Parviz Shahbazi

Ganje Hozour audio Program #939

برنامه صوتی شماره ۹۳۹ گنج حضور

  • Currently 4.06/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 375 votes
Comments (1)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۳۹ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی

۱۴۰۱ تاریخ اجرا۱ نوامبر ۲۰۲۲ -  ۱۱ آبان



برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۳۹ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۳۹ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۹ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۹ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shams


ای باغبان، ای باغبان، آمد خزان، آمد خزان

بر شاخ و برگ از دردِ دل بنگر نشان، بنگر نشان


ای باغبان هین، گوش کن، نالهٔ درختان نوش کن(۱)

نوحه‌کنان از هر طرف صد بی‌زبان، صد بی‌زبان


هرگز نباشد بی‌سبب گریان دو چشم و خشک ‌لب

نَبْوَد کسی بی‌دردِ دل رخ زعفران، رخ زعفران


حاصل، درآمد زاغِ غم در باغ و می کوبد قدم

پرسان به افسوس و ستم، کو گلستان؟ کو گلستان؟


کو سوسن و کو نسترن؟ کو سرو و لاله و یاسمن؟

کو سبزپوشانِ چمن؟ کو ارغوان؟ کو ارغوان؟


کو میوه‌ها را دایگان؟ کو شهد و شِکّر رایگان؟

خشک است از شیرِ روان هر شیردان، هر شیردان


کو بلبلِ شیرین‌فنم؟ کو فاختهٔ کوکوزنم؟

طاووسِ خوبِ چون صنم؟ کو طوطیان؟ کو طوطیان؟


خورده چو آدم دانه‌ای، افتاده از کاشانه‌ای

پرّیده تاج و حلّه‌شان زین افتنان(۲)، زین افتنان


گلشن چو آدم مستضرّ(۳)، هم نوحه‌گر، هم منتظر

چون گفتشان لاٰتَقْنَطُوا(۴) ذوالامتنان(۵)، ذوالامتنان*


جمله درختان صف‌زده، جامه سیه، ماتم‌زده

بی‌برگ و زار و نوحه‌گر زان امتحان، زان امتحان


ای لک‌لک و سالارِ ده، آخر جوابی بازده

در قعر رفتی، یا شدی بر آسمان، بر آسمان؟


گفتند: ای زاغِ عدو، آن آب بازآید به جو

عالَم شود پررنگ و بو، همچون جنان، همچون جنان


ای زاغِ بیهوده سخن، سه ماهِ دیگر صبر کن

تا دررسد کوریِّ تو، عیدِ جهان، عیدِ جهان


ز آوازِ اسرافیلِ ما، روشن شود قندیلِ ما

زنده شویم از مردنِ آن مهرجان(۶)، آن مهرجان


تا کی از این انکار و شک؟ کانِ خوشی بین و نمک

بر چرخ پَر چون مردمک، بی‌نردبان، بی‌نردبان


میرد خزانِ همچو دد، بر گورِ او کوبی لگد

نک صبحِ دولت می‌دمد، ای پاسبان، ای پاسبان


صبحا، جهان پرنور کن، این هندوان(۷) را دور کن

مر دهر را مَحرور(۸) کن، افسون بخوان، افسون بخوان


ای آفتابِ خوش عمل، بازآ سوی برجِ حَمَل(۹)

نی یخ گذار و نی وَحَل(۱۰)، عنبرفشان، عنبرفشان


گلزار را پرخنده کن، وان مردگان را زنده کن

مر حشر را تابنده کن، هین، العیان، هین، العیان


از حبس رَسته دانه‌ها، ما هم ز کنجِ خانه‌ها

آورده باغ از غیب‌ها، صد ارمغان، صد ارمغان


گلشن پر از شاهد(۱۱) شود، هم پوستین کاسِد شود(۱۲)

زاینده و والد شود، دورِ زمان، دورِ زمان


لک‌لک بیاید با یدک، بر قصرِ عالی چون فلک

لک‌لک کنان، کالمُلْکُ لَکْ(۱۳)، یا مُستَعان(۱۴)، یا مُستَعان


بلبل رسد بربط‌زنان، وان فاخته کوکوکنان

مرغانِ دیگر مطربِ بختِ جوان، بختِ جوان


من زین قیامت حاملم(۱۵)، گفتِ زبان را می‌هلم

می‌ناید اندیشهٔ دلم، اندر زبان، اندر زبان


خاموش و بشنو ای پدر، از باغ و مرغان نو خبر

پیکانِ(۱۶) پرّان آمده از لامکان، از لامکان


* قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۳

Quran, Sooreh Az-Zumar(#39), Line #53


«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ ۚ 

إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» 


«بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كرده‌ايد، از رحمت خدا مأيوس مشويد. 

زيرا خدا همه گناهان را مى‌آمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»


(۱) نوش کردن: گوش کردن، شنیدن

(۲) افتنان: فریب خوردگی

(۳) مستضرّ: ضرر دیده

(۴) لاٰتَقْنَطُوا: نومید مباشید. اشاره به آیهٔ ۵۳، سورهٔ زمر (۳۹)

(۵) ذوالامتنان: صاحب منّت، از نامهای خدای تعالی، ذوالمنن

(۶) مهرجان: مهرگان

(۷) هندوان: کنایه از شب و سیاهی است.

(۸) مَحرور: آنکه مزاج گرم دارد، گرم‌شده از حرارت آتش و تب.

(۹) حَمَل: بره. برجِ حَمَل: اولین برج از برجهای دوازده‌گانه، برابر با فروردین.

(۱۰) وَحَل: گل و لای

(۱۱) شاهد: زیبا

(۱۲) کاسِد شدن: بی‌رونق شدن، ارزان شدن

(۱۳) کالمُلْکُ لَکْ: پادشاهی و چیرگی از آنِ توست.

(۱۴) مُستَعان: آنکه از او یاری می‌خواهند، از نام‌ها و صفات خداوند.

(۱۵) حامل: گرانبار، حامله

(۱۶) پیکان: پیک‌ها، قاصدان

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shams


ای باغبان، ای باغبان، آمد خزان، آمد خزان

بر شاخ و برگ از دردِ دل بنگر نشان، بنگر نشان


ای باغبان هین، گوش کن، نالهٔ درختان نوش کن

نوحه‌کنان از هر طرف صد بی‌زبان، صد بی‌زبان


هرگز نباشد بی‌سبب گریان دو چشم و خشک‌لب

نَبْوَد کسی بی‌دردِ دل رخ زعفران، رخ زعفران


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams


ز زندان خلق را آزاد کردم

روانِ عاشقان را شاد کردم


دهانِ اژدها را بردریدم

طریقِ عشق را آباد کردم


زهی باغی که من ترتیب کردم

زهی شهری که من بنیاد کردم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams


تو همچو وادیِ(۱۷) خشکی و ما چو بارانی

تو همچو شهرِ خرابی و ما چو معماری


(۱۷وادی: بیابان

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3057, Divan e Shams


چو کاسه تا تهی‌ای تو، بر آب رقص کنی

چو پر شدی، به بنِ حوض و جو مکان گیری


خدای داد دو دستت که دامنِ من گیر

بداد عقل که تا راهِ آسمان گیری


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #172


شاد باش و فارِغ(۱۸) و ایمن(۱۹) که من

آن کنم با تو که باران، با چمن


من غمِ تو می‌خورم تو غم مَخَور

بر تو من مشفق‌ترم از صد پدر


(۱۸فارِغ: راحت و آسوده

(۱۹ایمن: رستگار، محفوظ و در امان، سالم

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2519, Divan e Shams


غلامِ پاسبانانم که یارم پاسبانَستی

به چُستی و به شب‌خیزی چو ماه و اخترانَستی


غلامِ باغبانانم که یارم باغبانَستی

به ترّیّ و به رعنایی، چو شاخِ ارغوانَستی


نباشد عاشقی عیبی، و گر عیب است تا باشد

که نَفْسَم عیب‌دان آمد، و یارَم غیب‌دانَستی


اگر عیبِ همه عالَم تو را باشد چو عشق آمد

بسوزد جمله عیبت را که او بس قهرمانَستی


گذشتم بر گذرگاهی بدیدم پاسبانی را

نشسته بر سَرِ بامی که برتر زآسمانَستی


کلاهِ پاسبانانه، قَبای پاسبانانه

ولیک از های‌هایِ او دو عالَم در امانَستی


به دستِ دیدبانِ او یکی آیینه‌ای شش‌سو

که حالِ شش جهت یک یک در آیینه بیانستی


چو من دزدی بُدم رهبر طمع کردم بدان گوهر

برآوردم یکی شکلی که بیرون از گمانَستی


ز هر سویی که گردیدم نشانهٔ تیرِ او دیدم

ز هر شش‌سو بُرون رفتم که آن ره بی‌نشانَستی


همه سوها ز بی‌سو شد، نشان از بی‌نشان آمد

چو آمد راه واگشتن ز آینده نهانَستی


چو زان شش‌پردهٔ تاری بُرون رفتم به عیّاری

ز نورِ پاسبان دیدم، که او شاهِ جهانَستی


چو باغِ حُسنِ شه دیدم، حقیقت شه بدانستم

که هم شه باغبانستی و هم شه باغِ جانستی


از او گر سنگسار آیی، تو شیشهٔ عشق را مشکن

ازیرا رونقِ نقدت ز سنگِ امتحانَستی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1461


هین ببین کز تو نظر آید به کار

باقیت شَحمیّ و لَحمی پود و تار

 

شَحمِ تو در شمع‌ها نفزود تاب

لَحمِ تو مَخمور را نآمد کباب

 

در گداز این جمله تن را در بَصَر

در نظر رو، در نظر رو، در نظر


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2830, Divan e Shams


هله پاسبانِ منزل، تو چگونه پاسبانی؟

که ببُرد رختِ ما را همه دزدِ شب، نهانی


بزن آبِ سرد بر رو، بجَه و بکن علالا(۲۰)

که ز خوابناکیِ تو همه سود شد زیانی


که چراغِ دزد باشد شب و، خوابِ پاسبانان

به دَمی چراغشان را ز چه رو نمی‌نشانی؟


بگذار کاهلی را، چو ستاره شب‌رَوی کن

ز زمینیان چه ترسی؟ که سوارِ آسمانی


دو سه عوعوِ سگانه نزند رهِ سواران

چه بَرَد ز شیرِ شرزه(۲۱) سگ و گاو کاهدانی(۲۲)


سگِ خشم و گاوِ شهوت چه زنند پیشِ شیری

که به بیشهٔ حقایق بِدَرَد صفِ عیانی


(۲۰علالا: بانگ، شور و غوغا

(۲۱شَرزه: خشمگین، زورمند

(۲۲سگِ کاهدانی: سگی که به سببِ سر و صدای بیهوده در کاهدان محصور می شود؛ سگِ کاهدانی نماد تنبلی و بیکارگی است.

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2847, Divan e Shams


دلِ بی‌قرار را گو که چو مُستَقَر نداری

سوی مُستَقَرِّ اصلی ز چه رو سفر نداری؟


به دَمِ خوشِ سحرگه همه خلق زنده گردد

تو چگونه دِلْسِتانی که دَمِ سحر نداری؟


تو چگونه گُلْسِتانی که گُلی ز تو نرویَد؟

تو چگونه باغ و راغی که یکی شَجَر نداری؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #818


چشمِ حس اَفْسُرد بر نقشِ مَمَرّ(۲۳)

تُش مَمَر می‌بینی و او مُسْتَقَرّ(۲۴)


این دویی اوصافِ دیدِ اَحْوَل(۲۵) است

وَرنه اوّل آخِر، آخِر اوّل است


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳

Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #3


«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ…»


«اوست اوّل و آخر...»


هی زِ چِه معلوم گردد این؟ ز بَعث

بعث را جُو، کم کن اندر بعث بَحث


(۲۳) مَمَرّ: گذرگاه، مجری، محلّ عبور

(۲۴مُسْتَقَرّ: محلّ قرار گرفتن، استوار، برقرار

(۲۵اَحْوَل: لوچ، دوبین

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2847, Divan e Shams


تو دلا چنان شُدَستی ز خرابی و ز مستی

سخنِ پدر نگویی، هوسِ پسر نداری


به مثالِ آفتابی نَرَوی مگر که تنها

به مثالِ ماهِ شب‌رو، حَشَم و حَشَر نداری


تو در این سرا چو مرغی چو هوات آرزو شد

بپری ز راهِ روزن، هله گیر در نداری


و اگر گرفته‌جانی که نه روزن است و نی در

چو عرق ز تن بُرون رُو که جز این گذر نداری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۲۶) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۲۶قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من

هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت  ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین بی‌قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۲۷) و سَنی(۲۸)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۲۷حَبر: دانشمند، دانا

(۲۸سَنی: رفیع، بلند مرتبه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


عِلّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۲۹)


از دل و از دیده‌ات بس خون رود

تا زِ تو این مُعْجِبی بیرون رود


علّت ابلیس اَنَا خیری بده‌ست

وین مرض، در نفسِ هر مخلوق هست


(۲۹ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #682, Divan e Shams


چو پا واپس کشد یک روز از دوست

خطر باشد که عمری دست خاید(۳۰)


جدایی را چرا می‌آزمایی؟!

کسی مر زهر را چون آزماید؟


گیاهی باش سبز از آبِ شوقش

مَیَََََندیش از خری کو ژاژ خاید(۳۱)


سَرَک بر آستان نِه همچو مِسمار(۳۲)

که گردون این چنین سَر را نساید


(۳۰دست خاییدن: دست گزیدن؛ به دندان گرفتنِ دست به علامتِ حسرت و پشیمانی

(۳۱ژاژخایی: بیهوده‌گویی، یاوه‌سرایی

(۳۲مِسمار: میخ

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۶۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3656


گفت پیغمبر که: اَصْحابی نُجُوم 

ره‌ْروان را شمع و، شیطان را رُجوم‌‌(۳۳)


حدیث


«اَصْحابی کَالنُّجومِ فَبِاَیِّهِمِ اقْتَدَیْتُمْ اِهْدَیْتُمْ.»


«اصحابِ من مانندِ اخترانی هستند که به دنبالِ هرکدامشان بروید راهِ راست را خواهید یافت.»


هر کسی را گر بُدی آن چشم و زور 

 کو گرفتی ز آفتابِ چرخ، نور


هیچ ماه و اختری حاجت نبود 

 که بُدی بر آفتابی چون شهود


(۳۳رُجوم: جمعِ رَجْم به معنی سنگسار کردن، سنگ‌باران کردن

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #393, Divan e Shams


جمع باشید ای حریفان زآنکه وقتِ خواب نیست

هر حریفی کو بِخُسبَد، والله از اصحاب نیست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2313


چشم بندِ خلق، جز اسباب نیست  

هر که لرزد بر سبب، ز اصحاب نیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #729, Divan e Shams


هر که در آبی گریزد ز امرِ او آتش شود

هر که در آتش شود از بهرِ او ریحان کُنَد


چه نْگری در دیو مردم، این نگر کو دَم به دَم

آدمی را دیو سازد، دیو را انسان کُنَد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #251


آدمی‌خوارند اغلب مردمان

از سلام عَلّیکِ‌شان کم جو امان


خانهٔ دیو است دل‌های همه

کم پذیر از دیو مردم دَمدَمه(۳۴)


از دَمِ دیو آنکه او لا حَول خَورد(۳۵-۳۶)

هم چو آن خر در سَر آید در نبرد


هر که در دنیا خورَد تَلبیسِ(۳۷) دیو

وز عدوِّ دوست‌رُو تعظیم و ریو(۳۸)


در رهِ اسلام و بر پولِ(۳۹) صِراط

در سر آید همچو آن خر از خُباط(۴۰)


عشوه‌های یارِ بد مَنیوش(۴۱) هین

دام بین، ایمن مرو تو بر زمین


صد هزار ابلیسِ لا حَول آر بین

آدما، ابلیس را در مار بین


دَم دهد(۴۲) گوید تو را: ای جان و دوست  

تا چو قصّابی کَشَد از دوست، پوست


دَم دهد، تا پوستت بیرون کَشَد  

وایِ او کز دشمنان، اَفیون چَشَد


سَر نهد بر پایِ تو، قصّابْ‌‏وار  

دَم دهد تا خونْت ریزد زارِ زار


همچو شیری، صَیدِ خود را خویش کُن  

ترکِ عِشوهٔ اجنبیّ و، خویش کُن


(۳۴دَمدَمه: مکر، فریب، گول زدن

(۳۵لا حَول خَوردن: مفتونِ سخنان فریبندهٔ دیگران شدن

(۳۶لا حَول: لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ. نيرو و قدرتی نیست مگر خدا را

(۳۷تَلبیس: فریب، حیله و نیرنگ

(۳۸ریو: حیله

(۳۹پول: پل

(۴۰خُباط: افكارِ من ذهنی یا فکری که بر پایهٔ من ذهنی است؛ شوریدگی مغز

(۴۱مَنیوش: گوش مکن؛ نیوشیدن به معنی گوش کردن است.

(۴۲دَم دادن: دمیدن، افسون خواندن بر مار، در اینجا یعنی فریب دادن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1221


دیو چون عاجز شود در اِفتِتان(۴۳)

اِستِعانَت جوید او زین اِنسیان


که شما یارید با ما، یاری‌ای

جانبِ مایید جانب داری‌ای


(۴۳اِفتِتان: گمراه کردن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۱۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2165


هر که را دیو از کریمان وا بَرَد

بی کَسَش یابد، سرش را او خَورَد


یک بَدَست(۴۴) از جمع رفتن یک زمان

مکرِ شیطان باشد، این نیکو بدان


(۴۴بَدَست: وَجب

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4342


عنکبوتِ دیو، بر چون تو ذُباب(۴۵)  

کَرّ و فر دارد، نه بر کبک و عُقاب


بانگِ دیوان، گلّه‌بانِ اشقیاست(۴۶)  

بانگِ سلطان، پاسبانِ اولیاست


تا نیامیزد، بدین دو بانگِ دور  

قطره‌یی از بحرِ خوش با بحرِ شور


(۴۵ذُباب: مگس

(۴۶اشقیا: بدبختان

----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2225


هر ولی را نوح و کشتیبان شناس

صحبتِ این خلق را طوفان شناس


کم گریز از شیر و اژدرهای نر

ز آشنایان و ز خویشان کن حَذَر


در تلاقی روزگارت می‌برند

یادهاشان غایبی‌ات می‌چرند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shams


کو میوه‌ها را دایگان؟ کو شهد و شِکّر رایگان؟

خشک است از شیرِ روان هر شیردان، هر شیردان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #782, Divan e Shams


خبرت هست که در شهر شِکَر ارزان شد؟

خبرت هست که دی گم شد و تابستان شد؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۲۸ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2528


شهرِ ما فردا پُر از شِکَّر شود

شِکَّر ارزانَ‌ست، ارزان‌تر شود


در شِکَر غلطید ای حلواییان

هم‌چو طوطی، کوریِ صفراییان 


نیشکر کوبید کار این است و بس

جان برافشانید یار این است و بس 


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ بپذیر

کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2222


در وجودِ آدمی جان و روان 

می‌‌رسد از غیب، چون آبِ روان‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shams


خورده چو آدم دانه‌ای، افتاده از کاشانه‌ای

پرّیده تاج و حلّه‌شان زین افتنان، زین افتنان


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #925


جانهای خلق پیش از دست و پا

می‌پریدند از وفا اندر صفا


چون به امر اِهْبِطُوا(۴۷) بندی شدند

حبس خشم و حرص و خرسندی شدند


قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۸

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #38


«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.» 


«گفتيم: «همه از بهشت فرود آیید؛ پس اگر هدایتی از من به سوی شما رسید، 

آنها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بیمی دارند و نه اندوهی.»»


ما عِیال حضرتیم و شیرخواه

گفت: اَلْخَلقُ عِیالٌ(۴۸) لِلْـاِلٰه


آنکه او از آسمان باران دهد

هم تواند کو ز رحمت نان دهد


(۴۷اِهْبِطُوا: فرود آیید، هُبوط کنید

(۴۸عِیال: خانوار

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1906


پس سلیمان اَندرونه راست کرد

دل بر آن شهوت که بودش، کرد سرد 


بعد از آن تاجش همان دَم راست شد

آنچنانکه تاج را می‌خواست شد


بعد از آنَش کژ همی کرد او به قصد 

تاج وا می‌گشت تارَک‌جو به قصد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۴۹  

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2049


گاو می‌شاید خدایی را به لاف

در رسولی‌ چون منی صد اختلاف؟


پیشِ گاوی سَجده کردی از خری

گشت عقلت صیدِ سحرِ سامری


چشم دزدیدی ز نورِ ذُالْجلال

اینْت(۴۹) جهلِ وافر و، عینِ ضَلال


شُه(۵۰) بر آن عقل و، گُزینش که تو راست

چون تو کانِ جهل را کُشتن سزاست


گاوِ زرّین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟

کاحمقان را این همه رغبت شگُفت


(۴۹اینْت: این تو را

(۵۰شُه: کلمه‌ای است برای اظهارِ نفرت و کراهت؛ اُف، تُف

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2055


باطلان را چه رُباید؟ باطلی

عاطلان را چه خوش آید؟ عاطلی


زآنکه هر جنسی رُباید جنسِ خود

گاو، سویِ شیرِ نر کی رُو نَهَد؟


گرگ بر یوسف کجا عشق آورد؟

جز مگر از مکر تا او را خورَد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3528


زآن رَهَش دور است تا دیدارِ دوست

کو نجویَد سَر، رئیسیش(۵۱) آرزوست


(۵۱رئیسی: ریاست

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shams


گلشن چو آدم مستضرّ، هم نوحه‌گر، هم منتظر

چون گفتشان لاٰتَقْنَطُوا ذوالامتنان، ذوالامتنان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا بازکَشَد به بی‌جَهاتَت(۵۲)


(۵۲بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَمِ الهی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550


چون ز زنده مُرده بیرون می‌کند

نفسِ زنده سویِ مرگی می‌تَنَد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2064


ترک گفتنِ آن مردِ ناصح بعد از مبالغهٔ پند، مغرورِ خرس را


آن مسلمان، ترکِ ابله کرد و تَفْت

زیرِ لب لاحَوْل(۵۳) گویان باز رفت


گفت: چون از جِدِّ پندم وز جِدال

در دلِ او بیش می‌زاید خیال


پس رهِ پند و، نصیحت بسته شد

امر اَعْرِضْ عَنْهُمُ پیوسته شد


«بنابراین، راه پند و ارشاد بسته شده و 

خداوند به ما امر فرموده است که باید از ستیزه‌گران روی گردانید.»


قرآن کریم، سورهٔ سجده (۳۲)، آیهٔ ۳۰

Quran, Sooreh As-Sajdah(#32), Line #30


«فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَانْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ.»


«پس، از ايشان اعراض كن و منتظر باش، كه آنها نيز در انتظارند.»


چون دوایت می‌فزاید درد، پس

قصّه با طالب بگو، برخوان عَبَس


(۵۳لاحَول: لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلـّا بِاللهِ. نيرو و قدرتی نیست مگر خدا را

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shams


جمله درختان صف‌زده، جامه سیه، ماتم‌زده

بی‌برگ و زار و نوحه‌گر زان امتحان، زان امتحان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #174


 ما در این دِهلیزِ قاضیِّ قضا

بهرِ دعویِّ الستیم و بَلیٰ


که بَلی گفتیم و آن را ز امتحان

فعل و قولِ ما شهود است و بیان


از چه در دهلیزِ قاضی تن‌ زدیم(۵۴)؟

نه که ما بهرِ گواهی آمدیم؟


چند در دهلیزِ(۵۵) قاضی ای گواه

حبس باشی؟ دِه شهادت از پگاه(۵۶)


زآن بخواندندت بدینجا، تا که تو

آن گواهی بدْهی و ناری عُتُو(۵۷)


از لِجاجِ(۵۸) خویشتن بنشسته‌یی

اندرین تنگی کف و لب بسته‌یی


تا بِنَدْهی آن گواهی ای شهید

تو از این دهلیز کی خواهی رهید؟


یک زمان کار است بگزار(۵۹) و بتاز

کارِ کوته را مکن بر خود دراز


خواه در صد سال، خواهی یک زمان

این امانت واگُزار و وارهان


(۵۴تن زدن: ساکت شدن

(۵۵دهلیز: راهرو

(۵۶پگاه: صبح زود، سحر

(۵۷عُتُو: سرکشی، نافرمانی

(۵۸لِجاج: لجاجت، یکدندگی، ستیزه

(۵۹گزاردن: انجام دادن، ادا کردن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۷۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #746


امتحان بر امتحان است ای پدر

هین، به‌ کمتر امتحان،‌ خود را مخر


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shams


ای لک‌لک و سالارِ ده، آخر جوابی بازده

در قعر رفتی، یا شدی بر آسمان، بر آسمان؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams


خَمُش کن، آنکه او از صُلبِ(۶۰) عشق است

بَسَسْتَش اینکه من ارشاد کردم


ولیک آن را که طوفانِ بلا بُرد

فرو شد، گرچه من فریاد کردم


مگر از قعرِ طوفانش برآرم

چنانکه نیست را ایجاد کردم


قرآن کریم، سورهٔ طارق (۸۶)، آیات ۵ تا ۷

Quran, Sooreh At-Tariq(#86), Line #5-7


«فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسَانُ مِمَّ خُلِقَ» (٥) 


«پس آدمى بنگرد كه از چه چيز آفريده شده‌است»


«خُلِقَ مِنْ مَاءٍ دَافِقٍ» (٦) 


«از آبى جهنده آفريده شده‌است»


«يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ» (٧) 


«كه از ميان پشت و سينه بيرون مى‌آيد.»


(۶۰صُلب: استخوانهای پشت

------------------------

مجموع لغات:


(۱) نوش کردن: گوش کردن، شنیدن

(۲) افتنان: فریب خوردگی

(۳) مستضرّ: ضرر دیده

(۴) لاٰتَقْنَطُوا: نومید مباشید. اشاره به آیهٔ ۵۳، سورهٔ زمر (۳۹)

(۵) ذوالامتنان: صاحب منّت، از نامهای خدای تعالی، ذوالمنن

(۶) مهرجان: مهرگان

(۷) هندوان: کنایه از شب و سیاهی است.

(۸) مَحرور: آنکه مزاج گرم دارد، گرم‌شده از حرارت آتش و تب.

(۹) حَمَل: بره. برجِ حَمَل: اولین برج از برجهای دوازده‌گانه، برابر با فروردین.

(۱۰) وَحَل: گل و لای

(۱۱) شاهد: زیبا

(۱۲) کاسِد شدن: بی‌رونق شدن، ارزان شدن

(۱۳) کالمُلْکُ لَکْ: پادشاهی و چیرگی از آنِ توست.

(۱۴) مُستَعان: آنکه از او یاری می‌خواهند، از نام‌ها و صفات خداوند.

(۱۵) حامل: گرانبار، حامله

(۱۶) پیکان: پیک‌ها، قاصدان

(۱۷وادی: بیابان

(۱۸فارِغ: راحت و آسوده

(۱۹ایمن: رستگار، محفوظ و در امان، سالم

(۲۰علالا: بانگ، شور و غوغا

(۲۱شَرزه: خشمگین، زورمند

(۲۲سگِ کاهدانی: سگی که به سببِ سر و صدای بیهوده در کاهدان محصور می شود؛ سگِ کاهدانی نماد تنبلی و بیکارگی است.

(۲۳) مَمَرّ: گذرگاه، مجری، محلّ عبور

(۲۴مُسْتَقَرّ: محلّ قرار گرفتن، استوار، برقرار

(۲۵اَحْوَل: لوچ، دوبین

(۲۶قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

(۲۷حَبر: دانشمند، دانا

(۲۸سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۲۹ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه

(۳۰دست خاییدن: دست گزیدن؛ به دندان گرفتنِ دست به علامتِ حسرت و پشیمانی

(۳۱ژاژخایی: بیهوده‌گویی، یاوه‌سرایی

(۳۲مِسمار: میخ

(۳۳رُجوم: جمعِ رَجْم به معنی سنگسار کردن، سنگ‌باران کردن

(۳۴دَمدَمه: مکر، فریب، گول زدن

(۳۵لا حَول خَوردن: مفتونِ سخنان فریبندهٔ دیگران شدن

(۳۶لا حَول: لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ. نيرو و قدرتی نیست مگر خدا را

(۳۷تَلبیس: فریب، حیله و نیرنگ

(۳۸ریو: حیله

(۳۹پول: پل

(۴۰خُباط: افكارِ من ذهنی یا فکری که بر پایهٔ من ذهنی است؛ شوریدگی مغز

(۴۱مَنیوش: گوش مکن؛ نیوشیدن به معنی گوش کردن است.

(۴۲دَم دادن: دمیدن، افسون خواندن بر مار، در اینجا یعنی فریب دادن

(۴۳اِفتِتان: گمراه کردن

(۴۴بَدَست: وَجب

(۴۵ذُباب: مگس

(۴۶اشقیا: بدبختان

(۴۷اِهْبِطُوا: فرود آیید، هُبوط کنید

(۴۸عِیال: خانوار

(۴۹اینْت: این تو را

(۵۰شُه: کلمه‌ای است برای اظهارِ نفرت و کراهت؛ اُف، تُف

(۵۱رئیسی: ریاست

(۵۲بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَمِ الهی

(۵۳لاحَول: لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلـّا بِاللهِ. نيرو و قدرتی نیست مگر خدا را

(۵۴تن زدن: ساکت شدن

(۵۵دهلیز: راهرو

(۵۶پگاه: صبح زود، سحر

(۵۷عُتُو: سرکشی، نافرمانی

(۵۸لِجاج: لجاجت، یکدندگی، ستیزه

(۵۹گزاردن: انجام دادن، ادا کردن

(۶۰صُلب: استخوانهای پشت

----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shams


ای باغبان ای باغبان آمد خزان آمد خزان

بر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشان


ای باغبان هین گوش کن ناله درختان نوش کن

نوحه‌کنان از هر طرف صد بی‌زبان صد بی‌زبان


هرگز نباشد بی‌سبب گریان دو چشم و خشک ‌لب

نبود کسی بی‌درد دل رخ زعفران رخ زعفران


حاصل درآمد زاغ غم در باغ و می کوبد قدم

پرسان به افسوس و ستم کو گلستان کو گلستان


کو سوسن و کو نسترن کو سرو و لاله و یاسمن

کو سبزپوشان چمن کو ارغوان کو ارغوان


کو میوه‌ها را دایگان کو شهد و شکر رایگان

خشک است از شیر روان هر شیردان هر شیردان


کو بلبل شیرین‌فنم کو فاخته کوکوزنم

طاووس خوب چون صنم کو طوطیان کو طوطیان


خورده چو آدم دانه‌ای افتاده از کاشانه‌ای

پریده تاج و حله‌شان زین افتنان زین افتنان


گلشن چو آدم مستضر هم نوحه‌گر هم منتظر

چون گفتشان لاتقنطوا ذوالامتنان ذوالامتنان


جمله درختان صف‌زده جامه سیه ماتم‌زده

بی‌برگ و زار و نوحه‌گر زان امتحان زان امتحان


ای لک‌لک و سالار ده آخر جوابی بازده

در قعر رفتی یا شدی بر آسمان بر آسمان


گفتند ای زاغ عدو آن آب بازآید به جو

عالم شود پررنگ و بو همچون جنان همچون جنان


ای زاغ بیهوده سخن سه ماه دیگر صبر کن

تا دررسد کوری تو عید جهان عید جهان


ز آواز اسرافیل ما روشن شود قندیل ما

زنده شویم از مردن آن مهرجان آن مهرجان


تا کی از این انکار و شک کان خوشی بین و نمک

بر چرخ پر چون مردمک بی‌نردبان بی‌نردبان


میرد خزان همچو دد بر گور او کوبی لگد

نک صبح دولت می‌دمد ای پاسبان ای پاسبان


صبحا جهان پرنور کن این هندوان را دور کن

مر دهر را محرور کن افسون بخوان افسون بخوان


ای آفتاب خوش عمل بازآ سوی برج حمل

نی یخ گذار و نی وحل عنبرفشان عنبرفشان


گلزار را پرخنده کن وان مردگان را زنده کن

مر حشر را تابنده کن هین العیان هین العیان


از حبس رسته دانه‌ها ما هم ز کنج خانه‌ها

آورده باغ از غیب‌ها صد ارمغان صد ارمغان


گلشن پر از شاهد شود هم پوستین کاسد شود

زاینده و والد شود دور زمان دور زمان


لک‌لک بیاید با یدک بر قصر عالی چون فلک

لک‌لک کنان کالملک لک یا مستعان یا مستعان


بلبل رسد بربط‌زنان وان فاخته کوکوکنان

مرغان دیگر مطرب بخت جوان بخت جوان


من زین قیامت حاملم گفت زبان را می‌هلم

می‌ناید اندیشه دلم اندر زبان اندر زبان


خاموش و بشنو ای پدر از باغ و مرغان نو خبر

پیکان پران آمده از لامکان از لامکان


* قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۳

Quran, Sooreh Az-Zumar(#39), Line #53


«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ ۚ 

إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» 


«بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كرده‌ايد، از رحمت خدا مأيوس مشويد. 

زيرا خدا همه گناهان را مى‌آمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shams


ای باغبان ای باغبان آمد خزان آمد خزان

بر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشان


ای باغبان هین گوش کن ناله درختان نوش کن

نوحه‌کنان از هر طرف صد بی‌زبان صد بی‌زبان


هرگز نباشد بی‌سبب گریان دو چشم و خشک‌لب

نبود کسی بی‌درد دل رخ زعفران رخ زعفران


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams


ز زندان خلق را آزاد کردم

روان عاشقان را شاد کردم


دهان اژدها را بردریدم

طریق عشق را آباد کردم


زهی باغی که من ترتیب کردم

زهی شهری که من بنیاد کردم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams


تو همچو وادی خشکی و ما چو بارانی

تو همچو شهر خرابی و ما چو معماری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3057, Divan e Shams


چو کاسه تا تهی‌ای تو بر آب رقص کنی

چو پر شدی به بن حوض و جو مکان گیری


خدای داد دو دستت که دامن من گیر

بداد عقل که تا راه آسمان گیری


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #172


شاد باش و فارغ و ایمن که من

آن کنم با تو که باران با چمن


من غم تو می‌خورم تو غم مخور

بر تو من مشفق‌ترم از صد پدر


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2519, Divan e Shams


غلام پاسبانانم که یارم پاسبانستی

به چستی و به شب‌خیزی چو ماه و اخترانستی


غلام باغبانانم که یارم باغبانستی

به تری و به رعنایی چو شاخ ارغوانستی


نباشد عاشقی عیبی و گر عیب است تا باشد

که نفسم عیب‌دان آمد و یارم غیب‌دانستی


اگر عیب همه عالم تو را باشد چو عشق آمد

بسوزد جمله عیبت را که او بس قهرمانستی


گذشتم بر گذرگاهی بدیدم پاسبانی را

نشسته بر سر بامی که برتر زآسمانستی


کلاه پاسبانانه قبای پاسبانانه

ولیک از های‌های او دو عالم در امانستی


به دست دیدبان او یکی آیینه‌ای شش‌سو

که حال شش جهت یک یک در آیینه بیانستی


چو من دزدی بدم رهبر طمع کردم بدان گوهر

برآوردم یکی شکلی که بیرون از گمانستی


ز هر سویی که گردیدم نشانه تیر او دیدم

ز هر شش‌سو برون رفتم که آن ره بی‌نشانستی


همه سوها ز بی‌سو شد نشان از بی‌نشان آمد

چو آمد راه واگشتن ز آینده نهانستی


چو زان شش‌پرده تاری برون رفتم به عیاری

ز نور پاسبان دیدم که او شاه جهانستی


چو باغ حسن شه دیدم حقیقت شه بدانستم

که هم شه باغبانستی و هم شه باغ جانستی


از او گر سنگسار آیی تو شیشه عشق را مشکن

ازیرا رونق نقدت ز سنگ امتحانستی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1461


هین ببین کز تو نظر آید به کار

باقیت شحمی و لحمی پود و تار

 

شحم تو در شمع‌ها نفزود تاب

لحم تو مخمور را نامد کباب

 

در گداز این جمله تن را در بصر

در نظر رو در نظر رو در نظر


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2830, Divan e Shams


هله پاسبان منزل تو چگونه پاسبانی

که ببرد رخت ما را همه دزد شب نهانی


بزن آب سرد بر رو بجه و بکن علالا

که ز خوابناکی تو همه سود شد زیانی


که چراغ دزد باشد شب و خواب پاسبانان

به دمی چراغشان را ز چه رو نمی‌نشانی


بگذار کاهلی را چو ستاره شب‌روی کن

ز زمینیان چه ترسی که سوار آسمانی


دو سه عوعو سگانه نزند ره سواران

چه برد ز شیر شرزه سگ و گاو کاهدانی


سگ خشم و گاو شهوت چه زنند پیش شیری

که به بیشه حقایق بدرد صف عیانی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2847, Divan e Shams


دل بی‌قرار را گو که چو مستقر نداری

سوی مستقر اصلی ز چه رو سفر نداری


به دم خوش سحرگه همه خلق زنده گردد

تو چگونه دلستانی که دم سحر نداری


تو چگونه گلستانی که گلی ز تو نروید

تو چگونه باغ و راغی که یکی شجر نداری


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #818


چشم حس افسرد بر نقش ممر

تش ممر می‌بینی و او مستقر


این دویی اوصاف دید احول است

ورنه اول آخر آخر اول است


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳

Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #3


«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ…»


«اوست اوّل و آخر...»


هی ز چه معلوم گردد این ز بعث

بعث را جو کم کن اندر بعث بحث


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2847, Divan e Shams


تو دلا چنان شدستی ز خرابی و ز مستی

سخن پدر نگویی هوس پسر نداری


به مثال آفتابی نروی مگر که تنها

به مثال ماه شب‌رو حشم و حشر نداری


تو در این سرا چو مرغی چو هوات آرزو شد

بپری ز راه روزن هله گیر در نداری


و اگر گرفته‌جانی که نه روزن است و نی در

چو عرق ز تن برون رو که جز این گذر نداری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم را

نگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من

هیچ مباش یک نفس غایب از این کنار من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت  ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قرین بی‌قول و گفت‌وگوی او

خو بدزدد دل نهان از خوی او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از ره پنهان صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حبر و سنی

خویش را بدخو و خالی می‌کنی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مرده خود را رها کرده‌ست او

مرده بیگانه را جوید رفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ بر دیگران نوحه‌گری

مدتی بنشین و بر خود می‌گری


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


از دل و از دیده‌ات بس خون رود

تا ز تو این معجبی بیرون رود


علت ابلیس انا خیری بده‌ست

وین مرض در نفس هر مخلوق هست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #682, Divan e Shams


چو پا واپس کشد یک روز از دوست

خطر باشد که عمری دست خاید


جدایی را چرا می‌آزمایی

کسی مر زهر را چون آزماید


گیاهی باش سبز از آب شوقش

میندیش از خری کو ژاژ خاید


سرک بر آستان نه همچو مسمار

که گردون این چنین سر را نساید


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۶۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3656


گفت پیغمبر که اصحابی نجوم 

ره‌روان را شمع و شیطان را رجوم‌‌


حدیث


«اَصْحابی کَالنُّجومِ فَبِاَیِّهِمِ اقْتَدَیْتُمْ اِهْدَیْتُمْ.»


«اصحابِ من مانندِ اخترانی هستند که به دنبالِ هرکدامشان بروید راهِ راست را خواهید یافت.»


هر کسی را گر بدی آن چشم و زور 

کو گرفتی ز آفتاب چرخ نور


هیچ ماه و اختری حاجت نبود 

که بدی بر آفتابی چون شهود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #393, Divan e Shams


جمع باشید ای حریفان زآنکه وقت خواب نیست

هر حریفی کو بخسبد والله از اصحاب نیست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2313


چشم بند خلق جز اسباب نیست  

هر که لرزد بر سبب ز اصحاب نیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #729, Divan e Shams


هر که در آبی گریزد ز امر او آتش شود

هر که در آتش شود از بهر او ریحان کند


چه نگری در دیو مردم این نگر کو دم به دم

آدمی را دیو سازد دیو را انسان کند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #251


آدمی‌خوارند اغلب مردمان

از سلام علیکشان کم جو امان


خانه دیو است دل‌های همه

کم پذیر از دیو مردم دمدمه


از دم دیو آنکه او لا حول خورد

هم چو آن خر در سر آید در نبرد


هر که در دنیا خورد تلبیس دیو

وز عدو دوست‌رو تعظیم و ریو


در ره اسلام و بر پول صراط

در سر آید همچو آن خر از خباط


عشوه‌های یار بد منیوش هین

دام بین ایمن مرو تو بر زمین


صد هزار ابلیس لا حول آر بین

آدما ابلیس را در مار بین


دم دهد گوید تو را ای جان و دوست  

تا چو قصابی کشد از دوست پوست


دم دهد تا پوستت بیرون کشد  

وای او کز دشمنان افیون چشد


سر نهد بر پای تو قصاب‌وار  

دم دهد تا خونت ریزد زار زار


همچو شیری صید خود را خویش کن  

ترک عشوه اجنبی و خویش کن


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1221


دیو چون عاجز شود در افتتان

استعانت جوید او زین انسیان


که شما یارید با ما یاری‌ای

جانب مایید جانب داری‌ای


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۱۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2165


هر که را دیو از کریمان وا برد

بی کسش یابد سرش را او خورد


یک بدست از جمع رفتن یک زمان

مکر شیطان باشد این نیکو بدان


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4342


عنکبوت دیو بر چون تو ذباب

کر و فر دارد نه بر کبک و عقاب


بانگ دیوان گله‌بان اشقیاست

بانگ سلطان پاسبان اولیاست


تا نیامیزد بدین دو بانگ دور  

قطره‌یی از بحر خوش با بحر شور


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2225


هر ولی را نوح و کشتیبان شناس

صحبت این خلق را طوفان شناس


کم گریز از شیر و اژدرهای نر

ز آشنایان و ز خویشان کن حذر


در تلاقی روزگارت می‌برند

یادهاشان غایبی‌ات می‌چرند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shams


کو میوه‌ها را دایگان کو شهد و شکر رایگان

خشک است از شیر روان هر شیردان هر شیردان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #782, Divan e Shams


خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد

خبرت هست که دی گم شد و تابستان شد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۲۸ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2528


شهر ما فردا پر از شکر شود

شکر ارزان‌ست ارزان‌تر شود


در شکر غلطید ای حلواییان

هم‌چو طوطی کوری صفراییان 


نیشکر کوبید کار این است و بس

جان برافشانید یار این است و بس 


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون‌ است نه موقوف علل


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2222


در وجود آدمی جان و روان 

می‌‌رسد از غیب چون آ روان‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shams


خورده چو آدم دانه‌ای افتاده از کاشانه‌ای

پریده تاج و حله‌شان زین افتنان زین افتنان


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #925


جانهای خلق پیش از دست و پا

می‌پریدند از وفا اندر صفا


چون به امر اهبطوا بندی شدند

حبس خشم و حرص و خرسندی شدند


قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۸

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #38


«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.» 


«گفتيم: «همه از بهشت فرود آیید؛ پس اگر هدایتی از من به سوی شما رسید، 

آنها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بیمی دارند و نه اندوهی.»»


ما عیال حضرتیم و شیرخواه

گفت الخلق عیال للـاله


آنکه او از آسمان باران دهد

هم تواند کو ز رحمت نان دهد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1906


پس سلیمان اندرونه راست کرد

دل بر آن شهوت که بودش کرد سرد 


بعد از آن تاجش همان دم راست شد

آنچنانکه تاج را می‌خواست شد


بعد از آنش کژ همی کرد او به قصد 

تاج وا می‌گشت تارک‌جو به قصد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۴۹  

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2049


گاو می‌شاید خدایی را به لاف

در رسولی‌ چون منی صد اختلاف


پیش گاوی سجده کردی از خری

گشت عقلت صید سحر سامری


چشم دزدیدی ز نور ذالجلال

اینت جهل وافر و عین ضلال


شه بر آن عقل و گزینش که تو راست

چون تو کان جهل را کشتن سزاست


گاو زرین بانگ کرد آخر چه گفت

کاحمقان را این همه رغبت شگفت


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2055


باطلان را چه رباید باطلی

عاطلان را چه خوش آید عاطلی


زآنکه هر جنسی رباید جنس خود

گاو سوی شیر نر کی رو نهد


گرگ بر یوسف کجا عشق آورد

جز مگر از مکر تا او را خورد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3528


زآن رهش دور است تا دیدار دوست

کو نجوید سر رئیسیش آرزوست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shams


گلشن چو آدم مستضر هم نوحه‌گر هم منتظر

چون گفتشان لاتقنطوا ذوالامتنان ذوالامتنان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا بازکشد به بی‌جهاتت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550


چون ز زنده مرده بیرون می‌کند

نفس زنده سوی مرگی می‌تند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2064


ترک گفتن آن مرد ناصح بعد از مبالغه پند مغرور خرس را


آن مسلمان ترک ابله کرد و تفت

زیر لب لاحول گویان باز رفت


گفت چون از جد پندم وز جدال

در دل او بیش می‌زاید خیال


پس ره پند و نصیحت بسته شد

امر اعرض عنهم پیوسته شد


بنابراین راه پند و ارشاد بسته شده و 

خداوند به ما امر فرموده است که باید از ستیزه‌گران روی گردانید


قرآن کریم، سورهٔ سجده (۳۲)، آیهٔ ۳۰

Quran, Sooreh As-Sajdah(#32), Line #30


«فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَانْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ.»


«پس، از ايشان اعراض كن و منتظر باش، كه آنها نيز در انتظارند.»


چون دوایت می‌فزاید درد پس

قصه با طالب بگو برخوان عبس


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shams


جمله درختان صف‌زده جامه سیه ماتم‌زده

بی‌برگ و زار و نوحه‌گر زان امتحان زان امتحان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #174


ما در این دهلیز قاضی قضا

بهر دعوی الستیم و بلی


که بلی گفتیم و آن را ز امتحان

فعل و قول ما شهود است و بیان


از چه در دهلیز قاضی تن‌ زدیم

نه که ما بهر گواهی آمدیم


چند در دهلیز قاضی ای گواه

حبس باشی ده شهادت از پگاه


زآن بخواندندت بدینجا تا که تو

آن گواهی بدهی و ناری عتو


از لجاج خویشتن بنشسته‌یی

اندرین تنگی کف و لب بسته‌یی


تا بندهی آن گواهی ای شهید

تو از این دهلیز کی خواهی رهید


یک زمان کار است بگزار و بتاز

کار کوته را مکن بر خود دراز


خواه در صد سال خواهی یک زمان

این امانت واگزار و وارهان


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۷۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #746


امتحان بر امتحان است ای پدر

هین به‌ کمتر امتحان خود را مخر


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1794, Divan e Shams


ای لک‌لک و سالار ده آخر جوابی بازده

در قعر رفتی یا شدی بر آسمان بر آسمان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams


خمش کن آنکه او از صلب عشق است

بسستش اینکه من ارشاد کردم


ولیک آن را که طوفان بلا برد

فرو شد گرچه من فریاد کردم


مگر از قعر طوفانش برآرم

چنانکه نیست را ایجاد کردم


قرآن کریم، سورهٔ طارق (۸۶)، آیات ۵ تا ۷

Quran, Sooreh At-Tariq(#86), Line #5-7


«فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسَانُ مِمَّ خُلِقَ» (٥) 


«پس آدمى بنگرد كه از چه چيز آفريده شده‌است»


«خُلِقَ مِنْ مَاءٍ دَافِقٍ» (٦) 


«از آبى جهنده آفريده شده‌است»


«يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ» (٧) 


«كه از ميان پشت و سينه بيرون مى‌آيد.»


Tags

939


Comments

  1. shirin7sh
    2 years ago

    پاسبانِ حرمِ دل شده‌ام شب همه شب
    تا در این پرده جز اندیشه او نَگْذارم

    خداوند هر لحظه ما را امتحان می کند. این لحظه تنها لحظه ایست که می توانیم به او اقرار کنیم، هم در عمل هم در گفتار. اگر دائما نالان باشیم و منتظر اتفاقات بد، پس باغبان و پاسبان زندگی خود نیستیم.قبول کن که عاشق هستی و امانت عشق را بپذیر و آسمان درون را باز کن.

    درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
    هزاران شکر ، صدها سپاس

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi
Ganje Hozour audio Program #939
برنامه صوتی شماره ۹۳۹ گنج حضور
Category:
برنامه های صوتی گنج حضور
برنامه های صوتی ۱۰۰۰ - ۹۰۱
Views: 5,750
Submitted by: , Nov 03 2022






حمایت گنج حضور


 بیننده عزیز برنامه گنج حضور:

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و به هر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: support@parvizshahbazi.com اطلاع دهید.


در صورت لزوم با ‍پشتیبانی گنج حضور با شماره 001-438-686-7580 تماس بگیرید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:

     

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.





۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S