برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل)
اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه
اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱
هله صدر و بدرِ(۱) عالم، منشین، مخسب امشب
که بُراق(۲) بر در آمد، فَاِذٰا فَرَغْتَ فَانْصَبْ(۳)*
چو طریق بسته بودهست و طمع گسسته بودهست
تو برآ بر آسمانها، بگشا طریق و مذهب
نَفَسی فلک نپاید، دو هزار در گشاید
چو امیرِ خاصِ اِقْرأ(۴) به دعا گشاید آن لب
سویِ بحر رو چو ماهی، که بیافت دُرِّ شاهی
چو بگوید او چه خواهی؟ تو بگو: اِلَیْکَ اَرْغَبْ(۵)**
چو صَریرِ(۶) تو شنیدم، چو قلم به سر دویدم
چو به قلبِ تو رسیدم، چه کنم صُداعِ(۷) قالَب؟
ز سلامِ خوشسلامان بکشم ز کبر دامان
که شدهست از سلامت دل و جانِ ما مُطَیَّب(۸)
ز کفِ چنین شرابی، ز دمِ چنین خطابی
عجب است اگر بمانَد به جهان دلی مؤدّب
ز غنایِ حق بِرُسته، ز نیاز خود بِرَسته
به مشاغلِ اَنَاالحَقْ(۹) شده فانیِ مُلَهَّب(۱۰)
بکش آب را از این گِل که تو جانِ آفتابی
که نمانْد روح صافی، چو شد او به گِل مرکّب
صلوات بر تو آرم که فزوده باد قُربت(۱۱)
که به قُربِ کلّ گردد همه جزوها مُقَرَّب(۱۲)
دو جهان ز نفخِ صورت(۱۳) چو قیامت است پیشم
سویِ جان مُزَلزَل(۱۴) است و سویِ جسمیان مرتّب
به سخن مکوش کاین فر ز دل است، نی ز گفتن
که هنر ز پای یابید و ز دُمّ دید ثَعلَب(۱۵)
* قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۷
«فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ»
«چون از كار فارغ شوى، به عبادت كوش.»
** قرآن کریم، سورهٔ علق (۹۶)، آیهٔ ۱
«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ»
«بخوان به نام پروردگارت كه بيافريد.»
قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۸
«وَإِلَىٰ رَبِّكَ فَارْغَبْ»
«و به پروردگارت مشتاق شو.»
(۱) بَدر: ماه شب چهارده، ماه کامل
(۲) بُراق: اسب تندرو، مرکب حضرت رسول در شب معراج
(۳) فَاِذٰا فَرَغْتَ فَانْصَبْ: چون از کار فارغ شوی به عبادت کوش. اشاره به آیهٔ ۷، سورهٔ انشراح (۹۴).
(۴) اِقْرأ: بخوان. اشاره به آیهٔ ۱، سورهٔ علق (۹۶).
(۵) اِلَیْکَ اَرْغَبْ: تو را میخواهم. اشاره به آیهٔ ۸، سورهٔ انشراح (۹۴).
(۶) صَریر: صدایی که از قلم نی بهوقت نوشتن برمیآید، در اینجا به معنی آواز، خطاب.
(۷) صُداع: دردسر
(۸) مُطَیَّب: پاکیزه و خوشبو شده
(٩) اَنَاالحَقْ: من خدايم، سخن حسين بن منصور حلّاج.
(۱۰) مُلَهَّب: جامهٔ سرخ كرده
(۱۱) قُرب: نزدیکی، نزدیک شدن، منزلت
(۱۲) مُقَرَّب: نزدیک شده، آنکه به کسی نزدیک شده و نزد او قرب و منزلت پیدا کرده.
(۱۳) نفخِ صور: دمیدن اسرافیل در شیپور برای برانگیختن مردگان در رستاخیز
(۱۴) مُزَلزَل: لرزان، لرزیده
(۱۵) ثَعلَب: روباه
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱
هله صدر و بدرِ عالم، منشین، مخسب امشب
که بُراق بر در آمد، فَاِذٰا فَرَغْتَ فَانْصَبْ
چو طریق بسته بودهست و طمع گسسته بودهست
تو برآ بر آسمانها، بگشا طریق و مذهب
نَفَسی فلک نپاید، دو هزار در گشاید
چو امیرِ خاصِ اِقْرأ به دعا گشاید آن لب
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸٢
منظرِ حق دل بُوَد در دو سرا
که نظر در شاهد آید شاه را
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲
نه تو اَعطَیناکَ کَوثَر خواندهای؟
پس چرا خشکی و تشنه ماندهای؟
یا مگر فرعونی و کوثر چو نیل
بر تو خون گشتهست و ناخوش، ای عَلیل(۱۶)
توبه کن بیزار شو از هر عَدو(۱۷)
کو ندارد آبِ کوثر در کدو
قرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیهٔ ۱
«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ.»
«ما كوثر را به تو عطا كرديم.»
(۱۶) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند
(۱۷) عَدو: دشمن
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۴
تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَت
طُوقِ(۱۸) اَعْطَیناکَ آویزِ برت
(۱۸) طُوق: گردنبند
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۷۳
تو زِ کَرَّمْناٰ بَنی آدم شَهی
هم به خشکی، هم به دریا پا نهی
قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۷۰
«وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ
وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا»
«و ما فرزندانِ آدم را بس گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا بر مرکبها سوار کردیم
و ایشان را از غذاهای پاکیزهها روزی دادیم و آنان را بر بسیاری از آفریدگان برتری بخشیدیم.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰
من سبب را ننگرم، کآن حادِث(۱۹) است
زآنکه حادث، حادِثی را باعث است
لطفِ سابق را نِظاره میکنم
هرچه آن حادِث، دوپاره میکنم
(۱۹) حادث: تازه پدیدآمده، نو
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴
حُبُّکَ الْـاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّ
نَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِم
ای انسان، عشق تو به اشیاء و قرار دادن آنها در مرکزت، چشم عدمبین را کور و گوش سکوتشنو را کر میکند.
پس با مردم ستیزه نکن و این گناهی را که با منذهنی یا نفس سیاهکارت انجام دادهای گردن دیگران نینداز.
حدیث
«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر میکند.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲
حق همی خواهد که تو زاهد شَوی
تا غَرَض بگذاری و شاهد شَوی
کاین غَرَضها پردهٔ دیده بُوَد
بر نظر چون پرده پیچیده بُوَد
پس نبیند جمله را با طِمّ(۲۰) و رِمّ(۲۱و۲۲)
حُبُّکَالْـاَشیاءَ یُعْمی و یُصِمّ
(۲۰) طِمّ: دریا و آب فراوان
(۲۱) رِمّ: زمین و خاک
(۲۲) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۵
رویْ زرد و، پایْ سُست و، دلْ سَبُک
کو غذایِ وَالسَّما ذاتِ الْحُبُک؟
آن، غذایِ خاصِگانِ دولت است
خوردنِ آن، بیگَلو و آلت است
شد غذایِ آفتاب از نورِ عرش
مر حسود و دیو را از دودِ فرش
قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۷
«وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ.»
«سوگند به آسمان كه دارای راههاست.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۱
زاری و گریه، قوی سرمایهایست
رحمتِ کُلّی، قویتر دایهایست
دایه و مادر، بهانهجو بُوَد
تا که کِی آن طفلِ او گریان شود
طفلِ حاجاتِ شما را آفرید
تا بنالید و شود شیرش پدید
گفت: اُدعُوا(۲۳) الله، بیزاری مباش
تا بجوشد شیرهای مِهرهاش
قرآن کریم، سوره اسراء (۱۷)، آیه ۱۱۰
«قُلِ ادْعُوا اللَّهَ … .»
«بگو: خدا را بخوانید … .»
هوی هوی باد و شیرافشانِ ابر
در غمِ مااَند، یک ساعت تو صبر
فِی السَّماءِ رِزْقُکُم نشنیدهیی؟
اندرین پستی چه برچَفْسیدهیی(۲۴)؟
مگر نشنیدهای که حق تعالی میفرماید: «روزیِ شما در آسمان است؟»
پس چرا به این دنیای پست چسبیدهای؟
قرآن کریم، سوره ذاريات (۵۱)، آیه ٢٢
«وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ.»
«و رزق شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است.»
ترس و نومیدیت دان آوازِ غول
میکَشَد گوشِ تو تا قَعْرِ سُفول(۲۵)
هر ندایی که تو را بالا کشید
آن ندا میدان که از بالا رسید
هر ندایی که تو را حرص آورد
بانگِ گرگی دان که او مَردُم دَرَد
(۲۳) اُدْعُوا: بخوانید
(۲۴) چَفْسیدهیی: چسبیدهای
(۲۵) سُفول: پستی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۰
کُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدید
کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحید
در هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطهٔ مشیت من خارج نمیشود.
قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹
«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»
«هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و او هر لحظه در كارى جدید است.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵٣٢
بعد از این حرفیست پیچاپیچ و دور
با سلیمان باش و دیوان را مشور(۲۶)
(۲۶) مشور: مشوران، تحریک نکن.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۶۵
آمد از حضرت ندا کِای مردِ کار(۲۷)
ای به هر رنجی به ما امّیدوار
حُسنِ ظَنّ است و امیدی خوش تو را
که تو را گوید به هر دَم برتر آ
هر زمان که قصدِ خواندن باشدت
یا ز مُصحَفها(۲۸) قِرائت بایدت
من در آن دَم وادَهَم چشمِ تو را
تا فروخوانی، مُعَظَّم جوهرا
(۲۷) مردِ کار: آنکه کارها را به نحوِ احسن انجام دهد؛ ماهر، استاد، حاذق، لایق، مردِ کارِ الهی.
(۲۸) مُصحَف: قرآن
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۰
منگر به هر گدایی که تو خاص از آنِ مایی
مفروش خویش ارزان که تو بس گرانبهایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵
عجایب یوسفی چون مَه، که عکسِ اوست در صد چَهْ
از او افتاده یعقوبان به دام و جاهِ ملّتها
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۶۲
قومی که بر بُراقِ بصیرت سفر کنند
بی ابر و بیغبار در آن مَه نظر کنند
در دانههای شهوتی آتش زنند زود
وز دامگاهِ صَعب(۲۹) به یک تَک(۳۰) عَبَر کنند(۳۱)
(۲۹) صَعب: سخت و دشوار
(۳۰) تَک: تاختن، دویدن، حمله
(۳۱) عَبَر کردن: عبور کردن و گذشتن
-----------
قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیات ۱ تا ۸
«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ» (١)
«آيا ما سينه تو را فراخ نكرديم»
«وَوَضَعْنَا عَنْكَ وِزْرَكَ» (٢)
«و بار گرانت را از تو فرو نهاديم»
«الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ» (٣)
«كه پشتت را شكسته بود»
«وَرَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ» (۴)
«و آوازهات را بلند كرديم»
«فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا» (۵)
«پس بىترديد با [هر] دشوارى آسانى است»
«إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا» (۶)
«[آرى] مسلما با [هر] دشوارى آسانى است»
«فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ» (٧)
«پس چون فراغت يافتى به [عبادت] كوش»
«وَإِلَىٰ رَبِّكَ فَارْغَبْ» (٨)
«و با اشتياق به سوى پروردگارت روى آور»
قرآن کریم، سورهٔ مزمل (۷۳)، آیات ۱ و ۲
«يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ» (١)
«اى جامه بر خود پيچيده،»
«قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا» (٢)
«شب را زنده بدار، مگر اندكى را،»
قرآن کریم، سورهٔ مدثر (۷۴)، آیات ۱ تا ۵
«يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ» (١)
«اى جامه در سر كشيده،»
«قُمْ فَأَنْذِرْ» (٢)
«برخيز و بيم ده.»
«وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ» (٣)
«و پروردگارت را تكبير گوى.»
«وَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ» (۴)
«و جامهات را پاكيزه دار.»
«وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ» (۵)
«و از پليدى دورى گزين.»
قرآن کریم، سورهٔ علق (۹۶)، آیهٔ ۱
«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ»
«بخوان به نام پروردگارت كه بيافريد.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۳
« تفسیرِ یٰا اَیُّهَا الْمُزَّمِّل »
خوانْد مُزَّمِّل نَبی را زین سبب
که بُرون آی از گلیم ای بُوالْهَرَب(۳۲)
از اینرو خداوند، پیامبر را «گلیم به خود پیچیده» خواند و بدو خطاب کرد
که: ای گریزان از خلایق، از گلیم خلوت و انزوا بیرون آ.
سرمَکَش اندر گلیم و رُو مَپوش
که جهان جسمیست سرگردان، تو هوش
هین مشو پنهان ز ننگِ مُدّعی
که تو داری شمعِ وحیِ شَعْشَعی(۳۳)
هین قُمِ اللَّیْلَ که شمعی ای هُمام
شمع اندر شب بُوَد اندر قیام
بیفروغت، روزِ روشن هم شب است
بیپناهت شیر اسیرِ اَرْنَب(۳۴) است
(۳۲) بُوالْهَرَب: گریزان
(۳۳) شَعشَع: تابنده، فروزان
(۳۴) اَرنَب: خرگوش
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۶۰
خیز، بنگر کاروانِ رَهزده
هر طرف غولیست کشتیبان شده
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۷۸
خیز دَر دَم تو به صُورِ(۳۵) سَهمْناک
تا هزاران مُرده بَررویَد ز خاک
چون تو اسرافیلِ وقتی راستخیز
رستخیزی ساز پیش از رستخیز
هر که گوید: کو قیامت؟ ای صَنَم(۳۶)
خویش بنما که: قیامت نَک مَنَم
در نگر ای سایلِ(۳۷) محنتزده
زین قیامت صد جهان افزون شده
ور نباشد اهلِ این ذکر و قُنوت
پس جوابُ الْاَحْمَق ای سلطان، سکوت
ز آسمانِ حق، سکوت آید جواب
چون بُوَد جانا دعا نامُسْتَجاب
ای دریغا وقت خِرْمَنگاه شد
لیک روز از بختِ ما بیگاه شد
(۳۵) صور: شیپور
(۳۶) صَنَم: بت، معشوق
(۳۷) سایل: خواهنده، پرسنده
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱
سویِ بحر رو چو ماهی، که بیافت دُرِّ شاهی
چو بگوید او چه خواهی؟ تو بگو: اِلَیْکَ اَرْغَبْ
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳
از خدا غیر خدا را خواستن
ظَنِّ افزونیست و، کُلّی کاستن
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۰
بس دعاها کآن زیان است و هلاک
وز کرم مینشنود یزدانِ پاک
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۸۰
قومِ دیگر میشناسم زاولیا
که دهانْشان بسته باشد از دعا
از رضا که هست رامِ آن کِرام(۳۸)
جُستنِ دفعِ قضاشان شد حرام
در قضا ذوقی همی بینند خاص
کفرشان آید طلب کردن خلاص
حُسنِ ظَنّی بر دلِ ایشان گشود
که نپوشند از غمی جامهٔ کبود(۳۹)
(۳۸) کِرام: جمعِ کریم، بهمعنیِ بزرگوار، بخشنده، جوانمرد
(۳۹) جامهٔ کبود: لباسِ سیاه
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۱۹
آن دعای بیخودان، خود دیگر است
آن دعا زو نیست، گفتِ داور است
آن دعا حق میکند، چون او فناست
آن دعا و آن اجابت از خداست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۵
سینه را پا ساخت، میرفت آن حَذور(۴۰)
از مقامِ با خطر تا بحرِ نور
(۴۰) حَذور: بسیار پرهیز کننده، کسی که سخت بترسد. در اینجا به معنی دوراندیش و محتاط آمده است.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸
همچو قومِ موسی اندر حَرِّ(۴۱) تیه(۴۲)
ماندهیی بر جای، چل سال ای سَفیه(۴۳)
میروی هر روز تا شب هَروَله(۴۴)
خویش میبینی در اوّل مرحله
نگذری زین بُعدِ سیصد ساله تو
تا که داری عشقِ آن گوساله تو
تا خیالِ عِجْل(۴۵) از جانْشان نرفت
بُد بر ایشان تَیْه چون گردابِ تَفْت(۴۶)
غیرِ این عِجْلی کزو یابیدهای
بینهایت لطف و نعمت دیدهای
گاوْطبعی، زآن نکوییهایِ زفت
از دلت، در عشقِ این گوساله رفت
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۹۳
«… وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ ۚ…»
«... بر اثر كفرشان عشق گوساله در دلشان جاى گرفت…»
باری اکنون تو ز هر جُزوت بپرس
صد زبان دارند این اجزایِ خُرس(۴۷)
ذکرِ نعمتهایِ رزّاقِ(۴۸) جهان
که نهان شد آن در اوراقِ(۴۹) زمان
روز و شب افسانهجویانی تو چُست
جزو جزوِ تو فسانهگویِ توست
جزو جزوت تا بِرُستهست از عدم
چند شادی دیدهاند و چند غم
زآنکه بیلذّت نروید هیچ جزو
بلکه لاغر گردد از هر پیچ جزو
جزو مانْد و آن خوشی از یاد رفت
بل نرفت آن، خُفیه(۵۰) شد از پنج و هفت
همچو تابستان که از وی پنبه زاد
مانْد پنبه، رفت تابستان ز یاد
(۴۱) حَرّ: گرما، حرارت
(۴۲) تَیْه: بیابانِ شنزار و بی آب و علف؛ صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است
(۴۳) سَفیه: نادان، بیخرد
(۴۴) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن
(۴۵) عِجْل: گوساله
(۴۶) تَفْت: با حرارت، شتابان
(۴۷) خُرس: افراد گُنگ و لال
(۴۸) رزّاق: روزیدهنده
(۴۹) اوراق: صفحات
(۵۰) خُفیه: پنهانی، پوشیدگی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۸
گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۵۱)، کارِ توست
ای تو اندر توبه و میثاق، سُست
لیک من آن ننگرم، رحمت کنم
رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم
ننگرم عهِد بَدت، بِدْهم عطا
از کرم، این دَم چو میخوانی مرا
(۵۱) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوبار به آنچه که از آن نهی شدهاند، بازگردند.
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱
چو صَریرِ تو شنیدم، چو قلم به سر دویدم
چو به قلبِ تو رسیدم، چه کنم صُداعِ قالَب؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۳۰
نیارد آن قلم گفتن به عقلِ خویش تحسینی
نداند آن قلم کردن به طَبْعِ خویش انکاری
اگر او را قلم خوانم و گر او را عَلَم خوانم
در او هوش است و بیهوشی، زهی بیهوشِ هشیاری
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳
خفته از احوالِ دنیا روز و شب
چون قلم در پنجهٔ تقلیبِ(۵۲) رب
(۵۲) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲
فِعلِ توست این غُصّههای دَمبهدَم
این بُوَد معنیِّ «قَدْ جَفَّ الْقَلَم»
حدیث
«جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.»
«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»
حدیث
«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائنٌ.»
«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۵۱
معنی جَفَّ القَلَم کی آن بود
که جفاها با وفا یکسان بود؟
بَل جفا را هم جفا جَفَّ الْقَلَم
وآن وفا را هم وفا جَفَّ الْقَلَم
قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۷
«إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا.»
«اگر نيكى كنيد به خود مىكنيد، و اگر بدى كنيد به خود مىكنيد.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۸
بلکه معنی آن بُوَد جَفَّ الْقَلَم
نیست یکسان پیشِ من عدل و ستم
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۱۶
گر بپرّانیم تیر، آن نی ز ماست
ما کمان و تیراندازش خداست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲
هله بس کن، هله بس کن، کم آوازِ جَرَس(۵۳) کن
که کُهم من، نه صَدایم، قلمم من نه صَریرم
(۵۳) جَرَس: زنگ، زنگولههایی که بر گردن گلّه میاندازند.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵
در دلش خورشید چون نوری نشاند
پیشَش اختر را مقادیری نماند
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱
ز سلامِ خوشسلامان بکشم ز کبر دامان
که شدهست از سلامت دل و جانِ ما مُطَیِّب
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴
ساقیِ باقیست خوش و عاشقان
خاکِ سیه بر سرِ این باقیان
قرآن کریم، سورهٔ عصر (۱۰۳)، آیات ۱ تا ۳
«وَالْعَصْرِ» (١)
«سوگند به اين زمان،»
«إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ» (۲)
«كه آدمى در خسران (زیانکاری) است.»
«إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ» (۳)
«مگر آنها كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند
و يكديگر را به حق سفارش كردند و يكديگر را به صبر سفارش كردند.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱
ز کفِ چنین شرابی، ز دمِ چنین خطابی
عجب است اگر بمانَد به جهان دلی مؤدّب
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۱۸
دل نگه دارید ای بیحاصلان
در حضورِ حضرتِ صاحبدلان
پیشِ اهلِ تن ادب بر ظاهر است
که خدا زیشان نهان را ساتِر(۵۴) است
پیشِ اهلِ دل ادب بر باطن است
زآنکه دلْشان بر سَرایر(۵۵) فاطِن(۵۶) است
(۵۴) ساتر: پوشاننده، پنهانکننده
(۵۵) سَرایر: رازها، نهانیها، جمعِ سَریره
(۵۶) فاطِن: دانا و زیرک
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۳
میدهند اَفْیون(۵۷) به مَردِ زخممند(۵۸)
تا که پیکان از تنش بیرون کنند
(۵۷) اَفْیون: تریاک
(۵۸) زخممند: کسی که تنش زخمی و مجروح شده
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۸۶
گوشِ بیگوشی درین دَم بَرگُشا
بهرِ رازِ یَفْعَلُ الله ما یَشا
قرآن كريم، سوره ابراهيم (۱۴)، آیه ۲۷
«يُثَبِّتُ اللَّـهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ ۖ
وَيُضِلُّ اللَّـهُ الظَّالِمِينَ ۚ وَيَفْعَلُ اللَّـهُ مَا يَشَاءُ»
«خدا مؤمنان را به سبب اعتقاد استوارشان در دنيا و آخرت پايدار مىدارد.
و ظالمان را گمراه مىسازد و هر چه خواهد همان مىكند.»
چون صَلایِ وصل، بشنیدن گرفت
اندک اندک مُرده جُنبیدن گرفت
نه کم از خاکست کز عِشوهٔ صَبا
سبز پوشد، سَر بر آرَد از فنا
کم ز آبِ نطفه نَبْوَد کز خِطاب
یوسفان زایند رُخ چون آفتاب
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲
اُذْکُروا الله کارِ هر اوباش نیست
اِرْجِعی بر پای هر قَلّاش(۵۹) نیست
قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»
قرآن كريم، سورهٔ فجر (۸۹)، آيات ۲۷ و ۲۸
«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»
«ای جانِ آرامگرفته و اطمینانیافته. به سوی پروردگارت در حالی که
از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، بازگرد.»
لیک تو آیِس(۶۰) مشو، هم پیل باش
ور نه پیلی، در پی تبدیل باش
کیمیاسازانِ(۶۱) گَردون را ببین
بشنو از میناگَران(۶۲) هر دَم طنین
نقشبندانند(۶۳) در جَوّ فلک
کارسازانند بهرِ لی(۶۴) و لَک(۶۵)
بر فراز آسمانها، نقّاشانی یافت میشوند که برای من و تو کار میکنند.
(اولیاءالله، قلب طالبان را با نقشِ معرفت و طغرای حقیقت میآرایند.)
(۵۹) قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس
(۶۰) آیس: ناامید
(۶۱) کیمیاساز: کیمیاگر
(۶۲) میناگر: آنکه فلزات مختلف را با لعابهای رنگین میآراید.
(۶۳) نقشبند: نقّاش، گلدوز، زَردوز
(۶۴) لی: برای من
(۶۵) لَک: برای تو
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۰٢
پس جَلیسُ الله(۶۶) گشت آن نیکبخت
کو به پهلویِ سعیدی بُرد رَخت(۶۷)
معجزهٔ کآن بر جَمادی زد اثر
یا عصا، یا بحر، یا شقُّالْقَمَر(۶۸)
گر اثر بر جان زند بیواسطه
متّصل گردد به پنهان رابطه
(۶۶) جَلیسُالله: همنشین با خدا
(۶۷) رَخت بُردن: منتقل شدن، سفر کردن
(۶۸) شقُّالْقَمَر: شکافتن ماه
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱
ز غنایِ حق بِرُسته، ز نیاز خود بِرَسته
به مشاغلِ اَنَاالحَقْ شده فانیِ مُلَهَّب
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۱۴۰
ز آنکه او پاک است و سُبْحان، وصفِ اوست
بینیاز است او ز نَغْز و مغز و پوست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۱۹
معنیِ تو صورت است و عاریت
بر مناسب شادی و بر قافیت
معنی آن باشد که بستاند تو را
بینیاز از نقش گرداند تو را
معنی آن نَبْوَد که کور و کر کند
مرد را بر نقش، عاشقتر کند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۷۱
عشق ز اوصافِ خدایِ بینیاز
عاشقی بر غیرِ او باشد مَجاز
زآنکه آن، حُسنِ زَراندود آمدهست
ظاهرش نور، اندرون دود آمدهست
چون رود نور و شود پیدا دُخان(۶۹)
بِفْسُرَد عشقِ مجازی آن زمان
وا رَوَد آن حُسن سویِ اصلِ خَود
جسم مانَد گَنده و رسوا و بَد
(۶۹) دُخان: دود
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۵
از پی آن گفت حق خود را بصیر
که بُوَد دیدِ وَیات هر دَم نذیر(۷۰)
از پیِ آن گفت حق، خود را سمیع(۷۱)
تا ببندی لب ز گفتارِ شَنیع
از پیِ آن گفت حق، خود را عَلیم(۷۲)
تا نیندیشی فسادی تو ز بیم
(۷۰) نذیر: بیمدهنده، هشدار دهنده
(۷۱) سمیع: شنوا
(۷۲) عَلیم: دانا
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹
کاین تأنّی(۷۳) پرتوِ رحمان بُوَد
وآن شتاب از هَزّهٔ(۷۴) شیطان بُوَد
حدیث
«اَلتَّأَنّي مِنَ اللهِ وَالْعَجَلَةُ مِنَ الشَّيْطانِ.»
«درنگ از خداوند است و شتاب از شیطان.»
(۷۳) تأنّی: آهستگی، درنگ کردن، تاخیر کردن
(۷۴) هَزَّه: تکان دادن، در اینجا به معنی تحریک و وسوسه
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۷۰
مَکرِ شیطان است تَعجیل و شتاب
لطفِ رحمان است صبر و اِحْتِساب(۷۵)
(۷۵) اِحْتِساب: حساب کردن، در اینجا بهمعنی حسابگری
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱
این دو ره آمد در روش یا صبر یا شُکرِ نعم
بی شمعِ رویِ تو نتان(۷۶) دیدن مرین دو راه را
(۷۶) نَتان: نتوان
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱
بکش آب را از این گِل که تو جانِ آفتابی
که نمانْد روح صافی، چو شد او به گِل مرکّب
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱
صلوات بر تو آرم که فزوده باد قُربت
که به قُربِ کلّ گردد همه جزوها مُقَرَّب
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱
دو جهان ز نفخِ صورت چو قیامت است پیشم
سویِ جان مُزَلزَل است و سویِ جسمیان مرتّب
-------------------------
مجموع لغات:
(۱) بَدر: ماه شب چهارده، ماه کامل
(۲) بُراق: اسب تندرو، مرکب حضرت رسول در شب معراج
(۳) فَاِذٰا فَرَغْتَ فَانْصَبْ: چون از کار فارغ شوی به عبادت کوش. اشاره به آیهٔ ۷، سورهٔ انشراح (۹۴).
(۴) اِقْرأ: بخوان. اشاره به آیهٔ ۱، سورهٔ علق (۹۶).
(۵) اِلَیْکَ اَرْغَبْ: تو را میخواهم. اشاره به آیهٔ ۸، سورهٔ انشراح (۹۴).
(۶) صَریر: صدایی که از قلم نی بهوقت نوشتن برمیآید، در اینجا به معنی آواز، خطاب.
(۷) صُداع: دردسر
(۸) مُطَیَّب: پاکیزه و خوشبو شده
(٩) اَنَاالحَقْ: من خدايم، سخن حسين بن منصور حلّاج.
(۱۰) مُلَهَّب: جامهٔ سرخ كرده
(۱۱) قُرب: نزدیکی، نزدیک شدن، منزلت
(۱۲) مُقَرَّب: نزدیک شده، آنکه به کسی نزدیک شده و نزد او قرب و منزلت پیدا کرده.
(۱۳) نفخِ صور: دمیدن اسرافیل در شیپور برای برانگیختن مردگان در رستاخیز
(۱۴) مُزَلزَل: لرزان، لرزیده
(۱۵) ثَعلَب: روباه
(۱۶) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند
(۱۷) عَدو: دشمن
(۱۸) طُوق: گردنبند
(۱۹) حادث: تازه پدیدآمده، نو
(۲۰) طِمّ: دریا و آب فراوان
(۲۱) رِمّ: زمین و خاک
(۲۲) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات
(۲۳) اُدْعُوا: بخوانید
(۲۴) چَفْسیدهیی: چسبیدهای
(۲۵) سُفول: پستی
(۲۶) مشور: مشوران، تحریک نکن.
(۲۷) مردِ کار: آنکه کارها را به نحوِ احسن انجام دهد؛ ماهر، استاد، حاذق، لایق، مردِ کارِ الهی.
(۲۸) مُصحَف: قرآن
(۲۹) صَعب: سخت و دشوار
(۳۰) تَک: تاختن، دویدن، حمله
(۳۱) عَبَر کردن: عبور کردن و گذشتن
(۳۲) بُوالْهَرَب: گریزان
(۳۳) شَعشَع: تابنده، فروزان
(۳۴) اَرنَب: خرگوش
(۳۵) صور: شیپور
(۳۶) صَنَم: بت، معشوق
(۳۷) سایل: خواهنده، پرسنده
(۳۸) کِرام: جمعِ کریم، بهمعنیِ بزرگوار، بخشنده، جوانمرد
(۳۹) جامهٔ کبود: لباسِ سیاه
(۴۰) حَذور: بسیار پرهیز کننده، کسی که سخت بترسد. در اینجا به معنی دوراندیش و محتاط آمده است.
(۴۱) حَرّ: گرما، حرارت
(۴۲) تَیْه: بیابانِ شنزار و بی آب و علف؛ صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است
(۴۳) سَفیه: نادان، بیخرد
(۴۴) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن
(۴۵) عِجْل: گوساله
(۴۶) تَفْت: با حرارت، شتابان
(۴۷) خُرس: افراد گُنگ و لال
(۴۸) رزّاق: روزیدهنده
(۴۹) اوراق: صفحات
(۵۰) خُفیه: پنهانی، پوشیدگی
(۵۱) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوبار به آنچه که از آن نهی شدهاند، بازگردند.
(۵۲) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن
(۵۳) جَرَس: زنگ، زنگولههایی که بر گردن گلّه میاندازند.
(۵۴) ساتر: پوشاننده، پنهانکننده
(۵۵) سَرایر: رازها، نهانیها، جمعِ سَریره
(۵۶) فاطِن: دانا و زیرک
(۵۷) اَفْیون: تریاک
(۵۸) زخممند: کسی که تنش زخمی و مجروح شده
(۵۹) قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس
(۶۰) آیس: ناامید
(۶۱) کیمیاساز: کیمیاگر
(۶۲) میناگر: آنکه فلزات مختلف را با لعابهای رنگین میآراید.
(۶۳) نقشبند: نقّاش، گلدوز، زَردوز
(۶۴) لی: برای من
(۶۵) لَک: برای تو
(۶۶) جَلیسُالله: همنشین با خدا
(۶۷) رَخت بُردن: منتقل شدن، سفر کردن
(۶۸) شقُّالْقَمَر: شکافتن ماه
(۶۹) دُخان: دود
(۷۰) نذیر: بیمدهنده، هشدار دهنده
(۷۱) سمیع: شنوا
(۷۲) عَلیم: دانا
(۷۳) تأنّی: آهستگی، درنگ کردن، تاخیر کردن
(۷۴) هَزَّه: تکان دادن، در اینجا به معنی تحریک و وسوسه
(۷۵) اِحْتِساب: حساب کردن، در اینجا بهمعنی حسابگری
(۷۶) نَتان: نتوان
Sign in or sign up to post comments.