Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App

Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #1008
برنامه صوتی شماره ۱۰۰۸ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 395 votes | 5418 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه شماره ۱۰۰۸ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

اشعار این برنامه همراه با لینک پرشی با فرمت PDF (نسخه ریز)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams


بیدار کن طَرَب را، بر من بزن تو خود را

چشمی چنین بگردان، کوریِّ چَشمِ بَد را


خود را بزن تو بر من، این است زنده کردن

بر مُرده زن چو عیسی، افسونِ مُعْتَمَد(۱و۲) را


ای رُویت از قمر بِهْ! آن رُو به رویِ من نِهْ

تا بنده دیده باشد، صد دولتِ اَبَد را


در واقعه(۳) بدیدم، کز قندِ تو چَشیدم

با آن نشان که گفتی این بوسه نام‌زد(۴) را


جانِ فرشته بودی، یا رَب! چه گشته بودی؟

کز چهره می‌نِمودی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَد(۵) را؟* 


چون دستِ تو کَشیدم، صورت دگر ندیدم

بیهوشی‌يی بدیدم، گُم کرده مر خِرَد را


جامِ(۶) چو نار(۷)، دَردِهْ، بی‌رحم‌وار دَردِهْ

تا گُم شَوَم، ندانم خود را و نیک و بد را


این بار جام، پُر کُن، لیکن تمام، پُر کن

تا چشم، سیر گردد، یک سو نِهَد حسد را


دَردِهْ میی ز بالا، در لا اِلهَ الّا

تا روح اِلٰه بیند، ویران کُنَد جسد را


از قالبِ نَمَدوَش، رفت آینهٔ خِرَد خَوش

چندان‌که خواهی اکنون، می‌زَن تو این نمد را


* قرآن کریم، سورهٔ اسراء (١٧)، آیهٔ ١١١

Quran, Al-Israa(#17), Line #111


«وَقُلِ الْحَمْدُ لِـلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ 

وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ ۖ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيرًا»


«بگو: سپاس خدايى را كه فرزندى ندارد و او را شريكى در مُلك نيست 

و به مذلت نيفتد كه به يارى محتاج شود. پس او را تكبير گوى، تكبيرى شايسته.»


(۱) مُعْتَمَد: اعتمادکرده شده

(۲) افسونِ مُعْتَمَد: اوراد و اذکاری که مؤثر و کارا باشد. در اینجا مراد، جلوه‌های حیات‌انگیز و توان‌آفرینِ حقّانی است.

(۳) واقعه: قیامت

(۴) نام‌زد: خاص، اختصاصی، یادگار

(۵) لَمْ یَتَّخِذْ وَلَد: فرزندی برای خود نگرفت، اشاره به آیهٔ ١١١، سورهٔ اسراء (١٧).

(۶) جام: منظور خود شراب است.

(۷) نار: آتش (عربی)، انار (فارسی)

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams


بیدار کن طَرَب را، بر من بزن تو خود را

چشمی چنین بگردان، کوریِّ چَشمِ بَد را


خود را بزن تو بر من، این است زنده کردن

بر مُرده زن چو عیسی، افسونِ مُعْتَمَد را


ای رُویت از قمر بِهْ! آن رُو به رویِ من نِهْ

تا بنده دیده باشد، صد دولتِ اَبَد را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1395, Divan e Shams


مُطربِ عشقِ ابدم، زَخمهٔ عشرت بزنم

ریشِ طَرَب شانه کنم، سبلتِ(۸) غم را بِکَنَم


(۸) سِبلَت: سبیل

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2645, Divan e Shams


ز هر جزوت چو مُطرِب می‌توان ساخت

ز چشمت ساختن نوّاح(۹) تا کِی؟


(۹) نوّاح: بسیار نوحه و زاری کننده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


 قبض(۱۰) دیدی چارهٔ آن قبض کن

زآنکه سَرها جمله می‌روید زِ بُن(۱۱)


بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه

چون برآید میوه، با اصحاب(۱۲) دِه


(۱۰) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج

(۱۱) بُن: ریشه

(۱۲) اصحاب: یاران

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3734


چونکه قَبضی آیدت ای راهرو

آن صَلاحِ توست، آتَش‌دل(۱۳) مشو


(۱۳) آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان‌حال

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۱۴)

که بگویید از طریقِ انبساط


(۱۴) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396


پس ریاضت را به جان شو مُشتری

چون سپردی تن به خدمت، جان بَری


ور ریاضت آیدت بی‌اختیار

سر بنه، شکرانه دِه، ای کامیار


چون حقت داد آن ریاضت، شکر کن

تو نکردی، او کشیدت زامر ِکُن(۱۵)


(۱۵) امرِ کُن: فرمانِ «بشُو و می‌شودِ» خداوند

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108


بادْ تُند است و چراغم اَبْتری(۱۶)

زو بگیرانم چراغِ دیگری


(۱۶) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3112


او نکرد این فهم، پس داد از غِرَر(۱۷)

شمعِ فانی را به فانی‌ای دِگر


(۱۷) غِرَر: جمع غِرَّه به‌معنی غفلت و بی‌خبری و غرور

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4326


تو چو عزمِ دین کنی با اِجتِهاد

دیو، بانگت بر زند اندر نَهاد


که مَرو زآن سو، بیندیش ای غَوی(۱۸)

که اسیرِ رنج و درویشی شوی


بینوا گردی، ز یاران وابُری

خوار گردیّ و پشیمانی خوری


تو ز بیمِ بانگِ آن دیوِ لعین

واگُریزی در ضَلالت(۱۹) از یقین


(۱۸) غَوی: گمراه

(۱۹) ضَلالت: گمراهی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428


 عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی

بر امیدِ حال بر من می‌تَنی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2640


من سبب را ننگرم، کآن حادِث(۲۰) است

زآنکه حادث، حادِثی را باعث است


لطفِ سابق را نِظاره می‌کنم

هرچه آن حادِث، دوپاره می‌کنم


(۲۰) حادِث: تازه پدیدآمده، جدید، نو

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #648


پس هنر، آمد هلاکت خام را

کز پیِ دانه، نبیند دام را


اختیار آن را نکو باشد که او

مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۲۱)


چون نباشد حفظ و تقوی، زینهار(۲۲)

دور کن آلت، بینداز اختیار


(۲۱) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.

(۲۲) زینهار: بر حذر باش، کلمه تنبیه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788


همچو قومِ موسی اندر حَرِّ(۲۳) تیه(۲۴)

مانده‌یی بر جای، چل سال ای سَفیه(۲۵)


می‌روی هر روز تا شب هَروَله(۲۶)

خویش می‌بینی در اوّل مرحله


نگذری زین بُعد، سیصد ساله تو

تا که داری عشقِ آن گوساله تو


(۲۳) حَرّ: گرما، حرارت

(۲۴) تَیْه: بیابانِ شن‌زار و بی‌ آب و علف، صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.

(۲۵) سَفیه: نادان، بی‌خرد

(۲۶) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1906


پس سلیمان اندرونه راست کرد

دل بر آن شهوت که بودش، کرد سرد


بعد از آن تاجش همآن دم راست شد

آنچنانکه تاج را می‌خواست شد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1311


جان که او دنبالۀ زاغان پَرَد

زاغ، او را سوی گورستان بَرَد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053


گاوِ زرّین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟

کاحمقان را این‌همه رغبت شگُفت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1552


دیده‌‌یی باید، سبب سوراخ‌کُن(۲۷)

تا حُجُب را بَرکَنَد از بیخ و بُن


(۲۷) سبب سوراخ‌کُن: سوراخ‌کنندهٔ سبب

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1406


آدمی دید است و باقی پوست است

دید، آن است آن، که دیدِ دوست است


چونکه دیدِ دوست نَبْوَد کور بِهْ

دوست، کو باقی نباشد، دور بِهْ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2798, Divan e Shams


در دو چشمِ من نشین، ای آن‌که از من من‌تری

تا قمر را وانمایم کز قمر روشن‌تری


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1310


عقلِ مازاغ است نورِ خاصگان

عقلِ زاغ استادِ گورِ مردگان


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3342


چشم ‌داری تو، به چشمِ خود نگر

منگر از چشمِ سفیهی(۲۸) بی‌خبر


گوش داری تو، به گوشِ خود شنو

گوشِ گولان(۲۹) را چرا باشی گرو؟

 

بی ز تقلیدی، نظر را پیشه کن

هم برایِ عقلِ خود اندیشه کن


(۲۸) سفیه: ابله، احمق، نادان

(۲۹) گول: احمق، نادان

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4686


گوشِ بی‌گوشی درین دَم بَرگُشا

بهرِ رازِ یَفْعلُ اللَّٰه ما یَشا


قرآن کریم، سورهٔ ابراهیم (۱۴)، آیهٔ ۲۷

Quran, Ibrahim(#14), Line #27


«يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ  

وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ.»


«خدا مؤمنان را به سبب اعتقادِ استوارشان در دنيا و آخرت پايدار مى‌دارد. 

و ظالمان را گمراه مى‌سازد و هر چه خواهد همان مى‌كند.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3489


دید خود مگذار از دیدِ خسان

که به مُردارت کَشَند این کرکسان

 

چشم چون نرگس فروبندی که چی؟

هین عصااَم کَش که کورم ای اَچی(۳۰)؟

 

وآن عصاکش که گزیدی، در سفر

خود ببینی باشد از تو کورتر

 

دست، کورانه بِحَبْلِ الله زن

جز بر امر و نهیِ یزدانی مَتَن

 

قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۰۳

Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #103


«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ الـلَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا… .»


«و همگان دست در ريسمان خدا زنيد و پراكنده مشويد… .»


(۳۰) اَچی: برادر

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4059


 هر که را فتح(۳۱) و ظَفَر(۳۲) پیغام داد

پیشِ او یک شد مُراد و بی‌مُراد


هر که پایَندانِ(۳۳) وی شد وصلِ یار

او چه ترسد از شکست و کارزار؟


چون یقین گشتش که خواهد کرد مات

فوتِ اسپ و پیل هستش تُرَّهات(۳۴)


(۳۱) فتح: گشایش و پیروزی

(۳۲) ظَفَر: پیروزی، کامروایی

(۳۳) پایَندان: ضامن، کفیل

(۳۴) تُرَّهات: سخنان یاوه و بی‌ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی‌ارزش و بی‌اهمیت.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1867


هر زمان که قصدِ خواندن باشدت

یا ز مُصحَف‌ها(۳۵) قِرائت بایدت


من در آن دَم وادَهَم چشمِ تو را

تا فرو خوانی، مُعَظَّم جوهرا


(۳۵) مُصحَف: قرآن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1481


چشم‌ها چون شد گذاره(۳۶)، نورِ اوست

مغزها می‌بیند او در عینِ پوست


بیند اندر ذَرّه خورشیدِ بقا

بیند اندر قطره کُلِّ بحر(۳۷) را


(۳۶) گذاره: آنچه از حدّ درگذرد، گذرنده.

(۳۷) بحر: دریا

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724


حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّ

نَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِم


عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند. با من ستیزه مکن،

زیرا نفسِ سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.


حدیث


«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»


«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362


 کوری عشق‌ست این کوریِّ من

حُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَن


آری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق است نه کوری معمولی. 

ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق می‌شود.


کورم از غیرِ خدا، بینا بِدو

مقتضایِ(۳۸) عشق این باشد بگو


(۳۸) مقتضا: لازمه، اقتضاشده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2783


کاین غَرَض‌ها پردهٔ دیده بُوَد

بر نظر چون پرده پیچیده بُوَد


پس نبیند جمله را با طِمّ و رِمّ(۳۹)

حُبُّکَ الْـاَشْیاءِ یُعْمی و یُصِمّ


(۳۹) طِمّ و رِمّ: جزئیات، زیاد و کم، تر و خشک

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1500


چه عجب که سِر ز بَد پنهان کنی؟

این عَجَب که سِر زِ خَود، پنهان کنی


کار، پنهان کُن تو از چشمانِ خَود

تـا بُوَد کارَت سلیم از چشمِ بَد


خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد

وآنگه از خود بی زِ خود چیزی بدُزد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #284


وسوسهٔ این امتحان، چون آمدت

بختِ بَد دان کآمد و گَردن زدت


چون چنین وسواس دیدی، زود زود

با خدا گَرد و، در آ اندر سجود


سَجده‌گَه را تَر کُن از اشکِ روان

کِای خدا تو وارَهانَم زین گمان


آن زمان کِت(۴۰) امتحان مطلوب شد

مسجدِ دینِ تو، پُرخَرُّوب(۴۱) شد


(۴۰) کِت: که تو را

(۴۱) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران می‌کند.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2719


آفتابی در سخن آمد که خیز

که برآمد روز بَرجه کم ستیز


تو بگویی: آفتابا کو گواه؟

گویدت: ای کور از حق دیده خواه


روزِ روشن، هر که او جوید چراغ

عینِ جُستن، کوریَش دارد بَلاغ(۴۲)


(۴۲) بَلاغ: دلالت

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1941


رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر

بر یکی رحمت فِرو مآ(۴۳) ای پسر


(۴۳) فِرو مآ: نایست

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3339


نعرهٔ لاضَیْر(۴۴) بر گردون رسید

هین بِبُر که جان ز جان‌کندن رهید


ساحران با بانگی بلند که به آسمان می‌رسید گفتند: هیچ ضرری به ما نمی‌رسد. 

هان اینک (ای فرعون دست و پای ما را) قطع کن که جان ما از جان‌کندن نجات یافت.


ما بدانستیم ما این تن نه‌ایم

از وَرایِ تن، به یزدان می‌زی‌ایم


قرآن کریم، سوره شعراء (۲۶)، آیه ۵۰

Quran, Ash-Shu’araa(#26), Line #50


«قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ.»


« گفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیرد که به سوی پروردگارمان بازگردیم.»


(۴۴) ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams


بیدار کن طَرَب را، بر من بزن تو خود را

چشمی چنین بگردان، کوریِّ چَشمِ بَد را


خود را بزن تو بر من، این است زنده کردن

بر مُرده زن چو عیسی، افسونِ مُعْتَمَد را


ای رُویت از قمر بِهْ! آن رُو به رویِ من نِهْ

تا بنده دیده باشد، صد دولتِ اَبَد را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468


جُز توکّل جز که تسلیمِ تمام

در غم و راحت همه مکر است و دام‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #576


ای رفیقان، راهها را بست یار

آهویِ لَنگیم و او شیرِ شکار


جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟

 در کفِ شیرِ نرِ خون‌خواره‌ای


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #245, Divan e Shams


از برایِ صلاحِ مجنون را

بازخوان ای حکیم افسون را


از برایِ علاجِ بی‌خبری

دَرج کُن(۴۵) در نَبیذ(۴۶) افیون(۴۷) را


(۴۵) دَرج کردن: داخل کردن

(۴۶) نَبیذ: شراب

(۴۷) افیون: تریاک

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #108, Divan e Shams


به برجِ دل رسیدی بیست(۴۸) اینجا

چو آن مَه را بدیدی بیست اینجا


بسی این رختِ خود را هر نواحی

ز نادانی کشیدی بیست اینجا


بشد عمری و از خوبیِّ آن مه

به هر نوعی شنیدی بیست اینجا


(۴۸) بیست: بایست، توقّف کن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #219


حَزم(۴۹)، آن باشد که نفریبد تو را

چرب و نوش و دام‌هایِ این سرا


(۴۹) حَزم: دوراندیشی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4066


در خبر بشنو تو این پندِ نکو

بَیْنَ جَنْبَیْکُمْ لَکُمْ اَعْدی عَدُو


تو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو و به آن

عمل کن: «سرسخت ترین دشمن شما در درون شماست».


طُمطراقِ(۵۰) این عدو مشنو، گریز

کو چو ابلیس است در لَجّ و ستیز


حدیث


«اَعْدیٰ عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ»


«سرسخت ترين دشمن تو، نفس تو است كه در ميان دو پهلویت (درونت) جا دارد.»


(۵۰) طُمطراق: سروصدا، نمایشِ شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1958


هر ندایی که تو را بالا کشید

آن ندا می‌دان که از بالا رسید


هر ندایی که تو را حرص آورد

بانگِ گرگی دان که او مَردُم دَرَد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams


بیدار کن طَرَب را، بر من بزن تو خود را

چشمی چنین بگردان، کوریِّ چَشمِ بَد را


خود را بزن تو بر من، این است زنده کردن

بر مُرده زن چو عیسی، افسونِ مُعْتَمَد را


ای رُویت از قمر بِهْ! آن رُو به رویِ من نِهْ

تا بنده دیده باشد، صد دولتِ اَبَد را


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #59


کاین تأنّی(۵۱) پرتوِ رحمان بُوَد

وآن شتاب از هَزّهٔ‌(۵۲) شیطان بُوَد


حدیث


«اَلتَّأَنّي مِنَ اللهِ وَالْعَجَلَةُ مِنَ الشَّيْطانِ.»


«درنگ از خداوند است و شتاب از شیطان.»


زآنکه شیطانش بترسانَد ز فقر

بارگیرِ(۵۳) صبر را بِکْشَد به عَقْر(۵۴)


از نُبی(۵۵) بشنو که شیطان در وعید

می‌کند تهدیدت از فقرِ شدید


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۶۸

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #268


«الشَّیطانُ یَعِدُکُمُ الفَقْرَ وَ یَأمُرُکُمْ بِالفَحْشاءِ وَاللهُ یَعِدُکُمْ مَغفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا وَاللهُ واسِعٌ عَلیمٌ»


«شيطان شما را از بينوايى مى‌ترساند و به كارهاى زشت وا مى‌دارد، در حالى كه 

خدا شما را به آمرزشِ خويش و افزونى وعده مى‌دهد. خدا گشايش‌دهنده و داناست.»


تا خوری زشت و بَری زشت، از شتاب

نی مروّت(۵۶)، نی ‌تأنّی، نی ثواب


لاجَرَم(۵۷) کافر خورَد در هفت بَطْ‌‌ن(۵۸)

دین و دل باریک و لاغر، زَفت(۵۹) بطن


(۵۱) تأنّی: آهستگی، درنگ کردن، تاخیر کردن

(۵۲) هَزَّه: تکان دادن، در اینجا به معنی تحریک و وسوسه

(۵۳) بارگیر: حیوانی که بار حمل می‌کند؛ مرکوب، کجاوه

(۵۴) عَقْر: پی کردن: بُریدنِ دست و پای شتر به منظورِ ذبح و نَحْرِ او.

(۵۵) نُبی: قرآن

(۵۶) مروّت: جوانمردی

(۵۷) لاجَرَم: ناچار

(۵۸) بَطْن: شکم

(۵۹) زَفت: درشت، فربه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نَفْس و شیطان، هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند

بهر حکمت‌هاش دو صورت شدند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334


خود ندارم هیچ، بِهْ سازد مرا

که زِ وَهمِ دارم است این صد عَنا(۶۰)


(۶۰) عَنا: رنج

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1951


گفت پیغمبر که: نَفْحَت‌‌هایِ(۶۱) حق

اندرین ایّام می‌‌آرد سَبَق‌‌(۶۲)


گوش و هُش(۶۳) دارید این اوقات را

دررُبایید این چنین نَفْحات را


نَفْحه آمد مر شما را دید و رفت

هر که را می‌خواست جان بخشید و رفت‌‌


نفحهٔ‌‌ دیگر رسید، آگاه باش

تا ازین هم وا نمانی، خواجه‌‌تاش(۶۴)‌‌


(۶۱) نَفحَت: بوی خوش، مراد عنایات و رحمت‌ها و دَمِ مبارکِ خداوندی است.

(۶۲) سَبَق: پیشی گرفتن، پیش افتادن

(۶۳) هُش: هوش

(۶۴) خواجه‌‌تاش‌‌: دو غلام که متعلّق به یک خواجه باشند. منظور بندهٔ خدا است.

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دَهَدَت رُو ز نَفَخْتُ(۶۵) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل


(۶۵) نَفَخْتُ: دمیدم

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644


هست مهمان‌خانه این تَن ای جوان

هر صباحی ضَیفِ(۶۶) نو آید دوان


هین مگو کاین مانند اندر گردنم

که هم‌اکنون باز پَرَّد در عَدم


هرچه آید از جهان غَیب‌وَش

در دلت ضَیف است، او را دار خَوش


(۶۶) ضَیف: مهمان

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643


لیک حاضر باش در خود، ای فتیٰ(۶۷)

تا به خانه او بیابد مر تو را


ورنه خِلْعَت(۶۸) را بَرَد او بازپس

که نیابیدم به خانه‌ هیچ‌کس


(۶۷) فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان

(۶۸) خِلْعَت: لباس یا پارچه‌ای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه می‌دهند، مجازاً هدیه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1947


گفت پیغمبر که: احمق هر که هست

او عَدوِّ ماست و غولِ رَهزن است

 

حدیث


«الَاحمَقُ عَدُوِّي وَ العَاقلُ صَديقى»


«احمق دشمن من و عاقل دوست من است.»


هر که او عاقل بُوَد، او جانِ ماست

روحِ او و ریحِ او، رَیحانِ ماست

 

عقل، دشنامم دهد، من راضی‌ام

زآنکه فیضی دارد از فَیّاضی‌ام


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2062


خامُشی بحرست‌و، گفتن همچو جُو

بحر می‌جوید تو را، جُو را مجو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3785


چشمِ او مانده‌ست در جویِ روان

بی‌خبر از ذوقِ آبِ آسمان


مَرکبِ(۶۹) همّت سوی اسباب راند

از مُسَبِّب لاجَرَم(۷۰) محروم ماند


آنکه بیند او مُسَبِّب را عَیان(۷۱)

کِی نَهَد دل بر سبب‌های جهان؟


(۶۹) مَرکَب: آنچه که سوارش شوند، مانند اسب و شتر و غیره.

(۷۰) لاجَرَم: به ناچار

(۷۱) عَیان: آشکارا

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1110


باز گِردِ شمس می‌‏گَردم عَجَب

هم ز فَرِّ(۷۲) شمس باشد این سبب‏


شمس باشد بر سبب‌ها مُطَّلِع

هم از او حبلِ(۷۳) سبب‌ها مُنْقَطِع‏(۷۴)


(۷۲) فَر: شکوه و جلال

(۷۳) حبل: ریسمان، طناب

(۷۴) مُنْقَطِع‏: جدا‌شده، بریده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3455


دیده‌‌ای دلّالِ بی‌‌مدلول هیچ؟

تا نباشد جاده، نبود غُول هیچ‌‌

 

هیچ نامی بی‌‌حقیقت دیده‌‌ای؟

یا ز گاف و لامِ گُل، گُل چیده‌‌ای؟‌‌

 

اسم خواندی، رَوْ مسمّی را بجو

مَه به بالا دان، نه اندر آبِ جُو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #214


حَزم کن از خورد، کین زَهرین گیاست

حَزم کردن زور و نورِ انبیاست


کاه باشد کو به هر بادی جَهَد

کوه کی مر باد را وزنی نَهد؟


هر طرف غولی همی ‌خوانَد تو را

کِای برادر راه خواهی؟ هین بیا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1439


تو به هر حالی که باشی می‌طلب

آب می‌جو دایماً ای خشک‌لب


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2677


انبيا گفتند: در دل علّتی‌ست(۷۵)

که از آن در حق شناسی آفتی‌ست


(۷۵) علّت: بیماری

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2683


این هم از تاثیرِ آن بیماری‌َست

زهرِ او در جمله جُفتان(۷۶) ساریَ‌ست(۷۷)


(۷۶) جُفتان: جمعِ جُفت به معنیِ زوج، قرین، همنشین

(۷۷) ساری: سرایت‌کننده، مُسری

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #344


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2908


گر تو اِشکالی به کلّی و حَرَج(۷۸)

صبر کن، الصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج(۷۹)


احتما(۸۰) کن، احتما زَاندیشه‌ها

فکرْ شیر و گور و، دل‌ها بیشه‌ها


اِحتِماها بر دواها سَروَر است

زآن‌که خاریدن فزونیّ گَر است


اِحتِما اصلِ دوا آمد یقین

اِحتِما کن قوهٔ جان را ببین


(۷۸) حَرَج: تنگی و فشار

(۷۹) الصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلیدِ درِ رستگاری و نجات است.

(۸۰) احتما: پرهیز

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1394, Divan e Shams


بر همگان گر ز فلک زهر ببارد همه شب

من شِکَر اندر شِکَر اندر شِکَر اندر شِکَرم


هر کسکی را کسکی، هر جگری را هوسی

لیک کجا تا به کجا؟ من ز هوایی دگرم


من طلب اندر طلبم، تو طرب اندر طربی

آن طربت در طلبم، پا زد و برگشت سرم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #324


از پدر آموز، کآدم در گناه

خوش فرود آمد به سویِ پایگاه(۸۱)

 

چون بدید آن عالِمُ‎الْاَسرار را

بَر دو پا اِستاد استغفار را


همینکه آدم، حضرت حق را که دانای به اسرار غیب است مشاهده کرد، 

روی دو پا ایستاد و طلب آمرزش کرد.

 

بر سرِ خاکسترِ اَندُه نشست

از بهانه شاخ تا شاخی نَجَست


(۸۱) پایگاه: درگاه، کفش‌کَن، جای ستوران

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2266


آنچه گوید نَفْسِ تو کاینجا بَدست

مَشْنَوَش چون کارِ او ضد آمده‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #737


این زمان جز نفیِ ضِدّ، ا‌علام نیست

اندرین نَشأت(۸۲)، دَمی بی‌دام نیست


(۸۲) نَشأت:‌ آبشخور

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #803


ای تو در بیگار(۸۳)، خود را باخته

دیگران را تو ز خود نشناخته


تو به هر صورت که آیی بیستی(۸۴)

که منم این، واللَّـه آن تو نیستی


یک زمان تنها بمانی تو ز خَلق

در غم و اندیشه مانی تا به حلق


این تو کِی باشی؟ که تو آن اَوحَدی(۸۵)

که خوش و زیبا و سرمستِ خودی


مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش

صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش


جوهر آن باشد که قایم با خود است

آن عَرَض، باشد که فرعِ او شده‌ست


(۸۳) بیگار: کارِ بی‌مزد

(۸۴) بیستی: بِایستی

(۸۵) اَوحَد: یگانه، یکتا

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4608


کار آن کار است، ای مشتاقِ مست

کاندر آن کار، اَر رسد مرگت خوش است


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1051


کار آن دارد که پیش از تن بُده‌ست

بگذر از اینها که نو حادِث(۸۶) شده‌ست


کارْ عارف راست، کو نه اَحول(۸۷) است

چشمِ او بر کِشت‌های اوّل است


(۸۶) حادِث: تازه پدیدآمده، جدید، نو

(۸۷) اَحْوَل: لوچ، دوبینی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2220


از حَدَث(۸۸) شُستم خدایا پوست را

از حوادث تو بشو این دوست را


(۸۸) حَدَث: مدفوع

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537


چارهٔ آن دل عطای مُبدِلی‌‌ست(۸۹)

دادِ او را قابلیّت(۹۰) شرط نیست

  

بلکه شرط ِقابلیّت دادِ(۹۱) اوست

داد لُبّ(۹۲) و، قابلیّت هست پوست


(۸۹) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده

(۹۰) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی

(۹۱) داد: عطا، بخشش

(۹۲) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1437


منگر اندر نقشِ زشت و خوبِ خویش

بنگر اندر عشق و، در مطلوبِ خویش


منگر آن که تو حقیری یا ضعیف

بنگر اندر همّتِ خود ای شریف


تو به هر حالی که باشی می‌طلب

آب می‌جو دایماً ای خشک‌لب


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٧۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #374


گر نخواهم داد، خود ننْمایَمَش

چونْش کردم بسته‌دل، بگْشایَمَش


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3781


با سُلیمان، پای در دریا بِنِه

تا چو داود آب، سازد صد زِرِه‏


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3762


مرغ، کو بی ‏این سُلیمان می‏‌رود

عاشقِ ظلمت(۹۳)، چو خُفّاشی بُوَد

 

با سُلیمان خو کن ای خُفّاشِ رد(۹۴)

تا که در ظلمت نمانی تا ابد


(۹۳) ظلمت: تاریکی

(۹۴) رد: مردود

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵٣٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1532


بعد از این حرفی‌ست پیچاپیچ و دور

با سُلیمان باش و دیوان را مشور(۹۵)


(۹۵) مشور: مشوران، تحریک نکن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2782


حق همی خواهد که تو زاهد شَوی

تا غَرَض بگذاری و شاهد شَوی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #552


دِی(۹۶) شوی، بینی تو اِخراجِ(۹۷) بهار

لَیل(۹۸) گردی، بینی ایلاجِ(۹۹) نَهار


قرآن کریم، سوره حج (۲۲)، آیه ۶۱

Quran, Al-Hajj(#22), Line #61


«ذَٰلِكَ بِأَنَّ الـلَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَأَنَّ الـلَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ.»


«اين بدآن سبب است كه خدا از شب مى‌كاهد و به روز مى‌افزايد 

و از روز مى‌كاهد و به شب مى‌افزايد. و خدا شنوا و بيناست.»


(۹۶) دِی: زمستان

(۹۷) اِخراج: بیرون کردن

(۹۸) لَیل: شب

(۹۹) ایلاج: وارد کردن، درآوردنِ چیزی در چیزِ دیگر

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams


در واقعه بدیدم، کز قندِ تو چَشیدم

با آن نشان که گفتی این بوسه نام‌زد را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1939


چون شدی مَن کانَ لِلَّـه از وَلَه(۱۰۰)

من تو را باشم که کان اللهُ لَه


حدیث


«مَنْ كانَ لِـلّهِ كانَ اللهُ لَه.»


«هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»


(۱۰۰) وَلَه: حیرت

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2892


یا رب اَتْمِمْ نُورَنٰا فِی السّاهِرَه(۱۰۱)

وَانْجِنٰا مِن مُفْضِحاتٍ(۱۰۲) قاهِرَه


پروردگارا در عرصهٔ محشر نورِ معرفتِ ما را به کمال رسان. 

و ما را از رسواکنندگان قهّار نجات دِه.


(۱۰۱) ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت

(۱۰۲) مُفْضِحات: رسواکنندگان

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #808


جوهر آن باشد که قایم با خودست

 آن عَرَض باشد که فرعِ او شده‌ست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams


جانِ فرشته بودی، یا رَب! چه گشته بودی؟

کز چهره می‌نِمودی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَد را؟


قرآن کریم، سورهٔ اسراء (١٧)، آیهٔ ١١١

Quran, Al-Israa(#17), Line #111


«وَقُلِ الْحَمْدُ لِـلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ 

وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ ۖ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيرًا»


«بگو: سپاس خدايى را كه فرزندى ندارد و او را شريكى در مُلك نيست 

و به مذلت نيفتد كه به يارى محتاج شود. پس او را تكبير گوى، تكبيرى شايسته.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1435


غرقهٔ نوری که او لَمْ یُولَدست

لَمْ یَلِد لَمْ یُولَد آنِ ایزدست


قرآن کریم، سورهٔ توحید (۱۱۲)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #3


لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ.


نه زاده است و نه زاده شده.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams


این بار جام، پُر کُن، لیکن تمام، پُر کن

تا چشم، سیر گردد، یک سو نِهَد حسد را


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1033


دیده‌یی کاندر نُعاسی(۱۰۳) شد پدید

کِی توانَد جز خیال و نیست دید؟


(۱۰۳) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #826


دیده‌یی کو از عَدَم آمد پدید

ذاتِ هستی را همه معدوم دید


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #431


عَقْبه‌‌یی(۱۰۴) زین صَعْب‌‌تر(۱۰۵) در راه نیست

‌‌ای خُنُک آن کِش حسد همراه نیست


این جسد، خانهٔ حسد آمد، بدان

کز حسد آلوده باشد خاندان


گر جسد خانهٔ حسد باشد، ولیک

آن جسد را پاک کرد الله، نیک


طَهِّرا بَیْتی بیان پاکی است

گنجِ نور است، اَر طلسمش خاکی است


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۲۵

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #125


«… وَعَهِدْنَا إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ.»


«… ما ابراهيم و اسماعيل را فرمان داديم: خانهٔ مرا براى طواف‌كنندگان 

و مقيمان و راكعان و ساجدان پاكيزه داريد.»


(۱۰۴) عَقْبه: گردنه

(۱۰۵) صَعْب: سخت، مشکل، دشوار

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٩٠٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1900


از ترازو کم کُنی، من کم کنم

تا تو با من روشنی، من روشنم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams


دَردِهْ میی ز بالا، در لا اِلهَ الّا

تا روح اِلٰه بیند، ویران کُنَد جسد را


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1956


فِی السَّماءِ رِزْقُکُم نشنیده‌ای؟

اندرین پستی چه بر چَفْسیده‌ای(۱۰۶)؟


مگر نشنیده‌ای که حق تعالی می‌فرماید: روزیِ شما در آسمان است؟ 

پس چرا به این دنیای پست چسبیده‌ای؟


قرآن کریم، سوره ذاريات (۵۱)، آیه ٢٢

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #22


«وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ.»


«و رزق شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است.»


ترس و نومیدیت دان آوازِ غول

می‌کشد گوشِ تو تا قَعرِ سُفول(۱۰۷)


هر ندایی که تو را بالا کشید

آن ندا می‌دان که از بالا رسید


هر ندایی که تو را حرص آوَرَد

بانگ گرگی دان که او مَردُم دَرَد


(۱۰۶) برچَفْسیده‌ای: چسبیده‌ای

(۱۰۷) سُفول: پستی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2898


دیدِ رویِ جز تو شد غُلِّ(۱۰۸) گلو

کُلُّ شَیْءٍ مٰاسِوَی‎الله باطِلُ


دیدن روی هرکس بجز تو زنجیری است بر گردن. 

زیرا هر چیز جز خدا باطل است.


باطلند و می‌نمایندم رَشَد

زانکه باطل، باطلان را می‌کَشَد


(۱۰۸) غُلّ: زنجیر

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #737


این زمان جز نفیِ ضِدّ، ا‌علام نیست

اندرین نَشأت(۱۰۹)، دَمی بی‌دام نیست


(۱۰۹) نَشأت:‌ آبشخور

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams


از قالبِ نَمَدوَش، رفت آینهٔ خِرَد خَوش

چندان‌که خواهی اکنون، می‌زَن تو این نمد را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1736, Divan e Shams


اگرچه آینهٔ روشنم، ز بیمِ غبار

روا بُوَد که دو سه روز در نمد(۱۱۰) گردم


میانِ صورت‌ها این حسد بُوَد ناچار

ولی چو آینه گشتم، چه بر حسد گردم


(۱۱۰) نمد: مجازاً پوششی که آینه را با آن می‌پوشاندند.

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #728, Divan e Shams


زآن چنین خندان و خوش ما جانِ شیرین می‌دهیم

کان مَلِک(۱۱۱) ما را به شهد و قند و حلوا می‌کُشد


(۱۱۱) مَلِک: پادشاه

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) مُعْتَمَد: اعتمادکرده شده

(۲) افسونِ مُعْتَمَد: اوراد و اذکاری که مؤثر و کارا باشد. در اینجا مراد، جلوه‌های حیات‌انگیز و توان‌آفرینِ حقّانی است.

(۳) واقعه: قیامت

(۴) نام‌زد: خاص، اختصاصی، یادگار

(۵) لَمْ یَتَّخِذْ وَلَد: فرزندی برای خود نگرفت، اشاره به آیهٔ ١١١، سورهٔ اسراء (١٧).

(۶) جام: منظور خود شراب است.

(۷) نار: آتش (عربی)، انار (فارسی)

(۸) سِبلَت: سبیل

(۹) نوّاح: بسیار نوحه و زاری کننده

(۱۰) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج

(۱۱) بُن: ریشه

(۱۲) اصحاب: یاران

(۱۳) آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان‌حال

(۱۴) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

(۱۵) امرِ کُن: فرمانِ «بشُو و می‌شودِ» خداوند

(۱۶) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور

(۱۷) غِرَر: جمع غِرَّه به‌معنی غفلت و بی‌خبری و غرور

(۱۸) غَوی: گمراه

(۱۹) ضَلالت: گمراهی

(۲۰) حادِث: تازه پدیدآمده، جدید، نو

(۲۱) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.

(۲۲) زینهار: بر حذر باش، کلمه تنبیه

(۲۳) حَرّ: گرما، حرارت

(۲۴) تَیْه: بیابانِ شن‌زار و بی‌ آب و علف، صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.

(۲۵) سَفیه: نادان، بی‌خرد

(۲۶) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن

(۲۷) سبب سوراخ‌کُن: سوراخ‌کنندهٔ سبب

(۲۸) سفیه: ابله، احمق، نادان

(۲۹) گول: احمق، نادان

(۳۰) اَچی: برادر

(۳۱) فتح: گشایش و پیروزی

(۳۲) ظَفَر: پیروزی، کامروایی

(۳۳) پایَندان: ضامن، کفیل

(۳۴) تُرَّهات: سخنان یاوه و بی‌ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی‌ارزش و بی‌اهمیت.

(۳۵) مُصحَف: قرآن

(۳۶) گذاره: آنچه از حدّ درگذرد، گذرنده.

(۳۷) بحر: دریا

(۳۸) مقتضا: لازمه، اقتضاشده

(۳۹) طِمّ و رِمّ: جزئیات، زیاد و کم، تر و خشک

(۴۰) کِت: که تو را

(۴۱) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران می‌کند.

(۴۲) بَلاغ: دلالت

(۴۳) فِرو مآ: نایست

(۴۴) ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن

(۴۵) دَرج کردن: داخل کردن

(۴۶) نَبیذ: شراب

(۴۷) افیون: تریاک

(۴۸) بیست: بایست، توقّف کن

(۴۹) حَزم: دوراندیشی

(۵۰) طُمطراق: سروصدا، نمایشِ شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی

(۵۱) تأنّی: آهستگی، درنگ کردن، تاخیر کردن

(۵۲) هَزَّه: تکان دادن، در اینجا به معنی تحریک و وسوسه

(۵۳) بارگیر: حیوانی که بار حمل می‌کند؛ مرکوب، کجاوه

(۵۴) عَقْر: پی کردن: بُریدنِ دست و پای شتر به منظورِ ذبح و نَحْرِ او.

(۵۵) نُبی: قرآن

(۵۶) مروّت: جوانمردی

(۵۷) لاجَرَم: ناچار

(۵۸) بَطْن: شکم

(۵۹) زَفت: درشت، فربه

(۶۰) عَنا: رنج

(۶۱) نَفحَت: بوی خوش، مراد عنایات و رحمت‌ها و دَمِ مبارکِ خداوندی است.

(۶۲) سَبَق: پیشی گرفتن، پیش افتادن

(۶۳) هُش: هوش

(۶۴) خواجه‌‌تاش‌‌: دو غلام که متعلّق به یک خواجه باشند. منظور بندهٔ خدا است.

(۶۵) نَفَخْتُ: دمیدم

(۶۶) ضَیف: مهمان

(۶۷) فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان

(۶۸) خِلْعَت: لباس یا پارچه‌ای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه می‌دهند، مجازاً هدیه

(۶۹) مَرکَب: آنچه که سوارش شوند، مانند اسب و شتر و غیره.

(۷۰) لاجَرَم: به ناچار

(۷۱) عَیان: آشکارا

(۷۲) فَر: شکوه و جلال

(۷۳) حبل: ریسمان، طناب

(۷۴) مُنْقَطِع‏: جدا‌شده، بریده

(۷۵) علّت: بیماری

(۷۶) جُفتان: جمعِ جُفت به معنیِ زوج، قرین، همنشین

(۷۷) ساری: سرایت‌کننده، مُسری

(۷۸) حَرَج: تنگی و فشار

(۷۹) الصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلیدِ درِ رستگاری و نجات است.

(۸۰) احتما: پرهیز

(۸۱) پایگاه: درگاه، کفش‌کَن، جای ستوران

(۸۲) نَشأت:‌ آبشخور

(۸۳) بیگار: کارِ بی‌مزد

(۸۴) بیستی: بِایستی

(۸۵) اَوحَد: یگانه، یکتا

(۸۶) حادِث: تازه پدیدآمده، جدید، نو

(۸۷) اَحْوَل: لوچ، دوبینی

(۸۸) حَدَث: مدفوع

(۸۹) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده

(۹۰) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی

(۹۱) داد: عطا، بخشش

(۹۲) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی

(۹۳) ظلمت: تاریکی

(۹۴) رد: مردود

(۹۵) مشور: مشوران، تحریک نکن

(۹۶) دِی: زمستان

(۹۷) اِخراج: بیرون کردن

(۹۸) لَیل: شب

(۹۹) ایلاج: وارد کردن، درآوردنِ چیزی در چیزِ دیگر

(۱۰۰) وَلَه: حیرت

(۱۰۱) ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت

(۱۰۲) مُفْضِحات: رسواکنندگان

(۱۰۳) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب

(۱۰۴) عَقْبه: گردنه

(۱۰۵) صَعْب: سخت، مشکل، دشوار

(۱۰۶) برچَفْسیده‌ای: چسبیده‌ای

(۱۰۷) سُفول: پستی

(۱۰۸) غُلّ: زنجیر

(۱۰۹) نَشأت:‌ آبشخور

(۱۱۰) نمد: مجازاً پوششی که آینه را با آن می‌پوشاندند.

(۱۱۱) مَلِک: پادشاه


----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams


بیدار کن طرب را بر من بزن تو خود را

چشمی چنین بگردان کوری چشم بد را


خود را بزن تو بر من این است زنده کردن

بر مرده زن چو عیسی افسون معتمد را


ای رویت از قمر به آن رو به روی من نه

تا بنده دیده باشد صد دولت ابد را


در واقعه بدیدم کز قند تو چشیدم

با آن نشان که گفتی این بوسه نام‌زد را


جان فرشته بودی یا رب چه گشته بودی

کز چهره می‌نمودی لم یتخذ ولد را 


چون دست تو کشیدم صورت دگر ندیدم

بیهوشی‌يی بدیدم گم کرده مر خرد را


جام چو نار درده بی‌رحم‌وار درده

تا گم شوم ندانم خود را و نیک و بد را


این بار جام پر کن لیکن تمام پر کن

تا چشم سیر گردد یک سو نهد حسد را


درده میی ز بالا در لا اله الا

تا روح اله بیند ویران کند جسد را


از قالب نمدوش رفت آینه خرد خوش

چندان‌که خواهی اکنون می‌زن تو این نمد را


* قرآن کریم، سورهٔ اسراء (١٧)، آیهٔ ١١١

Quran, Al-Israa(#17), Line #111


«وَقُلِ الْحَمْدُ لِـلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ 

وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ ۖ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيرًا»


«بگو: سپاس خدايى را كه فرزندى ندارد و او را شريكى در مُلك نيست 

و به مذلت نيفتد كه به يارى محتاج شود. پس او را تكبير گوى، تكبيرى شايسته.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams


بیدار کن طرب را بر من بزن تو خود را

چشمی چنین بگردان کوری چشم بد را


خود را بزن تو بر من این است زنده کردن

بر مرده زن چو عیسی افسون معتمد را


ای رویت از قمر به آن رو به روی من نه

تا بنده دیده باشد صد دولت ابد را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1395, Divan e Shams


مطرب عشق ابدم زخمه عشرت بزنم

ریش طرب شانه کنم سبلت غم را بکنم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2645, Divan e Shams


ز هر جزوت چو مطرب می‌توان ساخت

ز چشمت ساختن نواح تا کی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


قبض دیدی چاره آن قبض کن

زآنکه سرها جمله می‌روید ز بن


بسط دیدی بسط خود را آب ده

چون برآید میوه با اصحاب ده


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3734


چونکه قبضی آیدت ای راهرو

آن صلاح توست آتش‌دل مشو


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکم حق گسترد بهر ما بساط

که بگویید از طریق انبساط


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396


پس ریاضت را به جان شو مشتری

چون سپردی تن به خدمت جان بری


ور ریاضت آیدت بی‌اختیار

سر بنه شکرانه ده ای کامیار


چون حقت داد آن ریاضت شکر کن

تو نکردی او کشیدت زامر کن


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108


باد تند است و چراغم ابتری

زو بگیرانم چراغ دیگری


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3112


او نکرد این فهم پس داد از غرر

شمع فانی را به فانی‌ای دگر


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4326


تو چو عزم دین کنی با اجتهاد

دیو بانگت بر زند اندر نهاد


که مرو زآن سو بیندیش ای غوی

که اسیر رنج و درویشی شوی


بینوا گردی ز یاران وابری

خوار گردی و پشیمانی خوری


تو ز بیم بانگ آن دیو لعین

واگریزی در ضلالت از یقین


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428


عاشق حالی نه عاشق بر منی

بر امید حال بر من می‌تنی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2640


من سبب را ننگرم کآن حادث است

زآنکه حادث حادثی را باعث است


لطف سابق را نظاره می‌کنم

هرچه آن حادث دوپاره می‌کنم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #648


پس هنر آمد هلاکت خام را

کز پی دانه نبیند دام را


اختیار آن را نکو باشد که او

مالک خود باشد اندر اتقوا


چون نباشد حفظ و تقوی زینهار

دور کن آلت بینداز اختیار


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788


همچو قوم موسی اندر حر تیه

مانده‌یی بر جای چل سال ای سفیه


می‌روی هر روز تا شب هروله

خویش می‌بینی در اول مرحله


نگذری زین بعد سیصد ساله تو

تا که داری عشق آن گوساله تو


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1906


پس سلیمان اندرونه راست کرد

دل بر آن شهوت که بودش کرد سرد


بعد از آن تاجش همآن دم راست شد

آنچنانکه تاج را می‌خواست شد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1311


جان که او دنباله زاغان پرد

زاغ او را سوی گورستان برد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053


گاو زرین بانگ کرد آخر چه گفت

کاحمقان را این‌همه رغبت شگفت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1552


دیده‌‌یی باید سبب سوراخ‌کن

تا حجب را برکند از بیخ و بن


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1406


آدمی دید است و باقی پوست است

دید آن است آن که دید دوست است


چونکه دید دوست نبود کور به

دوست کو باقی نباشد دور به


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2798, Divan e Shams


در دو چشم من نشین ای آن‌که از من من‌تری

تا قمر را وانمایم کز قمر روشن‌تری


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1310


عقل مازاغ است نور خاصگان

عقل زاغ استاد گور مردگان


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3342


چشم ‌داری تو به چشم خود نگر

منگر از چشم سفیهی بی‌خبر


گوش داری تو به گوش خود شنو

گوش گولان را چرا باشی گرو

 

بی ز تقلیدی نظر را پیشه کن

هم برای عقل خود اندیشه کن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4686


گوش بی‌گوشی درین دم برگشا

بهر راز یفعل الله ما یشا


قرآن کریم، سورهٔ ابراهیم (۱۴)، آیهٔ ۲۷

Quran, Ibrahim(#14), Line #27


«يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ  

وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ.»


«خدا مؤمنان را به سبب اعتقادِ استوارشان در دنيا و آخرت پايدار مى‌دارد. 

و ظالمان را گمراه مى‌سازد و هر چه خواهد همان مى‌كند.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3489


دید خود مگذار از دید خسان

که به مردارت کشند این کرکسان

 

چشم چون نرگس فروبندی که چی

هین عصاام کش که کورم ای اچی

 

وآن عصاکش که گزیدی در سفر

خود ببینی باشد از تو کورتر

 

دست کورانه بحبل الله زن

جز بر امر و نهی یزدانی متن

 

قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۰۳

Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #103


«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ الـلَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا… .»


«و همگان دست در ريسمان خدا زنيد و پراكنده مشويد… .»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4059


هر که را فتح و ظفر پیغام داد

پیش او یک شد مراد و بی‌مراد


هر که پایندان وی شد وصل یار

او چه ترسد از شکست و کارزار


چون یقین گشتش که خواهد کرد مات

فوت اسپ و پیل هستش ترهات


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1867


هر زمان که قصد خواندن باشدت

یا ز مصحف‌ها قرائت بایدت


من در آن دم وادهم چشم تو را

تا فرو خوانی معظم جوهرا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1481


چشم‌ها چون شد گذاره نور اوست

مغزها می‌بیند او در عین پوست


بیند اندر ذره خورشید بقا

بیند اندر قطره کل بحر را


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724


حبک الاشیاء یعمیک یصم

نفسک السودا جنت لا تختصم


عشق تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند با من ستیزه مکن

زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است


حدیث


«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»


«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362


کوری عشق‌ست این کوری من

حب یعمی و یصم است ای حسن


آری اگر من دچار کوری باشم آن کوری قطعا کوری عشق است نه کوری معمولی

ای حسن بدان که عشق موجب کوری و کری عاشق می‌شود


کورم از غیر خدا بینا بدو

مقتضای عشق این باشد بگو


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2783


کاین غرض‌ها پرده دیده بود

بر نظر چون پرده پیچیده بود


پس نبیند جمله را با طم و رم

حبک الاشیاء یعمی و یصم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1500


چه عجب که سر ز بد پنهان کنی

این عجب که سر ز خود پنهان کنی


کار پنهان کن تو از چشمان خود

تـا بود کارت سلیم از چشم بد


خویش را تسلیم کن بر دام مزد

وآنگه از خود بی ز خود چیزی بدزد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #284


وسوسه این امتحان چون آمدت

بخت بد دان کآمد و گردن زدت


چون چنین وسواس دیدی زود زود

با خدا گرد و در آ اندر سجود


سجده‌گه را تر کن از اشک روان

کای خدا تو وارهانم زین گمان


آن زمان کت امتحان مطلوب شد

مسجد دین تو پرخروب شد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2719


آفتابی در سخن آمد که خیز

که برآمد روز برجه کم ستیز


تو بگویی آفتابا کو گواه

گویدت ای کور از حق دیده خواه


روز روشن هر که او جوید چراغ

عین جستن کوریش دارد بلاغ


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1941


رحمت اندر رحمت آمد تا به سر

بر یکی رحمت فرو مآ ای پسر


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3339


نعره لاضیر بر گردون رسید

هین ببر که جان ز جان‌کندن رهید


ساحران با بانگی بلند که به آسمان می‌رسید گفتند هیچ ضرری به ما نمی‌رسد 

هان اینک ای فرعون دست و پای ما را قطع کن که جان ما از جان‌کندن نجات یافت


ما بدانستیم ما این تن نه‌ایم

از ورای تن به یزدان می‌زی‌ایم


قرآن کریم، سوره شعراء (۲۶)، آیه ۵۰

Quran, Ash-Shu’araa(#26), Line #50


«قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ.»


« گفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیرد که به سوی پروردگارمان بازگردیم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams


بیدار کن طرب را بر من بزن تو خود را

چشمی چنین بگردان کوری چشم بد را


خود را بزن تو بر من این است زنده کردن

بر مرده زن چو عیسی افسون معتمد را


ای رویت از قمر به آن رو به روی من نه

تا بنده دیده باشد صد دولت ابد را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468


جز توکل جز که تسلیم تمام

در غم و راحت همه مکر است و دام‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #576


ای رفیقان راهها را بست یار

آهوی لنگیم و او شیر شکار


جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای

در کف شیر نر خون‌خواره‌ای


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #245, Divan e Shams


از برای صلاح مجنون را

بازخوان ای حکیم افسون را


از برای علاج بی‌خبری

درج کن در نبیذ افیون را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #108, Divan e Shams


به برج دل رسیدی بیست اینجا

چو آن مه را بدیدی بیست اینجا


بسی این رخت خود را هر نواحی

ز نادانی کشیدی بیست اینجا


بشد عمری و از خوبی آن مه

به هر نوعی شنیدی بیست اینجا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #219


حزم آن باشد که نفریبد تو را

چرب و نوش و دام‌های این سرا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4066


در خبر بشنو تو این پند نکو

بین جنبیکم لکم اعدی عدو


تو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو و به آن

عمل کن سرسخت ترین دشمن شما در درون شماست


طمطراق این عدو مشنو گریز

کو چو ابلیس است در لج و ستیز


حدیث


«اَعْدیٰ عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ»


«سرسخت ترين دشمن تو، نفس تو است كه در ميان دو پهلویت (درونت) جا دارد.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1958


هر ندایی که تو را بالا کشید

آن ندا می‌دان که از بالا رسید


هر ندایی که تو را حرص آورد

بانگ گرگی دان که او مردم درد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams


بیدار کن طرب را بر من بزن تو خود را

چشمی چنین بگردان کوری چشم بد را


خود را بزن تو بر من این است زنده کردن

بر مرده زن چو عیسی افسون معتمد را


ای رویت از قمر به آن رو به روی من نه

تا بنده دیده باشد صد دولت ابد را


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #59


کاین تأنی پرتو رحمان بود

وآن شتاب از هزه شیطان بود


حدیث


«اَلتَّأَنّي مِنَ اللهِ وَالْعَجَلَةُ مِنَ الشَّيْطانِ.»


«درنگ از خداوند است و شتاب از شیطان.»


زآنکه شیطانش بترساند ز فقر

بارگیر صبر را بکشد به عقر


از نبی بشنو که شیطان در وعید

می‌کند تهدیدت از فقر شدید


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۶۸

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #268


«الشَّیطانُ یَعِدُکُمُ الفَقْرَ وَ یَأمُرُکُمْ بِالفَحْشاءِ وَاللهُ یَعِدُکُمْ مَغفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا وَاللهُ واسِعٌ عَلیمٌ»


«شيطان شما را از بينوايى مى‌ترساند و به كارهاى زشت وا مى‌دارد، در حالى كه 

خدا شما را به آمرزشِ خويش و افزونى وعده مى‌دهد. خدا گشايش‌دهنده و داناست.»


تا خوری زشت و بری زشت از شتاب

نی مروت نی ‌تأنی نی ثواب


لاجرم کافر خورد در هفت بطن

دین و دل باریک و لاغر زفت بطن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نفس و شیطان هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل که ایشان یک بدند

بهر حکمت‌هاش دو صورت شدند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334


خود ندارم هیچ به سازد مرا

که ز وهم دارم است این صد عنا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1951


گفت پیغمبر که نفحت‌‌های حق

اندرین ایام می‌‌آرد سبق‌‌


گوش و هش دارید این اوقات را

درربایید این چنین نفحات را


نفحه آمد مر شما را دید و رفت

هر که را می‌خواست جان بخشید و رفت‌‌


نفحه دیگر رسید آگاه باش

تا ازین هم وا نمانی خواجه‌‌تاش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون‌ است نه موقوف علل


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644


هست مهمان‌خانه این تن ای جوان

هر صباحی ضیف نو آید دوان


هین مگو کاین مانند اندر گردنم

که هم‌اکنون باز پرد در عدم


هرچه آید از جهان غیب‌وش

در دلت ضیف است او را دار خوش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643


لیک حاضر باش در خود ای فتی

تا به خانه او بیابد مر تو را


ورنه خلعت را برد او بازپس

که نیابیدم به خانه‌ هیچ‌کس


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1947


گفت پیغمبر که احمق هر که هست

او عدو ماست و غول رهزن است

 

حدیث


«الَاحمَقُ عَدُوِّي وَ العَاقلُ صَديقى»


«احمق دشمن من و عاقل دوست من است.»


هر که او عاقل بود او جان ماست

روح او و ریح او ریحان ماست

 

عقل دشنامم دهد من راضی‌ام

زآنکه فیضی دارد از فیاضی‌ام


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2062


خامشی بحرست‌و گفتن همچو جو

بحر می‌جوید تو را جو را مجو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3785


چشم او مانده‌ست در جوی روان

بی‌خبر از ذوق آب آسمان


مرکب همت سوی اسباب راند

از مسبب لاجرم محروم ماند


آنکه بیند او مسبب را عیان

کی نهد دل بر سبب‌های جهان


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1110


باز گرد شمس می‌‏گردم عجب

هم ز فر شمس باشد این سبب‏


شمس باشد بر سبب‌ها مطلع

هم از او حبل سبب‌ها منقطع‏


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3455


دیده‌‌ای دلال بی‌‌مدلول هیچ

تا نباشد جاده نبود غول هیچ‌‌

 

هیچ نامی بی‌‌حقیقت دیده‌‌ای

یا ز گاف و لام گل گل چیده‌‌ای

 

اسم خواندی رو مسمی را بجو

مه به بالا دان نه اندر آب جو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #214


حزم کن از خورد کین زهرین گیاست

حزم کردن زور و نور انبیاست


کاه باشد کو به هر بادی جهد

کوه کی مر باد را وزنی نهد


هر طرف غولی همی ‌خواند تو را

کای برادر راه خواهی هین بیا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1439


تو به هر حالی که باشی می‌طلب

آب می‌جو دایما ای خشک‌لب


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2677


انبيا گفتند در دل علتی‌ست

که از آن در حق شناسی آفتی‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2683


این هم از تاثیر آن بیمای‌َست

زهر او در جمله جفتان ساری‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #344


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از ره پنهان صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2908


گر تو اشکالی به کلی و حرج

صبر کن الصبر مفتاح الفرج


احتما کن احتما زاندیشه‌ها

فکر شیر و گور و دل‌ها بیشه‌ها


احتماها بر دواها سرور است

زآن‌که خاریدن فزونی گر است


احتما اصل دوا آمد یقین

احتما کن قوه جان را ببین


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1394, Divan e Shams


بر همگان گر ز فلک زهر ببارد همه شب

من شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکرم


هر کسکی را کسکی هر جگری را هوسی

لیک کجا تا به کجا من ز هوایی دگرم


من طلب اندر طلبم تو طرب اندر طربی

آن طربت در طلبم پا زد و برگشت سرم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #324


از پدر آموز کآدم در گناه

خوش فرود آمد به سوی پایگاه

 

چون بدید آن عالم‌الاسرار را

بر دو پا استاد استغفار را


همینکه آدم حضرت حق را که دانای به اسرار غیب است مشاهده کرد

روی دو پا ایستاد و طلب آمرزش کرد

 

بر سر خاکستر انده نشست

از بهانه شاخ تا شاخی نجست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2266


آنچه گوید نفس تو کاینجا بدست

مشنوش چون کار او ضد آمده‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #737


این زمان جز نفی ضد ا‌علام نیست

اندرین نشأت دمی بی‌دام نیست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #803


ای تو در بیگار خود را باخته

دیگران را تو ز خود نشناخته


تو به هر صورت که آیی بیستی

که منم این والله آن تو نیستی


یک زمان تنها بمانی تو ز خلق

در غم و اندیشه مانی تا به حلق


این تو کی باشی که تو آن اوحدی

که خوش و زیبا و سرمست خودی


مرغ خویشی صید خویشی دام خویش

صدر خویشی فرش خویشی بام خویش


جوهر آن باشد که قایم با خود است

آن عرض باشد که فرع او شده‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4608


کار آن کار است ای مشتاق مست

کاندر آن کار ار رسد مرگت خوش است


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1051


کار آن دارد که پیش از تن بده‌ست

بگذر از اینها که نو حادث شده‌ست


کار عارف راست کو نه احول است

چشم او بر کشت‌های اول است


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2220


از حدث شستم خدایا پوست را

از حوادث تو بشو این دوست را


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537


چاره آن دل عطای مبدلی‌‌ست

داد او را قابلیت شرط نیست

  

بلکه شرط قابلیت داد اوست

داد لب و قابلیت هست پوست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1437


منگر اندر نقش زشت و خوب خویش

بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش


منگر آن که تو حقیری یا ضعیف

بنگر اندر همت خود ای شریف


تو به هر حالی که باشی می‌طلب

آب می‌جو دایما ای خشک‌لب


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٧۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #374


گر نخواهم داد خود ننمایمش

چونش کردم بسته‌دل بگشایمش


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3781


با سلیمان پای در دریا بنه

تا چو داود آب سازد صد زره‏


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3762


مرغ کو بی ‏این سلیمان می‏‌رود

عاشق ظلمت چو خفاشی بود

 

با سلیمان خو کن ای خفاش رد

تا که در ظلمت نمانی تا ابد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵٣٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1532


بعد از این حرفی‌ست پیچاپیچ و دور

با سلیمان باش و دیوان را مشور


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2782


حق همی خواهد که تو زاهد شوی

تا غرض بگذاری و شاهد شوی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #552


دی شوی بینی تو اخراج بهار

لیل گردی بینی ایلاج نهار


قرآن کریم، سوره حج (۲۲)، آیه ۶۱

Quran, Al-Hajj(#22), Line #61


«ذَٰلِكَ بِأَنَّ الـلَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَأَنَّ الـلَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ.»


«اين بدآن سبب است كه خدا از شب مى‌كاهد و به روز مى‌افزايد 

و از روز مى‌كاهد و به شب مى‌افزايد. و خدا شنوا و بيناست.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams


در واقعه بدیدم کز قند تو چشیدم

با آن نشان که گفتی این بوسه نام‌زد را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1939


چون شدی من کان للـه از وله

من تو را باشم که کان الله له


حدیث


«مَنْ كانَ لِـلّهِ كانَ اللهُ لَه.»


«هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2892


یا رب اتمم نورنا فی الساهره

وانجنا من مفضحات قاهره


پروردگارا در عرصه محشر نور معرفت ما را به کمال رسان 

و ما را از رسواکنندگان قهار نجات ده


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #808


جوهر آن باشد که قایم با خودست

آن عرض باشد که فرع او شده‌ست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams


جان فرشته بودی یا رب چه گشته بودی

کز چهره می‌نمودی لم یتخذ ولد را


قرآن کریم، سورهٔ اسراء (١٧)، آیهٔ ١١١

Quran, Al-Israa(#17), Line #111


«وَقُلِ الْحَمْدُ لِـلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ 

وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ ۖ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيرًا»


«بگو: سپاس خدايى را كه فرزندى ندارد و او را شريكى در مُلك نيست 

و به مذلت نيفتد كه به يارى محتاج شود. پس او را تكبير گوى، تكبيرى شايسته.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1435


غرقه نوری که او لم یولدست

لم یلد لم یولد آن ایزدست


قرآن کریم، سورهٔ توحید (۱۱۲)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #3


لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ.


نه زاده است و نه زاده شده.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams


این بار جام پر کن لیکن تمام پر کن

تا چشم سیر گردد یک سو نهد حسد را


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1033


دیده‌یی کاندر نعاسی شد پدید

کی تواند جز خیال و نیست دید


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #826


دیده‌یی کو از عدم آمد پدید

ذات هستی را همه معدوم دید


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #431


عقبه‌‌یی زین صعب‌‌تر در راه نیست

‌‌ای خنک آن کش حسد همراه نیست


این جسد خانه حسد آمد بدان

کز حسد آلوده باشد خاندان


گر جسد خانه حسد باشد ولیک

آن جسد را پاک کرد الله نیک


طهرا بیتی بیان پاکی است

گنج نور است ار طلسمش خاکی است


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۲۵

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #125


«… وَعَهِدْنَا إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ.»


«… ما ابراهيم و اسماعيل را فرمان داديم: خانهٔ مرا براى طواف‌كنندگان 

و مقيمان و راكعان و ساجدان پاكيزه داريد.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٩٠٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1900


از ترازو کم کنی من کم کنم

تا تو با من روشنی من روشنم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams


درده میی ز بالا در لا اله الا

تا روح اله بیند ویران کند جسد را


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1956


فی السماء رزقکم نشنیده‌ای

اندرین پستی چه بر چفسیده‌ای


مگر نشنیده‌ای که حق تعالی می‌فرماید روزی شما در آسمان است

پس چرا به این دنیای پست چسبیده‌ای


قرآن کریم، سوره ذاريات (۵۱)، آیه ٢٢

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #22


«وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ.»


«و رزق شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است.»


ترس و نومیدیت دان آواز غول

می‌کشد گوش تو تا قعر سفول


هر ندایی که تو را بالا کشید

آن ندا می‌دان که از بالا رسید


هر ندایی که تو را حرص آورد

بانگ گرگی دان که او مردم درد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2898


دید روی جز تو شد غل گلو

کل شیء ماسوی‎الله باطل


دیدن روی هرکس بجز تو زنجیری است بر گردن

زیرا هر چیز جز خدا باطل است


باطلند و می‌نمایندم رشد

زانکه باطل باطلان را می‌کشد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #737


این زمان جز نفی ضد ا‌علام نیست

اندرین نشأت دمی بی‌دام نیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #191, Divan e Shams


از قالب نمدوش رفت آینه خرد خوش

چندان‌که خواهی اکنون می‌زن تو این نمد را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1736, Divan e Shams


اگرچه آینه روشنم ز بیم غبار

روا بود که دو سه روز در نمد گردم


میان صورت‌ها این حسد بود ناچار

ولی چو آینه گشتم چه بر حسد گردم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #728, Divan e Shams


زآن چنین خندان و خوش ما جان شیرین می‌دهیم

کان ملک ما را به شهد و قند و حلوا می‌کشد


shirin7shComment by: shirin7sh
خداوند غم نیافریده بلکه ذات خداوند شادی و طرب است پس حرص و حسد را دور کن.گوش بیهوشی را باز کن، چشم چون نرگس ، همان فضاگشایی، را باز کن، به صنع دست بزن و تقلید مکن. تا از فضای گشوده شده پیغام برسد، مات جهان نشوی، به شادی بی سبب برسی و وصل یار شوی.

درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
هزاران شکر و صدها سپاس


Back

Today visitors: 301

Time base: Pacific Daylight Time