مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۶۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 368, Divan e Shams
گویم سخنِ شِکَرنَباتت(۱)؟
یا قِصّه چشمه حَیاتت؟
رُخ بر رُخ من نهی بگویم
کز بهرِ چه شاه کرد ماتت(۲)
در خرمنت آتشی درانداخت
کز خرمنِ خود دهد زَکاتت(۳)
سرسبز کند چو تَرِّه زارَت(۴)
تا بازخَرَد زِ تُرَّهاتَت(۵)
در آتشِ عشق چون خَلیلی(۶)
خوش باش که میدهد نجاتت
عَقلت شبِ قَدر دید و صد عید
کَز عشق دَریده شد بَراتَت(۷)
سوگند به سایه لطیفت
سوگند نمیخورم به ذاتَت(۸)
در ذاتِ تو کِی رسند جانها؟
چون غَرقه شدند در صِفاتت
چون جوی روان و ساجِدت(۹) کرد
تا پاک کند ز سَیِّئاتَت(۱۰)
از هر جهتی تو را بَلا داد
تا بازکِشد به بیجَهاتَت(۱۱)
گفتی که خَمُش کُنم، نکردی
میخندد عشق بر ثُباتَت(۱۲)
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1298
چیز دیگر ماند، اما گفتنش
با تو، روحُ القُدس گوید بی مَنَش
نی، تو گویی هم به گوشِ خویشتن
نی من و نی غیرِ من ای هم تو من
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۵۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2253
زنده شد او چون پیمبر را بدید
گوییا آن دَم مر او را آفرید
گفت: بیماری، مرا این بخت داد
کآمد این سلطان بَرِ من بامداد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۵۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1054
همچو گورِ کافران پر دود و نار
وز برون بَر بسته صد نقش و نگار
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۸۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1084
هوش را توزیع کردی بر جِهات
مینیرزد تَرّهای آن تُرَّهات
آبِ هُش را میکشد هر بیخِ خار
آبِ هوشت چون رسد سوی ثِمار؟
هین بزن آن شاخِ بَد را خَو کُنَش(۱۳)
آب ده این شاخِ خوش را، نو کنش
هر دو سبزند این زمان، آخر نگر
کین شود باطل، از آن روید ثمر
آبِ باغ این را حلال، آن را حرام
فرق را آخر ببینی، وَالسَّلام
حافظ، غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۸۳
Hafez Poem(Qazal)# 183, Ghazaliat
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شبِ قدر که این تازه براتم دادند
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۶۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3460
خویش را صافی کن از اوصافِ خود
تا ببینی ذاتِ پاکِ صافِ خود
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4726
هر چه گویی ای دَمِ هستی از آن
پردهٔ دیگر بر او بستی، بدان
آفتِ اِدراکِ آن، قال است و حال
خون به خون شستن، محال است و محال
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2063
تا به دیوارِ بَلا ناید سَرَش
نشنود پندِ دل آن گوشِ کَرَش
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 417
همچو گورِ کافران، بیرون حُلَل(۱۴)
اندرون، قهرِ خدا عَزَّ وَ جَلّ(۱۵)
چون قُبور آن را مُجَصَّص(۱۶) کردهاند
پردهٔ پندار پیش آوردهاند
طبعِ مِسکینت مُجَصَّص از هنر
همچو نخلِ موم، بیبرگ و ثَمَر(۱۷)
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2996
ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیر
تا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۱۸)
زآنکه جَبّاران(۱۹) بدند و سرفراز
دوزخ آن باب صغیر است و نیاز
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2998
آنچنانکه حق ز گوشت و استخوان
از شهان باب صغیری ساخت هان
اهل دنیا سجدهٔ ایشان کنند
چونکه سجدهٔ کبریا را دشمن اند
ساخت سرگیندانکی(۲۰)، محرابشان
نام آن محراب، میر و پهلوان
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۹۳۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1934, Divan e Shams
خاکی بودم خموش و ساکن
مستم کردی به هست کردن
هستی بگذارم و شوم خاک
تا هست کنی مرا دگر فن
خاموش که گفت نیز هستی است
باش از پی اَنْصِتُواش(۲۱) اَلکَن(۲۲)
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3456
اَنْصِتُوا را گوش کن، خاموش باش
چون زبانِ حق نگشتی، گوش باش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2725
صبر و خاموشی جَذوبِ رحمت است
وین نشان جستن، نشان علّت است
اَنْصِتُوا بپذیر، تا بر جانِ تو
آید از جانان، جزای اَنْصِتُوا
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۶۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1465
طاعِنان(۲۳) همچون سگان بر بَدرِ تو
بانگ میدارند سوی صدرِ تو
این سگان کَرّاند ز امرِ اَنصِتُوا
از سَفَه(۲۴)، وَع وَع کنان بر بَدرِ تو
هین بمگذار ای شفا رنجور را
تو ز خشمِ کَر، عصای کور را
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3692
پس شما خاموش باشید اَنْصِتوا
تا زبانتان من شوم در گفت و گو
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1273
گوش وَر(۲۵) یکبار خندد، کَر دو بار
چونکه لاغ(۲۶) اِملی(۲۷) کند یاری به یار
بارِ اوّل از رَهِ تقلید و سَوْم(۲۸)
که همی بیند که میخندند قوم
کر بخندد همچو ایشان آن زمان
بی خبر از حالتِ خندندگان
باز وا پُرسد که خنده بر چه بود؟
پس دوم کَرَّت(۲۹) بخندد چون شنود
پس مُقَلِّد(۳۰) نیز مانندِ کَر است
اندر آن شادی که او را در سَر است
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۸۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1282
چونکه چشمش را گشاید امرِ قُم
پس بخندد چون سحر بار دُوُم
خندهش آید هم بر آن خندهٔ خودش
که در آن تقلید بر میآمدش
گوید از چندین رَهِ دُور و دراز
کین حقیقت بود و این اسرارِ راز
من در آن وادی چگونه خود ز دُور
شادیی میکردم از عَمیا(۳۱) و شور
من چه میبستم خیال(۳۲) و آن چه بود؟
درکِ سُستم سست نقشی مینمود
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۸۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1289
آن مُقَلِّد هست چون طفلِ عَلیل
گر چه دارد بحثِ باریک و، دلیل
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۰۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1309
آبِ دیدهٔ او چو دیدهٔ او بُوَد
دیدهٔ نادیده، دیده کَی شود
آنچه او بیند نتان کردن مَساس(۳۳)
نه از قیاس عقل و نه از راهِ حواس
شب گریزد، چونکه نور آید ز دُور
پس چه داند ظلمتِ شب حالِ نور؟
پشّه بگریزد ز بادِ با دَها(۳۴)
پس چه داند پشّه ذوقِ بادها؟
چون قدیم آید، حَدَث(۳۵) گردد عَبَث(۳۶)
پس کجا داند قدیمی را حَدَث؟
بر حَدَث چون زد قِدَم(۳۷) دَنگش(۳۸) کند
چونکه کردش نیست، همرنگش کند
گر بخواهی تو، بیابی صد نظیر
لیک من پَروا(۳۹) ندارم ای فقیر
این الم و حم(۴۰)*، این حروف
چون عصایِ موسی آمد در وُقوف
حرف ها مانَد بدین حرف از برون
لیک باشد در صفاتِ این زبون
هر که گیرد او عصائی ز امتحان
کَی بُوَد چون آن عصا وقتِ بیان؟
عیسوی ست این دَم نه هر باد و دَمی
که برآید از فرح یا از غمی
این الم و حم ای پدر
آمده ست از حضرتِ مَولَی البَشَر(۴۱)
هر الف لامی چه میماند بدین؟
گر تو جان داری، بدین چشمش مَبین
گر چه ترکیبش حروف است ای هُمام
می بمانَد هم به ترکیبِ عوام
هست ترکیبِ محمّد لَحم(۴۲) و پوست
گرچه در ترکیب، هر تن جنسِ اوست
گوشت دارد، پوست دارد، استخوان
هیچ این ترکیب را باشد همان؟
کاندر آن ترکیب آمد معجزات
که همه ترکیب ها گشتند مات
همچنان ترکیبِ حم کتاب
هست بس بالا و، دیگرها نشیب
زانکه زین ترکیب آید زندگی
همچو نفخِ(۴۳) صُور(۴۴) در درماندگی
اژدها گردد، شکافد بحر را
چون عصا، حم، از دادِ خدا
ظاهرش مانَد به ظاهرها، ولیک
قُرصِ نان از قُرصِ مَه دور است نیک
گریهٔ او، خندهٔ او، نطقِ او**
نیست از وی، هست محضِ خُلقِ هو
چونکه ظاهرها گرفتند احمقان
و آن دقایق شد از ایشان بس نهان
لاجَرَم محجوب گشتند از غَرَض
که دقیقه فوت شد در مُعتَرَض(۴۵)
*حروف مقطعه، (حرفهای گسسته) حروفی هستند که در ابتدای برخی از سوره های قران آمده است. حروف مقطعه در ابتدای ۲۹ سوره از سورههای قرآن آمده و مجموعاً ۷۸ حرف است که با حذف تکرارها، ۱۴ حرف میشود.
الم: بقره، آل عمران، عنکبوت، الروم، لقمان، السجده، تکرار۶ دفعه، تعداد حروف ۱۸
حم: غافر، فصلت، الزخرف، الدخان، الجاثیه، الاحقاف، تکرار۶ دفعه، تعداد حروف ۱۲
** قرآن کریم، سوره نجم(۵۳)، آیه ۳،۴
Quran, Sooreh Najm(#53), Line #3,4
وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ
و هرگز به هوای نفس سخن نمیگوید، سخن او هیچ غیر وحی خدا نیست.
(۱) شِکَرنَبات: نوعی نبات
(۲) مات کردن: بردن از حریف در شطرنج، گرفتاری انسان در مشکلات ذهنی
(۳) زَکات: قسمتی از مال که به دستور شرع باید در راه خدا بدهند، در اینجا بخشش و ایثار ایزدی
(۴) تَره زار: سبزی زار، در اینجا رشد ذهنی انسان در ابعاد مختلف
(۵) تُرَّهه: سخن بیفایده، یاوه، بیهوده
(۶) خَلیل: لقب ابراهیم پیامبر
(۷) بَرات: حواله، سند آزادی انسان از ذهن
(۸) ذات: عین و جوهر و حقیقت چیزی
(۹) ساجِد: سجده کننده
(۱۰) سَیِّئات: جمع سَیِّئَه به معنی خطا، گناه، بدی
(۱۱) بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی
(۱۲) ثُبات: پایداری، پابرجا بودن
(۱۳) خَو کردن: بریدن شاخه های درخت، هرس کردن
(۱۴) حُلَل: زیورها، پیرایه ها، جمع حُلّه
(۱۵) عَزَّ وَ جَلّ: گرامی و بزرگ است، از صفات خداوند
(۱۶) مُجَصَّص: گچ اندوده، گچ کاری شده
(۱۷) ثَمَر: میوه، بر
(۱۸) قومِ زَحیر: مردم بیمار و آزار دهنده
(۱۹) جَبّار: ستمگر، ظالم
(۲۰) سِرگیندان: زباله دان
(۲۱) اَنصِتُوا: خاموش باشید
(۲۲) اَلکَن: کند زبان، کسی که زبانش هنگام حرف زدن میگیرد
(۲۳) طاعِن: طعنهزننده، سرزنشکننده
(۲۴) سَفَه: نادانی، بی خردی
(۲۵) گوش وَر: شنوا، ( ور پسوند دارندگی است )
(۲۶) لاغ: شوخی، لطیفه
(۲۷) اِملی: همان املا است، در اینجا به معنی تعریف کردن است.
(۲۸) سَوْم: عرضه کردن، تکلّف
(۲۹) کَرَّت: دفعه، مرتبه
(۳۰) مُقَلِّد: کسی که از دیگری تقلید کند، تقلید کننده
(۳۱) عَمیا: کور
(۳۲) خیال بستن: خیال کردن، مصوّر شدن
(۳۳) مَسّ نمودن: درک کردن
(۳۴) دَها: نیرومند
(۳۵) حَدَث: حادث، نو و تازه
(۳۶) عَبَث: بیهوده
(۳۷) قِدَم: ازلی بودن، قدیم بودن
(۳۸) دَنگ: ابله، در اینجا به معنی بی خویشی و کسی که هویّتش ربوده شده است.
(۳۹) پَروا: توجه، التفات
(۴۰) الم و حم: حروف مقطعه قرآنی مانند (الف لام میم) و (حاء میم)
(۴۱) مولَی البَشَر: حضرت پروردگار
(۴۲) لَحم: گوشت
(۴۳) نَفخ: دمیدن
(۴۴) صُور: شیپور
(۴۵) مُعتَرَض: اعتراض و ستیزه جویی
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۶۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 368, Divan e Shams
گویم سخن شکرنباتت
یا قصه چشمه حیاتت
رخ بر رخ من نهی بگویم
کز بهر چه شاه کرد ماتت
در خرمنت آتشی درانداخت
کز خرمن خود دهد زکاتت
سرسبز کند چو تره زارت
تا بازخرد زِ ترهاتت
در آتش عشق چون خلیلی
خوش باش که میدهد نجاتت
عقلت شب قدر دید و صد عید
کز عشق دریده شد براتت
سوگند به سایه لطیفت
سوگند نمیخورم به ذاتت
در ذات تو کی رسند جانها
چون غرقه شدند در صفاتت
چون جوی روان و ساجدت کرد
تا پاک کند ز سیئاتت
از هر جهتی تو را بلا داد
تا بازکشد به بیجهاتت
گفتی که خمش کنم نکردی
میخندد عشق بر ثباتت
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1298
چیز دیگر ماند اما گفتنش
با تو روح القدس گوید بی منش
نی تو گویی هم به گوش خویشتن
نی من و نی غیرِ من ای هم تو من
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۵۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2253
زنده شد او چون پیمبر را بدید
گوییا آن دم مر او را آفرید
گفت بیماری مرا این بخت داد
کآمد این سلطان برِ من بامداد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۵۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1054
همچو گور کافران پر دود و نار
وز برون بر بسته صد نقش و نگار
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۸۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1084
هوش را توزیع کردی بر جِهات
مینیرزد ترهای آن ترهات
آب هش را میکشد هر بیخِ خار
آب هوشت چون رسد سوی ثمار
هین بزن آن شاخ بد را خو کنش
آب ده این شاخ خوش را نو کنش
هر دو سبزند این زمان آخر نگر
کین شود باطل از آن روید ثمر
آب باغ این را حلال آن را حرام
فرق را آخر ببینی والسلام
حافظ، غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۸۳
Hafez Poem(Qazal)# 183, Ghazaliat
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۶۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3460
خویش را صافی کن از اوصاف خود
تا ببینی ذات پاک صاف خود
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4726
هر چه گویی ای دم هستی از آن
پردهٔ دیگر بر او بستی بدان
آفت ادراک آن قال است و حال
خون به خون شستن محال است و محال
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2063
تا به دیوار بلا ناید سرش
نشنود پند دل آن گوش کرش
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 417
همچو گورِ کافران، بیرون حلل
اندرون قهرِ خدا عز و جل
چون قبور آن را مجصص کردهاند
پردهٔ پندار پیش آوردهاند
طبع مسکینت مجصص از هنر
همچو نخل موم بیبرگ و ثمر
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2996
ساخت موسی قدس در باب صغیر
تا فرود آرند سر قوم زحیر
زآنکه جباران بدند و سرفراز
دوزخ آن باب صغیر است و نیاز
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2998
آنچنانکه حق ز گوشت و استخوان
از شهان باب صغیری ساخت هان
اهل دنیا سجدهٔ ایشان کنند
چونکه سجدهٔ کبریا را دشمن اند
ساخت سرگیندانکی محرابشان
نام آن محراب میر و پهلوان
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۹۳۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1934, Divan e Shams
خاکی بودم خموش و ساکن
مستم کردی به هست کردن
هستی بگذارم و شوم خاک
تا هست کنی مرا دگر فن
خاموش که گفت نیز هستی است
باش از پی انصتواش الکن
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3456
انصتوا را گوش کن خاموش باش
چون زبان حق نگشتی گوش باش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2725
صبر و خاموشی جذوب رحمت است
وین نشان جستن نشان علت است
انصتوا بپذیر تا بر جان تو
آید از جانان جزای انصتوا
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۶۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1465
طاعنان همچون سگان بر بدر تو
بانگ میدارند سوی صدر تو
این سگان کراند ز امرِ انصتوا
از سفه وع وع کنان بر بدر تو
هین بمگذار ای شفا رنجور را
تو ز خشم کر عصای کور را
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3692
پس شما خاموش باشید انصتوا
تا زبانتان من شوم در گفت و گو
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1273
گوش ور یکبار خندد کر دو بار
چونکه لاغ املی کند یاری به یار
بار اول از ره تقلید و سوم
که همی بیند که میخندند قوم
کر بخندد همچو ایشان آن زمان
بی خبر از حالت خندندگان
باز وا پرسد که خنده بر چه بود
پس دوم کرت بخندد چون شنود
پس مقلد نیز مانند کر است
اندر آن شادی که او را در سر است
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۸۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1282
چونکه چشمش را گشاید امر قم
پس بخندد چون سحر بار دوم
خندهش آید هم بر آن خندهٔ خودش
که در آن تقلید بر میآمدش
گوید از چندین ره دور و دراز
کین حقیقت بود و این اسرارِ راز
من در آن وادی چگونه خود ز دور
شادیی میکردم از عمیا و شور
من چه میبستم خیال و آن چه بود
درک سستم سست نقشی مینمود
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۸۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1289
آن مقلد هست چون طفل علیل
گر چه دارد بحث باریک و دلیل
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۰۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1309
آب دیدهٔ او چو دیدهٔ او بود
دیدهٔ نادیده دیده کی شود
آنچه او بیند نتان کردن مساس
نه از قیاس عقل و نه از راه حواس
شب گریزد چونکه نور آید ز دور
پس چه داند ظلمت شب حال نور
پشه بگریزد ز باد با دها
پس چه داند پشه ذوق بادها
چون قدیم آید حدث گردد عبث
پس کجا داند قدیمی را حدث
بر حدث چون زد قدم دنگش کند
چونکه کردش نیست همرنگش کند
گر بخواهی تو بیابی صد نظیر
لیک من پروا ندارم ای فقیر
این الم و حم این حروف
چون عصای موسی آمد در وقوف
حرف ها ماند بدین حرف از برون
لیک باشد در صفات این زبون
هر که گیرد او عصائی ز امتحان
کی بود چون آن عصا وقت بیان
عیسوی ست این دم نه هر باد و دمی
که برآید از فرح یا از غمی
این الم و حم ای پدر
آمده ست از حضرت مولی البشر
هر الف لامی چه میماند بدین
گر تو جان داری بدین چشمش مبین
گر چه ترکیبش حروف است ای همام
می بماند هم به ترکیب عوام
هست ترکیب محمد لحم و پوست
گرچه در ترکیب هر تن جنس اوست
گوشت دارد پوست دارد استخوان
هیچ این ترکیب را باشد همان
کاندر آن ترکیب آمد معجزات
که همه ترکیب ها گشتند مات
همچنان ترکیب حم کتاب
هست بس بالا و دیگرها نشیب
زانکه زین ترکیب آید زندگی
همچو نفخ صور در درماندگی
اژدها گردد شکافد بحر را
چون عصا حم از داد خدا
ظاهرش ماند به ظاهرها ولیک
قرص نان از قرص مه دور است نیک
گریهٔ او خندهٔ او نطق او**
نیست از وی هست محض خلق هو
چونکه ظاهرها گرفتند احمقان
و آن دقایق شد از ایشان بس نهان
لاجرم محجوب گشتند از غرض
که دقیقه فوت شد در معترض
*حروف مقطعه، (حرفهای گسسته) حروفی هستند که در ابتدای برخی از سوره های قران آمده است. حروف مقطعه در ابتدای ۲۹ سوره از سورههای قرآن آمده و مجموعاً ۷۸ حرف است که با حذف تکرارها، ۱۴ حرف میشود.
الم: بقره، آل عمران، عنکبوت، الروم، لقمان، السجده، تکرار۶ دفعه، تعداد حروف ۱۸
حم: غافر، فصلت، الزخرف، الدخان، الجاثیه، الاحقاف، تکرار۶ دفعه، تعداد حروف ۱۲
** قرآن کریم، سوره نجم(۵۳)، آیه ۳،۴
Quran, Sooreh Najm(#53), Line #3,4
وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ
و هرگز به هوای نفس سخن نمیگوید، سخن او هیچ غیر وحی خدا نیست.
رها کن تا بگوید او،
خموشی گیر و توبه جو
که آن دلدار خو دارد
به سویِ تایِبون رفتن
هزاران شکر