مولوی، دیوان شمس، شماره ۹۲۱
سخن که خیزد از جان ز جان حجاب کند
ز گوهر و لب دریا زبان حجاب کند
بیان حکمت اگر چه شگرف مشعله ایست
ز آفتاب حقایق بیان حجاب کند
جهان کفست و صفات خداست چون دریا
ز صاف بحر کف این جهان حجاب کند
همیشکاف تو کف را که تا به آب رسی
به کف بحر بمنگر که آن حجاب کند
ز نقشهای زمین و ز آسمان مندیش
که نقشهای زمین و زمان حجاب کند
برای مغز سخن قشر حرف را بشکاف
که زلفها ز جمال بتان حجاب کند
تو هر خیال که کشف حجاب پنداری
بیفکنش که تو را خود همان حجاب کند
نشان آیت حقست این جهان فنا
ولی ز خوبی حق این نشان حجاب کند
ز شمس تبریز ار چه قرضه ایست وجود
قراضه ایست که جان را ز کان حجاب کند
Sign in or sign up to post comments.