Description
برنامه شماره ۲۷۲ گنج حضور اجرا: پرویز شهبازی
تمامی اشعار این برنامه، PDF
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۰۲۵
مرا آن اصل بیداری دگرباره به خواب اندر
بداد افیون شور و شر ببرد از سر ببرد از سر
به صد حیله کنم غافل از او خود را کنم جاهل
بیاید آن مه کامل به دست او چنین ساغر
مرا گوید نمیگویی که تا چند از گدارویی
چو هر عوری و ادباری گدایی میکنی هر در
بدین زاری و خفریقی غلام دلق و ابریقی
اگر حقی و تحقیقی چرایی این جوال اندر
از اینها کز تو میزاید شهان را ننگ میآید
ملک بودی چرا باید که باشی دیو را تسخر
که داند گفت گفت او که عالم نیست جفت او
ز پیدا و نهفت او جهان کورست و هستی کر
مرا گر آن زبان بودی که راز یار بگشودی
هر آن جانی که بشنودی برون جستی از این معبر
از آن دلدار دریادل مرا حالیست بس مشکل
که ویران میشود سینه از آن جولان و کر و فر
اگر با مؤمنان گویم همه کافر شوند آن دم
وگر با کافران گویم نماند در جهان کافر
چو دوش آمد خیال او به خواب اندر تفضل جو
مرا پرسید چونی تو بگفتم بیتو بس مضطر
اگر صد جان بود ما را شود خون از غمت یارا
دلت سنگست یا خارا و یا کوهیست از مرمر
|
وحی همانا نگاه عارفانه ای ست که در اندیشه و شیوه عملکرد ما، اثرات نیکو و تحولاتی روشنگرانه برجای خواهد گذاشت. در ذهنیت های آدمیانی گرفتار؛ ما دنبال عشق گمگشته می گردیم؛ در حالیکه عشق ورزی مانند زيبايى روز و همانند نوزادی در دل شب، حضوری ست سراپا بی دَخل و تـَصرف و مصون از تـمـَـلــُـک و تفــَکــُـر