مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams
بیدار کن طَرَب را، بر من بزن تو خود را
چشمی چنین بگردان، کوریِّ چَشمِ بَد را
خود را بزن تو بر من، این است زنده کردن
بر مُرده زن چو عیسی، افسونِ مُعْتَمَد(۱و۲) را
ای رُویت از قمر بِهْ! آن رُو به رویِ من نِهْ
تا بنده دیده باشد، صد دولتِ اَبَد را
در واقعه(۳) بدیدم، کز قندِ تو چَشیدم
با آن نشان که گفتی این بوسه نامزد(۴) را
جانِ فرشته بودی، یا رَب! چه گشته بودی؟
کز چهره مینِمودی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَد(۵) را؟*
چون دستِ تو کَشیدم، صورت دگر ندیدم
بیهوشیيی بدیدم، گُم کرده مر خِرَد را
جامِ(۶) چو نار(۷)، دَردِهْ، بیرحموار دَردِهْ
تا گُم شَوَم، ندانم خود را و نیک و بد را
این بار جام، پُر کُن، لیکن تمام، پُر کن
تا چشم، سیر گردد، یک سو نِهَد حسد را
دَردِهْ میی ز بالا، در لا اِلهَ الّا
تا روح اِلٰه بیند، ویران کُنَد جسد را
از قالبِ نَمَدوَش، رفت آینهٔ خِرَد خَوش
چندانکه خواهی اکنون، میزَن تو این نمد را
* قرآن کریم، سورهٔ اسراء (١٧)، آیهٔ ١١١
Quran, Al-Israa(#17), Line #111
«وَقُلِ الْحَمْدُ لِـلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ
وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ ۖ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيرًا»
«بگو: سپاس خدايى را كه فرزندى ندارد و او را شريكى در مُلك نيست
و به مذلت نيفتد كه به يارى محتاج شود. پس او را تكبير گوى، تكبيرى شايسته.»
(۱) مُعْتَمَد: اعتمادکرده شده
(۲) افسونِ مُعْتَمَد: اوراد و اذکاری که مؤثر و کارا باشد. در اینجا مراد، جلوههای حیاتانگیز و توانآفرینِ حقّانی است.
(۳) واقعه: قیامت
(۴) نامزد: خاص، اختصاصی، یادگار
(۵) لَمْ یَتَّخِذْ وَلَد: فرزندی برای خود نگرفت، اشاره به آیهٔ ١١١، سورهٔ اسراء (١٧).
(۶) جام: منظور خود شراب است.
(۷) نار: آتش (عربی)، انار (فارسی)
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams
بیدار کن طَرَب را، بر من بزن تو خود را
چشمی چنین بگردان، کوریِّ چَشمِ بَد را
خود را بزن تو بر من، این است زنده کردن
بر مُرده زن چو عیسی، افسونِ مُعْتَمَد را
ای رُویت از قمر بِهْ! آن رُو به رویِ من نِهْ
تا بنده دیده باشد، صد دولتِ اَبَد را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1395, Divan e Shams
مُطربِ عشقِ ابدم، زَخمهٔ عشرت بزنم
ریشِ طَرَب شانه کنم، سبلتِ(۸) غم را بِکَنَم
(۸) سِبلَت: سبیل
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2645, Divan e Shams
ز هر جزوت چو مُطرِب میتوان ساخت
ز چشمت ساختن نوّاح(۹) تا کِی؟
(۹) نوّاح: بسیار نوحه و زاری کننده
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362
قبض(۱۰) دیدی چارهٔ آن قبض کن
زآنکه سَرها جمله میروید زِ بُن(۱۱)
بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه
چون برآید میوه، با اصحاب(۱۲) دِه
(۱۰) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج
(۱۱) بُن: ریشه
(۱۲) اصحاب: یاران
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3734
چونکه قَبضی آیدت ای راهرو
آن صَلاحِ توست، آتَشدل(۱۳) مشو
(۱۳) آتشدل: دلسوخته، ناراحت و پریشانحال
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۱۴)
که بگویید از طریقِ انبساط
(۱۴) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396
پس ریاضت را به جان شو مُشتری
چون سپردی تن به خدمت، جان بَری
ور ریاضت آیدت بیاختیار
سر بنه، شکرانه دِه، ای کامیار
چون حقت داد آن ریاضت، شکر کن
تو نکردی، او کشیدت زامر ِکُن(۱۵)
(۱۵) امرِ کُن: فرمانِ «بشُو و میشودِ» خداوند
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108
بادْ تُند است و چراغم اَبْتری(۱۶)
زو بگیرانم چراغِ دیگری
(۱۶) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3112
او نکرد این فهم، پس داد از غِرَر(۱۷)
شمعِ فانی را به فانیای دِگر
(۱۷) غِرَر: جمع غِرَّه بهمعنی غفلت و بیخبری و غرور
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4326
تو چو عزمِ دین کنی با اِجتِهاد
دیو، بانگت بر زند اندر نَهاد
که مَرو زآن سو، بیندیش ای غَوی(۱۸)
که اسیرِ رنج و درویشی شوی
بینوا گردی، ز یاران وابُری
خوار گردیّ و پشیمانی خوری
تو ز بیمِ بانگِ آن دیوِ لعین
واگُریزی در ضَلالت(۱۹) از یقین
(۱۸) غَوی: گمراه
(۱۹) ضَلالت: گمراهی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428
عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی
بر امیدِ حال بر من میتَنی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2640
من سبب را ننگرم، کآن حادِث(۲۰) است
زآنکه حادث، حادِثی را باعث است
لطفِ سابق را نِظاره میکنم
هرچه آن حادِث، دوپاره میکنم
(۲۰) حادِث: تازه پدیدآمده، جدید، نو
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #648
پس هنر، آمد هلاکت خام را
کز پیِ دانه، نبیند دام را
اختیار آن را نکو باشد که او
مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۲۱)
چون نباشد حفظ و تقوی، زینهار(۲۲)
دور کن آلت، بینداز اختیار
(۲۱) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.
(۲۲) زینهار: بر حذر باش، کلمه تنبیه
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788
همچو قومِ موسی اندر حَرِّ(۲۳) تیه(۲۴)
ماندهیی بر جای، چل سال ای سَفیه(۲۵)
میروی هر روز تا شب هَروَله(۲۶)
خویش میبینی در اوّل مرحله
نگذری زین بُعد، سیصد ساله تو
تا که داری عشقِ آن گوساله تو
(۲۳) حَرّ: گرما، حرارت
(۲۴) تَیْه: بیابانِ شنزار و بی آب و علف، صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.
(۲۵) سَفیه: نادان، بیخرد
(۲۶) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1906
پس سلیمان اندرونه راست کرد
دل بر آن شهوت که بودش، کرد سرد
بعد از آن تاجش همآن دم راست شد
آنچنانکه تاج را میخواست شد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1311
جان که او دنبالۀ زاغان پَرَد
زاغ، او را سوی گورستان بَرَد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053
گاوِ زرّین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟
کاحمقان را اینهمه رغبت شگُفت
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1552
دیدهیی باید، سبب سوراخکُن(۲۷)
تا حُجُب را بَرکَنَد از بیخ و بُن
(۲۷) سبب سوراخکُن: سوراخکنندهٔ سبب
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1406
آدمی دید است و باقی پوست است
دید، آن است آن، که دیدِ دوست است
چونکه دیدِ دوست نَبْوَد کور بِهْ
دوست، کو باقی نباشد، دور بِهْ
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۹۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2798, Divan e Shams
در دو چشمِ من نشین، ای آنکه از من منتری
تا قمر را وانمایم کز قمر روشنتری
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۱۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1310
عقلِ مازاغ است نورِ خاصگان
عقلِ زاغ استادِ گورِ مردگان
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3342
چشم داری تو، به چشمِ خود نگر
منگر از چشمِ سفیهی(۲۸) بیخبر
گوش داری تو، به گوشِ خود شنو
گوشِ گولان(۲۹) را چرا باشی گرو؟
بی ز تقلیدی، نظر را پیشه کن
هم برایِ عقلِ خود اندیشه کن
(۲۸) سفیه: ابله، احمق، نادان
(۲۹) گول: احمق، نادان
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۸۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4686
گوشِ بیگوشی درین دَم بَرگُشا
بهرِ رازِ یَفْعلُ اللَّٰه ما یَشا
قرآن کریم، سورهٔ ابراهیم (۱۴)، آیهٔ ۲۷
Quran, Ibrahim(#14), Line #27
«يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ
وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ.»
«خدا مؤمنان را به سبب اعتقادِ استوارشان در دنيا و آخرت پايدار مىدارد.
و ظالمان را گمراه مىسازد و هر چه خواهد همان مىكند.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3489
دید خود مگذار از دیدِ خسان
که به مُردارت کَشَند این کرکسان
چشم چون نرگس فروبندی که چی؟
هین عصااَم کَش که کورم ای اَچی(۳۰)؟
وآن عصاکش که گزیدی، در سفر
خود ببینی باشد از تو کورتر
دست، کورانه بِحَبْلِ الله زن
جز بر امر و نهیِ یزدانی مَتَن
قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۰۳
Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #103
«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ الـلَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا… .»
«و همگان دست در ريسمان خدا زنيد و پراكنده مشويد… .»
(۳۰) اَچی: برادر
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4059
هر که را فتح(۳۱) و ظَفَر(۳۲) پیغام داد
پیشِ او یک شد مُراد و بیمُراد
هر که پایَندانِ(۳۳) وی شد وصلِ یار
او چه ترسد از شکست و کارزار؟
چون یقین گشتش که خواهد کرد مات
فوتِ اسپ و پیل هستش تُرَّهات(۳۴)
(۳۱) فتح: گشایش و پیروزی
(۳۲) ظَفَر: پیروزی، کامروایی
(۳۳) پایَندان: ضامن، کفیل
(۳۴) تُرَّهات: سخنان یاوه و بیارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بیارزش و بیاهمیت.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1867
هر زمان که قصدِ خواندن باشدت
یا ز مُصحَفها(۳۵) قِرائت بایدت
من در آن دَم وادَهَم چشمِ تو را
تا فرو خوانی، مُعَظَّم جوهرا
(۳۵) مُصحَف: قرآن
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1481
چشمها چون شد گذاره(۳۶)، نورِ اوست
مغزها میبیند او در عینِ پوست
بیند اندر ذَرّه خورشیدِ بقا
بیند اندر قطره کُلِّ بحر(۳۷) را
(۳۶) گذاره: آنچه از حدّ درگذرد، گذرنده.
(۳۷) بحر: دریا
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724
حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّ
نَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِم
عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر میکند. با من ستیزه مکن،
زیرا نفسِ سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.
حدیث
«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر میکند.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362
کوری عشقست این کوریِّ من
حُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَن
آری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق است نه کوری معمولی.
ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق میشود.
کورم از غیرِ خدا، بینا بِدو
مقتضایِ(۳۸) عشق این باشد بگو
(۳۸) مقتضا: لازمه، اقتضاشده
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2783
کاین غَرَضها پردهٔ دیده بُوَد
بر نظر چون پرده پیچیده بُوَد
پس نبیند جمله را با طِمّ و رِمّ(۳۹)
حُبُّکَ الْـاَشْیاءِ یُعْمی و یُصِمّ
(۳۹) طِمّ و رِمّ: جزئیات، زیاد و کم، تر و خشک
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1500
چه عجب که سِر ز بَد پنهان کنی؟
این عَجَب که سِر زِ خَود، پنهان کنی
کار، پنهان کُن تو از چشمانِ خَود
تـا بُوَد کارَت سلیم از چشمِ بَد
خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد
وآنگه از خود بی زِ خود چیزی بدُزد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #284
وسوسهٔ این امتحان، چون آمدت
بختِ بَد دان کآمد و گَردن زدت
چون چنین وسواس دیدی، زود زود
با خدا گَرد و، در آ اندر سجود
سَجدهگَه را تَر کُن از اشکِ روان
کِای خدا تو وارَهانَم زین گمان
آن زمان کِت(۴۰) امتحان مطلوب شد
مسجدِ دینِ تو، پُرخَرُّوب(۴۱) شد
(۴۰) کِت: که تو را
(۴۱) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوتهای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران میکند.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2719
آفتابی در سخن آمد که خیز
که برآمد روز بَرجه کم ستیز
تو بگویی: آفتابا کو گواه؟
گویدت: ای کور از حق دیده خواه
روزِ روشن، هر که او جوید چراغ
عینِ جُستن، کوریَش دارد بَلاغ(۴۲)
(۴۲) بَلاغ: دلالت
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1941
رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر
بر یکی رحمت فِرو مآ(۴۳) ای پسر
(۴۳) فِرو مآ: نایست
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3339
نعرهٔ لاضَیْر(۴۴) بر گردون رسید
هین بِبُر که جان ز جانکندن رهید
ساحران با بانگی بلند که به آسمان میرسید گفتند: هیچ ضرری به ما نمیرسد.
هان اینک (ای فرعون دست و پای ما را) قطع کن که جان ما از جانکندن نجات یافت.
ما بدانستیم ما این تن نهایم
از وَرایِ تن، به یزدان میزیایم
قرآن کریم، سوره شعراء (۲۶)، آیه ۵۰
Quran, Ash-Shu’araa(#26), Line #50
«قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ.»
« گفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیرد که به سوی پروردگارمان بازگردیم.»
(۴۴) ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams
بیدار کن طَرَب را، بر من بزن تو خود را
چشمی چنین بگردان، کوریِّ چَشمِ بَد را
خود را بزن تو بر من، این است زنده کردن
بر مُرده زن چو عیسی، افسونِ مُعْتَمَد را
ای رُویت از قمر بِهْ! آن رُو به رویِ من نِهْ
تا بنده دیده باشد، صد دولتِ اَبَد را
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468
جُز توکّل جز که تسلیمِ تمام
در غم و راحت همه مکر است و دام
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #576
ای رفیقان، راهها را بست یار
آهویِ لَنگیم و او شیرِ شکار
جز که تسلیم و رضا کو چارهای؟
در کفِ شیرِ نرِ خونخوارهای
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #245, Divan e Shams
از برایِ صلاحِ مجنون را
بازخوان ای حکیم افسون را
از برایِ علاجِ بیخبری
دَرج کُن(۴۵) در نَبیذ(۴۶) افیون(۴۷) را
(۴۵) دَرج کردن: داخل کردن
(۴۶) نَبیذ: شراب
(۴۷) افیون: تریاک
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #108, Divan e Shams
به برجِ دل رسیدی بیست(۴۸) اینجا
چو آن مَه را بدیدی بیست اینجا
بسی این رختِ خود را هر نواحی
ز نادانی کشیدی بیست اینجا
بشد عمری و از خوبیِّ آن مه
به هر نوعی شنیدی بیست اینجا
(۴۸) بیست: بایست، توقّف کن
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #219
حَزم(۴۹)، آن باشد که نفریبد تو را
چرب و نوش و دامهایِ این سرا
(۴۹) حَزم: دوراندیشی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4066
در خبر بشنو تو این پندِ نکو
بَیْنَ جَنْبَیْکُمْ لَکُمْ اَعْدی عَدُو
تو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو و به آن
عمل کن: «سرسخت ترین دشمن شما در درون شماست».
طُمطراقِ(۵۰) این عدو مشنو، گریز
کو چو ابلیس است در لَجّ و ستیز
حدیث
«اَعْدیٰ عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ»
«سرسخت ترين دشمن تو، نفس تو است كه در ميان دو پهلویت (درونت) جا دارد.»
(۵۰) طُمطراق: سروصدا، نمایشِ شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1958
هر ندایی که تو را بالا کشید
آن ندا میدان که از بالا رسید
هر ندایی که تو را حرص آورد
بانگِ گرگی دان که او مَردُم دَرَد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams
بیدار کن طَرَب را، بر من بزن تو خود را
چشمی چنین بگردان، کوریِّ چَشمِ بَد را
خود را بزن تو بر من، این است زنده کردن
بر مُرده زن چو عیسی، افسونِ مُعْتَمَد را
ای رُویت از قمر بِهْ! آن رُو به رویِ من نِهْ
تا بنده دیده باشد، صد دولتِ اَبَد را
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #59
کاین تأنّی(۵۱) پرتوِ رحمان بُوَد
وآن شتاب از هَزّهٔ(۵۲) شیطان بُوَد
حدیث
«اَلتَّأَنّي مِنَ اللهِ وَالْعَجَلَةُ مِنَ الشَّيْطانِ.»
«درنگ از خداوند است و شتاب از شیطان.»
زآنکه شیطانش بترسانَد ز فقر
بارگیرِ(۵۳) صبر را بِکْشَد به عَقْر(۵۴)
از نُبی(۵۵) بشنو که شیطان در وعید
میکند تهدیدت از فقرِ شدید
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۶۸
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #268
«الشَّیطانُ یَعِدُکُمُ الفَقْرَ وَ یَأمُرُکُمْ بِالفَحْشاءِ وَاللهُ یَعِدُکُمْ مَغفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا وَاللهُ واسِعٌ عَلیمٌ»
«شيطان شما را از بينوايى مىترساند و به كارهاى زشت وا مىدارد، در حالى كه
خدا شما را به آمرزشِ خويش و افزونى وعده مىدهد. خدا گشايشدهنده و داناست.»
تا خوری زشت و بَری زشت، از شتاب
نی مروّت(۵۶)، نی تأنّی، نی ثواب
لاجَرَم(۵۷) کافر خورَد در هفت بَطْن(۵۸)
دین و دل باریک و لاغر، زَفت(۵۹) بطن
(۵۱) تأنّی: آهستگی، درنگ کردن، تاخیر کردن
(۵۲) هَزَّه: تکان دادن، در اینجا به معنی تحریک و وسوسه
(۵۳) بارگیر: حیوانی که بار حمل میکند؛ مرکوب، کجاوه
(۵۴) عَقْر: پی کردن: بُریدنِ دست و پای شتر به منظورِ ذبح و نَحْرِ او.
(۵۵) نُبی: قرآن
(۵۶) مروّت: جوانمردی
(۵۷) لاجَرَم: ناچار
(۵۸) بَطْن: شکم
(۵۹) زَفت: درشت، فربه
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053
نَفْس و شیطان، هر دو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنمودهاند
چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند
بهر حکمتهاش دو صورت شدند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334
خود ندارم هیچ، بِهْ سازد مرا
که زِ وَهمِ دارم است این صد عَنا(۶۰)
(۶۰) عَنا: رنج
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1951
گفت پیغمبر که: نَفْحَتهایِ(۶۱) حق
اندرین ایّام میآرد سَبَق(۶۲)
گوش و هُش(۶۳) دارید این اوقات را
دررُبایید این چنین نَفْحات را
نَفْحه آمد مر شما را دید و رفت
هر که را میخواست جان بخشید و رفت
نفحهٔ دیگر رسید، آگاه باش
تا ازین هم وا نمانی، خواجهتاش(۶۴)
(۶۱) نَفحَت: بوی خوش، مراد عنایات و رحمتها و دَمِ مبارکِ خداوندی است.
(۶۲) سَبَق: پیشی گرفتن، پیش افتادن
(۶۳) هُش: هوش
(۶۴) خواجهتاش: دو غلام که متعلّق به یک خواجه باشند. منظور بندهٔ خدا است.
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams
دم او جان دَهَدَت رُو ز نَفَخْتُ(۶۵) بپذیر
کارِ او کُنْ فَیکون است نه موقوفِ علل
(۶۵) نَفَخْتُ: دمیدم
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644
هست مهمانخانه این تَن ای جوان
هر صباحی ضَیفِ(۶۶) نو آید دوان
هین مگو کاین مانند اندر گردنم
که هماکنون باز پَرَّد در عَدم
هرچه آید از جهان غَیبوَش
در دلت ضَیف است، او را دار خَوش
(۶۶) ضَیف: مهمان
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643
لیک حاضر باش در خود، ای فتیٰ(۶۷)
تا به خانه او بیابد مر تو را
ورنه خِلْعَت(۶۸) را بَرَد او بازپس
که نیابیدم به خانه هیچکس
(۶۷) فَتیٰ: جوانمرد، جوان
(۶۸) خِلْعَت: لباس یا پارچهای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه میدهند، مجازاً هدیه
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۴۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1947
گفت پیغمبر که: احمق هر که هست
او عَدوِّ ماست و غولِ رَهزن است
حدیث
«الَاحمَقُ عَدُوِّي وَ العَاقلُ صَديقى»
«احمق دشمن من و عاقل دوست من است.»
هر که او عاقل بُوَد، او جانِ ماست
روحِ او و ریحِ او، رَیحانِ ماست
عقل، دشنامم دهد، من راضیام
زآنکه فیضی دارد از فَیّاضیام
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2062
خامُشی بحرستو، گفتن همچو جُو
بحر میجوید تو را، جُو را مجو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3785
چشمِ او ماندهست در جویِ روان
بیخبر از ذوقِ آبِ آسمان
مَرکبِ(۶۹) همّت سوی اسباب راند
از مُسَبِّب لاجَرَم(۷۰) محروم ماند
آنکه بیند او مُسَبِّب را عَیان(۷۱)
کِی نَهَد دل بر سببهای جهان؟
(۶۹) مَرکَب: آنچه که سوارش شوند، مانند اسب و شتر و غیره.
(۷۰) لاجَرَم: به ناچار
(۷۱) عَیان: آشکارا
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۱۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1110
باز گِردِ شمس میگَردم عَجَب
هم ز فَرِّ(۷۲) شمس باشد این سبب
شمس باشد بر سببها مُطَّلِع
هم از او حبلِ(۷۳) سببها مُنْقَطِع(۷۴)
(۷۲) فَر: شکوه و جلال
(۷۳) حبل: ریسمان، طناب
(۷۴) مُنْقَطِع: جداشده، بریده
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3455
دیدهای دلّالِ بیمدلول هیچ؟
تا نباشد جاده، نبود غُول هیچ
هیچ نامی بیحقیقت دیدهای؟
یا ز گاف و لامِ گُل، گُل چیدهای؟
اسم خواندی، رَوْ مسمّی را بجو
مَه به بالا دان، نه اندر آبِ جُو
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #214
حَزم کن از خورد، کین زَهرین گیاست
حَزم کردن زور و نورِ انبیاست
کاه باشد کو به هر بادی جَهَد
کوه کی مر باد را وزنی نَهد؟
هر طرف غولی همی خوانَد تو را
کِای برادر راه خواهی؟ هین بیا
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1439
تو به هر حالی که باشی میطلب
آب میجو دایماً ای خشکلب
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2677
انبيا گفتند: در دل علّتیست(۷۵)
که از آن در حق شناسی آفتیست
(۷۵) علّت: بیماری
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2683
این هم از تاثیرِ آن بیماریَست
زهرِ او در جمله جُفتان(۷۶) ساریَست(۷۷)
(۷۶) جُفتان: جمعِ جُفت به معنیِ زوج، قرین، همنشین
(۷۷) ساری: سرایتکننده، مُسری
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #344
میرود از سینهها در سینهها
از رهِ پنهان، صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2908
گر تو اِشکالی به کلّی و حَرَج(۷۸)
صبر کن، الصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج(۷۹)
احتما(۸۰) کن، احتما زَاندیشهها
فکرْ شیر و گور و، دلها بیشهها
اِحتِماها بر دواها سَروَر است
زآنکه خاریدن فزونیّ گَر است
اِحتِما اصلِ دوا آمد یقین
اِحتِما کن قوهٔ جان را ببین
(۷۸) حَرَج: تنگی و فشار
(۷۹) الصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلیدِ درِ رستگاری و نجات است.
(۸۰) احتما: پرهیز
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1394, Divan e Shams
بر همگان گر ز فلک زهر ببارد همه شب
من شِکَر اندر شِکَر اندر شِکَر اندر شِکَرم
هر کسکی را کسکی، هر جگری را هوسی
لیک کجا تا به کجا؟ من ز هوایی دگرم
من طلب اندر طلبم، تو طرب اندر طربی
آن طربت در طلبم، پا زد و برگشت سرم
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #324
از پدر آموز، کآدم در گناه
خوش فرود آمد به سویِ پایگاه(۸۱)
چون بدید آن عالِمُالْاَسرار را
بَر دو پا اِستاد استغفار را
همینکه آدم، حضرت حق را که دانای به اسرار غیب است مشاهده کرد،
روی دو پا ایستاد و طلب آمرزش کرد.
بر سرِ خاکسترِ اَندُه نشست
از بهانه شاخ تا شاخی نَجَست
(۸۱) پایگاه: درگاه، کفشکَن، جای ستوران
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2266
آنچه گوید نَفْسِ تو کاینجا بَدست
مَشْنَوَش چون کارِ او ضد آمدهست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #737
این زمان جز نفیِ ضِدّ، اعلام نیست
اندرین نَشأت(۸۲)، دَمی بیدام نیست
(۸۲) نَشأت: آبشخور
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #803
ای تو در بیگار(۸۳)، خود را باخته
دیگران را تو ز خود نشناخته
تو به هر صورت که آیی بیستی(۸۴)
که منم این، واللَّـه آن تو نیستی
یک زمان تنها بمانی تو ز خَلق
در غم و اندیشه مانی تا به حلق
این تو کِی باشی؟ که تو آن اَوحَدی(۸۵)
که خوش و زیبا و سرمستِ خودی
مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش
صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش
جوهر آن باشد که قایم با خود است
آن عَرَض، باشد که فرعِ او شدهست
(۸۳) بیگار: کارِ بیمزد
(۸۴) بیستی: بِایستی
(۸۵) اَوحَد: یگانه، یکتا
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4608
کار آن کار است، ای مشتاقِ مست
کاندر آن کار، اَر رسد مرگت خوش است
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1051
کار آن دارد که پیش از تن بُدهست
بگذر از اینها که نو حادِث(۸۶) شدهست
کارْ عارف راست، کو نه اَحول(۸۷) است
چشمِ او بر کِشتهای اوّل است
(۸۶) حادِث: تازه پدیدآمده، جدید، نو
(۸۷) اَحْوَل: لوچ، دوبینی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2220
از حَدَث(۸۸) شُستم خدایا پوست را
از حوادث تو بشو این دوست را
(۸۸) حَدَث: مدفوع
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537
چارهٔ آن دل عطای مُبدِلیست(۸۹)
دادِ او را قابلیّت(۹۰) شرط نیست
بلکه شرط ِقابلیّت دادِ(۹۱) اوست
داد لُبّ(۹۲) و، قابلیّت هست پوست
(۸۹) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده
(۹۰) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی
(۹۱) داد: عطا، بخشش
(۹۲) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1437
منگر اندر نقشِ زشت و خوبِ خویش
بنگر اندر عشق و، در مطلوبِ خویش
منگر آن که تو حقیری یا ضعیف
بنگر اندر همّتِ خود ای شریف
تو به هر حالی که باشی میطلب
آب میجو دایماً ای خشکلب
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٧۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #374
گر نخواهم داد، خود ننْمایَمَش
چونْش کردم بستهدل، بگْشایَمَش
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3781
با سُلیمان، پای در دریا بِنِه
تا چو داود آب، سازد صد زِرِه
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3762
مرغ، کو بی این سُلیمان میرود
عاشقِ ظلمت(۹۳)، چو خُفّاشی بُوَد
با سُلیمان خو کن ای خُفّاشِ رد(۹۴)
تا که در ظلمت نمانی تا ابد
(۹۳) ظلمت: تاریکی
(۹۴) رد: مردود
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵٣٢
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1532
بعد از این حرفیست پیچاپیچ و دور
با سُلیمان باش و دیوان را مشور(۹۵)
(۹۵) مشور: مشوران، تحریک نکن
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2782
حق همی خواهد که تو زاهد شَوی
تا غَرَض بگذاری و شاهد شَوی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #552
دِی(۹۶) شوی، بینی تو اِخراجِ(۹۷) بهار
لَیل(۹۸) گردی، بینی ایلاجِ(۹۹) نَهار
قرآن کریم، سوره حج (۲۲)، آیه ۶۱
Quran, Al-Hajj(#22), Line #61
«ذَٰلِكَ بِأَنَّ الـلَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَأَنَّ الـلَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ.»
«اين بدآن سبب است كه خدا از شب مىكاهد و به روز مىافزايد
و از روز مىكاهد و به شب مىافزايد. و خدا شنوا و بيناست.»
(۹۶) دِی: زمستان
(۹۷) اِخراج: بیرون کردن
(۹۸) لَیل: شب
(۹۹) ایلاج: وارد کردن، درآوردنِ چیزی در چیزِ دیگر
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams
در واقعه بدیدم، کز قندِ تو چَشیدم
با آن نشان که گفتی این بوسه نامزد را
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1939
چون شدی مَن کانَ لِلَّـه از وَلَه(۱۰۰)
من تو را باشم که کان اللهُ لَه
حدیث
«مَنْ كانَ لِـلّهِ كانَ اللهُ لَه.»
«هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»
(۱۰۰) وَلَه: حیرت
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2892
یا رب اَتْمِمْ نُورَنٰا فِی السّاهِرَه(۱۰۱)
وَانْجِنٰا مِن مُفْضِحاتٍ(۱۰۲) قاهِرَه
پروردگارا در عرصهٔ محشر نورِ معرفتِ ما را به کمال رسان.
و ما را از رسواکنندگان قهّار نجات دِه.
(۱۰۱) ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت
(۱۰۲) مُفْضِحات: رسواکنندگان
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #808
جوهر آن باشد که قایم با خودست
آن عَرَض باشد که فرعِ او شدهست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams
جانِ فرشته بودی، یا رَب! چه گشته بودی؟
کز چهره مینِمودی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَد را؟
قرآن کریم، سورهٔ اسراء (١٧)، آیهٔ ١١١
Quran, Al-Israa(#17), Line #111
«وَقُلِ الْحَمْدُ لِـلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ
وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ ۖ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيرًا»
«بگو: سپاس خدايى را كه فرزندى ندارد و او را شريكى در مُلك نيست
و به مذلت نيفتد كه به يارى محتاج شود. پس او را تكبير گوى، تكبيرى شايسته.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1435
غرقهٔ نوری که او لَمْ یُولَدست
لَمْ یَلِد لَمْ یُولَد آنِ ایزدست
قرآن کریم، سورهٔ توحید (۱۱۲)، آیهٔ ۳
Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #3
لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ.
نه زاده است و نه زاده شده.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams
این بار جام، پُر کُن، لیکن تمام، پُر کن
تا چشم، سیر گردد، یک سو نِهَد حسد را
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1033
دیدهیی کاندر نُعاسی(۱۰۳) شد پدید
کِی توانَد جز خیال و نیست دید؟
(۱۰۳) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #826
دیدهیی کو از عَدَم آمد پدید
ذاتِ هستی را همه معدوم دید
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۳۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #431
عَقْبهیی(۱۰۴) زین صَعْبتر(۱۰۵) در راه نیست
ای خُنُک آن کِش حسد همراه نیست
این جسد، خانهٔ حسد آمد، بدان
کز حسد آلوده باشد خاندان
گر جسد خانهٔ حسد باشد، ولیک
آن جسد را پاک کرد الله، نیک
طَهِّرا بَیْتی بیان پاکی است
گنجِ نور است، اَر طلسمش خاکی است
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۲۵
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #125
«… وَعَهِدْنَا إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ.»
«… ما ابراهيم و اسماعيل را فرمان داديم: خانهٔ مرا براى طوافكنندگان
و مقيمان و راكعان و ساجدان پاكيزه داريد.»
(۱۰۴) عَقْبه: گردنه
(۱۰۵) صَعْب: سخت، مشکل، دشوار
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٩٠٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1900
از ترازو کم کُنی، من کم کنم
تا تو با من روشنی، من روشنم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams
دَردِهْ میی ز بالا، در لا اِلهَ الّا
تا روح اِلٰه بیند، ویران کُنَد جسد را
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1956
فِی السَّماءِ رِزْقُکُم نشنیدهای؟
اندرین پستی چه بر چَفْسیدهای(۱۰۶)؟
مگر نشنیدهای که حق تعالی میفرماید: روزیِ شما در آسمان است؟
پس چرا به این دنیای پست چسبیدهای؟
قرآن کریم، سوره ذاريات (۵۱)، آیه ٢٢
Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #22
«وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ.»
«و رزق شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است.»
ترس و نومیدیت دان آوازِ غول
میکشد گوشِ تو تا قَعرِ سُفول(۱۰۷)
هر ندایی که تو را بالا کشید
آن ندا میدان که از بالا رسید
هر ندایی که تو را حرص آوَرَد
بانگ گرگی دان که او مَردُم دَرَد
(۱۰۶) برچَفْسیدهای: چسبیدهای
(۱۰۷) سُفول: پستی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2898
دیدِ رویِ جز تو شد غُلِّ(۱۰۸) گلو
کُلُّ شَیْءٍ مٰاسِوَیالله باطِلُ
دیدن روی هرکس بجز تو زنجیری است بر گردن.
زیرا هر چیز جز خدا باطل است.
باطلند و مینمایندم رَشَد
زانکه باطل، باطلان را میکَشَد
(۱۰۸) غُلّ: زنجیر
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #737
این زمان جز نفیِ ضِدّ، اعلام نیست
اندرین نَشأت(۱۰۹)، دَمی بیدام نیست
(۱۰۹) نَشأت: آبشخور
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams
از قالبِ نَمَدوَش، رفت آینهٔ خِرَد خَوش
چندانکه خواهی اکنون، میزَن تو این نمد را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1736, Divan e Shams
اگرچه آینهٔ روشنم، ز بیمِ غبار
روا بُوَد که دو سه روز در نمد(۱۱۰) گردم
میانِ صورتها این حسد بُوَد ناچار
ولی چو آینه گشتم، چه بر حسد گردم
(۱۱۰) نمد: مجازاً پوششی که آینه را با آن میپوشاندند.
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #728, Divan e Shams
زآن چنین خندان و خوش ما جانِ شیرین میدهیم
کان مَلِک(۱۱۱) ما را به شهد و قند و حلوا میکُشد
(۱۱۱) مَلِک: پادشاه
-------------------------
مجموع لغات:
(۱) مُعْتَمَد: اعتمادکرده شده
(۲) افسونِ مُعْتَمَد: اوراد و اذکاری که مؤثر و کارا باشد. در اینجا مراد، جلوههای حیاتانگیز و توانآفرینِ حقّانی است.
(۳) واقعه: قیامت
(۴) نامزد: خاص، اختصاصی، یادگار
(۵) لَمْ یَتَّخِذْ وَلَد: فرزندی برای خود نگرفت، اشاره به آیهٔ ١١١، سورهٔ اسراء (١٧).
(۶) جام: منظور خود شراب است.
(۷) نار: آتش (عربی)، انار (فارسی)
(۸) سِبلَت: سبیل
(۹) نوّاح: بسیار نوحه و زاری کننده
(۱۰) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج
(۱۱) بُن: ریشه
(۱۲) اصحاب: یاران
(۱۳) آتشدل: دلسوخته، ناراحت و پریشانحال
(۱۴) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره
(۱۵) امرِ کُن: فرمانِ «بشُو و میشودِ» خداوند
(۱۶) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور
(۱۷) غِرَر: جمع غِرَّه بهمعنی غفلت و بیخبری و غرور
(۱۸) غَوی: گمراه
(۱۹) ضَلالت: گمراهی
(۲۰) حادِث: تازه پدیدآمده، جدید، نو
(۲۱) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.
(۲۲) زینهار: بر حذر باش، کلمه تنبیه
(۲۳) حَرّ: گرما، حرارت
(۲۴) تَیْه: بیابانِ شنزار و بی آب و علف، صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.
(۲۵) سَفیه: نادان، بیخرد
(۲۶) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن
(۲۷) سبب سوراخکُن: سوراخکنندهٔ سبب
(۲۸) سفیه: ابله، احمق، نادان
(۲۹) گول: احمق، نادان
(۳۰) اَچی: برادر
(۳۱) فتح: گشایش و پیروزی
(۳۲) ظَفَر: پیروزی، کامروایی
(۳۳) پایَندان: ضامن، کفیل
(۳۴) تُرَّهات: سخنان یاوه و بیارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بیارزش و بیاهمیت.
(۳۵) مُصحَف: قرآن
(۳۶) گذاره: آنچه از حدّ درگذرد، گذرنده.
(۳۷) بحر: دریا
(۳۸) مقتضا: لازمه، اقتضاشده
(۳۹) طِمّ و رِمّ: جزئیات، زیاد و کم، تر و خشک
(۴۰) کِت: که تو را
(۴۱) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوتهای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران میکند.
(۴۲) بَلاغ: دلالت
(۴۳) فِرو مآ: نایست
(۴۴) ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن
(۴۵) دَرج کردن: داخل کردن
(۴۶) نَبیذ: شراب
(۴۷) افیون: تریاک
(۴۸) بیست: بایست، توقّف کن
(۴۹) حَزم: دوراندیشی
(۵۰) طُمطراق: سروصدا، نمایشِ شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی
(۵۱) تأنّی: آهستگی، درنگ کردن، تاخیر کردن
(۵۲) هَزَّه: تکان دادن، در اینجا به معنی تحریک و وسوسه
(۵۳) بارگیر: حیوانی که بار حمل میکند؛ مرکوب، کجاوه
(۵۴) عَقْر: پی کردن: بُریدنِ دست و پای شتر به منظورِ ذبح و نَحْرِ او.
(۵۵) نُبی: قرآن
(۵۶) مروّت: جوانمردی
(۵۷) لاجَرَم: ناچار
(۵۸) بَطْن: شکم
(۵۹) زَفت: درشت، فربه
(۶۰) عَنا: رنج
(۶۱) نَفحَت: بوی خوش، مراد عنایات و رحمتها و دَمِ مبارکِ خداوندی است.
(۶۲) سَبَق: پیشی گرفتن، پیش افتادن
(۶۳) هُش: هوش
(۶۴) خواجهتاش: دو غلام که متعلّق به یک خواجه باشند. منظور بندهٔ خدا است.
(۶۵) نَفَخْتُ: دمیدم
(۶۶) ضَیف: مهمان
(۶۷) فَتیٰ: جوانمرد، جوان
(۶۸) خِلْعَت: لباس یا پارچهای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه میدهند، مجازاً هدیه
(۶۹) مَرکَب: آنچه که سوارش شوند، مانند اسب و شتر و غیره.
(۷۰) لاجَرَم: به ناچار
(۷۱) عَیان: آشکارا
(۷۲) فَر: شکوه و جلال
(۷۳) حبل: ریسمان، طناب
(۷۴) مُنْقَطِع: جداشده، بریده
(۷۵) علّت: بیماری
(۷۶) جُفتان: جمعِ جُفت به معنیِ زوج، قرین، همنشین
(۷۷) ساری: سرایتکننده، مُسری
(۷۸) حَرَج: تنگی و فشار
(۷۹) الصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلیدِ درِ رستگاری و نجات است.
(۸۰) احتما: پرهیز
(۸۱) پایگاه: درگاه، کفشکَن، جای ستوران
(۸۲) نَشأت: آبشخور
(۸۳) بیگار: کارِ بیمزد
(۸۴) بیستی: بِایستی
(۸۵) اَوحَد: یگانه، یکتا
(۸۶) حادِث: تازه پدیدآمده، جدید، نو
(۸۷) اَحْوَل: لوچ، دوبینی
(۸۸) حَدَث: مدفوع
(۸۹) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده
(۹۰) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی
(۹۱) داد: عطا، بخشش
(۹۲) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی
(۹۳) ظلمت: تاریکی
(۹۴) رد: مردود
(۹۵) مشور: مشوران، تحریک نکن
(۹۶) دِی: زمستان
(۹۷) اِخراج: بیرون کردن
(۹۸) لَیل: شب
(۹۹) ایلاج: وارد کردن، درآوردنِ چیزی در چیزِ دیگر
(۱۰۰) وَلَه: حیرت
(۱۰۱) ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت
(۱۰۲) مُفْضِحات: رسواکنندگان
(۱۰۳) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب
(۱۰۴) عَقْبه: گردنه
(۱۰۵) صَعْب: سخت، مشکل، دشوار
(۱۰۶) برچَفْسیدهای: چسبیدهای
(۱۰۷) سُفول: پستی
(۱۰۸) غُلّ: زنجیر
(۱۰۹) نَشأت: آبشخور
(۱۱۰) نمد: مجازاً پوششی که آینه را با آن میپوشاندند.
(۱۱۱) مَلِک: پادشاه
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams
بیدار کن طرب را بر من بزن تو خود را
چشمی چنین بگردان کوری چشم بد را
خود را بزن تو بر من این است زنده کردن
بر مرده زن چو عیسی افسون معتمد را
ای رویت از قمر به آن رو به روی من نه
تا بنده دیده باشد صد دولت ابد را
در واقعه بدیدم کز قند تو چشیدم
با آن نشان که گفتی این بوسه نامزد را
جان فرشته بودی یا رب چه گشته بودی
کز چهره مینمودی لم یتخذ ولد را
چون دست تو کشیدم صورت دگر ندیدم
بیهوشیيی بدیدم گم کرده مر خرد را
جام چو نار درده بیرحموار درده
تا گم شوم ندانم خود را و نیک و بد را
این بار جام پر کن لیکن تمام پر کن
تا چشم سیر گردد یک سو نهد حسد را
درده میی ز بالا در لا اله الا
تا روح اله بیند ویران کند جسد را
از قالب نمدوش رفت آینه خرد خوش
چندانکه خواهی اکنون میزن تو این نمد را
* قرآن کریم، سورهٔ اسراء (١٧)، آیهٔ ١١١
Quran, Al-Israa(#17), Line #111
«وَقُلِ الْحَمْدُ لِـلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ
وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ ۖ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيرًا»
«بگو: سپاس خدايى را كه فرزندى ندارد و او را شريكى در مُلك نيست
و به مذلت نيفتد كه به يارى محتاج شود. پس او را تكبير گوى، تكبيرى شايسته.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams
بیدار کن طرب را بر من بزن تو خود را
چشمی چنین بگردان کوری چشم بد را
خود را بزن تو بر من این است زنده کردن
بر مرده زن چو عیسی افسون معتمد را
ای رویت از قمر به آن رو به روی من نه
تا بنده دیده باشد صد دولت ابد را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1395, Divan e Shams
مطرب عشق ابدم زخمه عشرت بزنم
ریش طرب شانه کنم سبلت غم را بکنم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2645, Divan e Shams
ز هر جزوت چو مطرب میتوان ساخت
ز چشمت ساختن نواح تا کی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362
قبض دیدی چاره آن قبض کن
زآنکه سرها جمله میروید ز بن
بسط دیدی بسط خود را آب ده
چون برآید میوه با اصحاب ده
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3734
چونکه قبضی آیدت ای راهرو
آن صلاح توست آتشدل مشو
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکم حق گسترد بهر ما بساط
که بگویید از طریق انبساط
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396
پس ریاضت را به جان شو مشتری
چون سپردی تن به خدمت جان بری
ور ریاضت آیدت بیاختیار
سر بنه شکرانه ده ای کامیار
چون حقت داد آن ریاضت شکر کن
تو نکردی او کشیدت زامر کن
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108
باد تند است و چراغم ابتری
زو بگیرانم چراغ دیگری
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3112
او نکرد این فهم پس داد از غرر
شمع فانی را به فانیای دگر
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4326
تو چو عزم دین کنی با اجتهاد
دیو بانگت بر زند اندر نهاد
که مرو زآن سو بیندیش ای غوی
که اسیر رنج و درویشی شوی
بینوا گردی ز یاران وابری
خوار گردی و پشیمانی خوری
تو ز بیم بانگ آن دیو لعین
واگریزی در ضلالت از یقین
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428
عاشق حالی نه عاشق بر منی
بر امید حال بر من میتنی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2640
من سبب را ننگرم کآن حادث است
زآنکه حادث حادثی را باعث است
لطف سابق را نظاره میکنم
هرچه آن حادث دوپاره میکنم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #648
پس هنر آمد هلاکت خام را
کز پی دانه نبیند دام را
اختیار آن را نکو باشد که او
مالک خود باشد اندر اتقوا
چون نباشد حفظ و تقوی زینهار
دور کن آلت بینداز اختیار
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788
همچو قوم موسی اندر حر تیه
ماندهیی بر جای چل سال ای سفیه
میروی هر روز تا شب هروله
خویش میبینی در اول مرحله
نگذری زین بعد سیصد ساله تو
تا که داری عشق آن گوساله تو
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1906
پس سلیمان اندرونه راست کرد
دل بر آن شهوت که بودش کرد سرد
بعد از آن تاجش همآن دم راست شد
آنچنانکه تاج را میخواست شد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1311
جان که او دنباله زاغان پرد
زاغ او را سوی گورستان برد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053
گاو زرین بانگ کرد آخر چه گفت
کاحمقان را اینهمه رغبت شگفت
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1552
دیدهیی باید سبب سوراخکن
تا حجب را برکند از بیخ و بن
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1406
آدمی دید است و باقی پوست است
دید آن است آن که دید دوست است
چونکه دید دوست نبود کور به
دوست کو باقی نباشد دور به
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۹۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2798, Divan e Shams
در دو چشم من نشین ای آنکه از من منتری
تا قمر را وانمایم کز قمر روشنتری
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۱۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1310
عقل مازاغ است نور خاصگان
عقل زاغ استاد گور مردگان
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3342
چشم داری تو به چشم خود نگر
منگر از چشم سفیهی بیخبر
گوش داری تو به گوش خود شنو
گوش گولان را چرا باشی گرو
بی ز تقلیدی نظر را پیشه کن
هم برای عقل خود اندیشه کن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۸۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4686
گوش بیگوشی درین دم برگشا
بهر راز یفعل الله ما یشا
قرآن کریم، سورهٔ ابراهیم (۱۴)، آیهٔ ۲۷
Quran, Ibrahim(#14), Line #27
«يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ
وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ.»
«خدا مؤمنان را به سبب اعتقادِ استوارشان در دنيا و آخرت پايدار مىدارد.
و ظالمان را گمراه مىسازد و هر چه خواهد همان مىكند.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3489
دید خود مگذار از دید خسان
که به مردارت کشند این کرکسان
چشم چون نرگس فروبندی که چی
هین عصاام کش که کورم ای اچی
وآن عصاکش که گزیدی در سفر
خود ببینی باشد از تو کورتر
دست کورانه بحبل الله زن
جز بر امر و نهی یزدانی متن
قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۰۳
Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #103
«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ الـلَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا… .»
«و همگان دست در ريسمان خدا زنيد و پراكنده مشويد… .»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4059
هر که را فتح و ظفر پیغام داد
پیش او یک شد مراد و بیمراد
هر که پایندان وی شد وصل یار
او چه ترسد از شکست و کارزار
چون یقین گشتش که خواهد کرد مات
فوت اسپ و پیل هستش ترهات
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1867
هر زمان که قصد خواندن باشدت
یا ز مصحفها قرائت بایدت
من در آن دم وادهم چشم تو را
تا فرو خوانی معظم جوهرا
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1481
چشمها چون شد گذاره نور اوست
مغزها میبیند او در عین پوست
بیند اندر ذره خورشید بقا
بیند اندر قطره کل بحر را
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724
حبک الاشیاء یعمیک یصم
نفسک السودا جنت لا تختصم
عشق تو به اشياء تو را كور و كر میکند با من ستیزه مکن
زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است
حدیث
«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر میکند.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362
کوری عشقست این کوری من
حب یعمی و یصم است ای حسن
آری اگر من دچار کوری باشم آن کوری قطعا کوری عشق است نه کوری معمولی
ای حسن بدان که عشق موجب کوری و کری عاشق میشود
کورم از غیر خدا بینا بدو
مقتضای عشق این باشد بگو
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2783
کاین غرضها پرده دیده بود
بر نظر چون پرده پیچیده بود
پس نبیند جمله را با طم و رم
حبک الاشیاء یعمی و یصم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1500
چه عجب که سر ز بد پنهان کنی
این عجب که سر ز خود پنهان کنی
کار پنهان کن تو از چشمان خود
تـا بود کارت سلیم از چشم بد
خویش را تسلیم کن بر دام مزد
وآنگه از خود بی ز خود چیزی بدزد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #284
وسوسه این امتحان چون آمدت
بخت بد دان کآمد و گردن زدت
چون چنین وسواس دیدی زود زود
با خدا گرد و در آ اندر سجود
سجدهگه را تر کن از اشک روان
کای خدا تو وارهانم زین گمان
آن زمان کت امتحان مطلوب شد
مسجد دین تو پرخروب شد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2719
آفتابی در سخن آمد که خیز
که برآمد روز برجه کم ستیز
تو بگویی آفتابا کو گواه
گویدت ای کور از حق دیده خواه
روز روشن هر که او جوید چراغ
عین جستن کوریش دارد بلاغ
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1941
رحمت اندر رحمت آمد تا به سر
بر یکی رحمت فرو مآ ای پسر
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3339
نعره لاضیر بر گردون رسید
هین ببر که جان ز جانکندن رهید
ساحران با بانگی بلند که به آسمان میرسید گفتند هیچ ضرری به ما نمیرسد
هان اینک ای فرعون دست و پای ما را قطع کن که جان ما از جانکندن نجات یافت
ما بدانستیم ما این تن نهایم
از ورای تن به یزدان میزیایم
قرآن کریم، سوره شعراء (۲۶)، آیه ۵۰
Quran, Ash-Shu’araa(#26), Line #50
«قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ.»
« گفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیرد که به سوی پروردگارمان بازگردیم.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams
بیدار کن طرب را بر من بزن تو خود را
چشمی چنین بگردان کوری چشم بد را
خود را بزن تو بر من این است زنده کردن
بر مرده زن چو عیسی افسون معتمد را
ای رویت از قمر به آن رو به روی من نه
تا بنده دیده باشد صد دولت ابد را
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468
جز توکل جز که تسلیم تمام
در غم و راحت همه مکر است و دام
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #576
ای رفیقان راهها را بست یار
آهوی لنگیم و او شیر شکار
جز که تسلیم و رضا کو چارهای
در کف شیر نر خونخوارهای
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #245, Divan e Shams
از برای صلاح مجنون را
بازخوان ای حکیم افسون را
از برای علاج بیخبری
درج کن در نبیذ افیون را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #108, Divan e Shams
به برج دل رسیدی بیست اینجا
چو آن مه را بدیدی بیست اینجا
بسی این رخت خود را هر نواحی
ز نادانی کشیدی بیست اینجا
بشد عمری و از خوبی آن مه
به هر نوعی شنیدی بیست اینجا
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #219
حزم آن باشد که نفریبد تو را
چرب و نوش و دامهای این سرا
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4066
در خبر بشنو تو این پند نکو
بین جنبیکم لکم اعدی عدو
تو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو و به آن
عمل کن سرسخت ترین دشمن شما در درون شماست
طمطراق این عدو مشنو گریز
کو چو ابلیس است در لج و ستیز
حدیث
«اَعْدیٰ عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ»
«سرسخت ترين دشمن تو، نفس تو است كه در ميان دو پهلویت (درونت) جا دارد.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1958
هر ندایی که تو را بالا کشید
آن ندا میدان که از بالا رسید
هر ندایی که تو را حرص آورد
بانگ گرگی دان که او مردم درد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams
بیدار کن طرب را بر من بزن تو خود را
چشمی چنین بگردان کوری چشم بد را
خود را بزن تو بر من این است زنده کردن
بر مرده زن چو عیسی افسون معتمد را
ای رویت از قمر به آن رو به روی من نه
تا بنده دیده باشد صد دولت ابد را
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #59
کاین تأنی پرتو رحمان بود
وآن شتاب از هزه شیطان بود
حدیث
«اَلتَّأَنّي مِنَ اللهِ وَالْعَجَلَةُ مِنَ الشَّيْطانِ.»
«درنگ از خداوند است و شتاب از شیطان.»
زآنکه شیطانش بترساند ز فقر
بارگیر صبر را بکشد به عقر
از نبی بشنو که شیطان در وعید
میکند تهدیدت از فقر شدید
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۶۸
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #268
«الشَّیطانُ یَعِدُکُمُ الفَقْرَ وَ یَأمُرُکُمْ بِالفَحْشاءِ وَاللهُ یَعِدُکُمْ مَغفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا وَاللهُ واسِعٌ عَلیمٌ»
«شيطان شما را از بينوايى مىترساند و به كارهاى زشت وا مىدارد، در حالى كه
خدا شما را به آمرزشِ خويش و افزونى وعده مىدهد. خدا گشايشدهنده و داناست.»
تا خوری زشت و بری زشت از شتاب
نی مروت نی تأنی نی ثواب
لاجرم کافر خورد در هفت بطن
دین و دل باریک و لاغر زفت بطن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053
نفس و شیطان هر دو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنمودهاند
چون فرشته و عقل که ایشان یک بدند
بهر حکمتهاش دو صورت شدند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334
خود ندارم هیچ به سازد مرا
که ز وهم دارم است این صد عنا
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1951
گفت پیغمبر که نفحتهای حق
اندرین ایام میآرد سبق
گوش و هش دارید این اوقات را
درربایید این چنین نفحات را
نفحه آمد مر شما را دید و رفت
هر که را میخواست جان بخشید و رفت
نفحه دیگر رسید آگاه باش
تا ازین هم وا نمانی خواجهتاش
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams
دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر
کار او کن فیکون است نه موقوف علل
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644
هست مهمانخانه این تن ای جوان
هر صباحی ضیف نو آید دوان
هین مگو کاین مانند اندر گردنم
که هماکنون باز پرد در عدم
هرچه آید از جهان غیبوش
در دلت ضیف است او را دار خوش
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643
لیک حاضر باش در خود ای فتی
تا به خانه او بیابد مر تو را
ورنه خلعت را برد او بازپس
که نیابیدم به خانه هیچکس
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۴۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1947
گفت پیغمبر که احمق هر که هست
او عدو ماست و غول رهزن است
حدیث
«الَاحمَقُ عَدُوِّي وَ العَاقلُ صَديقى»
«احمق دشمن من و عاقل دوست من است.»
هر که او عاقل بود او جان ماست
روح او و ریح او ریحان ماست
عقل دشنامم دهد من راضیام
زآنکه فیضی دارد از فیاضیام
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2062
خامشی بحرستو گفتن همچو جو
بحر میجوید تو را جو را مجو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3785
چشم او ماندهست در جوی روان
بیخبر از ذوق آب آسمان
مرکب همت سوی اسباب راند
از مسبب لاجرم محروم ماند
آنکه بیند او مسبب را عیان
کی نهد دل بر سببهای جهان
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۱۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1110
باز گرد شمس میگردم عجب
هم ز فر شمس باشد این سبب
شمس باشد بر سببها مطلع
هم از او حبل سببها منقطع
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3455
دیدهای دلال بیمدلول هیچ
تا نباشد جاده نبود غول هیچ
هیچ نامی بیحقیقت دیدهای
یا ز گاف و لام گل گل چیدهای
اسم خواندی رو مسمی را بجو
مه به بالا دان نه اندر آب جو
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #214
حزم کن از خورد کین زهرین گیاست
حزم کردن زور و نور انبیاست
کاه باشد کو به هر بادی جهد
کوه کی مر باد را وزنی نهد
هر طرف غولی همی خواند تو را
کای برادر راه خواهی هین بیا
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1439
تو به هر حالی که باشی میطلب
آب میجو دایما ای خشکلب
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2677
انبيا گفتند در دل علتیست
که از آن در حق شناسی آفتیست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2683
این هم از تاثیر آن بیمایَست
زهر او در جمله جفتان ساریست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #344
میرود از سینهها در سینهها
از ره پنهان صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2908
گر تو اشکالی به کلی و حرج
صبر کن الصبر مفتاح الفرج
احتما کن احتما زاندیشهها
فکر شیر و گور و دلها بیشهها
احتماها بر دواها سرور است
زآنکه خاریدن فزونی گر است
احتما اصل دوا آمد یقین
احتما کن قوه جان را ببین
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1394, Divan e Shams
بر همگان گر ز فلک زهر ببارد همه شب
من شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکرم
هر کسکی را کسکی هر جگری را هوسی
لیک کجا تا به کجا من ز هوایی دگرم
من طلب اندر طلبم تو طرب اندر طربی
آن طربت در طلبم پا زد و برگشت سرم
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #324
از پدر آموز کآدم در گناه
خوش فرود آمد به سوی پایگاه
چون بدید آن عالمالاسرار را
بر دو پا استاد استغفار را
همینکه آدم حضرت حق را که دانای به اسرار غیب است مشاهده کرد
روی دو پا ایستاد و طلب آمرزش کرد
بر سر خاکستر انده نشست
از بهانه شاخ تا شاخی نجست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2266
آنچه گوید نفس تو کاینجا بدست
مشنوش چون کار او ضد آمدهست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #737
این زمان جز نفی ضد اعلام نیست
اندرین نشأت دمی بیدام نیست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #803
ای تو در بیگار خود را باخته
دیگران را تو ز خود نشناخته
تو به هر صورت که آیی بیستی
که منم این والله آن تو نیستی
یک زمان تنها بمانی تو ز خلق
در غم و اندیشه مانی تا به حلق
این تو کی باشی که تو آن اوحدی
که خوش و زیبا و سرمست خودی
مرغ خویشی صید خویشی دام خویش
صدر خویشی فرش خویشی بام خویش
جوهر آن باشد که قایم با خود است
آن عرض باشد که فرع او شدهست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4608
کار آن کار است ای مشتاق مست
کاندر آن کار ار رسد مرگت خوش است
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1051
کار آن دارد که پیش از تن بدهست
بگذر از اینها که نو حادث شدهست
کار عارف راست کو نه احول است
چشم او بر کشتهای اول است
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2220
از حدث شستم خدایا پوست را
از حوادث تو بشو این دوست را
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537
چاره آن دل عطای مبدلیست
داد او را قابلیت شرط نیست
بلکه شرط قابلیت داد اوست
داد لب و قابلیت هست پوست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1437
منگر اندر نقش زشت و خوب خویش
بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش
منگر آن که تو حقیری یا ضعیف
بنگر اندر همت خود ای شریف
تو به هر حالی که باشی میطلب
آب میجو دایما ای خشکلب
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٧۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #374
گر نخواهم داد خود ننمایمش
چونش کردم بستهدل بگشایمش
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3781
با سلیمان پای در دریا بنه
تا چو داود آب سازد صد زره
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3762
مرغ کو بی این سلیمان میرود
عاشق ظلمت چو خفاشی بود
با سلیمان خو کن ای خفاش رد
تا که در ظلمت نمانی تا ابد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵٣٢
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1532
بعد از این حرفیست پیچاپیچ و دور
با سلیمان باش و دیوان را مشور
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2782
حق همی خواهد که تو زاهد شوی
تا غرض بگذاری و شاهد شوی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #552
دی شوی بینی تو اخراج بهار
لیل گردی بینی ایلاج نهار
قرآن کریم، سوره حج (۲۲)، آیه ۶۱
Quran, Al-Hajj(#22), Line #61
«ذَٰلِكَ بِأَنَّ الـلَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَأَنَّ الـلَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ.»
«اين بدآن سبب است كه خدا از شب مىكاهد و به روز مىافزايد
و از روز مىكاهد و به شب مىافزايد. و خدا شنوا و بيناست.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams
در واقعه بدیدم کز قند تو چشیدم
با آن نشان که گفتی این بوسه نامزد را
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1939
چون شدی من کان للـه از وله
من تو را باشم که کان الله له
حدیث
«مَنْ كانَ لِـلّهِ كانَ اللهُ لَه.»
«هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2892
یا رب اتمم نورنا فی الساهره
وانجنا من مفضحات قاهره
پروردگارا در عرصه محشر نور معرفت ما را به کمال رسان
و ما را از رسواکنندگان قهار نجات ده
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #808
جوهر آن باشد که قایم با خودست
آن عرض باشد که فرع او شدهست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams
جان فرشته بودی یا رب چه گشته بودی
کز چهره مینمودی لم یتخذ ولد را
قرآن کریم، سورهٔ اسراء (١٧)، آیهٔ ١١١
Quran, Al-Israa(#17), Line #111
«وَقُلِ الْحَمْدُ لِـلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ
وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ ۖ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيرًا»
«بگو: سپاس خدايى را كه فرزندى ندارد و او را شريكى در مُلك نيست
و به مذلت نيفتد كه به يارى محتاج شود. پس او را تكبير گوى، تكبيرى شايسته.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1435
غرقه نوری که او لم یولدست
لم یلد لم یولد آن ایزدست
قرآن کریم، سورهٔ توحید (۱۱۲)، آیهٔ ۳
Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #3
لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ.
نه زاده است و نه زاده شده.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams
این بار جام پر کن لیکن تمام پر کن
تا چشم سیر گردد یک سو نهد حسد را
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1033
دیدهیی کاندر نعاسی شد پدید
کی تواند جز خیال و نیست دید
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #826
دیدهیی کو از عدم آمد پدید
ذات هستی را همه معدوم دید
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۳۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #431
عقبهیی زین صعبتر در راه نیست
ای خنک آن کش حسد همراه نیست
این جسد خانه حسد آمد بدان
کز حسد آلوده باشد خاندان
گر جسد خانه حسد باشد ولیک
آن جسد را پاک کرد الله نیک
طهرا بیتی بیان پاکی است
گنج نور است ار طلسمش خاکی است
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۲۵
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #125
«… وَعَهِدْنَا إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ.»
«… ما ابراهيم و اسماعيل را فرمان داديم: خانهٔ مرا براى طوافكنندگان
و مقيمان و راكعان و ساجدان پاكيزه داريد.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٩٠٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1900
از ترازو کم کنی من کم کنم
تا تو با من روشنی من روشنم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams
درده میی ز بالا در لا اله الا
تا روح اله بیند ویران کند جسد را
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1956
فی السماء رزقکم نشنیدهای
اندرین پستی چه بر چفسیدهای
مگر نشنیدهای که حق تعالی میفرماید روزی شما در آسمان است
پس چرا به این دنیای پست چسبیدهای
قرآن کریم، سوره ذاريات (۵۱)، آیه ٢٢
Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #22
«وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ.»
«و رزق شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است.»
ترس و نومیدیت دان آواز غول
میکشد گوش تو تا قعر سفول
هر ندایی که تو را بالا کشید
آن ندا میدان که از بالا رسید
هر ندایی که تو را حرص آورد
بانگ گرگی دان که او مردم درد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2898
دید روی جز تو شد غل گلو
کل شیء ماسویالله باطل
دیدن روی هرکس بجز تو زنجیری است بر گردن
زیرا هر چیز جز خدا باطل است
باطلند و مینمایندم رشد
زانکه باطل باطلان را میکشد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #737
این زمان جز نفی ضد اعلام نیست
اندرین نشأت دمی بیدام نیست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams
از قالب نمدوش رفت آینه خرد خوش
چندانکه خواهی اکنون میزن تو این نمد را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1736, Divan e Shams
اگرچه آینه روشنم ز بیم غبار
روا بود که دو سه روز در نمد گردم
میان صورتها این حسد بود ناچار
ولی چو آینه گشتم چه بر حسد گردم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #728, Divan e Shams
زآن چنین خندان و خوش ما جان شیرین میدهیم
کان ملک ما را به شهد و قند و حلوا میکشد