تار: فرهنگ شریف
تمبک: سعید رودباری
آلبوم: شور معشوق
Rumi Qazal # 1667
مولانا، غزل شماره ۱۶۶۷
من ز وصلت چون به هجران می روم
در بیابان مغیلان می روم
من به خود کی رفتمی او می کشد
تا نپنداری که خواهان می روم
چشم نرگس خیره در من ماندهست
کز میان باغ و بستان می روم
عقلهم انگشت خود را می گزد
زانک جان این جاست و بیجان می روم
دست ناپیدا گریبان می کشد
من پی دست و گریبان می روم
این چنین پیدا و پنهان دست کیست
تا که من پیدا و پنهان می روم
این همان دست است کاول او مرا
جمع کرد و من پریشان می روم
در تماشای چنین دست عجب
من شدم از دست و حیران می روم
من چو از دریای عمان قطرهام
قطره قطره سوی عمان می روم
من چو از کان معانی یک جوم
همچنین جو جو بدان کان می روم
من چو از خورشید کیوان ذرهام
ذره ذره سوی کیوان می روم
این سخن پایان ندارد لیک من
آمدم زان سر به پایان می روم
باعرض سلام وخسته نباشید تمامی اهنگها قطع ووصل میشن به هیچ وجهی نمیشه استفاده کرد ممنون