Parviz Shahbazi

Ganje Hozour audio Program #1010

برنامه صوتی شماره ۱۰۱۰ گنج حضور

  • Currently 4.12/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 113 votes
Comments (1)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۱۰۱۰ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه

اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۴


خواهم گرفتن اکنون، آن مایهٔ صُوَر(۱) را

دامی نهاده‌ام خوش، آن قبلهٔ نظر را


دیوار، گوش دارد، آهسته‌تر سخن گو

ای عقل، بام بَر رو، ای دل، بگیر در را


اَعدا(۲) که در کمین‌اند، در غُصّهٔ همین‌اند

چون بشنوند چیزی، گویند همدگر را


گر ذرّه‌ها نهان‌اند، خصمان و دشمنان‌اند

در قعرِ چَه سخن گو، خلوت گُزین سَحَر را


ای جان، چه جایِ دشمن؟ روزی خیالِ دشمن

در خانهٔ دلم شد از بهرِ رهگذر را


رمزی شنید زین سِرّ، زو(۳) پیشِ دشمنان شد

می‌خواند یک به یک را، می‌گفت خشک و تر(۴) را


ز آن روز ما و یاران، در راه، عهد کردیم:

«پنهان کُنیم سِرّ را، پیش افکنیم سَر را»


ما نیز مردمان‌ایم، نی کم ز سنگِ کان‌ایم

بی زخم‌هایِ میتین(۵) پیدا نکرد زر را


دریایِ کیسه بسته(۶)، تلخ و تُرُش نِشسته

یعنی: «خبر ندارم، کی دیده‌ام گهر را؟»


(۱) صُوَر: جمعِ صورت، نقش‌ها

(۲)‌ اَعدا: جمعِ عَدُوّ، دشمنان

(۳) زو: زود

(۴) خشک و تر: مجازاً همه چیز

(۵) میتین: کلنگ، تبر، تیشه و میله‌ای که با آن سنگ می‌تراشند.

(۶) کیسه بسته: کسی که دارایی خود را نشان نمی‌دهد.

-----------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۴


خواهم گرفتن اکنون، آن مایهٔ صُوَر را

دامی نهاده‌ام خوش، آن قبلهٔ نظر را


دیوار، گوش دارد، آهسته‌تر سخن گو

ای عقل، بام بَر رو، ای دل، بگیر در را


اَعدا که در کمین‌اند، در غُصّهٔ همین‌اند

چون بشنوند چیزی، گویند همدگر را


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۸


من که خَرّوبم(۷)، خرابِ منزلم

هادمِ(۸) بنیادِ این آب و گِلم


(۷) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران می‌کند.

(۸) هادم: ویران‌کننده

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۸


احمق‌ست و مردهٔ ما و مَنی

کز غمِ فرعش، فَراغ اصل، نی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲

 

حق همی خواهد که تو زاهد شوی

تا غَرَض بگذاری و شاهد شوی


کاین غَرَض‌ها پردهٔ دیده بُوَد

بر نظر چون پرده پیچیده بُوَد

 

پس نبیند جمله را با طِمّ(۹) و رِمّ(۱۰-۱۱)

حُبُّکَ‌الْـاَشیاءَ یُعْمی و یُصِمّ


حدیث


«حُبُّکَ الْـاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»


«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»


(۹) طِمّ: دریا و آب فراوان

(۱۰) رِمّ: زمین و خاک

(۱۱) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات

-----------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲


هنرِ خویش بپوشم ز همه، تا نخرندم

به دو صد عیب بِلَنگم، که خَرَد جز تو امیرم؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳


جز خضوع و بندگیّ و، اضطرار(۱۲)

اندرین حضرت ندارد اعتبار


(۱۲) اضطرار: درمانده شدن، بی‌چارگی

-----------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۸


 چنان گشت و چنین گشت، چنان راست نیاید

مدانید که چونید، مدانید که چندید


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۰


هر یکی خاصیّتِ خود را نمود

آن هنرها جمله بدبختی فزود

 

آن هنرها گردنِ ما را ببست

زآن مَناصِب سرنگونساریم و پست

 

آن هنر فی جیدِنا حَبْلٌ مَسَد

روزِ مُردن نیست زآن فن‎ها مدد


قرآن کریم، سورهٔ لهب (۱۱۱)، آیهٔ ۵


«فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»


«و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.»


جز همان خاصیّتِ آن خوش‌حواس

که به شب بُد چشمِ او سلطان‌شناس

 

آن هنرها جمله غولِ راه بود

غیرِ چشمی کو ز شه آگاه بود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸


بادْ تُندست و چراغم اَبْتری(۱۳)

زو بگیرانم چراغِ دیگری


(۱۳) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۲


او نکرد این فهم، پس داد از غِرَر(۱۴)

شمعِ فانی را به فانی‌ای دِگر


(۱۴) غِرَر: جمع غِرَّه به‌معنی غفلت و بی‌خبری و غرور

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۴۹۹

 

خوابِ تو بیداری است، ای بُوبَطَر(۱۵)

که به بیداری عیانستش اثر

 

درگذر از فضل و از جَلْدی(۱۶) و فن

کار، خدمت دارد و خُلقِ حَسَن

 

بهرِ این آوردمان یزدان بُرون

ماٰ خَلَقْتُ‎الْاِنسَ اِلّا یَعْبُدُون

 

حضرت حق ما را بدین جهت آفرید که او را عبادت کنیم. چنانکه در قرآن کریم فرموده است: 

(جنیان و) آدمیان را نیآفریدم جز آنکه مرا پرستش کنند.


قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۵۶


«وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ.»


«جن و انس را جز براى پرستش خود نيآفريده‌ام.»


سامری را آن هُنر چه سود کرد؟

کآن فن از بابُ‎اللَّهَش(۱۷) مردود کرد

 

چه کشید از کیمیا قارون؟ ببین

که فرو بردش به قعرِ خود زمین

 

بُوالْحِکَم(۱۸) آخِر چه بربست از هنر؟

سرنگون رفت او ز کفران در سَقَر(۱۹)


خود هنر آن دان که دید آتش عِیان

نه کَپِ(۲۰) دَلَّ عَلَی‏‌النّٰارِالدُّخٰان(۲۱)

 

کسی را باید هنرمند بدانی که آتش را آشکارا ببیند، 

نه آنکه فقط بگوید تصاعدِ دود دلیل بر وجود آتش است.


ای دلیلت گَنْده‌تر پیشِ لبیب(۲۲)

در حقیقت از دلیلِ آن طبیب

 

چون دلیلت نیست جز این، ای پسر

گوه می‌خور، در کُمیزی(۲۳) می‌نگر


ای دلیلِ تو مثالِ آن عصا

در کَفَت دَلَّ عَلیٰ عَیْبِ الْعَمیٰ


ای کسی که دلیل در دست تو مانند عصایی در دست کور است. همانطور که 

عصا دلالت بر کوری فرد می‌کند، توسل به عصای استدلال نیز دلیل بر کوردلی توست.

 

غُلْغُل و طاق و طُرُنب(۲۴) و گیر و دار

که نمی‌بینم، مرا معذور دار


(۱۵) بُوبَطَر: سرمست، مغرور

(۱۶) جَلْدی: چابکی، چالاکی

(۱۷) بابُ‎الله: درگاهِ الهی

(۱۸) بُوالْحِکَم: کنیهٔ اصلی ابوجهل

(۱۹) سَقَر: از نام‌های دوزخ

(۲۰) کَپ: گَپ، گفتگو کردن

(۲۱) دَلَّ عَلَی‏‌النّٰارِالدُّخٰان: دود بر آتش دلالت دارد.

(۲۲) لبیب: خردمند

(۲۳) کُمیز: ادرار

(۲۴) طاق و طُرُنب: سر و صدا

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴٨


پس هنر آمد هلاکت خام را

کز پیِ دانه نبیند دام را


اختیار آن را نکو باشد که او

مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۲۵)


چون نباشد حفظ و تقویٰ، زینهار(۲۶)

دور کن آلت، بینداز اختیار


(۲۵) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.

(۲۶) زینهار: برحذر باش، کلمۀ تنبیه

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۳

 

جُمله مرغانِ مُنازع(۲۷)، بازْوار

 بشنوید این طبلِ بازِ(۲۸) شهریار


ز اختلافِ خویش، سویِ اتّحاد

هین زِ هر جانب روان گردید شاد


حَیْثُ ماٰ کُنْتُمْ فَوَلُّوا وَجْهَکُمْ

نَحْوَهُ هٰذَا الَّذی لَمْ یَنْهَکُمْ‏


در هر وضعیتی هستید روی خود را به‌سویِ آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید 

که این چیزی است که خدا شما را از آن بازنداشته‌ است.


کورْمرغانیم و، بس ناساختیم

کآن سُلیمان را دَمی نشناختیم‏

 

همچو جُغدان، دشمنِ بازان شدیم

لاجَرَم واماندهٔ‏ ویران شدیم


می‏‌کنیم از غایتِ جهل و عَمیٰ

قصدِ آزارِ عزیزانِ خدا


(۲۷) مُنازِع: نزاع کننده، ستیزه‌گر

(۲۸) طبلِ بازِ: طبلی که وقتِ پروازِ باز به سوی صید یا وقت رجوع می‌زده‌اند.

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱


با سُلیمان، پای در دریا بِنِه

تا چو داود آب، سازد صد زِرِه‏

 

آن سُلیمان، پیشِ جمله حاضرست

لیک غیرت چشم‌بند و، ساحرست‏

 

تا ز جهل و، خوابناکیّ و، فضول

او به پیشِ ما و، ما از وِی مَلول‏(۲۹)


(۲۹) مَلول‏: افسرده، اندوهگین

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۳۰)


(۳۰) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۳۱)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۳۱) حَدید: آهن

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹


در تگِ(۳۲) جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۳۳)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۳۲) تگ: ته و بُن

(۳۳) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰


حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۳۴)

که بگویید از طریقِ انبساط


(۳۴) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰


چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» 

تا «جز آنچه به ما آموختی» دستِ تو را بگیرد.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۵


چون ملایک گو که لا عِلْمَ لَنا

یا الهی، غَیْرَ ما عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.»


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴


دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۳۵) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل


(۳۵) نَفَخْتُ: دمیدم

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶


تا کنی مر غیر را حَبْر(۳۶) و سَنی(۳۷)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۳۶) حَبر: دانشمند، دانا

(۳۷) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶


از قَرین بی‌ قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶


گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴


بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۸


چون شکارِ خوک آمد صیدِ عام

رنجِ بی‌حد، لقمه خوردن زو حرام


آنکه ارزد صید را، عشق است و بس

لیک او کِی گنجد اندر دامِ کس؟


تو مگر آییّ و صیدِ او شَوی

دام بگذاری، به دامِ او رَوی


عشق می‌گوید به گوشم پست‌پست(۳۸)

صید بودن خوشتر از صیّادی است


(۳۸) پست‌پست: آهسته‌آهسته

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۴


خانه‌‌ای را کِش دریچه‌ست آن طرف

دارد از سَیْرانِ آن یوسف شرف

 

هین دریچه سویِ یوسف باز کن

وز شکافش فُرجه‌یی(۳۹) آغاز کن

 

عشق‌ورزی، آن دریچه کردن است

کز جمالِ دوست، سینه روشن است

 

(۳۹) فُرجه: تماشا

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹


عقلِ کل را گفت: ما زاغَ‌الْبَصَر

عقلِ جزوی می‌کند هر سو نظر


عقلِ مازاغ است نورِ خاصگان

عقلِ زاغ استادِ گورِ مردگان


جان که او دنبالۀ زاغان پَرَد

زاغ، او را سوی گورستان بَرَد


قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷


«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»


«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۶۸


زآن نیآمد یک عبارت در جهان

که نهان‌ است و نهان‌ است و نهان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸۱


ای از تو خاکی تن شده، تَن فکرت و گفتن شده

وز گفت و فکرت بس صُوَر در غیب آبستن شده


زآن سوی کاندازی نظر، آن جنس می‌آید صُوَر

پس از نظر آید صُوَر، اَشکال مرد و زن شده


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۲


خُنُک جانی که بر بامَش همی چوبَک زَنَد(۴۰) امشب

شود همچون سَحَر خندان، عَطایِ بی ‌عدد بیند


(۴۰) چوبَک زدن: پاسبانی کردن، نگهبانی کردن

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۲


نیست وقتِ مشورت، هین راه کُن

چون علی تو آه اندر چاه کن


مَحْرمِ آن آه، کمیاب است بس

شب رَوْ و، پنهان‌رَوی کُن(۴۱) چون عَسَس(۴۲)


سوی دریا عزم کُن زین آبگیر

بحر(۴۳) جو و تَرکِ این گِرداب گیر


(۴۱) پنهان‌رَوی کردن: اعتقاد خود را پنهان کردن

(۴۲) عَسَس: داروغه، شبگرد، کسی که شب‌ها در محلّه‌ها می‌گردد و از منازل و اماکن مراقبت می‌کند.

(۴۳) بحر: دریا

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۱۴


چون بخواهم کز سِرَت آهی کنم

چون علی سَر را فرو چاهی کنم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۰


چه عجب که سِر ز بَد پنهان کنی؟

این عَجَب که سِر زِ خَود، پنهان کنی!


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰


آشنایی گیر شب‌ها تا به روز

با چنین اِستاره‌های(۴۴) دیوسوز


هر یکی در دفعِ دیوِ بَدگُمان

هست نفت‌اندازِ(۴۵) قلعهٔ آسمان


(۴۴) اِستاره: ستاره

(۴۵) نفت‌انداز: نفت‌اندازَنده؛ کسی که آتش می‌بارد.

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۴۶)


عاشق صُنع تواَم در شُکر و صبر(۴۷)

عاشقِ مصنوع، کِی باشم چو گَبر(۴۸)؟


عاشق صُنعِ(۴۹) خدا با فَر بُوَد

عاشقِ مصنوعِ(۵۰) او کافر بُوَد


(۴۶) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۴۷) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۴۸) گَبر: کافر

(۴۹) صُنع: آفرینش

(۵۰) مصنوع: آفریده، مخلوق

-----------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۵


در غزلم جبر و قدر هست، از این دو بگذر

زانکه از این بحث به‌جز شور و شری می‌نشود


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۰


گر گریزی بر امیدِ راحتی

زآن طرف هم پیشت آید آفتی


هیچ کُنجی بی‌دَد(۵۱) و بی‌دام نیست

جز به خلوت‌گاهِ حق، آرام نیست


کُنجِ زندانِ جهانِ ناگُزیر

نیست بی ‏‌پامُزد(۵۲) و بی ‏دَقُّ‌الْحَصیر(۵۳)


واللَّـه ار سوراخِ موشی دررَوی

مُبتلایِ گربه‌چنگالی شَوی‏


(۵۱) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی

(۵۲) پامُزد: حقّ‌القدم، اُجرتِ قاصد

(۵۳) دَقُّ‌الْحَصیر: پاگشا، نوعی مهمانی برای خانهٔ نو

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۸۸


هر که دور از دعوتِ رحمان بُوَد

او گداچشم است، اگر سلطان بُوَد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰


من سبب را ننگرم، کآن حادِث(۵۴) است

زآنکه حادث، حادِثی را باعث است


لطفِ سابق را نِظاره می‌کنم

هرچه آن حادِث، دوپاره می‌کنم


(۵۴) حادث: تازه پدید‌آمده، نو

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۲

 

اِئْتیِاٰ کَرْهاً مهارِ عاقلان

اِئْتِیاٰ طَوْعاً بهارِ بیدلان


«از روی کراهت و بی‌میلی بیایید، افسار عاقلان است، 

اما از روی رضا و خرسندی بیایید، بهار عاشقان است.»


قرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱


«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»


«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. 

پس به آسمان و زمين گفت: خواه يا ناخواه بياييد. گفتند: فرمانبردار آمديم.»


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴١١


جان، همه روز از لگدکوبِ(۵۵) خیال

وز زیان و سود، وز خوفِ زوال


نی صفا می‌مانَدَش، نی لطف و فَر

نی به سویِ آسمان، راهِ سفر


(۵۵) لگدکوب: لگدکوبی، مجازاً رنج و آفت

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷


که درونِ سینه شرحت داده‌ایم

شرح اندر سینه‌ات بنهاده‌ایم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۲


در نگر در شرحِ دل در اندرون

تا نیاید طعنهٔ لٰاتُبْصِرُون


قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۱


«وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»


«و نيز در وجود خودتان. آيا نمى‌بينيد؟»


قرآن کریم، سورهٔ واقعه (۵۶)، آیهٔ ۸۵


«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلَٰكِنْ لَا تُبْصِرُونَ»


«ما از شما به او نزديكتريم ولى شما نمى‌بينيد.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۲۸


گفت: من مُضْطَرَّم(۵۶) و مجروح‌حال

هست مُردار این زمان بر من حلال


هین به دستوری(۵۷) ازین گندم خورم

ای امین و پارسا و محترم


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۷۳


«إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّـهِ ۖ 

فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ ۚ إِنَّ اللَّـهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»


«جز اين نيست كه مردار را و خون را و گوشت خوک را و آنچه را كه به هنگام ذبح 

نام غير خدا بر آن بخوانند، بر شما حرام كرد. اما كسى كه ناچار شود هرگاه كه بى‌ميلى 

جويد و از حد نگذراند، گناهى مرتكب نشده است، كه خدا آمرزنده و بخشاينده است.»


گفت: مُفتیِّ(۵۸) ضرورت هم تویی

بی‌ضرورت گر خوری، مُجرِم شوی

 

ور ضرورت هست، هم پرهیز بِهْ

ورخوری، باری ضَمانِ آن بده


مرغ بس در خود فرو رفت آن زمان

توسَنش(۵۹) سَر بستَد از جذبِ عِنان

 

چون بخورْد آن گندم، اندر فَخ(۶۰) بماند

چند او یاسین والْاَنعام خواند


(۵۶) مُضْطَر: در حال اضطرار، ناچار، درمانده

(۵۷) به دستوری: به اذن و اجازه

(۵۸) مُفتی: فتوا دهنده

(۵۹) توسَن: اسبِ سرکش

(۶۰) فَخّ: دام

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۴۱


آن یکی آمد، زمین را می‌شکافت

ابلهی فریاد کرد و برنتافت


کاین زمین را از چه ویران می‌کنی

می‌شکافی و پریشان می‌کنی؟


گفت: ای ابله برو، بر من مَران(۶۱)

تو عمارت از خرابی باز دان


(۶۱) بر من مَران: با من مخالفت مكن، عكسِ «با من بران» كه به معنی «با من همراهی و موافقت کن» است.

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۱


کار آن دارد که پیش از تن بُده‌ست

بگذر از اینها که نو حادِث(۶۲) شده‌ست


کارْ عارف راست، کو نه اَحول(۶۳) است

چشمِ او بر کِشت‌های اوّل است


(۶۲) حادِث: تازه پدیده‌آمده، جدید، نو

(۶۳) اَحْوَل: لوچ، دوبین

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲


 قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن

زآنکه سَرها جمله می‌رویَد زِ بُن(۶۴)


بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه

چون برآید میوه، با اصحاب(۶۵) دِه


(۶۴) بُن: ریشه

(۶۵) اصحاب: یاران

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣


لیک حاضر باش در خود، ای فتیٰ(۶۶)

تا به خانه او بیابد مر تو را


ورنه خِلْعَت(۶۷) را بَرَد او بازپس

که نیابیدم به خانه‌ هیچ‌کس


(۶۶) فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان

(۶۷) خِلْعَت: لباس یا پارچه‌ای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه می‌دهند، مجازاً هدیه

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴


هست مهمان‌خانه این تَن ای جوان

هر صباحی ضَیفِ(۶۸) نو آید دوان


هین مگو کاین ماند اندر گردنم

که هم‌اکنون باز پَرَّد در عَدم


هرچه آید از جهان غَیب‌وَش

در دلت ضَیف است، او را دار خَوش


(۶۸) ضَیف: مهمان

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۶


جُرمِ خود را بر کسی دیگر مَنه

هوش و گوشِ خود بِدین پاداش دِه


جُرم بر خود نِه، که تو خود کاشتی

با جزا و عدلِ حقْ کُن آشتی


رَنْج را باشد سبب بَد کردنی

بَد ز فعلِ خود شناس، از بخت نی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸٧


آن زمان کِت امتحان مطلوب شد

مسجدِ دینِ تو، پُر خَرُّوب(۶۹) شد


(۶۹) خَرُّوب: گیاهِ خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران می‌کند.

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۳


بر قضا کم نِه بهانه، ای جوان

جُرمِ خود را چون نِهی بر دیگران؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۰


مُتّهم کن نَفْسِ خود را ای فتیٰ

مُتّهم کم کن جزای عدل را


توبه کن، مردانه سَر آور به ره

که فَمَنْ یَعْمَل بِمِثقالٍ یَرَه


قرآن کریم، سورهٔ الزلزال (٩٩)، آیات ٧ و ٨


«فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ.»


«پس هر كس به وزن ذره‌اى نيكى كرده باشد آن را مى‌بيند.»


«وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ.»


«و هر كس به وزن ذره‌اى بدى كرده باشد آن را مى‌بيند.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۵۵


هوی هوی باد و شیرافشانِ ابر

در غمِ ما‌اَند، یک ساعت تو صبر


فِی السَّماءِ رِزْقُکُم نشنیده‌ای؟

اندرین پستی چه برچَفْسیده‌ای(۷۰)؟


مگر نشنیده‌ای که حق تعالی می‌فرماید: روزیِ شما در آسمان است؟ 

پس چرا به این دنیای پست چسبیده‌ای؟


قرآن کریم، سوره ذاريات (۵۱)، آیه ٢٢


«وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ.»


    «و رزق شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است.»


ترس و نومیدیت دان آوازِ غول

می‌کَشَد گوشِ تو تا قَعْرِ سُفول(۷۱)


هر ندایی که تو را بالا کشید

آن ندا می‌دان که از بالا رسید


هر ندایی که تو را حرص آور‌د

بانگِ گرگی دان که او مَردُم دَرَد


(۷۰) برچَفْسیده‌ای: چسبیده‌ای

(۷۱) سُفول: پستی

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۵


رویْ زرد و، پایْ سُست و، دلْ سَبُک

کو غذایِ وَالسَّما ذاتِ الْحُبُک‏؟


قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۷


«وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ.»


«سوگند به آسمان كه دارای راه‌هاست.»


آن، غذایِ خاصِگانِ دولت است

خوردنِ آن، بی‌‏گَلو و آلت است‏


شد غذایِ آفتاب از نورِ عرش

مر حسود و دیو را از دودِ فرش


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۸۹


عدل چِه‌بْود؟ آب دِه اشجار را

ظلم چِه‌بْود؟ آب دادن خار را


عدل، وضع نعمتی در موضعش

نه به هر بیخی که باشد آب‌کَش(۷۲)


ظلم چِه‌بْود؟ وضع در ناموضعی

که نباشد جز بلا را منبعی


نعمتِ حق را به جان و عقل دِه

نه به طبعِ پُر زَحیرِ(۷۳) پُر گِرِه


(۷۲) آب‌کَش: آب کشنده، جذب کنندهٔ آب

(۷۳) زَحیر: دل پیچه، در اینجا مطلقاً به معنی درد و بیماری است.

-----------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱


چون راه، رفتنی‌ست، توقّف هلاکت‌ است

چُونَت قُنُق(۷۴) کند که بیا، خَرگَهْ(۷۵) اندرآ


(۷۴) قُنُق: مهمان

(۷۵) خَرگَهْ: خرگاه، خیمه، سراپرده

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۰۸


غیرِ نطق و غیرِ ایماء(۷۶) و سِجِل(۷۷)

صد هزاران ترجمان خیزد ز دل‌‌


(۷۶) ايماء: اشاره كردن

(۷۷) سِجِل: در اينجا به معنیِ مطلق نوشته

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگْذار، صدرِ توست راه


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۲


پس قلم بنوشت که هر کار را

لایقِ آن هست تأثیر و جزا


کژ رَوی، جَفَّ الْقَلَم کژ آیدت

راستی آری، سعادت زایدت


حدیث


«جَفَّ القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائِنٌ.»


«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٣١۴۵


ذرّه‌‌ای گر جهدِ تو افزون بُوَد

در ترازویِ خدا موزون بُوَد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۶


تو روا داری؟ روا باشد که حق

همچو معزول(۷۸) آید از حکمِ سَبَق(۷۹)؟


که ز دستِ من برون رفته‌ست کار

پیشِ من چندین مَیا، چندین مزار


(۷۸) معزول: عزل‌شده، برکنارشده

(۷۹) سَبَق: مقدّم، پیشی

-----------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷

 

هر لحظه و هر ساعت یک شیوهٔ نو آرَد

شیرین‌تر و نادرتر زآن شیوهٔ پیشینش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۰


کُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدید

کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحید


در هر بامداد کاری تازه داریم، 

و هیچ کاری از حیطهٔ مشیت من خارج نمی‌شود.


قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹


«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»


«هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و او هر لحظه در كارى جدید است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳


نیَم ز کارِ تو فارغ(۸۰) همیشه در کارم

که لحظه لحظه تو را من عزیزتر دارم


(۸۰) فارغ: آسوده، در اینجا یعنی ناآگاه

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۴۰


ذرّه‌یی گر در تو افزونی ادب

باشد از یارت، بداند فضلِ رب


قدرِ آن ذرّه تو را افزون دهد

ذرّه، چون کوهی، قدم بیرون نهد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵


وآن‌که اندر وَهْم او ترکِ ادب

بی‌ادب را سرنگونی داد رب


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۸۹


با حضورِ آفتابِ باکمال

رهنمایی جُستن از شمع و ذُبال(۸۱)


با حضورِ آفتابِ خوش‌مَساغ(۸۲)

روشنایی جُستن از شمع و چراغ

 

بی‌گمان تَرکِ ادب باشد ز ما

کفرِ نعمت باشد و فعلِ هوا


لیک اغلب هوش‌ها در افتکار(۸۳)

همچو خفّاش‌اند ظلمت‌دوستدار


(۸۱) ذُباله: فتیله، فتیلۀ شمع یا چراغ

(۸۲) خوش‌مَساغ: خوش‌رفتار، خوش‌مدار

(۸۳) افتکار: اندیشیدن

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۶۲


مرغْ کو بی ‏این سُلیمان می‏‌رود

عاشقِ ظلمت(۸۴)، چو خُفّاشی بُوَد

 

با سُلیمان خو کن ای خُفّاشِ رد(۸۵)

تا که در ظلمت نمانی تا ابد


(۸۴) ظلمت: تاریکی

(۸۵) رد: مردود

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۳

 

آن ادب که باشد از بهرِ خدا

اندر آن مُسْتَعجِلی(۸۶) نبْود روا

 

وآنچه باشد طبع و خشمِ عارضی

می‌شتابد، تا نگردد مرتضیٖ(۸۷)


ترسد ار آید رضا، خشمش رود

انتقام و ذوقِ آن، فایِت(۸۸) شود


(۸۶) مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل

(۸۷) مرتضی: خشنود، راضی

(۸۸) فایِت: از میان رفته، فوت شده

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۸


از خدا جوییم توفیقِ ادب

بی‌‌ادب محروم گشت از لطفِ رب


بی‌‌ادب تنها نه خود را داشت بد

بلکه آتش در همه آفاق(۸۹) زد


(۸۹) آفاق: جمع اُفُق

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۱۸


دل نگه دارید ای بی‏‌حاصلان

در حضورِ حضرتِ صاحب‌دلان‏


پیشِ اهلِ تن ادب بر ظاهر است

که خدا زیشان نهان را ساتِر(۹۰) است


پیشِ اهلِ دل ادب بر باطن است

زآن‌که دلْ‌شان بر سَرایر(۹۱) فاطِن(۹۲) است‏


(۹۰) ساتر: پوشاننده، پنهان‌کننده

(۹۱) سَرایر: رازها، نهانی‌ها، جمعِ سَریره

(۹۲) فاطِن: دانا و زیرک

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸


گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی

کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۹۳)


«شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد 

و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.»


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»


«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت 

به کمین می نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.»


گفت آدم که ظَلَمْنٰا نَفْسَنٰا

 او ز فعلِ حق نَبُد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت: «پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.» 

و او همچون ما از حکمتِ کار حضرت حق بی خبر نبود.

 

در گُنه، او از ادب پنهانْش کرد

 زآن گُنَه بر خود زدن، او بَر بخَورد(۹۴)


بعدِ توبه گفتش: ای آدم نه من

 آفریدم در تو آن جُرم و مِحَن‌‌(۹۵)؟


نه که تقدیر و قضایِ من بُد آن

 چُون به وقتِ عُذر کردی آن نهان‌‌؟


گفت: ترسیدم ادب نگذاشتم

 گفت: هم من پاسِ آنَت داشتم‌‌


هر که آرَد حُرمت، او حُرمت بَرَد

 هر که آرَد قند، لوزینه(۹۶) بَرَد


(۹۳) دَنی: فرومایه، پست

(۹۴) بَر بخَورد: برخوردار و کامیاب شد.

(۹۵) مِحن: محنت‌ها، رنج‌ها، سختی‌ها

(۹۶) لوزینه: نوعی شیرینی

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۷۰


مَکرِ شیطان است تَعجیل و شتاب

 لطفِ رحمان است صبر و اِحْتِساب(۹۷)


(۹۷) اِحْتِساب: حساب‌ کردن، در این‌جا به‌معنی حسابگری

-----------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۵


در غزلم جبر و قدر هست، از این دو بگذر

زانکه از این بحث به‌جز شور و شری می‌نشود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۹


از پدر آموز ای روشن‌جَبین(۹۸)

رَبَّنٰا گفت و، ظَلَمْنٰا(۹۹) پیش از این


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نیآمرزى 

و بر ما رحمت نيآورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»


نه بهانه کرد و، نه تزویر ساخت

نه لِوایِ(۱۰۰) مکر و حیلت برفراخت


باز آن ابلیس، بحث آغاز کرد

که بُدَم من سُرخ‌رو، کردیم زرد


رنگ، رنگِ توست، صَبّاغم(۱۰۱) تویی

اصلِ جُرم و آفت و داغم تویی


هین بخوان: رَبِّ بِمٰا اَغْوَیْتَنی

تا نگردی جبری و، کژ کم تنی


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۶


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ.»


«گفت: حال که مرا گمراه ساخته‌ای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف می‌کنم.»

[ما به‌عنوان من‌ذهنی هم خودمان را گمراه می‌کنیم 

و هم به هرکسی که می‌رسیم او را به واکنش درمی‌آوریم.]


بر درختِ جبر تا کِی برجهی

اختیارِ خویش را یکسو نهی؟


همچو آن ابلیس و ذُرّیاتِ(۱۰۲) او

با خدا در جنگ و اندر گفت و گو


(۹۸) جَبین: پیشانی

(۹۹) ظَلَمْنٰا: ستم کردیم

(۱۰۰) لِوا: پرچم

(۱۰۱) صَبّاغ: رنگرز

(۱۰۲) ذُرّیّات: جمعِ ذُرِّیَّه به معنی فرزند، نسل

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۸


ترک کن این جبرِ جمعِ مَنبَلان(۱۰۳)

تا خبر یابی از آن جبرِ چو جان


(۱۰۳) مَنبَل: تنبل، کاهل، بیکار

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۱


گفت آن ماهیِّ زیرک: ره کُنَم

دل ز رای و مشورتْشان بَر کَنَم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸


هر که مانْد از کاهلی(۱۰۴) بی‌شُکر و صبر

او همین داند که گیرد پایِ جَبر


هر که جبر آورد، خود رنجور(۱۰۵) کرد

تا همان رنجوری‌اش، در گور کرد


گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ(۱۰۶)

رنج آرَد تا بمیرد چون چراغ


(۱۰۴) کاهلی: تنبلی

(۱۰۵) رنجور: بیمار

(۱۰۶) لاغ: هزل و شوخی. در اینجا به معنی بددلی است. رنجوری به لاغ یعنی خود را بیمار نشان دادن، تمارض.

-----------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳


یار در آخرزمان کرد طَرَب‌سازیی

باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی


جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت

تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی


در حرکت باش از آنک، آبِ روان نَفسُرد(۱۰۷)

کز حرکت یافت عشق سِرِّ سَراندازیی


(۱۰۷) فِسُردن: یخ بستن، منجمد شدن

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۷


اصل، خود جذب است، لیک ای خواجه‌تاش(۱۰۸)

کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش


زانکه تَرکِ کار چون نازی بُوَد

ناز کِی در خوردِ جانبازی بُوَد؟


نه قبول اندیش، نه رَد ای غلام

امر را و نهی را می‌بین مُدام


(۱۰۸) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹


کاین تأنّی(۱۰۹) پرتوِ رحمان بُوَد

وآن شتاب از هَزّهٔ‌(۱۱۰) شیطان بُوَد


حدیث


«اَلتَّأَنّي مِنَ اللهِ وَالْعَجَلَةُ مِنَ الشَّيْطانِ.»


«درنگ از خداوند است و شتاب از شیطان.»


زآنکه شیطانش بترسانَد ز فقر

بارگیرِ(۱۱۱) صبر را بکْشَد به عَقْر(۱۱۲)


از نُبی(۱۱۳) بشنو که شیطان در وعید

می‌کند تهدیدت از فقرِ شدید


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۶۸


«الشَّیطانُ یَعِدُکُمُ الفَقْرَ وَ یَأمُرُکُمْ بِالفَحْشاءِ وَاللهُ یَعِدُکُمْ مَغفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا وَاللهُ واسِعٌ عَلیمٌ»


«شيطان شما را از بينوايى مى‌ترساند و به كارهاى زشت وا مى‌دارد، 

در حالى كه خدا شما را به آمرزشِ خويش و افزونى وعده مى‌دهد. خدا گشايش‌دهنده و داناست.»


تا خوری زشت و بَری زشت، از شتاب

نی مروّت(۱۱۴)، نی ‌تأنّی، نی ثواب


لاجَرَم(۱۱۵) کافر خورَد در هفت بَطْ‌‌ن(۱۱۶)

دین و دل باریک و لاغر، زَفت(۱۱۷) بطن


(۱۰۹) تأنّی: آهستگی، درنگ کردن، تاخیر کردن

(۱۱۰) هَزَّه: تکان دادن، در اینجا به معنی تحریک و وسوسه

(۱۱۱) بارگیر: حیوانی که بار حمل می‌کند؛ مرکوب، کجاوه

(۱۱۲) عَقْر: پی کردن: بُریدنِ دست و پای شتر به منظورِ ذبح و نَحْرِ او.

(۱۱۳) نُبی: قرآن

(۱۱۴) مروّت: جوانمردی

(۱۱۵) لاجَرَم: ناچار

(۱۱۶) بَطْن: شکم

(۱۱۷) زَفت: درشت، فربه

-----------


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۶۳


لفظِ جبرم، عشق را بی‌صبر کرد

وآنکه عاشق نیست، حبسِ جبر کرد


این، مَعِیَّت(۱۱۸) با حق است و جبر نیست

این تجلّیِ(۱۱۹) مَه است، این ابر نیست


(۱۱۸) مَعِیَّت: همراه بودن، همراهی. خدا با شماست هر کجا که باشید.

(۱۱۹) تجلّی: تابش، روشنی

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) صُوَر: جمعِ صورت، نقش‌ها

(۲)‌ اَعدا: جمعِ عَدُوّ، دشمنان

(۳) زو: زود

(۴) خشک و تر: مجازاً همه چیز

(۵) میتین: کلنگ، تبر، تیشه و میله‌ای که با آن سنگ می‌تراشند.

(۶) کیسه بسته: کسی که دارایی خود را نشان نمی‌دهد.

(۷) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران می‌کند.

(۸) هادم: ویران‌کننده

(۹) طِمّ: دریا و آب فراوان

(۱۰) رِمّ: زمین و خاک

(۱۱) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات

(۱۲) اضطرار: درمانده شدن، بی‌چارگی

(۱۳) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور

(۱۴) غِرَر: جمع غِرَّه به‌معنی غفلت و بی‌خبری و غرور

(۱۵) بُوبَطَر: سرمست، مغرور

(۱۶) جَلْدی: چابکی، چالاکی

(۱۷) بابُ‎الله: درگاهِ الهی

(۱۸) بُوالْحِکَم: کنیهٔ اصلی ابوجهل

(۱۹) سَقَر: از نام‌های دوزخ

(۲۰) کَپ: گَپ، گفتگو کردن

(۲۱) دَلَّ عَلَی‏‌النّٰارِالدُّخٰان: دود بر آتش دلالت دارد.

(۲۲) لبیب: خردمند

(۲۳) کُمیز: ادرار

(۲۴) طاق و طُرُنب: سر و صدا

(۲۵) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.

(۲۶) زینهار: برحذر باش، کلمۀ تنبیه

(۲۷) مُنازِع: نزاع کننده، ستیزه‌گر

(۲۸) طبلِ بازِ: طبلی که وقتِ پروازِ باز به سوی صید یا وقت رجوع می‌زده‌اند.

(۲۹) مَلول‏: افسرده، اندوهگین

(۳۰) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۳۱) حَدید: آهن

(۳۲) تگ: ته و بُن

(۳۳) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۳۴) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

(۳۵) نَفَخْتُ: دمیدم

(۳۶) حَبر: دانشمند، دانا

(۳۷) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۳۸) پست‌پست: آهسته‌آهسته

(۳۹) فُرجه: تماشا

(۴۰) چوبَک زدن: پاسبانی کردن، نگهبانی کردن

(۴۱) پنهان‌رَوی کردن: اعتقاد خود را پنهان کردن

(۴۲) عَسَس: داروغه، شبگرد، کسی که شب‌ها در محلّه‌ها می‌گردد و از منازل و اماکن مراقبت می‌کند.

(۴۳) بحر: دریا

(۴۴) اِستاره: ستاره

(۴۵) نفت‌انداز: نفت‌اندازَنده؛ کسی که آتش می‌بارد.

(۴۶) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۴۷) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۴۸) گَبر: کافر

(۴۹) صُنع: آفرینش

(۵۰) مصنوع: آفریده، مخلوق

(۵۱) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی

(۵۲) پامُزد: حقّ‌القدم، اُجرتِ قاصد

(۵۳) دَقُّ‌الْحَصیر: پاگشا، نوعی مهمانی برای خانهٔ نو

(۵۴) حادث: تازه پدید‌آمده، نو

(۵۵) لگدکوب: لگدکوبی، مجازاً رنج و آفت

(۵۶) مُضْطَر: در حال اضطرار، ناچار، درمانده

(۵۷) به دستوری: به اذن و اجازه

(۵۸) مُفتی: فتوا دهنده

(۵۹) توسَن: اسبِ سرکش

(۶۰) فَخّ: دام

(۶۱) بر من مَران: با من مخالفت مكن، عكسِ «با من بران» كه به معنی «با من همراهی و موافقت کن» است.

(۶۲) حادِث: تازه پدیده‌آمده، جدید، نو

(۶۳) اَحْوَل: لوچ، دوبین

(۶۴) بُن: ریشه

(۶۵) اصحاب: یاران

(۶۶) فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان

(۶۷) خِلْعَت: لباس یا پارچه‌ای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه می‌دهند، مجازاً هدیه

(۶۸) ضَیف: مهمان

(۶۹) خَرُّوب: گیاهِ خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران می‌کند.

(۷۰) برچَفْسیده‌ای: چسبیده‌ای

(۷۱) سُفول: پستی

(۷۲) آب‌کَش: آب کشنده، جذب کنندهٔ آب

(۷۳) زَحیر: دل پیچه، در اینجا مطلقاً به معنی درد و بیماری است.

(۷۴) قُنُق: مهمان

(۷۵) خَرگَهْ: خرگاه، خیمه، سراپرده

(۷۶) ايماء: اشاره كردن

(۷۷) سِجِل: در اينجا به معنیِ مطلق نوشته

(۷۸) معزول: عزل‌شده، برکنارشده

(۷۹) سَبَق: مقدّم، پیشی

(۸۰) فارغ: آسوده، در اینجا یعنی ناآگاه

(۸۱) ذُباله: فتیله، فتیلۀ شمع یا چراغ

(۸۲) خوش‌مَساغ: خوش‌رفتار، خوش‌مدار

(۸۳) افتکار: اندیشیدن

(۸۴) ظلمت: تاریکی

(۸۵) رد: مردود

(۸۶) مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل

(۸۷) مرتضی: خشنود، راضی

(۸۸) فایِت: از میان رفته، فوت شده

(۸۹) آفاق: جمع اُفُق

(۹۰) ساتر: پوشاننده، پنهان‌کننده

(۹۱) سَرایر: رازها، نهانی‌ها، جمعِ سَریره

(۹۲) فاطِن: دانا و زیرک

(۹۳) دَنی: فرومایه، پست

(۹۴) بَر بخَورد: برخوردار و کامیاب شد.

(۹۵) مِحن: محنت‌ها، رنج‌ها، سختی‌ها

(۹۶) لوزینه: نوعی شیرینی

(۹۷) اِحْتِساب: حساب‌ کردن، در این‌جا به‌معنی حسابگری

(۹۸) جَبین: پیشانی

(۹۹) ظَلَمْنٰا: ستم کردیم

(۱۰۰) لِوا: پرچم

(۱۰۱) صَبّاغ: رنگرز

(۱۰۲) ذُرّیّات: جمعِ ذُرِّیَّه به معنی فرزند، نسل

(۱۰۳) مَنبَل: تنبل، کاهل، بیکار

(۱۰۴) کاهلی: تنبلی

(۱۰۵) رنجور: بیمار

(۱۰۶) لاغ: هزل و شوخی. در اینجا به معنی بددلی است. رنجوری به لاغ یعنی خود را بیمار نشان دادن، تمارض.

(۱۰۷) فِسُردن: یخ بستن، منجمد شدن

(۱۰۸) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.

(۱۰۹) تأنّی: آهستگی، درنگ کردن، تاخیر کردن

(۱۱۰) هَزَّه: تکان دادن، در اینجا به معنی تحریک و وسوسه

(۱۱۱) بارگیر: حیوانی که بار حمل می‌کند؛ مرکوب، کجاوه

(۱۱۲) عَقْر: پی کردن: بُریدنِ دست و پای شتر به منظورِ ذبح و نَحْرِ او.

(۱۱۳) نُبی: قرآن

(۱۱۴) مروّت: جوانمردی

(۱۱۵) لاجَرَم: ناچار

(۱۱۶) بَطْن: شکم

(۱۱۷) زَفت: درشت، فربه

(۱۱۸) مَعِیَّت: همراه بودن، همراهی. خدا با شماست هر کجا که باشید.

(۱۱۹) تجلّی: تابش، روشنی


Tags



Comments

  1. shirin7sh
    2 days, 11 hours ago

    حق همی خواهد که تو زاهد شوی. تا غَرَض بگذاری و شاهد شوی

    فرمود "ترکیب و ترتیب و تکرار" که به حق این ابیات معجزه ای هستند برای تمرکز بر خود، پرهیز، فضاگشایی، تسلیم و رضا، علاج من ذهنی و رسیدن به حضور. چون تراشیدن سنگ و بیرون آمدن جواهر از من ذهنی . سر تعظیم ما

    درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
    هزاران شکر و صدها سپاس

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi
Ganje Hozour audio Program #1010
برنامه صوتی شماره ۱۰۱۰ گنج حضور
Category:
برنامه های صوتی گنج حضور
برنامه های صوتی ۱۱۰۰ - ۱۰۰۱
Views: 1,125
Submitted by: admin, Jul 24 2024






حمایت گنج حضور


 بیننده عزیز برنامه گنج حضور:

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و به هر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: support@parvizshahbazi.com اطلاع دهید.


در صورت لزوم با ‍پشتیبانی گنج حضور با شماره 001-438-686-7580 تماس بگیرید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:

     

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.





۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S