Loading the content... Loading depends on your connection speed!

Ganje Hozour App
Ganje Hozour Iphone App Ganje Hozour Android App

: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #790
برنامه شماره ۷۹۰ گنج حضور

Please rate this video
Out of 264 votes | 9016 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  

Description

برنامه شماره ۷۹۰ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی


۱۳۹۸ تاریخ اجرا: ۱۸ نوامبر ۲۰۱۹ - ۲۸ آبان





مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 729 Divan e Shams


اینک آن جویی که چرخِ سبز(۱) را گردان کند

اینک آن رویی که ماه و زُهره را تابان کند


اینک آن چوگانِ(۲) سلطانی که در میدانِ روح

هر یکی گو را به وحدت سالکِ(۳) میدان کند


اینک آن نوحی که لوحِ معرفت کشتیِّ اوست*

هر که در کشتیش ناید، غرقه طوفان کند


هر که از وی خرقه(۴) پوشد، برکَنَد خرقه فَلَک(۵)

هر که از وی لقمه یابد، حکمتش لقمان کند


نیست ترتیبِ زمستان و بهارت با شهی

بر من این دَم را کند دی، بر تو تابستان کند


خار و گل پیشش یکی آمد که او از نوکِ خار

بر یکی کَس خار و بر دیگر کسی بُستان کند


هر که در آبی گریزد ز امرِ او، آتش شود

هر که در آتش رَوَد از بهرِ او ریحان کند**


من بَرین بُرهان(۶) بگویم زانکه آن بُرهانِ من

گر همه شُبهه(۷)‌ست او آن شُبهه را بُرهان کند


چه نْگری در دیو مردم؟ این نگر کاو دَم به دَم

آدمی را دیو سازد، دیو را انسان کند


اینک آن خضری که میرِ آبِ حیوان(۸) گشته بود

زنده را بخشد بقا و مرده را حیوان(۹) کند


گر چه نامش فلسفی خود علّتِ اولی(۱۰) نَهد

علّتِ(۱۱) آن فلسفی را از کَرَم درمان کند


گوهرِ آیینه کُلّست با او دَم مَزن

کاو ازین دَم بشکند، چون بشکند، تاوان(۱۲) کند


دَم مَزن با آینه، تا با تو او همدم بُوَد

گر تو با او دَم زَنی، او رویِ خود پنهان کند


کُفر و ایمانِ تو و غیرِ تو در فرمانِ اوست

سر مَکش از وی که چشمش غارتِ ایمان کند


هر که نادان ساخت خود را پیشِ او، دانا شود

ور بر او دانش فروشد، غیرتش نادان کند


دامِ نان آمد تو را این دانشِ تقلید و ظن(۱۳)

صورتِ عین الیقین(۱۴) را عَلَّم القُرآن کند***


پس ز نومیدی بُوَد کان کور بر درها رَوَد

دارویِ دیده نجوید، جمله ذکرِ نان کند


این سخن آبیست از دریایِ بی‌پایانِ عشق

تا جهان را آب بخشد، جسمها را جان کند


هر که چون ماهی نباشد، جوید او پایانِ آب

هر که او ماهی بُوَد، کی فکرتِ پایان کند؟


گر به فقر و صدق(۱۵) پیش آیی به راهِ عاشقان

شمسِ تبریزی تو را هم صحبتِ مردان کند


* قرآن کریم، سوره قمر(۵۴)، آیه ۱۳

Quran, Soore Al-Qamar(#54), Line # 13


« وَحَمَلْنَاهُ عَلَىٰ ذَاتِ أَلْوَاحٍ وَدُسُرٍ»


« او را بر آن کشتی که تخته ها و میخها داشت سوار کردیم.»


** قرآن کریم، سوره انبیا(۲۱)، آیه ۶۹

Quran, Soore Al-Anbiyaa(#21), Line # 69


« قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ.»


« گفتیم: ای آتش، بر ابراهیم خنک و سلامت باش.»


*** قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۲

Quran, Soore Ar-Rahman(#55), Line # 2


« عَلَّمَ الْقُرْآنَ »


« قرآن را تعلیم داد.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4120


نعرهٔ لا ضَیْر بشنید آسمان

چرخ، گویی شد پیِ آن صَولَجان(۱۶)


حتی آسمان نیز فریاد «زیانی نیست» را شنید و فلک در 

برابر آن چوگان به صورتِ گویی غلطان در آمد.


خیام، رباعیات


ای رفته به چوگان قضا همچون گو

چپ می خور و راست می رو و هيچ مگو


کانکس که تو را فکنده اندر تَک و پو

او داند و او داند و او داند و او


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2130 Divan e Shams


آنکس که این چوگان خورد، گویِ سعادت او برد

بی‌پا و بی‌سر می‌دود چون دل به گِردِ کویِ او



مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2466


پیشِ چوگانهای حکمِ کُنْ فَکان

می‌دویم اندر مکان و لامَکان


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1080


چون کسی کو از مَرَضْ گِل داشت دوست(۱۷)

گرچه پندارد که آن خود قوتِ اوست


قوتِ اصلی را فرامُش کرده است

روی، در قوتِ مرض آورده است


نُوش(۱۸) را بگذاشته، سَم خَورده است

قُوتِ علّت را چو چَرْبِش(۱۹) کرده است


قُوتِ اصلیِّ بشر، نورِ خداست

قوتِ حیوانی مر او را ناسزاست


لیکْ از عِلَّت دَرین افتاد دل

که خورَد او روز و شب زین آب و گِل


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 728 Divan e Shams


کُشتگان نعره زنان یا لَیْتَ قَوْمی یَعلَمُونْ

خُفیه(۲۰) صد جان می‌دهد دلدار و پیدا می‌کشد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۳۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 433


جَوْق‌ جَوْق(۲۱) و صف صف از حرص و شتاب

مُحْتَرِز(۲۲) ز آتش گُریزان سوی آب 


لاجرم، ز آتش برآوردند سر

اعتباراَلِْاعتبار(۲۳) ای بی‌خبر 


بانگ می‌زد آتش ای گیجانِ گول(۲۴)

من نیَم آتش، منم چشمهٔ قبول


چشم‌بندی کرده‌اند ای بی‌نَظَر

در من آی و هیچ مگریز از شَرَر


ای خلیل اینجا شَرار(۲۵) و دود نیست

جز که سِحْر و خُدعهٔ(۲۶) نمرود نیست


چون خلیلِ حق اگر فرزانه‌ای

آتش آبِ توست و تو پروانه‌ای


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۶۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 467


لَعبِ معکوس(۲۷) است و فَرزین‌بندِ سخت

حیله کم کن کارِ اقبال است و بخت


بر خیال و حیله کم تَن تار را

که غنی ره کم دهد مکّار را


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3734


چونکه قَبضی(۲۸) آیدت ای راهرو

آن صَلاحِ توست، آتش دل(۲۹) مشو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3739


چونکه قَبض آید، تو در وی بَسط بین

تازه باش و چین میفکن در جَبین(۳۰)


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۱۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 316


چون بسی ابلیسِ آدم‌روی هست

پس به هر دستی نشاید داد دست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از ره پنهان، صلاح و کینه‌ها


بلکه خود از آدمی در گاو و خر

می‌رود دانایی و علم و هنر


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2683


این هم از تاثیر آن بیماری است

زهر او در جمله جُفتان(۳۱) ساری(۳۲) ست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2677


انبیا گفتند: در دل علّتی ست

که از آن در حق‌شناسی آفتی ست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2727


گر نخواهی نُکس(۳۳)، پیش این طبیب

بر زمین زن زرّ و سَر را ای لَبیب(۳۴)


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3692


پس شما خاموش باشید اَنْصِتوا

تا زبانتان من شوم در گفت و گو


قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۲۰۴

Quran, Soore Al-A'raaf(#7), Line # 204


«… وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.»


«… و خاموش باشيد، شايد مشمول رحمت خدا شويد.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۴۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3647


غیرتش بر عاشقی و صادقی ست

غیرتش بر دیو و بر اُستور(۳۵) نیست


دیو اگر عاشق شود، هم گوی بُرد

جبرئیلی گشت و، آن دیوی بِمُرد


اَسْلَمَ الشَّیْطانُ، آنجا شد پدید

که یزیدی شد ز فضلش بایزید


حدیث


« اَسْلَمَ شَیْطانی بِیَدی »


« شیطانم به دست من تسلیم شد.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 288


گرچه آن مطعومِ(۳۶) جانست و نظر

جسم را هم زآن نصیب است ای پسر


گر نگشتی دیوِ جسم آن را اَکُول(۳۷)

اَسلَمَ الشَّیطان نفرمودی رسول


اگر جسم شیطانی از آن طعام نمی خورد، هیچگاه حضرت رسول نمی فرمود که: شیطان من مسلمان شد.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۲۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2327


علمِ تقلیدی وَبالِ(۳۸) جانِ ماست

عاریه‌ست و، ما نشسته کآنِ ماست


زین خِرَد جاهل همی باید شدن

دست در دیوانگی باید زدن


هرچه بینی سودِ خود، زآن می‌گُریز

زهر نوش و، آبِ حیوان را بریز


هر که بستاید تو را، دشنام دِه

سود و سرمایه به مُفْلِس(۳۹) وام دِه


ایمنی بگذار و، جایِ خوف باش

بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش


آزمودم عقلِ دُور اندیش را

بعد ازین دیوانه سازم خویش را


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1957


ترس و نومیدیت دان آواز غول

می‌کشد گوش تو تا قَعرِ سُفول(۴۰)


هر ندایی که تو را بالا کشید

آن ندا می‌دان که از بالا رسید


هر ندایی که تو را حرص آورد

بانگ گرگی دان که او مردم دَرَد


قرآن کریم، سوره یوسف(۱۲)، آیه ۸۷

Quran, Soore Yusuf(#12), Line # 87


«…لَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ ۖ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ.»


«…از رحمت خدا مأيوس مشويد، زيرا تنها كافران از رحمت خدا مأيوس مى‌شوند.»


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1622


چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو

گوشها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا(۴۱)


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3196


تا کُنی مَر غیر را حَبْر(۴۲) و سَنی(۴۳)

خویش را بَدخو و خالی می‌کُنی


مُتَّصِل چون شُد دِلَت با آن عَدَن(۴۴)

هین بِگو مَهْراس(۴۵) از خالی شُدن


امر قُل زین آمدش کای راستین

کم نخواهد شد بگو دریاست این


اَنْصِتوا یعنی که آبَت را به لاغ(۴۶)

هین تَلَف کَم کُن که لبْ‌خُشک است باغ


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1623


کودک اول چون بزاید شیرنوش(۴۷)

مدتی خاموش باشد، جمله گوش


مدتی می‌بایدش لب دوختن

از سخن، تا او سخن آموختن


ور نباشد گوش و تی‌تی(۴۸) می‌کند

خویشتن را گُنگِ گیتی می‌کند


کَرِّ اصلی، کِش نبود آغاز گوش

لال باشد، کی کند در نطق، جوش؟


زان که اَوَّلْ سَمْعْ باید نُطْق را

سویِ مَنْطِق از رَهِ سَمْعْ اَنْدَر آ


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3456


اَنْصِتُوا را گوش کن، خاموش باش

چون زبانِ حق نگشتی، گوش باش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2725


صبر و خاموشی جَذوبِ(۴۹) رحمت است

وین نشان جستن، نشان علّت است


اَنْصِتُوا بپذیر، تا بر جانِ تو

آید از جانان، جزای اَنْصِتُوا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1466


این سگان کَرّاند ز امرِ اَنصِتُوا

از سَفَه، وَع وَع کنان بر بَدرِ تو


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2072


پیش بینا، شد خموشی نفع تو

بهر این آمد خطاب اَنْصِتوا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3174


چون مبارک نیست بر تو این علوم

خویشتن گُولی کُن و، بگذر ز شوم


چون ملایک گو که: لا عِلْمَ لَنا

یا الهی، غَیْرَ ما عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.


قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۳۲

Quran, Soore Al-Baqarah(#2), Line # 32


« قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ. »


« گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3172


چون نکردی هیچ سودی زین حِیَل(۵۰)

ترک حیلت کن که پیش آید دُوَل(۵۱)


چون یکی لحظه نخوردی بَر(۵۲) ز فَن

ترکِ فَن گو، می‌طلب رَبُّ الْـمِنَن(۵۳)


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1130


چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا'

تا بگیرد دست تو عَلَّمْتَنا'


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» تا «جز آنکه به ما آموختی» دست تو را بگیرد.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3697


هرچه از وی شاد گردی در جهان

از فراقِ او بیندیش آن زمان


زآنچه گشتی شاد، بس کس شاد شد

آخر از وی جَست و همچون باد شد


از تو هم بجهد، تو دل بر وَی مَنه

پیش از آن کو بجهد، از وی تو بِجِه


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 144


تن چو با برگ است روز و شب از آن

شاخِ جان در برگ ریزست و خزان


برگِ تَن بی برگیِ جان است زود

این بباید کاستن، آن را فزود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 148


تن ز سِرگین(۵۴)، خویش چون خالی کند

پُر ز مُشک و دُرِّ اِجلالی(۵۵) کند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 267


هر که سویِ خوانِ غیرِ تو رَوَد

دیو با او دان که هم کاسه(۵۶) بُوَد


هر که از همسایگیِّ تو رَوَد

دیو، بی شکّی که همسایه ش شود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 283


حرص و وَهمِ(۵۷) کافری سرزیر شد(۵۸)

اژدها از قُوتِ موری سیر شد


آن گداچشمیِّ کُفر از وی بِرَفت

لوتِ(۵۹) ایمانیش لَمتُر(۶۰) کرد و زَفت(۶۱)


آنکه از جُوعُ البَقَر(۶۲) او می طپید

همچو مریم میوه جنّت بدید


قرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه(۳۷)

Quran, Soore Aal-i-Imran(#3), Line # 37


« فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا ۖ 

كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا ۖ قَالَ يَا مَرْيَمُ 

أَنَّىٰ لَكِ هَٰذَا ۖ قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ۖ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ »


« پس پروردگارش آن دختر را به نيكى از او بپذيرفت. و به وجهى 

پسنديده پرورشش داد و زكريا را به سرپرستى او گماشت. و هر وقت 

كه زكريا به محراب نزد او مى‌رفت، پيش او خوردنى مى‌يافت. مى گفت: 

اى مريم، اينها براى تو از كجا مى‌رسد؟ مريم مى‌گفت: از جانب خدا؛ 

زيرا او هر كس را كه بخواهد بى‌حساب روزى مى‌دهد.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 290


دیو زآن لُوتی که مُرده حَی(۶۳) شود

تا نیآشامد، مسلمان کی شود؟


دیو بر دنیاست عاشق، کور و کَر

عشق را عشقی دگر بُرَّد مگر


از نهان خانه یقین چون مَی چِشَد

اندک اندک رختِ عشق آنجا کشد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 301


گر جهان باغی پُر از نعمت شود

قِسمِ موش و مار هم خاکی بود


قسم او خاکست گر دی، گر بهار

میر کَوْنی(۶۴) خاک چون نوشی چو مار؟


در میان چوب، گوید کرمِ چوب

مر که را باشد چنین حلوایِ خوب؟


کرمِ سِرگین در میان آن حَدَث(۶۵)

در جهان نُقلی نداند جز خَبَثْ(۶۶)


ای خدای بی‌نظیر ایثار کن

گوش را چون حلقه دادی زین سخن


گوشِ ما گیر و بدآن مجلس کَشان

کز رَحیقت(۶۷) می خورند آن سَرخوشان(۶۸)


چون به ما بویی رَسانیدی ازین

سَرمَبَند آن مَشک را ای رَبّ دین


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 319


هر کسی شد بر خیالی ریشِ گاو(۶۹)

گشته در سودایِ گنجی کنجکاو


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 328


قبله جان را چو پنهان کرده اند

هر کسی رُو جانبی آورده اند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 350


هر کسی رُویی به سُویی بُرده اند

وآن عزیزان رُو به بی سُو کرده اند


هر کبوتر می پَرَد در مَذهبی(۷۰)

وین کبوتر جانبِ بی جانبی


ما نَه مرغانِ هوا، نهَ خانگی

دانه ما دانه بی دانگی


زآن فراخ(۷۱) آمد چنین روزیِّ ما

که دَریدن شد قبادوزیِّ ما


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 407


در زمانه صاحبِ دامی بُوَد؟

همچو ما احمق که صیدِ خود کند؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 409


آنکه اَرزد صید را، عشق است و بس

لیک او کَی گنجد اندر دامِ کَس ؟


تو مگر آییّ و صیدِ او شوی

دام بگذاری، به دامِ او روی


عشق می‌گوید به گوشم پَستْ پَست(۷۲)

صید بودن خوشتر از صیّادی است


گُولِ من کن خویش را و غِرّه(۷۳) شو

آفتابی را رها کن، ذَرّه شو


بر دَرَم ساکن شو و بی‌خانه باش

دعویِ شمعی مکُن، پروانه باش


تا ببینی چاشنیِّ زندگی

سلطنت بینی، نهان در بندگی


نعل بینی بازگونه(۷۴) در جهان

تخته‌بندان(۷۵) را لقب گشته شهان



(۱) جویی که چرخِ سبز را گردان کند: اشاره به جویباری است که چرخ 

آسمان رامانند پرّه آسیا به حرکت می آورد.

(۲) چوگانچوب سرکج

(۳) سالک: راهرو راه حقیقت، پیرو، زاهد

(۴) خرقه: نوعی پوستین بلند

(۵) فَلَک: گردون، سپهر

(۶) بُرهان: دلیل

(۷) شُبهه: توهم، برهان ذهنی

(۸) آبِ حیوان: آب زندگانی

(۹) حیوان: زنده، جاندار

(۱۰) علّتِ اُولی: عقل اوّل و ذات خدای تعالی

(۱۱) علّت: بیماری، ناخوشی

(۱۲) تاوان: غرامت، جبران زیان

(۱۳) ظنّ: توهّم، شک، پندار

(۱۴) عین الیقین: یقین داشتن  ذهنی بر ماهیت امری یا چیزی که به چشم دیده شده.

(۱۵) صدق: راست گفتن، راستی و درستی

(۱۶) صَولَجانمعرَّبِ چوگان

(۱۷) گِل داشت دوست: گِلْ خواری، در مثنوی کنایه از پرداختن به شهوات است.

(۱۸) نُوش: شهد، انگبین

(۱۹) چَرْبِش: چربی، روغن

(۲۰) خَفیه: پوشیده، پنهان، نهفته

(۲۱) جَوْق جَوْق: دسته دسته، جمع جَوق، اَجْواق است.

(۲۲) مُحْتَرِز: دوری کننده، پرهیز کننده

(۲۳) اعتباراَلِْاعتبار: عبرت بگیر، عبرت بگیر.

(۲۴) گول: ابله، نادان، احمق

(۲۵) شَرار: جرقّه، پاره آتشی که به هوا جَهَد.

(۲۶) خُدعه: حیله گری، فریبکار

(۲۷) لَعبِ معکوس: بازی وارونه

(۲۸) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج

(۲۹) آتش دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال

(۳۰) جَبین: پیشانی

(۳۱) جُفتان: جمع جُفت به معنی زوج، قرین، همنشین

(۳۲) ساری: سرایت‌کننده

(۳۳) نُکس: عود کردن بیماری

(۳۴) لَبیب: خردمند، عاقل

(۳۵) اُستور: سُتور، حیوان بارکش مانند اسب و الاغ و استر

(۳۶) مطعوم: خوردنی، آنچه خورده شود

(۳۷) اَکُول: پرخور، بسیار خورنده

(۳۸) وَبال: سختی، عذاب

(۳۹) مُفْلِس: ندار، بی چیز، تهیدست

(۴۰) سُفول: پستی

(۴۱) اَنْصِتُوا:‌ خاموش باشید

(۴۲) حَبْر: دانشمند، دانا

(۴۳) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۴۴) عَدَن: عالم قدس و جهان حقیقت

(۴۵) مَهراس: نترس، فعل نهی از مصدر هراسیدن

(۴۶) لاغ: هزل، شوخی، در اینجا به معنی بیهوده است.

(۴۷) شیرنوش: نوشنده شیر، شیرخوار

(۴۸) تیتی: کلمه ای که مرغان را بدان خوانند، زبان کودکانه

(۴۹) جَذوبِ: بسیار کَشنده، بسیار جذب کننده

(۵۰) حِیَل: حیله ها، چاره ها

(۵۱) دُوَل: جمع دولت

(۵۲) بَر: میوه و ثمره

(۵۳) رَبُّ الْـمِنَن: پروردگار نعمت ها

(۵۴) سِرگینمدفوع

(۵۵) اِجلالی: خداگونه، دارای خاصیت زندگی

(۵۶) هم کاسه: کنایه از یار و همدم

(۵۷) وَهم: خیال، گُمان

(۵۸) سرزیر شدن: سرنگون شدن، در اینجا محو شدن و فروکش کردن.

(۵۹) لوتغذا، طعام

(۶۰) لَمتُرچاق، فربه

(۶۱) زَفت: بزرگ و ستبر

(۶۲) جُوعُ البَقَر: گرسنگی گاو، نوعی بیماری که شخص هرچه میخورد سیر نمی شود.

(۶۳) حَی: زنده

(۶۴) میر کَوْن: امیر جهان هستی، مراد انسان و اشرف مخلوقات است.

(۶۵) حَدَث: سرگین، مدفوع

(۶۶) خَبَثْ: پلیدی، زنگاری که از طلای تقلّبی پس از حرارت دادن می ماند.

(۶۷) رَحیق: شراب صاف و زلال، باده ناب

(۶۸) سَرخوش: سرمست، شادمان

(۶۹) ریشِ گاو: احمق، مسخره و دستاویز

(۷۰) مَذهَب: محل راه رفتن، راه

(۷۱) فراخ: وسیع، گسترده

(۷۲) پست پست: آهسته، آهسته

(۷۳) غِّره: مفتون

(۷۴) بازگونه: وارونه، واژگون

(۷۵) تخته‌بندان: اسیران

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 729 Divan e Shams


اینک آن جویی که چرخ سبز را گردان کند

اینک آن رویی که ماه و زهره را تابان کند


اینک آن چوگان سلطانی که در میدان روح

هر یکی گو را به وحدت سالک میدان کند


اینک آن نوحی که لوح معرفت کشتی اوست*

هر که در کشتیش ناید غرقه طوفان کند


هر که از وی خرقه پوشد برکند خرقه فلک

هر که از وی لقمه یابد حکمتش لقمان کند


نیست ترتیب زمستان و بهارت با شهی

بر من این دم را کند دی بر تو تابستان کند


خار و گل پیشش یکی آمد که او از نوک خار

بر یکی کَس خار و بر دیگر کسی بستان کند


هر که در آبی گریزد ز امر او آتش شود

هر که در آتش رود از بهر او ریحان کند**


من برین برهان بگویم زانکه آن برهان من

گر همه شبهه ست او آن شبهه را برهان کند


چه نگری در دیو مردم این نگر کاو دم به دم

آدمی را دیو سازد دیو را انسان کند


اینک آن خضری که میر آب حیوان گشته بود

زنده را بخشد بقا و مرده را حیوان کند


گر چه نامش فلسفی خود علت اولی نهد

علت آن فلسفی را از کرم درمان کند


گوهر آیینه کلست با او دم مزن

کاو ازین دم بشکند چون بشکند تاوان کند


دم مزن با آینه تا با تو او همدم بود

گر تو با او دم زنی او روی خود پنهان کند


کفر و ایمان تو و غیر تو در فرمان اوست

سر مکش از وی که چشمش غارت ایمان کند


هر که نادان ساخت خود را پیش او دانا شود

ور بر او دانش فروشد غیرتش نادان کند


دام نان آمد تو را این دانش تقلید و ظن

صورت عین الیقین را علم القرآن کند***


پس ز نومیدی بود کان کور بر درها رود

داروی دیده نجوید جمله ذکر نان کند


این سخن آبیست از دریای بی‌پایان عشق

تا جهان را آب بخشد جسمها را جان کند


هر که چون ماهی نباشد جوید او پایان آب

هر که او ماهی بود کی فکرت پایان کند؟


گر به فقر و صدق پیش آیی به راه عاشقان

شمس تبریزی تو را هم صحبت مردان کند


* قرآن کریم، سوره قمر(۵۴)، آیه ۱۳

Quran, Soore Al-Qamar(#54), Line # 13


« وَحَمَلْنَاهُ عَلَىٰ ذَاتِ أَلْوَاحٍ وَدُسُرٍ»


« او را بر آن کشتی که تخته ها و میخها داشت سوار کردیم.»


** قرآن کریم، سوره انبیا(۲۱)، آیه ۶۹

Quran, Soore Al-Anbiyaa(#21), Line # 69


« قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ.»


« گفتیم: ای آتش، بر ابراهیم خنک و سلامت باش.»


*** قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۲

Quran, Soore Ar-Rahman(#55), Line # 2


« عَلَّمَ الْقُرْآنَ »


« قرآن را تعلیم داد.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4120


نعره لا ضیر بشنید آسمان

چرخ گویی شد پی آن صولجان


حتی آسمان نیز فریاد «زیانی نیست» را شنید و فلک در 

برابر آن چوگان به صورتِ گویی غلطان در آمد.


خیام، رباعیات


ای رفته به چوگان قضا همچون گو

چپ می خور و راست می رو و هيچ مگو


کانکس که تو را فکنده اندر تک و پو

او داند و او داند و او داند و او


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2130 Divan e Shams


آنکس که این چوگان خورد گوی سعادت او برد

بی‌پا و بی‌سر می‌دود چون دل به گرد کوی او



مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2466


پیش چوگانهای حکم کن فکان

می‌دویم اندر مکان و لامکان


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1080


چون کسی کو از مرض گل داشت دوست

گرچه پندارد که آن خود قوت اوست


قوت اصلی را فرامش کرده است

روی در قوت مرض آورده است


نوش را بگذاشته سم خورده است

قوت علت را چو چربش کرده است


قوت اصلی بشر نور خداست

قوت حیوانی مر او را ناسزاست


لیک از علت درین افتاد دل

که خورد او روز و شب زین آب و گل


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 728 Divan e Shams


کشتگان نعره زنان یا لیت قومی یعلمون

خفیه صد جان می‌دهد دلدار و پیدا می‌کشد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۳۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 433


جوق‌ جوق و صف صف از حرص و شتاب

محترز ز آتش گریزان سوی آب 


لاجرم ز آتش برآوردند سر

اعتبارالاعتبار ای بی‌خبر 


بانگ می‌زد آتش ای گیجان گول

من نیم آتش منم چشمهٔ قبول


چشم‌بندی کرده‌اند ای بی نظر

در من آی و هیچ مگریز از شرر


ای خلیل اینجا شرار و دود نیست

جز که سحر و خدعه نمرود نیست


چون خلیل حق اگر فرزانه‌ای

آتش آب توست و تو پروانه‌ای


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۶۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 467


لعب معکوس است و فرزین‌بند سخت

حیله کم کن کار اقبال است و بخت


بر خیال و حیله کم تن تار را

که غنی ره کم دهد مکار را


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3734


چونکه قبضی آیدت ای راهرو

آن صلاح توست آتش دل مشو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3739


چونکه قبض آید تو در وی بسط بین

تازه باش و چین میفکن در جبین


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۱۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 316


چون بسی ابلیس آدم‌روی هست

پس به هر دستی نشاید داد دست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از ره پنهان صلاح و کینه‌ها


بلکه خود از آدمی در گاو و خر

می‌رود دانایی و علم و هنر


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2683


این هم از تاثیر آن بیماری است

زهر او در جمله جفتان ساری ست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2677


انبیا گفتند در دل علتی ست

که از آن در حق‌شناسی آفتی ست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2727


گر نخواهی نکس پیش این طبیب

بر زمین زن زر و سر را ای لبیب


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3692


پس شما خاموش باشید انصتوا

تا زبانتان من شوم در گفت و گو


قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۲۰۴

Quran, Soore Al-A'raaf(#7), Line # 204


«… وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.»


«… و خاموش باشيد، شايد مشمول رحمت خدا شويد.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۴۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3647


غیرتش بر عاشقی و صادقی ست

غیرتش بر دیو و بر استور نیست


دیو اگر عاشق شود هم گوی برد

جبرئیلی گشت و آن دیوی بمرد


اسلم الشیطان آنجا شد پدید

که یزیدی شد ز فضلش بایزید


حدیث


« اَسْلَمَ شَیْطانی بِیَدی »


« شیطانم به دست من تسلیم شد.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 288


گرچه آن مطعوم جانست و نظر

جسم را هم زآن نصیب است ای پسر


گر نگشتی دیو جسم آن را اکول

اسلم الشیطان نفرمودی رسول


اگر جسم شیطانی از آن طعام نمی خورد، هیچگاه حضرت رسول نمی فرمود که: شیطان من مسلمان شد.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۲۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2327


علم تقلیدی وبال جان ماست

عاریه‌ست و ما نشسته کآن ماست


زین خرد جاهل همی باید شدن

دست در دیوانگی باید زدن


هرچه بینی سود خود زآن می‌گریز

زهر نوش و آب حیوان را بریز


هر که بستاید تو را دشنام ده

سود و سرمایه به مفلس وام ده


ایمنی بگذار و جای خوف باش

بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش


آزمودم عقل دور اندیش را

بعد ازین دیوانه سازم خویش را


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1957


ترس و نومیدیت دان آواز غول

می‌کشد گوش تو تا قعر سفول


هر ندایی که تو را بالا کشید

آن ندا می‌دان که از بالا رسید


هر ندایی که تو را حرص آورد

بانگ گرگی دان که او مردم درد


قرآن کریم، سوره یوسف(۱۲)، آیه ۸۷

Quran, Soore Yusuf(#12), Line # 87


«…لَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ ۖ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ.»


«…از رحمت خدا مأيوس مشويد، زيرا تنها كافران از رحمت خدا مأيوس مى‌شوند.»


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1622


چون تو گوشی او زبان نی جنس تو

گوشها را حق بفرمود انصتوا


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3196


تا کنی مر غیر را حبر و سنی

خویش را بدخو و خالی می‌کنی


متصل چون شد دلت با آن عدن

هین بگو مهراس از خالی شدن


امر قل زین آمدش کای راستین

کم نخواهد شد بگو دریاست این


انصتوا یعنی که آبت را به لاغ

هین تلف کم کن که لب خشک است باغ


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1623


کودک اول چون بزاید شیرنوش

مدتی خاموش باشد جمله گوش


مدتی می‌بایدش لب دوختن

از سخن تا او سخن آموختن


ور نباشد گوش و تی‌تی می‌کند

خویشتن را گنگ گیتی می‌کند


کر اصلی کش نبود آغاز گوش

لال باشد کی کند در نطق جوش؟


زان که اول سمع باید نطق را

سوی منطق از ره سمع اندر آ


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3456


انصتوا را گوش کن خاموش باش

چون زبان حق نگشتی گوش باش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2725


صبر و خاموشی جذوب رحمت است

وین نشان جستن نشان علت است


انصتوا بپذیر تا بر جان تو

آید از جانان جزای انصتوا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1466


این سگان کراند ز امر انصتوا

از سفه وع وع کنان بر بدر تو


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2072


پیش بینا شد خموشی نفع تو

بهر این آمد خطاب انصتوا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3174


چون مبارک نیست بر تو این علوم

خویشتن گولی کن و بگذر ز شوم


چون ملایک گو که لا علم لنا

یا الهی غیر ما علمتنا


مانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.


قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۳۲

Quran, Soore Al-Baqarah(#2), Line # 32


« قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ. »


« گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3172


چون نکردی هیچ سودی زین حیل

ترک حیلت کن که پیش آید دول


چون یکی لحظه نخوردی بر ز فن

ترک فن گو می‌طلب رب الـمنن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1130


چون ملایک گوی لا علم لنا

تا بگیرد دست تو علمتنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» تا «جز آنکه به ما آموختی» دست تو را بگیرد.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3697


هرچه از وی شاد گردی در جهان

از فراق او بیندیش آن زمان


زآنچه گشتی شاد بس کس شاد شد

آخر از وی جست و همچون باد شد


از تو هم بجهد تو دل بر وی منه

پیش از آن کو بجهد از وی تو بجه


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 144


تن چو با برگ است روز و شب از آن

شاخ جان در برگ ریزست و خزان


برگ تن بی برگی جان است زود

این بباید کاستن آن را فزود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 148


تن ز سرگین خویش چون خالی کند

پر ز مشک و در اجلالی کند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 267


هر که سوی خوان غیر تو رود

دیو با او دان که هم کاسه بود


هر که از همسایگی تو رود

دیو بی شکی که همسایه ش شود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 283


حرص و وهم کافری سرزیر شد

اژدها از قوت موری سیر شد


آن گداچشمی کفر از وی برفت

لوت ایمانیش لمتر کرد و زفت


آنکه از جوع البقر او می طپید

همچو مریم میوه جنت بدید


قرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه(۳۷)

Quran, Soore Aal-i-Imran(#3), Line # 37


« فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا ۖ 

كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا ۖ قَالَ يَا مَرْيَمُ 

أَنَّىٰ لَكِ هَٰذَا ۖ قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ۖ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ »


« پس پروردگارش آن دختر را به نيكى از او بپذيرفت. و به وجهى 

پسنديده پرورشش داد و زكريا را به سرپرستى او گماشت. و هر وقت 

كه زكريا به محراب نزد او مى‌رفت، پيش او خوردنى مى‌يافت. مى گفت: 

اى مريم، اينها براى تو از كجا مى‌رسد؟ مريم مى‌گفت: از جانب خدا؛ 

زيرا او هر كس را كه بخواهد بى‌حساب روزى مى‌دهد.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 290


دیو زآن لوتی که مرده حی شود

تا نیآشامد مسلمان کی شود؟


دیو بر دنیاست عاشق کور و کر

عشق را عشقی دگر برد مگر


از نهان خانه یقین چون می چشد

اندک اندک رخت عشق آنجا کشد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 301


گر جهان باغی پر از نعمت شود

قسم موش و مار هم خاکی بود


قسم او خاکست گر دی گر بهار

میر کونی خاک چون نوشی چو مار؟


در میان چوب گوید کرم چوب

مر که را باشد چنین حلوای خوب؟


کرم سرگین در میان آن حدث

در جهان نقلی نداند جز خبث


ای خدای بی‌نظیر ایثار کن

گوش را چون حلقه دادی زین سخن


گوشِ ما گیر و بدآن مجلس کشان

کز رحیقت می خورند آن سرخوشان


چون به ما بویی رسانیدی ازین

سرمبند آن مشک را ای رب دین


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 319


هر کسی شد بر خیالی ریش گاو

گشته در سودای گنجی کنجکاو


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 328


قبله جان را چو پنهان کرده اند

هر کسی رو جانبی آورده اند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 350


هر کسی رویی به سویی برده اند

وآن عزیزان رو به بی سو کرده اند


هر کبوتر می پرد در مذهبی

وین کبوتر جانب بی جانبی


ما نه مرغان هوا نه خانگی

دانه ما دانه بی دانگی


زآن فراخ آمد چنین روزی ما

که دریدن شد قبادوزی ما


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 407


در زمانه صاحب دامی بود؟

همچو ما احمق که صید خود کند؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 409


آنکه ارزد صید را عشق است و بس

لیک او کی گنجد اندر دام کس ؟


تو مگر آیی و صید او شوی

دام بگذاری به دام او روی


عشق می‌گوید به گوشم پست پست

صید بودن خوشتر از صیادی است


گول من کن خویش را و غره شو

آفتابی را رها کن ذره شو


بر درم ساکن شو و بی‌خانه باش

دعوی شمعی مکن پروانه باش


تا ببینی چاشنی زندگی

سلطنت بینی نهان در بندگی


نعل بینی بازگونه در جهان

تخته‌بندان را لقب گشته شهان

Back

Today visitors: 681

Time base: Pacific Daylight Time