مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 728, Divan e Shams
دشمنِ خویشیم و یارِ آنکه ما را میکُشد
غرقِ دریاییم و ما را موجِ دریا میکُشد
زان چنین خندان و خوش ما جانِ شیرین میدهیم
کان مَلِک ما را به شَهد و قند و حلوا میکُشد
خویش فَربه(۱) مینماییم از پیِ قربانِ عید
کان قصابِ عاشقان بس خوب و زیبا میکُشد
آن بلیسِ(۲) بیتبش مهلت همیخواهد ازو*
مهلتی دادَش که او را بعدِ فردا میکُشد
همچو اسماعیل گردن پیشِ خنجر خوش بنه
درمَدُزد از وی گلو، گر میکَشد تا میکُشد
نیست عزرائیل را دست و رهی بر عاشقان
عاشقانِ عشق را هم عشق و سودا(۳) میکُشد
کُشتگان نعره زنان یا لَیْتَ قَوْمی یَعلَمُونْ**
خُفیه(۴) صد جان میدهد دلدار و پیدا میکُشد
از زمینِ کالبد(۵) برزن سری وانگه ببین
کاو تو را بر آسمان بر میکَشد یا میکُشد
روحِ ریحی(۶) میستاند، راحِ(۷) روحی میدهد
بازِ جان را میرهاند، جغدِ غم را میکُشد
آن گُمان تَرسا برد، مؤمن ندارد آن گُمان
کاو مسیحِ خویشتن را بر چَلیپا(۸) میکُشد***
هر یکی عاشق چو منصورند، خود را میکُشند
غیرِ عاشق وانما که خویش عمدا میکُشد؟
صد تقاضا میکند هر روز مردم را اَجَل(۹)
عاشقِ حق خویشتن را بیتقاضا میکُشد
بس کنم، یا خود بگویم سِرِّ مرگِ عاشقان؟
گر چه منکر خویش را از خشم و صفرا میکُشد
شمسِ تبریزی برآمد بر افق چون آفتاب
شمعهایِ اختران(۱۰) را بیمحابا(۱۱) میکُشد
* قرآن کریم، سوره حجر(۱۵)، آیه ۳۸-۳۶
Quran, Sooreh Al-Hijr(#15), Line #36-38
قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (۳۶)
گفت: اى پروردگار من، مرا تا روزى كه دوباره زنده مىشوند مهلت ده.
قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ (٣٧)
گفت: تو در شمار مهلتيافتگانى.
إِلَىٰ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (٣٨)
تا آن روزى كه وقتش معلوم است.
** قرآن کریم، سوره یس(۳۶)، آیه ۲۷و۲۶
Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #26,27
قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ (۲۶)
گفته شد: به بهشت درآى. گفت: اى كاش قوم من مىدانستند،
بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ (۲۷)
كه پروردگار من مرا بيامرزيد و در زمره گرامىشدگان درآورد.
*** قرآن کریم، سوره نساء(۴)، آیه ۱۵۷
Quran, Sooreh An-Nisaa(#4), Line #157
«… وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ ۚ… »
«… مسيح را نكشتند و بر دار نكردند بلكه امر برايشان مشتبه شد.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 550
چون ز زنده مرده بیرون میکند
نفسِ زنده سوی مرگی میتند
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4171
گوید: ای نَخّود چریدی در بهار
رنج، مهمانِ تو شد، نیکوش دار
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3837
سِرِّ مُوتُوا قَبْلَ مَوْتٍ این بُوَد*
کز پسِ مُردن، غنیمت ها رسد
غیرِ مُردن هیچ فرهنگی دگر
در نگیرد با خدای، ای حیله گر
* حدیث
« مُوتُوا قَبْلَ اَن تَمُوتُوا »
« بمیرید پیش از آنکه بمیرید »
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1428
عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی
بر امیدِ حال بر من میتَنی
آنکه یک دَم کم، دمی کامل بود
نیست معبود خلیل، آفِل بود
وآنکه آفِل باشد و، گه آن و این
نیست دلبر، لا اُحِبُّ الْآفِلین
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۳۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 731
تا نگشتند اخترانِ ما نهان
دانکه پنهان است خورشیدِ جهان
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 125
بر سر اَغیار(۱۲) چون شمشیر باش
هین مکن روباهبازی، شیر باش
تا ز غیرت از تو یاران نَسْکُلَند(۱۳)
زانکه آن خاران، عدوِّ این گُلَند
آتش اندر زن به گرگان چون سپند
زانکه آن گرگان، عدوِّ یوسفند
جان بابا گویدت ابلیس هین
تا به دم بِفْریبَدَت دیو لعین
این چنین تَلْبیس(۱۴) با بابات کرد
آدمی را این سیهرخ، مات کرد
بر سر شطرنج چُست(۱۵) است این غُراب(۱۶)
تو مبین بازی به چشم نیمخواب
زانکه فرزینبندها(۱۷) داند بسی
که بگیرد در گلویت چون خسی
در گلو ماند خَس(۱۸) او، سال ها
چیست آن خَس؟ مِهر جاه و مال ها
مال، خَس باشد چو هست ای بیثبات
در گلویت مانع آب حیات
گر برد مالت عَدُوّی پر فنی
رهزنی را برده باشد رهزنی
« دزدیدن مارگیر، ماری را از مارگیر دیگر »
دُزدکی از مارگیری مار بُرد
زَابلَهی آن را غَنیمَت میشِمُرد
وارَهید آن مارگیر از زَخمِ مار
مار کُشت آن دُزدِ او را زار زار
مارگیرش دید، پَس بِشناختَش
گفت: از جان مارِ من پرَداختَش
در دُعا میخواستی جانم ازو
کِش بیابَم، مار بِستانَم ازو
شُکرِ حق را کان دُعا مَردود شد
من زیان پِنداشتم، آن سود شد*
بَس دُعاها کان زیان است و هَلاک
وَز کَرَم مینَشنَود یَزدانِ پاک
* قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۱۶
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #216
«… وَعَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا
وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ »
«… و بسا چيزى را ناخوش داشته باشيد كه آن به سود شماست
و بسا چيزى را دوست داشته باشيد كه به زيان شماست، و خدا مىداند و شما نمىدانيد.»
مثنوی، مولوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4120
نعرهٔ لا ضَیْر* بشنید آسمان
چرخ، گویی شد پیِ آن صَولَجان(۱۹)
حتی آسمان نیز فریاد «زیانی نیست» را شنید و فلک در برابر آن چوگان به
صورتِ گویی غلطان در آمد.
ضَربتِ فرعون ما را نیست ضَیر(۲۰)
لطفِ حق غالب بُوَد بر قهرِ غَیر
گر بدانی سِرِّ ما را ای مُضِلّ(۲۱)
میرهانیمان ز رنج ای کور دل
هین بیا زین سو ببین کین اَرغَنون(۲۲)
میزند یا لَیتَ قَومی یَعلَمُون**
بهوش باش و بیا به این طرف ببین که اَرغَنون این نغمه را
می نوازد: کاش قوم من می دانستند.
داد ما را فضلِ حق فرعونیی
نه چو فرعونیت و مُلکَت فانیی
سر بر آر و مُلک بین زنده و جَلیل(۲۳)
ای شده غِرّه(۲۴) به مصر و رودِ نیل
گر تو تَرکِ این نَجِس خرقه کنی
نیل را در نیلِ جان(۲۵) غرقه کنی
هین بدار از مصر ای فرعون دست
در میانِ مصرِ جان صد مصر هست
تو اَنا رَبُّ*** همی گویی به عام
غافل از ماهیّتِ این هر دو نام
تو به عوام الناس می گویی من پروردگارم. اما از حقیقت
این دو نام (من و پروردگار) بی خبری.
رَبّ بر مَربوب(۲۶) کی لرزان بود؟
کی اَنَادان(۲۷) بندِ جسم و جان بود؟
نَک(۲۸) اَنَا ماییم رَسته از اَنا
از اَنایِ پر بلای پر عَنا(۲۹)
آن اَنایی بر تو ای سگ شوم بود
در حقِ ما دولتِ مَحتُوم(۳۰) بود
گر نبودت این اَنایی کینهکَش(۳۱)
کی زدی بر ما چنین اقبالِ خَوش؟
شکرِ آن کز دارِ فانی میرهیم
بر سرِ این دار پندت میدهیم
دارِ قتلِ ما، بُراقِ(۳۲) رِحلَت(۳۳) است
دارِ مُلکِ(۳۴) تو غرور و غفلت است
این حیاتی، خُفیه در نقشِ مَمات(۳۵)
وان مَماتی خُفیه در قِشرِ(۳۶) حیات
مینماید نور، نار و نار، نور
ورنه دنیا کی بُدی دارُالغُرور****(۳۷)؟
هین مکن تَعجیل(۳۸)، اول نیست شو
چون غروب آری، بر آ از شرقِ ضَو(۳۹)
از اَناییِ اَزَل دل دَنگ(۴۰) شد
این اَنایی سرد گشت و ننگ شد
زآن اَنایَ بیاَنا خوش گشت جان
شد جهان او از اَناییِّ جهان
از اَنا چون رَست، اکنون شد اَنا
آفرین ها بر اَنایِ بی عَنا
کو گریزان و اَنایی در پی اش
میدود چون دید وی را بی وی اش
طالبِ اویی، نگردد طالبت
چون بِمُردی طالبت شد مَطلَبَت
زندهای، کی مردهشو شوید تو را؟
طالبی کی مطلبت جوید تو را؟
اندرین بحث ار خِرَد رهبین بُدی
فَخرِ رازی رازدانِ دین بُدی
لیک چون مَن لـَم یَذُق لَم یَدرِ بود
عقل و تخییلاتِ او حیرت فزود
اما چون در مَثَل گفته اند که: حلوای تَنتَنانی تا نخوری ندانی،
عقل و خیالات او، حیرت و سرگشتگی او را بیشتر کرد.
کی شود کشف از تفکّر این اَنا؟
آن اَنا مکشوف شد بعد از فنا
* قرآن کریم، سوره شعراء(۲۶)، آیه ۵۰
Quran, Sooreh Ash-Shu'araa(#26), Line #50
« قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ »
« گفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیرد که به سوی پروردگارمان بازگردیم.»
** قرآن کریم، سوره یس(۳۶)، آیه ۲۶
Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #26
« قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ »
« آنگاه که به او گفته شد: به بهشت اندر آی، گفت: کاش قوم
من (سبب آمرزش و نجاتِ مرا) می دانستند.»
*** قرآن کریم، سوره نازعات(۷۹)، آیه ۲۴
Quran, Sooreh An-Nazi'at(#79), Line #24
« فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَىٰ »
« و گفت: من پروردگار برتر شما هستم.»
**** حدیث
هر گاه نور به قلب آدمی در آید، قلب گشوده و فراخ شود. سئوال شد: علامتِ
آن نور چیست؟ فرمود: برکنار شدن و دوری گزیدن از سرای غرور و بازگشتن
به سرای جاودان و آماده شدن برای مرگ پیش از آنکه بر آدمی فرود آید.
(۱) فَربه: چاق، درشت، تنومند
(۲) بلیس: مخفف ابلیس، به معنی شیطان
(۳) سودا: میل، هوا و هوس
(۴) خُفیه: پوشیده، پنهان، نهفته
(۵) کالبد: تن، بدن، قالب
(۶) ریح: باد
(۷) راح: شراب، باده
(۸) چلیپا: صلیب
(۹) اَجَل: مرگ، زمان مرگ
(۱۰) اختر: ستاره
(۱۱) بیمحابا: بی پروا، بی باک
(۱۲) اَغیار: جمع غیر، نامحرمان، من های ذهنی
(۱۳) سِکُلیدن: پاره کردن، بریدن
(۱۴) تَلْبیس: نیرنگ ساختن، پنهان کردن حقیقت
(۱۵) چُست: چابک، چالاک
(۱۶) غُراب: کلاغ سیاه، زاغ
(۱۷) فرزین: مهره وزیر در شطرنج
(۱۸) خَس: خار و خاشاک
(۱۹) صَولَجان: معرَّبِ چوگان
(۲۰) ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن
(۲۱) مُضِلّ: گمراهکننده، کوردل
(۲۲) اَرغَنون: نوعی ساز با تعداد زیادی لوله که با دمیدن هوا در آنها صدا ایجاد میشود، ارگ
(۲۳) جَلیل: با شکوه، بزرگوار، از نام های خداوند
(۲۴) غِرّه: مغرور به چیزی، فریفته
(۲۵) نیلِ جان: کنایه از سلطنت الهی
(۲۶) مَربوب: پروریده، آفریده، بنده
(۲۷) اَنَادان: آنکه حقیقت «من» را می داند
(۲۸) نَک: اینک، اکنون
(۲۹) عَنا: رنج، تعب، سختی
(۳۰) مَحتُوم: حتمی، ثابت و استوار
(۳۱) کینهکَش: انتقامجو، انتقامگیرنده
(۳۲) بُراق: اسب تندرو، اسب حضرت رسول در شب معراج
(۳۳) رِحلَت: کوچیدن، سفر کردن
(۳۴) دارِ مُلک: پایتخت، مرکز استقرار
(۳۵) مَمات: مرگ
(۳۶) قِشر: پوسته، پوشش
(۳۷) دارُالغُرور: سرای غرور، کنایه از دنیا
(۳۸) تَعجیل: شتاب کردن، شتافتن، عجله کردن
(۳۹) ضَو: ضَوء، نور، روشنایی
(۴۰) دَنگ: احمق، ابله، گیج
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 728, Divan e Shams
دشمن خویشیم و یار آنکه ما را میکشد
غرق دریاییم و ما را موج دریا میکشد
زان چنین خندان و خوش ما جان شیرین میدهیم
کان ملک ما را به شهد و قند و حلوا میکُشد
خویش فربه مینماییم از پی قربان عید
کان قصاب عاشقان بس خوب و زیبا میکشد
آن بلیس بیتبش مهلت همیخواهد ازو*
مهلتی دادش که او را بعد فردا میکُشد
همچو اسماعیل گردن پیش خنجر خوش بنه
درمدزد از وی گلو، گر میکشد تا میکشد
نیست عزرائیل را دست و رهی بر عاشقان
عاشقان عشق را هم عشق و سودا میکشد
کشتگان نعره زنان یا لیت قومی یعلمون**
خفیه صد جان میدهد دلدار و پیدا میکُشد
از زمین کالبد برزن سری وانگه ببین
کاو تو را بر آسمان بر میکشد یا میکشد
روح ریحی میستاند راح روحی میدهد
باز جان را میرهاند جغد غم را میکشد
آن گمان ترسا برد مؤمن ندارد آن گمان
کاو مسیح خویشتن را بر چلیپا میکشد***
هر یکی عاشق چو منصورند خود را میکشند
غیر عاشق وانما که خویش عمدا میکشد؟
صد تقاضا میکند هر روز مردم را اجل
عاشق حق خویشتن را بیتقاضا میکشد
بس کنم یا خود بگویم سر مرگ عاشقان؟
گر چه منکر خویش را از خشم و صفرا میکشد
شمس تبریزی برآمد بر افق چون آفتاب
شمعهای اختران را بیمحابا میکشد
* قرآن کریم، سوره حجر(۱۵)، آیه ۳۸-۳۶
Quran, Sooreh Al-Hijr(#15), Line #36-38
قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (۳۶)
گفت: اى پروردگار من، مرا تا روزى كه دوباره زنده مىشوند مهلت ده.
قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ (٣٧)
گفت: تو در شمار مهلتيافتگانى.
إِلَىٰ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (٣٨)
تا آن روزى كه وقتش معلوم است.
** قرآن کریم، سوره یس(۳۶)، آیه ۲۷و۲۶
Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #26,27
قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ (۲۶)
گفته شد: به بهشت درآى. گفت: اى كاش قوم من مىدانستند،
بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ (۲۷)
كه پروردگار من مرا بيامرزيد و در زمره گرامىشدگان درآورد.
*** قرآن کریم، سوره نساء(۴)، آیه ۱۵۷
Quran, Sooreh An-Nisaa(#4), Line #157
«… وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ ۚ… »
«… مسيح را نكشتند و بر دار نكردند بلكه امر برايشان مشتبه شد.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 550
چون ز زنده مرده بیرون میکند
نفس زنده سوی مرگی میتند
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4171
گوید ای نخود چریدی در بهار
رنج مهمان تو شد نیکوش دار
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3837
سر موتوا قبل موت این بود*
کز پس مردن غنیمت ها رسد
غیر مردن هیچ فرهنگی دگر
در نگیرد با خدای ای حیله گر
* حدیث
« مُوتُوا قَبْلَ اَن تَمُوتُوا »
« بمیرید پیش از آنکه بمیرید »
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1428
عاشق حالی نه عاشق بر منی
بر امید حال بر من میتنی
آنکه یک دم کم دمی کامل بود
نیست معبود خلیل آفل بود
وآنکه آفل باشد و گه آن و این
نیست دلبر لا احب الآفلین
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۳۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 731
تا نگشتند اختران ما نهان
دانکه پنهان است خورشید جهان
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 125
بر سر اغیار چون شمشیر باش
هین مکن روباهبازی شیر باش
تا ز غیرت از تو یاران نسکلند
زانکه آن خاران عدو این گُلَند
آتش اندر زن به گرگان چون سپند
زانکه آن گرگان عدو یوسفند
جان بابا گویدت ابلیس هین
تا به دم بفریبدت دیو لعین
این چنین تلبیس با بابات کرد
آدمی را این سیهرخ مات کرد
بر سر شطرنج چست است این غراب
تو مبین بازی به چشم نیمخواب
زانکه فرزینبندها داند بسی
که بگیرد در گلویت چون خسی
در گلو ماند خس او سال ها
چیست آن خس؟ مهر جاه و مال ها
مال خس باشد چو هست ای بیثبات
در گلویت مانع آب حیات
گر برد مالت عدوی پر فنی
رهزنی را برده باشد رهزنی
« دزدیدن مارگیر، ماری را از مارگیر دیگر »
دزدکی از مارگیری مار برد
زابلهی آن را غنیمت میشمرد
وارهید آن مارگیر از زخم مار
مار کشت آن دزد او را زار زار
مارگیرش دید پس بشناختش
گفت از جان مار من پرداختش
در دعا میخواستی جانم ازو
کش بیابم مار بستان ازو
شکر حق را کان دعا مردود شد
من زیان پنداشتم آن سود شد*
بس دعاها کان زیان است و هلاک
وز کرم مینشنود یزدان پاک
* قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۱۶
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #216
«… وَعَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا
وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ »
«… و بسا چيزى را ناخوش داشته باشيد كه آن به سود شماست
و بسا چيزى را دوست داشته باشيد كه به زيان شماست، و خدا مىداند و شما نمىدانيد.»
مثنوی، مولوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4120
نعرهٔ لا ضیر* بشنید آسمان
چرخ گویی شد پی آن صولجان
حتی آسمان نیز فریاد «زیانی نیست» را شنید و فلک در برابر آن چوگان به
صورتِ گویی غلطان در آمد.
ضربت فرعون ما را نیست ضیر
لطف حق غالب بود بر قهر غیر
گر بدانی سر ما را ای مضل
میرهانیمان ز رنج ای کور دل
هین بیا زین سو ببین کین ارغنون
میزند یا لیت قومی یعلمون**
بهوش باش و بیا به این طرف ببین که اَرغَنون این نغمه را
می نوازد: کاش قوم من می دانستند.
داد ما را فضل حق فرعونیی
نه چو فرعونیت و ملکت فانیی
سر بر آر و ملک بین زنده و جلیل
ای شده غره به مصر و رود نیل
گر تو ترک این نجس خرقه کنی
نیل را در نیل جان غرقه کنی
هین بدار از مصر ای فرعون دست
در میان مصر جان صد مصر هست
تو انا رب*** همی گویی به عام
غافل از ماهیت این هر دو نام
تو به عوام الناس می گویی من پروردگارم. اما از حقیقت
این دو نام (من و پروردگار) بی خبری.
رب بر مربوب کی لرزان بود؟
کی انادان بند جسم و جان بود؟
نک انا ماییم رسته از انا
از انای پر بلای پر عنا
آن انایی بر تو ای سگ شوم بود
در حق ما دولت محتوم بود
گر نبودت این انایی کینهکش
کی زدی بر ما چنین اقبال خوش؟
شکر آن کز دار فانی میرهیم
بر سر این دار پندت میدهیم
دار قتل ما براق رحلت است
دار ملک تو غرور و غفلت است
این حیاتی خفیه در نقش ممات
وان مماتی خفیه در قشر حیات
مینماید نور نار و نار نور
ورنه دنیا کی بدی دارالغرور****؟
هین مکن تعجیل، اول نیست شو
چون غروب آری بر آ از شرق ضو
از انایی ازل دل دنگ شد
این انایی سرد گشت و ننگ شد
زآن انای بیانا خوش گشت جان
شد جهان او از انایی جهان
از انا چون رست اکنون شد انا
آفرین ها بر انای بی عنا
کو گریزان و انایی در پی اش
میدود چون دید وی را بی وی اش
طالب اویی نگردد طالبت
چون بمردی طالبت شد مطلبت
زندهای کی مردهشو شوید تو را؟
طالبی کی مطلبت جوید تو را؟
اندرین بحث ار خرد رهبین بدی
فخر رازی رازدان دین بدی
لیک چون من لـم یذق لم یدر بود
عقل و تخییلات او حیرت فزود
اما چون در مَثَل گفته اند که: حلوای تَنتَنانی تا نخوری ندانی،
عقل و خیالات او، حیرت و سرگشتگی او را بیشتر کرد.
کی شود کشف از تفکر این انا؟
آن انا مکشوف شد بعد از فنا
* قرآن کریم، سوره شعراء(۲۶)، آیه ۵۰
Quran, Sooreh Ash-Shu'araa(#26), Line #50
« قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ »
« گفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیرد که به سوی پروردگارمان بازگردیم.»
** قرآن کریم، سوره یس(۳۶)، آیه ۲۶
Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #26
« قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ »
« آنگاه که به او گفته شد: به بهشت اندر آی، گفت: کاش قوم
من (سبب آمرزش و نجاتِ مرا) می دانستند.»
*** قرآن کریم، سوره نازعات(۷۹)، آیه ۲۴
Quran, Sooreh An-Nazi'at(#79), Line #24
« فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَىٰ »
« و گفت: من پروردگار برتر شما هستم.»
صد نکته دراندازد صد دام و دَغَل سازد
صد نَردِ عجب بازد، تا خوش بخورد ما را
رو سایه سَروَش شو، پیش و پسِ او میدو
گر چه چو درختِ نو از بُن بِکَنَد ما را
گر هست دلش خارا، مگریز و مرو یارا
کاوّل بکُشد ما را و آخر بکَشد ما را
غزل شماره 73
برنامه شماره 744 گنج حضور
هزاران شکر و سپاس