مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۴۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 443, Divan e Shams
از دل به دل برادر، گویند روزنی است
روزن مگیر، گیر که سوراخِ سوزنی است
هر کس که غافل آمد از این روزنِ ضمیر
گر فاضلِ زمانه بُوَد، گول(۱) و کودنی است
زان روزنه نظر کن در خانه جلیس(۲)
بنگر که ظلمت است در او یا که روشنی است
گر روشن است و بر تو زند برقِ روشنیش
میدان که کانِ لعل و عقیق است و معدنی است
پهلوی او نشین که امیر است و پهلوان
گل در رهش بکار که سرویّ و سوسنی است
در گردنش درآر دو دست و کنار گیر(۳)
برخور از آن کنار که مَرفوع گردنی است(۴)
رو رخت سوی او کش و پهلوش خانه گیر
کانجا فرشتگان را آرام(۵) و مسکنی است
خواهم که شرح گویم، میلرزد این دلم
زیرا غریب و نادر و بیما و بیمنی است
آن جا که او نباشد، این جان و این بدن
از همدگر رمیده چو آبی و روغنی است(۶)
خواهی بلرز و خواه ملرز، اینت گفتنی است
گر بر لب و دهانم خود بندِ آهنی است
آهن شکافتن برِ داوودِ*۱ عشق چیست؟
خامش که شاهِ عشق عجایب تَهَمتَنی(۷) است
*۱ قرآن کریم، سوره سباء(۳۴)، آیه ۱۰
Quran, Sooreh Sabaa(#34), Ayeh #10
وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلًا ۖ يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ ۖ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ
داود را از سوى خود فضيلتى داديم كه: اى كوهها و اى پرندگان، با او هماواز شويد. و آهن را برايش نرم كرديم.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۰۷۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2072
ساعتی با آن گروهِ مُجتَبی(۸)
چون مُراقب گشتم(۹) و از خود جدا
هم در آن ساعت ز ساعت رَست جان
زآنکه ساعت پیر گردانَد جوان
جمله تَلوین ها(۱۰) ز ساعت(۱۱) خاسته ست
رَست از تَلوین که از ساعت بِرَست
چون ز ساعت، ساعتی بیرون شوی
چون نماند، مَحرمِ بیچون شوی
ساعت از بیساعتی آگاه نیست
زان کش آن سو جز تَحَیُّر(۱۲) راه نیست
هر نفر را بر طویله(۱۳) خاصِ او
بستهاند اندر جهانِ جست و جو
مُنتَصَب(۱۴) بر هر طویله، رایِضی(۱۵)
جز به دستوری نیاید رافِضی(۱۶)۲*
از هوس، گر از طویله بُگسلَد
در طویله دیگران سر در کند
در زمان آخُرچیانِ چُستِ خَوش
گوشهٔ افسارِ او گیرند و کَش
حافظان را گر نبینی ای عَیار(۱۷)
اختیارت را ببین بی اختیار
اختیاری میکنی و دست و پا
بر گشا دستت، چرا حبسی؟ چرا؟
روی در انکارِ حافظ بردهای
نامِ تهدیداتِ(۱۸) نفسش کردهای
*۲ قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۱۸
Quran, Sooreh Ghaaf(#50), Ayeh #18
مَا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ
نراند بر زبان، گفتاری جز آنکه نگاهبانی آماده به نزد اوست.
*۲ قرآن کریم، سوره طارق(۸۶)، آیه ۴
Quran, Sooreh Taaregh(#86), Ayeh #4
إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيْهَا حَافِظٌ
نیست هیچ کسی جز آنکه بر او فرشته ای نگهبان گمارده شده.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۶۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2460
گر مراقب باشی و بیدار تو
بینی هر دم پاسخِ کردار تو
چون مراقب باشی و گیری رَسَن
حاجتت ناید قیامت آمدن
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۷۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1276
یوسفِ حُسنی و این عالَم چو چاه
وین رَسَن صبرست بر امرِ اِله
یوسفا، آمد رَسَن، در زن دو دست
از رَسَن غافل مشو، بیگه شده ست
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۸۰۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 806, Divan e Shams
هر کسی در عجبی و عجب من این است
کو نگنجد به میان چون به میان میآید
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4580
آفتابی در یکی ذره نهان
ناگهان آن ذره بگشاید دهان
ذره ذره گردد افلاک و زمین
پیش آن خورشید چون جست از کَمین(۱۹)
این چنین جانی چه درخورد تن است؟
هین بشو ای تن از این جان هر دو دست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۷۸۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 782
مال، مار آمد که در وی زَهرهاست
و آن قبول و سجدهٔ خلق، اژدهاست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3038
ای بسا عالِم ز دانش بینصیب
حافظِ علم ست آن کس، نی حبیب(۲۰)
مُستَمِع(۲۱) از وی همی یابد مَشام(۲۲)
گرچه باشد مُستَمِع از جنسِ عام
زآنکه پیراهان(۲۳) به دستش عاریه است
چون به دست آن نَخاسی(۲۴)، جاریه(۲۵) است
جاریه پیش نَخاسی سَرسَری(۲۶) ست
در کفِ او از برای مشتری ست
قسمتِ حقّ ست روزی دادنی
هر یکی را سوی دیگر راه نی*۳
یک خیالِ نیک، باغِ آن شده
یک خیالِ زشت، راهِ این زده
آن، خدایی کز خیالی باغ ساخت
وز خیالی دوزخ و جایِ گداخت
پس که داند راهِ گلشن های او؟
پس که داند جای گُلخَن(۲۷) های او؟
دیده بانِ دل نبیند در مَجال(۲۸)
کز کدامین رُکنِ جان آید خیال
گر بدیدی مَطلَعش(۲۹) را، ز احتِیال(۳۰)
بند کردی راهِ هر ناخوش خیال
کی رسد جاسوس(۳۱) را آنجا قدم
که بود مِرصاد(۳۲) و دربندِ(۳۳) عدم؟
دامنِ فضلش، به کف کن کوروار
قَبضِ اَعمی(۳۴) این بود ای شهریار
دامن او، امر و فرمانِ وی است
نیکبختی که تُقی(۳۵) جانِ وی است
آن یکی در مرغزار و جوی آب
و آن یکی پهلوی او اندر عذاب
او عجب مانده که ذوقِ این ز چیست؟
و آن عجب مانده که این در حبسِ کیست؟
هین چرا خشکی؟ که اینجا چشمه هاست
هین چرا زردی؟ که اینجا صد دواست
همنشینا هین در آ اندر چمن
گوید: ای جان، من نیارم(۳۶) آمدن
*۳ قرآن کریم، سوره زُخرُف(۴۳)، آیه ۳۲
Quran, Sooreh Zokhrof(#43), Ayeh #32
… نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا...
… ما معیشت مردمان را در زندگانی دنیا میان آنان تقسیم کردیم…
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۸۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4281
یک سخن از دوزخ آید سوی لب
یک سخن از شهر جان در کوی لب
بحر جانْافزا و بحر پُر حَرَج(۳۷)
در میان هر دو بحر، این لب مَرَج*۴(۳۸)
*۴ قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۱۹و۲۰
Quran, Sooreh Alrahman(#55), Ayeh #19,20
مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ (١٩)
دو دريا، [شیرین و شور] را پيش راند تا به هم رسيدند
بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَا يَبْغِيَانِ (٢٠)
ميانشان حجابى است تا به هم در نشوند
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۰۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 505
عبرتی گیر(۳۹)، اندر آن کُه کن نگاه
برگِ خود عرضه مکن(۴۰) ای کم ز کاه
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 490
من غلام آنکه نفروشد وجود
جز بدان سلطانِ با اِفضال(۴۱) و جود
چون بگرید، آسمان گریان شود
چون بنالد، چرخ یا رَب خوان شود*۵
من غلامِ آن مسِ همّت پرست
کو به غیرِ کیمیا نارَد شکست
دستِ اِشکسته برآور در دعا
سوی اِشکسته پَرَد فضلِ خدا
گر رهایی بایدت زین چاهِ تنگ
ای برادر رو بر آذر بیدرنگ
مکرِ حق را بین و مکرِ خود بِهِل(۴۲)
ای ز مکرش مکرِ مکّاران خجل
چونکه مکرت شد فنای مکرِ رَبّ
برگشایی یک کَمینی بُوالعَجَب
که کمینهٔ(۴۳) آن کمین باشد بقا
تا ابد اندر عُروج و اِرتِقا(۴۴)
*۵ قرآن کریم، سوره دخان(۴۴)، آیه ۲۹
Quran, Sooreh Dokhan(#44), Ayeh #29
فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ وَمَا كَانُوا مُنْظَرِينَ
آسمان و زمین بر ایشان گریه نکرد و (به هنگام فرا رسیدن عذاب، فرعونیان) مهلت یافته نبودند.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۱۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 518
حرصِ بَط(۴۵) از شهوتِ حلق است و فَرج
در ریاست بیست چندان است دَرج(۴۶)
از اُلوهیّت زند در جاه لاف
طامِعِ(۴۷) شرکت کجا باشد مُعاف؟
زَلّتِ(۴۸) آدم ز اِشکم بود و باه(۴۹)
وآنِ ابلیس از تکبّر بود و جاه
لاجَرَم او زود استغفار کرد
وآن لعین از توبه استکبار(۵۰) کرد
حرصِ حلق و فَرج هم خود بَدرَگی ست(۵۱)
لیک منصب نیست، آن اِشکستگی ست(۵۲)
بیخ و شاخِ این ریاست را اگر
باز گویم، دفتری باید دگر
اسپِ سرکش را عرب شیطانش خواند
نی ستوری را که در مَرعی(۵۳) بماند
شیطنت، گردن کشی بُد در لغت
مستحقِ لعنت آمد این صفت
صد خورنده گنجد اندر گِردِ خوان
دو ریاستجو نگنجد در جهان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۳۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 533
هست اُلوهیّت رِدای(۵۴) ذُوالجَلال
هر که در پوشد، برو گردد وَبال(۵۵)
تاج از آنِ اوست، آنِ ما کمر
وای او کز حدِّ خود دارد گذر
فتنهٔ توست این پَرِ طاووسی ات
که اشتراکت(۵۶) باید و قُدُّوسی ات(۵۷)
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۷۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 474
زور را بگذار و زاری را بگیر
رحم سوی زاری آید ای فقیر
زاریِ مضطرِّ تشنه معنوی ست
زاری سردِ دروغ، آنِ غَوی ست(۵۸)
گریهٔ اِخوانِ یوسف حیلت است*۶
که درونشان پر ز رَشک(۵۹) و علّت(۶۰) است
*۶ قرآن کریم، سوره یوسف(۱۲)، آیه ۱۶
Quran, Sooreh Yousof(#12), Ayeh #16
وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ
و شامگاه (برادران یوسف) به نزد پدر خود بیامدند گریان
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۵۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4457
زان بگرداند به هر سو آن لگام
تا خبر یابد ز فارِس(۶۱)، اسبِ خام
اسبِ زیرکسار ز آن نیکو پی است
کو همیداند که فارِس بر وی است
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۳۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2937
در میانِ دلقپوشان یک فقیر
امتحان کن وآنکه حقّ است آن بگیر
مؤمنِ کَیِّس*۷(۶۲) مُمَیِّز(۶۳) کو که تا
باز داند حیزَکان(۶۴) را از فَتی؟
گرنه معیوبات باشد در جهان
تاجران باشند جمله ابلهان
پس بُوَد کالاشناسی سخت، سهل
چونکه عیبی نیست، چه نااهل و اهل؟
ور همه عیب است، دانش سود نیست
چون همه چوب است، اینجا عود نیست
آنکه گوید: جمله حقّاند، احمقی است
وآنکه گوید: جمله باطل، او شقی است
تاجرانِ انبیا کردند سود
تاجرانِ رنگ و بو کور و کبود
مینماید مار اندر چشم، مال
هر دو چشمِ خویش را نیکو بمال
منگر اندر غِبطهٔ(۶۵) این بیع و سود
بنگر اندر خُسرِ(۶۶) فرعون و ثَمود
*۷ حدیث
اَلْـمُؤمِنُ کَیِّسٌ فَطِنٌ حَذِرٌ
مؤمن، زیرک و هوشمند و با پرهیز است.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۹۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1299
قَعرِ(۶۷) چَه بگزید هر که عاقل است
زآنکه در خلوت، صفاهای دل است
ظلمتِ چَه، بِه که ظلمت های خلق
سر نَبُرد آن کس که گیرد پای خلق
(۱) گول: احمق، نادان، ابله
(۲) جلیس: همنشین، همدم
(۳) در گردنش درآر دو دست و کنار گیر: کنایه از در آغوش گرفتن
(۴) مَرفوع گردن: سرور، آزاد از هم هویت شدگی ها
(۵) آرام: جای آرامش و استراحت
(۶) آب و روغن: دو چیز ناسازگار
(۷) تَهَمتَن: قوی، نیرومند
(۸) مُجتَبی: انتخاب شده
(۹) مُراقب گشتن: مراقبه کردن، ناظر ذهن بودن
(۱۰) تَلوین: گوناگون کردن، هم هویت شدگی و هیجان مربوط به آن
(۱۱) ساعت: زمان، این لحظه
(۱۲) تَحَیُّر: حیران شدن، سرگشتگی
(۱۳) طویله: رَسَنِ درازی که با آن پای ستوران را می بندند، اصطبل
(۱۴) مُنتَصَب: گماشته
(۱۵) رایِض: تربیت کننده ستوران
(۱۶) رافِض: ترک کننده، آزاد کننده
(۱۷) عَیار: مخفف عیّار به معنی جوانمرد
(۱۸) تهدید: ترساندن، در اینجا به معنی وسوسه
(۱۹) کَمین: نهانگاه، کَمینگاه
(۲۰) حبیب: دوست
(۲۱) مُستَمِع: شنونده
(۲۲) مَشام: قوه بویایی، بوییدن، بویش
(۲۳) پیراهان: پیراهن
(۲۴) نَخاس: برده فروش، دلال ستوران و چهارپایان
(۲۵) جاریه: کنیز، کنیزک
(۲۶) سَرسَری: بی تأمل، سطحی، موقتی، سهل انگارانه
(۲۷) گُلخَن: آتشخانۀ حمام، ذهن پر از درد
(۲۸) مَجال: فرصت، میدان، محل تاخت و تاز
(۲۹) مَطلَع: جای برآمدن، محل طلوع
(۳۰) اِحتِیال: حیله کردن، حیله به کار بردن.
(۳۱) جاسوس: من ذهنی، حس ها و ذهن
(۳۲) مِرصاد: راه گشاد و فراخ، کمینگاه
(۳۳) دربند: قلعه و حصار، راه پر خطر
(۳۴) قَبضِ اَعمی: گرفتنِ کور، هر گاه خریدار نابینا باشد، گرفتن جنس فروخته شده و یا پول وقتی رسمیت می یابد که در دست او قرار گیرد و آن را لمس کند.
(۳۵) تُقی: پرهیزکاری
(۳۶) یارِستن: توانستن
(۳۷) حَرَج: تنگی، فشار، جان فرسا
(۳۸) مَرَج: مارج به معنی در آمیزنده
(۳۹) عبرت گرفتن: پند گرفتن، درس گرفتن
(۴۰) برگِ خود عرضه کردن: اسباب و توشه خود را به رخ کشیدن، قدرت نمایی کردن
(۴۱) اِفضال: بخشیدن، احسان کردن
(۴۲) بِهِل: رها کن، ترک کن
(۴۳) کمینهٔ: کمترین
(۴۴) اِرتِقا: ترقی، به پایۀ بالاتر رسیدن
(۴۵) بَط: مرغابی
(۴۶) دَرج: پیچیدن چیزی در چیز دیگر
(۴۷) طامِع: طمعکار، حریص
(۴۸) زَلّت: لغزش
(۴۹) باه: شهوت جنسی، جماع
(۵۰) استکبار: تکبر کردن، خود را بزرگ دانستن، طغیان، گردنکشی
(۵۱) بَدرَگی: ناسازگاری، بد نهادی
(۵۲) اِشکستگی ست: ارضاء شدنی است
(۵۳) مَرعی: چراگاه
(۵۴) رِدا: جامه رویین نظیر عبا و لبّاده
(۵۵) وَبال: سختی، عذاب، بدبختی
(۵۶) اشتراک: شریک شدن، خود را شریک خدا دانستن
(۵۷) قُدُّوس: بسیار پاک و منزه از هر عیب و نقص
(۵۸) غَوی: گمراه
(۵۹) رَشک: حسد
(۶۰) علّت: بیماری
(۶۱) فارِس: اسب سوار
(۶۲) کَیِّس: زیرک
(۶۳) مُمَیِّز: تمیزدهنده، تشخیص دهنده
(۶۴) حیزَکان: نامردان، حیز به معنی نامرد و مخنّث است
(۶۵) غِبطه: حسرت، آرزو
(۶۶) خُسر: زیانکاری
(۶۷) قَعر: ته
بر ما خوانی سلام سوزان
یا رب، چه لطیف و خوش بلایی
ما را ببری ز سر به عشوه
دیوانه کنی و های هایی
تشکرفراوان