برنامه صوتی شماره ۶۹۵ گنج حضور
۱۳۹۶ تاریخ اجرا: ۲۲ ژانویه ۲۰۱۸ ـ ۳ بهمن
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۸۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 81, Divan e Shams
ای ساقی جان پر کن آن ساغرِ پیشین را
آن راه زنِ دل را، آن راه بُرِ(۱) دین را
زان می که ز دل خیزد، با روح درآمیزد
مَخمُور کند جوشَش مر چشمِ خدابین را
آن بادهٔ انگوری مر امّتِ عیسی را
وین بادهٔ منصوری(۲) مر امّتِ یاسین(۳) را
خُمهاست از آن باده، خُمهاست از این باده
تا نشکنی آن خُم را هرگز نچشی این را
آن باده به جز یک دم دل را نکند خرّم
هرگز نکُشد غم را، هرگز نَکَنَد کین را
یک قطره از این ساغر کارِ تو کند چون زر(۴)
جانم به فدا بادا این ساغرِ زرّین را
این حالت اگر باشد، اغلب به سحر باشد
آن را که براندازد او بستر و بالین را
زنهار که یارِ بد از وسوسه نفریبد
تا نشکنی از سستی مر عهدِ سلاطین را
گر زخم خوری بر رو، رو زخمِ دگر میجو
رستم چه کند در صَف(۵) دسته گل و نسرین را؟
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۷۸۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2786
میریِ من تا قیامت باقی است
میریِ عاریتی خواهد شکست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۷۹۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2790
گفت پیغمبر که وقتِ امتحان
آمد اکنون، تا گمان گردد عیان
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۷۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2796
چون بدیدند از وی آن امرِ عظیم
پس مُقِر(۶) گشتند آن میران ز بیم
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۷۹۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2798
مُلکِ بربَسته(۷) چنان باشد ضعیف
مُلکِ بررُسته(۸) چنین باشد شریف
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۰۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2800
نامشان را سیلِ تیزِ مرگ برد
نام او و دولتِ تیزش نمرد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۰۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2802
گر تو را عقل ست، کردم لطف ها
ور خری، آوردهام خر را عصا
آنچنان زین آخُرَت بیرون کنم
کز عصا گوش و سرت پر خون کنم
اندرین آخُر خران و مردمان
مینیابند از جفای تو امان
نک عصا آوردهام بهرِ ادب
هر خری را کو نباشد مُسْتَحَب(۹)
اژدهایی میشود در قهرِ تو
کاژدهایی گشتهای در فعل و خو
اژدهای کوهیی تو بیامان
لیک بنگر اژدهای آسمان
این عصا از دوزخ آمد چاشنی
که هلا بگریز اندر روشنی
ورنه، در مانی تو در دندانِ من
مَخلَصَت(۱۰) نَبوَد ز دَربَندانِ(۱۱) من
این عصایی بود، این دَم اژدهاست
تا نگویی دوزخِ یزدان کجاست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۱۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2815
پس به دندان بیگناهان را مَگَز
فکر کن از ضربتِ نامُحْتَرَز(۱۲)
نیل را بر قِبطیان(۱۳)، حق خون کند
سِبطیان(۱۴) را از بلا مَحصُون(۱۵) کند
تا بدانی پیشِ حق تمییز هست
در میانِ هوشیارِ راه و مست
نیل، تمییز از خدا آموخته ست
که گشاد این را و آن را سخت بست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2820
در جَمادات از کَرَم عقل آفرید
عقل از عاقل، به قهرِ خود بُرید
در جَماد از لطف، عقلی شد پدید
وز نَکال(۱۶) از عاقلان دانش رمید
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۰۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3309
جمله حیوان را پیِ انسان بِکُش
جمله انسان را بِکُش از بهر هُش
هُش چه باشد عقل کُلِّ هوشمند
هوش جُزوی، هُش بُوَد اما نَژَند(۱۷)
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۴۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2847
گفت: حجّت در درونِ جانم است
در درونِ جان نهان، برهانم است
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۵۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2852
در زبان میناید آن حجّت، بدان
همچو حالِ سِرِّ عشقِ عاشقان
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۶۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2869
حجّتِ منکر هماره زردرو
یک نشان بر صِدقِ آن اِنکار کو؟
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2873
سکهٔ شاهان همی گردد دگر
سکهٔ اَحمَد(۱۸) ببین تا مستقر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۷۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2877
یارِ غالب شو که تا غالب شوی
یارِ مغلوبان مشو، هین ای غَوی(۱۹)
حجّتِ منکر همین آمد که من
غیرِ این ظاهر نمیبینم وطن
هیچ نندیشد که هر جا ظاهری ست
آن ز حکمت های پنهان مُخبِری ست
فایدهٔ هر ظاهری خود باطن است
همچو نفع اندر دواها کامِن(۲۰) است
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۸۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2887
نقشِ ظاهر، بهرِ نقشِ غایب است
و آن برای غایبِ دیگر بِبَست(۲۱)
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۹۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2892
اول از بهرِ دوم باشد چنان
که شدن بر پایههای نردبان
و آن دوم بهرِ سوم میدان تمام
تا رسی تو پایه پایه تا به بام
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2466
پیش چوگانهای حکم کُن فَکان*۱
میدویم اندر مکان و لامکان
*۱ قرآن کریم، سوره يس (٣۶) ، آیه ۸۲
Quran, Sooreh Yaasin(#36), Line #82
إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ
چون بخواهد چیزی را بیافریند، فرمانش این است که می گوید: باش، پس مىشود.
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shams
دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۲۲) بپذیر
کارِ او کُنْ فَیَکُون ست، نه موقوفِ علل
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1258
گر قضا پوشد سیه، همچون شَبَت
هم قضا دستت بگیرد عاقبت
گر قضا صد بار، قصد جان کند
هم قضا جانت دهد، درمان کند
این قضا صد بار اگر راهت زند
بر فراز چرخ، خرگاهت(۲۳) زند
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۹۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2895
کُندبینِش مینبیند غیرِ این
عقلِ او، بیسَیر، چون نَبتِ(۲۴) زمین
نَبت را چه خوانده، چه ناخوانده
هست پای او به گِل در مانده
گر سرش جنبد به سیر باد، رو
تو به سر جنبانی اش غِرّه(۲۵) مشو
آن سرش گوید: سَمِعْنا(۲۶) ای صبا
پای او گوید: عَصَیْنا(۲۷) خَلِّنا*۲(۲۸)
سَرِ گیاه گوید: ای باد صبا شنیدیم. اما پای او گوید: ما عصیان کردیم دست از ما بردار. یعنی در ظاهر خود را موافق باد می جنبانیم اما در باطن از حرکت و جنبش رخ بر می تابیم.
چون نداند سیر، میراند چو عام(۲۹)
بر توکل مینهد چون کور گام
*۲ قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۹۳
Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #93
… قَالُوا سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا…
… گفتند: شنیدیم و عصیان کردیم…
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۰۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2901
وآن نظرهایی که آن افسرده(۳۰) نیست
جز رونده و جز درندهٔ پرده نیست
آنچه در ده سال خواهد آمدن
این زمان بیند به چشمِ خویشتن
همچنین هر کس به اندازهٔ نظر
غیب و مُستَقبَل(۳۱) ببیند خیر و شر
چونکه سدِّ پیش و سدِّ*۳ پس نماند
شد گُذاره(۳۲) چشم و، لوحِ غیب خواند
*۳ قرآن کریم، سوره یس(۳۶)، آیه ۹
Quran, Sooreh Yaasin(#36), Line #9
وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ
و بنهادیم از پیشِ ایشان سدّی و از پسِ ایشان سدّی (تا به هیچ روی ره نیابند) پس چشمانشان را بپوشاندیم به نحوی که هیچ نبینند.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۰۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2908
پس، ز پس میبیند او تا اصلِ اصل
پیش میبیند عیان تا روزِ فصل(۳۳)
هر کسی اندازهٔ روشندلی
غیب را بیند به قدرِ صیقلی
هر که صیقل بیش کرد، او بیش دید
بیشتر آمد بر او صورت پدید
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۱۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2912
قدرِ همّت باشد آن جهد و دعا
لَیسَ لِلانسانِ اِلّا ما سَعی'*۴
باید بدانی که سعی و طلب آدمی به اندازه همّت اوست. نیست برای آدمی جز آنچه کوشد.
واهِبِ(۳۴) همّت، خداوند است و بس
همّتِ شاهی ندارد هیچ خَس
نیست تخصیصِ خدا کس را به کار
مانعِ طَوع(۳۵) و مراد و اختیار
لیک چون رنجی دهد بدبخت را
او گریزاند به کُفران(۳۶) رخت را
نیکبختی را چو حق رنجی دهد
رخت را نزدیکتر وا مینهد
بددلان از بیمِ جان در کارزار
کرده اسبابِ هَزیمت(۳۷) اختیار
پُردلان در جنگ هم از بیمِ جان
حمله کرده سوی صفِّ دشمنان
رستمان را ترس و غم وا پیش برد
هم ز ترس آن بَددل اندر خویش مرد
چون محک آمد بلا و بیمِ جان
زان پدید آید شجاع از هر جَبان(۳۸)
*۴ قرآن کریم، سوره نجم(۵۳)، آیه ۳۹
Quran, Sooreh Najm(#53), Line #39
وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ
نیست برای آدمی جز آنچه کوشد.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 134
تا نگرید ابر، کی خندد چمن؟
تا نگرید طفل، کی جوشد لَبَن(۳۹)؟
طفلِ یک روزه همیداند طریق
که بگریم تا رسد دایهٔ شَفیق
تو نمیدانی که دایهٔ دایگان
کم دهد بیگریه شیر او رایگان؟
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۲۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2925
مادرش گر سیلیی بر وی زند
هم به مادر آید و بر وی تَنَد
از کسی یاری نخواهد غیرِ او
اوست جمله شرِّ او و خیرِ او
خاطرِ تو هم ز ما، در خیر و شر
التفاتش نیست جاهای دگر
غیرِ من پیشت چون سنگ است و کلوخ
گر صَبّی(۴۰) و گر جوان و گر شُیوخ(۴۱)
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۳۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2932
که عبادت مر تو را آریم و بس
طَمعِ یاری هم ز تو داریم و بس
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۴۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2940
صد هزاران خشم را توانم شکست
که تو را آن فضل و آن مقدار هست
لابهات را هیچ نتوانم شکست
زآنکه لابهٔ تو یقین لابهٔ من است
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۴۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2945
این نکردی تو، که من کردم یقین
ای صفاتت در صفاتِ ما دَفین(۴۲)
تو درین مُستَعمَلی(۴۳)، نی عاملی
ز آنکه مَحمولِ(۴۴) منی، نی حاملی
ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ گشتهای*۵
خویشتن در موج چون کف هِشتهای
تو مصداق آیه شریفه ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ شده ای و خود را مانند کف به امواج خروشان سپرده ای.
لا شدی، پهلوی اِلاّ خانهگیر
این عجب که هم اسیری، هم امیر
*۵ قرآن کریم، سوره انفال(۸)، آیه ۱۷
Quran, Sooreh Anfaal(#8), Line #17
… وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ…
… ای پیامبر، تو تیر نپراندی آنگاه که تیر پراندی، بلکه این خدا بود که تیر پرانید…
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۶۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2961
من نخواهم رحمتی جز زخمِ شاه
من نخواهم غیرِ آن شه را پناه
غیرِ شه را بهرِ آن لا کردهام
که به سوی شه تَوَلّا(۴۵) کردهام
گر بِبُرَّد او به قهرِ خود سرم
شاه، بخشد شصت جانِ دیگرم
کارِ من سربازی و بیخویشی است
کارِ شاهنشاهِ من، سربخشی است
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰۴۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2044, Divan e Shams
زان جامِ بیدریغ در اندیشهها بریز
در بیخودی سزای دلِ خودپسند کن
ای غم برو، برو، برِ مستانْت کار نیست
آن را که هوشیار بیابی گزند کن
مستان مُسَلَّمَند(۴۶) ز اندیشهها و غم
آن کو نشد مُسَلَّم او را نَژَند(۴۷) کن
ای جانِ مستِ مجلسِ اَبْرارَ یَشْرَبُون*۶
بر گريه اسیرِ هوا ریش خند کن
ریشِ همه به دستِ اَجَل بین و رحم کن
از مرگ وارهان همه را، سودمند کن
*۶ قرآن كريم، سوره انسان(۷۶)، آیه ۵
Quran, Sooreh Ensaan(#76), Line #5
إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا
نیکان از جام هایی می نوشند که آمیخته به کافور است.
مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۳۹۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1392, Divan e Shams
امروز مراست روزِ میدان، منشین
می تاز چو گوی، پیشِ چوگان، منشین
مردی بنما و همچو حیران منشین
امروز قیامت است، ای جان منشین
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۳۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3030
بیان آنکه روح حیوانی و عقل جزوی و وهم و خیال بر مثال دوغ اند و روح که باقی است درین دوغ همچو روغن، پنهان است
جوهرِ صِدقت خَفی(۴۸) شد در دروغ
همچو طعمِ روغن اندر طعمِ دوغ
آن دروغت این تنِ فانی بُوَد
راستت آن جانِ رَبّانی بُوَد
سال ها این دوغِ تن پیدا و فاش
روغنِ جان اندرو فانیّ و لاش(۴۹)
تا فرستد حق رسولی، بندهای
دوغ را در خُمره جنبانندهای
تا بجنباند به هَنجار(۵۰) و به فن
تا بدانم من که پنهان بود من
یا کلامِ بندهای کان جزوِ اوست
در رَوَد در گوشِ او، کو وحی جوست
اُذْنِ(۵۱) مؤمن، وحی ما را واعی(۵۲) است
آنچنان گوشی قرینِ داعی(۵۳) ست
همچنانکه گوشِ طفل از گفتِ مام
پر شود، ناطق شود او در کلام
ور نباشد طفل را گوشِ رَشَد(۵۴)
گفتِ مادر نشنود، گُنگی شود
دایما هر کَرِّ اصلی گُنگ بود
ناطق آنکس شد که از مادر شنود
دانکه گوشِ کَرّ و گُنگ از آفتی ست
که پذیرای دَم و تعلیم نیست*۷
آنکه بیتعلیم بُد ناطق، خداست
که صفاتِ او ز علّت ها جداست
یا چو آدم، کرده تلقینش خدا
بیحجابِ مادر و دایه و اِزا(۵۵)
یا مسیحی که به تعلیمِ وَدود(۵۶)
در ولادت، ناطق آمد در وجود
از برای دفعِ تهمت در وِلاد(۵۷)
که نزاده ست از زنا و از فساد
جنبشی بایست اندر اجتهاد
تا که دوغ، آن روغن از دل باز داد
روغن اندر دوغ باشد چون عدم
دوغ در هستی برآورده عَلَم
آنکه هستت مینماید، هست پوست
وآنکه فانی مینماید، اصل، اوست
دوغ، روغن ناگرفته ست و کَهُن
تا بنگزینی، بنه خرجش مکن
هین بگردانش به دانش دست، دست
تا نماید آنچه پنهان کرده است
زآنکه این فانی دلیلِ باقی است
لابهٔ(۵۸) مستان، دلیل ساقی است
*۷ قرآن کریم، سوره انفال(۸)، آیه ۲۲
Quran, Sooreh Anfaal(#8), Line #22
إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ
همانا بدترین جنبندگان به نزد خدا کران و لالان اند که نمی اندیشند.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۱۴۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2148
چند گاهی بیلب و بیگوش شو
وآنگهان چون لب حریفِ نوش شو
چند گفتی نظم و نثر و رازِ فاش
خواجه یک روز امتحان کن، گنگ باش
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۸۳۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1839, Divan e Shams
دور کن این وُحوش را، تا نکشند هوش را
پنبه نهیم گوش را از هَذَیانِ(۵۹) آن و این
(۱) راه بُر: راهزن
(۲) بادهٔ منصوری: باده عشق و وحدت، منسوب به منصور حلّاج
(۳) امّتِ یاسین: مسلمانان. چون یاسین را خطاب به حضرت رسول دانسته اند.
(۴) کار چون زر کردن: کار را به بهترین وجه انجام دادن
(۵) صَف: جنگ، مصاف
(۶) مُقِر: اقرارکننده، اعترافکننده
(۷) بربَسته: در اینجا به معنی ساختگی و غیر اصیل
(۸) بررُسته: اصیل و حقیقی
(۹) مُسْتَحَب: دوست داشته شده، شخص مؤدب و نيك كردار
(۱۰) مَخلَص: محل خلاص و نجات، محل رهایی
(۱۱) دَربَندان: عمل بستن در، در محاصره ماندن
(۱۲) نامُحْتَرَز: اجتناب ناپذیر، دور ناکردنی
(۱۳) قِبطی: پیرو فرعون
(۱۴) سِبطی: امت موسی، یهودی
(۱۵) مَحصُون: در قلعه پناه داده شده و محفوظ
(۱۶) نَکال: کیفر سخت
(۱۷) نژند: اندوهگین و افسرده، هشیاری جسمی
(۱۸) اَحمَد: ستودهتر، لقب حضرت رسول
(۱۹) غَوی: گمراه
(۲۰) کامِن: نهفته، پنهان
(۲۱) بِبَست: صورت بست، شکل گرفت
(۲۲) نَفَخْتُ: دمیدم
(۲۳) خرگاه: خیمه بزرگ، سراپرده
(۲۴) نَبت: گیاه، رُستنی
(۲۵) غِرّه: مغرور به چیزی، فریفته
(۲۶) سَمِعْنا: شنیدیم
(۲۷) عَصَیْنا: عصیان کردیم
(۲۸) خَلِّنا: ما را به حال خود واگذار، دست از ما بدار
(۲۹) عام: نادان
(۳۰) افسرده: منجمد، یخ بسته، پژمرده
(۳۱) مُستَقبَل: آینده
(۳۲) گُذاره: عبور و گذر، گذرنده و عبور کننده
(۳۳) روزِ فصل: روز قیامت
(۳۴) واهِب: بخشنده
(۳۵) طَوع: فرمانبرداری، انقیاد
(۳۶) کُفران: ناسپاسی کردن
(۳۷) هَزیمت: گریز به هنگام شکست، فرار
(۳۸) جَبان: ترسو
(۳۹) لَبَن: شیر
(۴۰) صَبّی: کودک
(۴۱) شُیوخ: جمع شیخ به معنی پیر
(۴۲) دَفین: مدفون، نهفته
(۴۳) مُستَعمَل: به کار گماشته شده، به کار گرفته شده
(۴۴) مَحمول: حملشده، بار، محموله
(۴۵) تَوَلّا: دوستی و محبت
(۴۶) مُسَلَّم: در امان بوده، معاف
(۴۷) نَژَند: اندوهگین، افسرده، پژمرده
(۴۸) خَفی: پوشیده، پنهان
(۴۹) لاش: فرومایه، حقیر
(۵۰) هَنجار: راه و روش، اسلوب
(۵۱) اُذْن: (اُذُن)، گوش
(۵۲) واعی: شنونده و حفظ کننده
(۵۳) داعی: دعوت کننده، طلبکننده، خواهنده
(۵۴) رَشَد: هدایت
(۵۵) اِزا: سبب، قرین، روبرو، برابر
(۵۶) وَدود: دوستدار، بسیار مهربان
(۵۷) وِلاد: زاییدن
(۵۸) لابه: درخواست همراه با فروتنی، التماس، زاری
(۵۹) هَذَیان: بیهودهگویی، پریشانگویی
آمدهای که راز من بر همگان بیان کنی
و آن شه بینشانه را جلوه دهی نشان کنی
دوش خیال مست تو آمد و جام بر کفش
گفتم می نمیخورم گفت مکن زیان کنی
درودهایم