مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۹۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 198, Divan e Shams
ای صوفیانِ عشق بدرّید خرقهها
صد جامه ضرب کرد(۱) گل از لذتِ صبا
کز یار دور ماند و گرفتارِ خار شد
زین هر دو درد رَست گل از امرِ اِئتِیا*۱
از غیب رو نمود صَلایی زد و برفت
کاین راه کوته است، گرت نیست پا روا(۲)
من هم خموش کردم و رفتم عَقیبِ(۳) گل
از من سلام و خدمت(۴) ریحان و لاله را
دل از سخن پُر آمد و امکانِ گفت نیست
ای جانِ صوفیان بگشا لب به ماجرا
زان حالها بگو که هنوز آن نیامدهست
چون خوی صوفیان نبُوَد ذکرِ مامَضی(۵)
چون کیسه جمع نَبْوَد، باشد دریده درز
پس سیم جمع چون شود از وی؟ یکی بیا
*۱ قرآن کریم، سوره فصلت(۴۱)، آیه ۱۱
Quran, Sooreh Fosselat(#41), Line #11
ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ
چون خداوند به آسمان پرداخت و آن دودی بود. به آسمان و زمین گفت: خواه یا ناخواه بیایید. گفتند: فرمانبردار آمدیم.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۱۶۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3160
عار نَبْوَد شیر را از سِلسِله
نیست ما را از قضایِ حق گِله
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۹۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1194
چون قضا آید، نبینی غیر پوست
دشمنان را باز نشناسی ز دوست
چون چنین شد اِبتِهال(۶) آغاز کن
ناله و تسبیح و روزه ساز کن
ناله میکن کای تو عَلّامُ الْغُیوب(۷)
زیر سنگ مکر بد(۸) ما را مکوب
گر سگی کردیم(۹) ای شیرآفرین
شیر را مگمار بر ما زین کَمین(۱۰)
آبِ خوش را صورتِ آتش مده
اندر آتش، صورت آبی مَنِه
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۰۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3305
نازنینی تو، ولی در حدِّ خویش
اَلله اَلله پا مَنِه از حدّ، بیش
گر زنی بر نازنینتر از خودت
در تگِ هفتم زمین، زیر آردت
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۰۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3309
جمله حیوان را پیِ انسان بِکُش
جمله انسان را بِکُش از بهر هُش
هُش چه باشد عقل کُلِّ هوشمند
هوش جُزوی، هُش بُوَد اما نَژَند(۱۱)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2466
پیش چوگانهای حکم کُن فَکان*۲
میدویم اندر مکان و لامکان
*۲ قرآن کریم، سوره يس (٣۶) ، آیه ۸۲
Quran, Sooreh Yassin(#36), Line #82
إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ
چون بخواهد چیزی را بیافریند، فرمانش این است که می گوید: باش، پس مىشود.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 383
دم به دم چون تو مراقب میشوی
داد میبینی و داور ای غَوی(۱۲)
ور ببندی چشمِ خود را ز احتِجاب(۱۳)
کارِ خود را کی گذارد آفتاب؟
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۴۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1747
پاره کردهٔ وسوسه باشی دلا
گر طرب را باز دانی از بلا
گر مرادت را مَذاقِ(۱۴) شِکَّرست
بیمرادی نه مرادِ دلبرست؟
هر ستارهش خونبهای صد هِلال
خونِ عالَم ریختن، او را حلال
ما بها و خونبها را یافتیم
جانبِ جان باختن بشتافتیم
ای حیاتِ عاشقان در مردگی
دل نیابی جز که در دلبُردگی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1620
گر ببینی میلِ خود سوی سَما
پَرِّ دولت برگُشا همچون هُما(۱۵)
ور ببینی میلِ خود سوی زمین
نوحه میکن، هیچ منشین از حَنین(۱۶)
عاقلان، خود نوحهها پیشین کنند
جاهلان، آخِر به سر بر میزنند
ز ابتدای کار، آخِر را ببین
تا نباشی تو پشیمان یَومِ دین(۱۷)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۰۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3002
ای برادر، صبر کن بر دردِ نیش
تا رهی از نیشِ نفسِ گبرِ خویش
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۰۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3008
چیست تعظیمِ خدا؟ افراشتن
خویشتن را خوار و خاکی داشتن
چیست توحیدِ خدا؟ آموختن
خویشتن را پیشِ واحد سوختن
گر همیخواهی که بفروزی چو روز
هستی همچون شبِ خود را بسوز
هستی ات در هستِ آن هستینواز(۱۸)
همچو مس در کیمیا اندر گُداز
در من و ما، سخت کردستی دو دست
هست این جمله خرابی از دو هست
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۹۵۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2951
گردنِ خر گیر و سوی راه کَش
سوی رَهبانان و رَهدانانِ خَوش
هین مَهِل(۱۹) خر را و دست از وی مدار
زآنکه عشقِ اوست، سوی سبزهزار
گر یکی دَم، تو به غفلت واهِلیش(۲۰)
او رود فرسنگ ها سوی حَشیش(۲۱)
دشمنِ راه است خر، مستِ علف
ای که بس خَربنده(۲۲) را کرد او تلف
گر ندانی ره، هر آنچه خر بخواست
عکسِ آن کن، خود بُوَد آن راهِ راست
شاوِرُوهُنَّ پس آنگه خالِفُوا
اِنَّ مَنْ لَمْ یَعْصِهِنَّ تالِفُ
با من های ذهنی(نفس ها) مشورت کنید و آنگاه بر خلاف مشورت آنان، عمل نمایید که همانا هر کس در برابر من های ذهنی(نفس ها)، سرکشی نکند و تابع آنان گردد هلاک شود.
با هوی' و آرزو کم باش دوست
چون یُضِلُّک عَنْ سَبیلِ الله*۳ اوست
با هوای نفس، کمتر دوستی کن که همو تو را از راه خدا گمراه می کند.
این هوا را نشکند اندر جهان
هیچ چیزی همچو سایهٔ همرهان
*۳ قرآن کریم، سوره ص(۳۸)، آیه ۲۶
Quran, Sooreh Saad(#38), Line #26
…لَا تَتَّبِعِ الْهَوَىٰ فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ…
...از خواهش نفس، پیروی مکن که تو را از راه خدا گمراه سازد…
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 323
نام، میری و وزیری و شهی
در نهانش مرگ و درد و جاندهی
بنده باش و بر زمین رو چون سَمَند
چون جِنازه نَه، که بر گردن بَرَند
جمله را حَمّال خود خواهد کَفور(۲۳)
چون سوارِ مُرده آرندش به گور
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 328
بارِ خود بر کس منه، بر خویش نِه
سروری را کم طلب، درویش بِه
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 333
گفت پیغمبر که جَنَّت از اله
گر همیخواهی، ز کس چیزی مخواه
چون نخواهی، من کَفیلم(۲۴) مر تو را
جَنَّتُ الـْمَاوی و دیدارِ خدا
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۰۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 408
در تَرَدُّد(۲۵) ماندهایم اندر دو کار
این تَرَدُّد کی بود بیاختیار؟
این کنم یا آن کنم او کی گُوَد(۲۶)
که دو دست و پای او بسته بُوَد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 412
پس تَرَدُّد را بباید قدرتی
ورنه آن خنده بود بر سِبلَتی(۲۷)
بر قضا کم نِه بهانه، ای جوان
جرمِ خود را چون نهی بر دیگران؟
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 415
گِردِ خود برگرد و جرمِ خود ببین
جنبش از خود بین و از سایه مبین
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 418
در چه کردی جهد کان وا تو نگشت؟
تو چه کاریدی که نامد رَیعِ کَشت(۲۸)؟
فعل ِتو که زاید از جان و تنت
همچو فرزندت بگیرد دامنت
فعل را در غیب، صورت میکنند
فعلِ دزدی را نه داری میزنند؟
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3182
فعل توست این غُصههای دم به دم
این بود معنی قَدْ جَفَّ الْقَلَم*۴
*۴ حدیث
جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.
خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 423
تا تو عالِم باشی و عادل، قضا
نامناسب چون دهد داد و سزا؟
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 426
جرمِ خود را بر کسی دیگر منه
هوش و گوش خود بدین پاداش ده
جرم بر خود نه، که تو خود کاشتی
با جزا و عدلِ حق کن آشتی
رنج را باشد سبب بد کردنی
بد ز فعلِ خود شناس از بخت نی
آن نظر در بخت، چشم اَحوَل(۲۹) کند
کَلب(۳۰) را کَهدانی(۳۱) و کاهِل(۳۲) کند
متهم کن نفس خود را ای فتی
متهم کم کن جزای عدل را
توبه کن، مردانه سر آور به ره
که فَمَنْ یَعْمَل بِمِثقالٍ یَرَه*۵
مردانه توبه كن و به هدايت در آی، زیرا هر کس عملی را به اندازه ذره ای انجام دهد جزای آن را می بیند.
در فُسونِ(۳۳) نفس کم شو غِرّهای(۳۴)
که آفتابِ حق نپوشد ذرّهای
هست این ذرّاتِ جسمی ای مفید
پیشِ این خورشیدِ جسمانی پدید
هست ذرّاتِ خَواطِر(۳۵) و افتِکار(۳۶)
پیشِ خورشید حقایق آشکار
*۵ قرآن کریم، سوره زلزال(۹۹)، آیه ۷،۸
Quran, Sooreh Zelzaal(#99), Line #7,8
فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ (۷)
پس هر کس به اندازه ذره ای نیکی کند پاداش آن بیند.
وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ(۸)
هر کس به اندازه ذره ای بدی کند جزای آن بیند.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4462
فَسْخُ عَزایِمَ وَ نَقْضُها ( بر هم زدن و گسستن اراده ها و تصمیم ها )، جهت با خبر کردن آدمی را از آنکه مالک و قاهر اوست و گاه گاه عزم او را فسخ ناکردن و نافذ داشتن، تا طمع او را بر عزم کردن دارد تا باز عزمش را بشکند، تا تنبیه بر تنبیه بود.
عزم ها و قصدها در ماجرا
گاه گاهی راست میآید تو را
تا به طَمْعِ(۳۷) آن دلت نیت کند
بار دیگر نیتت را بشکند
ور به کلّی بیمرادت داشتی
دل شدی نومید، اَمَل(۳۸) کی کاشتی؟
ور نکاریدی اَمَل، از عوری اش
کی شدی پیدا برو مَقهوری اش(۳۹)؟
عاشقان از بیمرادی هایِ خویش
باخبر گشتند از مولایِ خویش
بیمرادی شد قَلاووزِ(۴۰) بهشت
حُفَّتِ الْجَنَّة*۶ شنو ای خوش سرشت
که مراداتت همه اشکستهپاست
پس کسی باشد که کام او، رواست؟
پس شدند اشکستهاش آن صادقان
لیک کو خود آن شکست عاشقان؟
عاقلان، اشکستهاش از اضطرار
عاشقان، اشکسته با صد اختیار
عاقلانش، بندگانِ بندیاند
عاشقانش، شِکّری و قندیاند
اِئْتِیا کَرْهاً مهار عاقلان
اِئْتِیا طَوْعاً بهار بیدلان
( از روی کراهت و بی میلی بیایید، افسار عاقلان است،
اما از روی رضا و خرسندی بیایید، بهار عاشقان است)
*۶ حدیث نبوی
قالَ رَسولُ الله: حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْـمَكارِهِ وَ حُفَّتِ النّارُ بِالشَّهَواتِ
رسول خدا فرمود: بهشت در سختی ها و ناملایمات پیچیده شده است و دوزخ در شهوات.
حافظ، غزلیات، غزل شماره ۱۱۷
Hafez Poem(Qazal)# 117, Divan e Ghazaliat
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس
که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد
ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم
تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد
به چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لاله
به ندیم شاه ماند که به کف ایاغ دارد
شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن
مگر آن که شمع رویت به رهم چراغ دارد
من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییم
که بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد
سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم
طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد
سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ
که نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد
(۱) ضرب کردن: شق کردن، دریدن
(۲) روا: مخفف روان، رونده
(۳) عَقیب: دنبال
(۴) سلام و خدمت: درود و زمین بوس، درود و تعظیم
(۵) مامَضی: گذشته، آنچه گذشت
(۶) اِبتِهال: دعا از روی اخلاص و زاری
(۷) عَلّامُ الْغُیوب: داننده غیب ها، خدا
(۸) مکر بد: اندیشه های پر از هم هویت شدگی و پر از درد من ذهنی
(۹) سگی کردن: کار پلید و ناپاک انجام دادن
(۱۰) کمین: نهانگاه
(۱۱) نژند: اندوهگین و افسرده، هشیاری جسمی
(۱۲) غَوی: گمراه
(۱۳) اِحتِجاب: حجاب، در حجاب رفتن
(۱۴) مَذاق: طعم، مزه
(۱۵) هُما: پرنده ای افسانه ای که به باور قدما اگر سایه اش بر سر کسی بیفتد آن شخص سعادتمند می شود
(۱۶) حَنین: ناله، زاری
(۱۷) یَومِ دین: روز قیامت
(۱۸) هستینواز: منظور حق تعالی است
(۱۹) مَهِل: رها مکن
(۲۰) هِلیدن: رها کردن
(۲۱) حَشیش: گیاه خشک، علف
(۲۲) خَربنده: آنکه تیمار خر کند. مجازاً فرمانبردار هوای نفس
(۲۳) کَفور: بسیار ناسپاس، بسیار کفر کننده
(۲۴) کَفیل: ضامن، کفالتکننده
(۲۵) تَرَدُّد: دودل شدن، ترديد
(۲۶) گُوَد: بگوید
(۲۷) سِبلَت: سبیل
(۲۸) رَیعِ کَشت: محصول زراعت
(۲۹) اَحوَل: لوچ، دوبین
(۳۰) کَلب: سگ
(۳۱) کَهدانی: اهل آخور ستور، پست و حقیر
(۳۲) کاهِل: سست، تنبل
(۳۳) فُسون: فریب
(۳۴) غِرّه: مغرور شدن، فریفته شدن
(۳۵) خَواطِر: جمع خاطر، اندیشه ها
(۳۶) اِفتِکار: اندیشیدن
(۳۷) طَمْع: زیادهخواهی، حرص، آز
(۳۸) اَمَل: آرزو
(۳۹) مَقهُور: خوار شده، مغلوب
(۴۰) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشرو لشکر
:مُشک را گفتند
،ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﮏ ﻋﯿﺐ ﻫﺴﺖ
ﺑﺎ ﻫﺮﮐﻪ ﻧﺸﯿﻨﯽ
.ﺍﺯ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﻫﯽ
:ﮔﻔﺖ
،ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﻨﮕﺮﻡ ﺑﺎ ﮐﯽﺍﻡ
!ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﻨﮕﺮﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ ﮐﯽﺍﻡ
سپاس