برنامه شماره ۶۵۲ گنج حضور
۱۳۹۶تاریخ اجرا: ۲۷ مارس ۲۰۱۷ ـ ۸ فروردین
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۰۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1209, Divan e Shams
ای دلِ بیبهره، از بهرام ترس
وز شهان در ساعتِ اِکرام(۱) ترس
دانه شیرین بُوَد اِکرامِ شاه
دانه دیدی، آن زمان از دام ترس
گر چه باران نعمتست، از برق ترس
شادِ ایّامی، تو از ایام ترس
لطف شاهان گر چه گستاخت کند
تو ز گستاخیِّ ناهنگام ترس
چون بخندد شیر، تو ایمن مباش
آن زمان از زخمِ خون آشام ترس
ای مگس دل، با لب شِکَّر مپیچ
چشم بادامست، از بادام ترس
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۸۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4384
اندرین فَسخِ(۲) عَزایِم(۳)، وین هِمَم(۴)
در تماشا بود در رَه هر قدم
خانه آمد، گنج را او باز یافت
کارش از لطفِ خدایی ساز یافت
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۳۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2039
جهد کن تا سنگی ات کمتر شود
تا به لَعلی(۵)، سنگِ تو اَنوَر شود
صبر کن اندر جهاد و در عَنا(۶)
دم به دم میبین بقا اندر فنا
وصفِ سنگی هر زمان کم میشود
وصفِ لَعلی در تو محکم میشود
وصفِ هستی میرود از پیکرت
وصفِ مستی میفزاید در سَرَت
سَمع(۷) شو یکبارگی تو گوشوار
تا ز حلقهٔ لَعل یابی گوشوار
همچو چَهْ کَن(۸) خاک میکَن گر کسی
زین تنِ خاکی، که در آبی رسی
گر رسد جذبهٔ خدا، آبِ مَعین(۹)
چاه ناکنده، بجوشد از زمین
کار میکُن تو، به گوش آن مباش
اندک اندک خاکِ چَه را میتراش
هر که رنجی دید، گنجی شد پدید
هر که جِدّی(۱۰) کرد، در جَدّی(۱۱) رسید
گفت پیغمبر: رُکوع است و سُجود
بر درِ حق، کوفتن حلقهٔ وجود
حلقهٔ آن در هر آن کو میزند
بهرِ او دولت سَری بیرون کند
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3029
هین نگه دار ای دلِ اندیشهخو(۱۲)
دل ز اندیشهٔ بدی در پیش او
داند و خر را همی راند خموش(۱۳)
در رُخَت خندد برای رویپوش
شیر چون دانست آن وسواسشان(۱۴)
وانگفت و داشت آن دم پاسشان(۱۵)
لیک با خود گفت: بنمایم سزا
مر شما را ای خَسیسانِ(۱۶) گدا
مر شما را بس نیامد رای من؟
ظَنِّتان(۱۷) این است در اِعطایِ(۱۸) من؟
ای خرد و رایتان از رای من
از عطاهای جهانآرای(۱۹) من
نقش با نقّاش چه اسْگالَد(۲۰) دگر؟
چون سِگالِش اوش بخشید و خبر
این چنین ظَنِّ خسیسانه به من
مر شما را بود؟ نَنگانِ زَمَن(۲۱)
ظانّین بِاللهِ ظَنَّ السُّؤ را(۱*)
چون منافق سر بیندازم جدا
وا رهانم چرخ را از ننگتان
تا بماند در جهان این داستان
شیر با این فکر میزد خنده فاش
بر تبسّم های شیر، ایمن مباش
مال دنیا شد تبسّم های حق
کرد ما را مست و مغرور و خَلَق(۲۲)
فقر و رنجوری به استت ای سَنَد(۲۳)
کان تبسّم، دام خود را بر کَنَد
(۱*) قرآن کریم، سوره فتح(۴۸)، آیه ۶
Quran, Sooreh Fath(#48), Ayeh #6
وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ ۚ…
و مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را که به خدا گمان بد می برند عذاب کند...
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۴۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3042
بخش ۱۴۳ - امتحان کردن شیر گرگ را و گفتن که پیش آی ای گرگ بخش کن صیدها را میان ما
گفت شیر: ای گرگ این را بخش کن
مَعدِلَت(۲۴) را نو کن ای گرگ کَهُن
نایب من باش در قسمتگری
تا پدید آید که تو چه گوهری؟
گفت: ای شه، گاو وحشی، بخش توست
آن بزرگ و تو بزرگ و زَفت(۲۵)و چُست(۲۶)
بز مرا، که بز میانه است و وسط
روبَها، خرگوش بِستان(۲۷)، بی غلط
شیر گفت: ای گرگ چون گفتی؟ بگو
چون که من باشم، تو گویی ما و تو؟
گرگ خود چه سگ بُوَد کو خویش دید
پیش چون من، شیرِ بی مثل و نَدید(۲۸)؟
گفت: پیش آ، ای خری کو خود بدید
پیشش آمد، پنجه زد او را درید
چون ندیدش مغزِ تدبیرِ رَشید(۲۹)
در سیاست(۳۰) پوستش از سر کشید
گفت: چون دیدِ مَنَت از خود نَبُرد
این چنین جان را بباید زار مُرد
چون نبودی فانی اندر پیشِ من
فضل آمد مر تو را گردن زدن
کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ(۲*) جز وَجهِ او
چون نهای در وَجهِ او، هستی مجو
هر که اندر وَجهِ ما باشد فنا
کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ نَبوَد جَزا
زآنکه در اِلّاست او از لا گذشت
هر که در الّاست او فانی نگشت
هر که او بر در، من و ما میزند
رَدِّ باب است او و بر لا میتند
(۲*) قرآن کریم، سوره قصص(۲۸)، آیه ۸۸
Quran, Sooreh Ghessas(#28), Ayeh #88
وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَٰهًا آخَرَ ۘ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ ۚ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ
و با خدا معبودی دیگر مخوان، جز او معبودی نیست، هر چیزی مگر ذات او هلاک شدنی است، فرمانروایی [بر همه جهان هستی] ویژه اوست، و فقط به سوی او بازگردانده می شوید.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3153
تو ز طفلی چون سبب ها دیده يی
در سبب، از جهل بر چفسیده يی(۳۱)
با سبب ها از مُسبّب غافلی
سوی این روپوش ها زان مایلی
چون سبب ها رفت، بر سر میزنی
ربَّنا و ربَّناها میکنی
رب میگوید: برو سوی سبب
چون ز صُنعم(۳۲) یاد کردی، ای عجب!
گفت: زین پس من تو را بینم همه
ننگرم سوی سبب و آن دَمدَمه(۳۳)
گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۳*)، کار توست
ای تو اندر توبه و میثاق، سست
حضرت پروردگار که به سست ایمانی چنین بنده ای واقف است می فرماید: هرگاه تو را به عالم اسباب باز گردانم، دوباره مفتون همان اسباب و علل ظاهری می شوی و مرا از یاد می بری. کار تو همین است ای بنده توبه شکن و سست عهد.
لیک من آن ننگرم، رحمت(۴*) کنم
رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم
ننگرم عهد بدت، بدهم عطا
از کرم، این دم چو میخوانی مرا
(۳*) قرآن كريم، سوره انعام(۶)، آيه ٢٨
Quran, Sooreh Anaam(#6), Ayeh #28
بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ ۖ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ.
بلکه آنچه را که زین پیش پوشیده می داشتند بر آنان آشکار شود، و اگر آنان بدین جهان باز آورده شوند، دوباره بدانچه از آن نهی شده اند بازگردند. و البته ایشان اند دروغ زنان.
(۴*) قرآن كريم، سوره اعراف(۷)، آيه ۱۵۶
Quran, Sooreh Araaf(#7), Ayeh #156
…وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ…
… و رحمت من (حق تعالی) همه اشیاء را فرا گرفته است ...
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2029, Divan e Shams
ای عاشق جَریده(۳۴)، بر عاشقان گُزیده
بگذر ز آفریده، بنگر در آفریدن
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1510
بخش ۳۱ - ظاهر شدن فضل و زیرکی لقمان، پیش امتحان کنندگان
هر طعامی کآوریدَندی به وی
کس سوی لقمان فرستادی ز پی
تا که لقمان دست سوی آن بَرَد
قاصداً تا خواجه پسخوردش خَورد
سُؤرِ(۳۵) او خوردی و، شور انگیختی
هر طعامی کآن نخوردی ریختی
ور بخوردی بی دل و بی اشتها
این بُوَد پیوندیِ بی انتها
خربزه آورده بودند ارمغان
گفت: رو، فرزندِ لقمان را بخوان
چون برید و، داد او را یک بُرین(۳۶)
همچو شِکَّر خوردش و، چون انگبین(۳۷)
از خوشی که خورد، داد او را دُوُم
تا رسید آن کَرچ ها(۳۸) تا هفدهم
ماند کَرچی، گفت: این را من خورم
تا چه شیرین خربزه است، این بنگرم
او چنین خوش میخورد کز ذوقِ او
طبع ها شد مُشتَهی(۳۹) و، لقمهجو
چون بخورد، از تلخیَش آتش فروخت
هم زبان کرد آبِلِه(۴۰)، هم حلق سوخت
ساعتی بیخود شد از تلخیِّ آن
بعد از آن گفتش که ای جان و جهان
نوش چون کردی تو چندین زهر را؟
لطف چون انگاشتی این قهر را؟
این چه صبرست؟ این صبوری از چه روست؟
یا مگر پیش تو این جانت عَدوست؟
چون نیاوردی به حیلَت(۴۱) حُجَّتی؟
که مرا عذری است، بس کن ساعتی
گفت: من از دستِ نعمتبخشِ تو
خوردهام چندان که از شرمم دو تو(۴۲)
شرمم آمد که یکی تلخ از کَفَت
من ننوشم ای تو صاحبمعرفت
چون همه اجزام از اِنعام(۴۳) تو
رُستهاند و، غرق دانه و دام تو
گر ز یک تلخی کنم فریاد و داد
خاک صد ره بر سر اجزام باد
لذتِ دستِ شِکَربخشت بداشت
اندرین بِطّیخ(۴۴) تلخی کی گذاشت؟
از محبت، تلخ ها شیرین شود
از محبت، مس ها زرّین شود
از محبت، دُردها(۴۵) صافی شود
از محبت، دَردها شافی(۴۶) شود
از محبت، مرده زنده میکنند
از محبت، شاه بنده میکنند
این محبت هم نتیجهٔ دانش است
کی گزافه(۴۷) بر چنین تختی نشست؟
دانشِ ناقص کجا این عشق زاد؟
عشق زاید ناقص، اما بر جَماد(۴۸)
بر جَمادی، رنگ مطلوبی چو دید
از صَفیری(۴۹)، بانگِ محبوبی شنید
دانشِ ناقص نداند فرق را
لاجَرَم خورشید داند برق را
چونکه مَلعُون(۵*)(۵۰) خواند ناقص را رسول
بود در تأویل، نُقصانِ(۵۱) عُقُول(۵۲)
زآنکه ناقص تن بُوَد مرحومِ رَحْم
نیست بر مرحومِ لایق، لَعْن(۵۳) و زخم(۶*)
نَقصِ عقل است آنکه بَدْرنجوری است
موجبِ لَعنت سزای دوری است
زآنکه تکمیلِ خِردها دور نیست
لیک، تکمیلِ بدن مقدور نیست
کُفر و فرعونیِ هر گَبرِ(۵۴) بعید
جمله از نُقصانِ عقل آمد پدید
بهر نُقصان بدن آمد فَرَج(۵۵)
در نُبی(۵۶) که ما عَلَی الْـاَعْمی حَرَج(۷*)
در قرآن کریم برای نقص بدنی، گشایش و فرجی نیز آمده است،
چنانکه حضرت حق می فرماید: بر نابینا، باکی نیست.
برق، آفِل(۵۷) باشد و، بس بی وفا
آفِل از باقی ندانی، بی صفا
برق خندد، بر که میخندد؟ بگو
بر کسی که دل نهد بر نور او
نورهای چرخ بُبْریده پی است
آن چو لا شرقی و لا غربی(۸*) کی است؟
برق را خو یَخْطَفُ الْـاَبْصار(۹*) دان
نور باقی را همه اَنصار(۵۸) دان
نور صاعقه، بینایی چشم را می رباید، ولی نور جاودان حق را یار و یاور چشم بدان.
بر کفِ دریا فَرَس(۵۹)، را راندن
نامهای در نور برقی خواندن
از حریصی عاقبت نادیدن است
بر دل و بر عقلِ خود خندیدن است
عاقبت بین است عقل از خاصیت
نفس باشد کو نبیند عاقبت
عقل کو مَغلوبِ نفس، او نفس شد
مُشتری(۶۰)، مات زُحَل(۶۱) شد، نحس شد
هم درین نحسی بگردان این نظر
در کسی که کرد نحست در نگر
آن نظر که بنگرد این جَرّ و مَد(۶۲)
او ز نحسی سوی سَعدی(۶۳) نَقب(۶۴) زد
زآن همی گَردانَدَت حالی به حال
ضد به ضد پیداکنان در انتقال
تا که خوفت زاید از ذاتُ الشِّمال
لَذّتِ ذاتُ الْیَمین، یُرجِی الِّرجال(۱۰*)
در این حال، تو از اینکه در شمار گمراهان قرار گیری بیمناک می شوی و تنها مردان راه حق هستند که به لذّتِ بودن در شمار هدایت شدگان امید دارند.
تا دو پر باشی که مرغ یک پَره
عاجز آید از پریدن ای سَره(۶۵)
یا رها کن، تا نیایم در کلام
یا بده دستور، تا گویم تمام
ورنه این خواهی نه آن، فرمان تو راست
کس چه دانَد مر تو را مقصد کجاست؟
جانِ ابراهیم باید تا به نور
بیند اندر نار، فردوس و قُصور(۶۶)
پایه پایه بر رود بر ماه و خَور(۶۷)
تا نماند همچو حلقه بندِ دَر
چون خلیل از آسمان هفتمین
بگذرد که لا اُحِبُّ الْآفِلین(۱۱*)
مانند حضرت ابراهیم خلیل از آسمان هفتم نیز بگذرد و در حین
عبور از آن ها بگوید: من افول کنندگان را دوست نمی دارم.
این جهانِ تن، غلطانداز شد
جز مر آنرا کو ز شهوت باز شد
(۵*) حدیث
اَلنّاقِصُ مَلْعُونٌ
ناقص، نفرين شده است.
(۶*) حدیث
ذَهابُ الْبَصَرِ مَغْفِرَةٌ لِلذُّنوبِ و ذَهابُ السَّمْعِ مَغْفِرَةٌ لِلذُّنوبِ و ما نَقَّصَ مِنَ الْجَسَدِ فَعَلی' قَدْرِ ذلِكَ.
از دست رفتن بینایی، موجب آمرزش گناهان است، و از دست رفتن شنوایی، موجب آمرزش گناهان است، و هر اندازه از جسم کاهد به همان مقدار آمرزش دهد.
(۷*) قرآن کریم، سوره فتح(۴۸)، آیه ۱۷
Quran, Sooreh Fath(#48), Ayeh #17
لَيْسَ عَلَى الْأَعْمَىٰ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ…
بزهی نیست بر نابینا و نیز بر لنگ…
(۸*) قرآن کریم، سوره نور)۲۴(، آیه ۳۵
Quran, Sooreh Nour(#24), Ayeh #35
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ ۖ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ ۖ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ
خدا نور آسمان ها و زمین است؛ وصف نورش مانند چراغدانی است که در آن، چراغ پر فروغی است، و آن چراغ در میان قندیل بلورینی است، که آن قندیل بلورین گویی ستاره تابانی است، [و آن چراغ] از [روغن] درخت زیتونی پر برکت که نه شرقی است و نه غربی افروخته می شود، و روغن آن [از پاکی، صافی و آمادگی احتراق] بی آنکه آتشی بدان رسد، نزدیک است شعله ور گردد. نوریست بر فراز نوری (روشنی بر روشنی است)؛ خدا هر کس را بخواهد به سوی نور خود هدایت میکند و خدا برای مردم مثلها می زند[تا حقایق را بفهمند] و خدا به همه چیز داناست.
(۹*) قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۰
Quran, Sooreh Baghareh(#2), Ayeh #20
يَكَادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ ۖ كُلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُوا ۚ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
نزدیک است که آن برقِ [بسیار رخشنده، روشنیِ] چشم های آنان را برباید؛ زمانی که آنان را روشنی دهد، در آن روشنی راه می روند و چون محیط را بر آنان تاریک کند، می ایستند و اگر خدا می خواست [شنواییِ] گوش و [بیناییِ] چشم آنان را نابود می کرد؛ زیرا خدا بر هر کاری تواناست.
(۱۰*) قرآن کریم، سوره کهف(۱۸)، آیه ۱۸
Quran, Sooreh Kahf(#18), Ayeh #18
وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ ۚ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ ۖ وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ ۚلَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا
و تو می پنداشتی که آنان بیدارند در حالی که خفتگان اند، و ما آنان را به سمت راست و چپ می گرداندیم. و سگشان بر آستانه غار دو دست خویش گسترده بود. اگر به سراغ آنان می رفتی قهراً می گریختی و از آنان سخت می ترسیدی.
(۱۱*) قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۷۶
Quran, Sooreh Anaam(#6), Ayeh #76
فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ
پس چون شب بر او نمودار شد ستاره درخشانی دید، گفت: این پروردگار من است. چون آن ستاره غروب کرد گفت: من چیزهای غروب کردنی و ناپدید شدنی را دوست ندارم (به خدایی نخواهم گرفت).
(۱) اِکرام: بزرگ داشتن، گرامی داشتن
(۲) فَسخ: جدا کردن، گسستن، بر هم زدن معامله
(۳) عَزایِم: جمع عَزیمة به معنی قصد و اراده
(۴) هِمَم: جمعِ هِمَّة، همت ها، خواست ها
(۵) لَعل: نوعی سنگ قیمتی از ترکیبات آلومینیوم به رنگ سرخ، مانند یاقوت
(۶) عَنا: رنج و سختی
(۷) سَمع: گوش
(۸) چَهْ کَن: چاه کَن
(۹) آبِ مَعین: آب روان و گوارا
(۱۰) جِدّ: تلاش و کوشش
(۱۱) جَدّ: بهره و نصیب
(۱۲) اندیشهخو: دارای طبع و سرشت اندیشه و فکر. کسی که پیوسته در فکر است، اما نه فکر صواب بلکه خیالات واهی
(۱۳) خر را خموش راندن: کنایه از مماشات و مدارا کردن
(۱۴) وسواس: اندیشه بد که بر دل بگذرد
(۱۵) پاس داشتن: حرمت نگاه داشتن
(۱۶) خَسیس: فرومایه، پست
(۱۷) ظَنّ: گمان
(۱۸) اِعطا: بخشیدن
(۱۹) جهانآرا: آرایش دهنده جهان. کنایه از گسترده و جهان شمول
(۲۰) سِگالیدن: اندیشیدن و فکر کردن، بخصوص اندیشه بد
(۲۱) زَمَن: زمان، روزگار
(۲۲) خَلَق: ژنده، کهنه، پوسیده
(۲۳) سَنَد: شخص مورد اعتماد
(۲۴) مَعدِلَت: عدل و داد
(۲۵) زَفت: بزرگ، ستبر
(۲۶) چُست: چالاک
(۲۷) بِستان: بگیر، از مصدر ستاندن به معنی گرفتن
(۲۸) نَدید: نظیر و مانند
(۲۹) رَشید: دارای رشد، رشد یابنده، کامل
(۳۰) سیاست: مجازات، کیفر
(۳۱) چفسیده يی: چسبیده ای
(۳۲) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان
(۳۳) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب
(۳۴) جَریده: تنها
(۳۵) سُؤر: بقیه چیزی، پس خورده که به فارسی بِشخوار گویند.
(۳۶) بُرین: قاش، بُرشی هِلال مانند از خربزه و هندوانه
(۳۷) انگبین: عسل
(۳۸) کَرْچ: قاش
(۳۹) مُشتَهی: بااشتها
(۴۰) آبِلِه: تاول
(۴۱) حیلَت: تدبیر، چاره جویی
(۴۲) دو تو: دولا، خمیده
(۴۳) اِنعام: نعمت دادن، بخشش شخص بزرگ به کوچکتر خود
(۴۴) بِطّیخ: خربزه
(۴۵) دُرد: آنچه از مایعات خصوصاً شراب تهنشین شود و در ته ظرف جا بگیرد، لای
(۴۶) شافی: شفابخش، شفا
(۴۷) گزافه: هرزه و بیهوه
(۴۸) جَماد: هر چیز بی جان، موجود بی جان و بی حرکت مانند سنگ و چوب مقابل نبات و حیوان .
(۴۹) صَفیر: بانگ و فریاد
(۵۰) مَلعُون: لعنت شده
(۵۱) نُقصان: کمی، کاستی
(۵۲) عُقُول: جمع عقل
(۵۳) لَعْن: نفرین
(۵۴) گَبر: کافر
(۵۵) فَرَج: گشایش
(۵۶) نُبی: قرآن
(۵۷) آفِل: فرورونده، غروبکننده
(۵۸) اَنصار: یاران، جمع ناصر و نصیر
(۵۹) فَرَس: اسب
(۶۰) مُشتری: بزرگترین سیّاره منظومه شمسی که بین مریخ و زُحل قرار دارد. سعد اکبر، سعد آسمان
(۶۱) زُحَل: کیوان، نحس اکبر
(۶۲) جَرّ و مَد: کنایه از حالات خوشی و ناخوشی است که بر
آدمی دست می دهد.
(۶۳) سَعد: خجسته، مبارک، مقابل نحس
(۶۴) نَقب: سوراخ و راه باریک در زیر زمین
(۶۵) سَره: خالص، پسندیده، خوب، نیکو
(۶۶) قُصور: جمع قصر، کاخ ها
(۶۷) خَور: خورشید
Sign in or sign up to post comments.