Description
برنامه شماره ۸۷۶ گنج حضور ۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۲۷ ژوئیه ۲۰۲۱ - ۶ مرداد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2372, Divan e Shams
هله بَحری(۱) شو و در رو، مکن از دور نظاره که بُوَد دُر تَکِ دریا، کفِ دریا به کناره
چو رُخِ شاه بدیدی، برو از خانه چو بیذَق(۲) رُخِ خورشید چو دیدی، هله گم شو چو ستاره
چو بدان بنده نوازی، شدهای پاک و نمازی همگان را تو صلا گو چو مؤذّن ز مناره
تو در این ماه نظر کن، که دلت روشن ازو شد تو در این شاه نگه کن، که رسیدست سواره
نه بترسم، نه بلرزم، چو کَشَد خنجرِ عزّت به خدا خنجرِ او را بدهم رِشوت و پاره(۳)
که بُوَد آب که دارد به لطافت صفتِ او؟ که دو صد چشمه برآرَد ز دلِ مَرمَر و خاره
تو همه روز برقصی پیِ تُتماج(۴) و حریره(۵) تو چه دانی هوسِ دل پیِ این بیت و حَراره(۶)
چو بدیدم بَرِ سیمین ز زر و سیم نَفورم(۷) که نَفورست نسیمش ز کفِ سیم شماره(۸)
تو از آن بار نداری که سبکسار چو بیدی تو از آن کار نداری که شدستی همه کاره
همه حجّاج برفته حرم و کعبه بدیده تو شتر هم نخریده که شکستست مَهاره(۹)
بنگر سویِ حریفان که همه مَست و خَرابند تو خمش باش و چنان شو، هله ای عَربده باره(۱۰)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۶۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1569
نالم و ترسم که او باور کند وز کَرَم آن جور را کمتر کند
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جِد بوالعَجَب، من عاشقِ این هر دو ضد
وَالله ار زین خار، در بُستان شوم همچو بلبل، زین سبب نالان شوم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۷ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1387, Divan e Shams
چون آب باش و بیگره از زخم دندانها بجه من تا گره دارم یقین می کوبی و می ساییم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۳۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #832
کی نَظاره اهلِ بِخْریدن بُوَد؟ آن نَظاره گول گردیدن بُوَد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۰۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2306, Divan e Shams
ناموس مکن پیش آ، ای عاشقِ بیچاره تا مردِ نظر باشی، نی مردمِ نَظّاره
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۶۳ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #563
مر مرا تقلیدشان بر باد داد که دو صد لعنت برآن تقلید باد
خاصه تقلیدِ چنین بیحاصلان خشمِ ابراهیم با بر آفلان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3196
تا کُنی مر غیر را حَبْر و سَنی خویش را بدخو و خالی میکنی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۵۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3858
دید بردانش، بُوَد غالب فرا زآن همی دنیا بچربد عامه را
زآنکه دنیا را همیبینند عَیْن و آن جهانی را همیدانند دَیْن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4466
عاشقان از بیمرادیهایِ خویش باخبر گشتند از مولایِ خویش
منسوب به مولانا
دیده ای خواهم که باشد شه شناس تا شناسد شاه را در هر لباس
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4608
کار آن کارست ای مُشتاقِ مَست کَاندر آن کار، ار رَسَد مرگت، خوش است
شد نشانِ صدقِ ایمان ای جوان آنکه آید خوش تو را مرگ اندر آن
گَر نَشُد ایمانِ تو ای جان چنین نیست کامل، رَوْ بِجو اِکمالِ دین
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۳ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #263
در زمین مردمان، خانه مکُن کارِ خود کن، کارِ بیگانه مکُن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۷ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1557, Divan e Shams
از بندگیِ خدا مَلولم زیرا که به جان گلوپرستم(۱۱)
خود مَنْ جَعَلَ اَلْـهُمُومِ هَمّاً* از لفظِ رسول خوانده استم
چون بر دلِ من نشسته دودی چون زود چو گَرد برنجستم؟
* حدیث: « مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ وَمَنْ تَشَعَّبَتْ بِهِ الْهُمُومُ فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ. »
« هر کس غمهایش را به غمی واحد محدود کند، خداوند غمهای دنیوی او را از میان می برد. و اگر کسی غمهای مختلفی داشته باشد. خداوند به او اعتنایی نمی دارد که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3137
گفت: رَو، هر که غم دین برگزید باقیِ غمها خدا از وی بُرید
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۶۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2660, Divan e Shams
تویی فرزند جان، کار تو عشق است چرا رفتی تو و هرکاره گشتی؟
مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۰۲۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2021, Divan e Shams
صبحدم شد، زود برخیز، ای جوان رَخت بَربند و برس در کاروان
کاروان رفت و تو غافل خفتهای در زیانی، در زیانی، در زیان
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۵۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #552
چونکه عمرت بُرد دیو فاضِحه بینمک باشد اَعُوذ و فاتحه
گرچه باشد بی نمک، اکنون حَنین هست غفلت بی نمک تر زآن، یقین
همچنین هم بی نمک می نال نیز که ذلیلان را نظر کن ای عزیز
قادری بی گاه باشد یا به گاه از تو چیزی فوت کی شد ای اله؟
شاهِ لٰا تَأسَوْا عَلیٰ مٰا فٰاتَکُمْ کی شود از قدرتش مطلوب گُم؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۲۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 429, Divan e Shams
عاشقی و بیوفایی کارِ ماست کار کارِ ماست، چون او یارِ ماست
قصدِ جانِ جملهٔ خویشان کنیم هر چه خویشِ ما کنون اغیارِ ماست
عقل اگر سلطانِ این اقلیم شد همچو دزد آویخته بر دارِ ماست
خویش و بیخویشی به یکجا کی بُوَد؟ هر گلی کز ما برویَد، خارِ ماست
خودپرستی نامبارک حالتیست کاندر او ایمانِ ما انکارِ ماست
آنکه افلاطون و جالینوسِ توست از منی پر علّت و بیمارِ ماست
نوبهاری کو نویِّ خود بدید جانِ گلزارست، اما زارِ ماست
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۳۷ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #637
انبیا در کارِ دنیا جبریاند کافران در کارِ عُقْبی جبریاند
انبیا را کارِ عُقْبی اختیار جاهلان را کارِ دنیا اختیار
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1501
کار، پنهان کن تو از چشمانِ خَود تا بُوَد کارَت سلیم از چشمِ بَد
خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد وانگه از خود بی ز خود چیزی بدُزد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۳۷ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1837, Divan e Shams
رفته ره درشت من بار گران ز پشت من دلبر بردبار من آمده برده بار من
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #362
قبض دیدی، چارهٔ آن قبض کن زآنکه سَرها جمله میرویَد ز بُن
بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه چون برآید میوه، با اصحاب دِه
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۵۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #456
تُرک چون باشد، بیابد خرگَهی خاصه چون باشد عزیزِ دَرگَهی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۲۷۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2276
چون تهی گشت و، وجودِ او نماند بازِ جانش را خدا در پیش خواند
چون شکست آن کشتیِ او بیمُراد در کنارِ رحمتِ دریا فتاد
جان به حق پیوست چون بیهوش شد موجِ رحمت آن زمان در جوش شد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۳۵ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3535
« انداختنِ مُصطفی عَلَیهالسَّلام، خود را از کوهِ حِریٰ از وحشتِ دیر نمودنِ جبرئیل عَلَیهالسَّلام، و نمودنِ جبرئیل عَلَیهالسَّلام، خود را به وی که مَیَنداز که تو را دولتها در پیش است.»
مصطفی را هَجْر چون بفراختی خویش را از کوه میانداختی
تا بگفتی جبرئیلش: هین مکن که تو را بس دولت است از امرِ کُن*
مصطفی ساکن شدی ز انداختن باز هِجران آوریدی تاختن
باز خود را سرنگون از کوه، او میفکندی از غم و اندوه او
باز خود پیدا شدی آن جبرئیل که مکن این، ای تو شاهِ بیبدیل
همچنین میبود تا کشفِ حجاب تا بیابید آن گهر را او ز جیب
بهرِ هر محنت چو خود را میکُشند اصلِ محنتهاست این، چونش کَشَند؟
از فدایی مردمان را حیرتیست هر یکی از ما فِدای سیرتیست
ای خُنُک آنکه فدا کردهست تن بهرِ آن که ارزد فدایِ آن شدن
هر یکی چونکه فداییِّ فنیست کاندر آن رَه صرفِ عُمر و کُشتنیست
کُشتنی اندر غروبی یا شُروق که نه شایق(۱۲) مانَد آنگه نه مَشوق(۱۳)
باری این مُقبِل(۱۴) فدایِ این فن است کاندر او صد زندگی در کُشتن است
عاشق و معشوق و عشقش بر دوام در دو عالَم بهرهمند و نیکْنام
یا کِرامی اِرْحَموا اَهْلَ الْهَویٰ شَأْنُهُمْ وِرْدُالتَّویٰ بَعْدُالتَّویٰ
«ای یاران بزرگوارم بر عُشّاق رحم آرید، زیرا کار آنان اینست که از هر مرگ به مرگی دیگر درآیند.»
عفو کن ای میر بر سختیِّ او در نگر دَر دَرد و بدبختیِّ او
تا ز جُرمت هم خدا عفوی کند زَلَّتَت(۱۵) را مَغْفِرت در آکَنَد
تو ز غفلت بس سبو بشکستهای در امیدِ عفو دل دربستهای
عفو کن تا عفو یابی در جزا میشکافد مو قَدَر اندر سزا
« جواب گفتنِ امیر مر آن شفیعان را و همسایگان زاهد را که گستاخی چرا کرد؟ و سبویِ ما را چرا شکست؟ من در این باب شفاعت قبول نخواهم کرد که سوگند خوردهام که سِزایِ او را بدهم.»
میر گفت: او کیست کو سنگی زند بر سبویِ ما؟ سبو را بشکند؟
چون گذر سازد ز کویم شیرِ نر ترس ترسان بگذرد با صد حَذَر
بندهٔ ما را چرا آزرد دل؟ کرد ما را پیشِ مهمانان خَجِل
شربتی که بِهْ ز خونِ اوست، ریخت این زمان همچون زنان از ما گریخت
لیک جان از دستِ من او کَی بَرَد؟ گیر همچون مرغ بالا بَر پَرَد
تیرِ قهرِ خویش بر پَرَّش زنم پَرّ و بال مُردهریگش(۱۶) برکَنَم
گر رود در سنگِ سخت، از کوششم از دلِ سنگش کنون بیرون کَشَم
من بِرانم بر تنِ او ضربتی که بود قَوّادکان(۱۷) را عِبرتی
با همه سالوس با ما نیز هم؟ دادِ او و صد چو او این دَم دهم
خشمِ خونخوارش شده بُد سرکشی از دهانش می برآمد آتشی
* قرآن کریم، سوره یس(۳۶)، آیهٔ ۸۲ Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #82
« إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»
« چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه مىگويد: موجود شو، پس موجود مىشود.»
(۱) بَحری: دریانورد، آشنا به امور و طریق دریا (۲) بیذَق: پیادهٔ بازی شطرنج، سرباز پیاده (۳) رِشوت و پاره: رشوه و پاره و مزد، آنچه بر کسی دهند تا کارسازی به ناحق کند. (۴) تُتماج: نوعی آش آرد (۵) حریره: حلوای رقیق از آرد برنج و مغز بادام و شکر. (۶) حَراره: سرود و تصنیف (۷) نَفور: گریزان، متنفّر (۸) سیم شمار: آنکه پول نقره شمارد، مجازاً حریص (۹) مَهاره: مهار، افسار، زمام (۱۰) عَربده باره: آنکه بسیار بدمستی می کند. عربده جوی (۱۱) گلوپرست: حریص (۱۲) شایق: مشتاق، در اینجا به معنی عاشق. (۱۳) مَشُوق: هرآنچه مورد اشتیاق است. در اینجا به معنی معشوق. (۱۴) مُقبِل: نیکبخت (۱۵) زَلَّت: لغزش، خطا. (۱۶) مُردهریگ: چیزی که از مرده باقی میماند. میراث. چیزهای زبون و کم بها (۱۷) قوّادکان: دیّوثان حقیر و فرومایه. قَوّاد + کافِ تصغیر+ ان (علامت جمع فارسی)
************************ تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2372, Divan e Shams
هله بحری شو و در رو مکن از دور نظاره که بود در تک دریا کف دریا به کناره
چو رخ شاه بدیدی برو از خانه چو بیذق رخ خورشید چو دیدی هله گم شو چو ستاره
چو بدان بنده نوازی شدهای پاک و نمازی همگان را تو صلا گو چو مؤذن ز مناره
تو در این ماه نظر کن که دلت روشن ازو شد تو در این شاه نگه کن که رسیدست سواره
نه بترسم نه بلرزم چو کشد خنجر عزت به خدا خنجر او را بدهم رشوت و پاره
که بود آب که دارد به لطافت صفت او که دو صد چشمه برآرد ز دل مرمر و خاره
تو همه روز برقصی پی تتماج و حریره تو چه دانی هوس دل پی این بیت و حراره
چو بدیدم بر سیمین ز زر و سیم نفورم که نفورست نسیمش ز کف سیم شماره
تو از آن بار نداری که سبکسار چو بیدی تو از آن کار نداری که شدستی همه کاره
همه حجاج برفته حرم و کعبه بدیده تو شتر هم نخریده که شکستست مهاره
بنگر سوی حریفان که همه مست و خرابند تو خمش باش و چنان شو هله ای عربده باره
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۶۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1569
نالم و ترسم که او باور کند وز کرم آن جور را کمتر کند
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد بوالعجب من عاشق این هر دو ضد
والله ار زین خار در بستان شوم همچو بلبل زین سبب نالان شوم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۷ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1387, Divan e Shams
چون آب باش و بیگره از زخم دندانها بجه من تا گره دارم یقین می کوبی و می ساییم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۳۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #832
کی نظاره اهل بخریدن بود آن نظاره گول گردیدن بود
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۰۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2306, Divan e Shams
ناموس مکن پیش آ ای عاشق بیچاره تا مرد نظر باشی نی مردم نظاره
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۶۳ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #563
مر مرا تقلیدشان بر باد داد که دو صد لعنت برآن تقلید باد
خاصه تقلید چنین بیحاصلان خشم ابراهیم با بر آفلان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3196
تا کنی مر غیر را حبر و سنی خویش را بدخو و خالی میکنی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۵۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3858
دید بردانش بود غالب فرا زآن همی دنیا بچربد عامه را
زآنکه دنیا را همیبینند عین و آن جهانی را همیدانند دین
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4466
عاشقان از بیمرادیهای خویش باخبر گشتند از مولای خویش
منسوب به مولانا
دیده ای خواهم که باشد شه شناس تا شناسد شاه را در هر لباس
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4608
کار آن کارست ای مشتاق مست کاندر آن کار ار رسد مرگت خوش است
شد نشان صدق ایمان ای جوان آنکه آید خوش تو را مرگ اندر آن
گر نشد ایمان تو ای جان چنین نیست کامل رو بجو اکمال دین
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۳ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #263
در زمین مردمان خانه مکن کار خود کن کار بیگانه مکن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۷ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1557, Divan e Shams
از بندگی خدا ملولم زیرا که به جان گلوپرستم
خود من جعل الهموم هما* از لفظ رسول خوانده استم
چون بر دل من نشسته دودی چون زود چو گرد برنجستم
* حدیث: « مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ وَمَنْ تَشَعَّبَتْ بِهِ الْهُمُومُ فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ. »
« هر کس غمهایش را به غمی واحد محدود کند، خداوند غمهای دنیوی او را از میان می برد. و اگر کسی غمهای مختلفی داشته باشد. خداوند به او اعتنایی نمی دارد که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3137
گفت رو هر که غم دین برگزید باقی غمها خدا از وی برید
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۶۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2660, Divan e Shams
تویی فرزند جان کار تو عشق است چرا رفتی تو و هرکاره گشتی
مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۰۲۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2021, Divan e Shams
صبحدم شد زود برخیز ای جوان رخت بربند و برس در کاروان
کاروان رفت و تو غافل خفتهای در زیانی در زیانی در زیان
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۵۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #552
چونکه عمرت برد دیو فاضحه بینمک باشد اعوذ و فاتحه
گرچه باشد بی نمک اکنون حنین هست غفلت بی نمک تر زآن یقین
همچنین هم بی نمک می نال نیز که ذلیلان را نظر کن ای عزیز
قادری بی گاه باشد یا به گاه از تو چیزی فوت کی شد ای اله
شاه لا تاسوا علی ما فاتکم کی شود از قدرتش مطلوب گم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۲۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 429, Divan e Shams
عاشقی و بیوفایی کار ماست کار کار ماست چون او یار ماست
قصد جان جمله خویشان کنیم هر چه خویش ما کنون اغیار ماست
عقل اگر سلطان این اقلیم شد همچو دزد آویخته بر دار ماست
خویش و بیخویشی به یکجا کی بود هر گلی کز ما بروید خار ماست
خودپرستی نامبارک حالتیست کاندر او ایمان ما انکار ماست
آنکه افلاطون و جالینوس توست از منی پر علت و بیمار ماست
نوبهاری کو نوی خود بدید جان گلزارست اما زار ماست
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۳۷ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #637
انبیا در کار دنیا جبریاند کافران در کار عقبی جبریاند
انبیا را کار عقبی اختیار جاهلان را کار دنیا اختیار
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1501
کار پنهان کن تو از چشمان خود تا بود کارت سلیم از چشم بد
خویش را تسلیم کن بر دام مزد وانگه از خود بی ز خود چیزی بدزد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۳۷ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1837, Divan e Shams
رفته ره درشت من بار گران ز پشت من دلبر بردبار من آمده برده بار من
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #362
قبض دیدی چاره آن قبض کن زآنکه سرها جمله میروید ز بن
بسط دیدی بسط خود را آب ده چون برآید میوه با اصحاب ده
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۵۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #456
ترک چون باشد بیابد خرگهی خاصه چون باشد عزیز درگهی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۲۷۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2276
چون تهی گشت و وجود او نماند باز جانش را خدا در پیش خواند
چون شکست آن کشتی او بیمراد در کنار رحمت دریا فتاد
جان به حق پیوست چون بیهوش شد موج رحمت آن زمان در جوش شد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۳۵ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3535
« انداختنِ مُصطفی عَلَیهالسَّلام، خود را از کوهِ حِریٰ از وحشتِ دیر نمودنِ جبرئیل عَلَیهالسَّلام، و نمودنِ جبرئیل عَلَیهالسَّلام، خود را به وی که مَیَنداز که تو را دولتها در پیش است.»
مصطفی را هجر چون بفراختی خویش را از کوه میانداختی
تا بگفتی جبرئیلش هین مکن که تو را بس دولت است از امر کن*
مصطفی ساکن شدی ز انداختن باز هجران آوریدی تاختن
باز خود را سرنگون از کوه او میفکندی از غم و اندوه او
باز خود پیدا شدی آن جبرئیل که مکن این، ای تو شاه بیبدیل
همچنین میبود تا کشف حجاب تا بیابید آن گهر را او ز جیب
بهرِ هر محنت چو خود را میکشند اصل محنتهاست این چونش کشند
از فدایی مردمان را حیرتیست هر یکی از ما فدای سیرتیست
ای خنک آنکه فدا کردهست تن بهر آن که ارزد فدای آن شدن
هر یکی چونکه فدایی فنیست کاندر آن ره صرف عمر و کشتنیست
کشتنی اندر غروبی یا شروق که نه شایق ماند آنگه نه مشوق
باری این مقبل فدای این فن است کاندر او صد زندگی در کشتن است
عاشق و معشوق و عشقش بر دوام در دو عالم بهرهمند و نیکنام
یا کرامی ارحموا اهل الهوی شانهم وردالتوی بعدالتوی
«ای یاران بزرگوارم بر عُشّاق رحم آرید، زیرا کار آنان اینست که از هر مرگ به مرگی دیگر درآیند.»
عفو کن ای میر بر سختی او در نگر در درد و بدبختی او
تا ز جرمت هم خدا عفوی کند زلتت را مغفرت در آکند
تو ز غفلت بس سبو بشکستهای در امید عفو دل دربستهای
عفو کن تا عفو یابی در جزا میشکافد مو قَدَر اندر سزا
« جواب گفتنِ امیر مر آن شفیعان را و همسایگان زاهد را که گستاخی چرا کرد؟ و سبویِ ما را چرا شکست؟ من در این باب شفاعت قبول نخواهم کرد که سوگند خوردهام که سِزایِ او را بدهم.»
میر گفت او کیست کو سنگی زند بر سبوی ما سبو را بشکند
چون گذر سازد ز کویم شیر نر ترس ترسان بگذرد با صد حذر
بنده ما را چرا آزرد دل کرد ما را پیش مهمانان خجل
شربتی که به ز خونِ اوست ریخت این زمان همچون زنان از ما گریخت
لیک جان از دست من او کی برد گیر همچون مرغ بالا بر پرد
تیر قهر خویش بر پرش زنم پر و بال مردهریگش برکنم
گر رود در سنگ سخت از کوششم از دل سنگش کنون بیرون کشم
من برانم بر تن او ضربتی که بود قوادکان را عبرتی
با همه سالوس با ما نیز هم داد او و صد چو او این دَم دهم
خشم خونخوارش شده بد سرکشی از دهانش می برآمد آتشی
* قرآن کریم، سوره یس(۳۶)، آیهٔ ۸۲ Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #82
« إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»
« چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه مىگويد: موجود شو، پس موجود مىشود.»
|
هر کسی که غمهای همانیدگی را به غم واحد فضاگشایی تبدیل کند، خداوند غم های سایر همانیدگیها را از او می گیرد.
ما باید حاضر باشیم همه غمهای همانیدگی را کنار بگذاریم و وفقط یک فکر داشته باشیم و آن فضا گشایی است در غیراینصورت بالاخره این همانیدگی ها ما را هلاک می کند
درود بر آموزگار عشق و خرد
هزاران شکر و صدها سپاس