برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۳۳ بر روی این لینک کلیک کنید.
برای دستیابی به فایل صوتی برنامه ۹۳۲ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۳ (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۳ (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #167, Divan e Shams
که بپرسد جزِ تو خسته و رنجورِ تو را؟
ای مسیح! از پیِ پرسیدنِ رنجور بیا
دستِ خود بر سرِ رنجور بنه که چونی؟
از گناهش بمیندیش و به کین دست مخا
آنکه خورشیدِ بلا بر سرِ او تیغ زدهست
گستران بر سر او سایهٔ احسان و رضا
این مقصّر به دو صد رنج سزاوار شدهست
لیک زان لطف به جز عفو و کرم نیست سزا
آن دلی را که به صد شیر و شِکَر پروردی
مچشانش پس از آن هر نَفَسی زهرِ جفا
تا تو برداشتهای دل ز من و مسکنِ من
بند بِسکُست(۱) و درآمد سویِ من سیلِ بلا
تو شفایی، چو بیایی خوش و رو بنمایی
سپهِ رنج گریزند و نمایند قفا(۲)
به طبیبش چه حواله کنی ای آبِ حیات؟
از همانجا که رسد درد، همانجاست دوا
همه عالم چو تنند و تو سر و جانِ همه
کی شود زنده تنی که سرِ او گشت جدا؟
ای تو سرچشمهٔ حیوان و حیاتِ همگان
جویِ ما خشک شدهست، آب از این سو بگشا
جز ازین چند سخن در دلِ رنجور بماند
تا نبیند رخِ خوبِ تو نگوید به خدا
(۱) سُکُستَن: گسستن، گسیختن
(۲) قفا نمودن: پشت کردن، گریختن
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #167, Divan e Shams
که بپرسد جزِ تو خسته و رنجورِ تو را؟
ای مسیح! از پیِ پرسیدنِ رنجور بیا
دستِ خود بر سرِ رنجور بنه که چونی؟
از گناهش بمیندیش و به کین دست مخا
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٢٩
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2329
چون الف چیزی ندارم، ای کریم
جز دلی دلتنگتر از چشمِ میم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334
خود ندارم هیچ، بِه سازد مرا
که ز وَهمِ دارم است این صد عَنا(۳)
(۳) عَنا: رنج
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams
دَمِ او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ بپذیر
کارِ او کُنْ فَیکون است، نه موقوفِ علل
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1366
ای بسا سرمستِ نار و نارجُو
خویشتن را نورِ مطلق داند او
جز مگر بندهٔ خدا، یا جذبِ حق
با رهش آرَد، بگردانَد ورق
تا بداند کآن خیالِ نارِیه(۴)
در طریقت نیست اِلّا عارِیه(۵)
(۴) نارِیه: آتشین
(۵) عاریه: قرضی
----------
مولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۱۱۱۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Robaaiaat) #1115, Divan e Shams
آن وقت آمد، که ما به تو پردازیم
مرجانِ تو را خانهٔ آتش سازیم
تو کانِ زری، میانِ جانی پنهان
تا صاف شوی در آتشت اندازیم
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #403
کای خدا افغان ازین گُرگِ کُهُن
گویدش: نَک وقت آمد، صبر کُن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #411
صبح نزدیک است، خامُش، کم خروش
من همیکوشم پیِ تو، تو مَکوش
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #613
وقتِ آن آمد که من عریان شوم
نقش بگذارم، سراسر جان شوم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724
حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّ
نَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِم
عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند. با من ستیزه مکن،
زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.
حدیث
«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
«عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362
کوری عشقست این کوریِّ من
حُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَن
آری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق
است نه کوری معمولی. ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق میشود.
کورم از غیرِ خدا، بینا بدو
مقتضایِ(۶) عشق این باشد بگو
(۶) مقتضا: لازمه، اقتضا شده
----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4063
گرنه نفس از اندرون راهت زدی
رهزنان را بر تو دستی کی بُدی؟
زان عَوانِ(۷) مُقتَضی(۸) که شهوت است
دل اسیرِ حرص و آز و آفت است
زان عَوانِ سِرّ، شدی دزد و تباه
تا عوانان را به قهرِ توست راه
در خبر بشنو تو این پندِ نکو
بَیْنَ جَنْبَیْکُمْ لَکُمْ اَعْدی عَدُو
تو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو و به آن
عمل کن: «سرسخت ترین دشمن شما در درون شماست».
حدیث
«اَعْدی' عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ»
«سرسخت ترين دشمن تو، نفس تو است كه در ميان دو پهلویت (درونت) جا دارد.»
طُمطراقِ(۹) این عدو مشنو، گریز
کو چو ابلیس است در لَجّ و ستیز
(۷) عَوان: مأمور
(۸) مُقتَضی: خواهشگر
(۹) طُمطراق: سروصدا، نمایشِ شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی
----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1900
از ترازو کم کُنی، من کم کنم
تا تو با من روشنی، من روشنم
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۵۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3581
ور ز دستت دیو، خاتَم(۱۰) را ببُرد
پادشاهی فوت شد، بختت بِمُرد
بعد از آن یا حَسْرَتا شد یا عِباد
بر شما محتوم، تا یَوْمُالتَّناد(۱۱)
«ای بندگانِ هویٰ، پس از آنکه حکومت و پادشاهیِ معنویِ
شما از میان رفت، آنگاه تا روزِ قیامت باید واحسرتا بگویید.»
قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۶
Quran, Sooreh Az-Zumar(#39), Line #56
«أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ وَإِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ.»
«تا كسى نگويد: اى حسرتا بر من كه در كارِ خدا كوتاهى كردم، و از مسخرهكنندگان بودم.»
قرآن کریم، سورهٔ غافر (۴۰)، آیهٔ ۳۲
Quran, Sooreh Al-Ghaafir(#40), Line #32
«وَيَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنَادِ.»
«اى قوم من، از آن روز كه يكديگر را به فرياد بخوانيد بر شما بيمناكم.»
ور تو ريوِ(۱۲) خويشتن را مُنْكِرى
از ترازو و آینه، کی جان بَری؟
(۱۰) خاتَم: انگشتر؛ نگینِ انگشتر را نیز گویند.
(۱۱) یَوْمُالتَّناد: یکی از اسامیِ روزِ رستاخیز
(۱۲) ریو: مکر و حیله، نیرنگ
----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3097
پس هماره روی معشوقه نگر
این به دستِ توست، بشنو ای پدر
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773
از خدا غیرِ خدا را خواستن
ظنِّ افزونیست و، کُلّی کاستن
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2545
چون نکرد آن کار، مزدش هست؟ لا
لَیْسَ لِلْاِنسانِ اِلّا ما سَعیٰ
«آیا کسی که کاری انجام نداده دستمزدی دارد؟
مسلّماً ندارد، زیرا برای آدمی نیست جز آنچه کوشد.»
قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵٣)، آیهٔ ٣٩
Quran, Sooreh An-Najm(#53), Line #39
«وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ؛»
«و اینکه: برای مردم پاداشی جز آنچه خود کردهاند نیست.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4352
وقتِ آن آمد که حیدروار(۱۳) من
مُلک گیرم یا بپردازم بدن
برجهید و بانگ برزد کای کیا
حاضرم، اینک اگر مردی بیا
در زمان بشکست ز آواز، آن طلسم
زر همیریزید هر سو قسم قسم
(۱۳) حَیْدَر: شیر، لقب حضرت علی(ع)
----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1578
نحس شاگردی که با استادِ خویش
همسری آغازد و، آید به پیش
با کدام استاد؟ استادِ جهان
پیشِ او یکسان هویدا و، نهان
چشمِ او یَنْظُر بِنُورِ الله شده
پردههایِ جهل را خارِق(۱۴) بُده
حديث
«اِتَّقُوا فَراسَةَ الْـمُؤمِنِ فَاِنّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللهِ»
«بترسيد از زيركساری مؤمن که او با نور خدا میبیند.»
(۱۴) خارِق: شکافنده، پاره کننده
----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۶۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2364
زآنکه جاهل ننگ دارد ز اوستاد
لاجَرَم رفت و دکانی نو گشاد
آن دکان بالایِ استاد، ای نگار(۱۵)
گَنده و پُر کژدم است و پُر ز مار
زود ویران کُن دکان و بازگَرد
سوی سبزه و گُلبُنان و آبخَورد(۱۶)
(۱۵) نگار: محبوب، معشوق
(۱۶) آبخَورد: محّلی که از آن آب خورند، آبشخور، برکه
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams
چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۱۷) را؟
نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی
(۱۷) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams
گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من
هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قَرین بیقول و گفتوگویِ او
خو بدزدد دل نهان از خویِ او
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از رهِ پنهان، صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4105
همچو مستی، کو جنایتها کند
گوید او: مَعذور بودم من ز خَود
گویدش لیکن سبب ای زشتکار
از تو بُد در رفتنِ آن اختیار
بیخودی نآمد به خود، توش خواندی
اختیارت خود نشد، توش راندی
گر رسیدی مستیای بیجهدِ تو
حفظ کردی ساقیِ جان، عهدِ تو
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #648
پس هنر، آمد هلاکت خام را
کز پیِ دانه، نبیند دام را
اختیار آن را نکو باشد که او
مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۱۸)
چون نباشد حفظ و تقوی، زینهار(۱۹)
دور کن آلت، بینداز اختیار
(۱۸) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.
(۱۹) زینهار: بر حذر باش، کلمه تنبیه
----------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط
که بگویید از طریقِ اِنبساط
هر چه آید بر زبانتان بیحذر
همچو طفلانِ یگانه با پدر
زآنکه این دمها چه گر نالایق است
رحمتِ من بر غضب، هم سابق است
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068
هر که مانْد از کاهلی(۲۰) بیشُکر و صبر
او همین داند که گیرد پایِ جَبر
هر که جبر آورد، خود رنجور(۲۱) کرد
تا همان رنجوریاش، در گور کرد
گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ(۲۲)
رنج آرد تا بمیرد چون چراغ
(۲۰) کاهلی: تنبلی
(۲۱) رنجور: بیمار
(۲۲) لاغ: هزل و شوخی. در اینجا به معنی بددلی است.
رنجوری به لاغ یعنی خود را بیمار نشان دادن، تمارض.
----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1480
مرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۲۳)
چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش
چشمها چون شد گذاره(۲۴)، نورِ اوست
مغزها میبیند او در عینِ پوست
بیند اندر ذَرّه، خورشیدِ بقا
بیند اندر قطره، کُلِّ بحر(۲۵) را
(۲۳) عُش: آشیانهٔ پرندگان
(۲۴) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.
(۲۵) بحر: دریا
----------
قرآن کریم، سورهٔ حِجر (۱۵)، آیهٔ ۹۹
Quran, Sooreh Al-Hijr(#15), Line #99
«وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ.»
«و پروردگارت را پرستش کن، تا یقین (مرگ) تو را در رسد.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2994
مر لئیمان(۲۶) را بزن، تا سر نهند
مر کریمان را بده تا بر دهند
لاجَرَم حق هر دو مسجد آفرید
دوزخ آنها را و، اینها را مزید
ساخت موسی قدس در، بابِ صغیر
تا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۲۷)
زآنکه جبّاران(۲۸) بُدند و سرفراز
دوزخ آن باب صغیر است و نیاز
(۲۶) لئیم: پست
(۲۷) قوم زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده
(۲۸) جَبّار: ستمگر، ظالم
----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #544
ناز کردن خوشتر آید از شِکَر
لیک، کم خایَش، که دارد صد خطر
ایمن آبادست آن راهِ نیاز
تَرکِ نازش گیر و، با آن ره بساز
ای بسا نازآوری زد پَرّ و بال
آخِرُالْاَمر، آن بر آن کس شد وَبال
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #167, Divan e Shams
آنکه خورشیدِ بلا بر سرِ او تیغ زدهست
گستران بر سر او سایهٔ احسان و رضا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1723, Divan e Shams
هزار ابر عنایت بر آسمان رضاست
اگر ببارم، از آن ابر بر سَرَت بارم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1232
نه تو أَعْطَيْنَاکَ کَوثَر خواندهای؟
پس چرا خشکی و تشنه ماندهای؟
مگر تو آیهٔ «کوثر را به تو عطا کردیم» را نخواندهای؟
پس چرا خشکیده و لبتشنه ماندهای؟
یا مگر فرعونی و، کوثر چو نیل
بر تو خون گشتهست و ناخوش، ای عَلیل(۲۹)
توبه کن، بیزار شو از هر عَدو
کو ندارد آبِ کوثر در کدو
هر که را دیدی ز کوثر سرخرُو
او محمدخوست با او گیر خو
تا اَحَبَّ لـِلَّه(۳۰) آیی در حساب
کز درختِ احمدی با اوست سیب
تا در شمار دوستداران و عاشقانِ خدا درآیی،
زیرا سیبِ علم و معرفت بر درخت احمدی است.
هر که را دیدی ز کوثر خشکلب
دشمنش میدار همچون مرگ و تب
گر چه بابای تو است و مامِ(۳۱) تو
کو حقیقت هست خونآشامِ تو
از خلیلِ(۳۲) حق بیاموز این سِیَر(۳۳)
که شد او بیزار اول از پدر
تا که اَبْغَض لـِلَّه(۳۴) آیی پیشِ حق
تا نگیرد بر تو رَشکِ عشق دَق(۳۵)
تا در شمار کسانی به شمار آیی که خشم و غضبشان نیز برای حضرت حق است،
تا غیرت عشق الهی خلوص ایمان و ایقان تو را مورد طعن و ایراد قرار ندهد.
تا نخوانی لا و اِلّاَ الله را
در نيابی مَنهَجِ این راه را
حدیث
«مَنْ اَعْطىٰ لـِلّهِ وَ مَنَعَ لـِلّهِ وَ اَحَبَّ لـِلّهِ وَ اَبْغَضَ لـِلّهِ وَ اَنْكَحَ لـِلّهِ فَقَدِ اسْتَكْمَلَ الْـايمانُ.»
«هركه برای خدا ببخشد و برای خدا امساک کند و برای خدا دوست بدارد
و برای خدا دشمن دارد و برای خدا ازدواج کند همانا ایمانش کمال یافته است.»
قرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیات ۱ تا ۳
Quran, Sooreh Al-Kawthar(#108), Line #1-3
«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ» (١)
«همانا ما کوثر (خیر و برکت فراوان) را به تو عطا کردیم.»
«فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ» (٢)
«پس برای پروردگارت نماز گزار و قربانی کن.»
«إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» (٣)
كه بدخواه تو خود اَبتر است.»
(۲۹) عَلیل: بیمار، مریض، رنجور، دردمند
(۳۰) اَحَبَّ لـِلَّه: دوست داشت برای خدا
(۳۱) مام: مادر
(۳۲) خَلیل: ابراهیم خلیل الله
(۳۳) سِیَر: جمع سیره به معنی سنّت و روش
(۳۴) اَبْغَض لـِلَّه: برای رضای خدا دشمنی کرد
(۳۵) دَق: طعن زدن، نکوهش کردن
(۳۶) مَنهَج: راه آشکار و روشن
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #167, Divan e Shams
این مقصّر به دو صد رنج سزاوار شدهست
لیک زان لطف به جز عفو و کرم نیست سزا
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3182
فعلِ توست این غُصّههایِ دَمبهدَم
این بُوَد معنیِّ قَدْ جَفَّ الْقَلَم
حدیث
«جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.»
«خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537
چارهٔ آن دل عطای مُبدِلیست(۳۷)
دادِ(۳۸) او را قابلیّت شرط نیست
بلکه شرطِ قابلیّت دادِ اوست
داد، لُبّ(۳۹) و قابلیّت هست پوست
(۳۷) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده
(۳۸) داد: عطا، بخشش
(۳۹) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی
----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3158
گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۴۰)، کارِ توست
ای تو اندر توبه و میثاق، سُست
«حضرتِ پروردگار که به سستایمانی چنین بندهای واقف است میفرماید:
«هرگاه تو را به عالَمِ اسباب بازگردانم، دوباره مفتونِ همان اسباب و عللِ ظاهری میشوی
و مرا از یاد میبری. کار تو همین است ای بندهٔ توبهشکن و سستعهد.»»
لیک من آن ننگرم، رحمت کنم
رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم
ننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطا
از کَرَم، این دَم چو میخوانی مرا
(۴۰) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شدهاند، باز گردند.
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #167, Divan e Shams
تا تو برداشتهای دل ز من و مسکنِ من
بند بِسکُست و درآمد سویِ من سیلِ بلا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3056, Divan e Shams
قضا که تیرِ حوادث به تو همیانداخت
تو را کُند به عنایت از آن سپس سِپَری
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137
گفت: رَو، هر که غم دین برگزید
باقیِ غمها خدا از وی بُرید
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۷۸۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2786
میریِ من تا قیامت باقی است
میریِ عاریتی خواهد شکست
قوم گفتند: ای امیر افزون مگو
چیست حجت بر فزونجوییِّ تو؟
در زمان، ابری برآمد ز امر مُر(۴۱)
سیل آمد گشت آن اطراف پُر
رو به شهر آورد سیلِ بَس مَهیب
اهلِ شهر افغانکنان، جمله رَعیب(۴۲)
گفت پیغمبر که وقتِ امتحان
آمد اکنون، تا گمان گردد عیان
هر امیری نیزهٔ خود درفگند
تا شود در امتحان آن، سیل بند
پس قَضیب(۴۳) انداخت در وی مصطفیٰ
آن قضیبِ معجزِ فرمانروا
نیزهها را همچو خاشاکی رُبود
آبِ تیزِ سیلِ پُرجوشِ عَنود(۴۴)
نیزهها گُم گشت جمله و آن قَضیب
بر سرِ آب ایستاده چون رقیب
ز اهتمامِ آن قَضیب آن سیلِ زَفت
رو بگردانید و، آن سیلاب رفت
چون بِدیدند از وی آن امرِ عظیم
پس مُقر گشتند آن میران ز بیم
(۴۱) امر مُر: حکم تلخ و دشوار، حکم قطعی و لازمالاجرا
(۴۲) رَعیب: مرعوب، ترسیده
(۴۳) قَضیب: شاخه بریده شده، شمشیرِ بُرّا
(۴۴) عَنود: ستیزنده
----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #165
چونکه بد کردی، بترس، آمِن مباش
زآنکه تخم است و برویانَد خُداش
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2211
از دَمِ حُبُّ الْوَطَن بگذر مَایست
که وطن آنسوست، جان این سوی نیست
گر وطن خواهی، گذر زآن سویِ شَط(۴۵)
این حدیثِ راست را کم خوان غلط
(۴۵) شَط: رودخانه
----------
حدیث
«حُبُّالْوَطَن مِنَ الاْيمانِ.»
«وطندوستی از ایمان است.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2230
همچنین حُبُّ الْوَطَن باشد درست
تو وطن بشناس، ای خواجه نخست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #167, Divan e Shams
تو شفایی، چو بیایی خوش و رو بنمایی
سپهِ رنج گریزند و نمایند قفا
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1258
گر قضا پوشد سیه، همچون شَبَت
هم قضا دستت بگیرد عاقبت
گر قضا صد بار، قصدِ جان کند
هم قضا جانت دهد، درمان کند
این قضا صد بار اگر راهت زند
بر فرازِ چرخ، خرگاهت(۴۶) زند
از کرم دان این که میترساندت
تا به مُلکِ ایمنی بنشاندت
(۴۶) خرگاه: خیمهٔ بزرگ
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #167, Divan e Shams
به طبیبش چه حواله کنی ای آبِ حیات؟
از همانجا که رسد درد، همانجاست دوا
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1619
حاکم است و، یَفْعَلُ اللّٰه مایَشا
او ز عینِ دَرد انگیزد دوا
قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۴۰
«قَالَ رَبِّ أَنَّىٰ يَكُونُ لِي غُلَامٌ وَقَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ ۖ قَالَ كَذَٰلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ.»
«گفت: اى پروردگار من، چگونه مرا پسرى باشد، درحالى كه به پيرى رسيدهام و زنم نازاست؟
گفت: بدان سان كه خدا هر چه بخواهد مىكند.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939
هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَد
هر کجا پستی است، آب آنجا دَوَد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4467
بیمرادی شد قَلاووزِ(۴۷) بهشت
حُفَّتِالْجَنَّة شنو ای خوشسرشت
حدیث نبوی
«حُفَّتِالْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِالنَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»
«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»
(۴۷) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشروِ لشکر
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1400, Divan e Shams
هیچ طبیبی ندهد بیمرضی حَبّ(۴۸) و دوا
من همگی درد شوم تا که به درمان برسم
(۴۸) حَبّ: قرص، دانۀ گیاهان
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #167, Divan e Shams
همه عالم چو تنند و تو سر و جانِ همه
کی شود زنده تنی که سرِ او گشت جدا؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1936
جزو از کل قطع شد، بیکار شد
عضو از تن قطع شد، مُردار شد
تا نپیوندد به کل بارِ دِگَر
مُرده باشد، نبودش از جان خبر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1429
اندرین ره ترک کن طاق و طُرُنب
تا قلاووزت نجنبد تو مَجُنب
هرکه او بیسَر بجنبد، دُم بُوَد
جُنبشش چون جُنبشِ کژدُم بود
کَژْرو و شبکور و زشت و زهرناک
پیشۀ او خَستنِ(۴۹) اَجسامِ پاک
سَر بکوب آن را که سِرّش این بُوَد
خُلق و خویِ مستمرّش این بُوَد
خود صلاحِ اوست آن سَرکوفتن
تا رهد جانریزهاش زآن شومتن
واسِتان از دستِ دیوانه سلاح
تا ز تو راضی شود عدل و صلاح
چون سلاحش هست و عقلش نه، ببند
دستِ او را ورنه آرَد صد گزند
(۴۹) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در اینجا مراد نیش زدن است.
----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621
سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماند
خویش را سَر ساخت و تنها پیش راند
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #167, Divan e Shams
ای تو سرچشمهٔ حیوان و حیاتِ همگان
جویِ ما خشک شدهست، آب از این سو بگشا
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3199
اَنْصِتوا یعنی که آبَت را به لاغ(۵۰)
هین تَلَف کَم کُن، که لب خشک است باغ
(۵۰) لاغ: هزل، شوخی، در اینجا به معنی بیهوده است.
------------------------
مجموع لغات:
(۱) سُکُستَن: گسستن، گسیختن
(۲) قفا نمودن: پشت کردن، گریختن
(۳) عَنا: رنج
(۴) نارِیه: آتشین
(۵) عاریه: قرضی
(۶) مقتضا: لازمه، اقتضا شده
(۷) عَوان: مأمور
(۸) مُقتَضی: خواهشگر
(۹) طُمطراق: سروصدا، نمایشِ شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی
(۱۰) خاتَم: انگشتر؛ نگینِ انگشتر را نیز گویند.
(۱۱) یَوْمُالتَّناد: یکی از اسامیِ روزِ رستاخیز
(۱۲) ریو: مکر و حیله، نیرنگ
(۱۳) حَیْدَر: شیر، لقب حضرت علی(ع)
(۱۴) خارِق: شکافنده، پاره کننده
(۱۵) نگار: محبوب، معشوق
(۱۶) آبخَورد: محّلی که از آن آب خورند، آبشخور، برکه
(۱۷) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)
(۱۸) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.
(۱۹) زینهار: بر حذر باش، کلمه تنبیه
(۲۰) کاهلی: تنبلی
(۲۱) رنجور: بیمار
(۲۲) لاغ: هزل و شوخی. در اینجا به معنی بددلی است.
رنجوری به لاغ یعنی خود را بیمار نشان دادن، تمارض.
(۲۳) عُش: آشیانهٔ پرندگان
(۲۴) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.
(۲۵) بحر: دریا
(۲۶) لئیم: پست
(۲۷) قوم زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده
(۲۸) جَبّار: ستمگر، ظالم
(۲۹) عَلیل: بیمار، مریض، رنجور، دردمند
(۳۰) اَحَبَّ لـِلَّه: دوست داشت برای خدا
(۳۱) مام: مادر
(۳۲) خَلیل: ابراهیم خلیل الله
(۳۳) سِیَر: جمع سیره به معنی سنّت و روش
(۳۴) اَبْغَض لـِلَّه: برای رضای خدا دشمنی کرد
(۳۵) دَق: طعن زدن، نکوهش کردن
(۳۶) مَنهَج: راه آشکار و روشن
(۳۷) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده
(۳۸) داد: عطا، بخشش
(۳۹) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی
(۴۰) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شدهاند، باز گردند.
(۴۱) امر مُر: حکم تلخ و دشوار، حکم قطعی و لازمالاجرا
(۴۲) رَعیب: مرعوب، ترسیده
(۴۳) قَضیب: شاخه بریده شده، شمشیرِ بُرّا
(۴۴) عَنود: ستیزنده
(۴۵) شَط: رودخانه
(۴۶) خرگاه: خیمهٔ بزرگ
(۴۷) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشروِ لشکر
(۴۸) حَبّ: قرص، دانۀ گیاهان
(۴۹) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در اینجا مراد نیش زدن است.
(۵۰) لاغ: هزل، شوخی، در اینجا به معنی بیهوده است.
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #167, Divan e Shams
که بپرسد جز تو خسته و رنجور تو را
ای مسیح از پی پرسیدن رنجور بیا
دست خود بر سر رنجور بنه که چونی
از گناهش بمیندیش و به کین دست مخا
آنکه خورشید بلا بر سر او تیغ زدهست
گستران بر سر او سایه احسان و رضا
این مقصر به دو صد رنج سزاوار شدهست
لیک زان لطف به جز عفو و کرم نیست سزا
آن دلی را که به صد شیر و شکر پروردی
مچشانش پس از آن هر نفسی زهر جفا
تا تو برداشتهای دل ز من و مسکن من
بند بسکست و درآمد سوی من سیل بلا
تو شفایی چو بیایی خوش و رو بنمایی
سپه رنج گریزند و نمایند قفا
به طبیبش چه حواله کنی ای آب حیات
از همانجا که رسد درد همانجاست دوا
همه عالم چو تنند و تو سر و جان همه
کی شود زنده تنی که سر او گشت جدا
ای تو سرچشمه حیوان و حیات همگان
جوی ما خشک شدهست آب از این سو بگشا
جز ازین چند سخن در دل رنجور بماند
تا نبیند رخ خوب تو نگوید به خدا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #167, Divan e Shams
که بپرسد جز تو خسته و رنجور تو را
ای مسیح از پی پرسیدن رنجور بیا
دست خود بر سر رنجور بنه که چونی
از گناهش بمیندیش و به کین دست مخا
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٢٩
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2329
چون الف چیزی ندارم ای کریم
جز دلی دلتنگتر از چشم میم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334
خود ندارم هیچ به سازد مرا
که ز وهم دارم است این صد عنا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams
دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر
کار او کن فیکون است نه موقوف علل
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1366
ای بسا سرمست نار و نارجو
خویشتن را نور مطلق داند او
جز مگر بنده خدا یا جذب حق
با رهش آرد بگرداند ورق
تا بداند کان خیال ناریه
در طریقت نیست الا عاریه
مولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۱۱۱۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Robaaiaat) #1115, Divan e Shams
آن وقت آمد که ما به تو پردازیم
مرجان تو را خانه آتش سازیم
تو کان زری میان جانی پنهان
تا صاف شوی در آتشت اندازیم
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #403
کای خدا افغان ازین گرگ کهن
گویدش نک وقت آمد صبر کن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #411
صبح نزدیک است خامش کم خروش
من همیکوشم پی تو تو مکوش
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #613
وقت آن آمد که من عریان شوم
نقش بگذارم سراسر جان شوم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724
حبک الاشیاء یعمیک یصم
نفسک السودا جنت لا تختصم
عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند با من ستیزه مکن
زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است
حدیث
«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
«عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362
کوری عشقست این کوری من
حب یعمی و یصم است ای حسن
آری اگر من دچار کوری باشم آن کوری قطعا کوری عشق
است نه کوری معمولی ای حسن بدان که عشق موجب کوری و کری عاشق میشود
کورم از غیر خدا بینا بدو
مقتضای عشق این باشد بگو
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4063
گرنه نفس از اندرون راهت زدی
رهزنان را بر تو دستی کی بدی
زان عوان مقتضی که شهوت است
دل اسیر حرص و آز و آفت است
زان عوان سر شدی دزد و تباه
تا عوانان را به قهر توست راه
در خبر بشنو تو این پند نکو
بین جنبیکم لکم اعدی عدو
تو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو و به آن
عمل کن سرسخت ترین دشمن شما در درون شماست
حدیث
«اَعْدی' عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ»
«سرسخت ترين دشمن تو، نفس تو است كه در ميان دو پهلویت (درونت) جا دارد.»
طمطراق این عدو مشنو گریز
کو چو ابلیس است در لج و ستیز
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1900
از ترازو کم کنی من کم کنم
تا تو با من روشنی من روشنم
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۵۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3581
ور ز دستت دیو خاتم را ببرد
پادشاهی فوت شد بختت بمرد
بعد از آن یا حسرتا شد یا عباد
بر شما محتوم تا یومالتناد
ای بندگان هوی پس از آنکه حکومت و پادشاهی معنوی
شما از میان رفت آنگاه تا روز قیامت باید واحسرتا بگویید
قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۶
Quran, Sooreh Az-Zumar(#39), Line #56
«أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ وَإِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ.»
«تا كسى نگويد: اى حسرتا بر من كه در كارِ خدا كوتاهى كردم، و از مسخرهكنندگان بودم.»
قرآن کریم، سورهٔ غافر (۴۰)، آیهٔ ۳۲
Quran, Sooreh Al-Ghaafir(#40), Line #32
«وَيَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنَادِ.»
«اى قوم من، از آن روز كه يكديگر را به فرياد بخوانيد بر شما بيمناكم.»
ور تو ريو خويشتن را منكرى
از ترازو و آینه کی جان بری
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3097
پس هماره روی معشوقه نگر
این به دست توست بشنو ای پدر
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773
از خدا غیر خدا را خواستن
ظن افزونیست و کلی کاستن
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2545
چون نکرد آن کار مزدش هست لا
لیس للانسان الا ما سعی
آیا کسی که کاری انجام نداده دستمزدی دارد
مسلما ندارد زیرا برای آدمی نیست جز آنچه کوشد
قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵٣)، آیهٔ ٣٩
Quran, Sooreh An-Najm(#53), Line #39
«وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ؛»
«و اینکه: برای مردم پاداشی جز آنچه خود کردهاند نیست.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4352
وقت آن آمد که حیدروار من
ملک گیرم یا بپردازم بدن
برجهید و بانگ برزد کای کیا
حاضرم اینک اگر مردی بیا
در زمان بشکست ز آواز آن طلسم
زر همیریزید هر سو قسم قسم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1578
نحس شاگردی که با استاد خویش
همسری آغازد و آید به پیش
با کدام استاد استاد جهان
پیش او یکسان هویدا و نهان
چشم او ینظر بنور الله شده
پردههای جهل را خارق بده
حديث
«اِتَّقُوا فَراسَةَ الْـمُؤمِنِ فَاِنّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللهِ»
«بترسيد از زيركساری مؤمن که او با نور خدا میبیند.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۶۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2364
زآنکه جاهل ننگ دارد ز اوستاد
لاجرم رفت و دکانی نو گشاد
آن دکان بالای استاد ای نگار
گنده و پر کژدم است و پر ز مار
زود ویران کن دکان و بازگرد
سوی سبزه و گلبنان و آبخورد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams
چه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم را
نگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams
گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من
هیچ مباش یک نفس غایب از این کنار من
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قرین بیقول و گفتوگوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از ره پنهان صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4105
همچو مستی کو جنایتها کند
گوید او معذور بودم من ز خود
گویدش لیکن سبب ای زشتکار
از تو بد در رفتن آن اختیار
بیخودی نامد به خود توش خواندی
اختیارت خود نشد توش راندی
گر رسیدی مستیای بیجهد تو
حفظ کردی ساقی جان عهد تو
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #648
پس هنر آمد هلاکت خام را
کز پی دانه نبیند دام را
اختیار آن را نکو باشد که او
مالک خود باشد اندر اتقوا
چون نباشد حفظ و تقوی زینهار
دور کن آلت بینداز اختیار
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکم حق گسترد بهر ما بساط
که بگویید از طریق انبساط
هر چه آید بر زبانتان بیحذر
همچو طفلان یگانه با پدر
زآنکه این دمها چه گر نالایق است
رحمت من بر غضب هم سابق است
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068
هر که ماند از کاهلی بیشکر و صبر
او همین داند که گیرد پای جبر
هر که جبر آورد خود رنجور کرد
تا همان رنجوریاش در گور کرد
گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ
رنج آرد تا بمیرد چون چراغ
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1480
مرغ جذبه ناگهان پرد ز عش
چون بدیدی صبح شمع آنگه بکش
چشمها چون شد گذاره نور اوست
مغزها میبیند او در عین پوست
بیند اندر ذره خورشید بقا
بیند اندر قطره کل بحر را
قرآن کریم، سورهٔ حِجر (۱۵)، آیهٔ ۹۹
Quran, Sooreh Al-Hijr(#15), Line #99
«وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ.»
«و پروردگارت را پرستش کن، تا یقین (مرگ) تو را در رسد.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2994
مر لئیمان را بزن تا سر نهند
مر کریمان را بده تا بر دهند
لاجرم حق هر دو مسجد آفرید
دوزخ آنها را و اینها را مزید
ساخت موسی قدس در باب صغیر
تا فرود آرند سر قوم زحیر
زآنکه جباران بدند و سرفراز
دوزخ آن باب صغیر است و نیاز
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #544
ناز کردن خوشتر آید از شکر
لیک کم خایش که دارد صد خطر
ایمن آبادست آن راه نیاز
ترک نازش گیر و با آن ره بساز
ای بسا نازآوری زد پر و بال
آخرالامر آن بر آن کس شد وبال
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #167, Divan e Shams
آنکه خورشید بلا بر سر او تیغ زدهست
گستران بر سر او سایه احسان و رضا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1723, Divan e Shams
هزار ابر عنایت بر آسمان رضاست
اگر ببارم از آن ابر بر سرت بارم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1232
نه تو اعطيناک کوثر خواندهای
پس چرا خشکی و تشنه ماندهای
مگر تو آیه کوثر را به تو عطا کردیم را نخواندهای
پس چرا خشکیده و لبتشنه ماندهای
یا مگر فرعونی و کوثر چو نیل
بر تو خون گشتهست و ناخوش ای علیل
توبه کن بیزار شو از هر عدو
کو ندارد آب کوثر در کدو
هر که را دیدی ز کوثر سرخرو
او محمدخوست با او گیر خو
تا احب لـله آیی در حساب
کز درخت احمدی با اوست سیب
تا در شمار دوستداران و عاشقان خدا درآیی
زیرا سیب علم و معرفت بر درخت احمدی است
هر که را دیدی ز کوثر خشکلب
دشمنش میدار همچون مرگ و تب
گر چه بابای تو است و مام تو
کو حقیقت هست خونآشام تو
از خلیل حق بیاموز این سیر
که شد او بیزار اول از پدر
تا که ابغض لـله آیی پیش حق
تا نگیرد بر تو رشک عشق دق
تا در شمار کسانی به شمار آیی که خشم و غضبشان نیز برای حضرت حق است
تا غیرت عشق الهی خلوص ایمان و ایقان تو را مورد طعن و ایراد قرار ندهد
تا نخوانی لا و الا الله را
در نيابی منهج این راه را
حدیث
«مَنْ اَعْطىٰ لـِلّهِ وَ مَنَعَ لـِلّهِ وَ اَحَبَّ لـِلّهِ وَ اَبْغَضَ لـِلّهِ وَ اَنْكَحَ لـِلّهِ فَقَدِ اسْتَكْمَلَ الْـايمانُ.»
«هركه برای خدا ببخشد و برای خدا امساک کند و برای خدا دوست بدارد
و برای خدا دشمن دارد و برای خدا ازدواج کند همانا ایمانش کمال یافته است.»
قرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیات ۱ تا ۳
Quran, Sooreh Al-Kawthar(#108), Line #1-3
«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ» (١)
«همانا ما کوثر (خیر و برکت فراوان) را به تو عطا کردیم.»
«فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ» (٢)
«پس برای پروردگارت نماز گزار و قربانی کن.»
«إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» (٣)
«كه بدخواه تو خود اَبتر است.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #167, Divan e Shams
این مقصر به دو صد رنج سزاوار شدهست
لیک زان لطف به جز عفو و کرم نیست سزا
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3182
فعل توست این غصههای دمبهدم
این بود معنی قد جف القلم
حدیث
«جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.»
«خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537
چاره آن دل عطای مبدلیست
داد او را قابلیت شرط نیست
بلکه شرط قابلیت داد اوست
داد لب و قابلیت هست پوست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3158
گویدش ردوا لعادوا کار توست
ای تو اندر توبه و میثاق سست
حضرت پروردگار که به سستایمانی چنین بندهای واقف است میفرماید
هرگاه تو را به عالم اسباب بازگردانم دوباره مفتون همان اسباب و علل ظاهری میشوی
و مرا از یاد میبری کار تو همین است ای بنده توبهشکن و سستعهد
لیک من آن ننگرم رحمت کنم
رحمتم پرست بر رحمت تنم
ننگرم عهد بدت بدهم عطا
از کرم این دم چو میخوانی مرا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #167, Divan e Shams
تا تو برداشتهای دل ز من و مسکن من
بند بسکست و درآمد سوی من سیل بلا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3056, Divan e Shams
قضا که تیر حوادث به تو همیانداخت
تو را کند به عنایت از آن سپس سپری
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137
گفت رو هر که غم دین برگزید
باقی غمها خدا از وی برید
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۷۸۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2786
میری من تا قیامت باقی است
میری عاریتی خواهد شکست
قوم گفتند ای امیر افزون مگو
چیست حجت بر فزونجویی تو
در زمان ابری برآمد ز امر مر
سیل آمد گشت آن اطراف پر
رو به شهر آورد سیل بس مهیب
اهل شهر افغانکنان جمله رعیب
گفت پیغمبر که وقت امتحان
آمد اکنون تا گمان گردد عیان
هر امیری نیزه خود درفگند
تا شود در امتحان آن سیل بند
پس قضیب انداخت در وی مصطفی
آن قضیب معجز فرمانروا
نیزهها را همچو خاشاکی ربود
آب تیز سیل پرجوش عنود
نیزهها گم گشت جمله و آن قضیب
بر سر آب ایستاده چون رقیب
ز اهتمام آن قضیب آن سیل زفت
رو بگردانید و آن سیلاب رفت
چون بدیدند از وی آن امر عظیم
پس مقر گشتند آن میران ز بیم
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #165
چونکه بد کردی بترس آمن مباش
زآنکه تخم است و برویاند خداش
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2211
از دم حب الوطن بگذر مایست
که وطن آنسوست جان این سوی نیست
گر وطن خواهی گذر زآن سوی شط
این حدیث راست را کم خوان غلط
حدیث
«حُبُّالْوَطَن مِنَ الاْيمانِ.»
«وطندوستی از ایمان است.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2230
همچنین حب الوطن باشد درست
تو وطن بشناس ای خواجه نخست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #167, Divan e Shams
تو شفایی چو بیایی خوش و رو بنمایی
سپه رنج گریزند و نمایند قفا
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1258
گر قضا پوشد سیه همچون شبت
هم قضا دستت بگیرد عاقبت
گر قضا صد بار قصد جان کند
هم قضا جانت دهد درمان کند
این قضا صد بار اگر راهت زند
بر فراز چرخ خرگاهت زند
از کرم دان این که میترساندت
تا به ملک ایمنی بنشاندت
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #167, Divan e Shams
به طبیبش چه حواله کنی ای آب حیات
از همانجا که رسد درد همانجاست دوا
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1619
حاکم است و یفعل الله مایشا
او ز عین درد انگیزد دوا
قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۴۰
«قَالَ رَبِّ أَنَّىٰ يَكُونُ لِي غُلَامٌ وَقَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ ۖ قَالَ كَذَٰلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ.»
«گفت: اى پروردگار من، چگونه مرا پسرى باشد، درحالى كه به پيرى رسيدهام و زنم نازاست؟
گفت: بدان سان كه خدا هر چه بخواهد مىكند.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939
هر کجا دردی دوا آنجا رود
هر کجا پستی است آب آنجا دود
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4467
بیمرادی شد قلاووز بهشت
حفتالجنه شنو ای خوشسرشت
حدیث نبوی
«حُفَّتِالْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِالنَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»
«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1400, Divan e Shams
هیچ طبیبی ندهد بیمرضی حب و دوا
من همگی درد شوم تا که به درمان برسم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #167, Divan e Shams
همه عالم چو تنند و تو سر و جان همه
کی شود زنده تنی که سر او گشت جدا
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1936
جزو از کل قطع شد بیکار شد
عضو از تن قطع شد مردار شد
تا نپیوندد به کل بار دگر
مرده باشد نبودش از جان خبر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1429
اندرین ره ترک کن طاق و طرنب
تا قلاووزت نجنبد تو مجنب
هرکه او بیسر بجنبد دم بود
جنبشش چون جنبش کژدم بود
کژرو و شبکور و زشت و زهرناک
پیش او خستن اجسام پاک
سر بکوب آن را که سرش این بود
خلق و خوی مستمرش این بود
خود صلاح اوست آن سرکوفتن
تا رهد جانریزهاش زآن شومتن
واسِتان از دست دیوانه سلاح
تا ز تو راضی شود عدل و صلاح
چون سلاحش هست و عقلش نه ببند
دست او را ورنه آرد صد گزند
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621
سرنگون زآن شد که از سر دور ماند
خویش را سر ساخت و تنها پیش راند
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #167, Divan e Shams
ای تو سرچشمه حیوان و حیات همگان
جوی ما خشک شدهست آب از این سو بگشا
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3199
انصتوا یعنی که آبت را به لاغ
هین تلف کم کن که لب خشک است باغ
چونک مستم کردهای، حدم مزن؛
شرع مستان را نبیند حد زدن
چون شوم هشیار، آنگاهم بزن،
که نخواهم گشت خود هشیار من
پس از این زهر جفا نخواهم چشید
هر اتفاقی بیفتد، بیفتد
من حالم را بد نخواهم کرد.
درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
هزاران شکر و صدها سپاس