مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۶۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3065, Divan e Shams
شدم به سویِ چَهِ آب همچو سقّایی
برآمد از تکِ چَه، یوسفی مُعَلّایی(۱)
سبک به دامنِ پیراهنش زدم من دست
ز بویِ پیرهنش دیده گشت بینایی
به چاه در، نظری کردم از تعجب من
چَه از ملاحتِ(۲) او گشته بود صحرایی
کلیمِ روح به هر جا رسید میقاتش
اگر چه کور بُوَد، گشت طورِ سینایی(۳)
زَنَخ زَدَست(۴) رقیبی که گفت از چَه دور
از این سپس منم و چاه و چون تو زیبایی
کسی که زنده شود صد هزار مرده از او
عجب نباشد اگر پیر گشت بُرنایی(۵)
هزار گنج گدایِ چنین عجب کانی
هزار سیم نثارِ لطیف سیمایی
جهان چو آینه پرنقشِ توست، اما کو
به رویِ خوبِ تو بیآینه تماشایی؟
سخن تو گو، که مرا از حلاوتِ لبِ تو
نه عقل ماند، نه اندیشهای و نی رایی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۳۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1633
انکار فلسفی بر قرائت إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً
قرآن کریم، سوره مُلک(۶۷)، آیه ۳۰
Quran, Sooreh Molk(#67), Ayeh #30
قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْرًا فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِمَاءٍ مَعِينٍ
بگو: اگر آبتان در زمين فرو رود، چه كسى شما را آب روان خواهد داد؟
بگو اگر گردد آبتان در زمین نهان، که رساندتان به آب روان
مُقریی(۶) میخواند از روی کتاب
ماؤُکُم غَوْرًا، ز چشمه بندم آب
آب را در غَورها(۷) پنهان کنم
چشمهها را خشک و خشکستان کنم
آب را در چشمه کی آرد دگر
جز من بی مثلِ با فضل و خطر؟
فلسفیِّ منطقیِّ مُستَهان(۸)
میگذشت از سوی مکتب آن زمان
چون که بشنید آیت او از ناپسند
گفت: آریم آب را ما با کُلَند(۹)
ما به زخمِ بیل و تیزیِّ تبر
آب را آریم از پستی زَبَر(۱۰)
شب بخفت و دید او یک شیرمرد
زد طَبانچه(۱۱)، هر دو چشمش کور کرد
گفت: زین دو چشمهٔ چشم، ای شَقی(۱۲)
با تبر نوری بر آر، ار صادقی
روز بر جست و دو چشم کور دید
نورِ فایِض(۱۳) از دو چشمش ناپدید
گر بنالیدی و مُستَغفِر(۱۴) شدی
نور رفته از کَرَم، ظاهر شدی
لیک اِستِغفار هم در دست نیست
ذوقِ توبه نُقلِ هر سرمست نیست
زشتیِ اعمال و شومیِّ جُحود
راه توبه بر دلِ او بسته بود
دل بسختی همچو رویِ سنگ گشت
چون شکافد توبه آن را بَهرِ کَشت
چون شُعَیبی(۱۵) کو، که تا او از دعا
بهر کِشتن خاک سازد کوه را؟
از نیاز و اعتقاد آن خلیل
گشت ممکن امرِ صَعب(۱۶) و مُستَحیل(۱۷)
یا به دَریوزه(۱۸) مَقُوقِس از رسول
سنگلاخی مزرعی شد با اصول
همچنین بر عکس آن، انکارِ مرد
مِس کند زر را و، صلحی را نبرد
کهربایِ مَسخ(۱۹) آمد این دَغا(۲۰)
خاکِ قابل را کند سنگ و حَصا(۲۱)
هر دلی را سجده هم دستور نیست
مزدِ رحمت، قِسم هر مزدور نیست
هین به پشتِ آن مکن جرم و گناه
که کنم توبه، در آیم در پناه
میبباید تاب و آبی توبه را
شرط شد برق و، سَحابی توبه را
آتش و آبی بباید میوه را
واجب آید ابر و برق، این شیوه را
تا نباشد برقِ دل و ابرِ دو چشم
کی نشیند آتشِ تهدید و خشم؟
کی برویَد سبزهٔ ذوق وصال؟
کی بجوشد چشمهها ز آب زلال؟
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۰۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2066
اُسْتُنِ(۲۲) این عالَم ای جان، غفلت است
هوشیاری، این جهان را آفت است
هوشیاری زان جهان است و، چو آن
غالب آید، پست گردد این جهان
هوشیاری آفتاب و، حرص، یخ
هوشیاری آب، وین عالَم، وَسَخ(۲۳)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 921
دیده ما چون بسی علت دروست
رو فنا کن دید خود در دید دوست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 812
آدمی دید است باقی گوشت و پوست
هرچه چشمش دیده است آن چیز اوست
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1406
آدمی دید است و باقی پوست است
دید آن است آن که دید دوست است
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۰۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 900, Divan e Shams
بگیر دامن لطفش که ناگهان بگریزد
ولی مکش تو چو تیرش که از کمان بگریزد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۸۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4384
اندرین فَسخِ(۲۴) عَزایِم(۲۵)، وین هِمَم(۲۶)
در تماشا بود در رَه هر قدم
خانه آمد، گنج را او باز یافت
کارش از لطفِ خدایی ساز یافت
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۸۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 873, Divan e Shams
مَر ابر را که دوشد و آن جا که دررسد
الا مگر که ابر نماید به خویش جود
مَعدوم(۲۷) را کجاست به ایجاد دست و پا؟
فضل خدای بخشد مَعدوم را وجود
مَعدوم وار بنشین زیرا که در نماز
داد سلام نبود الا که در قُعود(۲۸)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۷۹۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3794
کَه(۲۹) نِیَم، کوهم ز حِلم(۳۰) و صبر و داد
کوه را کی در رُباید تند باد؟
آنکه از بادی رود از جا، خَسی(۳۱) است
زآنکه بادِ ناموافق، خود بسی است
باد خشم و باد شهوت، باد آز(۳۲)
برد او را که نبود اهلِ نماز
کوهم و هستیِّ من، بنیاد اوست
ور شوم چون کاه، بادم بادِ اوست
جز به بادِ او نجنبد میل من
نیست جز عشق اَحَد سَرخیلِ(۳۳) من
خشم، بر شاهان شه و ما را غلام
خشم را هم بستهام زیر لگام
تیغِ حلمم، گردنِ خشمم زَده ست
خشم حق، بر من چو رحمت آمده ست
غرقِ نورم، گرچه سقفم شد خراب
روضه(۳۴) گشتم، گرچه هستم بوتراب(۳۵)
چون در آمد در میان، غیر خدا
تیغ را، اندر میان کردن سزا
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۰۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2603
در معنی آنکه آنچه ولی کند، مرید را نشاید گستاخی کردن و همان فعل کردن که حلوا طبیب را زیان ندارد، اما بیماران را زیان دارد و سرما و برف انگور رسیده را زیان ندارد، اما غوره را زیان دارد که در راه است که لِيَغْفِرَلَكَ اللهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ نشده است
قرآن کریم، سوره فتح(۴۸)، آیه ۲
Quran, Sooreh Fath(#48), Ayeh #2
لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَيَهْدِيَكَ صِرَاطًا مُسْتَقِيمًا
تا خدا گناه تو را آنچه پيش از اين بوده و آنچه پس از اين باشد براى تو بيامرزد و نعمت خود را بر تو تمام كند و تو را به صراط مستقيم راه نمايد.
گر ولی زهری خورد نوشی شود
ور خورد طالب، سیههوشی شود
ربِّ هَبْ لی* از سلیمان آمده ست
که مده غیرِ مرا این مُلک و دست
تو مکن با غیرِ من این لطف و جُود(۳۶)
این حسد را مانْد اما آن نبود
نکتهٔ لا یَنْبَغی میخوان بجان
سر مِن بَعدی ز بخلِ او مدان
نکتهٔ لا یَنْبَغی را با جان و دل بخوان و اسرار مِن بَعدی را از روی بخل و حسادت مخوان.
بلکه اندر مُلک، دید او صد خطر
مو به مو مُلک جهان بُد بیمِ سَر
بیمِ سَر(۳۷) با بیمِ سِرّ(۳۸) با بیمِ دین(۳۹)
امتحانی نیست ما را مثل این
پس سلیمان همتی باید، که او
بگذرد زین صد هزاران، رنگ و بو
صبر بر نعمت، بسی دشوار تر از صبر بر نقمت است.
با چنان قوت که او را بود، هَم(۴۰)
موج آن مُلکش فرو میبست دَم**
چون برو بنشست زین اندوه، گَرد
بر همه شاهانِ عالَم رحم کرد
پس شفاعت کرد و گفت: این مُلک را
با کمالی ده، که دادی مر مرا
هرکه را بِدْهی و بِکْنی آن کَرَم
او سلیمان است و آن کس هم، منم
او نباشد بَعدی، او باشد مَعی
خود مَعی چه بود؟ منم بیمدعی
آن شخص، پس از من نمی آید، بلکه او خود من هستم گرچه بر
حسب زمان، پس از من بیاید. ولی به اعتبار مقام و مرتبه، خودِ منم.
شرح این، فرض است گفتن، لیک من
باز میگردم به قصهٔ مرد و زن
* قرآن کریم، سوره ص(۳۸)، آیه ۳۵
Quran, Sooreh Saad(#38), Ayeh #35
قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكًا لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ
گفت: اى پروردگار من، مرا بيامرز و مرا مُلكى عطا كن كه پس از من كسى سزاوار آن نباشد، كه تو بخشايندهاى.
** قرآن کریم، سوره ص(۳۸)، آیه ۳۱و ۳۲
Quran, Sooreh Saad(#38), Ayeh #31,32
إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِنَاتُ الْجِيَادُ (٣١)
آنگاه كه به هنگام عصر اسبان تيزرو را كه ايستاده بودند به او عرضه كردند.
فَقَالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي حَتَّىٰ تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ (٣٢)
گفت: من دوستى اين اسبان را بر ياد پروردگارم بگزيدم تا آفتاب در پرده غروب پوشيده شد.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۱۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2616
مَخلَصِ ماجرای عرب و جفت او
ماجرای مرد و زن را مَخلصی(۴۱)
باز میجوید درونِ مُخلصی(۴۲)
ماجرای مرد و زن افتاد نقل
آن مثالِ نَفسِ خود میدان و عقل
این زن و مردی که نفس است و خرد
نیک بایست است بهرِ نیک و بد
وین دو بایسته(۴۳)، درین خاکیسرا(۴۴)
روز و شب در جنگ و اندر ماجرا
زن همیخواهد حَویجِ(۴۵) خانقاه
یعنی آبِ رو و نان و خوان و جاه
نفس، همچون زن، پیِ چارهگری
گاه خاکی، گاه جوید سَروَری
عقل، خود زین فکرها آگاه نیست
در دماغش جز غم الله نیست
گرچه سِرِّ قصه این دانهست و دام
صورت قصه شنو اکنون تمام
گر بیان معنوی، کافی شدی
خلق عالم، باطل و عاطِل(۴۶) بُدی
گر محبت فکرت و معنیستی
صورت روزه و نمازت نیستی
هدیههای دوستان با همدگر
نیست اندر دوستی اِلاّ صُوَر(۴۷)
تا گواهی داده باشد هدیهها
بر محبت های مُضْمَر(۴۸) در خَفا(۴۹)
زآنکه احسان های ظاهر شاهدند
بر محبت های سِرّ، ای ارجمند
شاهدت گه راست باشد، گه دروغ
مست، گاهی از می و، گاهی ز دوغ
دوغ خورده مستی ای پیدا کند
های و هو و سرگرانی ها(۵۰) کند
آن مُرایی(۵۱) در صِیام(۵۲) و در صَلاست(۵۳)
تا گمان آید که او مستِ وَلاست(۵۴)
حاصل: افعالِ بُرونی دیگرست
تا نشان باشد بر آنچه مُضْمَرست
یا رب این تمییز(۵۵) ده ما را به خواست
تا شناسیم آن نشان کژ، ز راست***
حس را تمییز دانی چون شود؟
آنکه حس یَنْظُر بنورِِ الله بُوَد
ور اثر نبود، سبب هم مُظْهِرست(۵۶)
همچو خویشی، کز مَحبت مُخبِر(۵۷) است
چونکه نورالله درآید در مَشام(۵۸)
مر، اثر را یا سبب نبود غلام
یا محبت در درون، شعله زند
زَفت(۵۹) گردد، وز اثر فارغ کند
حاجتش نبود پیِ اِعلامِ مِهر
چون محبت نور خود زد بر سپهر
هست تَفصیلات تا گردد تمام
این سخن، لیکن بجو تو، والسّلام
و آنکه آن معنی درین صورت بدید
صورت از معنی، قریب است و بعید
در دلالت همچو آب اند و درخت
چون به ماهیت روی، دورند سخت
ترکِ ماهیّات و خاصیّات گو
شرح کن احوالِ آن دو ماهرو
*** حديث
خداوندا اشياء را آنگونه که هست به ما بنما
(۱) مُعَلّی': رفیع، بلند مقام
(۲) ملاحت: زیبا و خوبروی بودن، نمکین بودن
(۳) طورِ سینا: مراد کوه طور در شبه جزیره سیناست. موسی در آنجا به مناجات مشغول می شد.
(۴) زَنَخ زدن: بیهوده گفتن
(۵) بُرنا: جوان
(۶) مُقری: خواننده و تعلیم دهنده قرآن
(۷) غَور: قعر، گودی، ته چیزی
(۸) مُستَهان: خوار، ذلیل، بی قدر
(۹) کُلَند: کُلَنگ
(۱۰) زَبَر: بالا
(۱۱) طَبانچه: سیلی، چک
(۱۲) شَقی: بدبخت
(۱۳) فایِض: فیضدهنده، فیضرسان
(۱۴) مُستَغفِر: کسی که استغفار میکند، آمرزشخواهنده
(۱۵) شُعَیب: نام پیغمبری که پدرزن موسی بود و بر قوم مَدیَن مبعوث شد
(۱۶) صَعب: دشوار، سخت
(۱۷) مُستَحیل: محال
(۱۸) دَریوزه: گدایی کردن
(۱۹) مَسخ: تغییر شکل یافته، به ویژه به شکل حیوان درآمده
(۲۰) دَغا: حیله گر
(۲۱) حَصا: سنگریزه
(۲۲) اُسْتُن: ستون
(۲۳) وَسَخ: چرک
(۲۴) فَسخ: جدا کردن، گسستن، بر هم زدن معامله
(۲۵) عَزایِم: جمع عَزیمة به معنی قصد و اراده
(۲۶) هِمَم: جمعِ هِمَّة، همت ها، خواست ها
(۲۷) مَعدوم: نیستشده، نیست و نابود
(۲۸) قُعود: نشستن
(۲۹) کَه: مخفّف کاه
(۳۰) حِلم: بردباری، شکیبایی
(۳۱) خَس: پست، فرومایه
(۳۲) آز: حرص و طمع
(۳۳) سَرخیل: سردسته، سر گروه
(۳۴) روضه: گلستان، گلشن
(۳۵) بوتراب: کُنیه ای است که حضرت رسول به علی عطا فرمود
(۳۶) جُود: کرم، بخشش
(۳۷) بیمِ سَر: خطر بر باد رفتن سر و کشته شدن
(۳۸) بیمِ سِرّ: ترس از اشتغال دل به امور دنیا و تباه شدن باطن
(۳۹) بیمِ دین: نگرانی از عمل خلاف شرع
(۴۰) هَم: همّت، قصد
(۴۱) مَخلص: راه خلاصی، خلاصه کلام، پایان سخن
(۴۲) مُخلص: با اخلاص، پاک و بی آلایش
(۴۳) بایسته: واجب، لازم، ضروری
(۴۴) خاکیسرا: جهان مادی، زمین
(۴۵) حَویج: مایحتاج منزل
(۴۶) عاطِل: بیکار، بیبهره
(۴۷) صُوَر: جمع صورت، نقش ها
(۴۸) مُضْمَر: پوشیده و پنهان
(۴۹) خَفا: پنهانی و پوشیدگی
(۵۰) سرگرانی: مستی و سر سنگینی
(۵۱) مُرایی: ریاکار
(۵۲) صِیام: روزه
(۵۳) صَلا: مخفف صَلاة به معنی نماز
(۵۴) وَلا: دوستی
(۵۵) تمییز: جدا کردن و شناختن چیزها از یکدیگر
(۵۶) مُظْهِر: ظاهر کننده
(۵۷) مُخبِر: خبر دهنده
(۵۸) مَشام: محل قوه شامّه، بینی
(۵۹) زَفت: درشت و ستبر
Sign in or sign up to post comments.