برنامه شماره ۶۳۴ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۵ تاریخ اجرا: ۲۱ نوامبر ۲۰۱۶ ـ ۲ آذر
مولوی، دیوان اشعار، غزل شماره ۱۱۴۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1141, Divan e Shams
ز بامداد چه دشمن کشست دیدن یار
بشارتیست ز عمر عزیز روی نگار
ز خواب برجهی و روی یار را بینی
زهی سعادت و اقبال و دولت بیدار
همو گشاید کار و همو بگوید شُکر
چنان بُوَد که گلی رُست بیقرینه خار
چو دست بر تو نهد یار و گویدت برخیز
زهی قیامت و جَنّاتِ و تَحْتِهَا الْاَنْهَار(١)*
بگو به موسیِ عِمران که شد همه دیده
که نعره اَرِنِی(٢) خیزد از دم دیدار
برای مَغْلَطه(٣) میدید و دیدنش میجست
زهی مقام تجلی و آفتاب مدار
ز بامداد چو اَفیونِ(۴) فضل او خوردیم
برون شدیم ز عقل و برآمدیم ز کار(۵)
ببین تو حال مرا و مرا ز حال مپرس
چو عقل اندک داری برو، مگو بسیار
برو مگوی جنون را ز کوره مَعقولات(۶)
که صد دریغ که دیوانه گشتهای یک بار
مرا در این شب دولت ز جفت و طاق مپرس
که باده جفتِ دماغست و یار جفتِ کنار
مرا مپرس عزیزا که چند میگردی
که هیچ نقطه نپرسد ز گردش پرگار
غبار و گرد مینگیز در ره یاری
که او به حسن ز دریا برآورید غبار(۷)
منه تو بر سر زانو سر خود ای صوفی
کز این تو پی نبری، گر فرو روی بسیار
چو هیچ کوه اُحُد برنیامد از بن و بیخ
چه دست در زدهای در کمرگه کهسار؟
در آن زمان که عسلهای فقر میلیسیم
به چشم ما مگسی میشود سپه سالار
چه ایمنست دهم از خَراج(۸) و نعل بها(۹)
چو نعل ماست در آتش(۱۰) ز عشق تیزشرار
* قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آيه ۲۵
Quran, Sooreh Baghareh(#2), Ayeh #25
… أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ…
… بهشت هایی ویژه آنان است که از زیرِ [درختانِ] آن نهرها جاری است…
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۹۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3091
میرود بی بانگ و بی تکرارها
تَحتَها الاَنهار تا گُلزارها
ای خدا جان را تو بنما آن مقام
که درو بیحرف میروید کلام
تا که سازد جان پاک از سر قدم
سوی عرصهٔ دورپنهای عدم
عرصهای بس با گشاد و با فضا
وین خیال و هست یابد زو نوا
با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم
همچو موسی ارنی گوی به میقات بریم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۹۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 693
رشک از آن افزونتر است اندر تنم
کز خودش خواهم که هم پنهان کنم
ز آتش رشک گران آهنگ من
با دو چشم و گوش خود در جنگ من
چون چنین رشکی ستت ای جان و دل
پس دهان بر بند و گفتن را بهل
مولوی، مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 141
بخش ۴ - التماس کردن همراه عیسی علیه السلام زنده کردن استخوان ها از عیسی علیه السلام
گشت با عیسی یکی ابله رفیق
استخوان ها دید در حفرهٔ عمیق
گفت: ای همراه، آن نام سَنی(۱۱)
که بدان مرده تو زنده میکنی
مر مرا آموز تا احسان کنم
استخوان ها را بدان با جان کنم
گفت: خامش کن که آن کار تو نیست
لایق اَنفاس(۱۲) و گفتار تو نیست
کان نَفَس خواهد ز باران پاکتر
وز فرشته در روش دَرّاکتر(۱۳)
عمرها بایست تا دم پاک شد
تا امین مخزن افلاک شد
خود گرفتی این عصا در دست راست
دست را دستان موسی از کجاست؟
گفت: اگر من نیستم اَسرارخوان
هم تو بر خوان نام را بر استخوان
گفت عیسی: یا رب این اَسرار چیست؟
میل این ابله درین بیگار(۱۴) چیست؟
چون غم خود نیست این بیمار را؟
چون غم جان نیست این مردار را؟
مردهٔ خود را رها کرده ست او
مردهٔ بیگانه را جوید رَفو(۱۵)
گفت حق: اِدْبارگر(۱۶) ، اِدْبارجوست
خار روییده جزای کِشت اوست
آنکه تخم خار کارد در جهان
هان و هان او را مجو در گلستان
گر گُلی گیرد، به کف خاری شود
ور سوی یاری رود، ماری شود
کیمیای(۱۷) زهر و مارست آن شَقی(۱۸)
بر خلاف کیمیای مُتَّقِی(۱۹)
مولوی، مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۷۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 278
ساحران موسی از استیزه را
برگرفته چون عصای او عصا
زین عصا تا آن عصا فرقیست ژرف
زین عمل تا آن عمل راهی شِگَرف(۲۰)
لَعنَةُ الَله این عمل را در قَفا(۲۱)
رَحمَةُ الَله آن عمل را در وفا
کافران اندر مِری(۲۲) بوزینه طبع(۲۳)
آفتی آمد درون سینه، طبع
هرچه مردم میکند، بوزینه هم
آن کند کز مرد بیند دم به دم
او گمان برده که من کردم چو او
فرق را کی داند آن استیزهرو؟
این کند از امر و، او بهر ستیز
بر سر استیزهرویان خاک ریز
مولوی، مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۱۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1615
ساحران در عهد فرعون لعین(۲۴)
چون مِری کردند با موسی به کین
لیک موسی را مقدَّم داشتند
ساحران، او را مُکَرَّم(۲۵) داشتند
زانکه گفتندش که فرمان، آن توست
خواهی اول، آن عصا تو فکن نخست
گفت: نی اول شما ای ساحران
افکنید آن مکرها را در میان
این قدر تعظیم، دینشان را خرید
کز مِری آن دست و پاهاشان برید
ساحران، چون حق او بشناختند
دست و پا در جرم آن، در باختند
لقمه و نکتهست، کامل را حلال
تو نهای کامل، مخور میباش لال
چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو
گوشها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا(۲۶)
کودک اول چون بزاید شیرنوش(۲۷)
مدتی خاموش باشد، جمله گوش
مدتی میبایدش لب دوختن
از سخن، تا او سخن آموختن
ور نباشد گوش و تیتی(۲۸) میکند
خویشتن را گُنگِ گیتی میکند
کَرِّ اصلی، کِش نبود آغاز گوش
لال باشد، کی کند در نطق، جوش؟
زانکه اول سَمع(۲۹) باید نطق را
سوی منطق از ره سَمع اندر آ
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۱۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 215
این جهان کوهست و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا
۴۷۸۲ مولوی، مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4782
گفت پیغامبر که چون کوبی دری
عاقبت ز آن در برون آید سری
چون نشینی بر سر کوی کسی
عاقبت بینی تو هم روی کسی
چون ز چاهی میکَنی هر روز خاک
عاقبت اندر رسی در آب پاک
جمله دانند این، اگر تو نگروی
هر چه میکاریش، روزی بدروی
سنگ بر آهن زدی آتش نَجَست
این نباشد، ور بباشد نادر است
آنکه روزی نیستش بخت و نجات
ننگرد عقلش، مگر در نادِرات(۳۰)
کان فلان کس کِشت کرد و بر نداشت
و آن صدف برد و، صدف گوهر نداشت
(۱) جَنّاتِ و تَحْتِهَا الْاَنْهَار: بهشت ها و نهرها در زير آن
(۲) اَرِنِی: خودت را به من نشان بده.
(۳) مَغْلَطه: سخنی که کسی را به غلط و اشتباه بیندازد.
(۴) اَفیون: تریاک
(۵) برآمدیم ز کار: از کار افتادن، سست و بیهوش شدن
(۶) مَعقولات: امور و مسايل عقلی و پیچیده که درک آن در حد هر کس نیست
(۷) ز دریا برآورید غبار: دریا را خشکاند
(۸) خَراج: مالیات
(۹) نعل بها: مالی که پادشاه به هنگام عبور از موضعی از صاحب آن می گرفته
(۱۰) نعل در آتش بودن: بی تاب بودن، مضطرب بودن
(۱۱) سَنی: بلند و رفیع، عالی، نام سَنی، همان اسم اعظم است
(۱۲) اَنفاس: جمع نفس، دم ها، نفس ها
(۱۳) دَرّاک: دریابنده، نیکدریابنده، کسی که هر چه را بخواهد و طلب کند دریابد
(۱۴) بیگار: کار بی مزد
(۱۵) رَفو: دوختن پارگی جامه یا فرش به طوریکه جای دوختن آن به سادگی دیده نشود. در فارسی رُفو تلفظ می کنند
(۱۶) اِدْبار: بخت برگشتگی، تیرهبختی، تیرهروزی
(۱۷) کیمیا: اکسیر، در باور قدما، مادهای فرضی که بهوسیلۀ آن میتوان هر فلز پَست مانندِ مس را تبدیل به زر کرد
(۱۸) شَقی: مخفّف شقیّ به معنی بدبخت
(۱۹) مُتَّقِی: باتقوا، پرهیزگار، پارسا
(۲۰) شِگَرف: بزرگ، عجیب
(۲۱) قَفا: پشت
(۲۲) مِری: جدال و خود نشان دادن، مخفف کلمه مِراء
(۲۳) بوزینه طبع: مانند بوزینه، زیرا که بوزینه اعمال آدمی را تقلید می کند.
(۲۴) لعین: لعنت شده
(۲۵) مُکَرَّم: محترم داشته شده، بزرگ محسوب داشته شده
(۲۶) اَنْصِتُوا: خاموش باشید
(۲۷) شیرنوش: نوشنده شیر، شیرخوار
(۲۸) تیتی: کلمه ای که مرغان را بدان خوانند، زبان کودکانه
(۲۹) سَمع: شنیدن
(۳۰) نادِرات: امور نادر و احتمالات بعید
Sign in or sign up to post comments.