رفت کز رنج و غمان خم داده بودم چون کمان

بود این تنم چون استخوان در دست هر سگساره‌ای


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1355, Divan e Shams


دهان ببند ز حال دلم که با لب دوست

خدای داند کو را چه واقعه‌ست و چه حال


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1358, Divan e Shams


ز حرف بگذر و چون آب نقش‌ها مپذیر

که حرف و صوت ز دنیاست و هست دنیا پل


حدیث


«الدُّنیا قَنْطَرَةٌ.»


«دنیا پلی است.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #918


حیله کرد انسان و حیله‌‌‌اش دام بود

آنکه جان پنداشت خون‌آشام بود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1355, Divan e Shams


مکن اشارت سوی دلم که دل آن نیست

مپر به سوی همایان شه بدان پر و بال


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2263


دل تو این آلوده را پنداشتی

لاجرم دل ز اهل دل برداشتی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1355, Divan e Shams


جراحت همه را از نمک بود فریاد

مرا فراق نمک‌هاش شد وبال وبال


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #839, Divan e Shams


بی آن خمیرمایه گر تو خمیر تن را

صد سال گرم داری نانش فطیر باشد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۰٨

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4008


من عجب دارم ز جویای صفا

کو رمد در وقت صیقل از جفا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396


پس ریاضت را به جان شو مشتری

چون سپردی تن به خدمت جان بری


ور ریاضت آیدت بی‌اختیار

سر بنه شکرانه ده ای کامیار


چون حقت داد آن ریاضت شکر کن

تو نکردی او کشیدت زامر کن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴٧٢۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4727


آفت ادراک آن قال است و حال

خون به خون شستن محال است و محال


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1355, Divan e Shams


چو ملک گشت وصالت ز شمس تبریزی

نماند حیله حال و نه التفات به قال


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3315

 

ز‌ین نظر و‌‌ین عقل نآید جز دو‌ار

پس نظر بگذار و بگزین انتظار

 

از سخن‌گو‌یی مجو‌یید ارتفاع

منتظر را به ز گفتن استماع

 

منصب تعلیم نو‌ع شهو‌ت است

هر خیال شهو‌تی در ره بت است


گر به فضلش پی ببر‌دی هر فضو‌ل

کی فرستاد‌ی خدا چند‌ین رسو‌ل

 

عقل جز‌و‌‌ی همچو بر‌ق است و درخش

در درخشی کی تو‌ان شد سو‌ی و‌خش


نیست نو‌ر برق بهر رهبر‌ی

بلکه امرست ابر را که می‌‌‌گر‌ی


بر‌ق عقل ما برای گر‌یه ‌است

تا بگر‌ید نیستی در شو‌ق هست

 

عقل کو‌د‌ک گفت بر کتاب تن

لیک نتو‌اند به خو‌د آمو‌ختن

 

عقل رنجور آردش سو‌ی طبیب

لیک نبو‌د در دو‌ا عقلش مصیب


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3222


پیش بینایان کنی ترک ادب

نار شهوت را از آن گشتی حطب


چون نداری فطنت و نور هدی

بهر کوران روی را می‏‌زن جلا


پیش بینایان حدث در روی مال

ناز می‏‌کن با چنین گندیده‌حال


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2067


هر که او اندر نظر موصول شد

این خبرها پیش او معزول شد


چونکه با معشوق گشتی همنشین

دفع کن دلالگان را بعد از این


هر که از طفلی گذشت و مرد شد

نامه و دلاله بر وی سرد شد


نامه خواند از پی تعلیم را

حرف گوید از پی تفهیم را


پیش بینایان خبر گفتن خطاست

کآن دلیل غفلت و نقصان ماست


پیش بینا شد خموشی نفع تو

بهر این آمد خطاب انصتوا


گر بفرماید بگو برگوی خوش

لیک اندک گو دراز اندر مکش


ور بفرماید که اندر کش دراز

همچنین شرمین بگو با امر ساز


 مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1110


باز گرد شمس می‏‌گردم عجب

هم ز فر شمس باشد این سبب‏


شمس باشد بر سبب‌ها مطلع

هم از او حبل سبب‌ها منقطع‏

 

صد هزاران بار ببریدم امید

از که از شمس این شما باور کنید


تو مرا باور مکن کز آفتاب

صبر دارم من و یا ماهی ز آب‏

 

ور شوم نومید نومیدی من

عین صنع آفتاب است ای حسن‏

 

عین صنع از نفس صانع چون برد

هیچ هست از غیر هستی چون چرد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2921


گفت موسی را به وحی دل خدا

کای گزیده دوست می‌دارم تو را


گفت چه خصلت بود ای ذوالکرم

موجب آن تا من آن افزون کنم


گفت چون طفلی به پیش‌ِ والده

وقت قهرش دست هم در وی زده


خود نداند که جز او دیار هست

هم ازو مخمور هم از اوست مست


مادرش گر سیلیی بر وی زند

هم به مادر آید و بر وی تند


از کسی یاری نخواهد غیر او

اوست جمله شر او و خیر او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1116


جمله هستی‌ها از این روضه چرند

گر براق و تازیان ور خود خرند

 

وآنکه گردش‌ها از آن دریا ندید

هر دم آرد رو به محرابی جدید

 

او ز بحر عذب آب شور خورد

تا که آب شور او را کور کرد


بحر می‏‌گوید به دست راست خور

ز آب من ای کور تا یابی بصر

 

هست دست راست اینجا ظن راست

کو بداند نیک و بد را کز کجاست‏


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1293


این جهان همچون درخت است ای کرام

ما بر او چون میوه‌های نیم‌خام


سخت گیرد خام‌ها مر شاخ را

ز آنکه در خامی نشاید کاخ را


چون بپخت و گشت شیرین لب‌گزان

سست گیرد شاخ‌ها را بعد از آن


چون از آن اقبال شیرین شد دهان

سرد شد بر آدمی ملک جهان


سخت‌گیری و تعصب خامی است

تا جنینی کار خون‌آشامی است


چیز دیگر ماند اما گفتنش

با تو روح‌القدس گوید بی‌منش


نی تو گویی هم به گوش خویشتن

نی ‌من ‌و نی ‌غیر من ای هم تو من


همچو آن وقتی ‌که خواب اندر روی

تو ز پیش خود به پیش خود شوی


بشنوی از خویش و پنداری فلان

با تو اندر خواب گفته‌ست آن نهان


تو یکی تو نیستی ای خوش‌رفیق

بلکه گردونی و دریای عمیق


آن تو زفتت که آن نهصد تو است

قلزم‌ست و غرقه گاه صد تو است


خود چه ‌جای حد بیداری‌ست و خواب

دم مزن والله اعلم بالصواب


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1355, Divan e Shams


دهان ببند ز حال دلم که با لب دوست

خدای داند کو را چه واقعه‌ست و چه حال


چو ملک گشت وصالت ز شمس تبریزی

نماند حیله حال و نه التفات به قال


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1425


آنکه او‌ موقوف ‌حال ‌است ‌آدمی‌ست

گه به‌ حال ‌افزون ‌‌و گاهی ‌در کمی‌ست


صوفی ابن‌الوقت باشد در مثال

لیک صافی فارغ ‌است ‌از ‌وقت ‌و ‌حال


حال‌ها موقوف عزم و رای او

زنده از نفخ مسیح‌آسای او


عاشق حالی نه عاشق بر منی

بر امید حال بر من می‌تنی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773


از خدا غیر خدا را خواستن

ظن افزونی‌ست و کلی کاستن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1429


آنکه یک دم کم دمی کامل بود

نیست معبود خلیل آفل بود


وآنکه آفل باشد و گه آن و این

نیست دلبر لا‌احب‌الافلین


قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۷۶

Quran, Al-An’aam(#6), Line #76


«فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.»


«چون شب او را فروگرفت، ستاره‌اى ديد. گفت: اين است پروردگارِ من.

 چون فرو شد، گفت: فروشوندگان را دوست ندارم.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1056


او درون دام دامی می‌نهد

جان تو نه این جهد نه آن جهد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1431


آنکه او ‌گاهی ‌خوش‌ و گه‌ ناخوش است

یک زمانی آب و یک دم آتش است


برج مه باشد و لیکن ماه نی

نقش بت باشد ولی آگاه نی


هست صوفی صفاجو ابن وقت

وقت را همچون پدر بگرفته سخت


هست صافی غرق نور ذوالجلال

ابن کس نی فارغ از اوقات و حال


غرقه نوری که او لم یولدست

لم یلد لم یولد آن ایزدست


قرآن کریم، سورهٔ اخلاص (۱۱۲)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #3


«لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ.»


«نه زاده است و نه زاده شده»


رو چنین عشقی بجو گر زنده‌یی

ورنه وقت مختلف را بنده‌یی


منگر اندر نقش زشت و خوب خویش

بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش


منگر آن که تو حقیری یا ضعیف

بنگر اندر همت خود ای شریف


تو به هر حالی که باشی می‌طلب

آب می‌جو دایما ای خشک‌لب


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537


چاره آن دل عطای مبدلی‌‌ست

داد او را قابلیت شرط نیست

  

بلکه شرط قابلیت داد اوست

داد لب و قابلیت هست پوست


اینکه موسی را عصا ثعبان شود

همچو خورشیدی کفش رخشان شود

 

قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۰۷

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #107


«فَأَلْقَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ»


«عصايش را انداخت، اژدهايى راستين شد.»


صد هزاران معجزات انبیا

کان نگنجد در ضمیر و عقل ما

 

نیست از اسباب تصریف خداست

نیست‌ها را قابلیت از کجاست


قابلی گر شرط فعل حق بدی

هیچ معدومی به هستی نآمدی


shirin7shComment by: shirin7sh
سبب سازی و علت و معلول کردن ذهنی و جستجو در ذهن مانع رسیدن به آفتاب وصال می شود. باید فضاگشایی کرد و با چشم عدم دید تا در شعاع نورِ باز شده به سمت حق شتافت. دل ما از جنس صافی است و از نفخ مسیح آسای او زنده و شاد هستیم . بی او از بحر شیرین آب شور می نوشیم و چشم عدم مان کور می شود.

درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی

هزاران شکر و صدها سپاس


Back

Today visitors: 559

Time base: Pacific Daylight Time