مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
بیا بیا، که پشیمان شوی از این دوری
بیا به دعوتِ شیرینِ ما، چه میشوری؟
حیات موجزنان گشته اندرین مجلس
خدای ناصر(۱) و، هر سو شرابِ منصوری(۲)
به دست طرّهٔ(۳) خوبان به جایِ دستهٔ گل
به زیرِ پای بنفشه به جایِ مَحفوری(۴)
هزار جامِ سعادت بنوش ای نومید
بگیر صد زر و زور ای غریبِ زُرزوری(۵)
هزار گونه زلیخا و یوسفند اینجا
شرابِ روح فزای و سماعِ طنبوری(۶)
جواهر از کفِ دریایِ لامکان ز گزاف
به پیشِ مؤمن و کافر نهاده کافوری(۷)
میانِ بحرِ عسل، بانگ میزند هر جان
صلا، که باز رهیدم ز شهدِ زنبوری
فتادهاند به هم عاشقان و معشوقان
خراب و مست، رهیده ز نازِ مَستوری(۸)
قیامت است همه راز و ماجراها فاش
که مرده زنده کند نالههایِ ناقوری(۹)
برآر باز سر، ای استخوانِ پوسیده
اگرچه سخرهٔ(۱۰) ماری و طعمهٔ موری
ز مور و مار خریدت امیرِ کُن فَیَکُون(۱۱)*
بپوش خلعتِ میری، جزای مأموری(۱۲)
تو راست کانِ گُهَر، غصّهٔ دکان بگذار
ز نورِ پاک خوری، بِهْ که نانِ تنّوری
شکوفههایِ شرابِ خدا شکفت، بِهِل(۱۳)
شکوفهها(۱۴) و خمارِ شرابِ انگوری
جمالِ حور بِهْ از بردگانِ بلغاری(۱۵)
شرابِ روح بِهْ از آشهای بلغوری(۱۶)
خیالِ یار به حمّامِ اشکِ من آمد
نشست مردمکِ دیدهام به ناطوری(۱۷)
دو چشمِ تُرکِ خطا را چه ننگ از تنگی؟
چه عار دارد سبّاحِ(۱۸) جان از این عوری(۱۹)؟
درخت شو، هله، ای دانهای که پوسیدی
تویی خلیفه و دستورِ ما به دستوری(۲۰)
که دیدهاست چنین روز با چنان روزی
که واخرد همه را از شبی و شبکوری
کرم گشاد چو موسی کنون یدِ بیضا
جهان شدهست چو سینا و سینهٔ نوری
دلا، مقیم شو اکنون به مجلسِ جانها
که کدخدایِ مقیمانِ بیتِ مَعموری(۲۱)
مباش بستهٔ مستی، خراب باش خراب
یقین بدانکه خرابیست اصلِ مَعموری(۲۲)
خراب و مستِ خدایی در این چمن امروز
هزار شیشه اگر بشکنی تو، مَعذوری
به دستِ ساقیِ تو خاک میشود زرِ سرخ
چو خاکِ پای ویای خسروی و فَغفوری(۲۳)
صلایِ صحّتِ جان هر کجا که رنجوریست
تو مرده زنده شدن بین، چه جایِ رنجوری؟
غلامِ شعر بدآنم که شعر گفتهٔ توست
که جانِ جانِ سرافیل و نفخهٔ صوری
سخن چو تیر و زبان چون کمانِ خوارزمیست(۲۴)
که دیر و دور دهد دست، وای از این دوری
ز حرف و صوت بباید شدن به منطقِ جان
اگر غفار(۲۵) نباشد، بس است مغفوری(۲۶)
کز آن طرف شنوااند بیزبان دلها
نه رومیست و نه ترکی و نی نشابوری
بیا که همرهِ موسی شویم تا کُهِ طور
که کَلَّمَ الله(۲۷) آمد مخاطبهٔ(۲۸) طوری**
که دامنم بگرفتهست و میکشد عشقی
چنانکه گرسنه گیرد کنارِ کَندوری(۲۹)
ز دستِ عشق که جستهست تا جَهَد دلِ من؟
به قبضِ عشق بُوَد قبضهٔ قلاجوری(۳۰)
* قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸۲
Quran, Yaseen(#36), Line #82
«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»
«چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه مىگويد: موجود شو، پس موجود مىشود.»
* قرآن کریم، سورهٔ نحل (۱۶)، آیهٔ ۹۶
Quran, An-Nahl(#16), Line #96
«مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ ۖ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ ۗ وَلَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»
«آنچه نزد شماست فنا مىشود و آنچه نزد خداست باقى مىماند.
و آنان را كه شكيبايى ورزيدند پاداشى بهتر از كردارشان خواهيم داد.»
** قرآن کریم، سورهٔ نسا (۴)، آیهٔ ۱۶۴
Quran, An-Nisaa(#4), Line #164
«… وكَلَّمَ اللهُ مُوسَىٰ تَكْلِيمًا»
«… و خدا با موسى سخن گفت، چه سخن گفتنى بىميانجى.»
(۱) ناصر: یاریکننده، یاور، فاتح
(۲) منصور: یاری شده، پیروز. شرابِ منصوری: میِ وحدت و معرفت که حلّاج را به گفتن انَاالحق واداشت.
(۳)طُرّه: زُلف، موی پیشانی یار
(۴) مَحفوری: نوعی فرش، زیلو
(۵) زُرزور: پرندۀ کوچک سیاهرنگ دارای خالهای سفید، سار. زُرزوری: مجازاً ضعیف و ناتوان
(۶) طنبوری: طنبورزن، طنبورنواز
(۷) کافور: مادهای سفیدرنگ، خوشبو، یکی از چشمه های بهشت. کافوری: مجازاً خداوند، عارف کامل
(۸) مَستوری: پردهنشینی، پاکدامنی، عفّت
(۹) ناقور: سازی بادی که شبیه بوق یا شیپور است.
(۱۰) سخره: ذلیل و زیردست
(۱۱) کُن فَیَکُون: باش و میشود. اشاره به آیهٔ ۸۲، سورهٔ یس(۳۶).
(۱۲) جزای مأموری: اشاره است به آیاتی که خداوند مؤمنان را به سبب اعمالشان به بهشت وعده داده است.
(۱۳) بِهِل: بگذار، رها کن
(۱۴) شکوفه: استفراغ
(۱۵) بردگانِ بلغاری: کنیز و غلامی که از بلغارستان میآوردهاند.
(۱۶) آشِ بلغور: آشی که از گندم خردشده بپزند.
(۱۷) ناطور: باغبان، کشتبان، نگهبان، واژهٔ ترکی به معنی سردستهٔ کارگران حمام و در اینجا معنی اخیر مراد است.
(۱۸) سبّاح: شناگر
(۱۹) عوری: برهنگی، لخت بودن
(۲۰) دستور: وزیر
(۲۱) بیتِ مَعمور: خانهای در آسمان چهارم، مقابل کعبه
(۲۲) مَعمور: آباد شده، آبادان
(۲۳) فَغفور: لقبِ پادشاهانِ چین
(۲۴) کمانِ خوارزمی: کمانی که در سرزمینِ خوارزم میساختهاند.
(۲۵) غفار: غفّار، بخشنده، از نامهای خداوند
(۲۶) مغفور: آمرزیده شده
(۲۷) کَلَّمَ الله: خدا (با موسى) سخن گفت. اشاره به آیهٔ ۱۶۴، سورهٔ نسا (۴).
(۲۸) مخاطبه: گفتگو و خطابه
(۲۹) کَندوری: سفره، خوان
(۳۰) قلاجور: نوعی شمشیر، شمشیرِ آبدار
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
بیا بیا، که پشیمان شوی از این دوری
بیا به دعوتِ شیرینِ ما، چه میشوری؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بيت ۴۱۷۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4177
لیک مقصودِ ازل، تسلیمِ توست
ای مسلمان بایدت تسلیم جُست
- شوریدن یعنی چه؟
- «تو یکی نِهای، هزاری، تو چراغِ خود برافروز»
- هر چه بشود، هر اتفاقی بیفتد، من چراغ خودم را میافروزم.
- حواسم رو خودم، یا دیگران؟
- هر چه بشود، مرغِ خویشم
- اگر حواسم روی خودم نیست، از طریق فضاگشایی، از مردم و خدا عذرخواهی میکنم.
- هیچ اتفاقی سبب نمیشود که من تمرکزم را از روی خودم بردارم.
- سه بیت قرین را میخوانم.
- قرین جنسِ من را تعیین میکند یا خودم؟ این لحظه از جنسِ اصلی خودم میشوم یا دیگران مرا از جنسِ خودشان میکنند؟
- سَیرانِ درشت با زیادهروی در آن (فحشِ اجتهاد)، یا اجتهادِ گرم؟
- آیا میدانم که سَیرانِ درشت (عمل بر حسب عقل من ذهنی) به نفعِ دیو، و به ضررِ من خواهد بود؟
- پس دوباره و به طور مستمر از خودم بپرسم که حواسم روی خودم است، یا دیگران.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قَرین بی قول و گفتوگویِ او
خو بدزدد دل نهان از خویِ او
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از رهِ پنهان، صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856
گرگِ درّندهست نفسِ بَد، یقین
چه بهانه مینهی بر هر قرین؟
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲٨
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #28
کاین چراغی را که هست او نورکار(۳۱)
از پُف و دَمهایِ دُزدان دور دار
(۳۱) نورکار: روشنیبخش، مُنیر
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1197, Divan e Shams
تو مگو همه به جنگند و ز صلحِ من چه آید؟
تو یکی نهای، هزاری، تو چراغِ خود برافروز
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807
مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش
صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1057
گر بروید، ور بریزد صد گیاه
عاقبت بر روید آن کِشتهٔ اله
کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست
این دوم فانی است و آن اوّل درست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1056
او درون دام دامی مینهد
جان تو نه این جهد نه آن جهد
گر بروید، ور بریزد صد گیاه
عاقبت بر روید آن کِشتهٔ اله
کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست
این دوم فانی است و آن اوّل درست
کِشتِ اوّل کامل و بُگزیده است
تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است
افکن این تدبیرِ خود را پیشِ دوست
گر چه تدبیرت هم از تدبیرِ اوست
کار، آن دارد که حق افراشته است
آخر آن روید که اوّل کاشته است
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2519
که زده دلقک به سَیْرانِ درشت(۳۲)
چند اسپی تازی اندر راه کُشت
جمع گشته بر سرایِ شاه، خلق
تا چرا آمد چنین اِشتاب دلق(۳۳)؟
از شتاب او و فُحشِ(۳۴) اِجتهاد(۳۵)
غُلغُل و تشویش در تِرْمَد فتاد
(۳۲) سَیْرانِ درشت: حرکت و سیر خشن و ناهموار
(۳۳) دلق: مخفّفِ دلقک
(۳۴) فُحش: در اینجا به معنی فاحش است.
(۳۵) فُحشِ اِجتهاد: اِجتهادِ فاحش، تلاشِ بیش از حدّ
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
بیا بیا، که پشیمان شوی از این دوری
بیا به دعوتِ شیرینِ ما، چه میشوری؟
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۰۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #909
در حَذَر(۳۶) شوریدنِ شور و شَر است
رُو توکّل کن، توکّل بهتر است
با قضا پنجه مَزَن ای تند و تیز
تا نگیرد هم قضا با تو ستیز
مُرده باید بود پیشِ حکمِ حق
تا نیاید زخم، از رَبُّ الفَلَق(۳۷)
(۳۶) حذر: دوری کردن، پرهیز کردن. در اینجا یعنی دوری کردن از زندگی.
(۳۷) رَبُّ الفَلَق: پروردگار صبحگاه
------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316
از سخنگویی مجویید ارتفاع(۳۸)
منتظر را بِهْ ز گفتن، استماع(۳۹)
منصبِ تعلیم نوعِ شهوت است
هر خیالِ شهوتی در رَه بُت است
(۳۸) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن
(۳۹) استماع: شنیدن، گوش دادن
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2529, Divan e Shams
اَیا(۴۰) نزدیکِ جان و دل، چنین دوری روا داری؟
به جانی کز وصالت زاد، مَهجوری(۴۱) روا داری؟
گرفتم دانهٔ تلخم، نشاید کِشت و خوردن را
تو با آن لطفِ شیرینکار(۴۲)، این شوری روا داری؟
(۴۰) اَیا: به معنی «اِی» است که به عربی «یا» گویند که حرف ندا باشد.
(۴۱) مَهجور: جامانده، دورافتاده
(۴۲) شیرینکار: آن که دانههای شیرین کارَد، ویژگی کسی که کار و هنر جالب توجه از خود نشان میدهد.
------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376
گفت: نامت چیست؟ برگو بیدهان
گفت: خَرّوب(۴۳) است ای شاهِ جهان
گفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟
گفت: من رُستَم، مکان ویران شود
(۴۳) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوتهای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران میکند.
------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053
گاوِ زرّین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟
کاحمقان را اینهمه رغبت شگُفت
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550
چون زِ زنده مُرده بیرون میکُنَد
نَفْسِ زنده سویِ مرگی میتَنَد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #728, Divan e Shams
زان چنین خندان و خوش ما جانِ شیرین میدهیم
کان ملک ما را به شهد و قند و حلوا میکُشد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #872, Divan e Shams
هِل(۴۴) تا کُشد تو را، نه که آبِ حیات اوست؟
تلخی مکُن که دوست، عسلوار میکشد
(۴۴) هِل: بگذار، اجازه بده.
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840
جهدِ فرعونی، چو بیتوفیق بود
هرچه او میدوخت، آن تفتیق(۴۵) بود
(۴۵) تَفتیق: شکافتن
------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶٣۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3635
اجتهادِ گَرم ناکرده، که تا
دل شود صاف و، ببیند ماجَرا
سَر بُرون آرَد دلش از بُخْشِ(۴۶) راز
اوّل و آخِر ببیند چشمِ باز
(۴۶) بُخْش: سوراخ، منفذ
------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501
اوّل و آخِر تویی ما در میان
هیچ هیچی که نیاید در بیان
« همانطور که عظمت بینهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی
قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.»
قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳
Quran, Al-Hadid(#57), Line #3
«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»
«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1937
گفته او را من زبان و چشمِ تو
من حواس و من رضا و خشمِ تو
رُو که بییَسْمَع و بییُبصِر(۴۷) توی
سِر تُوی، چه جایِ صاحبسِر تُوی
(۴۷) بییَسْمَع و بییُبصِر: به وسیلهٔ من میشنود و به وسیلهٔ من میبیند.
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #257, Divan e Shams
جامِ مُباح(۴۸) آمد، هین نوش کُن
بازرَه از غابر(۴۹) و از ماجَرا
(۴۸) مُباح: حلال، جامِ مُباح: شرابِ حلال
(۴۹) غابر: گذشته
------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3339
نعرهٔ لاضَیْر(۵۰) بر گردون رسید
هین بِبُر که جان ز جان کندن رهید
ساحران با بانگی بلند که به آسمان می رسید گفتند: هیچ ضرری به ما نمیرسد.
هان اینک (ای فرعون دست و پای ما را) قطع کن که جان ما از جان کندن نجات یافت.
قرآن کریم، سوره شعراء (۲۶)، آیه ۵۰
Quran, Ash-Shu’araa(#26), Line #50
«قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ.»
«گفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیرد که به سوی پروردگارمان بازگردیم.»
(۵۰) ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن
------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٢۴۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2445
بازخر ما را ازین نَفْسِ پلید
کاردش تا استخوانِ ما رسید
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3340
ما بدانستیم ما این تن نهایم
از وَرایِ تن، به یزدان میزیایم
ای خُنُک(۵۱) آن را که ذاتِ خود شناخت
اندر امنِ سَرمَدی(۵۲) قصری بساخت
(۵۱) خُنُک: خوشا
(۵۲) سَرمَدی: ابدی، جاودانه
------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #591
هیچ کُنجی بیدَد(۵۳) و بیدام نیست
جز به خلوتگاهِ حق، آرام نیست
(۵۳) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی
------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1666
قهرِ حق بهتر ز صد حِلمِ(۵۴) من است
منع کردن جان ز حق، جان کندن است
(۵۴) حِلم: فضاگشایی، در اینجا یعنی فضاگشاییِ ذهنی
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466
عاشقان از بیمرادیهایِ خویش
باخبر گشتند از مولایِ خویش
بیمرادی شد قَلاووزِ(۵۵) بهشت
حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوشسرشت
حدیث
«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»
«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»
(۵۵) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشروِ لشکر
------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #236
کُشته از ره، جملهٔ شب بیعلف
گاه در جان کَندن و، گه در تلف
خر همه شب ذکر میکرد: ای اِله
جُو رها کردم، کم از یک مشت کاه
با زبانِ حال میگفت: ای شیوخ
رحمتی، که سوختم زین خامِ شوخ(۵۶)
(۵۶) خامِ شوخ: نادانِ گستاخ و بیشرم
------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #770
عمر بیتوبه، همه جان کندن است
مرگِ حاضر، غایب از حق بودن است
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489
گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا
او ز فعلِ حق نَبُد غافل چو ما
ولی حضرت آدم گفت: «پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.»
و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بیخبر نبود.
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23
«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»
«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما آمرزش نیاوری
و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488
گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی
کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۵۷)
شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی.
او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16
«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»
«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی،
من نیز بر راه بندگانت به کمین مینشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز میدارم.»
(۵۷) دَنی: فرومایه، پست
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053
نفس و شیطان، هر دو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنمودهاند
چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند
بهرِ حکمتهاش دو صورت شدند
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3360
کشتیِ نوحیم در دریا که تا
رو نگردانی ز کشتی ای فَتیٰ
همچو کَنعان سویِ هر کوهی مَرُو
از نُبی(۵۸) لاعٰاصِمَ الْیَومَ(۵۹) شنو
مینماید پست این کشتی ز بند
مینماید کوهِ فکرت بس بلند
قرآن کریم، سورهٔ هود (۱۱)، آیهٔ ۴۳
Quran, Hud(#11), Line #43
«قَالَ سَآوِي إِلَىٰ جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاءِ ۚ قَالَ لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ
إِلَّا مَنْ رَحِمَ ۚ وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ»
«گفت: من بر سر كوهى كه مرا از آب نگه دارد، جا خواهم گرفت.
گفت: امروز هيچ نگهدارندهاى از فرمان خدا نيست مگر كسى را كه بر او رحم آورد.
ناگهان موج ميان آن دو حايل گشت و او از غرقشدگان بود.»
(۵۸) نُبی: قرآن کریم
(۵۹) لاعٰاصِمَ الْیَومَ: امروز نگهدارندهای غیر از خدا نیست.
------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٢٢۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2225
هر ولی را نوح و کشتیبان شناس
صحبتِ این خلق را طوفان شناس
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4228
ره نیابد از ستاره هر حواس
جز که کشتیبانِ اِستارهشناس
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3363
پست منگر هان و هان این پست را
بنگر آن فضلِ حقِ پیوست را
در علوِّ(۶۰) کوهِ فکرت کم نگر
که یکی موجش کند زیر و زَبَر
گر تو کنعانی، نداری باورم
گر دو صد چندین نصیحت پَروَرَم
(۶۰) علوّ: بلندی، بزرگی
------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3214
طالب است و غالب است آن کردگار
تا ز هستیها برآرَد او دَمار
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3366
گوشِ کنعان کِی پذیرد این کلام؟
که بر او مُهرِ خدای است و خِتام(۶۱)
کِی گذارَد موعظه بر مُهرِ حق؟
کِی بگردانَد حَدَث(۶۲) حکمِ سَبَق؟
لیک میگویم حدیثِ خوشپیای(۶۳)
بر امیدِ آنکه تو کَنعان نهای
آخِر این اقرار خواهی کرد هین
هم ز اوّل روز آخِر را ببین
میتوانی دید آخِر را، مکن
چشمِ آخِربینْت را کورِ کَهُن
(۶۱) خِتام: پایان کار، گِلی که با آن مُهر میکنند.
(۶۲) حَدَث: حادث، امری که تازه واقع شده.
(۶۳) حدیثِ خوشپی: سخن نیک و فرخنده
------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1356
اوّلِ صف بر کسی مانَد به کام
کو نگیرد دانه، بیند بندِ دام
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1360
گر همی خواهی سلامت از ضرر
چشم ز اوّل بند و پایان را نگر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۷۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3371
هر که آخِربین بُوَد مسعودوار
نبودش هر دَم ز رَه رفتن عِثار(۶۴)
گر نخواهی هر دَمی این خُفت و خیز
کُن ز خاکِ پایِ مردی چشم تیز
کُحْلِ(۶۵) دیده ساز خاکِ پاش را
تا بیندازی سَرِ اوباش را
که ازین شاگردی و زین اِفتقار(۶۶)
سوزنی باشی، شوی تو ذوالْفَقار
سُرمه کن تو خاکِ هر بگزیده را
هم بسوزد، هم بسازد دیده را
چشم اُشتر زآن بُوَد بس نوربار
کو خورَد از بهرِ نورِ چشم، خار
(۶۴) عِثار: لغزش
(۶۵) کُحْل: سُرمه
(۶۶) اِفتقار: فقیر شدن، تهیدستی و درویشی
------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #71
پَردههایِ دیده را دارویِ صَبر
هم بِسوزد، هَم بِسازد شَرحِ صَدْر
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #714
تیغِ چوبین را مَبَر در کارزار(۶۷)
بنگر اوّل، تا نگردد کار، زار(۶۸)
(۶۷) کارزار: جنگ و نبرد
(۶۸) زار: خراب و نابسامان
------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3072
اُذْکُروا الله کارِ هر اوباش نیست
اِرْجِعی بر پای هر قَلّاش(۶۹) نیست
لیک تو آیِس(۷۰) مشو، هم پیل باش
ور نه پیلی، در پی تبدیل باش
کیمیاسازانِ(۷۱) گَردون را ببین
بشنو از میناگَران(۷۲) هر دَم طنین
قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱
Quran, Al-Ahzaab(#33), Line #41
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»
قرآن كريم، سورهٔ فجر (۸۹)، آيات ۲۷ و ۲۸
Quran, Al-Fajr(#89), Line #27-28
«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»
«ای جانِ آرامگرفته و اطمینانیافته. به سوی پروردگارت
در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، بازگرد.»
(۶۹) قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس
(۷۰) آیس: ناامید
(۷۱) کیمیاساز: کیمیاگر
(۷۲) میناگر: آنکه فلزات مختلف را با لعابهای رنگین میآراید.
------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2419
تو وَرایِ عقلِ کُلّی در بیان
آفتابی، در جنون چونی نهان؟
گفت: این اوباش، رایی میزنند
تا درین شهرِ خودم قاضی کنند
دفع میگفتم، مرا گفتند: نی
نیست چون تو عالِمی، صاحبفَنی
با وجودِ تو حرام است و خبیث
که کم از تو در قضا گوید حدیث
در شریعت نیست دستوری که ما
کمتر از تو شَه کنیم و پیشوا
زین ضرورت گیج و دیوانه شدم
لیک در باطن همانم که بُدم
عقلِ من گنج است و من ویرانهام
گنج اگر پیدا کنم، دیوانهام
اوست دیوانه که دیوانه نشد
این عَسَس(۷۳) را دید و، در خانه نشد
دانشِ من، جوهر آمد نه عَرَض
این بهایی نیست بهرِ هر غَرَض
(۷۳) عَسَس: داروغه
------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3422
قصر چیزی نیست، ویران کن بدن
گنج در ویرانی است، ای میرِ من
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2428
کانِ قندم، نیْسِتانِ شِکَّرم
هم ز من میرویَد و، من میخورم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1434
او ز شَرِّ عامه اندر خانه شد
او ز ننگِ عاقلان دیوانه شد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2622
در میانِ صالحان، یک اَصلَحیست
بر سرِ توقیعش(۷۴) از سلطان صَحیست(۷۵)
کآن دعا شد با اجابت مُقْتَرِن(۷۶)
کُفوِ(۷۷) او نبْود کِبار اِنس و جِن
در مِریاَش(۷۸) آنکه حُلو(۷۹) و حامِض(۸۰) است
حجّتِ ایشان برِ حق داحِض(۸۱) است
که چو ما او را به خود افراشتیم
عذر و حجّت از میان برداشتیم
(۷۴) توقیع: فرمان شاه، امضای نامه و فرمان
(۷۵) صَحّ: مخفّفِ صَحَّ به معنی درست است، صحیح است.
(۷۶) مُقْتَرِن: قرین
(۷۷) کُفو: همتا، نظیر
(۷۸) مِری: ستیز و جدال
(۷۹) حُلو: شیرین
(۸۰) حامِض: ترش
(۸۱) داحِض: باطل
------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807
مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش
صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش
جوهر آن باشد که قایم با خودست
آن عَرَض باشد که فرعِ او شدهست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2584
وآنچه باشد طبع و خشمِ عارضی
میشتابد، تا نگردد مرتضی(۸۲)
ترسد ار آید رضا، خشمش رود
انتقام و ذوقِ آن، فایِت(۸۳) شود
شهوتِ کاذب شتابد در طعام
خوفِ فوتِ ذوق، هست آن خود سَقام(۸۴)
اِشتها صادق بود، تأخیر بِهْ
تا گُواریده شود آن بیگِرِه
(۸۲) مرتضی: خشنود، راضی
(۸۳) فایِت: از میان رفته، فوت شده
(۸۴) سَقام: بیماری
------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #403
اختیاری را نبودی چاشنی(۸۵)
گر نگشتی آخِر او محو از منی
در جهان گر لقمه و گر شربت است
لذّتِ او فرعِ محوِ لذّت است
گرچه از لذّات، بیتأثیر شد
لذّتی بود او و لذّتگیر(۸۶) شد
(۸۵) چاشنی: مقداری اندک از خوراک که برای مزّه کردن بچشند، در اینجا به معنی لذّت و حلاوت است.
(۸۶) لذّتگیر: گیرندهٔ لذّت و خوشی، جذبکنندهٔ لذّت و خوشی.
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
حیات موجزنان گشته اندرین مجلس
خدای ناصر و، هر سو شرابِ منصوری
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359
ننگرم کس را و گر هم بنگرم
او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۸۷)
عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر(۸۸)
عاشقِ مصنوع کی باشم چو گَبر(۸۹)؟
عاشقِ صُنعِ(۹۰) خدا با فَر بوَد
عاشقِ مصنوعِ(۹۱) او کافر بُوَد
(۸۷) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن
(۸۸) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.
(۸۹) گبر: کافر
(۹۰) صُنع: آفرینش
(۹۱) مصنوع: آفریده، مخلوق
------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣۶۴٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3640
بهرِ دیدهٔ روشنان، یزدانِ فرد(۹۲)
شش جهت را مَظْهَرِ(۹۳) آیات کرد
تا به هر حیوان و نامی(۹۴) کهنْگََرَند
از ریاضِ(۹۵) حُسنِ رَبّانی(۹۶) چرند
بهرِ این فرمود با آن اِسْپَه(۹۷) او
حَیْثُ وَلَّیْتُم فَثَمَّ وَجْهُهُ
از اینرو خداوند خطاب به خیلِ مؤمنان فرمود:
به هر طرف که روی کنید همانجا ذات الهی است.
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۱۵
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #115
«وَلِله الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ ۚ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ ۚ إِنَّ اللهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»
«مشرق و مغرب از آن خداست. پس به هر جاى كه رو كنيد،
همان جا رو به خداست. خدا فراخرحمت و داناست.»
(۹۲) یزدانِ فرد: خداوند یکتا
(۹۳) مَظهَر: محلِ ظهور، جای آشکار شدن
(۹۴) نامی: نموّ کننده، گیاه
(۹۵) ریاض: جمعِ روضه، باغها
(۹۶) حُسنِ رَبّانی: جمالِ الهی
(۹۷) اِسْپَه: مخفّفِ اسپاه، سپاه، لشکر
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
به دست طرّهٔ خوبان به جایِ دستهٔ گل
به زیرِ پای بنفشه به جایِ مَحفوری
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362
قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن
زآنکه سَرها جمله میرویَد زِ بُن
بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه
چون برآید میوه، با اصحاب دِه
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1232
نه تو اَعطَیناکَ کَوثَر خواندهای؟
پس چرا خشکی و تشنه ماندهای؟
یا مگر فرعونی و کوثر چو نیل
بر تو خون گشتهست و ناخوش، ای عَلیل(۹۸)
(۹۸) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
هزار جامِ سعادت بنوش ای نومید
بگیر صد زر و زور ای غریبِ زُرزوری
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٣١۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3145
ذرّهای گر جهدِ تو افزون بُوَد
در ترازویِ خدا موزون بُوَد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٩٠٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1900
از ترازو کم کُنی، من کم کنم
تا تو با من روشنی، من روشنم
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۹۹)
(۹۹) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
------------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240
کرده حق ناموس را صد من حَدید(۱۰۰)
ای بسی بسته به بندِ ناپدید
(۱۰۰) حَدید: آهن
------------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219
در تگِ(۱۰۱) جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۱۰۲)
گرچه جو صافی نماید مر تو را
(۱۰۱) تگ: ته و بُن
(۱۰۲) فَتیٰ: جوان، جوانمرد
------------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۱۰۳)
که بگویید از طریقِ انبساط
(۱۰۳) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130
چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا
تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا
مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست»
تا «جز آنچه به ما آموختی» دستِ تو را بگیرد.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3175
چون ملایک گو که لا عِلْمَ لَنا
یا الهی، غَیْرَ ما عَلَّمْتَنا
مانند فرشتگان بگو: «خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.»
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32
«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams
دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۱۰۴) بپذیر
کارِ او کُنْ فَیکون است نه موقوفِ علل
(۱۰۴) نَفَخْتُ: دمیدم
------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196
تا کنی مر غیر را حَبْر(۱۰۵) و سَنی(۱۰۶)
خویش را بدخُو و خالی میکنی
(۱۰۵) حَبر: دانشمند، دانا
(۱۰۶) سَنی: رفیع، بلند مرتبه
------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151
مردهٔ خود را رها کردهست او
مردهٔ بیگانه را جوید رَفو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2 Line #479
دیده آ، بر دیگران، نوحهگری
مدّتی بنشین و، بر خود میگِری
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قَرین بی قول و گفتوگویِ او
خو بدزدد دل نهان از خویِ او
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از رهِ پنهان، صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856
گرگِ درّندهست نفسِ بَد، یقین
چه بهانه مینهی بر هر قرین؟
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514
بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت
کآن فراق آرد یقین در عاقبت
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
بیا بیا، که پشیمان شوی از این دوری
بیا به دعوتِ شیرینِ ما، چه میشوری؟
حیات موجزنان گشته اندرین مجلس
خدای ناصر و، هر سو شرابِ منصوری
به دستِ طرّهٔ خوبان به جایِ دستهٔ گل
به زیرِ پای بنفشه به جایِ مَحفوری
هزار جامِ سعادت بنوش ای نومید
بگیر صد زر و زور ای غریبِ زُرزوری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
جواهر از کفِ دریایِ لامکان ز گزاف
به پیشِ مؤمن و کافر نهاده کافوری
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3158
گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۱۰۷)، کارِ توست
ای تو اندر توبه و میثاق، سُست
لیک من آن ننگرم، رحمت کنم
رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم
ننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطا
از کَرَم، این دَم چو میخوانی مرا
(۱۰۷) رُدُّوا لَعادوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شدهاند، بازگردند.
------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537
چارۀ آن دل عطای مُبدِلی(۱۰۸) است
دادِ(۱۰۹) او را قابلیّت شرط نیست
بلکه شرطِ قابلیّت دادِ اوست
دادْ لُبّ(۱۱۰) و قابلیّت هست پوست
(۱۰۸) مُبدِل: بَدَلکننده، تغییردهنده
(۱۰۹) داد: عطا، بخشش
(۱۱۰) لُب: خالص و برگزیده از هر چیزی. مغز، مغز چیزی
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
فتادهاند به هم عاشقان و معشوقان
خراب و مست، رهیده ز نازِ مَستوری
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3489
دید خود مگذار از دیدِ خسان
که به مُردارت کَشَند این کرکسان
چشم چون نرگس فروبندی که چی؟
هین عصااَم کَش که کورم ای اَچی(۱۱۱)؟
وآن عصاکش که گزیدی، در سفر
خود ببینی باشد از تو کورتر
دست، کورانه بِحَبْلِ الله زن
جز بر امر و نهیِ یزدانی مَتَن
قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۰۳
Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #103
«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا… .»
«و همگان دست در ريسمان خدا زنيد و پراكنده مشويد… .»
چیست حَبْلُ اللَه؟ رها کردن هوا
کاین هوا شد صَرصَری مر عاد را
خلق در زندان نشسته، از هواست
مرغ را پَرها ببسته، از هواست
ماهی اندر تابهٔ(۱۱۲) گرم، از هواست
رفته از مستوریان شرم، از هواست
(۱۱۱) اَچی: برادر
(۱۱۲) تابه: ماهیتابه
------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #543
ای بسا نازا که گردد آن گناه
افگنَد مر بنده را از چشمِ شاه
ناز کردن خوشتر آید از شِکَر
لیک، کم خایَش(۱۱۳)، که دارد صد خطر
ایمنآبادست آن راهِ نیاز
ترک نازش گیر و، با آن ره بساز
ای بسا نازآوری زد پَرّ و بال
آخِرُالْـاَمر، آن بر آن کس شد وَبال
(۱۱۳) خایَش: از مصدر خاییدن، یعنی جویدن
------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692
پس شما خاموش باشید اَنْصِتوا
تا زبانْتان من شَوم در گفتوگو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٢٣٣١
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2331
ایمنی بگذار و جایِ خوف باش
بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2455, Divan e Shams
تا نشویِ مَستِ خدا، غم نشود از تو جُدا
تا صِفَتِ گُرگ دَری، یوسُفِ کَنعان نَبَری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
قیامت است همه راز و ماجراها فاش
که مُرده زنده کند نالههایِ ناقوری
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1938
رُو که بییَسْمَع و بییُبصِر(۱۱۴) توی
سِر تُوی، چه جایِ صاحبسِر تُوی
(۱۱۴) بییَسْمَع و بییُبصِر: به وسیلهٔ من میشنود و به وسیلهٔ من میبیند.
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #560, Divan e Shams
لذّتِ بیکرانهایست، عشق شدهست نام او
قاعده خود شکایت است، ورنه جفا چرا بُوَد؟
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #71
بَر خیالی صُلحشان و جنگشان
وز خیالی فخرشان و نَنگشان
مولوى، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
برآر باز سر، ای استخوانِ پوسیده
اگرچه سخرهٔ ماری و طعمهٔ موری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2439, Divan e Shams
آن رفت کز رنج و غَمان، خَم داده بودم چون کمان
بود این تنم چون استخوان در دستِ هر سَگسارهای(۱۱۵)
(۱۱۵) سَگساره: سگطبع
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
تو راست کانِ گُهَر، غصّهٔ دکان بگذار
ز نورِ پاک خوری، بِهْ که نانِ تنّوری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams
دکّان ز خود پرداختم، انگازها(۱۱۶) انداختم
قدرِ جنون بشناختم، زاندیشهها گشتم بَری
(۱۱۶) انگاز: دستافزار، آلت
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
شکوفههایِ شرابِ خدا شکفت، بِهِل
شکوفهها و خمارِ شرابِ انگوری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams
نه از نبیذِ(۱۱۷) لذیذش شکوفهها(۱۱۸) و خُمار
نه از حَلاوتِ حلواش، دُمَّل(۱۱۹) و تبها
(۱۱۷) نبیذ: شراب
(۱۱۸) شکوفه: استفراغ
(۱۱۹) دُمَّل: آبسه، زخم
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1135, Divan e Shams
نه مستیی که تو را آرزویِ عقل آید
ز مستیی که کند روح و عقل را بیدار
ز هر چه دارد غیرِ خدا شکوفه(۱۲۰) کند
از آنکه غیرِ خدا نیست جز صُداع(۱۲۱) و خمار
(۱۲۰) شکوفه: استفراغ، قی کردن
(۱۲۱) صُداع: سردرد
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
درخت شو، هله، ای دانهای که پوسیدی
تویی خلیفه و دستورِ ما به دستوری
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4681
در دَمَم، قصّابوار این دوست را
تا هِلَد(۱۲۲) آن مغزِ نغزش، پوست را
(۱۲۲) هِلَد: از مصدرِ هلیدن به معنی گذاشتن، اجازه دادن، فروگذاشتن
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
مباش بستهٔ مستی، خراب باش خراب
یقین بدانکه خرابیست اصلِ مَعموری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams
تو همچو وادیِ(۱۲۳) خشکی و ما چو بارانی
تو همچو شهرِ خرابی و ما چو معماری
(۱۲۳) وادی: بیابان
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams
زهی جهان و زهی نظمِ نادر و ترتیب
هزار شور درافکنْد در مُرتَّبها
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
خراب و مستِ خدایی در این چمن امروز
هزار شیشه اگر بشکنی تو، مَعذوری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1375, Divan e Shams
چون در کفِ سلطان شدم، یک حبّه بودم، کان شدم
گر در ترازویم نهی، میدان که میزان بشکنم
چون من خراب و مست را در خانهٔ خود ره دهی
پس تو ندانی این قَدَر کاین بشکنم، آن بشکنم؟
گر پاسبان گوید که هی، بر وی بریزم جامِ می
دربان اگر دستم کشد، من دستِ دربان بشکنم
چرخ ار نگردد گردِ دل از بیخ و اصلش برکنم
گردون اگر دونی کند گردونِ گردان بشکنم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1397, Divan e Shams
چونکه من از دست شدم، در رهِ من شیشه منه
ور بنهی پا بنهم، هر چه بیابم شکنم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١۵٠٢
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502
خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد
وانگه از خود بی زِ خود چیزی بدُزد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
صلایِ صحّتِ جان هر کجا که رنجوریست
تو مرده زنده شدن بین، چه جایِ رنجوری؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678
چون به من زنده شود این مُردهتن
جانِ من باشد که رو آرَد به من
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
سخن چو تیر و زبان چون کمانِ خوارزمیست
که دیر و دور دهد دست، وای از این دوری
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2353
آنچه حقّ است اَقْرَب از حَبلالْوَرید
تو فگنده تیرِ فکرت را بعید
قرآن کریم، سوره ق (۵۰)، آیه ۱۶
Quran, Qaaf(#50), Line #16
«وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»
«ما آدمى را آفريدهايم و از وسوسههاى نَفْس او آگاه هستيم، زيرا از رگ گردنش به او نزديکتريم.»
ای کمان و تیرها برساخته
صید نزدیک و تو دور انداخته
هرکه دوراندازتر، او دورتر
وز چنین گنج است او مهجورتر(۱۲۴)
(۱۲۴) مهجور: دورافتاده
------------
مولوى، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
ز حرف و صوت بباید شدن به منطقِ جان
اگر غفار نباشد، بس است مغفوری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams
تو بی ز گوش شنو، بیزبان بگو با او
که نیست گفتِ زبان بیخلاف و آزاری
مولوى، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
کز آن طرف شنوااند بیزبان دلها
نه رومیست و نه ترکی و نی نشابوری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1372, Divan e Shams
خاموش کُن کاندر سخن، حلوا بیفتد از دهن
بی گفت، مردم بو بَرَد زآن سان که من بوییدهام
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
که دامنم بگرفتهست و میکشد عشقی
چنانکه گرسنه گیرد کنارِ کَندوری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2439, Divan e Shams
دامنکشانم میکشد در بُتکده عَیّارهای(۱۲۵)
من همچو دامن میدوم اندر پیِ خونخوارهای
(۱۲۵) عَیّاره: مؤنث عَیّار، زن فریبنده و حیلهباز
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2437, Divan e Shams
دامن ندارد(۱۲۶) غیرِ او، جمله گدااند ای عمو
درزن دو دستِ خویش را در دامنِ(۱۲۷) شاهنشهی
(۱۲۶) دامن داشتن: کنایه از توانگر بودن و ثروت داشتن
(۱۲۷) دست در دامن زدن: یاری خواستن، متوسل شدن
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
ز دستِ عشق که جستهست تا جَهَد دلِ من؟
به قبضِ عشق بُوَد قبضهٔ قلاجوری
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4470
عاقلان، اشکستهاش از اضطرار
عاشقان، اشکسته با صد اختیار
عاقلانش، بندگانِ بندیاند
عاشقانش، شِکّری و قندیاند
اِئْتِیا کَرْهاً مهارِ عاقلان
اِئْتِیا طَوْعاً بهارِ بیدلان
«از روی کراهت و بی میلی بیایید، افسار عاقلان است،
اما از روی رضا و خرسندی بیایید، بهار عاشقان است.»
قرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱
Quran, Fussilat(#41), Line #11
« ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»
«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت:
«خواه يا ناخواه بياييد.» گفتند: «فرمانبردار آمديم.»»
-------------------------
مجموع لغات:
(۱) ناصر: یاریکننده، یاور، فاتح
(۲) منصور: یاری شده، پیروز. شرابِ منصوری: میِ وحدت و معرفت که حلّاج را به گفتن انَاالحق واداشت.
(۳)طُرّه: زُلف، موی پیشانی یار
(۴) مَحفوری: نوعی فرش، زیلو
(۵) زُرزور: پرندۀ کوچک سیاهرنگ دارای خالهای سفید، سار. زُرزوری: مجازاً ضعیف و ناتوان
(۶) طنبوری: طنبورزن، طنبورنواز
(۷) کافور: مادهای سفیدرنگ، خوشبو، یکی از چشمه های بهشت. کافوری: مجازاً خداوند، عارف کامل
(۸) مَستوری: پردهنشینی، پاکدامنی، عفّت
(۹) ناقور: سازی بادی که شبیه بوق یا شیپور است.
(۱۰) سخره: ذلیل و زیردست
(۱۱) کُن فَیَکُون: باش و میشود. اشاره به آیهٔ ۸۲، سورهٔ یس(۳۶).
(۱۲) جزای مأموری: اشاره است به آیاتی که خداوند مؤمنان را به سبب اعمالشان به بهشت وعده داده است.
(۱۳) بِهِل: بگذار، رها کن
(۱۴) شکوفه: استفراغ
(۱۵) بردگانِ بلغاری: کنیز و غلامی که از بلغارستان میآوردهاند.
(۱۶) آشِ بلغور: آشی که از گندم خردشده بپزند.
(۱۷) ناطور: باغبان، کشتبان، نگهبان، واژهٔ ترکی به معنی سردستهٔ کارگران حمام و در اینجا معنی اخیر مراد است.
(۱۸) سبّاح: شناگر
(۱۹) عوری: برهنگی، لخت بودن
(۲۰) دستور: وزیر
(۲۱) بیتِ مَعمور: خانهای در آسمان چهارم، مقابل کعبه
(۲۲) مَعمور: آباد شده، آبادان
(۲۳) فَغفور: لقبِ پادشاهانِ چین
(۲۴) کمانِ خوارزمی: کمانی که در سرزمینِ خوارزم میساختهاند.
(۲۵) غفار: غفّار، بخشنده، از نامهای خداوند
(۲۶) مغفور: آمرزیده شده
(۲۷) کَلَّمَ الله: خدا (با موسى) سخن گفت. اشاره به آیهٔ ۱۶۴، سورهٔ نسا (۴).
(۲۸) مخاطبه: گفتگو و خطابه
(۲۹) کَندوری: سفره، خوان
(۳۰) قلاجور: نوعی شمشیر، شمشیرِ آبدار
(۳۱) نورکار: روشنیبخش، مُنیر
(۳۲) سَیْرانِ درشت: حرکت و سیر خشن و ناهموار
(۳۳) دلق: مخفّفِ دلقک
(۳۴) فُحش: در اینجا به معنی فاحش است.
(۳۵) فُحشِ اِجتهاد: اِجتهادِ فاحش، تلاشِ بیش از حدّ
(۳۶) حذر: دوری کردن، پرهیز کردن. در اینجا یعنی دوری کردن از زندگی.
(۳۷) رَبُّ الفَلَق: پروردگار صبحگاه
(۳۸) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن
(۳۹) استماع: شنیدن، گوش دادن
(۴۰) اَیا: به معنی «اِی» است که به عربی «یا» گویند که حرف ندا باشد.
(۴۱) مَهجور: جامانده، دورافتاده
(۴۲) شیرینکار: آن که دانههای شیرین کارَد، ویژگی کسی که کار و هنر جالب توجه از خود نشان میدهد.
(۴۳) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوتهای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران میکند.
(۴۴) هِل: بگذار، اجازه بده.
(۴۵) تَفتیق: شکافتن
(۴۶) بُخْش: سوراخ، منفذ
(۴۷) بییَسْمَع و بییُبصِر: به وسیلهٔ من میشنود و به وسیلهٔ من میبیند.
(۴۸) مُباح: حلال، جامِ مُباح: شرابِ حلال
(۴۹) غابر: گذشته
(۵۰) ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن
(۵۱) خُنُک: خوشا
(۵۲) سَرمَدی: ابدی، جاودانه
(۵۳) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی
(۵۴) حِلم: فضاگشایی، در اینجا یعنی فضاگشاییِ ذهنی
(۵۵) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشروِ لشکر
(۵۶) خامِ شوخ: نادانِ گستاخ و بیشرم
(۵۷) دَنی: فرومایه، پست
(۵۸) نُبی: قرآن کریم
(۵۹) لاعٰاصِمَ الْیَومَ: امروز نگهدارندهای غیر از خدا نیست.
(۶۰) علوّ: بلندی، بزرگی
(۶۱) خِتام: پایان کار، گِلی که با آن مُهر میکنند.
(۶۲) حَدَث: حادث، امری که تازه واقع شده.
(۶۳) حدیثِ خوشپی: سخن نیک و فرخنده
(۶۴) عِثار: لغزش
(۶۵) کُحْل: سُرمه
(۶۶) اِفتقار: فقیر شدن، تهیدستی و درویشی
(۶۷) کارزار: جنگ و نبرد
(۶۸) زار: خراب و نابسامان
(۶۹) قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس
(۷۰) آیس: ناامید
(۷۱) کیمیاساز: کیمیاگر
(۷۲) میناگر: آنکه فلزات مختلف را با لعابهای رنگین میآراید.
(۷۳) عَسَس: داروغه
(۷۴) توقیع: فرمان شاه، امضای نامه و فرمان
(۷۵) صَحّ: مخفّفِ صَحَّ به معنی درست است، صحیح است.
(۷۶) مُقْتَرِن: قرین
(۷۷) کُفو: همتا، نظیر
(۷۸) مِری: ستیز و جدال
(۷۹) حُلو: شیرین
(۸۰) حامِض: ترش
(۸۱) داحِض: باطل
(۸۲) مرتضی: خشنود، راضی
(۸۳) فایِت: از میان رفته، فوت شده
(۸۴) سَقام: بیماری
(۸۵) چاشنی: مقداری اندک از خوراک که برای مزّه کردن بچشند، در اینجا به معنی لذّت و حلاوت است.
(۸۶) لذّتگیر: گیرندهٔ لذّت و خوشی، جذبکنندهٔ لذّت و خوشی.
(۸۷) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن
(۸۸) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.
(۸۹) گبر: کافر
(۹۰) صُنع: آفرینش
(۹۱) مصنوع: آفریده، مخلوق
(۹۲) یزدانِ فرد: خداوند یکتا
(۹۳) مَظهَر: محلِ ظهور، جای آشکار شدن
(۹۴) نامی: نموّ کننده، گیاه
(۹۵) ریاض: جمعِ روضه، باغها
(۹۶) حُسنِ رَبّانی: جمالِ الهی
(۹۷) اِسْپَه: مخفّفِ اسپاه، سپاه، لشکر
(۹۸) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند
(۹۹) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
(۱۰۰) حَدید: آهن
(۱۰۱) تگ: ته و بُن
(۱۰۲) فَتیٰ: جوان، جوانمرد
(۱۰۳) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره
(۱۰۴) نَفَخْتُ: دمیدم
(۱۰۵) حَبر: دانشمند، دانا
(۱۰۶) سَنی: رفیع، بلند مرتبه
(۱۰۷) رُدُّوا لَعادوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شدهاند، بازگردند.
(۱۰۸) مُبدِل: بَدَلکننده، تغییردهنده
(۱۰۹) داد: عطا، بخشش
(۱۱۰) لُب: خالص و برگزیده از هر چیزی. مغز، مغز چیزی
(۱۱۱) اَچی: برادر
(۱۱۲) تابه: ماهیتابه
(۱۱۳) خایَش: از مصدر خاییدن، یعنی جویدن
(۱۱۴) بییَسْمَع و بییُبصِر: به وسیلهٔ من میشنود و به وسیلهٔ من میبیند.
(۱۱۵) سَگساره: سگطبع
(۱۱۶) انگاز: دستافزار، آلت
(۱۱۷) نبیذ: شراب
(۱۱۸) شکوفه: استفراغ
(۱۱۹) دُمَّل: آبسه، زخم
(۱۲۰) شکوفه: استفراغ، قی کردن
(۱۲۱) صُداع: سردرد
(۱۲۲) هِلَد: از مصدرِ هلیدن به معنی گذاشتن، اجازه دادن، فروگذاشتن
(۱۲۳) وادی: بیابان
(۱۲۴) مهجور: دورافتاده
(۱۲۵) عَیّاره: مؤنث عَیّار، زن فریبنده و حیلهباز
(۱۲۶) دامن داشتن: کنایه از توانگر بودن و ثروت داشتن
(۱۲۷) دست در دامن زدن: یاری خواستن، متوسل شدن
--------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
بیا بیا که پشیمان شوی از این دوری
بیا به دعوت شیرین ما چه میشوری
حیات موجزنان گشته اندرین مجلس
خدای ناصر و هر سو شراب منصوری
به دست طره خوبان به جای دسته گل
به زیر پای بنفشه به جای محفوری
هزار جام سعادت بنوش ای نومید
بگیر صد زر و زور ای غریب زرزوری
هزار گونه زلیخا و یوسفند اینجا
شراب روح فزای و سماع طنبوری
جواهر از کف دریای لامکان ز گزاف
به پیش مؤمن و کافر نهاده کافوری
میان بحر عسل بانگ میزند هر جان
صلا که باز رهیدم ز شهد زنبوری
فتادهاند به هم عاشقان و معشوقان
خراب و مست رهیده ز ناز مستوری
قیامت است همه راز و ماجراها فاش
که مرده زنده کند نالههای ناقوری
برآر باز سر ای استخوان پوسیده
اگرچه سخره ماری و طعمه موری
ز مور و مار خریدت امیر کن فیکون
بپوش خلعت میری جزای مأموری
تو راست کان گهر غصه دکان بگذار
ز نور پاک خوری به که نان تنوری
شکوفههای شراب خدا شکفت بهل
شکوفهها و خمار شراب انگوری
جمال حور به از بردگان بلغاری
شراب روح به از آشهای بلغوری
خیال یار به حمام اشک من آمد
نشست مردمک دیدهام به ناطوری
دو چشم ترک خطا را چه ننگ از تنگی
چه عار دارد سباح جان از این عوری
درخت شو هله ای دانهای که پوسیدی
تویی خلیفه و دستور ما به دستوری
که دیدهاست چنین روز با چنان روزی
که واخرد همه را از شبی و شبکوری
کرم گشاد چو موسی کنون ید بیضا
جهان شدهست چو سینا و سینه نوری
دلا مقیم شو اکنون به مجلس جانها
که کدخدای مقیمان بیت معموری
مباش بسته مستی خراب باش خراب
یقین بدانکه خرابیست اصل معموری
خراب و مست خدایی در این چمن امروز
هزار شیشه اگر بشکنی تو معذوری
به دست ساقی تو خاک میشود زر سرخ
چو خاک پای ویای خسروی و فغفوری
صلای صحت جان هر کجا که رنجوریست
تو مرده زنده شدن بین چه جای رنجوری
غلام شعر بدآنم که شعر گفته توست
که جان جان سرافیل و نفخه صوری
سخن چو تیر و زبان چون کمان خوارزمیست
که دیر و دور دهد دست وای از این دوری
ز حرف و صوت بباید شدن به منطق جان
اگر غفار نباشد بس است مغفوری
کز آن طرف شنوااند بیزبان دلها
نه رومیست و نه ترکی و نی نشابوری
بیا که همره موسی شویم تا که طور
که کلم الله آمد مخاطبه طوری
که دامنم بگرفتهست و میکشد عشقی
چنانکه گرسنه گیرد کنار کندوری
ز دست عشق که جستهست تا جهد دل من
به قبض عشق بود قبضه قلاجوری
* قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸۲
Quran, Yaseen(#36), Line #82
«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»
«چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه مىگويد: موجود شو، پس موجود مىشود.»
* قرآن کریم، سورهٔ نحل (۱۶)، آیهٔ ۹۶
Quran, An-Nahl(#16), Line #96
«مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ ۖ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ ۗ وَلَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»
«آنچه نزد شماست فنا مىشود و آنچه نزد خداست باقى مىماند.
و آنان را كه شكيبايى ورزيدند پاداشى بهتر از كردارشان خواهيم داد.»
** قرآن کریم، سورهٔ نسا (۴)، آیهٔ ۱۶۴
Quran, An-Nisaa(#4), Line #164
«… وكَلَّمَ اللهُ مُوسَىٰ تَكْلِيمًا»
«… و خدا با موسى سخن گفت، چه سخن گفتنى بىميانجى.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
بیا بیا که پشیمان شوی از این دوری
بیا به دعوت شیرین ما چه میشوری
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4177
لیک مقصود ازل تسلیم توست
ای مسلمان بایدت تسلیم جست
شوریدن یعنی چه
تو یکی نهای هزاری تو چراغ خود برافروز
هر چه بشود هر اتفاقی بیفتد من چراغ خودم را میافروزم
حواسم رو خودم یا دیگران
هر چه بشود مرغ خویشم
اگر حواسم روی خودم نیست از طریق فضاگشایی از مردم و خدا عذرخواهی میکنم
هیچ اتفاقی سبب نمیشود که من تمرکزم را از روی خودم بردارم
سه بیت قرین را میخوانم
قرین جنس من را تعیین میکند یا خودم این لحظه از جنس اصلی خودم میشوم یا دیگران مرا از جنس خودشان میکنند
سیران درشت با زیادهروی در آن فحش اجتهاد یا اجتهاد گرم
آیا میدانم که سیران درشت عمل بر حسب عقل من ذهنی به نفع دیو و به ضرر من خواهد بود
پس دوباره و به طور مستمر از خودم بپرسم که حواسم روی خودم است یا دیگران
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قرین بی قول و گفتوگوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از ره پنهان صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856
گرگ درندهست نفس بد یقین
چه بهانه مینهی بر هر قرین
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲٨
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #28
کاین چراغی را که هست او نورکار
از پف و دمهای دزدان دور دار
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1197, Divan e Shams
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید
تو یکی نهای هزاری تو چراغ خود برافروز
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807
مرغ خویشی صید خویشی دام خویش
صدر خویشی فرش خویشی بام خویش
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1057
گر بروید ور بریزد صد گیاه
عاقبت بر روید آن کشته اله
کشت نو کارید بر کشت نخست
این دوم فانی است و آن اول درست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1056
او درون دام دامی مینهد
جان تو نه این جهد نه آن جهد
گر بروید ور بریزد صد گیاه
عاقبت بر روید آن کشته اله
کشت نو کارید بر کشت نخست
این دوم فانی است و آن اول درست
کشت اول کامل و بگزیده است
تخم ثانی فاسد و پوسیده است
افکن این تدبیر خود را پیش دوست
گر چه تدبیرت هم از تدبیر اوست
کار آن دارد که حق افراشته است
آخر آن روید که اول کاشته است
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2519
که زده دلقک به سیران درشت
چند اسپی تازی اندر راه کشت
جمع گشته بر سرای شاه خلق
تا چرا آمد چنین اشتاب دلق
از شتاب او و فحش اجتهاد
غلغل و تشویش در ترمد فتاد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
بیا بیا که پشیمان شوی از این دوری
بیا به دعوت شیرین ما چه میشوری
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۰۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #909
در حذر شوریدن شور و شر است
رو توکل کن توکل بهتر است
با قضا پنجه مزن ای تند و تیز
تا نگیرد هم قضا با تو ستیز
مرده باید بود پیش حکم حق
تا نیاید زخم از رب الفلق
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316
از سخنگویی مجویید ارتفاع
منتظر را به ز گفتن استماع
منصب تعلیم نوع شهوت است
هر خیال شهوتی در ره بت است
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2529, Divan e Shams
ایا نزدیک جان و دل چنین دوری روا داری
به جانی کز وصالت زاد مهجوری روا داری
گرفتم دانه تلخم نشاید کشت و خوردن را
تو با آن لطف شیرینکار این شوری روا داری
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376
گفت نامت چیست برگو بیدهان
گفت خروب است ای شاه جهان
گفت اندر تو چه خاصیت بود
گفت من رستم مکان ویران شود
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053
گاو زرین بانگ کرد آخر چه گفت
کاحمقان را اینهمه رغبت شگفت
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550
چون ز زنده مرده بیرون میکند
نفس زنده سوی مرگی میتند
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #728, Divan e Shams
زان چنین خندان و خوش ما جان شیرین میدهیم
کان ملک ما را به شهد و قند و حلوا میکشد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #872, Divan e Shams
هل تا کشد تو را نه که آب حیات اوست
تلخی مکن که دوست عسلوار میکشد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840
جهد فرعونی چو بیتوفیق بود
هرچه او میدوخت آن تفتیق بود
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶٣۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3635
اجتهاد گرم ناکرده که تا
دل شود صاف و ببیند ماجرا
سر برون آرد دلش از بخش راز
اول و آخر ببیند چشم باز
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501
اول و آخر تویی ما در میان
هیچ هیچی که نیاید در بیان
همانطور که عظمت بینهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی
قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم
قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳
Quran, Al-Hadid(#57), Line #3
«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»
«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1937
گفته او را من زبان و چشم تو
من حواس و من رضا و خشم تو
رو که بییسمع و بییبصر توی
سر توی چه جای صاحبسر توی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #257, Divan e Shams
جام مباح آمد هین نوش کن
بازره از غابر و از ماجرا
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3339
نعره لاضیر بر گردون رسید
هین ببر که جان ز جان کندن رهید
ساحران با بانگی بلند که به آسمان می رسید گفتند هیچ ضرری به ما نمیرسد
هان اینک ای فرعون دست و پای ما را قطع کن که جان ما از جان کندن نجات یافت
قرآن کریم، سوره شعراء (۲۶)، آیه ۵۰
Quran, Ash-Shu’araa(#26), Line #50
«قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ.»
«گفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیرد که به سوی پروردگارمان بازگردیم.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٢۴۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2445
بازخر ما را ازین نفس پلید
کاردش تا استخوان ما رسید
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3340
ما بدانستیم ما این تن نهایم
از ورای تن به یزدان میزیایم
ای خنک آن را که ذات خود شناخت
اندر امن سرمدی قصری بساخت
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #591
هیچ کنجی بیدد و بیدام نیست
جز به خلوتگاه حق آرام نیست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1666
قهر حق بهتر ز صد حلم من است
منع کردن جان ز حق جان کندن است
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466
عاشقان از بیمرادیهای خویش
باخبر گشتند از مولای خویش
بیمرادی شد قلاووز بهشت
حفت الجنه شنو ای خوشسرشت
حدیث
«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»
«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #236
کشته از ره جمله شب بیعلف
گاه در جان کندن و گه در تلف
خر همه شب ذکر میکرد ای اله
جو رها کردم کم از یک مشت کاه
با زبان حال میگفت ای شیوخ
رحمتی که سوختم زین خام شوخ
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #770
عمر بیتوبه همه جان کندن است
مرگ حاضر غایب از حق بودن است
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489
گفت آدم که ظلمنا نفسنا
او ز فعل حق نبد غافل چو ما
ولی حضرت آدم گفت پروردگارا ما به خود ستم کردیم
و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بیخبر نبود
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23
«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»
«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما آمرزش نیاوری
و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488
گفت شیطان که بما اغویتنی
کرد فعل خود نهان دیو دنی
شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی
او گمراهی خود را به حضرت حق نسبت داد و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16
«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»
«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی،
من نیز بر راه بندگانت به کمین مینشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز میدارم.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053
نفس و شیطان هر دو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنمودهاند
چون فرشته و عقل که ایشان یک بدند
بهر حکمتهاش دو صورت شدند
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3360
کشتی نوحیم در دریا که تا
رو نگردانی ز کشتی ای فتی
همچو کنعان سوی هر کوهی مرو
از نبی لاعاصم الیوم شنو
مینماید پست این کشتی ز بند
مینماید کوه فکرت بس بلند
قرآن کریم، سورهٔ هود (۱۱)، آیهٔ ۴۳
Quran, Hud(#11), Line #43
«قَالَ سَآوِي إِلَىٰ جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاءِ ۚ قَالَ لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ
إِلَّا مَنْ رَحِمَ ۚ وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ»
«گفت: من بر سر كوهى كه مرا از آب نگه دارد، جا خواهم گرفت.
گفت: امروز هيچ نگهدارندهاى از فرمان خدا نيست مگر كسى را كه بر او رحم آورد.
ناگهان موج ميان آن دو حايل گشت و او از غرقشدگان بود.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٢٢۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2225
هر ولی را نوح و کشتیبان شناس
صحبت این خلق را طوفان شناس
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4228
ره نیابد از ستاره هر حواس
جز که کشتیبان استارهشناس
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3363
پست منگر هان و هان این پست را
بنگر آن فضل حق پیوست را
در علو کوه فکرت کم نگر
که یکی موجش کند زیر و زبر
گر تو کنعانی نداری باورم
گر دو صد چندین نصیحت پرورم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3214
طالب است و غالب است آن کردگار
تا ز هستیها برآرد او دمار
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3366
گوش کنعان کی پذیرد این کلام
که بر او مهر خدای است و ختام
کی گذارد موعظه بر مهر حق
کی بگرداند حدث حکم سبق
لیک میگویم حدیث خوشپیای
بر امید آنکه تو کنعان نهای
آخر این اقرار خواهی کرد هین
هم ز اول روز آخر را ببین
میتوانی دید آخر را مکن
چشم آخربینت را کور کهن
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1356
اول صف بر کسی ماند به کام
کو نگیرد دانه بیند بند دام
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1360
گر همی خواهی سلامت از ضرر
چشم ز اول بند و پایان را نگر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۷۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3371
هر که آخربین بود مسعودوار
نبودش هر دم ز ره رفتن عثار
گر نخواهی هر دمی این خفت و خیز
کن ز خاک پای مردی چشم تیز
کحل دیده ساز خاک پاش را
تا بیندازی سر اوباش را
که ازین شاگردی و زین افتقار
سوزنی باشی شوی تو ذوالفقار
سرمه کن تو خاک هر بگزیده را
هم بسوزد هم بسازد دیده را
چشم اشتر زآن بود بس نوربار
کو خورد از بهر نور چشم خار
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #71
پردههای دیده را داروی صبر
هم بسوزد هم بسازد شرح صدر
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #714
تیغ چوبین را مبر در کارزار
بنگر اول تا نگردد کار زار
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3072
اذکروا الله کار هر اوباش نیست
ارجعی بر پای هر قلاش نیست
لیک تو آیس مشو هم پیل باش
ور نه پیلی در پی تبدیل باش
کیمیاسازان گردون را ببین
بشنو از میناگران هر دم طنین
قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱
Quran, Al-Ahzaab(#33), Line #41
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»
قرآن كريم، سورهٔ فجر (۸۹)، آيات ۲۷ و ۲۸
Quran, Al-Fajr(#89), Line #27-28
«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»
«ای جانِ آرامگرفته و اطمینانیافته. به سوی پروردگارت
در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، بازگرد.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2419
تو ورای عقل کلی در بیان
آفتابی در جنون چونی نهان
گفت این اوباش رایی میزنند
تا درین شهر خودم قاضی کنند
دفع میگفتم مرا گفتند نی
نیست چون تو عالمی صاحبفنی
با وجود تو حرام است و خبیث
که کم از تو در قضا گوید حدیث
در شریعت نیست دستوری که ما
کمتر از تو شه کنیم و پیشوا
زین ضرورت گیج و دیوانه شدم
لیک در باطن همانم که بدم
عقل من گنج است و من ویرانهام
گنج اگر پیدا کنم دیوانهام
اوست دیوانه که دیوانه نشد
این عسس را دید و در خانه نشد
دانش من جوهر آمد نه عرض
این بهایی نیست بهر هر غرض
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3422
قصر چیزی نیست ویران کن بدن
گنج در ویرانی است ای میر من
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2428
کان قندم نیستان شکرم
هم ز من میروید و من میخورم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1434
او ز شر عامه اندر خانه شد
او ز ننگ عاقلان دیوانه شد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2622
در میان صالحان یک اصلحیست
بر سر توقیعش از سلطان صحیست
کآن دعا شد با اجابت مقترن
کفو او نبود کبار انس و جن
در مریاش آنکه حلو و حامض است
حجت ایشان بر حق داحض است
که چو ما او را به خود افراشتیم
عذر و حجت از میان برداشتیم
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807
مرغ خویشی صید خویشی دام خویش
صدر خویشی فرش خویشی بام خویش
جوهر آن باشد که قایم با خودست
آن عرض باشد که فرع او شدهست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2584
وآنچه باشد طبع و خشم عارضی
میشتابد تا نگردد مرتضی
ترسد ار آید رضا خشمش رود
انتقام و ذوق آن فایت شود
شهوت کاذب شتابد در طعام
خوف فوت ذوق هست آن خود سقام
اشتها صادق بود تأخیر به
تا گواریده شود آن بیگره
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #403
اختیاری را نبودی چاشنی
گر نگشتی آخر او محو از منی
در جهان گر لقمه و گر شربت است
لذت او فرع محو لذت است
گرچه از لذات بیتأثیر شد
لذتی بود او و لذتگیر شد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
حیات موجزنان گشته اندرین مجلس
خدای ناصر و هر سو شراب منصوری
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359
ننگرم کس را و گر هم بنگرم
او بهانه باشد و تو منظرم
عاشق صنع توام در شکر و صبر
عاشق مصنوع کی باشم چو گبر
عاشق صنع خدا با فر بود
عاشق مصنوع او کافر بود
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣۶۴٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3640
بهر دیده روشنان یزدان فرد
شش جهت را مظهر آیات کرد
تا به هر حیوان و نامی کهنگرند
از ریاض حسن ربانی چرند
بهر این فرمود با آن اسپه او
حیث ولیتم فثم وجهه
از اینرو خداوند خطاب به خیل مؤمنان فرمود
به هر طرف که روی کنید همانجا ذات الهی است
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۱۵
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #115
«وَلِله الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ ۚ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ ۚ إِنَّ اللهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»
«مشرق و مغرب از آن خداست. پس به هر جاى كه رو كنيد،
همان جا رو به خداست. خدا فراخرحمت و داناست.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
به دست طره خوبان به جای دسته گل
به زیر پای بنفشه به جای محفوری
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362
قبض دیدی چاره آن قبض کن
زآنکه سرها جمله میروید ز بن
بسط دیدی بسط خود را آب ده
چون برآید میوه با اصحاب ده
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1232
نه تو اعطیناک کوثر خواندهای
پس چرا خشکی و تشنه ماندهای
یا مگر فرعونی و کوثر چو نیل
بر تو خون گشتهست و ناخوش ای علیل
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
هزار جام سعادت بنوش ای نومید
بگیر صد زر و زور ای غریب زرزوری
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٣١۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3145
ذرهای گر جهد تو افزون بود
در ترازوی خدا موزون بود
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٩٠٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1900
از ترازو کم کنی من کم کنم
تا تو با من روشنی من روشنم
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
علتی بتر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو ای ذودلال
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240
کرده حق ناموس را صد من حدید
ای بسی بسته به بند ناپدید
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219
در تگ جو هست سرگین ای فتی
گرچه جو صافی نماید مر تو را
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکم حق گسترد بهر ما بساط
که بگویید از طریق انبساط
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130
چون ملایک گوی لا علم لنا
تا بگیرد دست تو علمتنا
مانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست
تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیرد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3175
چون ملایک گو که لا علم لنا
یا الهی غیر ما علمتنا
مانند فرشتگان بگو خداوندا ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32
«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams
دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر
کار او کن فیکون است نه موقوف علل
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196
تا کنی مر غیر را حبر و سنی
خویش را بدخو و خالی میکنی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151
مرده خود را رها کردهست او
مرده بیگانه را جوید رفو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2 Line #479
دیده آ بر دیگران نوحهگری
مدتی بنشین و بر خود میگری
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قرین بی قول و گفتوگوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از ره پنهان صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856
گرگ درندهست نفس بد یقین
چه بهانه مینهی بر هر قرین
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514
بر قرین خویش مفزا در صفت
کآن فراق آرد یقین در عاقبت
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
بیا بیا که پشیمان شوی از این دوری
بیا به دعوت شیرین ما چه میشوری
حیات موجزنان گشته اندرین مجلس
خدای ناصر و هر سو شراب منصوری
به دست طره خوبان به جای دسته گل
به زیر پای بنفشه به جای محفوری
هزار جام سعادت بنوش ای نومید
بگیر صد زر و زور ای غریب زرزوری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
جواهر از کف دریای لامکان ز گزاف
به پیش مومن و کافر نهاده کافوری
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3158
گویدش ردوا لعادوا کار توست
ای تو اندر توبه و میثاق سست
لیک من آن ننگرم رحمت کنم
رحمتم پرست بر رحمت تنم
ننگرم عهد بدت بدهم عطا
از کرم این دم چو میخوانی مرا
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537
چار آن دل عطای مبدلی است
داد او را قابلیت شرط نیست
بلکه شرط قابلیت داد اوست
داد لب و قابلیت هست پوست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
فتادهاند به هم عاشقان و معشوقان
خراب و مست رهیده ز ناز مستوری
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3489
دید خود مگذار از دید خسان
که به مردارت کشند این کرکسان
چشم چون نرگس فروبندی که چی
هین عصاام کش که کورم ای اچی
وآن عصاکش که گزیدی در سفر
خود ببینی باشد از تو کورتر
دست کورانه بحبل الله زن
جز بر امر و نهی یزدانی متن
قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۰۳
Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #103
«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا… .»
«و همگان دست در ريسمان خدا زنيد و پراكنده مشويد… .»
چیست حبل الله رها کردن هوا
کاین هوا شد صرصری مر عاد را
خلق در زندان نشسته از هواست
مرغ را پرها ببسته از هواست
ماهی اندر تابه گرم از هواست
رفته از مستوریان شرم از هواست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #543
ای بسا نازا که گردد آن گناه
افگند مر بنده را از چشم شاه
ناز کردن خوشتر آید از شکر
لیک کم خایش که دارد صد خطر
ایمنآبادست آن راه نیاز
ترک نازش گیر و با آن ره بساز
ای بسا نازآوری زد پر و بال
آخرالـامر آن بر آن کس شد وبال
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692
پس شما خاموش باشید انصتوا
تا زبانتان من شوم در گفتوگو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٢٣٣١
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2331
ایمنی بگذار و جای خوف باش
بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2455, Divan e Shams
تا نشوی مست خدا غم نشود از تو جدا
تا صفت گرگ دری یوسف کنعان نبری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
قیامت است همه راز و ماجراها فاش
که مرده زنده کند نالههای ناقوری
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1938
رو که بییسمع و بییبصر توی
سر توی چه جای صاحبسر توی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #560, Divan e Shams
لذت بیکرانهایست عشق شدهست نام او
قاعده خود شکایت است ورنه جفا چرا بود
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #71
بر خیالی صلحشان و جنگشان
وز خیالی فخرشان و ننگشان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
برآر باز سر ای استخوان پوسیده
اگرچه سخره ماری و طعمه موری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2439, Divan e Shams
آن رفت کز رنج و غمان خم داده بودم چون کمان
بود این تنم چون استخوان در دست هر سگسارهای
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
تو راست کان گهر غصه دکان بگذار
ز نور پاک خوری به که نان تنوری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams
دکان ز خود پرداختم انگازها انداختم
قدر جنون بشناختم زاندیشهها گشتم بَری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
شکوفههای شراب خدا شکفت بهل
شکوفهها و خمار شراب انگوری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams
نه از نبیذ لذیذش شکوفهها و خمار
نه از حلاوت حلواش دمل و تبها
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1135, Divan e Shams
نه مستیی که تو را آرزوی عقل آید
ز مستیی که کند روح و عقل را بیدار
ز هر چه دارد غیر خدا شکوفه کند
از آنکه غیر خدا نیست جز صداع و خمار
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
درخت شو هله ای دانهای که پوسیدی
تویی خلیفه و دستور ما به دستوری
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4681
در دمم قصابوار این دوست را
تا هلد آن مغز نغزش پوست را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
مباش بسته مستی خراب باش خراب
یقین بدانکه خرابیست اصل معموری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams
تو همچو وادی خشکی و ما چو بارانی
تو همچو شهر خرابی و ما چو معماری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams
زهی جهان و زهی نظم نادر و ترتیب
هزار شور درافکند در مرتبها
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
خراب و مست خدایی در این چمن امروز
هزار شیشه اگر بشکنی تو معذوری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1375, Divan e Shams
چون در کف سلطان شدم یک حبه بودم کان شدم
گر در ترازویم نهی میدان که میزان بشکنم
چون من خراب و مست را در خانه خود ره دهی
پس تو ندانی این قدر کاین بشکنم آن بشکنم
گر پاسبان گوید که هی بر وی بریزم جام می
دربان اگر دستم کشد من دست دربان بشکنم
چرخ ار نگردد گردِ دل از بیخ و اصلش برکنم
گردون اگر دونی کند گردون گردان بشکنم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1397, Divan e Shams
چونکه من از دست شدم در ره من شیشه منه
ور بنهی پا بنهم هر چه بیابم شکنم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١۵٠٢
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502
خویش را تسلیم کن بر دام مزد
وانگه از خود بی ز خود چیزی بدزد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
صلای صحت جان هر کجا که رنجوریست
تو مرده زنده شدن بین چه جای رنجوری
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678
چون به من زنده شود این مردهتن
جان من باشد که رو آرد به من
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
سخن چو تیر و زبان چون کمان خوارزمیست
که دیر و دور دهد دست وای از این دوری
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2353
آنچه حق است اقرب از حبلالورید
تو فگنده تیر فکرت را بعید
قرآن کریم، سوره ق (۵۰)، آیه ۱۶
Quran, Qaaf(#50), Line #16
«وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»
«ما آدمى را آفريدهايم و از وسوسههاى نَفْس او آگاه هستيم، زيرا از رگ گردنش به او نزديکتريم.»
ای کمان و تیرها برساخته
صید نزدیک و تو دور انداخته
هرکه دوراندازتر او دورتر
وز چنین گنج است او مهجورتر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
ز حرف و صوت بباید شدن به منطق جان
اگر غفار نباشد بس است مغفوری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams
تو بی ز گوش شنو بیزبان بگو با او
که نیست گفت زبان بیخلاف و آزاری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
کز آن طرف شنوااند بیزبان دلها
نه رومیست و نه ترکی و نی نشابوری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1372, Divan e Shams
خاموش کن کاندر سخن حلوا بیفتد از دهن
بی گفت مردم بو برد زآن سان که من بوییدهام
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
که دامنم بگرفتهست و میکشد عشقی
چنانکه گرسنه گیرد کنار کندوری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2439, Divan e Shams
دامنکشانم میکشد در بتکده عیارهای
من همچو دامن میدوم اندر پی خونخوارهای
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2437, Divan e Shams
دامن ندارد غیر او جمله گدااند ای عمو
درزن دو دست خویش را در دامن شاهنشهی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams
ز دست عشق که جستهست تا جهد دل من
به قبض عشق بود قبضه قلاجوری
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4470
عاقلان اشکستهاش از اضطرار
عاشقان اشکسته با صد اختیار
عاقلانش بندگان بندیاند
عاشقانش شکری و قندیاند
ائتیا کرها مهار عاقلان
ائتیا طوعا بهار بیدلان
از روی کراهت و بی میلی بیایید افسار عاقلان است
اما از روی رضا و خرسندی بیایید بهار عاشقان است
قرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱
Quran, Fussilat(#41), Line #11
« ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»
«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت:
«خواه يا ناخواه بياييد.» گفتند: «فرمانبردار آمديم.»»