Parviz Shahbazi

Ganje Hozour audio Program #964

برنامه صوتی شماره ۹۶۴ گنج حضور

  • Currently 4.27/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 261 votes
Comments (1)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۶۴ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی

۱۴۰۲ تاریخ اجرا۶ ژوئن ۲۰۲۳ - ۱۷ خرداد


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۶۴ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۶۴ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۶۴ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۶۴ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shams


تا کی به حبسِ این جهان من خویش زندانی کنم؟

وقت است جان پاک را تا میرِ میدانی کنم


بیرون شدم ز آلودگی با قوَّتِ پالودگی(۱)

اورادِ خود را بعد ازین مقرونِ سبحانی کنم


نیزه به دستم داد شه، تا نیزه بازی‌ها کنم

تا کی به دست هر خسی من رسمِ چوگانی کنم؟


آن پادشاهِ لَمْ یَزَل(۲) داده‌ست مُلکِ بی‌خَلَل(۳)

باشد بَتَر از کافری، گر یادِ دَربانی کنم


چون این بنا برکنده شد، آن گریه‌هامان خنده شد

چون در بنا بستم نظر، آهنگ دربانی کنم


ای دل مرا در نیم‌شب دادی ز دانایی خبر

اکنون به تو در خلوتم تا آنچه می‌دانی کنم


در چاه تخمی کاشتن، بی‌عقل را باشد روا

اینجا به دادِ عقلِ کُل، کِشتِ بیابانی کنم


دشوارها رفت از نظر، هر سَد شد زیر و زبر

بر جایِ پا چون رُست پر، دوران به آسانی کنم


در حضرتِ فردِ صمد، دل کی رود سویِ عدد؟

در خوانِ سلطانِ ابد، چون غیرِ سرخوانی کنم؟


تا چند گویم؟ بس کنم، کم یادِ پیش و پس کنم

اندر حضورِ شاهِ جان، تا چند خط‌خوانی کنم؟



(۱) پالودن: صاف کردن، پاک کردن، چیزی را از صافی یا غربال در کردن

(۲) لَمْ یَزَل: بی‌زوال، جاودان، از صفاتِ خداوند

(۳) بی‌خَلَل: بی‌عیب، درست و بی‌غل‌ و غش

--------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shams


تا کی به حبسِ این جهان من خویش زندانی کنم؟

وقت است جان پاک را تا میرِ میدانی کنم


بیرون شدم ز آلودگی با قوِّتِ پالودگی

اورادِ خود را بعد ازین مقرونِ سبحانی کنم


نیزه به دستم داد شه، تا نیزه بازی‌ها کنم

تا کی به دست هر خسی من رسمِ چوگانی کنم؟


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2034


این عجب که جان به زندان اندر است

وآنگهی مفتاحِ(۴) زندانش به دست


(۴مفتاح: کلید

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٩٨٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #982


این جهان زندان و ما زندانیان

حُفره کن زندان و خود را وارهان


حدیث


«اَلدُّنیا سِجْنُ الْمُؤمِنِ وَ جَنَّةُ‌ الْکافِرِ.»


«دنیا زندانِ مؤمن و بهشتِ کافر است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2840, Divan e Shams


تو چو بازِ پای‌بسته، تَنِ تو چو کُنده بَرپا

تو به چنگِ خویش باید که گِرِه ز پا گشایی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۵)


(۵ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۶)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۶فَتیٰ: جوان، جوانمرد

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۷)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۷حَدید: آهن

-------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۸) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۸قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #395


صفت طاوس و طبعِ او و سبب کشتنِ ابراهیم علیه‌السَّلام، او را


آمدیم اکنون به طاوسِ دو رَنگ 

کو کند جلوه برای نام و ننگ 


همّتِ او صید خلق، از خیر و شر 

وز نتیجه و فایدهٔ آن بی‌خبر


بی‌خبر چون دام می‌گیرد شکار 

دام را چه علم از مقصود کار؟ 


دام را چه ضَرّ و چه نفع از گرفت(۹)؟ 

زین گرفتِ بیهده‌ش دارم شِگِفت 


ای برادر دوستان افراشتی 

با دو صد دلداری و، بگْذاشتی 


کارت این بوده‌ست از وقتِ وِلاد(۱۰)؟ 

صیدِ مردم کردن از دامِ وِداد(۱۱)؟ 


زآن شکار و اَنْبُهیّ و باد و بود(۱۲) 

دست در کُن(۱۳)، هیچ ‌یابی تار و پود؟ 


بیشتر رفته‌ست و بیگاه(۱۴) است روز 

تو به جِد در صیدِ خلقانی هنوز 


آن یکی می‌گیر و آن می‌هِل ز دام

وین دگر را صید می‌کن چون لِئام(۱۵)


باز این را می‌هِل و می‌جُو دِگر

اینْتْ لَعبِ کودکانِ بی‌خبر


شب شود، در دامِ تو یک صید نی

دام بر تو جز صُداع(۱۶) و قید نی

 

پس تو خود را صید می‌کردی به دام

که شدی محبوس و محرومی ز کام


در زمانه صاحبِ دامی بُوَد؟

همچو ما احمق که صیدِ خود کند؟


چون شکارِ خوک آمد صیدِ عام 

رنجِ بی‌حد، لقمه خوردن زو حرام 


آنکه ارزد صید را، عشق است و بس 

لیک او کَی گنجد اندر دامِ کس؟ 


تو مگر آییّ و صیدِ او شوی

دام بگذاری، به دامِ او روی 


عشق می‌گوید به گوشم پست‌پست(۱۷)

صید بودن خوشتر از صیّادی است


گُولِ(۱۸) من کن خویش را و غِرّه شو

آفتابی را رها کن، ذَرّه شو


بر دَرَم ساکن شو و بی‌خانه باش 

دعویِ شمعی مکُن، پروانه باش 


تا ببینی چاشنیِّ زندگی 

سلطنت بینی، نهان در بندگی 


نعل بینی بازگونه(۱۹) در جهان 

تخته‌بندان(۲۰) را لقب گشته شهان 


بس طناب اندر گلو و تاجِ دار(۲۱) 

بر وی انبوهی که اینک تاجدار 


همچو گورِ کافران، بیرون حُلَل(۲۲) 

اندرون، قهرِ خدا عَزَّوَجَلّ(۲۳) 


چون قبور آن را مُجَصَّص(۲۴) کرده‌اند 

پردهٔ پندار پیش آورده‌اند 


طبعِ مسکینت مُجَصَّص از هنر 

همچو نخلِ موم، بی‌برگ و ثمر 


(۹گرفت: گرفتن، مؤاخذه کردن. در این‌جا به‌ معنی صید کردن است.

(۱۰وِلاد: زاییدن، ‌زاییده شدن و تولد

(۱۱وِداد: دوستی

(۱۲باد و بود: غرور و خودبینی، تکبر، شکوه و جلال ظاهری

(۱۳دست در کُن: دست فرو کن، در این‌جا یعنی جستجو کن.

(۱۴بیگاه: دیر، بی‌هنگام، شبانگاه

(۱۵لِئام: جمع لئیم به‌معنی پست و فرومایه

(۱۶صُداع: سردرد

(۱۷پست‌پست: آهسته‌آهسته

(۱۸گُول: ابله، نادان

(۱۹بازگونه: وارونه، واژگون

(۲۰تخته‌بندان: اسیران

(۲۱تاجِ دار: سرِ دار، بالای دار،‌ لایق دار

(۲۲حُلَل: زیور‌ها، پیرایه‌ها، جمع حُلّه

(۲۳عَزَّوَجَلّ: گرامی و بزرگ است، از صفات خداوند

(۲۴مُجَصَّص: گچ‌اندوده، گچ‌کاری ‌شده

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #642


گرچه مشغولم، چنان احمق نی‌ام 

که شِکَر افزون کشی تو از نِی‎ام


چون ببینی مر شِکَر را ز آزمود 

پس بدانی احمق و غافل که بود


مرغ زآن دانه نظر خوش می‌کند 

دانه هم از دور راهش می‌زند


گَر زِ نایِ چشم حَظّی می‌بَری 

نه کباب از پهلویِ خود می‌خوری؟ 


این نظر از دور چون تیر است و سَم 

عشقت افزون می‌شود، صبرِ تو کم


مالِ دنیا، دامِ مرغانِ ضعیف 

مُلکِ عُقْبیٰ(۲۵)، دامِ مرغانِ شریف


تا بدین مُلکی که او دامی است ژرف 

در شکار آرند مرغانِ شگرف


من سلیمان می‌نخواهم مُلکتان 

بلکه من بِرْهانَم از هر هُلکتان(۲۶)


کین زمان هستید خود مملوکِ مُلک 

مالِکِ مُلک آنکه بجْهید او ز هُلک 


بازگونه(۲۷)، ای اسیرِ این جهان 

نامِ خود کردی امیرِ این جهان


ای تو بندهٔ این جهان، محبوسْ‌جان

چند گویی خویش را خواجهٔ جهان؟


(۲۵مُلکِ عُقْبیٰ: سلطنت آخرت

(۲۶هُلک: هلاکی

(۲۷بازگونه: واژگونه

-------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shams


تا کی به حبسِ این جهان من خویش زندانی کنم؟

وقت است جان پاک را تا میرِ میدانی کنم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1549


خُطوتَیْنی(۲۸) بود این رَه تا وِصال

مانده‌ام در رَه ز شَستَت(۲۹) شصت سال


این راه تا وصال به معشوق دو قدم بیشتر فاصله ندارد، 

درحالیکه من در این راه شصت سال است که از کمند وصال تو دور مانده‌ام.


(۲۸خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام؛ بایزید نیز خُطوتَیْن را اینگونه بیان می‌کند: هر چه هست در دو قدم حاصل آید 

که یکی بر نصیب‌های خود نهد و یکی بر فرمان‌های حق. آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد.

(۲۹شَست: قلّاب ماهیگیری

-------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2627, Divan e Shams


عاشق شو، و عاشق شو، بگذار زحیری(۳۰)

سلطان‌بچه‌ای(۳۱) آخر، تا چند اسیری؟


(۳۰زحیری: دل‌پیچه، ناله

(۳۱سلطان‌بچه: شاهزاده

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807


مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش

صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #636, Divan e Shams


یکی تیشه بگیرید پیِ حفرهٔ زندان

چو زندان بشکستید، همه شاه و امیرید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2336, Divan e Shams


یک دسته کلید است به زیرِ بغل عشق

از بهرِ گشاییدن ابواب(۳۲) رسیده


(۳۲ابواب: درها

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۴۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2405


تیشهٔ هر بیشه‌‌ای کم ‌زَن، بیا

تیشه زَن در کندنِ روزن، هلا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1388


قوّت از حق خواهم و توفیق و لاف

 تا به سوزن بر کَنَم این کوهِ قاف‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #333


گفت پیغمبر که جنّت از الٰه

گر همی‌خواهی، ز کَس چیزی مخواه


چون نخواهی، من کفیلم مر تو را

جَنَّتُ‌الْـمَأوىٰ(۳۳) و دیدارِ خدا


(۳۳جَنَّتُ‌الْـمَأوىٰ: يکی از بهشت‌های هشتگانه

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773


از خدا غیرِ خدا را خواستن

ظَنِّ افزونی‌ست و، کُلّی کاستن


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3494


 خلق در زندان نشسته، از هواست

مرغ را پَرها ببسته، از هواست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #359


غصّه‌ها زندان شده‌ست و چارمیخ

غصّه بیخ است و، برویَد شاخ بیخ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shams


بیرون شدم ز آلودگی با قوَّتِ پالودگی

اورادِ خود را بعد ازین مقرونِ سبحانی کنم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644


هست مهمانخانه این تَن ای جوان

هر صباحی ضَیفِ(۳۴) نو آید دوان


هین مگو کین مانْد اندر گردنم

که هم‌ اکنون باز پَرَّد در عَدم


هر چه آید از جهانِ غَیب‌وَش

در دلت ضَیف‌ست، او را دار خَوش


(۳۴ضَیف: مهمان

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۳۵)


عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر(۳۶)

عاشقِ مصنوع کی باشم چو گَبر(۳۷)؟


عاشقِ صُنعِ(۳۸) خدا با فَر(۳۹) بوَد

عاشقِ مصنوعِ(۴۰) او کافر بُوَد


(۳۵مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۳۶شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۳۷گبر: کافر

(۳۸صُنع: آفرینش

(۳۹فَر: شکوهِ ایزدی

(۴۰مصنوع: آفریده، مخلوق

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3560


دردِ زِه(۴۱) گر رنجِ آبستن بُوَد

بر جَنین اشکستنِ زندان بُوَد


(۴۱دردِ زِه: دردِ زایمان

-------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams


ز زندان خلق را آزاد کردم

روانِ عاشقان را شاد کردم


دهانِ اژدها را بردریدم

طریقِ عشق را آباد کردم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویش

با‌خبر گشتند از مولایِ خویش


بی‌مرادی شد قَلاووزِ(۴۲) بهشت

حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوش‌سرشت


حدیث


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


(۴۲قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

-------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shams


نیزه به دستم داد شه، تا نیزه بازی‌ها کنم

تا کی به دست هر خسی من رسمِ چوگانی کنم؟


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3698


پی پَیاپی می‌بَر ار دوری ز اصل

تا رگِ مَردیت آرَد سویِ وصل


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2439, Divan e Shams


شُکر است در اوّل صفم، شمشیرِ هندی در کَفَم

در باغِ نُصرَت بشکفم، از فَرِّ(۴۳) گُل‌رُخساره‌ای(۴۴)


آن رفت کز رنج و غَمان، خَم داده بودم چون کمان

بود این تنم چون استخوان در دستِ هر سَگساره‌ای(۴۵)


(۴۳فَرّ: شکوه، برکت ایزدی

(۴۴گُل‌رُخساره: گُل‌رُخسار، آن که رویش چون گلِ سرخ لطیف و سرخ‌فام باشد

(۴۵سَگساره: سگ‌طبع

-------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1905, Divan e Shams


چو آدم توبه کن، وارو به جنّت

چَهْ و زندانِ آدم را رها کن


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1442


جبر، باشد پَرّ و بالِ کاملان

جبر، هم زندان و بندِ کاهلان


مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع چهلم


نه تو یوسفی به عالَم؟ بشنو یکی سؤالم

که میانِ چاه و زندان، تو به اختیار چونی؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2620, Divan e Shams


ای دل به ادب بنشین، برخیز ز بدخویی

زیرا به ادب یابی آن چیز که می‌گویی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #78


از خدا جوییم توفیقِ ادب

بی‌‌ادب محروم گشت از لطفِ رب‌‌


بی‌‌ادب تنها نه خود را داشت بد

بلکه آتش در همه آفاق(۴۶) زد


(۴۶آفاق: جمع اُفُق

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3218


دل نگه دارید ای بی‏‌حاصلان

در حضورِ حضرتِ صاحب‌دلان‏


پیشِ اهل تن، ادب بر ظاهرست

که خدا زیشان، نهان را ساتِرست(۴۷)


پیشِ اهلِ دل، ادب بر باطن است

زآنکه دلْشان بر سَرایر(۴۸)، فاطِن(۴۹) است‏


(۴۷ساتِر: پوشاننده، پنهان کننده

(۴۸سَرایر: رازها، نهانی‌ها، جمعِ سَریره

(۴۹فاطِن: دانا و زیرک

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705


وآنکه اندر وَهم او ترکِ ادب

بی‌ادب را سرنگونی داد رب


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008


چیست تعظیمِ(۵۰) خدا افراشتن؟

خویشتن را خوار و خاکی داشتن


چیست توحیدِ خدا آموختن؟

خویشتن را پیشِ واحد سوختن


گر همی‌خواهی که بفْروزی چو روز

هستیِ همچون شبِ خود را بسوز


(۵۰تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4100


خواب چون در می‌رمد از بیمِ دلق

خوابِ نسیان کی بُوَد با بیمِ حَلق؟


لٰاتُؤاخِذ اِنْ نَسینا، شد گواه

که بُوَد نسیان به وجهی هم گناه

 

زآنکه استکمالِ تعظیم او نکرد

ورنه نسیان در نیاوردی نبرد


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۸۶

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #286


«… رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا… .»


«… اى پروردگار ما، اگر فراموش كرده‌ايم يا خطايى كرده‌ايم، ما را بازخواست مكن … .»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2257


همچنین هر شهوتی اندر جهان

خواه مال و، خواه جاه و، خواه نان


هر یکی زینها تو را مستی کند

چون نیابی آن، خُمارت می‌زند


این خُمارِ غم، دلیلِ آن شده ست

که بدان مفقود، مستیّ‌ات بُده‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4105


همچو مستی، کو جنایت‌ها کند

گوید او: معذور بودم من ز خَود

 

گویدش لیکن سبب ای زشتکار

از تو بُد در رفتنِ آن اختیار

 

بیخودی نآمَد به خود، توش خواندی

اختیارت خود نشد، توش راندی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #607, Divan e Shams


در عشقِ چنان چوگان می‌باش به سر گردان

چون گوی درین میدان، یعنی بنمی‌ارزد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4063


گر نه نفس از اندرون راهت زدی

رهزنان را بر تو دستی کَی بُدی؟


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1373


ای شَهان، کُشتیم ما خصمِ بُرون

 مانْد خصمی زو بَتَر در اندرون‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1389


سهل شیری دان که صف‌ها بشکند

شیر آن است آن که خود را بشکند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shams


آن پادشاهِ لَمْ یَزَل داده‌ست مُلکِ بی‌خَلَل

باشد بَتَر از کافری، گر یادِ دَربانی کنم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #370


پس بدان، بی‌امتحانی، که اِلٰه

شِکَّری نفْرستدت ناجایگاه


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3406


پس جزایِ آنکه دید او را مُعین(۵۱)

مانْد یوسف حبس در بِضْعَ‌سِنین(۵۲)


قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۴۲

Quran, Yusuf(#12), Line #42


«وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ 

فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ.»


«و (یوسف) به يكى از آن دو كه مى‌دانست رها مى‌شود، گفت: «مرا نزد مولاى خود ياد كن.»

امّا شيطان از خاطرش زدود كه پيش مولايش از او ياد كند، و چند سال در زندان بماند.»


(۵۱مُعین: یار، یاری‌کننده

(۵۲بِضْعَ‌سِنین: چند سال

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵١

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #51


باز در بستندش و، آن دَرپَرَست(۵۳)

بر همان اُمّید، آتش‌پا(۵۴) شده‌ست


(۵۳دَرپرست: پرستندهٔ در، یعنی کسی‌که مراقب و امیدوارِ گشوده شدنِ درِ مقصود است.

(۵۴آتش‌پا: شتابان و تیزرو

-------------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2541


گفت: بهرِ سُخرهٔ(۵۵) شاهِ حَرون(۵۶)

خر همی ‌گیرند امروز از بُرون


گفت: می‌گیرند کو خر، جانِ عَم(۵۷)؟

چون نِه‌یی خر، رو، تو را زین چیست غم؟


(۵۵سُخره: بیگار، کار بی‌مزد، در اینجا به معنی مجّانی و مفت است.

(۵۶حَرون: سرکش، اسب و استر نافرمان

(۵۷عَم: عمو، برادر

-------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shams


چون این بنا برکنده شد، آن گریه‌هامان خنده شد

چون در بنا بستم نظر، آهنگ دربانی کنم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1665, Divan e Shams


عاشقی بر من، پریشانت کنم

کم عمارت کن، که ویرانت کنم


گر دو صد خانه کنی زنبوروار

چون مگس بی‌خان و بی‌مانت کنم


تو بر آنکه خلق را حیران کنی

من بر آنکه مست و حیرانت کنم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1445, Divan e Shams


هرگه که خَمُش(۵۸) باشم من خُمِّ خراباتم

هرگه که سخن گویم دربانِ خراباتم


(۵۸خُم: کوزهٔ شراب

-------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #141, Divan e Shams


هر کجا ویران بُوَد آن جا امیدِ گنج هست

گنجِ حق را می‌نجویی در دلِ ویران چرا؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shams


ای دل مرا در نیم‌شب دادی ز دانایی خبر

اکنون به تو در خلوتم تا آنچه می‌دانی کنم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393


خُفته از احوالِ دنیا روز و شب

چون قلم در پنجهٔ تقلیبِ(۵۹) رب


(۵۹تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵٣٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1532


بعد از این حرفی‌ست پیچاپیچ و دور

با سُلیمان باش و دیوان را مشور


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #582, Divan e Shams


خُنُک جانی که بر بامَش همی چوبَک زَنَد(۶۰) امشب

شود همچون سَحَر خندان، عَطایِ بی ‌عدد بیند


(۶۰چوبَک زدن: پاسبانی کردن، نگهبانی کردن

-------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #652, Divan e Shams


تَدبیر کند بنده و تَقدیر نداند

تَدبیر به تَقدیرِ خداوند نماند


بنده چو بیندیشد، پیداست چه بیند

حیلَت بکند، لیک خدایی نتواند


گامی دو چنان آید کاو راست نهادست

وانگاه که داند که کجاهاش کشاند؟


استیزه مکن مملکتِ عشق طلب کن

کاین مملکتت از مَلِکُ‌الـمُوت(۶۱) رهاند


(۶۱مَلِکُ‌الـمُوت:‌ فرشتهٔ مرگ، عزراییل

-------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shams


در چاه تخمی کاشتن، بی‌عقل را باشد روا

اینجا به دادِ عقلِ کُل، کِشتِ بیابانی کنم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #499, Divan e Shams


بی رَهی، وَرنَه در رَهِ کوشش

هیچ کوشنده بی ‌جِرایَت(۶۲) نیست


(۶۲جِرایَت: جیره، مزد

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #298


چون نَزَد بر وی نثارِ رَشِّ(۶۳) نور

او همه جسم است، بی‌دل چون قُشور(۶۴)


ور زِ رَشِّ نور، حق قسمیش داد

هم‌چو رسمِ مِصر، سِرگین مرغ‌ زاد


(۶۳رَشّ: پاشیدن

(۶۴قُشور: جمع قِشر به معنی پوست

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #189


چون که حق رَشَّ عَلَیْهِم نُورَهُ

مُفترِق هرگز نگردد نورِ او


چون‌ که خداوند یک نور و هشیاری یکتاست و نور خویش را بر انسان‌ها افشانده، 

بنابراین نور خدا هرگز پراکنده نمی‌گردد.


حدیث 


«إِنَّ اللهَ تَعالیٰ خَلَقَ خَلْقَهُ فِی ظُلْمَةٍ فَاَلْقٰى عَلَيْهِمْ مِنْ نُورِهِ. 

فَمَنْ أَصَابَهُ مِنْ ذٰلِکَ النُّورِ اهْتَدَىٰ وَ مَنْ اَخْطَأَهُ ضَلَّ.»


«همانا خداوندِ بلند‌مرتبه، آفریدگان را در تاریکی بیافرید. پس روشنیِ خود را بر آنان بتابانید. 

هرکه را آن نور، برخورَد به راه راست آید، و هرکه را آن نور برنخورَد به گمراهی رود.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shams


دشوارها رفت از نظر، هر سَد شد زیر و زبر

بر جایِ پا چون رُست پر، دوران به آسانی کنم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2558


دوزخ آن بود و، سیاستگاهِ سخت

بر شما شد باغ و بُستان و درخت


چون شما این نَفسِ دوزخ‌خُوی(۶۵) را

آتشیِّ گَبرِ(۶۶) فتنه‌جوی را


جهدها کردید و او شد پُر صفا

نار را کُشتید از بهرِ خدا


(۶۵نَفسِ دوزخ‌خوُی: نَفسِ امّاره که صفتِ دوزخی دارد.

(۶۶گَبر: کافر

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) پالودن: صاف کردن، پاک کردن، چیزی را از صافی یا غربال در کردن

(۲) لَمْ یَزَل: بی‌زوال، جاودان، از صفاتِ خداوند

(۳) بی‌خَلَل: بی‌عیب، درست و بی‌غل‌ و غش

(۴مفتاح: کلید

(۵ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۶فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۷حَدید: آهن

(۸قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

(۹گرفت: گرفتن، مؤاخذه کردن. در این‌جا به‌ معنی صید کردن است.

(۱۰وِلاد: زاییدن، ‌زاییده شدن و تولد

(۱۱وِداد: دوستی

(۱۲باد و بود: غرور و خودبینی، تکبر، شکوه و جلال ظاهری

(۱۳دست در کُن: دست فرو کن، در این‌جا یعنی جستجو کن.

(۱۴بیگاه: دیر، بی‌هنگام، شبانگاه

(۱۵لِئام: جمع لئیم به‌معنی پست و فرومایه

(۱۶صُداع: سردرد

(۱۷پست‌پست: آهسته‌آهسته

(۱۸گُول: ابله، نادان

(۱۹بازگونه: وارونه، واژگون

(۲۰تخته‌بندان: اسیران

(۲۱تاجِ دار: سرِ دار، بالای دار،‌ لایق دار

(۲۲حُلَل: زیور‌ها، پیرایه‌ها، جمع حُلّه

(۲۳عَزَّوَجَلّ: گرامی و بزرگ است، از صفات خداوند

(۲۴مُجَصَّص: گچ‌اندوده، گچ‌کاری ‌شده

(۲۵مُلکِ عُقْبیٰ: سلطنت آخرت

(۲۶هُلک: هلاکی

(۲۷بازگونه: واژگونه

(۲۸خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام؛ بایزید نیز خُطوتَیْن را اینگونه بیان می‌کند: هر چه هست در دو قدم حاصل آید 

که یکی بر نصیب‌های خود نهد و یکی بر فرمان‌های حق. آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد.

(۲۹شَست: قلّاب ماهیگیری

(۳۰زحیری: دل‌پیچه، ناله

(۳۱سلطان‌بچه: شاهزاده

(۳۲ابواب: درها

(۳۳جَنَّتُ‌الْـمَأوىٰ: يکی از بهشت‌های هشتگانه

(۳۴ضَیف: مهمان

(۳۵مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۳۶شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۳۷گبر: کافر

(۳۸صُنع: آفرینش

(۳۹فَر: شکوهِ ایزدی

(۴۰مصنوع: آفریده، مخلوق

(۴۱دردِ زِه: دردِ زایمان

(۴۲قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

(۴۳فَرّ: شکوه، برکت ایزدی

(۴۴گُل‌رُخساره: گُل‌رُخسار، آن که رویش چون گلِ سرخ لطیف و سرخ‌فام باشد

(۴۵سَگساره: سگ‌طبع

(۴۶آفاق: جمع اُفُق

(۴۷ساتِر: پوشاننده، پنهان کننده

(۴۸سَرایر: رازها، نهانی‌ها، جمعِ سَریره

(۴۹فاطِن: دانا و زیرک

(۵۰تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن

(۵۱مُعین: یار، یاری‌کننده

(۵۲بِضْعَ‌سِنین: چند سال

(۵۳دَرپرست: پرستندهٔ در، یعنی کسی‌که مراقب و امیدوارِ گشوده شدنِ درِ مقصود است.

(۵۴آتش‌پا: شتابان و تیزرو

(۵۵سُخره: بیگار، کار بی‌مزد، در اینجا به معنی مجّانی و مفت است.

(۵۶حَرون: سرکش، اسب و استر نافرمان

(۵۷عَم: عمو، برادر

(۵۸خُم: کوزهٔ شراب

(۵۹تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن

(۶۰چوبَک زدن: پاسبانی کردن، نگهبانی کردن

(۶۱مَلِکُ‌الـمُوت:‌ فرشتهٔ مرگ، عزراییل

(۶۲جِرایَت: جیره، مزد

(۶۳رَشّ: پاشیدن

(۶۴قُشور: جمع قِشر به معنی پوست

(۶۵نَفسِ دوزخ‌خوُی: نَفسِ امّاره که صفتِ دوزخی دارد.

(۶۶گَبر: کافر

----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shams


تا کی به حبس این جهان من خویش زندانی کنم

وقت است جان پاک را تا میر میدانی کنم


بیرون شدم ز آلودگی با قوت پالودگی

اوراد خود را بعد ازین مقرون سبحانی کنم


نیزه به دستم داد شه تا نیزه بازی‌ها کنم

تا کی به دست هر خسی من رسم چوگانی کنم


آن پادشاه لم یزل داده‌ست ملک بی‌خلل

باشد بتر از کافری گر یاد دربانی کنم


چون این بنا برکنده شد آن گریه‌هامان خنده شد

چون در بنا بستم نظر آهنگ دربانی کنم


ای دل مرا در نیم‌شب دادی ز دانایی خبر

اکنون به تو در خلوتم تا آنچه می‌دانی کنم


در چاه تخمی کاشتن بی‌عقل را باشد روا

اینجا به داد عقل کل کشت بیابانی کنم


دشوارها رفت از نظر، هر سَد شد زیر و زبر

بر جایِ پا چون رُست پر، دوران به آسانی کنم


در حضرت فرد صمد دل کی رود سوی عدد

در خوان سلطان ابد چون غیر سرخوانی کنم


تا چند گویم بس کنم کم یاد پیش و پس کنم

اندر حضور شاه جان تا چند خط‌خوانی کنم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shams


تا کی به حبس این جهان من خویش زندانی کنم

وقت است جان پاک را تا میر میدانی کنم


بیرون شدم ز آلودگی با قوت پالودگی

اوراد خود را بعد ازین مقرون سبحانی کنم


نیزه به دستم داد شه تا نیزه بازی‌ها کنم

تا کی به دست هر خسی من رسم چوگانی کنم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2034


این عجب که جان به زندان اندر است

وآنگهی مفتاح زندانش به دست


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٩٨٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #982


این جهان زندان و ما زندانیان

حفره کن زندان و خود را وارهان


حدیث


«اَلدُّنیا سِجْنُ الْمُؤمِنِ وَ جَنَّةُ‌ الْکافِرِ.»


«دنیا زندانِ مؤمن و بهشتِ کافر است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2840, Divan e Shams


تو چو باز پای‌بسته تن تو چو کنده برپا

تو به چنگ خویش باید که گره ز پا گشایی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگ جو هست سرگین ای فتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حدید

ای بسی بسته به بند ناپدید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم را

نگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #395


صفت طاوس و طبع او و سبب کشتن ابراهیم علیه‌السلام او را


آمدیم اکنون به طاوس دو رنگ 

کو کند جلوه برای نام و ننگ 


همت او صید خلق از خیر و شر 

وز نتیجه و فایده آن بی‌خبر


بی‌خبر چون دام می‌گیرد شکار 

دام را چه علم از مقصود کار


دام را چه ضر و چه نفع از گرفت

زین گرفت بیهده‌ش دارم شگفت 


ای برادر دوستان افراشتی 

با دو صد دلداری و بگذاشتی 


کارت این بوده‌ست از وقت ولاد

صید مردم کردن از دام وداد


زآن شکار و انبهی و باد و بود 

دست در کن هیچ ‌یابی تار و پود


بیشتر رفته‌ست و بیگاه است روز 

تو به جد در صید خلقانی هنوز 


آن یکی می‌گیر و آن می‌هل ز دام

وین دگر را صید می‌کن چون لئام


باز این را می‌هل و می‌جو دگر

اینت لعب کودکان بی‌خبر


شب شود در دام تو یک صید نی

دام بر تو جز صداع و قید نی

 

پس تو خود را صید می‌کردی به دام

که شدی محبوس و محرومی ز کام


در زمانه صاحب دامی بود

همچو ما احمق که صید خود کند


چون شکار خوک آمد صید عام 

رنج بی‌حد لقمه خوردن زو حرام 


آنکه ارزد صید را عشق است و بس 

لیک او کی گنجد اندر دام کس


تو مگر آیی و صید او شوی

دام بگذاری به دام او روی 


عشق می‌گوید به گوشم پست‌پست

صید بودن خوشتر از صیادی است


گول من کن خویش را و غره شو

آفتابی را رها کن ذره شو


بر درم ساکن شو و بی‌خانه باش 

دعوی شمعی مکن پروانه باش 


تا ببینی چاشنی زندگی 

سلطنت بینی نهان در بندگی 


نعل بینی بازگونه در جهان 

تخته‌بندان را لقب گشته شهان 


بس طناب اندر گلو و تاج دار

بر وی انبوهی که اینک تاجدار 


همچو گور کافران بیرون حلل 

اندرون قهر خدا عزوجل


چون قبور آن را مجصص کرده‌اند 

پرده پندار پیش آورده‌اند 


طبع مسکینت مجصص از هنر 

همچو نخل موم بی‌برگ و ثمر 


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #642


گرچه مشغولم چنان احمق نی‌ام 

که شکر افزون کشی تو از نی‎ام


چون ببینی مر شکر را ز آزمود 

پس بدانی احمق و غافل که بود


مرغ زآن دانه نظر خوش می‌کند 

دانه هم از دور راهش می‌زند


گر ز نای چشم حظی می‌بری 

نه کباب از پهلوی خود می‌خوری


این نظر از دور چون تیر است و سم 

عشقت افزون می‌شود صبر تو کم


مال دنیا دام مرغان ضعیف 

ملک عقبی دام مرغان شریف


تا بدین ملکی که او دامی است ژرف 

در شکار آرند مرغان شگرف


من سلیمان می‌نخواهم ملکتان 

بلکه من برهانم از هر هلکتان


کین زمان هستید خود مملوک ملک 

مالک ملک آنکه بجهید او ز هلک 


بازگونه ای اسیر این جهان 

نام خود کردی امیر این جهان


ای تو بنده این جهان محبوس‌جان

چند گویی خویش را خواجه جهان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shams


تا کی به حبس این جهان من خویش زندانی کنم

وقت است جان پاک را تا میر میدانی کنم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1549


خطوتینی بود این ره تا وصال

مانده‌ام در ره ز شستت شصت سال


این راه تا وصال به معشوق دو قدم بیشتر فاصله ندارد

درحالیکه من در این راه شصت سال است که از کمند وصال تو دور مانده‌ام


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2627, Divan e Shams


عاشق شو و عاشق شو بگذار زحیری

سلطان‌بچه‌ای آخر تا چند اسیری


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807


مرغ خویشی صید خویشی دام خویش

صدر خویشی فرش خویشی بام خویش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #636, Divan e Shams


یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان

چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2336, Divan e Shams


یک دسته کلید است به زیر بغل عشق

از بهر گشاییدن ابواب رسیده


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۴۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2405


تیشه هر بیشه‌‌ای کم ‌زن بیا

تیشه زن در کندن روزن هلا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1388


قوت از حق خواهم و توفیق و لاف

تا به سوزن بر کنم این کوه قاف‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #333


گفت پیغمبر که جنت از اله

گر همی‌خواهی ز کس چیزی مخواه


چون نخواهی من کفیلم مر تو را

جنت‌الـماوى و دیدار خدا


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773


از خدا غیر خدا را خواستن

ظن افزونی‌ست و کلی کاستن


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3494


خلق در زندان نشسته از هواست

مرغ را پرها ببسته از هواست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #359


غصه‌ها زندان شده‌ست و چارمیخ

غصه بیخ است و بروید شاخ بیخ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shams


بیرون شدم ز آلودگی با قوت پالودگی

اوراد خود را بعد ازین مقرون سبحانی کنم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644


هست مهمانخانه این تن ای جوان

هر صباحی ضیف نو آید دوان


هین مگو کین ماند اندر گردنم

که هم‌ اکنون باز پرد در عدم


هر چه آید از جهان غیب‌وش

در دلت ضیف‌ست او را دار خوش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و تو منظرم


عاشق صنع توام در شکر و صبر

عاشق مصنوع کی باشم چو گبر


عاشق صنع خدا با فر بود

عاشق مصنوع او کافر بود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3560


درد زه گر رنج آبستن بود

بر جنین اشکستن زندان بود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams


ز زندان خلق را آزاد کردم

روان عاشقان را شاد کردم


دهان اژدها را بردریدم

طریق عشق را آباد کردم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌های خویش

با‌خبر گشتند از مولای خویش


بی‌مرادی شد قلاووز بهشت

حفت الجنه شنو ای خوش‌سرشت


حدیث


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shams


نیزه به دستم داد شه تا نیزه بازی‌ها کنم

تا کی به دست هر خسی من رسم چوگانی کنم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3698


پی پیاپی می‌بر ار دوری ز اصل

تا رگ مردیت آرد سوی وصل


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2439, Divan e Shams


شکر است در اول صفم شمشیر هندی در کفم

در باغ نصرت بشکفم از فر گل‌رخساره‌ای


آن رفت کز رنج و غمان خم داده بودم چون کمان

بود این تنم چون استخوان در دست هر سگساره‌ای


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1905, Divan e Shams


چو آدم توبه کن وارو به جنت

چه و زندان آدم را رها کن


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1442


جبر باشد پر و بال کاملان

جبر هم زندان و بند کاهلان


مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع چهلم


نه تو یوسفی به عالم بشنو یکی سوالم

که میان چاه و زندان تو به اختیار چونی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2620, Divan e Shams


ای دل به ادب بنشین برخیز ز بدخویی

زیرا به ادب یابی آن چیز که می‌گویی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #78


از خدا جوییم توفیق ادب

بی‌‌ادب محروم گشت از لطف رب‌‌


بی‌‌ادب تنها نه خود را داشت بد

بلکه آتش در همه آفاق زد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3218


دل نگه دارید ای بی‏‌حاصلان

در حضور حضرت صاحب‌دلان‏


پیش اهل تن ادب بر ظاهرست

که خدا زیشان نهان را ساترست


پیش اهل دل ادب بر باطن است

زآنکه دلشان بر سرایر فاطن است‏


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705


وآنکه اندر وهم او ترک ادب

بی‌ادب را سرنگونی داد رب


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008


چیست تعظیم خدا افراشتن

خویشتن را خوار و خاکی داشتن


چیست توحیدِ خدا آموختن

خویشتن را پیش واحد سوختن


گر همی‌خواهی که بفروزی چو روز

هستی همچون شب خود را بسوز


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4100


خواب چون در می‌رمد از بیم دلق

خواب نسیان کی بود با بیم حلق


لاتواخذ ان نسینا شد گواه

که بود نسیان به وجهی هم گناه

 

زآنکه استکمال تعظیم او نکرد

ورنه نسیان در نیاوردی نبرد


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۸۶

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #286


«… رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا… .»


«… اى پروردگار ما، اگر فراموش كرده‌ايم يا خطايى كرده‌ايم، ما را بازخواست مكن … .»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2257


همچنین هر شهوتی اندر جهان

خواه مال و خواه جاه و خواه نان


هر یکی زینها تو را مستی کند

چون نیابی آن خمارت می‌زند


این خمار غم دلیل آن شده ست

که بدان مفقود مستی‌ات بده‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4105


همچو مستی کو جنایت‌ها کند

گوید او معذور بودم من ز خود

 

گویدش لیکن سبب ای زشتکار

از تو بد در رفتن آن اختیار

 

بیخودی نامد به خود توش خواندی

اختیارت خود نشد توش راندی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #607, Divan e Shams


در عشق چنان چوگان می‌باش به سر گردان

چون گوی درین میدان یعنی بنمی‌ارزد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4063


گر نه نفس از اندرون راهت زدی

رهزنان را بر تو دستی کی بدی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1373


ای شهان کشتیم ما خصم برون

ماند خصمی زو بتر در اندرون‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1389


سهل شیری دان که صف‌ها بشکند

شیر آن است آن که خود را بشکند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگ درنده‌ست نفس بد یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shams


آن پادشاه لم یزل داده‌ست ملک بی‌خلل

باشد بتر از کافری گر یاد دربانی کنم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #370


پس بدان بی‌امتحانی که اله

شکری نفرستدت ناجایگاه


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3406


پس جزای آنکه دید او را معین

ماند یوسف حبس در بضع‌سنین


قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۴۲

Quran, Yusuf(#12), Line #42


«وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ 

فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ.»


«و (یوسف) به يكى از آن دو كه مى‌دانست رها مى‌شود، گفت: «مرا نزد مولاى خود ياد كن.»

امّا شيطان از خاطرش زدود كه پيش مولايش از او ياد كند، و چند سال در زندان بماند.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵١

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #51


باز در بستندش و آن درپرست

بر همان امید آتش‌پا شده‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2541


گفت بهر سخره شاه حرون

خر همی ‌گیرند امروز از برون


گفت می‌گیرند کو خر جان عم

چون نه‌یی خر رو تو را زین چیست غم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shams


چون این بنا برکنده شد آن گریه‌هامان خنده شد

چون در بنا بستم نظر آهنگ دربانی کنم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1665, Divan e Shams


عاشقی بر من پریشانت کنم

کم عمارت کن که ویرانت کنم


گر دو صد خانه کنی زنبوروار

چون مگس بی‌خان و بی‌مانت کنم


تو بر آنکه خلق را حیران کنی

من بر آنکه مست و حیرانت کنم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1445, Divan e Shams


هرگه که خمش باشم من خم خراباتم

هرگه که سخن گویم دربان خراباتم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #141, Divan e Shams


هر کجا ویران بود آن جا امید گنج هست

گنج حق را می‌نجویی در دل ویران چرا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shams


ای دل مرا در نیم‌شب دادی ز دانایی خبر

اکنون به تو در خلوتم تا آنچه می‌دانی کنم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393


خفته از احوال دنیا روز و شب

چون قلم در پنجه تقلیب رب


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵٣٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1532


بعد از این حرفی‌ست پیچاپیچ و دور

با سلیمان باش و دیوان را مشور


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #582, Divan e Shams


خنک جانی که بر بامش همی چوبک زند امشب

شود همچون سحر خندان عطای بی ‌عدد بیند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #652, Divan e Shams


تدبیر کند بنده و تقدیر نداند

تدبیر به تقدیر خداوند نماند


بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند

حیلت بکند لیک خدایی نتواند


گامی دو چنان آید کاو راست نهادست

وانگاه که داند که کجاهاش کشاند


استیزه مکن مملکت عشق طلب کن

کاین مملکتت از ملک‌الـموت رهاند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shams


در چاه تخمی کاشتن بی‌عقل را باشد روا

اینجا به داد عقل کل کشت بیابانی کنم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #499, Divan e Shams


بی رهی ورنه در ره کوشش

هیچ کوشنده بی ‌جرایت نیست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #298


چون نزد بر وی نثار رش نور

او همه جسم است بی‌دل چون قشور


ور ز رش نور حق قسمیش داد

هم‌چو رسم مصر سرگین مرغ‌ زاد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #189


چون که حق رش علیهم نوره

مفترق هرگز نگردد نور او


چون‌ که خداوند یک نور و هشیاری یکتاست و نور خویش را بر انسان‌ها افشانده 

بنابراین نور خدا هرگز پراکنده نمی‌گردد


حدیث 


«إِنَّ اللهَ تَعالیٰ خَلَقَ خَلْقَهُ فِی ظُلْمَةٍ فَاَلْقٰى عَلَيْهِمْ مِنْ نُورِهِ. 

فَمَنْ أَصَابَهُ مِنْ ذٰلِکَ النُّورِ اهْتَدَىٰ وَ مَنْ اَخْطَأَهُ ضَلَّ.»


«همانا خداوندِ بلند‌مرتبه، آفریدگان را در تاریکی بیافرید. پس روشنیِ خود را بر آنان بتابانید. 

هرکه را آن نور، برخورَد به راه راست آید، و هرکه را آن نور برنخورَد به گمراهی رود.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shams


دشوارها رفت از نظر هر سد شد زیر و زبر

بر جای پا چون رست پر دوران به آسانی کنم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2558


دوزخ آن بود و سیاستگاه سخت

بر شما شد باغ و بستان و درخت


چون شما این نفس دوزخ‌خوی را

آتشی گبر فتنه‌جوی را


جهدها کردید و او شد پر صفا

نار را کشتید از بهر خدا


Tags

964


Comments

  1. shirin7sh
    1 year, 5 months ago

    وقت است که از این زندان ذهن بیرون بیاییم. کلید این زندان، فضای باز شده درون و جان پاک است که چون نیزه همانیدگی ها را از جا می کَند و ما میرمیدانی هستیم ،هم شاهیم هم جنگنده. پس با صبر و شکر و پرهیز هشیاریم که در بنای جدید نظر را نبندیم و به تسلسل فکر نیفتیم.

    یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان/ چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید

    درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
    هزاران شکر و صدها سپاس

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi
Ganje Hozour audio Program #964
برنامه صوتی شماره ۹۶۴ گنج حضور
Category:
برنامه های صوتی گنج حضور
برنامه های صوتی ۱۰۰۰ - ۹۰۱
Views: 4,280
Submitted by: , Jun 08 2023






حمایت گنج حضور


 بیننده عزیز برنامه گنج حضور:

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و به هر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: support@parvizshahbazi.com اطلاع دهید.


در صورت لزوم با ‍پشتیبانی گنج حضور با شماره 001-438-686-7580 تماس بگیرید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:

     

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.





۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S