مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۰۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1305, Divan e Shams
کعبهٔ جانها تویی، گِردِ تو آرَم طَواف
جغد نِیَم، بر خراب هیچ ندارم طواف
پیشه ندارم جُزین، کار ندارم جُزین
چون فلکم، روز و شب پیشه و کارم طواف
بهتر ازین یار کیست؟ خوشتر ازین کار چیست؟
پیشِ بُتِ من سجود، گِردِ نگارم طواف
رَخت کشیدم به حج، تا کنم آنجا قرار
بُرد عرب رَختِ من، بُرد قرارم طواف
تشنه چه بیند به خواب؟ چشمه و حوض و سبو
تشنهٔ وصلِ تواَم، کی بگذارم طواف؟
چونکه بَرآرَم سجود، بازرَهَم از وجود
کعبه شَفیعم شود، چونکه گُزارم(۱) طواف
حاجیِ عاقل طواف چند کند؟ هفت هفت
حاجیِ دیوانهام، من نَشُمارم طواف
گفتم گُل را که خار کیست؟ ز پیشش بِران
گفت: بسی کرد او گِردِ عِذارم(۲) طواف
گفت به آتش هوا: دود نه در خوردِ توست
گفت: بِهِل(۳) تا کند گِردِ شَرارم طواف
عشق مرا میستود کاو همه شب همچو ماه
بر سر و رو میکُند گِردِ غبارم طواف
همچو فلک میکند بر سرِ خاکم سجود
همچو قَدَح میکند گِردِ خمارم طواف
خواجه عجب نیست اینک من بِدَوم پیشِ صید
طُرفه که بر گِردِ من کرد شکارم طواف
چار طبیعت چو چار گردنِ(۴) حمّال دان
همچو جنازه مَبا(۵) بر سرِ چارم طواف
هست اثرهایِ یار در دِمَنِ(۶) این دیار
ورنه نبودی بَرین تیره دیارم طواف
عاشقِ ماتِ وِیَم، تا بِبَرَد رَختِ من
ورنه نبودی چنین گِردِ قمارم طواف
سروِ بلندم که من سبز و خوشم در خزان
نی چو حَشیشی(۷) بُوَد گِردِ بهارم طواف
از سپهِ رَشکِ ما تیرِ قضا میرسد*
تا نکُنی بیسِپَر گِردِ حِصارم طواف
خشتِ وجودِ مرا خُرد کُن ای غم، چو گَرد
تا که کُنم همچو گَرد گِردِ سَوارم طواف
بس کن و چون ماهیان باش خموش اندر آب
تا نه چو تابه شود بر سرِ نارم طواف
* قرآن کریم، سوره فرقان(۲۵)، آیه ۷۷
Quran, Sooreh Al-Furqaan(#25), Line #77
« قُلْ مَا يَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّي لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ ۖفَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزَامًا.»
« بگو: اگر دعایتان نبود، پروردگار من هیچ اعتنایی به شما نداشت.
ولی شما تكذيب كرديد پس كيفر (این تکذیب) همراهتان خواهد بود.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۰۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3104, Divan e Shams
طوافِ کعبهٔ دل کن اگر دلی داری
دِلَست کعبهٔ معنی، تو گِل چه پنداری
طواف کعبهٔ صورت حَقَت بِدان فرمود
که تا به واسطهٔ آن دلی به دست آری
هزار بار پیاده طوافِ کعبه کنی
قبولِ حق نشود گر دلی بیازاری
بِده تو مُلْکَت(۸) و مال و دلی به دست آور
که دل ضیا(۹) دَهَدت در لَحَد(۱۰)، شبِ تاری
هزار بدرهٔ زر، گر بَری به حضرت حق
حَقَت بگوید دل آر، اگر به ما آری
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #328
قبله جان را چو پنهان کرده اند
هر کسی رُو جانبی آورده اند
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط
که بگویید از طریقِ اِنبساط
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #888
از برایِ آن دلِ پُر نور و بِر(۱۱)
هست آن سلطانِ دل ها منتظر
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #921
دیده ما چون بسی علّت دروست
رو فنا کن دید خود در دید دوست
دید ما را دید او نِعْمَ الْعِوَض
یابی اندر دید او کل غَرَض
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #549
چون ز مُرده زنده بیرون میکشد
هر که مُرده گشت، او دارد رَشَد
چون ز زنده مُرده بیرون میکند
نفسِ زنده سویِ مرگی میتَند
مُرده شو تا مُخْرِجُ الْحَیِّ الصَّمَد
زندهيی زین مُرده بیرون آورد
مرده شو، یعنی از نفس و نفسانیّات پاک شو تا خداوند بی نیاز
که زنده را از مُرده بیرون می آورد، زنده ای را از مُرده تو بیرون آورد.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۹۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1490
« در بیان آنکه تَرکُ الجوابِ جوابٌ، مُقَرِّرِ این سخن که جوابُ
الاَْحْمَقِ سکوتٌ، شرح این هر دو در این قصّه است که گفته میآید.»
بود شاهی، بود او را بندهای
مُرده عقلی بود و شهوتزندهای
خُردههایِ خدمتش بگذاشتی
بد سگالیدی(۱۲)، نکو پنداشتی
گفت شاهنشه: جِرااَش(۱۳) کم کنید
ور بجنگد، نامش از خط بَرزنید
عقلِ او کم بود و حرصِ او فزون
چون جِرا کم دید، شد تند و حَرون(۱۴)
عقل بودی، گِردِ خود کردی طواف
تا بدیدی جُرمِ خود گشتی معاف
چون خری پا بسته، تُندَد(۱۵) از خری
هر دو پایش بسته گردد بَرسَری(۱۶)
پس بگوید خر که یک بَندم بس است
خود مدان، کان دو ز فعلِ آن خَس است
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #329
« تمثیلِ روش هایِ مختلف و همّت های گوناگون به اختلافِ
تَحرّیِ مُتَحرّیان در وقتِ نماز، قبله را به وقتِ تاریکی و تحرّیِ
غوّاصان در قعرِ بحَر.»
همچو قومی که تَحرّی(۱۷) میکنند
بر خیالِ قبله سویی میتَنند
چونکه کعبه رُو نمایَد صبحگاه
کشف گردد که: کِه گُم کرده ست راه*
یا چو غَوّاصان به زیرِ قَعرِ آب
هر کسی چیزی همی چیند شتاب
بر امیدِ گوهر و دُرِّ ثَمین(۱۸)
توبره(۱۹) پُر میکنند از آن و این
چون بر آیند از تَگِ(۲۰) دریای ژرف
کشف گردد صاحبِ دُرِّ شگرف(۲۱)
وآن دگر که بُرد مرواریدِ خُرد
وآن دگر که سنگریزه و شَبَّه(۲۲) بُرد
هکَذی(۲۳) یَبْلُوهُمُ(۲۴) بِالسّاهِرَة(۲۵)**
فِتْنَةٌ ذاتُ افْتِضاحٍ قاهِرَة
بدین سان آزمایشی رسوا کننده و نیرومند ایشان را در صحرای
محشر می آزماید.
همچنین هر قوم چون پروانگان
گِردِ شمعی پَرزنان، اندر جهان
خویشتن بر آتشی برمیزنند
گِردِ شمعِ خود طَوافی میکُنند
بر امیدِ آتشِ موسیِّ بخت***
کز لَهیبش(۲۶) سبزتر گردد درخت
فضلِ آن آتش شنیده هر رَمه(۲۷)
هر شَرَر(۲۸) را، آن گُمان بُرده همه
چون برآید صبحدم نورِ خُلود(۲۹)
وانماید هر یکی چه شمع بود
هر که را پَر سوخت زآن شمعِ ظَفَر
بِدْهدش آن شمعِ خوش، هشتاد پَر
جَوْقِ(۳۰) پروانهٔ دو دیده دوخته
مانده زیرِ شمعِ بَد، پَر سوخته
میطَپد اندر پشیمانیّ و سوز****
میکند آه از هوایِ چشمْدوز
شمعِ او گوید که چون من سوختم
کَی تو را بِرْهانم از سوز و ستم؟
شمعِ او گریان که من سَرسوخته
چون کنم مر غیر را افروخته؟
* قرآن کریم، سوره طارق(۸۶)، آیه ۹
Quran, Sooreh At-Tariq(#86), Line #9
« يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ.»
« روزى كه رازها آشكار مىشود.»
** قرآن کریم، سوره نازعات(۷۹)، آیه ۱۴
Quran, Sooreh An-Nazi'at(#79), Line #14
« فَإِذَا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ.»
« و آنها خود را در آن صحرا خواهند يافت.»
*** قرآن کریم، سوره قصص(۲۸)، آیه ۳
Quran, Sooreh Al-Qasas(#28), Line #3
« نَتْلُو عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسَىٰ وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.»
« براى آنها كه ايمان مىآورند داستان راستين موسى و فرعون
را بر تو مىخوانيم.»
**** قرآن کریم، سوره زمر(۳۹)، آیه ۵۶
Quran, Sooreh Al-Zumar(#39), Line #56
« أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ وَإِنْ
كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ.»
« تا كسى نگويد: اى حسرتا بر من كه در كار خدا كوتاهى كردم،
و از مسخرهكنندگان بودم.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #127
پس بنه بر جای هر دَم را عِوَض
تا ز وَاسْجُدْ واقتَرِبْ یابی غرض
قرآن کریم، سوره علق(۹۶)، آیه ۱۹
Quran, Sooreh Al-Alaq(#96), Line #19
« كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ.»
« نه، هرگز، از او پيروى مكن و سجده كن و به خدا نزدیک شو.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٢٠٩
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1209
سجده آمد کندنِ خشتِ لَزِب(۳۱)
موجبِ قربی که وَاسْجُدْ واقتَرِبْ
« کندن این سنگ های چسبنده همانند سجده آوردن است و سجود،
موجب قرب بنده به حق می شود.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۸۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4385
پارهدوزم، پاره در موضع نهم
هر کسی را شربت اندر خور دهم
هست سرِّ مرد چون بیخ درخت
زآن بروید برگهاش از چوبِ سخت
درخورِ آن بیخِ رُسته برگها
در درخت و در نفوس و در نُهی
برفلک، پَرهاست ز اشجارِ وفا
اَصْلُها ثابت، وَ فَرْعُه فِی السَّما
چون بِرُست از عشق پر بر آسمان
چون نروید در دلِ صدرِ جهان؟
موج میزد در دلش عفوِ گنه
که ز هر دل تا دل آمد روزنه
که ز دل تا دل یقین روزن بود
نه جدا و دور چون دو تن بود
مُتّصل نَبْوَد سُفالِ دو چراغ
نورشان مَمزوج باشد در مَساغ
هیچ عاشق، خود نباشد وَصلْجُو
که نه معشوقش بُوَد جویایِ او
لیک عشقِ عاشقان، تن زه کند
عشقِ معشوقان، خوش و فربه کند
چون درین دل برقِ مهرِ دوست جَست
اندر آن دل، دوستی میدان که هست
در دلِ تو مهرِ حق چون شد دوتُو
هست حق را بی گمانی مِهرِ تو
هیچ بانگِ کف زدن نآید به در
از یکی دستِ تو، بی دستی دگر
تشنه مینالد که ای آبِ گوار
آب هم نالد که: کو آن آبْخوار؟
جذبِ آب ست این عطش در جانِ ما
ما از آنِ او و او هم آنِ ما
حکمتِ حق در قضا و در قَدَر
کرد ما را عاشقانِ همدگر
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۹۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #493
از محقِّق تا مقلِّد فرق هاست
کین چو داودَست و آن دیگر صداست
منبعِ گفتارِ این، سوزی بُوَد
وآن مقلِّد، کهنهآموزی بُوَد
هین مشو غِرّه بِدآن گفتِ حَزین
بار بر گاوست و بر گردون حَنین
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #566
عکس، چندان باید از یارانِ خَوش
که شوی از بحرِ بیعکس، آبْکَش
عکس، کَاوّل زد، تو آن تقلید دان
چون پیاپی شد، شود تحقیق آن
تا نشد تحقیق، از یاران مَبُر
از صدف مَگْسَل، نگشت آن قطره، دُرّ
صاف خواهی چشم و عقل و سمع(۳۲) را
بَردَران تو پردههایِ طَمْع(۳۳) را
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4603
میلِ معشوقان، نهان است و سَتیر(۳۴)
میلِ عاشق، با دو صد طبل و نَفیر(۳۵)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۴۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1740
هر که عاشق دیدیش، معشوق دان
کو به نسبت هست هم این و هم آن
تشنگان گر آب جویند از جهان
آب، جوید هم به عالَم تشنگان
چون که عاشق، اوست تو خاموش باش
او چو گوش ات میکَشَد، تو گوش باش
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۶۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1562
« نوشتنِ آن غلام، قصهٔ شکایتِ نقصانِ اجری سویِ
پادشاه. »
قصّه کوته کُن برایِ آن غلام
که سویِ شه برنوشته ست او پیام
قصّه پُر جنگ و پُر هستیّ و کین
میفرستد پیشِ شاهِ نازنین
کالبد نامهست، اندر وَی نگر
هست لایق شاه را؟ آنگه ببَر
گوشهیی رَوْ نامه را بگشا، بخوان
بین که حرفش هست در خوردِ شهان؟
گر نباشد درخور، آن را پاره کن*
نامهٔ دیگر نویس و چاره کن
لیک فتح نامهٔ تن زَپ(۳۶) مَدان
ورنه هر کس سرِّ دل دیدی عیان
نامه بگشادن چه دشوارست و صَعْب
کارِ مردانست، نه طفلانِ کَعْب(۳۷)
جمله بر فهرست قانع گشتهایم
زآنکه در حرص و هوا آغشتهایم
باشد آن فهرست، دامی عامه را
تا چنان دانند متن نامه را
باز کن سَرنامه را، گردن مَتاب(۳۸)
زین سخن، وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّواب
خداوند به راستی و درستی داناتر است.
هست آن عنوان چو اِقرارِ زبان
متنِ نامهٔ سینه را کن امتحان
که موافق هست با اقرارِ تو؟
تا منافقوار نَبْوَد کارِ تو
چون جَوالی(۳۹) بس گرانی میبَری
زآن نباید کم(۴۰)، که در وی بنگری
که چه داری در جَوال از تلخ و خَوش؟
گر همی ارزد کشیدن را، بکَش
ورنه خالی کن جوالت را ز سنگ
باز خر خود را از این بیگار و ننگ
در جَوال آن کن که میباید کَشید
سویِ سلطانان و شاهانِ رشید(۴۱)
* قرآن کریم، سوره حشر(۵۹)، آیه ۱۸
Quran, Sooreh Al-Hashr(#59), Line #18
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ ۖ وَاتَّقُوا
اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ.»
« اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از خدا بترسيد. و هر كس بايد
بنگرد كه براى فردايش چه فرستاده است. از خدا بترسيد كه خدا
به كارهايى كه مىكنيد آگاه است.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۷۱۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1717
« بقیهٔ قصّۀ نوشتنِ آن غلام، رُقعه به طلبِ اِجری.»
رفت پیش از نامه، پیشِ مَطْبَخی(۴۲)
کای بخیل از مطبخِ شاهِ سَخی(۴۳)
دُور ازو، وز همّتِ او کین قَدَر
از جِریام(۴۴) آیدش اندر نظر
گفت: بهرِ مصلحت فرموده است
نه برایِ بُخل و نه تنگیِّ دست
گفت: دهلیزی ست وَالله این سخن
پیشِ شَه خاک است هم زَرِّ کهن
مَطبخی دَه گونه حجّت برفراشت
او همه رد کرد از حرصی که داشت
چون جِری کم آمدش در وقتِ چاشت(۴۵)
زد بسی تَشْنیع(۴۶)، او سودی نداشت
گفت: قاصد(۴۷) میکنید اینها شما
گفت: نه که بنده فرمانیم ما
این مگیر از فرع، این از اصل گیر
بر کمان کم زن، که از بازوست تیر
ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ اِبتلاست*
بر نَبی کم نِه گُنه، کآن از خداست
آب از سر تیره است ای خیرهچشم(۴۸)
پیشتر بنگر، یکی بگشای چشم
شد ز خشم و غم درونِ بُقْعهای(۴۹)
سویِ شه بنوشت خَشمین، رُقعهای(۵۰)
اندر آن رُقعه، ثنایِ شاه گفت
گوهرِ جُود و سخایِ شاه، سُفت(۵۱)
کای ز بحر و ابر افزون کفِّ تو
در قضایِ حاجتِ حاجاتجو
زآنکه ابر آنچه دهد، گریان دهد**
کفِّ تو خندان پَیاپَی خوان نهد
ظاهرِ رُقعه اگرچه مدح بود
بویِ خشم از مدح، اثرها مینمود(۵۲)
زآن همه کارِ تو بینور است و زشت
که تو دُوری دُور از نورِ سرشت
رونقِ کارِ خَسان(۵۳) کاسِد(۵۴) شود
همچو میوهٔ تازه، زو(۵۵) فاسد شود
رونقِ دنیا برآرَد زو کَساد
زآنکه هست از عالَمِ کَون و فَساد
خوش نگردد از مدیحی(۵۶) سینهها
چونکه در مدّاح باشد کینهها
ای دل از کین و کراهت پاک شو
وآنگهان، اَلْحَمد خوان، چالاک شو
بر زبان اَلْحَمد و اِکراهِ درون***
از زبان تَلبیس(۵۷) باشد یا فسون
وآنگهان(۵۸) گفته خدا که: ننگرم
من به ظاهر، من به باطن ناظرم
* قرآن کریم، سوره انفال(۸)، آیه ۱۷
Quran, Sooreh Al-Anfaal(#8), Line #17
«… مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ…»
«… آنگاه كه تير مىانداختى، تو تير نمىانداختى، خدا بود
كه تير مىانداخت…»
** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۶۴
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #264
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَىٰ…»
« اى كسانى كه ايمان آوردهايد، صدقههاى خويش را به منّت نهادن
و آزار رسانيدن باطل مكنيد…»
*** قرآن کریم، سوره نساء(۴)، آیه ۱۴۲
Quran, Sooreh An-Nisaa(#4), Line #142
«… وَإِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلَاةِ قَامُوا كُسَالَى…»
«... و چون به نماز برخيزند با اكراه و كاهلى برخيزند…»
(۱) گُزاردن: ادا کردن، به جا آوردن
(۲) عِذار: رخسار، صورت
(۳) هِلیدن: گذاشتن، اجازه دادن
(۴) گردن: در اینجا شانه، کتف
(۵) مَبا: مخفّف مباد
(۶) دِمَن: جمع دِمنه، به معنی آثار خانه و منازل ویران شده.
(۷) حَشیش: هر نوع گیاه خشک، علف
(۸) مُلْکَت: سلطنت، پادشاهی
(۹) ضیا: نور، روشنایی
(۱۰) لَحَد: گور، قبر
(۱۱) بِرّ: نیکی، نیکویی
(۱۲) سگالیدن: اندیشیدن، پنداشتن
(۱۳) جِرا: مخفّف اجراء، به معنی حقوق و مستمری
(۱۴) حَرون: سرکش، نافرمان
(۱۵) تُندیدن: تندی کردن، خشمگین شدن
(۱۶) بَرسَری: اضافه بار، در اینجا یعنی به علاوه.
(۱۷) تَحرّی: جستجو کردن
(۱۸) دُرِّ ثَمین: مروارید گرانبها
(۱۹) توبره: کیسهٔ بزرگ
(۲۰) تَگ: عمق، ته، ژرفا
(۲۱) شگرف: نادر، کمیاب، زیبا
(۲۲) شَبَه: نوعی سنگ سیاه براق است که به آن شَبَق نیز گویند.
(۲۳) هکَذی: بدین سان
(۲۴) یَبْلُوهُم: آزمایش می کند ایشان را.
(۲۵) ساهِرَه: روی زمین، زمین قیامت
(۲۶) لَهیب: زبانه آتش و گرمی آن
(۲۷) رَمه: سپاه و لشکر، گروه مردم
(۲۸) شَرَر: جرقه آتش، آتش
(۲۹) خُلود: جاودانگی، بقای دائمی
(۳۰) جَوْق: دسته، گروه
(۳۱) لَزِب: چسبنده
(۳۲) سمع: گوش
(۳۳) طَمْع: حرص، آز
(۳۴) سَتیر: مستور، پوشیده
(۳۵) نَفیر: بوق یا شیپوری که از شاخ حیوانات ساخته میشد.
(۳۶) زَپ: مفت، آسان
(۳۷) طفلانِ کَعْب: اطفالی که به بازی مشغول اند.
(۳۸) گردن مَتاب: سرپیچی مکن، رُخ متاب
(۳۹) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل
بار درست میکردند، بارجامه.
(۴۰) زآن نباید کم: از آن نباید کمتر باشد، لااقلّ، دستِ کم
(۴۱) رشید: راهنما، هدایت کننده
(۴۲) مَطْبَخی: آشپز
(۴۳) سَخی: کریم، بخشنده
(۴۴) جِری: مخفّف اجراء، به معنی مستمری
(۴۵) چاشت: اوّل روز، هنگام صبح
(۴۶) تَشْنیع: بد گفتن، ناسزا گفتن
(۴۷) قاصد: عمداً، از روی قصد
(۴۸) خیرهچشم: بی حیا، بی شرم
(۴۹) بُقْعه: خانه، سرا
(۵۰) رُقعه: نامه، نوشته
(۵۱) سُفتنِ گوهر: کنایه از سخنان بکر و تازه زدن است.
(۵۲) اثرها مینمود: آثار خود را آشکار می کرد.
(۵۳) خَس: فرومایه، پست
(۵۴) کاسِد: بی رونق
(۵۵) زو: مخفّف زود
(۵۶) مدیح: مدیحه، قصیده
(۵۷) تَلبیس: نیرنگ ساختن، پنهان کردن حقیقت
(۵۸) وآنگهان: از این گذشته، به علاوه
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۰۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1305, Divan e Shams
کعبه جانها تویی گرد تو آرم طواف
جغد نیم بر خراب هیچ ندارم طواف
پیشه ندارم جزین کار ندارم جزین
چون فلکم روز و شب پیشه و کارم طواف
بهتر ازین یار کیست خوشتر ازین کار چیست
پیش بت من سجود گرد نگارم طواف
رخت کشیدم به حج تا کنم آنجا قرار
برد عرب رخت من برد قرارم طواف
تشنه چه بیند به خواب چشمه و حوض و سبو
تشنه وصل توام کی بگذارم طواف
چونکه برآرم سجود بازرهم از وجود
کعبه شفیعم شود چونکه گزارم طواف
حاجی عاقل طواف چند کند هفت هفت
حاجی دیوانهام من نشمارم طواف
گفتم گل را که خار کیست ز پیشش بران
گفت بسی کرد او گرد عذارم طواف
گفت به آتش هوا دود نه در خورد توست
گفت بهل تا کند گرد شرارم طواف
عشق مرا میستود کاو همه شب همچو ماه
بر سر و رو میکند گرد غبارم طواف
همچو فلک میکند بر سر خاکم سجود
همچو قدح میکند گرد خمارم طواف
خواجه عجب نیست اینک من بدوم پیش صید
طرفه که بر گرد من کرد شکارم طواف
چار طبیعت چو چار گردن حمال دان
همچو جنازه مبا بر سر چارم طواف
هست اثرهای یار در دمن این دیار
ورنه نبودی برین تیره دیارم طواف
عاشق مات ویم تا ببرد رخت من
ورنه نبودی چنین گرد قمارم طواف
سرو بلندم که من سبز و خوشم در خزان
نی چو حشیشی بود گرد بهارم طواف
از سپه رشک ما تیر قضا میرسد*
تا نکنی بیسپر گرد حصارم طواف
خشت وجود مرا خرد کن ای غم چو گرد
تا که کنم همچو گرد گرد سوارم طواف
بس کن و چون ماهیان باش خموش اندر آب
تا نه چو تابه شود بر سر نارم طواف
* قرآن کریم، سوره فرقان(۲۵)، آیه ۷۷
Quran, Sooreh Al-Furqaan(#25), Line #77
« قُلْ مَا يَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّي لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ ۖفَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزَامًا.»
« بگو: اگر دعایتان نبود، پروردگار من هیچ اعتنایی به شما نداشت.
ولی شما تكذيب كرديد پس كيفر (این تکذیب) همراهتان خواهد بود.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۰۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3104, Divan e Shams
طواف کعبه دل کن اگر دلی داری
دلست کعبه معنی تو گل چه پنداری
طواف کعبه صورت حقت بدان فرمود
که تا به واسطه آن دلی به دست آری
هزار بار پیاده طواف کعبه کنی
قبول حق نشود گر دلی بیازاری
بده تو ملکت و مال و دلی به دست آور
که دل ضیا دهدت در لحد شب تاری
هزار بدره زر گر بری به حضرت حق
حقت بگوید دل آر اگر به ما آری
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #328
قبله جان را چو پنهان کرده اند
هر کسی رو جانبی آورده اند
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکم حق گسترد بهر ما بساط
که بگویید از طریق انبساط
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #888
از برای آن دل پر نور و بر
هست آن سلطان دل ها منتظر
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #921
دیده ما چون بسی علت دروست
رو فنا کن دید خود در دید دوست
دید ما را دید او نعم العوض
یابی اندر دید او کل غرض
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #549
چون ز مرده زنده بیرون میکشد
هر که مرده گشت او دارد رشد
چون ز زنده مرده بیرون میکند
نفس زنده سوی مرگی میتند
مرده شو تا مخرج الحی الصمد
زندهيی زین مرده بیرون آورد
مرده شو، یعنی از نفس و نفسانیّات پاک شو تا خداوند بی نیاز
که زنده را از مُرده بیرون می آورد، زنده ای را از مُرده تو بیرون آورد.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۹۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1490
« در بیان آنکه تَرکُ الجوابِ جوابٌ، مُقَرِّرِ این سخن که جوابُ
الاَْحْمَقِ سکوتٌ، شرح این هر دو در این قصّه است که گفته میآید.»
بود شاهی بود او را بندهای
مرده عقلی بود و شهوتزندهای
خردههای خدمتش بگذاشتی
بد سگالیدی نکو پنداشتی
گفت شاهنشه جرااش کم کنید
ور بجنگد نامش از خط برزنید
عقل او کم بود و حرص او فزون
چون جرا کم دید شد تند و حرون
عقل بودی گرد خود کردی طواف
تا بدیدی جرم خود گشتی معاف
چون خری پا بسته تندد از خری
هر دو پایش بسته گردد برسری
پس بگوید خر که یک بندم بس است
خود مدان کان دو ز فعل آن خس است
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #329
« تمثیلِ روش هایِ مختلف و همّت های گوناگون به اختلافِ
تَحرّیِ مُتَحرّیان در وقتِ نماز، قبله را به وقتِ تاریکی و تحرّیِ
غوّاصان در قعرِ بحَر.»
همچو قومی که تحری میکنند
بر خیال قبله سویی میتنند
چونکه کعبه رو نماید صبحگاه
کشف گردد که که گم کرده ست راه*
یا چو غواصان به زیر قعر آب
هر کسی چیزی همی چیند شتاب
بر امید گوهر و در ثمین
توبره پر میکنند از آن و این
چون بر آیند از تگ دریای ژرف
کشف گردد صاحب در شگرف
وآن دگر که برد مروارید خرد
وآن دگر که سنگریزه و شبه برد
هکذی یبلوهم بالساهرة**
فتنة ذات افتضاح قاهرة
بدین سان آزمایشی رسوا کننده و نیرومند ایشان را در صحرای
محشر می آزماید.
همچنین هر قوم چون پروانگان
گرد شمعی پرزنان اندر جهان
خویشتن بر آتشی برمیزنند
گرد شمع خود طوافی میکنند
بر امید آتش موسی بخت***
کز لهیبش سبزتر گردد درخت
فضل آن آتش شنیده هر رمه
هر شرر را آن گمان برده همه
چون برآید صبحدم نور خلود
وانماید هر یکی چه شمع بود
هر که را پر سوخت زآن شمع ظفر
بدهدش آن شمع خوش هشتاد پر
جوق پروانه دو دیده دوخته
مانده زیر شمع بد پر سوخته
میطپد اندر پشیمانی و سوز****
میکند آه از هوای چشمدوز
شمع او گوید که چون من سوختم
کی تو را برهانم از سوز و ستم
شمع او گریان که من سرسوخته
چون کنم مر غیر را افروخته
* قرآن کریم، سوره طارق(۸۶)، آیه ۹
Quran, Sooreh At-Tariq(#86), Line #9
« يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ.»
« روزى كه رازها آشكار مىشود.»
** قرآن کریم، سوره نازعات(۷۹)، آیه ۱۴
Quran, Sooreh An-Nazi'at(#79), Line #14
« فَإِذَا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ.»
« و آنها خود را در آن صحرا خواهند يافت.»
*** قرآن کریم، سوره قصص(۲۸)، آیه ۳
Quran, Sooreh Al-Qasas(#28), Line #3
« نَتْلُو عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسَىٰ وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.»
« براى آنها كه ايمان مىآورند داستان راستين موسى و فرعون
را بر تو مىخوانيم.»
**** قرآن کریم، سوره زمر(۳۹)، آیه ۵۶
Quran, Sooreh Al-Zumar(#39), Line #56
« أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ وَإِنْ
كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ.»
« تا كسى نگويد: اى حسرتا بر من كه در كار خدا كوتاهى كردم،
و از مسخرهكنندگان بودم.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #127
پس بنه بر جای هر دم را عوض
تا ز واسجد واقترب یابی غرض
قرآن کریم، سوره علق(۹۶)، آیه ۱۹
Quran, Sooreh Al-Alaq(#96), Line #19
« كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ.»
« نه، هرگز، از او پيروى مكن و سجده كن و به خدا نزدیک شو.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٢٠٩
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1209
سجده آمد کندن خشت لزب
موجب قربی که واسجد واقترب
« کندن این سنگ های چسبنده همانند سجده آوردن است و سجود،
موجب قرب بنده به حق می شود.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۸۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4385
پارهدوزم پاره در موضع نهم
هر کسی را شربت اندر خور دهم
هست سر مرد چون بیخ درخت
زآن بروید برگهاش از چوب سخت
درخور آن بیخ رسته برگها
در درخت و در نفوس و در نهی
برفلک پرهاست ز اشجار وفا
اصلها ثابت و فرعه فی السما
چون برست از عشق پر بر آسمان
چون نروید در دل صدر جهان
موج میزد در دلش عفوِ گنه
که ز هر دل تا دل آمد روزنه
که ز دل تا دل یقین روزن بود
نه جدا و دور چون دو تن بود
متصل نبود سفال دو چراغ
نورشان ممزوج باشد در مساغ
هیچ عاشق خود نباشد وصلجو
که نه معشوقش بود جویای او
لیک عشق عاشقان تن زه کند
عشق معشوقان خوش و فربه کند
چون درین دل برق مهر دوست جست
اندر آن دل دوستی میدان که هست
در دل تو مهر حق چون شد دوتو
هست حق را بی گمانی مهر تو
هیچ بانگ کف زدن ناید به در
از یکی دست تو بی دستی دگر
تشنه مینالد که ای آبِ گوار
آب هم نالد که کو آن آبخوار
جذب آب ست این عطش در جان ما
ما از آن او و او هم آن ما
حکمت حق در قضا و در قدر
کرد ما را عاشقان همدگر
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۹۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #493
از محقق تا مقلد فرق هاست
کین چو داودست و آن دیگر صداست
منبع گفتار این سوزی بود
وآن مقلد کهنهآموزی بود
هین مشو غره بدآن گفت حزین
بار بر گاوست و بر گردون حنین
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #566
عکس چندان باید از یاران خوش
که شوی از بحر بیعکس آبکش
عکس کاول زد تو آن تقلید دان
چون پیاپی شد شود تحقیق آن
تا نشد تحقیق از یاران مبر
از صدف مگسل نگشت آن قطره در
صاف خواهی چشم و عقل و سمع را
بردران تو پردههای طمع را
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4603
میل معشوقان نهان است و ستیر
میل عاشق با دو صد طبل و نفیر
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۴۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1740
هر که عاشق دیدیش معشوق دان
کو به نسبت هست هم این و هم آن
تشنگان گر آب جویند از جهان
آب جوید هم به عالم تشنگان
چون که عاشق اوست تو خاموش باش
او چو گوش ات میکشد تو گوش باش
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۶۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1562
« نوشتنِ آن غلام، قصهٔ شکایتِ نقصانِ اجری سویِ
پادشاه. »
قصه کوته کن برای آن غلام
که سوی شه برنوشته ست او پیام
قصه پر جنگ و پر هستی و کین
میفرستد پیش شاه نازنین
کالبد نامهست اندر وی نگر
هست لایق شاه را آنگه ببر
گوشهیی رو نامه را بگشا بخوان
بین که حرفش هست در خورد شهان
گر نباشد درخور آن را پاره کن*
نامه دیگر نویس و چاره کن
لیک فتح نامه تن زپ مدان
ورنه هر کس سر دل دیدی عیان
نامه بگشادن چه دشوارست و صعب
کار مردانست نه طفلان کعب
جمله بر فهرست قانع گشتهایم
زآنکه در حرص و هوا آغشتهایم
باشد آن فهرست، دامی عامه را
تا چنان دانند متن نامه را
باز کن سرنامه را گردن متاب
زین سخن والله اعلم بالصواب
خداوند به راستی و درستی داناتر است.
هست آن عنوان چو اقرار زبان
متن نامه سینه را کن امتحان
که موافق هست با اقرارِ تو؟
تا منافقوار نَبْوَد کارِ تو
چون جوالی بس گرانی میبری
زآن نباید کم که در وی بنگری
که چه داری در جوال از تلخ و خوش
گر همی ارزد کشیدن را بکش
ورنه خالی کن جوالت را ز سنگ
باز خر خود را از این بیگار و ننگ
در جوال آن کن که میباید کشید
سوی سلطانان و شاهان رشید
* قرآن کریم، سوره حشر(۵۹)، آیه ۱۸
Quran, Sooreh Al-Hashr(#59), Line #18
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ ۖ وَاتَّقُوا
اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ.»
« اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از خدا بترسيد. و هر كس بايد
بنگرد كه براى فردايش چه فرستاده است. از خدا بترسيد كه خدا
به كارهايى كه مىكنيد آگاه است.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۷۱۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1717
« بقیهٔ قصّۀ نوشتنِ آن غلام، رُقعه به طلبِ اِجری.»
رفت پیش از نامه پیش مطبخی
کای بخیل از مطبخ شاه سخی
دور ازو وز همت او کین قدر
از جریام آیدش اندر نظر
گفت بهر مصلحت فرموده است
نه برای بخل و نه تنگی دست
گفت دهلیزی ست والله این سخن
پیش شه خاک است هم زر کهن
مطبخی ده گونه حجت برفراشت
او همه رد کرد از حرصی که داشت
چون جری کم آمدش در وقت چاشت
زد بسی تشنیع او سودی نداشت
گفت قاصد میکنید اینها شما
گفت نه که بنده فرمانیم ما
این مگیر از فرع این از اصل گیر
بر کمان کم زن که از بازوست تیر
ما رمیت اذ رمیت ابتلاست*
بر نبی کم نه گنه کان از خداست
آب از سر تیره است ای خیرهچشم
پیشتر بنگر یکی بگشای چشم
شد ز خشم و غم درون بقعهای
سوی شه بنوشت خشمین رقعهای
اندر آن رقعه ثنای شاه گفت
گوهر جود و سخای شاه سفت
کای ز بحر و ابر افزون کف تو
در قضای حاجت حاجاتجو
زآنکه ابر آنچه دهد گریان دهد**
کف تو خندان پیاپی خوان نهد
ظاهر رقعه اگرچه مدح بود
بوی خشم از مدح اثرها مینمود
زآن همه کار تو بینور است و زشت
که تو دوری دور از نور سرشت
رونق کار خسان کاسد شود
همچو میوه تازه زو فاسد شود
رونق دنیا برآرد زو کساد
زآنکه هست از عالم کون و فساد
خوش نگردد از مدیحی سینهها
چونکه در مداح باشد کینهها
ای دل از کین و کراهت پاک شو
وآنگهان الحمد خوان چالاک شو
بر زبان الحمد و اکراه درون***
از زبان تلبیس باشد یا فسون
وآنگهان گفته خدا که ننگرم
من به ظاهر من به باطن ناظرم
* قرآن کریم، سوره انفال(۸)، آیه ۱۷
Quran, Sooreh Al-Anfaal(#8), Line #17
«… مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ…»
«… آنگاه كه تير مىانداختى، تو تير نمىانداختى، خدا بود
كه تير مىانداخت…»
** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۶۴
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #264
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَىٰ…»
« اى كسانى كه ايمان آوردهايد، صدقههاى خويش را به منّت نهادن
و آزار رسانيدن باطل مكنيد…»
*** قرآن کریم، سوره نساء(۴)، آیه ۱۴۲
Quran, Sooreh An-Nisaa(#4), Line #142
«… وَإِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلَاةِ قَامُوا كُسَالَى…»
«... و چون به نماز برخيزند با اكراه و كاهلى برخيزند…»
دل کز طواف کعبه کویت وقوف یافت
از شوق آن حریم ندارد سر حجاز
بی نظیرید آموزگار عشق و خرد
هزاران شکر و صدها سپاس