مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams
جان و سرِ تو که بگو بینفاق
در کَرَم و حُسن چرایی تو طاق(۱)؟
رویِ چو خورشیدِ تو بخشش کُنَد
روزِ وصالی که ندارد فِراق
دل ز همه برکَنَم از بهرِ تو
بهرِ وفایِ تو ببندم نِطاق(۲)
گر تو مرا گویی: رو صبر کن
باشد تکلیفِ بمالایُطاق(۳)
سخت بُوَد هَجر و فِراق، ای حبیب
خاصه فِراقی ز پیِ اعتناق(۴)
چون پدر و مادر عقل است و روح
هر دو تویی، چون شَوَم ای دوست عاق(۵)؟
روم چو در مهرِ تو آهی کنند
دود رَسَد جانبِ شام و عِراق
در تُتُقِ(۶) سینهٔ عشّاقِ تو
ماه رُخان، قند لبان، سیم ساق
رقص کنان در خُضَرِ(۷) لطفِ تو
نوش کنان ساغرِ صدق و وِفاق(۸)
دستزنان جمله و گویان به لاغ(۹)
طاق و طُرُنبین(۱۰-۱۱) و طُرُنبین و طاق
مژده کسی را که زرش دزد برد
مژده کسی را که دهد زن طلاق
خاصه کسی را که جهان را همه
ترک کند، فرد شود بیشِقاق(۱۲)
لاجَرَمش عشق کشد پیشکش
همچو محمّد به سحرگه بُراق(۱۳)
بَربَردَش زود بُراقِ دلش
فوقِ سماواتِ رفاعِ(۱۴) طِباق
جان و سر تو که بگو باقیش
که دهنم بسته شد از اشتیاق
هر چه بگفتم کژ و مژ، راست کن
چونکه مهندس تویی و من مَشاق(۱۵)
(۱) طاق: یکتا، بیمانند
(۲) نِطاق: کمربند، میانبند
(۳) بمالایُطاق: آنچه تحّمل نتوان کرد
(۴) اعتناق: دست به گردن یکدیگر انداختن
(۵) عاق: نافرمان، سرکش با پدر و مادر
(۶) تُتُق: پرده، حجاب
(۷) خُضَر: سرسبزی، طراوت
(۸) وِفاق: اتّحاد، موافقت
(۹) به لاغ: به شوخی، در حال شادی و جدی نبودن
(۱۰) طُرُنبین: فرّ و شکوه، کرّ و فرّ
(۱۱) طاق و طُرُنب یا طاق و طُرُم: اگر بر اساسِ من ذهنی باشد، مراد از آن، سر و صدای ظاهری و جلوه و عظمت ناپایداری است
که عام خلق را مفتون می دارد. اگر بر اساسِ هشیاری حضور یا نظر باشد، جلوۀ خداوند در انسان است،
که همراه با فرِّ ایزدی، خردِ ایزدی، حسِّ امنیتِ ایزدی، هدایتِ ایزدی، قدرتِ ایزدی و شادی
بیسبب است.
(۱۲) شِقاق: چون و چرا، ستیزه
(۱۳) بُراق: نام مرکب حضرت رسول در شب معراج
(۱۴) رفاع: جمع رفیع، رفاعِ طِباق: طبقات بلند، آسمانهای بلند
(۱۵) مَشاق: مَشّاق، در اینجا کارگر، شاگرد
---------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams
جان و سرِ تو که بگو بینفاق
در کَرَم و حُسن چرایی تو طاق؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840
جهد فرعونی، چو بیتوفیق بود
هرچه او میدوخت، آن تفتیق(۱۶) بود
(۱۶) تَفتیق: شکافتن
---------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053
نفس و شیطان، هر دو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنمودهاند
چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند
بهر حکمتهاش دو صورت شدند
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 368, Divan e Shams
از هر جهتی تو را بلا داد
تا بازکَشَد به بیجَهاتَت(۱۷)
گفتی که خمُش کنم نکردی
میخندد عشق بر ثباتت(۱۸)
(۱۷) بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی
(۱۸) ثُبات: پایداری، پابرجا بودن
------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550
چون ز زنده مُرده بیرون میکُنَد
نفسِ زنده سوی مرگی میتَنَد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #181
یک زمان کار است بگزار و بتاز
کارِ کوته را مکن بر خود دراز
خواه در صد سال، خواهی یک زمان
این امانت واگُزار(۱۹) و وارهان
(۱۹) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن
------------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۰۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068
هر که ماند از کاهلی بیشکر و صبر
او همین داند که گیرد پایِ جبر
هر که جبر آورد، خود رنجور کرد
تا همان رنجوریاش، در گور کرد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #213
زین کمین، بی صبر و حَزمی کَس نَجَست
حَزم را خود، صبر آمد پا و دست
حَزم کن از خورد، کین زَهرین گیاست
حَزم کردن زور و نورِ انبیاست
کاه باشد کو به هر بادی جَهَد
کوه کی مر باد را وزنی نَهد؟
هر طرف غولی همی خوانَد تو را
کِای برادر راه خواهی؟ هین بیا
ره نمایم، همرهت باشم رفیق
من قلاووزم(۲۰) در این راهِ دقیق
نی قلاوزست و، نی رَه دانَد او
یوسفا کم رو سویِ آن گرگْ خو
حَزم، آن باشد که نفریبد تو را
چرب و نوش و دامهایِ این سرا
که نه چربِش دارد و نی نوش، او
سِحر خوانَد، میدَمد در گوش، او
(۲۰) قلاووز: راهنما، پیشرو
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4672
کرد فضلِ عشق، انسان را فَضول(۲۱)
زین فزونْجویی ظَلومست(۲۲) و جَهول(۲۳)
قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیه ۷۲
Quran, Sooreh Al-Ahzaab(#33), Line #72
«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا
وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا.»
«ما اين امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم، از تحمل آن سرباز زدند
و از آن ترسيدند. انسان آن امانت بر دوش گرفت، كه او ستمكار و نادان بود.»
(۲۱) فَضول: زیادهگو، کسی که به افعالِ غیرضروری بپردازد؛ در اینجا یعنی گستاخ و زیادهطلب
(۲۲) ظَلوم: بسیار ستمکار
(۲۳) جَهول: بسیار نادان
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4675
ظالمست او بر خود و بر جانِ خَود
ظلم بین کز عدلها گو میبَرَد
جهلِ او مر علمها را اوستاد
ظلمِ او مر عدلها را شد رَشاد(۲۴)
(۲۴) رَشاد: هدایت شدن
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678
چون به من زنده شود این مُردهتن
جانِ من باشد که رُو آرَد به من
من کنم او را ازین جان محتشم
جان که من بخشم، ببیند بخششم
جانِ نامحرم نبیند رویِ دوست
جز همآن جان کاَصلِ او از کویِ اوست
در دَمَم، قصّابْوار این دوست را
تا هِلَد آن مغزِ نغزش، پوست را
گفت: ای جانِ رمیده از بلا
وصلِ ما را در گشادیم، اَلصَّلا(۲۵)
ای خودِ ما بیخودیّ و، مستیات
ای ز هستِ ما هماره هستیات
با تو بی لب این زمان من نو به نو
رازهایِ کهنه گویم، میشنو
ز آنکه آن لبها ازین دَم میرمد
بر لبِ جویِ نهان بر میدمد
گوشِ بیگوشی درین دَم بَرگُشا
بهرِ رازِ یَفْعَلُ الله ما یَشا
قرآن كريم، سوره ابراهيم (۱۴)، آیه ۲۷
Quran, Sooreh Ibrahim (#14), Line #27
«يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ ۖ
وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ ۚ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ»
«خدا مؤمنان را به سبب اعتقاد استوارشان در دنيا و آخرت پايدار مىدارد.
و ظالمان را گمراه مىسازد و هر چه خواهد همان مىكند.»
قرآن كريم، سوره حج (۲۲)، آیه ۱۸
Quran, Sooreh Al-Hajj (#22), Line #18
«أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ
وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَكَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ ۖ وَكَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ ۗ
وَمَنْ يُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ ۚ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ»
«آيا نديدهاى كه هر كس در آسمانها و هر كس كه در زمين است و آفتاب و ماه و ستارگان و كوهها
و درختان و جنبندگان و بسيارى از مردم خدا را سجده مىكنند؟ و بر بسيارى عذاب محقق شده
و هر كه را خدا خوار سازد، هيچ كس گراميش نمىدارد. زيرا خدا هر چه بخواهد همان مىكند.»
چون صَلایِ وصل، بشنیدن گرفت
اندک اندک مُرده جُنبیدن گرفت
نه کم از خاکست کز عِشوهٔ صَبا
سبز پوشد، سَر بر آرَد از فنا
کم ز آبِ نطفه نَبْوَد کز خِطاب
یوسفان زایند رُخ چون آفتاب
کم ز بادی نیست، شد از اَمْرِ کُنْ
در رَحِم طاوس و مرغِ خوشسُخُن
قرآن كريم، سوره، بقره (٢)، آيه ١١٧
Quran, Sooreh Al-Baqarah (#2), Line #117
«بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ وَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»
«آفريننده آسمانها و زمين است. چون اراده چيزى كند، مىگويد:
موجود شو. و آن چيز موجود مىشود.»
کم ز کوهِ سنگ نَبُوَد، کز وِلاد(۲۶)
ناقهيی(۲۷)، کآن ناقه ناقه زاد، زاد
زین همه بگذر، نه آن مایهٔ عدم
عالَمم زاد و بزایَد دَم به دَم؟
بر جَهید و بر طپید و شادِ شاد
یک دو چرخی زد، سجود اندر فتاد
(۲۵) اَلصَّلا: بيا
(۲۶) وِلاد: زاييدن
(۲۷) ناقه: شترِ مادّه
------------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #22
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و جمله عیبی پاک شد
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3259
من غلامِ آنکه اندر هر رِباط(۲۸)
خویش را واصِل نداند بر سِماط(۲۹)
بس رِباطی که بباید ترک کرد
تا به مَسْکَن در رسد یک روز مرد
(۲۸) رِباط: خانه، سرا، منزل، کاروانسرا
(۲۹) سِماط: بساط، سفره، خوان، فضای یکتایی، فضای بینهایتِ گشوده شده
------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1057
گر بِرویَد، ور بریزد صد گیاه
عاقبت بَررویَد آن کِشتهٔ اله
کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست
این دوم فانی است و آن اوّل دُرُست
کِشتِ اوّل کامل و بُگزیده است
تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622
چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو
گوشها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692
پس شما خاموش باشید اَنْصِتوا
تا زبانتان من شوم در گفت و گو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3456
اَنْصِتُوا را گوش کن، خاموش باش
چون زبانِ حق نگشتی، گوش باش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3158
گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۳۰)، کارِ توست
ای تو اندر توبه و میثاق، سُست
حضرت پروردگار که به سست ایمانیِ چنین بندهای واقف است میفرماید:
هرگاه تو را به عالمِ اسباب بازگردانم، دوباره مفتونِ همان اسباب و عللِ ظاهری میشوی
و مرا از یاد می بری. کارِ تو همین است ای بندهٔ توبه شکن و سست عهد.
قرآن كريم، سورهٔ انعام (۶)، آيهٔ ٢٨
Quran, Sooreh Al-An’aam (#6), Line #28
« بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ ۖ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ.»
« بلکه آنچه را که زین پیش پوشیده می داشتند بر آنان آشکار شود، و اگر آنان بدین جهان
باز آورده شوند، دوباره بدانچه از آن نهی شدهاند بازگردند. و البته ایشاناند دروغزنان.»
لیک من آن ننگرم، رحمت کنم
رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم
قرآن كريم، سورهٔ اعراف (۷)، آيهٔ ۱۵۶
Quran, Sooreh Al-A’raaf (#7), Line #156
« وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ… ؛»
« و رحمتِ من (حق تعالی) همهٔ اشیاء را فرا گرفته است… .»
(۳۰) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شده اند، بازگردند.
------------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۲۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #423
سایهٔ یزدان بود بندهٔ خدا
مردهٔ این عالم و زندهٔ خدا
دامنِ او گیر زوتر بیگمان
تا رهی در دامنِ آخِرزمان
کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ نقشِ اولیاست
کو دلیلِ نورِ خورشیدِ خداست
منظور از آیه کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ ( « چگونه سایه اش را گسترد » ) اینست که ولیّ خدا
مظهر کامل خداوند است. و آن سایه، یعنی آن ولیّ خدا دلیل بر نور خداوند است.
یعنی او راهنمای مردم به سوی خداوند است.
قرآن كريم، سوره فرقان (۲۵)، آيات ۴۵ و ۴۶
Quran, Sooreh Al-Furqaan (#25), Line #45-46
«أَلَمْ تَرَ إِلَىٰ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا ثُمَّ
جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا. ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضًا يَسِيرًا.»
«آیا به [قدرت و حکمت] پروردگارت ننگریستی که چگونه سایه را امتداد داد و گستراند؟
و اگر میخواست آن را ساکن و ثابت میکرد، آن گاه خورشید را برای [شناختن] آن سایه،
راهنما [ی انسان ها] قرار دادیم. سپس آن را [با بلند شدنِ آفتاب] اندک اندک به سوی خود بازمیگیریم.»
اندرین وادی مرو بی این دلیل(۳۱)
لا اُحِبُّ الافِلین گو چون خَلیل(۳۲)
قرآن كريم، سوره انعام (۶)، آیه ۷۶
Quran, Sooreh Al-An’aam (#6), Line #76
« فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ
فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِين.»
« چون شب او را فروگرفت، ستارهاى ديد. گفت: اين است پروردگار
من. چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»
رو ز سایه آفتابی را بیاب
دامن شه شمس تبریزی بتاب
(۳۱) دلیل: راهنما
(۳۲) خلیل: دوست؛ خلیلالله، لقبِ حضرتِ ابراهیم(ع) است.
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1425
آنکه او موقوفِ حال است، آدمیست
گه بحال افزون و، گاهی در کمیست
صوفی، ابنُالوقت باشد در مثال
لیک صافی، فارغ است از وقت و حال
حالها موقوفِ عزم و رایِ او
زنده از نَفْخِ مسیحْآسایِ او
عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی
بر امیدِ حال بر من میتَنی
آنکه یک دَم کم، دمی کامل بُوَد
نیست معبودِ خلیل، آفل بُوَد
وآنکه آفل باشد و، گه آن و این
نیست دلبر، لااُحِبُّالْآفِلین
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1433
هست صوفیِّ صفاجو ابنِ وقت
وقت را همچون پدر بگرفته سخت
هست صافی، غرقِ عشقِ ذوالجلال
ابنِ کَس نی، فارغ از اوقات و حال
غرقهٔ نوری که او لَمْ یُولَدست
لَمْ یَلِد لَمْ یُولَد آنِ ایزدست
قرآن کریم، سوره اخلاص (۱۱۲)، آیه ۳
Quran, Sooreh Al-Ikhlas (#3), Line #112
«لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ.»
«نه زاده است و نه زاده شده»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams
جان و سرِ تو که بگو بینفاق
در کَرَم و حُسن چرایی تو طاق؟
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1572
هست آن عنوان چو اِقرارِ زبان
متنِ نامهٔ سینه را کن امتحان
که موافق هست با اقرار تو؟
تا منافقوار نَبْوَد کارِ تو
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #333
گفت پیغمبر که جَنَّت از الٰه
گر همیخواهی، ز کس چیزی مخواه
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams
رویِ چو خورشیدِ تو بخشش کُنَد
روزِ وصالی که ندارد فِراق
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3697
هرچه از وی شاد گردی در جهان
از فراقِ او بیندیش آن زمان
زآنچه گشتی شاد، بس کس شاد شد
آخر از وی جَست و همچون باد شد
از تو هم بجهد، تو دل بر وی مَنه
پیش از آن کو بجهد، از وی تو بِجِه
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 54, Divan e Shams
تو دو دیده فروبندی و گویی: روزِ روشن کو؟
زَنَد خورشید بر چشمت که اینک من، تو در بُگشا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams
دل ز همه برکَنَم از بهرِ تو
بهرِ وفایِ تو ببندم نِطاق
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 560, Divan e Shams
عاشق دلبر مرا شرم و حیا چرا بُوَد؟
چونکه جمال این بُوَد، رسمِ وفا چرا بُوَد؟
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #441
زهد و تقوی را گُزیدم دین و کیش
زآنکه میدیدم اجل را پیشِ خویش
مرگِ همسایه، مرا واعظ(۳۳) شده
کسب و دکّانِ مرا برهم زده
چون به آخر، فرد خواهم ماندن
خُو نباید کرد با هر مرد و زن
رُو بخواهم کرد آخِر در لَحَد(۳۴)
آن بِهْ آید که کنم خُو با اَحَد
چو زَنَخ را بست خواهند ای صنم
آن بِهْ آید که زَنَخ(۳۵) کمتر زنم
ای به زَربَفْت و کمر آموخته
آخِرستت جامهٔ نادوخته
رُو به خاک آریم کز وی رُستهایم
دل چرا در بیوفایان بستهایم؟
(۳۳) واعِظ: وعظ کننده، پند دهنده، اندرز دهنده
(۳۴) لَحَد: گور
(۳۵) زَنَخ: چانه
------------
عطار، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۴۱۸
Poem (Qazal) # 418, Divan e Attar
در ره او هرچه هست تا دل و جان نفقه کن
تو به یکی زندهای از همه بیزار باش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٣٢٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #320
صورتِ نقضِ وفایِ ما مَباش
بیوفایی را مکن بیهوده فاش
مر سگان را چون وفا آمد شعار
رَوْ، سگان را ننگ و بدنامی میار
بیوفایی چون سگان را عار بود
بیوفایی چون روا داری نمود؟
حق تعالی، فخر آورد از وفا
گفت: مَنْ اوْفیٰ بِعَهْدٍ غَیْرِنا؟
حضرت حق تعالی، نسبت به خویِ وفاداری، فخر و مباهات کرده و فرموده است:
«چه کسی به جز ما، در عهد و پیمان وفادارتر است؟»
قرآن کریم، سوره توبه (۹)، آیه ۱۱۱
Quran, Sooreh At-Tawba (#9), Line #111
« وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ ۚوَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.»
« و چه كسى بهتر از خدا به عهد خود وفا خواهد كرد؟
بدين خريد و فروخت كه كردهايد شاد باشيد كه كاميابى بزرگى است.»
بیوفایی دان، وفا با ردِّ حق(۳۶)
بر حقوقِ حق ندارد کس سَبَق
(۳۶) ردِّ حق: آنكه از نظرِ حق تعالىٰ مردود است.
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams
گر تو مرا گویی: رو صبر کن
باشد تکلیفِ بمالایُطاق
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #496
چون نباشد قوّتی، پرهیز بِهْ
در فرارِ لا یُطاق آسان بِجِهْ
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2235
سینه را پا ساخت، میرفت آن حَذور(۳۷)
از مقامِ با خطر تا بحرِ نور
(۳۷) حَذور: بسیار پرهیز کننده، کسی که سخت بترسد. در اینجا به معنی دوراندیش و محتاط آمده است.
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 308, Divan e Shams
گفتی: مکن شتاب که آن هست فعلِ دیو
دیو او بُوَد که مینکند سویِ تو شتاب
حدیث
«التأنّي مِنَ الله والعجلة مِنَ الشيطان»
«درنگ از خداوند و شتاب از شیطان است.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 336, Divan e Shams
بده یک جام، ای پیرِ خرابات(۳۸)
مگو فردا، که فی التَّأخیرِ آفات(۳۹)
(۳۸) پیرِ خرابات: راهنمای مسیر معنوی
(۳۹) فی التَّأخیرِ آفات: در تأخیر زیانهاست (مَثَل)
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams
سخت بُوَد هَجر و فِراق، ای حبیب
خاصه فِراقی ز پیِ اعتناق
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2020, Divan e Shams
نیست در عالَم ز هجران تلختر
هرچه خواهی کُن ولیکن آن مکُن
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٨٩٣
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2893
یار شب را روز، مهجوری(۴۰) مده
جانِ قربت دیده را دُوری مده
بُعدِ تو مرگیست با درد و نَکال(۴۱)
خاصه بُعدی که بُوَد بَعْدَالْوِصال
(۴۰) مهجوری: دوری، جدایی
(۴۱) نَکال: عقوبت، کیفر
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams
چون پدر و مادر عقل است و روح
هر دو تویی، چون شَوَم ای دوست عاق؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3072, Divan e Shams
تو را چو عقل پدر بودهست و تَن مادر
جمالِ رویِ پدر درنگر، اگر پسری
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1862
ز آن جِرای روح چون نُقصان(۴۲) شود
جانش از نُقصان آن لرزان شود
پس بداند که خطایی رفته است
که سَمَنزارِ(۴۳) رضا آشفته است
(۴۲) نُقصان: کمی، کاستی، زیان
(۴۳) سَمَنزار: باغ یاسمن و جای انبوه از درخت یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.
------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1468
جمله استادان پیِ اظهارِ کار
نیستی جویند و جایِ اِنکسار(۴۴)
لاجَرَم استادِ استادان صَمَد(۴۵)
کارگاهش نیستیّ و لا بُوَد
هر کجا این نیستی افزونتر است
کارِ حق و کارگاهش آن سَر است
(۴۴) اِنکسار: شکستهشدن، شکستگی؛ مَجازاً خضوع و فروتنی
(۴۵) صَمَد: بینیاز و پاینده، از صفاتِ خداوند
------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939
هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَد
هر کجا پستی است، آب آنجا دَوَد
آبِ رحمت بایدت، رو پست شو
وانگهان خور خَمرِ(۴۶) رحمت مست شو
رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر
بر یکی رحمت فِرو مآ(۴۷) ای پسر
(۴۶) خَمر: شراب
(۴۷) فِرو مآ: قناعت نکن
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams
روم چو در مهرِ تو آهی کنند
دود رَسَد جانبِ شام و عِراق
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1197, Divan e Shams
تو مگو همه به جنگند و ز صلحِ من چه آید؟
تو یکی نهای، هزاری، تو چراغِ خود برافروز
که یکی چراغِ روشن ز هزار مرده بهتر
که به است یک قدِ خوش ز هزار قامتِ کوز
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams
رقص کنان در خُضَرِ لطفِ تو
نوش کنان ساغرِ صدق و وِفاق
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از ره پنهان، صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #252
تزکیه(۴۸) باید گواهان را، بدان
تزکیهش صدقی که موقوفی(۴۹) بِدآن
این را بدان که گواه های تو بر صحّتِ ایمانت باید پاک و بی غش باشد،
و پاکی و خلوص شاهدان ایمانت همانا صدقی است که تو به آن پای بندی.
(۴۸) تَزکیه: پاکیزه کردن
(۴۹) موقوف: مقیّد، وابسته
------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #255
قول و فعلِ بیتَناقُض(۵۰) بایَدَت
تا قبول اندر زمان بیش آیَدَت
سَعیُکُم شَتّی(۵۱)، تناقض اندرید
روز میدوزید، شب بر میدَرید
تلاش های شما پراکنده و گونه گون است، و شما در دام تناقض گرفتار آمدهاید.
چنانکه مثلا روز می دوزید و شب همان را پاره می کنید.
قرآن کریم، سوره لیل (۹۲)، آیه ۴
Quran, Sooreh Al-Lail (#92), Line #4
« إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّىٰ »
« كه: همانا كوششهاى شما پراکنده و گونه گون است.»
پس گواهی با تناقض کِه شْنَوَد؟
یا مگر حِلمی(۵۲) کُند از لطفِ خَود
(۵۰) تَناقُض: با هم ضدّ و نقیض بودن، مخالف بودن چیزی با چیزی
(۵۱) شَتّی: پراکنده
(۵۲) حِلم: بردباری، شکیبایی
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams
دستزنان جمله و گویان به لاغ
طاق و طُرُنبین و طُرُنبین و طاق
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1103
خلق را طاق و طُرُم(۵۳)، عاریّتی است
امر را طاق و طُرُم ماهیّتی است
از پیِ طاق و طُرُم، خواری کَشند
بر امیدِ عِزّ در خواری خَوشند
بر امیدِ عِزِّ دَهروزهٔ(۵۴) خَدوک(۵۵)
گردنِ خود کردهاند از غم، چو دوک(۵۶)
چون نمیآیند اینجا کی منم؟
کاندرین عزّ، آفتابِ روشنم
(۵۳) طاق و طُرُم: مراد از آن، سر و صدای ظاهری و جلوه و عظمتِ ناپایداری است که عامِ خلق رامفتون میدارد.
(۵۴) دَهروزه: اشاره دارد به ناپایدار بودنِ خوشیهای دنیوی
(۵۵) خَدوک: آشفته، پریشان، گذران
(۵۶) دوک: آلتی که با آن نخ میریسند.
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams
مژده کسی را که زرش دزد برد
مژده کسی را که دهد زن طلاق
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1688, Divan e Shams
با من به جنگ شد جان، گفتا: مرا مَرَنجان
گفتم: طلاق بِستان، گفتا: بِده، بِدادم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams
لاجَرَمش عشق کشد پیشکش
همچو محمّد به سحرگه بُراق
بَربَردَش زود بُراقِ دلش
فوقِ سماواتِ رفاعِ طِباق
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 862, Divan e Shams
قومی که بر بُراقِ(۵۷) بصیرت سفر کنند
بی ابر و بیغبار در آن مَه نظر کنند
در دانههای شهوتی آتش زنند زود
وز دامگاهِ صَعب(۵۸) به یک تَک(۵۹) عَبَر کنند(۶۰)
(۵۷) بُراق: اسب تندرو، مرکب هوشیاری، مَرکَبی که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد.
(۵۸) صَعب: سخت و دشوار
(۵۹) تَک: تاختن، دویدن، حمله
(۶۰) عَبَر کردن: عبور کردن و گذشتن
------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #464
مَرکَبِ توبه عجایب مَرکَب است
بر فلک تازد به یک لحظه ز پست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams
هر چه بگفتم کژ و مژ، راست کن
چونکه مهندس تویی و من مَشاق
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2100, Divan e Shams
گر نبود این سخن ز من لایق
آنچه آن لایقست تلقین کن(۶۱)
(۶۱) تلقین کردن: تعلیم کردن و پند دادن
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1331, Divan e Shams
هر که درو نیست ازین عشق رنگ
نزد خدا نیست بهجز چوب و سنگ
عشق برآورد ز هر سنگ آب
عشق تراشید ز آیینه زنگ
کفر به جنگ آمد و ایمان به صلح
عشق بزد آتش در صلح و جنگ
عشق گشاید دهن از بحرِ دل
هر دو جهان را بخورَد چون نهنگ
عشق چو شیرست، نه مکر و نه ریو
نیست گهی روبه و گاهی پلنگ
چونکه مدد بر مدد آید ز عشق
جان برهد از تنِ تاریک و تنگ
عشق ز آغاز همه حیرت است
عقل درو خیره و جان گشته دنگ(۶۲)
در تبریز است دلم، ای صبا
خدمتِ ما را برسان(۶۳) بیدرنگ
(۶۲) دنگ: حیران، بیهوش، گیج
(۶۳) خدمت رساندن: سلام و تعظیم ابلاغ کردن
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1331, Divan e Shams
هر که درو نیست ازین عشق رنگ
نزد خدا نیست بهجز چوب و سنگ
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4732
چَنْدَلی(۶۴) را رنگ عودی میدهند
بر کلوخیمان حسودی میدهند
پاک آنکه خاک را رنگی دهد
همچو کودکمان بر آن جنگی دهد
(۶۴) چَنْدَل: چوب خوشبو و مرغوب صَنْدَل
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1331, Divan e Shams
کفر به جنگ آمد و ایمان به صلح
عشق بزد آتش در صلح و جنگ
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 538, Divan e Shams
گر آتشِ دل برزند، بر مؤمن و کافر زند
صورت همه پرّان شود، گر مرغِ معنی پَر زند
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1331, Divan e Shams
عشق گشاید دهن از بحرِ دل
هر دو جهان را بخورَد چون نهنگ
عشق چو شیرست، نه مکر و نه ریو
نیست گهی روبه و گاهی پلنگ
چونکه مدد بر مدد آید ز عشق
جان برهد از تنِ تاریک و تنگ
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۲۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #623
بنگر این کَشتیِّ خَلقان غرقِ عشق
اژدهایی گشت گویی حلقِ عشق
اژدهایی ناپدیدِ دلرُبا
عقل همچون کوه را او کهرُبا
عقلِ هر عطّار کآگه شد از او
طبلهها(۶۵) را ریخت اندر آبِ جو
رَو کزین جو برنیایی تا ابد
لَمْ یَکُن حَقّاً لَهُ کُفْواً اَحَد
قرآن کریم، سوره اخلاص (۱۱۲)، آیه ۴
Quran, Sooreh Al-Ikhlas (#112), Line #4
«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ»
« و نه هيچ كس همتاى اوست.»
(۶۵) طبله: صندوقچه
------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۷۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2726
هر چه جز عشقست، شد مأکولِ(۶۶) عشق
دو جهان یک دانه پیشِ نَوْلِ(۶۷) عشق
دانهیی مر مرغ را هرگز خورَد؟
کاهْدان مر اسب را هرگز چَرَد(۶۸)؟
بندگی کن تا شوی عاشق لَعَلّ(۶۹)
بندگی کَسبیست، آید در عمل
بنده آزادی طمع دارد ز جَدّ(۷۰)
عاشق آزادی نخواهد تا ابد
بنده دایم خِلعَت(۷۱) و ادرارجُوست(۷۲)
خلعتِ عاشق همه دیدارِ دوست
دَرنَگنجد عشق در گفت و شنید
عشق، دریاییست قعرش ناپدید
قطرههایِ بَحر را نتْوان شمرد
هفت دریا پیشِ آن بحر است خُرد
(۶۶) مأکول: خورده شده
(۶۷) نول: منقار
(۶۸) چَرَد: بچَرد، چَرا کند
(۶۹) لَعَلّ: شاید
(۷۰) جَدّ: نصیب، بخت و اقبال
(۷۱) خِلعَت: جامۀ دوخته که از طرفِ شخصِ بزرگ به عنوانِ جایزه یا انعام به کسی داده شود.
(۷۲) ادرار: مستمرّی
------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3038
گر همان عیبت نبود، ایمن مباش
بوک آن عیب از تو گردد نیز فاش
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3056, Divan e Shams
قضا که تیرِ حوادث به تو همیانداخت
تو را کُند به عنایت از آن سپس سِپَری
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۴۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643
لیک حاضر باش در خود، ای فتیٰ(۷۳)
تا به خانه او بیابد مر تو را
ورنه خِلعت(۷۴) را بَرَد او بازپس
که نیابیدم به خانهش هیچکس
(۷۳) فتی: جوانمرد، جوان
(۷۴) خِلعت: لباس
------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788
همچو قومِ موسی اندر حَرِّ(۷۵) تیه(۷۶)
ماندهیی بر جای، چل سال ای سَفیه(۷۷)
(۷۵) حَرّ: گرما، حرارت
(۷۶) تیه: بیابانِ شنزار و بی آب و علف، صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.
(۷۷) سَفیه: نادان، بیخرد
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1331, Divan e Shams
عشق ز آغاز همه حیرت است
عقل درو خیره و جان گشته دنگ
در تبریز است دلم، ای صبا
خدمتِ ما را برسان بیدرنگ
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۴۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3748
پس تو حَیران باش بیلا و بَلی
تا ز رحمت پیشت آید مَحمِلی(۷۸)
چون ز فهمِ این عجایب کودنی
گر بَلی گویی، تکلّف میکنی
ور بگویی: نی، زند نی گردنت
قهر بر بندد بدآن نی روزنت
پس همین حَیران و والِه باش و بس
تا درآید نَصرِ حقّ از پیش و پس
چونک حَیران گشتی و گیج و فنا
با زبانِ حال گفتی اِهْدِنا
قرآن کریم، سوره حمد (۱)، آیه ۶
Quran, Sooreh Al-Fatiha (#1), Line #6
« اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ.»
« ما را به راهِ راست هدايت کن.»
(۷۸) مَحمِل: کجاوه که بر شتر بندند، در اینجا مراد مرکوب است.
------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۵۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3250
حیرت آن مرغ است، خاموشت کند
برنهد سَرْدیگ(۷۹) و پر جوشت کند
(۷۹) بر نهد سَرْدیگ: سر دیگ را می گذارد.
------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3174
چون مبارک نیست بر تو این علوم
خویشتن گُولی(۸۰) کُن و، بگذر ز شوم
چون ملایک گو که: لا عِلْمَ لَنا
یا الهی، غَیْرَ ما عَلَّمْتَنا
مانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.
قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۲
Quran, Sooreh Al-Baqarah (#2), Line #32
« قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
« گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى
نيست. تويى داناى حكيم.»
(۸۰) گُول: ابله، نادان، احمق
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 596, Divan e Shams
هر صبح ز سیرانش، میباشم حیرانش
تا جان نشود حیران، او روی بننماید
هر چیز که میبینی، در بیخبری بینی
تا باخبری والله او پرده بنگشاید
------------------------
مجموع لغات:
(۱) طاق: یکتا، بیمانند
(۲) نِطاق: کمربند، میانبند
(۳) بمالایُطاق: آنچه تحّمل نتوان کرد
(۴) اعتناق: دست به گردن یکدیگر انداختن
(۵) عاق: نافرمان، سرکش با پدر و مادر
(۶) تُتُق: پرده، حجاب
(۷) خُضَر: سرسبزی، طراوت
(۸) وِفاق: اتّحاد، موافقت
(۹) به لاغ: به شوخی، در حال شادی و جدی نبودن
(۱۰) طُرُنبین: فرّ و شکوه، کرّ و فرّ
(۱۱) طاق و طُرُنب یا طاق و طُرُم: اگر بر اساسِ من ذهنی باشد، مراد از آن، سر و صدای ظاهری و جلوه و عظمت ناپایداری است
که عام خلق را مفتون می دارد. اگر بر اساسِ هشیاری حضور یا نظر باشد، جلوۀ خداوند در انسان است،
که همراه با فرِّ ایزدی، خردِ ایزدی، حسِّ امنیتِ ایزدی، هدایتِ ایزدی، قدرتِ ایزدی و شادی
بیسبب است.
(۱۲) شِقاق: چون و چرا، ستیزه
(۱۳) بُراق: نام مرکب حضرت رسول در شب معراج
(۱۴) رفاع: جمع رفیع، رفاعِ طِباق: طبقات بلند، آسمانهای بلند
(۱۵) مَشاق: مَشّاق، در اینجا کارگر، شاگرد
(۱۶) تَفتیق: شکافتن
(۱۷) بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی
(۱۸) ثُبات: پایداری، پابرجا بودن
(۱۹) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن
(۲۰) قلاووز: راهنما، پیشرو
(۲۱) فَضول: زیادهگو، کسی که به افعالِ غیرضروری بپردازد؛ در اینجا یعنی گستاخ و زیادهطلب
(۲۲) ظَلوم: بسیار ستمکار
(۲۳) جَهول: بسیار نادان
(۲۴) رَشاد: هدایت شدن
(۲۵) اَلصَّلا: بيا
(۲۶) وِلاد: زاييدن
(۲۷) ناقه: شترِ مادّه
(۲۸) رِباط: خانه، سرا، منزل، کاروانسرا
(۲۹) سِماط: بساط، سفره، خوان، فضای یکتایی، فضای بینهایتِ گشوده شده
(۳۰) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شده اند، بازگردند.
(۳۱) دلیل: راهنما
(۳۲) خلیل: دوست؛ خلیلالله، لقبِ حضرتِ ابراهیم(ع) است.
(۳۳) واعِظ: وعظ کننده، پند دهنده، اندرز دهنده
(۳۴) لَحَد: گور
(۳۵) زَنَخ: چانه
(۳۶) ردِّ حق: آنكه از نظرِ حق تعالىٰ مردود است.
(۳۷) حَذور: بسیار پرهیز کننده، کسی که سخت بترسد. در اینجا به معنی دوراندیش و محتاط آمده است.
(۳۸) پیرِ خرابات: راهنمای مسیر معنوی
(۳۹) فی التَّأخیرِ آفات: در تأخیر زیانهاست (مَثَل)
(۴۰) مهجوری: دوری، جدایی
(۴۱) نَکال: عقوبت، کیفر
(۴۲) نُقصان: کمی، کاستی، زیان
(۴۳) سَمَنزار: باغ یاسمن و جای انبوه از درخت یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.
(۴۴) اِنکسار: شکستهشدن، شکستگی؛ مَجازاً خضوع و فروتنی
(۴۵) صَمَد: بینیاز و پاینده، از صفاتِ خداوند
(۴۶) خَمر: شراب
(۴۷) فِرو مآ: قناعت نکن
(۴۸) تَزکیه: پاکیزه کردن
(۴۹) موقوف: مقیّد، وابسته
(۵۰) تَناقُض: با هم ضدّ و نقیض بودن، مخالف بودن چیزی با چیزی
(۵۱) شَتّی: پراکنده
(۵۲) حِلم: بردباری، شکیبایی
(۵۳) طاق و طُرُم: مراد از آن، سر و صدای ظاهری و جلوه و عظمتِ ناپایداری است که عامِ خلق رامفتون میدارد.
(۵۴) دَهروزه: اشاره دارد به ناپایدار بودنِ خوشیهای دنیوی
(۵۵) خَدوک: آشفته، پریشان، گذران
(۵۶) دوک: آلتی که با آن نخ میریسند.
(۵۷) بُراق: اسب تندرو، مرکب هوشیاری، مَرکَبی که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد.
(۵۸) صَعب: سخت و دشوار
(۵۹) تَک: تاختن، دویدن، حمله
(۶۰) عَبَر کردن: عبور کردن و گذشتن
(۶۱) تلقین کردن: تعلیم کردن و پند دادن
(۶۲) دنگ: حیران، بیهوش، گیج
(۶۳) خدمت رساندن: سلام و تعظیم ابلاغ کردن
(۶۴) چَنْدَل: چوب خوشبو و مرغوب صَنْدَل
(۶۵) طبله: صندوقچه
(۶۶) مأکول: خورده شده
(۶۷) نول: منقار
(۶۸) چَرَد: بچَرد، چَرا کند
(۶۹) لَعَلّ: شاید
(۷۰) جَدّ: نصیب، بخت و اقبال
(۷۱) خِلعَت: جامۀ دوخته که از طرفِ شخصِ بزرگ به عنوانِ جایزه یا انعام به کسی داده شود.
(۷۲) ادرار: مستمرّی
(۷۳) فتی: جوانمرد، جوان
(۷۴) خِلعت: لباس
(۷۵) حَرّ: گرما، حرارت
(۷۶) تیه: بیابانِ شنزار و بی آب و علف، صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.
(۷۷) سَفیه: نادان، بیخرد
(۷۸) مَحمِل: کجاوه که بر شتر بندند، در اینجا مراد مرکوب است.
(۷۹) بر نهد سَرْدیگ: سر دیگ را می گذارد.
(۸۰) گُول: ابله، نادان، احمق
-----------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams
جان و سر تو که بگو بینفاق
در کرم و حسن چرایی تو طاق
روی چو خورشید تو بخشش کند
روز وصالی که ندارد فراق
دل ز همه برکنم از بهر تو
بهر وفای تو ببندم نطاق
گر تو مرا گویی رو صبر کن
باشد تکلیف بمالایطاق
سخت بود هجر و فراق ای حبیب
خاصه فراقی ز پی اعتناق
چون پدر و مادر عقل است و روح
هر دو تویی چون شوم ای دوست عاق
روم چو در مهر تو آهی کنند
دود رسد جانب شام و عراق
در تتق سینه عشاق تو
ماه رخان قند لبان سیم ساق
رقص کنان در خضر لطف تو
نوش کنان ساغر صدق و وفاق
دستزنان جمله و گویان به لاغ
طاق و طرنبین و طرنبین و طاق
مژده کسی را که زرش دزد برد
مژده کسی را که دهد زن طلاق
خاصه کسی را که جهان را همه
ترک کند فرد شود بیشقاق
لاجرمش عشق کشد پیشکش
همچو محمد به سحرگه براق
بربردش زود براق دلش
فوق سماوات رفاع طباق
جان و سر تو که بگو باقیش
که دهنم بسته شد از اشتیاق
هر چه بگفتم کژ و مژ راست کن
چونکه مهندس تویی و من مشاق
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams
جان و سر تو که بگو بینفاق
در کرم و حسن چرایی تو طاق
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840
جهد فرعونی چو بیتوفیق بود
هرچه او میدوخت آن تفتیق بود
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053
نفس و شیطان هر دو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنمودهاند
چون فرشته و عقل که ایشان یک بدند
بهر حکمتهاش دو صورت شدند
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 368, Divan e Shams
از هر جهتی تو را بلا داد
تا بازکشد به بیجهاتت
گفتی که خمش کنم نکردی
میخندد عشق بر ثباتت
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550
چون ز زنده مرده بیرون میکند
نفس زنده سوی مرگی میتند
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #181
یک زمان کار است بگزار و بتاز
کار کوته را مکن بر خود دراز
خواه در صد سال خواهی یک زمان
این امانت واگزار و وارهان
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۰۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068
هر که ماند از کاهلی بیشکر و صبر
او همین داند که گیرد پای جبر
هر که جبر آورد خود رنجور کرد
تا همان رنجوریاش در گور کرد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #213
زین کمین بی صبر و حزمی کس نجست
حزم را خود صبر آمد پا و دست
حزم کن از خورد کین زهرین گیاست
حزم کردن زور و نور انبیاست
کاه باشد کو به هر بادی جهد
کوه کی مر باد را وزنی نهد
هر طرف غولی همی خواند تو را
کای برادر راه خواهی هین بیا
ره نمایم همرهت باشم رفیق
من قلاووزم در این راه دقیق
نی قلاوزست و نی ره داند او
یوسفا کم رو سوی آن گرگ خو
حزم آن باشد که نفریبد تو را
چرب و نوش و دامهای این سرا
که نه چربش دارد و نی نوش او
سحر خواند میدمد در گوش او
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4672
کرد فضل عشق انسان را فضول
زین فزونجویی ظلومست و جهول
قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیه ۷۲
Quran, Sooreh Al-Ahzaab(#33), Line #72
«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا
وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا.»
«ما اين امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم، از تحمل آن سرباز زدند
و از آن ترسيدند. انسان آن امانت بر دوش گرفت، كه او ستمكار و نادان بود.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4675
ظالمست او بر خود و بر جان خود
ظلم بین کز عدلها گو میبرد
جهل او مر علمها را اوستاد
ظلم او مر عدلها را شد رشاد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678
چون به من زنده شود این مردهتن
جان من باشد که رو آرد به من
من کنم او را ازین جان محتشم
جان که من بخشم ببیند بخششم
جان نامحرم نبیند روی دوست
جز همآن جان کاصل او از کوی اوست
در دمم قصابوار این دوست را
تا هلد آن مغز نغزش پوست را
گفت ای جان رمیده از بلا
وصل ما را در گشادیم الصلا
ای خود ما بیخودی و مستیات
ای ز هست ما هماره هستیات
با تو بی لب این زمان من نو به نو
رازهای کهنه گویم میشنو
ز آنکه آن لبها ازین دم میرمد
بر لب جوی نهان بر میدمد
گوش بیگوشی درین دم برگشا
بهر راز یفعل الله ما یشا
قرآن كريم، سوره ابراهيم (۱۴)، آیه ۲۷
Quran, Sooreh Ibrahim (#14), Line #27
«يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ ۖ
وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ ۚ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ»
«خدا مؤمنان را به سبب اعتقاد استوارشان در دنيا و آخرت پايدار مىدارد.
و ظالمان را گمراه مىسازد و هر چه خواهد همان مىكند.»
قرآن كريم، سوره حج (۲۲)، آیه ۱۸
Quran, Sooreh Al-Hajj (#22), Line #18
«أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ
وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَكَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ ۖ وَكَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ ۗ
وَمَنْ يُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ ۚ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ»
«آيا نديدهاى كه هر كس در آسمانها و هر كس كه در زمين است و آفتاب و ماه و ستارگان و كوهها
و درختان و جنبندگان و بسيارى از مردم خدا را سجده مىكنند؟ و بر بسيارى عذاب محقق شده
و هر كه را خدا خوار سازد، هيچ كس گراميش نمىدارد. زيرا خدا هر چه بخواهد همان مىكند.»
چون صلای وصل بشنیدن گرفت
اندک اندک مرده جنبیدن گرفت
نه کم از خاکست کز عشوه صبا
سبز پوشد سر بر آرد از فنا
کم ز آب نطفه نبود کز خطاب
یوسفان زایند رخ چون آفتاب
کم ز بادی نیست شد از امر کن
در رحم طاوس و مرغ خوشسخن
قرآن كريم، سوره، بقره (٢)، آيه ١١٧
Quran, Sooreh Al-Baqarah (#2), Line #117
«بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ وَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»
«آفريننده آسمانها و زمين است. چون اراده چيزى كند، مىگويد:
موجود شو. و آن چيز موجود مىشود.»
کم ز کوه سنگ نبود کز ولاد
ناقهيی کآن ناقه ناقه زاد زاد
زین همه بگذر نه آن مایه عدم
عالمم زاد و بزاید دم به دم
بر جهید و بر طپید و شاد شاد
یک دو چرخی زد سجود اندر فتاد
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #22
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و جمله عیبی پاک شد
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3259
من غلام آنکه اندر هر رباط
خویش را واصل نداند بر سماط
بس رباطی که بباید ترک کرد
تا به مسکن در رسد یک روز مرد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1057
گر بروید ور بریزد صد گیاه
عاقبت برروید آن کشته اله
کشت نو کارید بر کشت نخست
این دوم فانی است و آن اول درست
کشت اول کامل و بگزیده است
تخم ثانی فاسد و پوسیده است
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622
چون تو گوشی او زبان نی جنس تو
گوشها را حق بفرمود انصتوا
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692
پس شما خاموش باشید انصتوا
تا زبانتان من شوم در گفت و گو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3456
انصتوا را گوش کن خاموش باش
چون زبان حق نگشتی گوش باش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3158
گویدش ردوا لعادوا کار توست
ای تو اندر توبه و میثاق سست
حضرت پروردگار که به سست ایمانیِ چنین بندهای واقف است میفرماید:
هرگاه تو را به عالمِ اسباب بازگردانم، دوباره مفتونِ همان اسباب و عللِ ظاهری میشوی
و مرا از یاد می بری. کارِ تو همین است ای بندهٔ توبه شکن و سست عهد.
قرآن كريم، سورهٔ انعام (۶)، آيهٔ ٢٨
Quran, Sooreh Al-An’aam (#6), Line #28
« بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ ۖ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ.»
« بلکه آنچه را که زین پیش پوشیده می داشتند بر آنان آشکار شود، و اگر آنان بدین جهان
باز آورده شوند، دوباره بدانچه از آن نهی شدهاند بازگردند. و البته ایشاناند دروغزنان.»
لیک من آن ننگرم رحمت کنم
رحمتم پرست بر رحمت تنم
قرآن كريم، سورهٔ اعراف (۷)، آيهٔ ۱۵۶
Quran, Sooreh Al-A’raaf (#7), Line #156
« وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ… ؛»
« و رحمتِ من (حق تعالی) همهٔ اشیاء را فرا گرفته است… .»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۲۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #423
سایه یزدان بود بنده خدا
مرده این عالم و زنده خدا
دامن او گیر زوتر بیگمان
تا رهی در دامن آخرزمان
کیف مد الظل نقش اولیاست
کو دلیل نور خورشید خداست
منظور از آیه کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ ( « چگونه سایه اش را گسترد » ) اینست که ولیّ خدا
مظهر کامل خداوند است. و آن سایه، یعنی آن ولیّ خدا دلیل بر نور خداوند است.
یعنی او راهنمای مردم به سوی خداوند است.
قرآن كريم، سوره فرقان (۲۵)، آيات ۴۵ و ۴۶
Quran, Sooreh Al-Furqaan (#25), Line #45-46
«أَلَمْ تَرَ إِلَىٰ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا ثُمَّ
جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا. ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضًا يَسِيرًا.»
«آیا به [قدرت و حکمت] پروردگارت ننگریستی که چگونه سایه را امتداد داد و گستراند؟
و اگر میخواست آن را ساکن و ثابت میکرد، آن گاه خورشید را برای [شناختن] آن سایه،
راهنما [ی انسان ها] قرار دادیم. سپس آن را [با بلند شدنِ آفتاب] اندک اندک به سوی خود بازمیگیریم.»
اندرین وادی مرو بی این دلیل
لا احب الافلین گو چون خلیل
قرآن كريم، سوره انعام (۶)، آیه ۷۶
Quran, Sooreh Al-An’aam (#6), Line #76
« فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ
فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِين.»
« چون شب او را فروگرفت، ستارهاى ديد. گفت: اين است پروردگار
من. چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»
رو ز سایه آفتابی را بیاب
دامن شه شمس تبریزی بتاب
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1425
آنکه او موقوف حال است آدمیست
گه بحال افزون و گاهی در کمیست
صوفی ابنالوقت باشد در مثال
لیک صافی فارغ است از وقت و حال
حالها موقوف عزم و رای او
زنده از نفخ مسیحآسای او
عاشق حالی نه عاشق بر منی
بر امید حال بر من میتنی
آنکه یک دم کم دمی کامل بود
نیست معبود خلیل آفل بود
وآنکه آفل باشد و گه آن و این
نیست دلبر لااحبالآفلین
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1433
هست صوفی صفاجو ابن وقت
وقت را همچون پدر بگرفته سخت
هست صافی غرق عشق ذوالجلال
ابن کس نی فارغ از اوقات و حال
غرقه نوری که او لم یولدست
لم یلد لم یولد آن ایزدست
قرآن کریم، سوره اخلاص (۱۱۲)، آیه ۳
Quran, Sooreh Al-Ikhlas (#3), Line #112
«لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ.»
«نه زاده است و نه زاده شده»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams
جان و سر تو که بگو بینفاق
در کرم و حسن چرایی تو طاق
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1572
هست آن عنوان چو اقرار زبان
متن نامه سینه را کن امتحان
که موافق هست با اقرار تو
تا منافقوار نبود کار تو
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #333
گفت پیغمبر که جنت از اله
گر همیخواهی ز کس چیزی مخواه
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams
روی چو خورشید تو بخشش کند
روز وصالی که ندارد فراق
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3697
هرچه از وی شاد گردی در جهان
از فراق او بیندیش آن زمان
زآنچه گشتی شاد بس کس شاد شد
آخر از وی جست و همچون باد شد
از تو هم بجهد تو دل بر وی منه
پیش از آن کو بجهد از وی تو بجه
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 54, Divan e Shams
تو دو دیده فروبندی و گویی روز روشن کو
زند خورشید بر چشمت که اینک من تو در بگشا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams
دل ز همه برکنم از بهر تو
بهر وفای تو ببندم نطاق
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 560, Divan e Shams
عاشق دلبر مرا شرم و حیا چرا بود
چونکه جمال این بود رسم وفا چرا بود
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #441
زهد و تقوی را گزیدم دین و کیش
زآنکه میدیدم اجل را پیش خویش
مرگ همسایه مرا واعظ شده
کسب و دکان مرا برهم زده
چون به آخر فرد خواهم ماندن
خو نباید کرد با هر مرد و زن
رو بخواهم کرد آخر در لحد
آن به آید که کنم خو با احد
چو زنخ را بست خواهند ای صنم
آن به آید که زنخ کمتر زنم
ای به زربفت و کمر آموخته
آخرستت جامه نادوخته
رو به خاک آریم کز وی رستهایم
دل چرا در بیوفایان بستهایم
عطار، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۴۱۸
Poem (Qazal) # 418, Divan e Attar
در ره او هرچه هست تا دل و جان نفقه کن
تو به یکی زندهای از همه بیزار باش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٣٢٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #320
صورت نقض وفای ما مباش
بیوفایی را مکن بیهوده فاش
مر سگان را چون وفا آمد شعار
رو سگان را ننگ و بدنامی میار
بیوفایی چون سگان را عار بود
بیوفایی چون روا داری نمود
حق تعالی فخر آورد از وفا
گفت من اوفی بعهد غیرنا
حضرت حق تعالی، نسبت به خویِ وفاداری، فخر و مباهات کرده و فرموده است:
«چه کسی به جز ما، در عهد و پیمان وفادارتر است؟»
قرآن کریم، سوره توبه (۹)، آیه ۱۱۱
Quran, Sooreh At-Tawba (#9), Line #111
« وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ ۚوَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.»
« و چه كسى بهتر از خدا به عهد خود وفا خواهد كرد؟
بدين خريد و فروخت كه كردهايد شاد باشيد كه كاميابى بزرگى است.»
بیوفایی دان وفا با رد حق
بر حقوق حق ندارد کس سبق
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams
گر تو مرا گویی رو صبر کن
باشد تکلیف بمالایطاق
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #496
چون نباشد قوتی پرهیز به
در فرار لا یطاق آسان بجه
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2235
سینه را پا ساخت میرفت آن حذور
از مقام با خطر تا بحر نور
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 308, Divan e Shams
گفتی مکن شتاب که آن هست فعل دیو
دیو او بود که مینکند سوی تو شتاب
حدیث
«التأنّي مِنَ الله والعجلة مِنَ الشيطان»
«درنگ از خداوند و شتاب از شیطان است.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 336, Divan e Shams
بده یک جام ای پیر خرابات
مگو فردا که فی التاخیر آفات
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams
سخت بود هجر و فراق ای حبیب
خاصه فراقی ز پی اعتناق
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2020, Divan e Shams
نیست در عالم ز هجران تلختر
هرچه خواهی کن ولیکن آن مکن
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٨٩٣
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2893
یار شب را روز مهجوری مده
جان قربت دیده را دوری مده
بعد تو مرگیست با درد و نکال
خاصه بعدی که بود بعدالوصال
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams
چون پدر و مادر عقل است و روح
هر دو تویی چون شوم ای دوست عاق
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3072, Divan e Shams
تو را چو عقل پدر بودهست و تن مادر
جمال روی پدر درنگر اگر پسری
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1862
ز آن جرای روح چون نقصان شود
جانش از نقصان آن لرزان شود
پس بداند که خطایی رفته است
که سمنزار رضا آشفته است
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1468
جمله استادان پی اظهار کار
نیستی جویند و جای انکسار
لاجرم استاد استادان صمد
کارگاهش نیستی و لا بود
هر کجا این نیستی افزونتر است
کار حق و کارگاهش آن سر است
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939
هر کجا دردی دوا آنجا رود
هر کجا پستی است آب آنجا دود
آب رحمت بایدت رو پست شو
وانگهان خور خمر رحمت مست شو
رحمت اندر رحمت آمد تا به سر
بر یکی رحمت فرو ما ای پسر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams
روم چو در مهر تو آهی کنند
دود رسد جانب شام و عراق
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1197, Divan e Shams
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید
تو یکی نهای هزاری تو چراغ خود برافروز
که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر
که به است یک قد خوش ز هزار قامت کوز
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams
رقص کنان در خضر لطف تو
نوش کنان ساغر صدق و وفاق
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از ره پنهان صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #252
تزکیه باید گواهان را بدان
تزکیهش صدقی که موقوفی بدآن
این را بدان که گواه های تو بر صحّتِ ایمانت باید پاک و بی غش باشد،
و پاکی و خلوص شاهدان ایمانت همانا صدقی است که تو به آن پای بندی.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #255
قول و فعل بیتناقض بایدت
تا قبول اندر زمان بیش آیدت
سعیکم شتی تناقض اندرید
روز میدوزید شب بر میدرید
تلاش های شما پراکنده و گونه گون است، و شما در دام تناقض گرفتار آمدهاید.
چنانکه مثلا روز می دوزید و شب همان را پاره می کنید.
قرآن کریم، سوره لیل (۹۲)، آیه ۴
Quran, Sooreh Al-Lail (#92), Line #4
« إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّىٰ »
« كه: همانا كوششهاى شما پراکنده و گونه گون است.»
پس گواهی با تناقض کِه شْنَوَد؟
یا مگر حِلمی(۵۲) کُند از لطفِ خَود
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams
دستزنان جمله و گویان به لاغ
طاق و طرنبین و طرنبین و طاق
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1103
خلق را طاق و طرم عاریتی است
امر را طاق و طرم ماهیتی است
از پی طاق و طرم خواری کشند
بر امید عز در خواری خوشند
بر امید عز دهروزه خدوک
گردن خود کردهاند از غم چو دوک
چون نمیآیند اینجا کی منم
کاندرین عز آفتاب روشنم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams
مژده کسی را که زرش دزد برد
مژده کسی را که دهد زن طلاق
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1688, Divan e Shams
با من به جنگ شد جان گفتا مرا مرنجان
گفتم طلاق بستان گفتا بده بدادم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams
لاجرمش عشق کشد پیشکش
همچو محمد به سحرگه براق
بربردش زود براق دلش
فوق سماوات رفاع طباق
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 862, Divan e Shams
قومی که بر براق بصیرت سفر کنند
بی ابر و بیغبار در آن مه نظر کنند
در دانههای شهوتی آتش زنند زود
وز دامگاه صعب به یک تک عبر کنند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #464
مرکب توبه عجایب مرکب است
بر فلک تازد به یک لحظه ز پست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams
هر چه بگفتم کژ و مژ راست کن
چونکه مهندس تویی و من مشاق
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2100, Divan e Shams
گر نبود این سخن ز من لایق
آنچه آن لایقست تلقین کن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1331, Divan e Shams
هر که درو نیست ازین عشق رنگ
نزد خدا نیست بهجز چوب و سنگ
عشق برآورد ز هر سنگ آب
عشق تراشید ز آیینه زنگ
کفر به جنگ آمد و ایمان به صلح
عشق بزد آتش در صلح و جنگ
عشق گشاید دهن از بحرِ دل
هر دو جهان را بخورد چون نهنگ
عشق چو شیرست نه مکر و نه ریو
نیست گهی روبه و گاهی پلنگ
چونکه مدد بر مدد آید ز عشق
جان برهد از تن تاریک و تنگ
عشق ز آغاز همه حیرت است
عقل درو خیره و جان گشته دنگ
در تبریز است دلم ای صبا
خدمت ما را برسان بیدرنگ
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1331, Divan e Shams
هر که درو نیست ازین عشق رنگ
نزد خدا نیست بهجز چوب و سنگ
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4732
چندلی را رنگ عودی میدهند
بر کلوخیمان حسودی میدهند
پاک آنکه خاک را رنگی دهد
همچو کودکمان بر آن جنگی دهد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1331, Divan e Shams
کفر به جنگ آمد و ایمان به صلح
عشق بزد آتش در صلح و جنگ
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 538, Divan e Shams
گر آتش دل برزند بر مومن و کافر زند
صورت همه پران شود گر مرغ معنی پر زند
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1331, Divan e Shams
عشق گشاید دهن از بحر دل
هر دو جهان را بخورد چون نهنگ
عشق چو شیرست نه مکر و نه ریو
نیست گهی روبه و گاهی پلنگ
چونکه مدد بر مدد آید ز عشق
جان برهد از تن تاریک و تنگ
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۲۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #623
بنگر این کشتی خلقان غرق عشق
اژدهایی گشت گویی حلق عشق
اژدهایی ناپدید دلربا
عقل همچون کوه را او کهربا
عقل هر عطار کآگه شد از او
طبلهها را ریخت اندر آب جو
رو کزین جو برنیایی تا ابد
لم یکن حقا له کفوا احد
قرآن کریم، سوره اخلاص (۱۱۲)، آیه ۴
Quran, Sooreh Al-Ikhlas (#112), Line #4
«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ»
« و نه هيچ كس همتاى اوست.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۷۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2726
هر چه جز عشقست شد ماکول عشق
دو جهان یک دانه پیش نول عشق
دانهیی مر مرغ را هرگز خورد
کاهدان مر اسب را هرگز چرد
بندگی کن تا شوی عاشق لعل
بندگی کسبیست آید در عمل
بنده آزادی طمع دارد ز جد
عاشق آزادی نخواهد تا ابد
بنده دایم خلعت و ادرارجوست
خلعت عاشق همه دیدار دوست
درنگنجد عشق در گفت و شنید
عشق دریاییست قعرش ناپدید
قطرههای بحر را نتوان شمرد
هفت دریا پیش آن بحر است خرد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3038
گر همان عیبت نبود ایمن مباش
بوک آن عیب از تو گردد نیز فاش
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3056, Divan e Shams
قضا که تیر حوادث به تو همیانداخت
تو را کند به عنایت از آن سپس سپری
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۴۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643
لیک حاضر باش در خود ای فتی
تا به خانه او بیابد مر تو را
ورنه خلعت را برد او بازپس
که نیابیدم به خانهش هیچکس
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788
همچو قوم موسی اندر حر تیه
ماندهیی بر جای چل سال ای سفیه
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1331, Divan e Shams
عشق ز آغاز همه حیرت است
عقل درو خیره و جان گشته دنگ
در تبریز است دلم ای صبا
خدمت ما را برسان بیدرنگ
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۴۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3748
پس تو حیران باش بیلا و بلی
تا ز رحمت پیشت آید محملی
چون ز فهم این عجایب کودنی
گر بلی گویی تکلف میکنی
ور بگویی نی زند نی گردنت
قهر بر بندد بدآن نی روزنت
پس همین حیران و واله باش و بس
تا درآید نصر حق از پیش و پس
چونک حیران گشتی و گیج و فنا
با زبان حال گفتی اهدنا
قرآن کریم، سوره حمد (۱)، آیه ۶
Quran, Sooreh Al-Fatiha (#1), Line #6
« اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ.»
« ما را به راهِ راست هدايت کن.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۵۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3250
حیرت آن مرغ است خاموشت کند
برنهد سردیگ و پر جوشت کند
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3174
چون مبارک نیست بر تو این علوم
خویشتن گولی کن و بگذر ز شوم
چون ملایک گو که لا علم لنا
یا الهی غیر ما علمتنا
مانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.
قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۲
Quran, Sooreh Al-Baqarah (#2), Line #32
« قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
« گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى
نيست. تويى داناى حكيم.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 596, Divan e Shams
هر صبح ز سیرانش میباشم حیرانش
تا جان نشود حیران او روی بننماید
هر چیز که میبینی در بیخبری بینی
تا باخبری والله او پرده بنگشاید
Sign in or sign up to post comments.