برنامه شماره ۵۵۲ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷
بنشستهام من بر درت تا بوک برجوشد وفا
باشد که بگشایی دری، گویی که برخیز اندرآ
غرقست جانم بر درت، در بوی مُشک و عنبرت
ای صد هزاران مرحمت بر روی خوبت دایما
ماییم مست و سرگران، فارغ ز کار دیگران
عالم اگر برهم رود عشق تو را بادا بقا
عشق تو کف برهم زند، صد عالم دیگر کند
صد قرن نو پیدا شود، بیرون ز افلاک و خلا
ای عشق خندان همچو گل، وی خوش نظر چون عقل کل
خورشید را درکش به جُل ای شهسوار هَلْ اَتی
امروز ما مهمان تو، مست رخ خندان تو
چون نام رویت میبرم، دل میرود والله ز جا
کو بام غیر بام تو؟ کو نام غیر نام تو؟
کو جام غیر جام تو؟ ای ساقی شیرین ادا
گر زنده جانی یابمی من دامنش برتابمی
ای کاشکی درخوابمی، در خواب بنمودی لقا
ای بر درت خیل و حشم، بیرون خرام ای محتشم
زیرا که سرمست و خوشم زان چشم مست دلربا
افغان و خون دیده بین، صد پیرهن بدریده بین
خون جگر پیچیده بین، بر گردن و روی و قفا
آن کس که بیند روی تو مجنون نگردد کو بگو
سنگ و کلوخی باشد او او را چرا خواهم بلا
رنج و بلایی زین بتر کز تو بود جان بیخبر
ای شاه و سلطان بشر لا تُبْلِ نَفْساً بِالْعَمی*
جانها چو سیلابی روان تا ساحل دریای جان
از آشنایان منقطع با بحر گشته آشنا
سیلی روان اندر وَلَهْ سیلی دگر گم کرده ره
الحمد لله گوید آن، وین آه و لا حَوْلَ وَ لا**
ای آفتابی آمده، بر مفلسان ساقی شده
بر بندگان خود را زده، باری کرم باری عطا
گل دیده ناگه مر تو را بدریده جان و جامه را
وان چنگ زار از چنگ تو افکنده سر پیش از حیا
مقبل ترین و نیک پی در برج زهره کیست؟ نی
زیرا نهد لب بر لبت تا از تو آموزد نوا
نيها و خاصه نیشکر بر طمع این بسته کمر
رقصان شده در نیستان یعنی «تُعِزُّ مَنْ تَشا»
بد بیتو چنگ و نی حزین، برد آن کنار و بوسه این
دف گفت میزن بر رخم تا روی من یابد بها
این جان پاره پاره را خوش پاره پاره مست کن
تا آن چه دوشش فوت شد آن را کند این دم قضا
حیفست ای شاه مِهین هشیار کردن این چنین
والله نگویم بعد از این هشیار شرحت ای خدا
یا باده ده حجت مجو یا خود تو برخیز و برو
یا بنده را با لطف تو شد صوفیانه ماجرا
.هیچکسی را به کوری مبتلا نکن *
.نیست هیچ نیرویی غیر از نیروی خدا **
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۹۵
عهد ما بشکست صد بار و هزار
عهد تو چون کوه ثابت بر قرار
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۶۵
عشق چون وافی است وافی می خرد
در حریف بیوفا می ننگرد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۰۲
داند او کو نیکبخت و محرمست
زیرکی ز ابلیس و عشق از آدمست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم ، بیت۲۳۳۰
هر که بستاید ترا دشنام ده
سود و سرمایه به مفلس وام ده
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۹
ترک معشوقی کن و کن عاشقی
ای گمان برده که خوب و فایقی
ای که در معنی ز شب خامشتری
گفت خود را چند جویی مشتری؟
سر بجنبانند پیشت بهر تو
رفت در سودای ایشان دهر تو
تو مرا گویی: حسد اندر مپیچ
چه حسد آرد کسی از فوتِ هیچ؟
هست تعلیم خسان ای چشمشوخ
همچو نقش خُرد کردن بر کلوخ
خویش را تعلیم کن عشق و نظر
کآن بود چون نقش فی جِرْمِ الْحَجَر
نفس تو با تست شاگرد وفا
غیر فانی شد کجا جویی؟ کجا؟
تا کنی مر غیر را حَبْر و سَنی
خویش را بدخُو و خالی میکنی
متصل چون شد دلت با آن عَدَن
هین بگو مَهراس از خالی شدن
امر قُل زین آمدش کای راستین
کم نخواهد شد بگو دریاست این
اَنْصِتوا یعنی که آبت را به لاغ
هین تلف کم کن که لبخشک ست باغ
قرآن کریم، سوره انسان(۷۶)، آیه ۱-۵
هَلْ أَتَىٰ عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا (١)
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا (٢)
إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا (٣)
إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ سَلَاسِلَ وَأَغْلَالًا وَسَعِيرًا (٤)
إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا (٥)
ترجمه فارسی
مگر نه اين است كه مدت زمانى بر انسان گذشت كه چيز قابل ذكرى نبود؟ (۱)
البته ما انسان را از نطفهاى آميخته آفريديم و او را می آزماییم،
به همین سبب وى را شنوا و بينا گردانيده ايم.(۲)
ما راه را به او نشان داديم، خواه سپاسگزار باشد [ و راه هدایت را بپوید ]
يا بس ناسپاسی کند. (۳)
البته، ما براى كافران زنجيرها و بندها و شعلههاى سوزان آماده كردهايم. (۴)
بی گمان نيكان از جامى نوشند كه با عطر خوشى آميخته است. (۵)
ترجمه انگلیسی
Has there not been over Man a long period of Time,
when he was nothing - (not even) mentioned?(1)
Verily We created Man from a drop of mingled sperm,
in order to try him: So We gave him (the gifts),
of Hearing and Sight.(2)
We showed him the Way: whether he be grateful or ungrateful (rests on his will).(3)
For the Rejecters we have prepared chains, yokes,
and a blazing Fire.(4)
As to the Righteous, they shall drink of a Cup (of Wine)
mixed with Kafur.(5)
--------------------
Jesus Said: " The kingdom of God is not coming with signs
to be observed; Nor will they say, "Lo, here it is" or "There"
for behold, the kingdom of God is in midst of you."
مسیح فرمود: « قلمرو خدا، با نشان مادی نمی آید که آن نشانها را ببینید؛
بنابراین کسی نباید بگوید، «ببین اینجاست» یا «آنجاست»
پس با دید هشیاری نگاه کن، قلمرو خدا در دل (مرکز) شماست
و از آنجا باز می شود.»
-------------------------------------------
اوپنیشادها، نوشتهای مذهبی هندی میگوید:
« آنچه که بوسیله چشم دیده نمی شود، ولی آنچه که چشم بوسیله آن می بیند.
بدان که فقط آن برهمن روح است. نه آن چیزی که مردم اینجا (می بینند)
و می پرستند.»
«آنچه که بوسیله گوش شنیده نمی شود، ولی آنچه که گوش بوسیله آن می شنود.
بدان که فقط آن برهمن روح است. نه آن چیزی که مردم اینجا (می شنوند)
و می پرستند.»
«آنچه که ذهن نمی تواند آن را فکر کند، ولی ذهن بوسیله آن فکر می کند.
بدان که فقط آن برهمن روح است. نه آن چیزی که مردم اینجا (فکر می کنند)
و می پرستند.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۰۵
چون هزاران حسن دیدی کان نبد از کالبد
پس چرا گویی:« جمال فاتح الابواب کو؟»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۹۹
گفت حق: «نَی، بَل که لا اَنْساب شد
زهد و تقوی فضل را مِحراب شد»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم ، بیت ۲۲۲۵
هر ولی را نوح و کشتیبان شناس
صحبت این خلق را طوفان شناس
کم گریز از شیر و اژدرهای نر
ز آشنایان و ز خویشان کن حذر
در تلاقی روزگارت میبرند
یادهاشان غایبیات میچرند
چون خر تشنه خیال هر یکی
از قِفِ(۱) تن فکر را شربتمَکی(۲)
نَشْف(۳) کرد از تو خیال آن وُشات(۴)
شبنمی که داری از بَحْرُ الْحَیات(۵)
پس نشان نَشْفِ آب اندر غُصون(۶)
آن بُوَد کان مینجنبد در رُکون(۷)
عضو حُرْ شاخ تر و تازه بُوَد
میکشی هر سو کشیده میشود
گر سَپَد خواهی توانی کردنش
هم توانی کرد چنبر گردنش
چون شد آن ناشف(۸) ز نشف بیخ خود
ناید آن سویی که امرش میکشد
پس بخوان قامُوا(۹) کُسالی(۱۰) از نُبی(۱۱)
چون نیابد شاخ از بیخش طُبی
آتشین است این نشان کوته کنم
بر فقیر و گنج و احوالش زنم
آتشی دیدی که سوزد هر نهال
آتش جان بین کزو سوزد خیال
نه خیال و نه حقیقت را امان
زین چنین آتش که شعله زد ز جان
خصم هر شیر آمد و هر روبه او
کُلُّ شَیءٍ هالِکْ الا وَجْهَهُ
در وجوه و وجه او رو خرج شو
چون الف در بِسْم در رَوْ دَرْج شو
آن الف در بِسْم پنهان کرده ایست
هست او در بسم و هم در بِسْم نیست
همچنین جملهٔ حروف گشته مات
وقت حذف حرف از بهر صِلات
او صِلَه ست و بیّ و سین زو وصل یافت
وصل بیّ و سین الف را بر نتافت
چونک حرفی برنتابد این وصال
واجب آید که کنم کوته مَقال
چون یکی حرفی فِراق سین و بی است
خامشی اینجا مهمتر واجبی است
چون الف از خود فنا شد مُکْتَنِف
بیّ و سین بی او همیگویند: الف
ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ بى وی است
همچنین قالَ الله از صَمْتش بجَست
تا بود دارو ندارد او عمل
چونکه شد فانی کند دفعِ علل
گر شود بیشه قلم دریا مداد
مثنوی را نیست پایانی امید
چارچوب خشتزن تا خاک هست
میدهد تقطیع شعرش نیز دست
چون نماند خاک و بودش جَف کند
خاک سازد بحر او چون کف کند
چون نماند بیشه و سر در کَشَد
بیشهها از عین دریا سر کَشَد
بهر این گفت آن خداوند فرج
حَدِّثُوا عَنْ بَحْرِنا اِذْ لا حَرَج
باز گرد از بحر و رو در خشک نه
هم ز لعبت گو که کودک راست به
تا ز لعبت اندک اندک در صَبا
جانش گردد با یَم عقل آشنا
عقل از آن بازی همییابد صَبی
گرچه با عقلست در ظاهر اَبی
کودک دیوانه بازی کی کند؟
جزو باید تا که کل را فَی کند
قرآن کریم، سوره نساء (۴)، آیه ۱۴۲
إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلَاةِ قَامُوا
كُسَالَىٰ يُرَاءُونَ النَّاسَ وَلَا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا.
ترجمه فارسی
همانا منافقان می خواهند خدا را بفريبند در حالیکه او آنان را
[بوسیله اعمالشان]می فریبد.
و چون به نماز برخيزند با کسالت برخيزند[چون از نماز هیچ بهره
و حال معنوی نمی برند] با مردم به ريا رفتار مىكنند
و خدا را مگر اندكى[فقط برای نمایش دادن] ياد نكنند.
ترجمه انگلیسی
The Hypocrites - they think they are over-reaching Allah,
but He will over-reach them: When they stand up to prayer,
they stand without earnestness, to be seen of men,
but little do they hold Allah in remembrance;
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۶
گر بپرّانیم تیر، آن نه ز ماست
ما کمان و تیراندازش خداست
قرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه ۲۶
. . . وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ . . .
ترجمه فارسی
. . . و هر كه را خواهى عزّت مىبخشى و هر كه را خواهى خوار مىكنى . . .
ترجمه انگلیسی
…Thou enduest with honour whom Thou pleasest,
and Thou bringest low whom Thou pleasest…
(۱) قِف: قیف
(۲) شربت مک: مکنده شربت. صفت مرکب.
(۳) نَشف: جذب کردن رطوبت مانند جذب آب بوسیله هوله و دستمال و غیره.
(۴) وُشات: سخن چینان، دروغ گویان. جمع واشی، از مصدر وشی(= دروغ به سخن در آوردن)، اما در اینجا منظور کسانی است که در معاشرت ها سخنانی یاوه می گویند.
(۵) بَحرُ الحیات: دریای زندگی. در اینجا منظور دریای حیات طیبه و روحانی است.
(۶) غُصون: شاخه ها. جمع غُصن.
(۷) رُکون: تمایل پیدا کردن، گراییدن.
(۸) ناشِف: اسم فاعل از مصدر نَشف به معنی جاذب رطوبت.
(۹) قامُو: ایستادند. فعل ماضی اما در آیه مورد اشاره با لفظ «اذا» معنی مضارع یافته است.
(۱۰) کُسالی: جمع مکسر کَسِل و کَسلان به معنی سست و تنبل.
(۱۱) نُبی: قرآن کریم.
Sign in or sign up to post comments.