.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۲۱ بر روی این لینک کلیک کنید
PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت
- نسخه ریز مناسب پرینت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت
- نسخه درشت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shams
بتِ من ز در درآمد، به مبارکی و شادی
به مرادِ دل رسیدم، به جهانِ بیمرادی
تو بپرس چون درآمد؟ که برون نرفت هرگز
که درآمد و برون شد، صفتی بُوَد جمادی
غلطم، مگو که: چون شد؟ ز چگونگی برون شد
تو چگونهای، ولیکن تو ز بیچگونه زادی
چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۱) را؟
نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی
همه بیخودی پسندم، همه تن چو گُل بخندم
به طرب میان ببندم، که چنین دَری گشادی
(۱) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shams
بتِ من ز در درآمد، به مبارکی و شادی
به مرادِ دل رسیدم، به جهانِ بیمرادی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #47
حِسِّ خُفّاشت، سویِ مغرب دَوان
حِسِّ دُرْپاشت(۲)، سویِ مشرق روان
(۲) دُرْپاش: نثار کنندهٔ مروارید، پاشندهٔ مروارید، کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678
چون به من زنده شود این مُردهتن
جانِ من باشد که رُو آرَد به من
من کنم او را ازین جان محتشم
جان که من بخشم، ببیند بخششم
جانِ نامحرم نبیند رویِ دوست
جز همآن جان کاَصلِ او از کویِ اوست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1366
ای بسا سرمستِ نار و نارجُو
خویشتن را نورِ مطلق داند او
جز مگر بندهٔ خدا، یا جذبِ حق
با رهش آرَد، بگردانَد ورق
تا بداند کآن خیالِ نارِیه(۳)
در طریقت نیست اِلّا عارِیه
(۳) نارِیه: آتشین
------------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3246
ای بسا کفّار را سودایِ دین
بندِ او ناموس و کِبر و آن و این
بندِ پنهان، لیک از آهن بَتَر
بندِ آهن را بِدَرّانَد تبر
بندِ آهن را توان کردن جدا
بند غیبی را نداند کس دوا
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
عِلتی بتّر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو ای ذُو دَلال(۴)
از دل و از دیدهات بس خون رود
تا ز تو این مُعجِبی(۵) بیرون رود
علت ابلیس انَاخیری بدهست
وین مرض در نفسِ هر مخلوق هست
(۴) ذُو دَلال: صاحب ناز و کرشمه
(۵) مُعجِبی: خودبینی
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #338
چون فدای بیوفایان میشوی
از گمانِ بَد، بدان سو میروی؟
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1453
قبله کردم من همه عمر از حَوَل
آن خیالاتی که گُم شد در اَجَل
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1687
گفت: میدانم سبب این نیش را
میشناسم من گناهِ خویش را
من شکستم حرمتِ اَیمانِ(۶) او
پس یمینم(۷) بُرد دادِستانِ او
من شکستم عهد و، دانستم بَدست
تا رسید آن شومیِ جُرأت به دست
(۶) اَیْمانِ: جمع یمین، سوگند
(۷) یَمین: دست راست
------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3787
آنکه بیند او مُسَبِّب را عیان
کی نهد دل بر سببهایِ جهان؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3156
ربّ میگوید: برو سویِ سبب
چون ز صُنعم(۸) یاد کردی؟ ای عجب
گفت: زین پس من تو را بینم همه
ننگرم سویِ سبب و آن دَمدَمه(۹)
گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۱۰)، کارِ توست
ای تو اندر توبه و میثاق، سُست
حضرتِ پروردگار که به سست ایمانی چنین بندهای واقف است می فرماید: هرگاه تو
را به عالمِ اسباب باز گردانم، دوباره مفتون همان اسباب و علل ظاهری می شوی
و مرا از یاد میبری. کارِ تو همین است ای بندهٔ توبه شکن و سست عهد.
لیک من آن ننگرم، رحمت کنم
رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم
(۸) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان
(۹) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب
(۱۰) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شدهاند، بازگردند.
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4178
ای نخود میجوش اندر ابتلا
تا نه هستیّ و، نه خود مانَد تو را
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1388
قوّت از حق خواهم و توفیق و لاف
تا به سوزن بر کَنَم این کوهِ قاف
سهل شیری دان که صفها بشکند
شیر آن است آن که خود را بشکند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1768
لا شَک(۱۱)، این تَرکِ هوا تلخی دِه است
لیک از تلخیِّ بُعدِ حق بِه است
گر جِهاد و صَوم(۱۲) سخت است و خشن
لیک این بهتر ز بُعدِ مُمتَحِن(۱۳)
رنج کی مانَد دَمی که ذُوالـْمِنَن(۱۴)
گویدت: چونی؟ تو ای رنجورِ من
ور نگوید، کِت نه آن فهم و فن است
لیک آن ذوقِ تو پرسش کردن است
آن مَلیحان(۱۵) که طبیبانِ دلاند
سوی رنجوران به پرسش مایلاند
(۱۱) لا شَک: بدون شک، بی تردید
(۱۲) صَوم: روزه، روزه گرفتن
(۱۳) مُمتَحِن: امتحان کننده
(۱۴) ذُوالـْمِنَن: صاحب منتها، صاحب عطاها، از صفات خداوند
(۱۵) مَلیح: نمکین، زیبا
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3120, Divan e Shams
اگر بر دلِ ما، دو صد قفل باشد
کلیدی فرستی و در را گُشایی
دَرآ در دلِ ما، که روشن چراغی
دَرآ در دو دیده، که خوش توتیایی
اگر لشکرِ غم سیاهی درآرد
تو خورشیدِ رزمی و صاحب لَوایی(۱۶ و ۱۷)
(۱۶) لَوا: پرچم
(۱۷) صاحب لَوا: امیر، فرمانروا
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3073
قفل زفتست(۱۸) و گشاینده خدا
دست در تسلیم زن واندر رضا
ذرّه ذرّه گر شود مفتاحها
این گشایش نیست جز از کبریا
(۱۸) زَفت: ستبر، بزرگ
------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2588
هر کجا بینی برهنه و بینوا
دان که او بگریخته است از اوستا
تا چنان گردد که میخواهد دلش
آن دلِ کورِ بدِ بیحاصلش
گر چنین گشتی که اُستا خواستی
خویش را و خویش را آراستی
هر که از اُستا گریزد در جهان
او ز دولت میگریزد، این بدان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #569
میفزاید در وسایط(۱۹) فلسفی(۲۰)
از دلایل، باز برعکسش صَفی(۲۱)
این گریزد از دلیل و از حجاب
از پی مَدْلُول(۲۲) سر بُرده به جیب
گر دُخان(۲۳) او را دلیلِ آتش است
بی دُخان ما را در آن آتش خوش است
خاصه آن آتش که از قرب و وَلا(۲۴)
از دُخان نزدیکتر آمد به ما
قرآن کریم، سورهٔ ق (۵۰)، آيهٔ ۱۶
Quran, Soothe Qaaf(#50), Line #16
«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»
«و ما از رگ گردن او، به او نزدیک تریم.»
(۱۹) وسایط: جمع واسطه
(۲۰) فلسفی: منسوب به فلسفه، فیلسوف، من ذهنی
(۲۱) صَفی: مراد از صفی همان صافی است، خالص، انسان زنده به حضور
(۲۲) مَدْلُول: دلالت کرده شده، رهنمون شده
(۲۳) دُخان: دود
(۲۴) وَلا: دوستی و محبت
------------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3272
پرتوِ روح است نطق و چشم و گوش
پرتو آتش بُوَد در آب، جوش
آنچنان که پرتوِ جان، بر تن است
پرتوِ اَبدال، بر جانِ من است
جانِ جان، چو واکَشد پا را زِ جان
جان چنان گردد که بیجان تن، بدان
سَر از آن رُو مینَهَم من بر زمین
تا گواهِ من بُوَد در یَوْمِ دین(۲۵)
یَوْمِ دین که زُلْزِلَت زِلْزالَها
این زمین باشد گُواهِ حالها
کو تُحَدِّث جَهْرَةً اَخْبارَها
در سخن آید زمین و خارها
قرآن كريم، سورهٔ زلزال (۹۹)، آيات ۱ تا ۵
Quran, Sooreh Az-Zalzala(#99), Line #1-5
«إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا. وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا. وَقَالَ الْإِنْسَانُ مَا لَهَا.
يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا. بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَىٰ لَهَا.»
«هنگامی که زمین را با [شدیدترین] لرزشش بلرزانند، و زمین بارهای
گرانش را بیرون اندازد، و انسان بگوید: «زمین را چه شدهاست؟»
آن روز است که زمین خبرهای خود را میگوید؛ زیرا که
پروردگارت به او وحی کردهاست.»
(۲۵) یَوْمِ دین: روزِ قیامت
------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3174
چون مبارک نیست بر تو این علوم
خویشتن گُولی(۲۶) کُن و، بگذر ز شوم
چون مَلایک گُو که: لٰا عِلْمَ لَناٰ
یا الٰهی، غَیْرَ ماٰ عَلَّمْتَناٰ
مانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.
قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۲
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #32
«قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى
نيست. تويى داناى حكيم.»
(۲۶) گُول: ابله، نادان، احمق
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466
عاشقان از بیمرادیهایِ خویش
باخبر گشتند از مولایِ خویش
بیمرادی شد قَلاووزِ(۲۷) بهشت
حُفَّتِالْجَنَّة شنو ای خوشْسرشت
حدیث نبوی
«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»
«بهشت در چیزهایی ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»
(۲۷) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشروِ لشکر
------------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #635
در هر آن کاری که میل استَت بدان
قدرت خود را همی بینی عِیان
در هر آن کاری که میلت نیست و خواست
اندر آن جبری شدی، کین از خداست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2935, Divan e Shams
بستی تو هستِ ما را، بر نیستیِّ مطلق
بستی مرادِ ما را بر شرطِ بیمرادی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3187
ترک کن این جبر را که بس تهیست
تا بدانی سِرِّ سِرِّ جبر چیست
ترک کن این جبرِ جمعِ مَنبَلان(۲۸)
تا خبر یابی از آن جبرِ چو جان
ترکِ معشوقی کن و، کن عاشقی
ای گمان برده که خوب و فایقی(۲۹)
(۲۸) مَنبَل: تنبل، کاهل، بیکار
(۲۹) فایق: چیره، مسلط، برتر
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shams
غلطم، مگو که: چون شد؟ ز چگونگی برون شد
تو چگونهای، ولیکن تو ز بیچگونه زادی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 638, Divan e Shams
چنان گشت و چنین گشت، چنان راست نیاید
مدانید که چونید، مدانید که چندید
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1626
کارِ من بی علّت است و مُستقیم
هست تقدیرم نه علّت، ای سَقیم(۳۰)
(۳۰) سَقیم: بیمار
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shams
چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم را؟
نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2436, Divan e Shams
من از عدم زادم تو را، بر تخت بنهادم تو را
آیینهیی دادم تو را، باشد که با ما خو کنی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 435, Divan e Shams
این عدم خود چه مبارک جایست
که مددهایِ وجود از عدمست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 950, Divan e Shams
به هر کجا عدم آید، وجود کَم گردد
زهی عدم که چو آمد، ازو وجود افزود
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1019
یُخرِجُ الحَیَّ مِنَ المَْیِّتْ بدان
که عدم آمد امید عابدان
حق تعالی زنده را از مُرده بیرون کشد. بدان که عدم مایهٔ
امیدواریِ پرستشگران است.
قرآن کریم، سوره روم (۳۰)، آیه ۱۹
Quran, Sooreh Ar-Room(#30), Line #19
«يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ
وَيُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ وَكَذَٰلِكَ تُخْرَجُونَ.»
«زنده را از مرده بيرون آرد و مرده را از زنده. و زمين را پس از مُردنش
زنده مىسازد و شما نيز اين چنين از گورها بيرون شويد.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #802
تا لبِ بحر، این نشانِ پایهاست
پس نشانِ پا درونِ بحر لاست
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گسترد بهرِ ما بساط(۳۱)
که بگویید از طریقِ انبساط
(۳۱) بِساط: هر چیزِ گستردنی مانندِ فرش و سفره
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shams
همه بیخودی پسندم، همه تن چو گُل بخندم
به طرب میان ببندم، که چنین دَری گشادی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۱۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3218
جهد کن، در بیخودی خود را بیاب
زودتر، واللهُ اَعلَم بِالصَّواب
«در راه خدا چنان بکوش که به مرتبهٔ بیخویشی رسی، و در مرتبهٔ بیخویشی،
منِ حقیقی خود را هر چه سریعتر بیابی. و خدا به راستی و درستی داناتر است.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 41, Divan e Shams
شمع جهان! دوش نَبُد نورِ تو در حلقهٔ ما
راست بگو! شمعِ رُخَت دوش کجا بود کجا؟
سویِ دلِ ما بنگر، کز هوسِ دیدنِ تو
نیست شد و سیر نشد از طلب و طالَ بقا(۳۲)
دوش کجا بود مهت؟ خیمه و خیل و سپهت؟
دولت آنجا، که درو حسنِ تو بگشاد قبا
دوش به هر جا که بُدی، دانم کامروز ز غم
گشته بُوَد همچو دلم مسجدِ لا حولَ و لا
(۳۲) طالَ بقا: عمرش دراز باد
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4088
گفت: ای یاران از آن دیوان نیَم
که ز لٰاحَوْلی(۳۳) ضعیف آید پیَم(۳۴)
(۳۳) لٰاحَوْل: منظور لاحَوْلَ و لا قُوَّة اِلّا بِالله به معنی نیست نیرویی به جز نیروی خدا.
(۳۴) پی: بنیان، شالوده، پایه
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 41, Divan e Shams
دوش همیگشتم من تا به سحر نالهکنان
بَدْرُکَ بِالصُّبْحِ بَدٰا هَیَّجَ نَومی وَ نَفی
ماه چهارده شبهٔ تو سحرگاه طالع شد، خوابم را پریشان کرد و از بین برد.
سایهٔ نوری تو و ما جمله جهان سایهٔ تو
نور که دیدهست که او باشد از سایه جدا؟
گاه بُوَد پهلویِ او، گاه شود محو درو
پهلویِ او هست خدا، محو درو هست لقا
سایه زده دستِ طلب، سخت در آن نورِ عجب
تا چو بکاهد بکشد نورِ خدایش به خدا
شرحِ جدایی و درآمیختگی سایه و نور
لا یَتَناهی و لَئِنْ جِئْتَ بِضِعْفٍ مَدَداً
به پایان نمیرسد، اگرچه تو هم مرا یاری مضاعف بکنی.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #760
اتّصالی بیتَکَیُّف(۳۵)، بیقیاس
هست رَبُّالنّاس را با جانِ ناس
(۳۵) تَکَیُّف: کیفیّتپذیری، کیفیّت داشتن
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961
بینهایت حضرت است این بارگاه
صدر را بگذار، صدرِ توست راه
قرآن كريم، سورهٔ كهف (١٨)، آيهٔ ١٠٩
Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #109
«قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ
قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا.»
«بگو: اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگار من مركب شود، دريا به پايان مىرسد
و كلمات پروردگار من به پايان نمىرسد، هر چند درياى ديگرى به مدد آن بياوريم.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 41, Divan e Shams
نور مسبّب بُوَد و هر چه سبب سایهٔ او
بیسببی قَدْ جَعَلاللهُ لِکُلٍ سَبَباً
خداوند، بی سببی را، سبب همه چیز قرار داده است.
آینهٔ همدگر افتاد مسبّب و سبب
هر که نه چون آینه گشتست، ندید آینه را
------------------------
مجموع لغات:
(۱) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)
(۲) دُرْپاش: نثار کنندهٔ مروارید، پاشندهٔ مروارید، کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان.
(۳) نارِیه: آتشین
(۴) ذُو دَلال: صاحب ناز و کرشمه
(۵) مُعجِبی: خودبینی
(۶) اَیْمانِ: جمع یمین، سوگند
(۷) یَمین: دست راست
(۸) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان
(۹) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب
(۱۰) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شدهاند، بازگردند.
(۱۱) لا شَک: بدون شک، بی تردید
(۱۲) صَوم: روزه، روزه گرفتن
(۱۳) مُمتَحِن: امتحان کننده
(۱۴) ذُوالـْمِنَن: صاحب منتها، صاحب عطاها، از صفات خداوند
(۱۵) مَلیح: نمکین، زیبا
(۱۶) لَوا: پرچم
(۱۷) صاحب لَوا: امیر، فرمانروا
(۱۸) زَفت: ستبر، بزرگ
(۱۹) وسایط: جمع واسطه
(۲۰) فلسفی: منسوب به فلسفه، فیلسوف، من ذهنی
(۲۱) صَفی: مراد از صفی همان صافی است، خالص، انسان زنده به حضور
(۲۲) مَدْلُول: دلالت کرده شده، رهنمون شده
(۲۳) دُخان: دود
(۲۴) وَلا: دوستی و محبت
(۲۵) یَوْمِ دین: روزِ قیامت
(۲۶) گُول: ابله، نادان، احمق
(۲۷) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشروِ لشکر
(۲۸) مَنبَل: تنبل، کاهل، بیکار
(۲۹) فایق: چیره، مسلط، برتر
(۳۰) سَقیم: بیمار
(۳۱) بِساط: هر چیزِ گستردنی مانندِ فرش و سفره
(۳۲) طالَ بقا: عمرش دراز باد
(۳۳) لٰاحَوْل: منظور لاحَوْلَ و لا قُوَّة اِلّا بِالله به معنی نیست نیرویی به جز نیروی خدا.
(۳۴) پی: بنیان، شالوده، پایه
(۳۵) تَکَیُّف: کیفیّتپذیری، کیفیّت داشتن
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shams
بت من ز در درآمد به مبارکی و شادی
به مراد دل رسیدم به جهان بیمرادی
تو بپرس چون درآمد که برون نرفت هرگز
که درآمد و برون شد صفتی بود جمادی
غلطم مگو که چون شد ز چگونگی برون شد
تو چگونهای ولیکن تو ز بیچگونه زادی
چه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم را
نگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادی
همه بیخودی پسندم همه تن چو گل بخندم
به طرب میان ببندم که چنین دری گشادی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shams
بت من ز در درآمد به مبارکی و شادی
به مراد دل رسیدم به جهان بیمرادی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #47
حس خفاشت سوی مغرب دوان
حس درپاشت سوی مشرق روان
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678
چون به من زنده شود این مردهتن
جان من باشد که رو آرد به من
من کنم او را ازین جان محتشم
جان که من بخشم ببیند بخششم
جان نامحرم نبیند روی دوست
جز همآن جان کاصل او از کوی اوست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1366
ای بسا سرمست نار و نارجو
خویشتن را نور مطلق داند او
جز مگر بنده خدا یا جذب حق
با رهش آرد بگرداند ورق
تا بداند کآن خیال ناریه
در طریقت نیست الا عاریه
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3246
ای بسا کفار را سودای دین
بند او ناموس و کبر و آن و این
بند پنهان لیک از آهن بتر
بند آهن را بدراند تبر
بند آهن را توان کردن جدا
بند غیبی را نداند کس دوا
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
علتی بتر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو ای ذو دلال
از دل و از دیدهات بس خون رود
تا ز تو این معجبی بیرون رود
علت ابلیس اناخیری بدهست
وین مرض در نفس هر مخلوق هست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #338
چون فدای بیوفایان میشوی
از گمان بد بدان سو میروی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1453
قبله کردم من همه عمر از حول
آن خیالاتی که گم شد در اجل
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1687
گفت میدانم سبب این نیش را
میشناسم من گناه خویش را
من شکستم حرمت ایمان او
پس یمینم برد دادستان او
من شکستم عهد و دانستم بدست
تا رسید آن شومی جرات به دست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3787
آنکه بیند او مسبب را عیان
کی نهد دل بر سببهای جهان
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3156
رب میگوید برو سوی سبب
چون ز صنعم یاد کردی ای عجب
گفت زین پس من تو را بینم همه
ننگرم سوی سبب و آن دمدمه
گویدش ردوا لعادوا کار توست
ای تو اندر توبه و میثاق سست
حضرت پروردگار که به سست ایمانی چنین بندهای واقف است می فرماید هرگاه تو
را به عالم اسباب باز گردانم دوباره مفتون همان اسباب و علل ظاهری می شوی
و مرا از یاد میبری کار تو همین است ای بندهٔ توبه شکن و سست عهد
لیک من آن ننگرم رحمت کنم
رحمتم پرست بر رحمت تنم
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4178
ای نخود میجوش اندر ابتلا
تا نه هستی و نه خود ماند تو را
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1388
قوت از حق خواهم و توفیق و لاف
تا به سوزن بر کنم این کوه قاف
سهل شیری دان که صفها بشکند
شیر آن است آن که خود را بشکند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1768
لا شک این ترک هوا تلخی ده است
لیک از تلخی بعد حق به است
گر جهاد و صوم سخت است و خشن
لیک این بهتر ز بعد ممتحن
رنج کی ماند دمی که ذوالـمنن
گویدت چونی تو ای رنجور من
ور نگوید کت نه آن فهم و فن است
لیک آن ذوق تو پرسش کردن است
آن ملیحان که طبیبان دلاند
سوی رنجوران به پرسش مایلاند
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3120, Divan e Shams
اگر بر دل ما دو صد قفل باشد
کلیدی فرستی و در را گشایی
درآ در دل ما که روشن چراغی
درآ در دو دیده که خوش توتیایی
اگر لشکر غم سیاهی درآرد
تو خورشید رزمی و صاحب لوایی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3073
قفل زفتست و گشاینده خدا
دست در تسلیم زن واندر رضا
ذره ذره گر شود مفتاحها
این گشایش نیست جز از کبریا
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2588
هر کجا بینی برهنه و بینوا
دان که او بگریخته است از اوستا
تا چنان گردد که میخواهد دلش
آن دل کور بد بیحاصلش
گر چنین گشتی که استا خواستی
خویش را و خویش را آراستی
هر که از استا گریزد در جهان
او ز دولت میگریزد این بدان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #569
میفزاید در وسایط فلسفی
از دلایل باز برعکسش صفی
این گریزد از دلیل و از حجاب
از پی مدلول سر برده به جیب
گر دخان او را دلیل آتش است
بی دخان ما را در آن آتش خوش است
خاصه آن آتش که از قرب و ولا
از دخان نزدیکتر آمد به ما
قرآن کریم، سورهٔ ق (۵۰)، آيهٔ ۱۶
Quran, Soothe Qaaf(#50), Line #16
«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»
«و ما از رگ گردن او، به او نزدیک تریم.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3272
پرتو روح است نطق و چشم و گوش
پرتو آتش بود در آب جوش
آنچنان که پرتو جان بر تن است
پرتو ابدال بر جان من است
جان جان چو واکشد پا را ز جان
جان چنان گردد که بیجان تن بدان
سر از آن رو مینهم من بر زمین
تا گواه من بود در یوم دین
یوم دین که زلزلت زلزالها
این زمین باشد گواه حالها
کو تحدث جهره اخبارها
در سخن آید زمین و خارها
قرآن كريم، سورهٔ زلزال (۹۹)، آيات ۱ تا ۵
Quran, Sooreh Az-Zalzala(#99), Line #1-5
«إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا. وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا. وَقَالَ الْإِنْسَانُ مَا لَهَا.
يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا. بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَىٰ لَهَا.»
«هنگامی که زمین را با [شدیدترین] لرزشش بلرزانند، و زمین بارهای
گرانش را بیرون اندازد، و انسان بگوید: «زمین را چه شدهاست؟»
آن روز است که زمین خبرهای خود را میگوید؛ زیرا که
پروردگارت به او وحی کردهاست.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3174
چون مبارک نیست بر تو این علوم
خویشتن گولی کن و بگذر ز شوم
چون ملایک گو که لا علم لنا
یا الهی غیر ما علمتنا
مانند فرشتگان بگو خداوندا ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی
قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۲
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #32
«قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى
نيست. تويى داناى حكيم.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466
عاشقان از بیمرادیهای خویش
باخبر گشتند از مولای خویش
بیمرادی شد قلاووز بهشت
حفتالجنه شنو ای خوشسرشت
حدیث نبوی
«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»
«بهشت در چیزهایی ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #635
در هر آن کاری که میل استت بدان
قدرت خود را همی بینی عیان
در هر آن کاری که میلت نیست و خواست
اندر آن جبری شدی کین از خداست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2935, Divan e Shams
بستی تو هست ما را بر نیستی مطلق
بستی مراد ما را بر شرط بیمرادی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3187
ترک کن این جبر را که بس تهیست
تا بدانی سر سر جبر چیست
ترک کن این جبر جمع منبلان
تا خبر یابی از آن جبر چو جان
ترک معشوقی کن و کن عاشقی
ای گمان برده که خوب و فایقی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shams
غلطم مگو که چون شد ز چگونگی برون شد
تو چگونهای ولیکن تو ز بیچگونه زادی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 638, Divan e Shams
چنان گشت و چنین گشت چنان راست نیاید
مدانید که چونید مدانید که چندید
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1626
کار من بی علت است و مستقیم
هست تقدیرم نه علت ای سقیم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shams
چه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم را
نگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2436, Divan e Shams
من از عدم زادم تو را بر تخت بنهادم تو را
آیینهیی دادم تو را باشد که با ما خو کنی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 435, Divan e Shams
این عدم خود چه مبارک جایست
که مددهای وجود از عدمست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 950, Divan e Shams
به هر کجا عدم آید وجود کم گردد
زهی عدم که چو آمد ازو وجود افزود
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1019
یخرج الحی من المیت بدان
که عدم آمد امید عابدان
حق تعالی زنده را از مرده بیرون کشد بدان که عدم مایه
امیدواری پرستشگران است
قرآن کریم، سوره روم (۳۰)، آیه ۱۹
Quran, Sooreh Ar-Room(#30), Line #19
«يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ
وَيُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ وَكَذَٰلِكَ تُخْرَجُونَ.»
«زنده را از مرده بيرون آرد و مرده را از زنده. و زمين را پس از مُردنش
زنده مىسازد و شما نيز اين چنين از گورها بيرون شويد.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #802
تا لب بحر این نشان پایهاست
پس نشان پا درون بحر لاست
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکم حق گسترد بهر ما بساط
که بگویید از طریق انبساط
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shams
همه بیخودی پسندم همه تن چو گل بخندم
به طرب میان ببندم که چنین دری گشادی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۱۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3218
جهد کن در بیخودی خود را بیاب
زودتر والله اعلم بالصواب
در راه خدا چنان بکوش که به مرتبه بیخویشی رسی و در مرتبه بیخویشی
من حقیقی خود را هر چه سریعتر بیابی و خدا به راستی و درستی داناتر است
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 41, Divan e Shams
شمع جهان دوش نبد نور تو در حلقه ما
راست بگو! شمع رخت دوش کجا بود کجا
سوی دل ما بنگر کز هوس دیدن تو
نیست شد و سیر نشد از طلب و طال بقا
دوش کجا بود مهت خیمه و خیل و سپهت
دولت آنجا که درو حسن تو بگشاد قبا
دوش به هر جا که بدی دانم کامروز ز غم
گشته بود همچو دلم مسجد لا حول و لا
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4088
گفت ای یاران از آن دیوان نیم
که ز لاحولی ضعیف آید پیم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 41, Divan e Shams
دوش همیگشتم من تا به سحر نالهکنان
بدرک بالصبح بدا هیج نومی و نفی
ماه چهارده شبه تو سحرگاه طالع شد خوابم را پریشان کرد و از بین برد
سایه نوری تو و ما جمله جهان سایه تو
نور که دیدهست که او باشد از سایه جدا
گاه بود پهلوی او گاه شود محو درو
پهلوی او هست خدا محو درو هست لقا
سایه زده دست طلب سخت در آن نور عجب
تا چو بکاهد بکشد نور خدایش به خدا
شرح جدایی و درآمیختگی سایه و نور
لا یتناهی و لئن جئت بضعف مددا
به پایان نمیرسد اگرچه تو هم مرا یاری مضاعف بکنی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #760
اتصالی بیتکیف بیقیاس
هست ربالناس را با جان ناس
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961
بینهایت حضرت است این بارگاه
صدر را بگذار صدر توست راه
قرآن كريم، سورهٔ كهف (١٨)، آيهٔ ١٠٩
Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #109
«قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ
قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا.»
«بگو: اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگار من مركب شود، دريا به پايان مىرسد
و كلمات پروردگار من به پايان نمىرسد، هر چند درياى ديگرى به مدد آن بياوريم.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 41, Divan e Shams
نور مسبب بود و هر چه سبب سایه او
بیسببی قد جعلالله لکل سببا
خداوند بی سببی را سبب همه چیز قرار داده است
آینه همدگر افتاد مسبب و سبب
هر که نه چون آینه گشتست ندید آینه را
فرمود: زنده شدن به خدا و زندگی از جنس چند و چون و چگونگی نیست زیرا خلاء و عدم نشان و وصف ندارد، مگر به فضاگشایی و این کار فقط یک قدم است و قدم دوم ندارد زیرا همیشه در این لحظه هستیم.
پس اولین قدم را درست باید بگذاریم. قدم اول همان الست است بله گفتن به اتفاق این لحظه و اعتراف به این که ما از جنس خدا هستیم و فضاگشایی.
الله اکبر
درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
هزاران شکر و صدها سپاس