Parviz Shahbazi

Ganje Hozour audio Program #915

برنامه صوتی شماره ۹۱۵ گنج حضور

  • Currently 4.20/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 190 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۱۵ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی


۱۴۰۱ تاریخ اجرا۳ می ۲۰۲۲ - ۱۴ اردیبهشت


.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۱۵ بر روی این لینک کلیک کنید

PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

  - نسخه ریز مناسب پرینت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت

- نسخه درشت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت 


   خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری



برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3074, Divan e Shams


مسلّم آمد یارِ مرا دل‌افروزی

چه عشق داد مرا فضلِ حق، زهی روزی


اگر سرم برود، گو برو، مرا سر اوست

رهیدم از کُلَه و از سَر و کُلَه‌دوزی


دهان به گوشِ من آورد و گفت در گوشم

یکی حدیث بیاموزمت، بیاموزی


چو آهویِ ختنی خونِ تو شود همه مُشک

اگر دمی بچری تو ز ما به خوش‌پوزی(۱)


چو جانِ جان شده‌ای، ننگِ جان و تن چه کشی؟

چو کانِ زر شده‌ای، حبّه‌یی چه اندوزی؟


به سویِ مجلسِ خوبان بکش حریفان را

به خضر و چشمهٔ حیوان بکن قلاووزی(۲)


شراب لعل رسیده‌ست نیست انگوری

شِکَر نثار شد و نیست این شِکَر خوزی(۳)


هوا و حرص یکی آتشی‌ است تو بازی

بپر، گزاف پر و بال را چه می‌سوزی


خمش که خلق ندانند بانگ را ز صَدا

تویی که دانی پیروزه را ز پیروزی


(۱خوش پوزی: پاک دهنی

(۲قلاووزی: رهبری، راهنمایی

(۳خوزی: منسوب به خوزستان

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3074, Divan e Shams


مسلّم آمد یارِ مرا دل‌افروزی

چه عشق داد مرا فضلِ حق، زهی روزی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #172


شاد باش و فارِغ(۴) و ایمن(۵) که من

آن کنم با تو که باران، با چمن


من غمِ تو می‌خورم تو غم مَخَور

بر تو من مشفق‌ترم از صد پدر


هان و هان این راز را با کس مگو

گرچه از تو، شَه کند بس جستجو


(۴فارِغ: راحت و آسوده

(۵ایمن: رستگار، محفوظ و در امان، سالم

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams


چون پدر و مادر عقل است و روح

هر دو تویی، چون شَوَم ای دوست عاق(۶)؟


خاصه کسی را که جهان را همه

ترک کند، فرد شود بی‌شِقاق(۷)


لاجَرَمش عشق کشد پیش‌کش

همچو محمّد به سحرگه بُراق(۸)


(۶عاق: نافرمان، سرکش با پدر و مادر

(۷شِقاق: چون و چرا، ستیزه

(۸بُراق: نام مرکب حضرت رسول در شب معراج

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1360


عاشقِ صُنعِ(۹) تواَم در شکر و صبر(۱۰)

عاشقِ مصنوع کِی باشم چو گَبر(۱۱)؟


عاشقِ صُنعِ خدا با فَر بود

عاشقِ مصنوعِ او کافر بود


(۹صُنع: آفرینش، آفریدن

(۱۰شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۱۱گَبر: کافر

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 21, Divan e Shams


این دو ره آمد در روش یا صبر یا شُکرِ نعم

بی شمع روی تو نتان(۱۲) دیدن مرین دو راه را


(۱۲نَتان: نتوان

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068


هر که مانْد از کاهلی(۱۳) بی‌شُکر و صبر

او همین داند که گیرد پایِ جَبر


هر که جبر آورد، خود رنجور(۱۴) کرد

تا همان رنجوری اش، در گور کرد


(۱۳کاهلی: تنبلی

(۱۴رنجور: بیمار

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #921


دیده ما چون بسی علّت(۱۵) دروست

رو فنا کُن دید خود در دید دوست


دید ما را دید او نِعْمَ الْعِوَض(۱۶)

یابی اندر دید او کل غَرَض


(۱۵علّت: بیماری

(۱۶نِعْمَ الْعِوَض: بهترین عوض

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #649


اختیار آن را نکو باشد که او

مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۱۷)


چون نباشد حفظ و تقوی، زینهار(۱۸)

دور کن آلت، بینداز اختیار


(۱۷اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.

(۱۸زینهار: بر حذر باش، کلمه تنبیه

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3074, Divan e Shams


دهان به گوشِ من آورد و گفت در گوشم

یکی حدیث بیاموزمت، بیاموزی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۴۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2402


روزنِ جانم گشاده‌ست از صفا

می‌رسد بی واسطه نامهٔ خدا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1298


چیز دیگر ماند، اما گفتنش

با تو، روحُ‌الْقُدْس گوید بی‌مَنَش


نی، تو گویی هم به گوشِ خویشتن

نی من و، نی غیرِ من، ای هم تو من


  همچو آن وقتی که خواب اندر رَوی

تو ز پیشِ خود، به پیشِ خود شوی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #21


گوشِ آنکس نوشد(۱۹) اسرارِ جلال

کو چو سوسن صد زبان افتاد و لال


(۱۹نوشد: مخفّف نیوشد به معنی بِشنَوَد.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3074, Divan e Shams


چو آهویِ ختنی خونِ تو شود همه مُشک

اگر دمی بچری تو ز ما به خوش‌پوزی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2777, Divan e Shams


خوش بچَر ای گاوِ عنبربخشِ(۲۰) نَفْسِ مطمئن(۲۱)

در چنین ساحل حلال است ار تو خوش‌پوزی(۲۲) کنی


قرآن کریم، سورهٔ فجر (۸۹)، آیات ۲۷ و ۲۸

Quran, Sooreh Al-Fajr(#89), Line #27-28


«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»


«اى روحِ آرامش يافته. راضی و مَرضی به سوى پروردگارت بازگرد.»


(۲۰گاوِ عنبربخش: عنبرماهی؛ عنبر: ماده‌ای خوشبو

(۲۱نَفْسِ مطمئن: اشاره به آیه ۲۷ سورهٔ فجر

(۲۲خوش‌پوزی: پاک دهنی

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا بازکَشَد به بی‌جَهاتَت(۲۳)


گفتی که خمُش کنم نکردی

می‌خندد عشق بر ثباتت(۲۴)


(۲۳بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

(۲۴ثُبات: پایداری، پابرجا بودن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۴۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2472


تا که پُشکی مُشک گردد ای مُرید

سال‌ها باید در آن روضه چرید 


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3056, Divan e Shams


 فرشته‌یی کُنَمَت پاک، با دو صد پَر و بال

که در تو هیچ نَمانَد، کدورتِ بَشَری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3074, Divan e Shams


چو جانِ جان شده‌ای، ننگِ جان و تن چه کشی؟

چو کانِ زر شده‌ای، حبّه‌یی چه اندوزی؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1272


ما چو کشتی‌ها به هم بر می‌زنیم

تیره ‌چشمیم و، در آبِ روشنیم


ای تو در کشتیِّ تن، رفته به خواب

آب را دیدی، نگر در آبِ آب


آب را آبی‌ست کو می‌رانَدَش

روح را روحی‌ست کو می‌خوانَدَش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3074, Divan e Shams


خمش که خلق ندانند بانگ را ز صَدا

تویی که دانی پیروزه را ز پیروزی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4661


 گفتِ تو، زان سان که عکس دیگریست

جمله احوالت، به جز هم عکس نیست


خشم و ذوقت هر دو عکس دیگران

شادی قوّاده(۲۵) و خشم عوان(۲۶)


آن عوان را، آن ضعیف آخِر چه کرد؟

که دهد او را به کینه زجر و درد


(۲۵قَوَّاده: پاانداز، کسی که زنان و مردان برای هم‌آغوشی به هم برساند.

(۲۶عوان: مأمور حکومتی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #566


عکس، چندان باید از یارانِ خَوش

که شوی از بحرِ بی‌عکس، آب‌ْکَش


عکس، کَاوّل زد، تو آن تقلید دان

چون پیاپی شد، شود تحقیق آن


تا نشد تحقیق، از یاران مَبُر

از صدف مَگْسَل، نگشت آن قطره، دُرّ


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2062


خامُشی بحرست و، گفتن همچو جُو

بحر می‌جوید تو را، جُو را مجو


از اشارت‌هایِ دریا سر متاب

ختم کن، وَاللهُ اَعْلَمْ بِالصَّواب


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2235


سینه را پا ساخت، می‌رفت آن حَذور(۲۷)

از مقامِ با خطر تا بحرِ نور


(۲۷حَذور: بسیار پرهیز کننده، کسی که سخت بترسد. در اینجا به معنی دوراندیش و محتاط آمده است.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2238


رفت آن ماهی، رهِ دریا گرفت

راهِ دُور و پهنهٔ پهنا گرفت


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #175


گورخانهٔ رازِ تو چون دل شود

آن مرادت زودتر حاصل شود


گفت پیغمبر که هر که سِر نهفت

زود گردد با مرادِ خویش جفت


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2244


بر گذشته حسرت آوردن خطاست

باز نآید رفته، یادِ آن هَباست(۲۸)


(۲۸هَبا: مخفّف هَباء به معنی گرد و غبار پراکنده. در اینجا به معنی بیهوده است.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2245


قصهٔ آن مرغِ گرفته که وصیّت کرد که بر گذشته پشیمانی مخور، 

تدارکِ وقت اندیش و روزگار مَبَر در پشیمانی


آن یکی مرغی گرفت از مکر و دام

مرغ او را گفت: ای خواجهٔ هُمام(۲۹)


تو بسی گاوان و میشان(۳۰) خورده‌ای

تو بسی اُشتر به قربان کرده‌ای


تو نگشتی سیر ز آنها در زَمَن(۳۱)

هم نگردی سیر از اجزایِ من


هِل(۳۲) مرا، تا که سه پندت بَر دَهَم

تا بدانی زیرَکم، یا اَبلهم


اوّلِ آن پند هم در دست تو

ثانیش بر بامِ کَهْگِل‌بَستِ(۳۳) تو


وآن سِوُم پندت دهم من بر درخت

که ازین سه پند گردی نیکبخت


آنچه بر دستست اینست آن سخُن

که مُحالی را ز کس باور مکُن


بر کَفَش چون گفت اوّل پندِ زَفت

گشت آزاد و، بر آن دیوار رفت


گفت دیگر: بر گذشته غم مخَور

چون ز تو بگذشت، زآن حسرت مَبَر


بعد از آن گفتش که در جِسمَم کَتیم(۳۴)

دَه دِرَمسنگ‌ست(۳۵) یک دُرِّ یتیم(۳۶)


دولتِ تو، بختِ فرزندانِ تو

بود آن گوهر، به حقِّ جانِ تو


فوت کردی دُر، که روزیّ‌ات نبود

که نباشد مثل آن دُر در وجود


آنچنانکه وقتِ زادن حامله

ناله دارد، خواجه شد در غُلغله


مرغ گفتش: نی نصیحت کردمت

که مبادا بر گذشتهٔ دی(۳۷) غمت؟


چون گذشت و رفت، غم چون می‌خوری؟

یا نکردی فهم پندم، یا کری


وآن دوم پندت بگفتم کز ضَلال(۳۸)

هیچ تو باور مَکُن قولِ مُحال


من نِیَم خود سه دِرَمسنگ ای اسد(۳۹)

دَه دِرَمسنگ اندرونم چون بُوَد؟


خواجه باز آمد به خود، گفتا که هین

باز گو آن پندِ خوبِ سِیّومین(۴۰)


(۲۹هُمام: مهتر، بزرگوار، مردِ بلندهمّت

(۳۰میش: گوسفندِ ماده؛ در اینجا مطلقاً به معنی گوسفند است.

(۳۱زَمَن: زمان، روزگار

(۳۲هِل: رها کن

(۳۳کَهْگِل‌بَست: بسته‌شده با کاهگل، کاهگلی

(۳۴کَتیم: مکتوم، پوشیده شده، پنهان شده

(۳۵دَه دِرَمسنگ: به وزنِ ده دِرَم

(۳۶دُرِّ یتیم: مرواریدِ‌ درشت و تک، مرواریدِ بی‌همتا و کمیاب

(۳۷دی: مخفّفِ دیروز

(۳۸ضَلال: گمراهی، غفلت

(۳۹اسد: در اینجا شیرمرد

(۴۰سِیّومین: سومین

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1453


قبله کردم من همه عمر از حَوَل(۴۱)

آن خیالاتی که گُم شد در اجل


حسرتِ آن مُردگان از مرگ نیست

زآنْسْت کاندر نقش‌ها کردیم ایست


ما ندیدیم اینکه آن نقش است و کف

کف ز دریا جُنبد و یابَد علف


(۴۱حَوَل: لوچی، دوبین شدن، در اینجا مراد دید واقع‌بین نداشتن است.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2263


گفت: آری خوش عمل کردی بدآن

تا بگویم پندِ ثالث رایگان


پند گفتن با جَهولِ(۴۲) خوابناک

تخم افگندن بُوَد در شوره‌خاک


چاکِ حُمْق(۴۳) و جهل نپْذیرد رفو

تخمِ حکمت کم دِهَش(۴۴) ای پندگو


(۴۲جَهول: نادان

(۴۳حُمْق: نادانى

(۴۴كم دِهَش: او را نده

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2266


چاره اندیشیدنِ آن ماهیِ نیم‌عاقل و خود را مُرده کردن


گفت ماهیِّ دگر وقتِ بلا

چونکه ماند از سایهٔ عاقل جدا


کو سویِ دریا شد و از غم عَتیق(۴۵)

فوت شد از من چنان نیکو رفیق


لیک زآن نندیشم و بَر خود زنم(۴۶)

خویشتن را این زمان مُرده کنم


پس برآرَم اِشْکَمِ خود بر زَبَر(۴۷)

پشت، زیر و، می‌روم بر آب بر


می‌روم بر وی چنانکه خس رَوَد

نی به سبّاحی(۴۸) چنانکه کس رود


مُرده گردم، خویش بسپارم به آب

مرگِ پیش از مرگ، اَمنست از عذاب


(۴۵عَتیق: آزادشده

(۴۶بَر خود زَنَم: سعیِ فوقِ طاقت می‌کنم تا ناملایمات را تحمّل کنم؛ 

نیکلسون می‌گوید: «بر خود زنم یعنی بی‌مساعدتِ دیگران، خود دست بکار می‌شوم.»

(۴۷زَبَر: رو، مقابلِ زیر

(۴۸سَبّاحی: شناگری

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2841


محو می‌‌باید نه نحو اینجا، بدان

گر تو محوی، بی‌‌خطر در آب ران


مولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۹۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Robaaiaat) # 967, Divan e Shams


از حادثهٔ جهان زاینده مترس

وز هرچه رسد چو نیست پاینده مترس


این یکدم عمر را غنیمت می‌دان

از رفته میندیش وز آینده مترس


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2272


مرگ پیش از مرگ اَمنست ای فَتیٰ

این چنین فرمود ما را مصطفی


گفت: مُوتُوا کُلُّکُمْ مِنْ قَبْلِ اَنْ

یَأْتِیَ الْمَوْتُ تَمُوتُوا بِالْفِتَن


«پیامبر(ص) فرمود: جملگی بمیرید پیش از آنکه مرگ دررسد 

و در آن حال شما با فتنه‌ها بمیرید. (پیش از مرگ اجباری، مرگ اختیاری را برگزینید.)»  


حدیث


«مُوتُوا قَبْلَ اَنْ تَمُوُتوا»


«بمیرید پیش از آنکه بمیرید.»


هم‌چنان مُرد و شکم بالا فگند

آب می‌بُردش نشیب و گَه بلند


هر یکی زآن قاصدان بس غُصّه بُرد

که دریغا ماهیِ بهتر بمُرد


شاد می‌شد او از آن گفتِ دریغ

پیش رفت این بازیَم(۴۹)، رَسْتم ز تیغ


پس گرفتش یک صیادِ ارجمند(۵۰)

پس بر او تُف کرد و بر خاکش فگند


(۴۹بازی: حیله و نیرنگ

(۵۰صیادِ ارجمند: صیّادِ ماهر و حاذق

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1503


این دَم اَر یارانْت با تو ضد شوند

وز تو برگردند و در خصمی روند


هین بگو: نَک روزِ من پیروز شد

آنچه فردا خواست شد، امروز شد


ضدِّ من گشتند اهلِ این سَرا

تا قیامت عَیْن شد(۵۱) پیشین مرا


پیش از آنکه روزگارِ خود بَرَم

عُمر با ایشان به پایان آورم


(۵۱عَین شد: آشکار شد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2278


غَلْط غَلْطان رفت پنهان اندر آب

مانْد آن احمق همی ‌کرد اضطراب


از چپ و از راست می‌جُست آن سَلیم(۵۲)

تا به جَهدِ خویش بِرْهانَد گلیم


دام افگندند و اندر دام ماند

احمقی او را در آن آتش نشاند


بر سرِ آتش، به پشت تابه‌ای

با حماقت گشت او همخوابه‌ای


او همی‌جوشید از تَفِّ سَعیر(۵۳)

عقل می‌گفتش: اَلَم یَأْتِکْ نَذیر؟


او همی‌گفت از شکنجه وز بلا

همچو جانِ کافران قالُوا بلیٰ


قرآن کریم، سوره مُلک (۶۷)، آیات ۶ تا ۹

Quran, Sooreh Al-Mulk(#67), Line #6-9


«وَلِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ ۖ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ»


«و براى كسانى كه به پروردگارشان كافر شده‌اند عذاب جهنم باشد و جهنم بد سرانجامى است.»


«إِذَا أُلْقُوا فِيهَا سَمِعُوا لَهَا شَهِيقًا وَهِيَ تَفُورُ»


«چون در جهنم افكنده شوند، به جوش آيد و بانگ زشتش را بشنوند.»


«تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ ۖ كُلَّمَا أُلْقِيَ فِيهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ»


«نزديك است كه از خشم پاره‌پاره شود. و چون فوجى را در آن افكنند، 

خازنانش گويندشان: آيا شما را بيم‌دهنده‌اى نيامد؟»


 «قَالُوا بَلَىٰ قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلَالٍ كَبِيرٍ»


«گويند: چرا، بيم‌دهنده آمد ولى تكذيبش كرديم و 

گفتيم: خدا هيچ چيز نازل نكرده است؛ شما در گمراهى بزرگى هستيد.»


باز می‌گفت او که گر این بار من

وا رَهَم زین محنتِ گردن‌شکن


من نسازم جز به دریایی وطن

آبگیری را نسازم من سَکَن(۵۴)


آبِ بی‌حد جویَم و آمن شوم

تا ابد در امن و صحّت می‌روم


(۵۲سَلیم: در اینجا به معنیِ احمق و کودن است.

(۵۳تَفّ سعیر: حرارتِ سوزان

(۵۴سَكَن: ساكن شدن، آرميدن، جاى گرفتن در خانه

------------------------

مجموع لغات:


(۱خوش پوزی: پاک دهنی

(۲قلاووزی: رهبری، راهنمایی

(۳خوزی: منسوب به خوزستان

(۴فارِغ: راحت و آسوده

(۵ایمن: رستگار، محفوظ و در امان، سالم

(۶عاق: نافرمان، سرکش با پدر و مادر

(۷شِقاق: چون و چرا، ستیزه

(۸بُراق: نام مرکب حضرت رسول در شب معراج

(۹صُنع: آفرینش، آفریدن

(۱۰شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۱۱گَبر: کافر

(۱۲نَتان: نتوان

(۱۳کاهلی: تنبلی

(۱۴رنجور: بیمار

(۱۵علّت: بیماری

(۱۶نِعْمَ الْعِوَض: بهترین عوض

(۱۷اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.

(۱۸زینهار: بر حذر باش، کلمه تنبیه

(۱۹نوشد: مخفّف نیوشد به معنی بِشنَوَد.

(۲۰گاوِ عنبربخش: عنبرماهی؛ عنبر: ماده‌ای خوشبو

(۲۱نَفْسِ مطمئن: اشاره به آیه ۲۷ سورهٔ فجر

(۲۲خوش‌پوزی: پاک دهنی

(۲۳بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

(۲۴ثُبات: پایداری، پابرجا بودن

(۲۵قَوَّاده: پاانداز، کسی که زنان و مردان برای هم‌آغوشی به هم برساند.

(۲۶عوان: مأمور حکومتی

(۲۷حَذور: بسیار پرهیز کننده، کسی که سخت بترسد. در اینجا به معنی دوراندیش و محتاط آمده است.

(۲۸هَبا: مخفّف هَباء به معنی گرد و غبار پراکنده. در اینجا به معنی بیهوده است.

(۲۹هُمام: مهتر، بزرگوار، مردِ بلندهمّت

(۳۰میش: گوسفندِ ماده؛ در اینجا مطلقاً به معنی گوسفند است.

(۳۱زَمَن: زمان، روزگار

(۳۲هِل: رها کن

(۳۳کَهْگِل‌بَست: بسته‌شده با کاهگل، کاهگلی

(۳۴کَتیم: مکتوم، پوشیده شده، پنهان شده

(۳۵دَه دِرَمسنگ: به وزنِ ده دِرَم

(۳۶دُرِّ یتیم: مرواریدِ‌ درشت و تک، مرواریدِ بی‌همتا و کمیاب

(۳۷دی: مخفّفِ دیروز

(۳۸ضَلال: گمراهی، غفلت

(۳۹اسد: در اینجا شیرمرد

(۴۰سِیّومین: سومین

(۴۱حَوَل: لوچی، دوبین شدن، در اینجا مراد دید واقع‌بین نداشتن است.

(۴۲جَهول: نادان

(۴۳حُمْق: نادانى

(۴۴كم دِهَش: او را نده

(۴۵عَتیق: آزادشده

(۴۶بَر خود زَنَم: سعیِ فوقِ طاقت می‌کنم تا ناملایمات را تحمّل کنم؛ 

نیکلسون می‌گوید: «بر خود زنم یعنی بی‌مساعدتِ دیگران، خود دست بکار می‌شوم.»

(۴۷زَبَر: رو، مقابلِ زیر

(۴۸سَبّاحی: شناگری

(۴۹بازی: حیله و نیرنگ

(۵۰صیادِ ارجمند: صیّادِ ماهر و حاذق

(۵۱عَین شد: آشکار شد

(۵۲سَلیم: در اینجا به معنیِ احمق و کودن است.

(۵۳تَفّ سعیر: حرارتِ سوزان

(۵۴سَكَن: ساكن شدن، آرميدن، جاى گرفتن در خانه

-----------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3074, Divan e Shams


مسلم آمد یار مرا دل‌افروزی

چه عشق داد مرا فضل حق زهی روزی


اگر سرم برود گو برو مرا سر اوست

رهیدم از کله و از سر و کله‌دوزی


دهان به گوش من آورد و گفت در گوشم

یکی حدیث بیاموزمت بیاموزی


چو آهوی ختنی خون تو شود همه مشک

اگر دمی بچری تو ز ما به خوش‌پوزی


چو جان جان شده‌ای ننگ جان و تن چه کشی

چو کان زر شده‌ای حبه‌یی چه اندوزی


به سوی مجلس خوبان بکش حریفان را

به خضر و چشمه حیوان بکن قلاووزی


شراب لعل رسیده‌ست نیست انگوری

شکر نثار شد و نیست این شکر خوزی


هوا و حرص یکی آتشی‌ است تو بازی

بپر گزاف پر و بال را چه می‌سوزی


خمش که خلق ندانند بانگ را ز صدا

تویی که دانی پیروزه را ز پیروزی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3074, Divan e Shams


مسلم آمد یار مرا دل‌افروزی

چه عشق داد مرا فضل حق زهی روزی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #172


شاد باش و فارغ و ایمن که من

آن کنم با تو که باران با چمن


من غم تو می‌خورم تو غم مخور

بر تو من مشفق‌ترم از صد پدر


هان و هان این راز را با کس مگو

گرچه از تو شه کند بس جستجو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams


چون پدر و مادر عقل است و روح

هر دو تویی چون شوم ای دوست عاق


خاصه کسی را که جهان را همه

ترک کند فرد شود بی‌شقاق


لاجرمش عشق کشد پیش‌کش

همچو محمد به سحرگه براق


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1360


عاشق صنع توام در شکر و صبر

عاشق مصنوع کی باشم چو گبر


عاشق صنع خدا با فر بود

عاشق مصنوع او کافر بود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 21, Divan e Shams


این دو ره آمد در روش یا صبر یا شکر نعم

بی شمع روی تو نتان دیدن مرین دو راه را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068


هر که ماند از کاهلی بی‌شکر و صبر

او همین داند که گیرد پای جبر


هر که جبر آورد خود رنجور کرد

تا همان رنجوری اش در گور کرد


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #921


دیده ما چون بسی علت دروست

رو فنا کن دید خود در دید دوست


دید ما را دید او نعم العوض

یابی اندر دید او کل غرض


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #649


اختیار آن را نکو باشد که او

مالک خود باشد اندر اتقوا


چون نباشد حفظ و تقوی زینهار

دور کن آلت بینداز اختیار


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3074, Divan e Shams


دهان به گوش من آورد و گفت در گوشم

یکی حدیث بیاموزمت بیاموزی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۴۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2402


روزن جانم گشاده‌ست از صفا

می‌رسد بی واسطه نامه خدا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1298


چیز دیگر ماند اما گفتنش

با تو روحالقدس گوید بی‌منش


نی تو گویی هم به گوش خویشتن

نی من و نی غیر من ای هم تو من


همچو آن وقتی که خواب اندر روی

تو ز پیش خود به پیش خود شوی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #21


گوش آنکس نوشد اسرار جلال

کو چو سوسن صد زبان افتاد و لال


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3074, Divan e Shams


چو آهوی ختنی خون تو شود همه مشک

اگر دمی بچری تو ز ما به خوش‌پوزی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2777, Divan e Shams


خوش بچر ای گاو عنبربخش نفس مطمئن

در چنین ساحل حلال است ار تو خوش‌پوزی کنی


قرآن کریم، سورهٔ فجر (۸۹)، آیات ۲۷ و ۲۸

Quran, Sooreh Al-Fajr(#89), Line #27-28


«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»


«اى روحِ آرامش يافته. راضی و مَرضی به سوى پروردگارت بازگرد.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا بازکشد به بی‌جهاتت


گفتی که خمش کنم نکردی

می‌خندد عشق بر ثباتت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۴۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2472


تا که پشکی مشک گردد ای مرید

سال‌ها باید در آن روضه چرید 


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3056, Divan e Shams


 فرشته‌یی کنمت پاک با دو صد پر و بال

که در تو هیچ نماند کدورت بشری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3074, Divan e Shams


چو جان جان شده‌ای ننگ جان و تن چه کشی

چو کان زر شده‌ای حبه‌یی چه اندوزی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1272


ما چو کشتی‌ها به هم بر می‌زنیم

تیره ‌چشمیم و در آب روشنیم


ای تو در کشتی تن رفته به خواب

آب را دیدی نگر در آب آب


آب را آبی‌ست کو می‌راندش

روح را روحی‌ست کو می‌خواندش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3074, Divan e Shams


خمش که خلق ندانند بانگ را ز صدا

تویی که دانی پیروزه را ز پیروزی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4661


گفت تو زان سان که عکس دیگریست

جمله احوالت به جز هم عکس نیست


خشم و ذوقت هر دو عکس دیگران

شادی قواده و خشم عوان


آن عوان را آن ضعیف آخر چه کرد

که دهد او را به کینه زجر و درد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #566


عکس چندان باید از یاران خوش

که شوی از بحر بی‌عکس آب‌کش


عکس کاول زد تو آن تقلید دان

چون پیاپی شد شود تحقیق آن


تا نشد تحقیق از یاران مبر

از صدف مگسل نگشت آن قطره در


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2062


خامشی بحرست و گفتن همچو جو

بحر می‌جوید تو را جو را مجو


از اشارت‌های دریا سر متاب

ختم کن والله اعلم بالصواب


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2235


سینه را پا ساخت می‌رفت آن حذور

از مقام با خطر تا بحر نور


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2238


رفت آن ماهی ره دریا گرفت

راه دور و پهنه پهنا گرفت


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #175


گورخانه راز تو چون دل شود

آن مرادت زودتر حاصل شود


گفت پیغمبر که هر که سِر نهفت

زود گردد با مراد خویش جفت


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2244


بر گذشته حسرت آوردن خطاست

باز نآید رفته یاد آن هباست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2245


قصهٔ آن مرغِ گرفته که وصیّت کرد که بر گذشته پشیمانی مخور، 

تدارکِ وقت اندیش و روزگار مَبَر در پشیمانی


آن یکی مرغی گرفت از مکر و دام

مرغ او را گفت ای خواجه همام


تو بسی گاوان و میشان خورده‌ای

تو بسی اشتر به قربان کرده‌ای


تو نگشتی سیر ز آنها در زمن

هم نگردی سیر از اجزای من


هل مرا تا که سه پندت بر دهم

تا بدانی زیرکم یا ابلهم


اول آن پند هم در دست تو

ثانیش بر بام کهگل‌بست تو


وآن سوم پندت دهم من بر درخت

که ازین سه پند گردی نیکبخت


آنچه بر دستست اینست آن سخن

که محالی را ز کس باور مکن


بر کفش چون گفت اول پند زفت

گشت آزاد و بر آن دیوار رفت


گفت دیگر بر گذشته غم مخور

چون ز تو بگذشت زآن حسرت مبر


بعد از آن گفتش که در جسمم کتیم

ده درمسنگ‌ست یک در یتیم


دولت تو بخت فرزندان تو

بود آن گوهر به حق جان تو


فوت کردی در که روزی‌ات نبود

که نباشد مثل آن در در وجود


آنچنانکه وقت زادن حامله

ناله دارد خواجه شد در غلغله


مرغ گفتش نی نصیحت کردمت

که مبادا بر گذشته دی غمت


چون گذشت و رفت غم چون می‌خوری

یا نکردی فهم پندم یا کری


وآن دوم پندت بگفتم کز ضلال

هیچ تو باور مکن قول محال


من نیم خود سه درمسنگ ای اسد

ده درمسنگ اندرونم چون بود


خواجه باز آمد به خود گفتا که هین

باز گو آن پند خوب سیومین


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1453


قبله کردم من همه عمر از حول

آن خیالاتی که گم شد در اجل


حسرت آن مردگان از مرگ نیست

زآنست کاندر نقش‌ها کردیم ایست


ما ندیدیم اینکه آن نقش است و کف

کف ز دریا جنبد و یابد علف


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2263


گفت آری خوش عمل کردی بدآن

تا بگویم پند ثالث رایگان


پند گفتن با جهول خوابناک

تخم افگندن بود در شوره‌خاک


چاک حمق و جهل نپذیرد رفو

تخم حکمت کم دهش ای پندگو


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2266


چاره اندیشیدنِ آن ماهیِ نیم‌عاقل و خود را مُرده کردن


گفت ماهی دگر وقت بلا

چونکه ماند از سایه عاقل جدا


کو سوی دریا شد و از غم عتیق

فوت شد از من چنان نیکو رفیق


لیک زآن نندیشم و بر خود زنم

خویشتن را این زمان مرده کنم


پس برآرم اشکم خود بر زبر

پشت زیر و می‌روم بر آب بر


می‌روم بر وی چنانکه خس رود

نی به سباحی چنانکه کس رود


مرده گردم خویش بسپارم به آب

مرگ پیش از مرگ امنست از عذاب


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2841


محو می‌‌باید نه نحو اینجا بدان

گر تو محوی بی‌‌خطر در آب ران


مولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۹۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Robaaiaat) # 967, Divan e Shams


از حادثه جهان زاینده مترس

وز هرچه رسد چو نیست پاینده مترس


این یکدم عمر را غنیمت می‌دان

از رفته میندیش وز آینده مترس


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2272


مرگ پیش از مرگ امنست ای فتی

این چنین فرمود ما را مصطفی


گفت موتوا کلکم من قبل ان

یاتی الموت تموتوا بالفتن


پیامبر(ص) فرمود جملگی بمیرید پیش از آنکه مرگ دررسد 

و در آن حال شما با فتنه‌ها بمیرید پیش از مرگ اجباری مرگ اختیاری را برگزینید  


هم‌چنان مرد و شکم بالا فگند

آب می‌بردش نشیب و گه بلند


هر یکی زآن قاصدان بس غصه برد

که دریغا ماهی بهتر بمرد


شاد می‌شد او از آن گفت دریغ

پیش رفت این بازیم رستم ز تیغ


پس گرفتش یک صیاد ارجمند

پس بر او تف کرد و بر خاکش فگند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1503


این دم ار یارانت با تو ضد شوند

وز تو برگردند و در خصمی روند


هین بگو نک روز من پیروز شد

آنچه فردا خواست شد امروز شد


ضد من گشتند اهل این سرا

تا قیامت عین شد پیشین مرا


پیش از آنکه روزگار خود برم

عمر با ایشان به پایان آورم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2278


غلط غلطان رفت پنهان اندر آب

ماند آن احمق همی ‌کرد اضطراب


از چپ و از راست می‌جست آن سلیم

تا به جهد خویش برهاند گلیم


دام افگندند و اندر دام ماند

احمقی او را در آن آتش نشاند


بر سر آتش به پشت تابه‌ای

با حماقت گشت او همخوابه‌ای


او همی‌جوشید از تف سعیر

عقل می‌گفتش الم یاتک نذیر


او همی‌گفت از شکنجه وز بلا

همچو جان کافران قالوا بلی


قرآن کریم، سوره مُلک (۶۷)، آیات ۶ تا ۹

Quran, Sooreh Al-Mulk(#67), Line #6-9


«وَلِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ ۖ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ»


«و براى كسانى كه به پروردگارشان كافر شده‌اند عذاب جهنم باشد و جهنم بد سرانجامى است.»


«إِذَا أُلْقُوا فِيهَا سَمِعُوا لَهَا شَهِيقًا وَهِيَ تَفُورُ»


«چون در جهنم افكنده شوند، به جوش آيد و بانگ زشتش را بشنوند.»


«تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ ۖ كُلَّمَا أُلْقِيَ فِيهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ»


«نزديك است كه از خشم پاره‌پاره شود. و چون فوجى را در آن افكنند، 

خازنانش گويندشان: آيا شما را بيم‌دهنده‌اى نيامد؟»


 «قَالُوا بَلَىٰ قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلَالٍ كَبِيرٍ»


«گويند: چرا، بيم‌دهنده آمد ولى تكذيبش كرديم و 

گفتيم: خدا هيچ چيز نازل نكرده است؛ شما در گمراهى بزرگى هستيد.»


باز می‌گفت او که گر این بار من

وا رهم زین محنت گردن‌شکن


من نسازم جز به دریایی وطن

آبگیری را نسازم من سکن


آب بی‌حد جویم و آمن شوم

تا ابد در امن و صحت می‌روم


Tags

915


Comments

Be the first to comment

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi
Ganje Hozour audio Program #915
برنامه صوتی شماره ۹۱۵ گنج حضور
Category:
برنامه های صوتی گنج حضور
برنامه های صوتی ۱۰۰۰ - ۹۰۱
Views: 4,550
Submitted by: , May 04 2022






حمایت گنج حضور


 بیننده عزیز برنامه گنج حضور:

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و به هر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: support@parvizshahbazi.com اطلاع دهید.


در صورت لزوم با ‍پشتیبانی گنج حضور با شماره 001-438-686-7580 تماس بگیرید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:

     

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.





۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S