Description
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۹۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1491, Divan e Shams
خلقان همه نیکند، جز این تن که گُزیدیم
که از سَفَهش(۱) بس سر انگشت گَزیدیم
گر هیچ گریزی، بگریز از هوس خویش
زیرا همه رنج از هوس بیهُده دیدیم
والله که مَفَرّی(۲) به جز از فَرِّ(۳) رُخش نیست
کاندر خُضَر(۴) و گلشن او می نگریدیم
هر روز که برخیزی، رو پاک بشویی
آن سوی دو، ای دل که گه درد دویدیم
آن سوی که در ساعت دشوار دل خلق
آید که خدایا همه محتاج و مُریدیم
هر دانه که چیدیم، هله دام بلا بود
سوی تو پراشکسته و تن خسته پریدیم
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۴۸۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1488, Divan e Shams
ای خواجه بفرما به که مانم؟ به که مانم؟
من مرد غریبم، نه از این شهر جهانم
گر دم نزنم تا حسد خلق نجنبد
دانم که نگویم، نتوانم که ندانم
آن کَل(۵) کُلَهی یافت و کَلِ خویش نهان کرد
با بنده به خشم است که دانای نهانم
گر صلح کند داروی کَلّیش بسازیم
از ننگِ کَلی و کُلَهَش باز رهانم
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 59
ای همیشه حاجت ما را پناه
بار دیگر ما غلط کردیم راه
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 811
تو نهای این جسم، تو آن دیدهای
وا رَهی از جسم گر جان دیدهای
آدمی دید است باقی گوشت و پوست
هرچه چشمش دیده است آن چیز اوست
کوه را غرقه کند یک خُم زِ نَم
چشم خُم چون باز باشد سوی یَم(۶)
چون به دریا راه شد از جان خُم
خُم با جَیحون برآرَد اُشْتُلُم(۷)
قران کریم، سوره حديد(۵۷)، آیه ۴
Quran, Sooreh Hadid(#57), Ayeh #4
تفسیر: ...وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ
...هر کجا باشید او با شماست.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۰۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1509
بار دیگر ما به قصه آمدیم
ما از آن قصه برون خود کی شدیم؟
گر به جهل آییم، آن زندان اوست
ور به علم آییم، آن ایوان اوست
ور به خواب آییم، مستان وییم
ور به بیداری، به دستان وییم
ور بگرییم، ابر پر زَرْق وییم
ور بخندیم، آن زمان برق وییم
ور به خشم و جنگ، عکس قهر اوست
ور به صلح و عُذر، عکسِ مهرِ اوست
ما کی ایم اندر جهان پیچ پیچ؟
چون اَلِف، او خود چه دارد؟ هیچهیچ
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۹۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1390
بخش ۷۷ - آمدن رسول روم تا امیرالمؤمنین عمر رضیالله عنه و دیدن او کرامات عمر را رضیالله عنه
تا عُمَر آمد ز قیصر یک رسول
در مدینه از بیابانِ نُغول(۸)
گفت: کو قصر خلیفه، ای حَشَم(۹)
تا من اسپ و رخت را آنجا کشم(۱۰)
قوم گفتندش که او را قصر نیست
مر عُمَر را قصر جانِ روشنی است
گرچه از میری ورا آوازهای ست
همچو درویشان، مر او را کازهای ست(۱۱)
ای برادر چون ببینی قصر او؟
چونکه در چشم دلت رسته است مو
چشم دل از مو و علت پاک آر
وانگه آن، دیدار قصرش چشم دار
هر که را هست از هوس ها جان پاک
زود بیند حضرت و ایوان پاک
چون محمد پاک شد زین نار و دود
هر کجا رو کرد وجه الله* بود
( به عنوان مثال، همینکه محمد از دود و آتش دنیوی و کدورات بشری، پاک شد به هر سو که روی کرد، وجه الله را دید.)
چون رفیقی وسوسهٔ بدخواه را
کِی بدانی ثَمَّ وَجْهُ الله* را؟
(ای کسی که چشم دلت از موهای زائد هوی و هوس پاک نشده است، چون همراه وسوسه های شیطان بدخواه هستی، کی بدین حقیقت واقف خواهی شد که آدمی به هر جا روی آورد، ذات حضرت حق در آن جا متجلی است؟)
هر که را باشد ز سینه فتح باب
او ز هر شهری، ببیند آفتاب
حق پدید است از میان دیگران
همچو ماه، اندر میان اختران
دو سرِ انگشت بر دو چشم، نِه
هیچ بینی از جهان؟ انصاف ده
گر نبینی، این جهان معدوم نیست
عیب جز ز انگشت نفس شوم نیست
تو ز چشم، انگشت را بر دار هین
وانگهانی هرچه میخواهی ببین
نوح را گفتند امّت: کو ثواب؟
گفت: او زان سوی، وَاسْتَغْشَوْا ثِیاب**
(امّت حضرت نوح بدو گفتند: پس کو آن پاداش موعود تو؟! نوح نیز پاسخ می داد: پاداش الهی در ماورای حجاب و غفلت و عناد شماست، ولی چه کنم که جامه جهل و غفلت و عناد بر سر خود کشیده اید.)
رو و سر در جامهها پیچیدهاید
لاجرم با دیده و نادیدهاید
آدمی دید است و باقی پوست است
دید، آن است آن، که دید دوست است
چونکه دید دوست نبود، کور به
دوست، کو باقی نباشد، دور به
* قرآن كريم، سوره بقره(٢)، آيه ١١۵
Quran, Sooreh Baghareh(#2), Ayeh #115
وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ ۚ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ
خاور و باختر هستی از آن خداوند است. پس به هر سوی ، روی کنید آنجاست وجه خداوند.
** قرآن كريم، سوره نوح(۷۱)، آيه ۷
Quran, Sooreh Noah(#71), Ayeh #7
وَإِنِّي كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ
و من هر گاه ایشان را فرا می خواندم تا تو ایشان را آمرزی، انگشتان خود را بر گوش می نهادند و جامه بر سر می کشیدند.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1488
گفت شیطان که بِما اَغْوَیْتَنی***
کرد فعل خود نهان، دیو دَنی(۱۲)
(شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.)
گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا****
او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما
(ولی حضرت آدم گفت: پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.
و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی خبر نبود.)
در گنه، او از ادب پنهانْش کرد
زان گنه بر خود زدن، او بَر بخَورد(۱۳)
بعد توبه گفتش: ای آدم نه من
آفریدم در تو آن جُرم و مِحَن(۱۴)؟
نه که تقدیر و قضای من بُد آن
چون به وقت عذر کردی آن نهان؟
گفت: ترسیدم ادب نگذاشتم
گفت: هم من پاسِ آنَت داشتم
هر که آرد حرمت، او حرمت برد
هر که آرد قند، لوزینه(۱۵) برد
طیّبات(۱۶) از بهر که؟ لِلطَّیِّبین
یار را خوش کن، برنجان و ببین
یک مثال ای دل پی فرقی بیار
تا بدانی جبر را از اختیار
دست، کان لرزان بود از ارتعاش
وانکه دستی را تو لرزانی ز جاش
هر دو جنبش، آفریدهٔ حق شناس
لیک، نتوان کرد این، با آن قیاس
زان پشیمانی که لرزانیدیَش
چون پشیمان نیست مرد مرتعش
*** قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۶
Quran, Sooreh Araaf(#7), Ayeh #16
قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ
ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به کمین می نشینم و انان را از راه مستقیم تو باز میدارم.
**** قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۲۳
Quran, Sooreh Araaf(#57), Ayeh #23
قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ
آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما آمرزش نیاوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۱۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4318
ما چو آن کُرّه هم آب جو خوریم
سوی آن وسواس طاعِن(۱۷) ننگریم
پیرو پیغمبرانی، ره سپر
طعنهٔ خلقان همه بادی شمر
آن خداوندان که ره طی کردهاند
گوش فا(۱۸) بانگ سگان کی کردهاند؟
(۱) سَفَه: ابلهی، نادانی
(۲) مَفَرّ: گریزگاه، جای فرار (۳) فَرّ: شکوه، جلال (۴) خُضَر: سرسبزی، سبزی (۵) کَل: کچل ، بی موی (۶) یَم: دریا (۷) اُشْتُلُم: تندی، خشونت، تعدّی، گرفتن به زور. در اینجا به معنی غالب آمدن است. (۸) نُغول: ژرف، عمیق (۹) حَشَم: خویشان و کسان و خدمتکاران (۱۰) اسپ و رخت را آنجا کشیدن: کنایه از فرود آمدن و منزل گرفتن است. (۱۱) کازه: خانه ای که از نی و چوب سازند. بر غار هم اطلاق شود. (۱۲) دَنی: دَنی: فرومایه، پست (۱۳) بَر بخَورد: برخوردار و کامیاب شد. (۱۴) مِحَن: رنج ها و سعی ها. جمع مِحنَت (۱۵) لوزینه: حلوایی که از مغز بادام ساخته باشند. (۱۶) طیّبات: جمع طَیِّبه، پاک و پاکیزه (۱۷) طاعِن: طعنهزننده، سرزنشکننده (۱۸) فا: به
|
Sign in or sign up to post comments.