Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #1016
برنامه صوتی شماره ۱۰۱۶ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 455 votes | 5701 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۱۰۱۶ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

تاریخ اجرا: ۱۵  اکتبر  ۲۰۲۴ - ۲۵  مهر ۱۴۰۳


.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۱۶ بر روی این لینک کلیک کنید

برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه

اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #58, Divan e Shams


رسید آن شَهْ، رسید آن شَهْ، بیارایید ایوان را

فروبُرّید ساعدها برایِ خوبِ کنعان(۱) را


چو آمد جانِ جانِ جان، نشاید بُرد نامِ جان

به پیشش جان چه کار آید؟ مگر از بهرِ قُربان را


بُدَم بی‌عشق، گمراهی، درآمد عشق ناگاهی

بُدَم کوهی، شدم کاهی، برای اسبِ سلطان(۲) را


اگر تُرک است و تاجیک(۳) است بِدو این بنده نزدیک است

چو جان با تن، ولیکن تن نبیند هیچ مر، جان را


هَلا یاران! که بخت آمد، گَهِ ایثارِ رخت(۴) آمد

سلیمانی به تخت آمد برایِ عَزل، شیطان را


بِجَه از جا، چه می‌پایی(۵)؟ چرا بی‌دست و بی‌پایی؟

نمی‌دانی، ز هُدهُد(۶) جو رهِ قصرِ سلیمان را


بکن آنجا مناجاتت، بگو اسرار و حاجاتت

سلیمان، خود همی‌داند زبانِ جمله مرغان را


سخن باد است ای بنده، کُنَد دل را پراکنده

ولیکن اوش(۷) فرماید که: «گِرد آور پریشان را»


قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۳۱

Quran, Yusuf(#12), Line #31


«فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً 

وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ ۖ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ 

وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّـهِ مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنْ هَٰذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ»


«چون افسونشان را شنيد، نزدشان كس فرستاد و براى هر يك تا تكيه دهد 

متكايى ترتيب داد و به هر يك كاردى داد، و گفت: بيرون آى تا تو را بنگرند. 

چون او را ديدند، بزرگش شمردند و دست خويش ببريدند و گفتند: 

«معاذ الله، اين آدمى نيست، اين جز فرشته‌اى بزرگوار نيست.»»


(۱) خوبِ کنعان: زیباروی سرزمین کنعان، یوسف (ع)، اشاره به سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۳۱.

(۲)‌ اسبِ سلطان: کنایه از عشقِ ربّانی است.

(۳) تاجیک: قومی که عرب و تُرک و مغولی نباشد، قوم ایرانی.

(۴) ایثارِ رخت: کنایه از نثارِ هست و نیست عاشق در راه وصال حضرت معشوق است.

(۵) پاییدن: ایستادن و توقف کردن

(۶) هُدهُد: شانه‌به‌سَر، مُرشدِ هدایت‌کننده

(۷) اوش: او را، وی را، او می‌فرماید به وی.

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #58, Divan e Shams


رسید آن شَهْ، رسید آن شَهْ، بیارایید ایوان را

فروبُرّید ساعدها برایِ خوبِ کنعان را


چو آمد جانِ جانِ جان، نشاید بُرد نامِ جان

به پیشش جان چه کار آید؟ مگر از بهرِ قُربان را


بُدَم بی‌عشق، گمراهی، درآمد عشق ناگاهی

بُدَم کوهی، شدم کاهی، برای اسبِ سلطان را


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2882


منظرِ حق، دل بُوَد در دو سرا

که نظر در شاهد آید شاه را


عشقِ حقّ و سِرِّ شاهدبازی‌اش

بود مایهٔ جمله پَرده‌سازی‌اش(۸)


پس از آن لَوْلاک(۹) گفت اندر لقا

در شبِ معراج شاهدبازِ ما


(۸پَرده‌سازی‌: ساختن پردهٔ نمایش، در اینجا منظور آفرینش جهان است.

(۹لولاک: اگر تو نبودی، اشاره به حدیث قدسی خطاب به پیغمبر اسلام:

 «لَولاکَ، لَـمّا خَلَقتُ الاَفلاکَ» (= اگر تو نبودی افلاک را خلق نمی‌کردم)

منظور: اگر به خاطر زنده شدن انسان به هشیاری حضور نبود، افلاک را خلق نمی‌کردم. 

منظور از خلقت هستی هشیار شدن انسان به نور خداست.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2263


دلْ تو این آلوده را پنداشتی

لاجَرَم(۱۰) دل ز اهلِ دل برداشتی


(۱۰لاجَرَم: ناچار، ناگزیر

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2919


نفس و شیطان خواستِ خود را پیش بُرد

وآن عنایت قهر گشت و خُرد و مُرد(۱۱)


(۱۱خُرد و مُرد: ته بساط، چیزهای خُرد و ریز

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۴١

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1941


رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر

بر یکی رحمت فِرو مآ(۱۲) ای پسر


«حضرت حق سراپا رحمت است. بر یک رحمت قناعت مکن.»


(۱۲فِرو مآ: نایست

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #198, Divan e Shams


از غیب، رو نِمود صلایی(۱۳) زد و بِرفت

کاین راه، کوته است گرت نیست پا رَوا(۱۴)


(۱۳صلا: دعوت عمومی

(۱۴رَوا: مخفّفِ روان، رونده

-----------

ٖمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1951


گفت پیغمبر که: نَفْحَت‌‌هایِ(۱۵) حق

اندرین ایّام می‌‌آرد سَبَق(۱۶)‌‌


گوش و هُش(۱۷) دارید این اوقات را

دررُبایید این چنین نَفْحات را


نَفْحه آمد مر شما را دید و رفت

هر که را می‌خواست جان بخشید و رفت‌‌


نفحهٔ‌‌ دیگر رسید، آگاه باش

تا ازین هم وا نمانی، خواجه‌‌تاش(۱۸)‌‌


(۱۵نَفحَت: بوی خوش، مراد عنایات و رحمت‌ها و دَمِ مبارکِ خداوندی است.

(۱۶سَبَق: پیشی گرفتن، پیش افتادن

(۱۷هُش: هوش

(۱۸خواجه‌‌تاش‌‌: دو غلام که متعلّق به یک خواجه باشند. منظور بندهٔ خدا است.

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۱۹) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل


(۱۹نَفَخْتُ: دمیدم

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1626


کار من بی‌علّت است و مستقیم

هست تقدیرم نه علّت، ای سَقیم(۲۰)


عادت خود را بگردانم به وقت

این غبار از پیش بنشانم به وقت


(۲۰سَقیم: بیمار

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢٢۵٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2257


همچنین هر شهوتی اندر جهان

خواه مال و، خواه جاه و، خواه نان


هر یکی زینها تو را مستی کند

چون نیابی آن، خُمارت می‌زند


این خُمارِ غم، دلیلِ آن شده‌ست

که بدآن مفقود، مستیّ‌ات بُده‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2935


در دلِ ما لاله‌زار و گُلشنی‌ست

پیری و پَژمُردگی را راه نیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #945, Divan e Shams


ندایِ فَاعْتَبِروا(۲۱) بشنوید اُولُوالْابْصار(۲۲)

نه کودکیت، سرِ آستین چه می‌خایید(۲۳)؟


خود اعتبار چه باشد به جز ز جو جَستن(۲۴)؟

هلا، ز جو بجهید آن طرف، چو بُرنایید(۲۵)


قرآن کریم، سورهٔ حشر(۵۹)، آیهٔ ۲

Quran, Al-Hashr(#59), Line #2


«… فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ»


«… پس اى اهل بصيرت، عبرت بگيريد.»


(۲۱فَاعْتَبِروا: عبرت بگیرید. اشاره به آیهٔ ۲، سورهٔ حشر(۵۹).

(۲۲اُولُوالْابْصار: صاحبان بصیرت، مردمان روشن‌بین. اشاره به آیهٔ ۲، سورهٔ حشر(۵۹)

(۲۳خاییدن: جویدن، چیزی را با دندان نرم کردن

(۲۴جَستن: جهیدن، خیز کردن

(۲۵بُرنا: جوان

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644


هست مهمان‌خانه این تَن ای جوان

هر صباحی ضَیفِ نو آید دوان


هین مگو کاین مانند اندر گردنم

که هم‌اکنون باز پَرَّد در عَدم


هرچه آید از جهان غَیب‌وَش

در دلت ضَیف(۲۶) است، او را دار خَوش


(۲۶ضَیف: مهمان

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643


لیک حاضر باش در خود، ای فتیٰ(۲۷)

تا به خانه او بیابد مر تو را


ورنه خِلْعَت(۲۸) را بَرَد او بازپس

که نیابیدم به خانه‌ هیچ‌کس


(۲۷فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان

(۲۸خِلْعَت: لباس یا پارچه‌ای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه می‌دهند، 

مجازاً هدیه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #574


من نمی‌گویم مرا هدیه دهید

بلکه گفتم لایقِ هدیه شوید


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2890


چشمِ من از چشم‌ها بگزیده شد

تا که در شب آفتابم دیده شد

 

لطفِ معروفِ تو بود، آن ای بَهی(۲۹)

پس کمالُ الْبِرِّ فی اِتْمامِهِ


ای زیبا، اینکه در شبِ دنیا تو را می‌بینم از لطف و احسانِ تو است. 

پس کمال احسان در اتمامِ آن است.

 

یا رب اَتْمِمْ نُورَنٰا فِی السّاهِرَه(۳۰)

وَانْجِنٰا مِن مُفْضِحاتٍ(۳۱) قاهِرَه


پروردگارا، در روز قیامت، نورِ ما را به کمال رسان. 

و ما را از رسواکنندگانِ قهّار نجات دِه.


(۲۹بَهی: روشن، زیبا

(۳۰ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت

(۳۱مُفْضِحات: رسواکنندگان

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #911


مُرده باید بود پیشِ حکمِ حق

تا نیاید زخم، از رَبُّ الفَلَق(۳۲)


(۳۲رَبُّ الفَلَق: پروردگار صبحگاه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴۰

 Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1740


می‌زند جان در جهانِ آبگُون

نعرهٔ یا لَیْتَ قَوْمی یَعْلَمُون

 

گر نخواهد زیست جان بی این بَدَن

پس فلک، ایوانِ کی خواهد بُدَن؟

 

گر نخواهد بی‌بدن جانِ تو زیست

فِی‌السَّمآءِ رِزْقُکُمْ روزیِّ کیست؟


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۲۶

Quran, Yaseen(#36), Line #26


«قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ.»


«گفته شد: به بهشت درآى. گفت: اى كاش قوم من مى‌دانستند.»


قرآن کریم، سورهٔ الذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۲

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #22


«وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ»


«و رزق شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1085


رویْ زرد و، پایْ سُست و، دلْ سَبُک

کو غذایِ وَالسَّما ذاتِ الْحُبُک‏؟


آن، غذایِ خاصِگانِ دولت است

خوردنِ آن، بی‌‏گَلو و آلت است‏


شد غذایِ آفتاب از نورِ عرش

مر حسود و دیو را از دودِ فرش


قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۷

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #7


«وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ.»


«سوگند به آسمان كه دارای راه‌هاست.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773


از خدا غیرِ خدا را خواستن

ظنِّ افزونی‌ست و، کُلّی کاستن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #58, Divan e Shams


رسید آن شَهْ، رسید آن شَهْ، بیارایید ایوان را

فروبُرّید ساعدها برایِ خوبِ کنعان را


چو آمد جانِ جانِ جان، نشاید بُرد نامِ جان

به پیشش جان چه کار آید؟ مگر از بهرِ قُربان را


بُدَم بی‌عشق، گمراهی، درآمد عشق ناگاهی

بُدَم کوهی، شدم کاهی، برای اسبِ سلطان را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۳۳)


(۳۳ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ(۳۴) جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۳۵)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۳۴تگ: ته و بُن

(۳۵فَتیٰ: جوان، جوانمرد

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۳۶)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۳۶حَدید: آهن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3055


حکایت امیر و غلامش که نمازباره بود 

و اُنسِ عظیم داشت در نماز و مناجات با حق.


میر شد محتاجِ گرمابه سَحَر

بانگ زد: سُنقُر(۳۷)، هَلا بردار سَر


طاس(۳۸) و مَندیل(۳۹) و گِل از آلتون(۴۰) بگیر

تا به گرمابه رَویم ای ناگزیر


سُنقُر آن دَم طاس و مَندیلی نکو

برگرفت و رفت با او دو به دو


مسجدی بر ره بُد و بانگِ صَلا(۴۱)

آمد اندر گوشِ سُنقُر در ملا


بود سُنقر سخت مُولِع(۴۲) در نماز

گفت ای میرِ من ای بنده‌نواز


تو برین دکّان زمانی صبر کن

تا گُزارم فرض(۴۳) و خوانم لَم یَکُن


قرآن کریم، سورهٔ اخلاص (۱۱۲)، آیهٔ ۴

Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #4


«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ»


«و نه هیچ کس مثل و مانند و همتای اوست.»


چون امام و قوم بیرون آمدند

از نماز و وِردها فارغ شدند


سُنقر آنجا ماند تا نزدیکِ چاشت(۴۴)

میر، سُنقر را زمانی چشم داشت


گفت: ای سُنقر چرا نایی بُرون؟

گفت: می‌نگذارَدَم این ذُوفُنون(۴۵)


صبر کن، نَک آمدم ای روشنی

نیستم غافل، که در گوشِ منی


هفت نوبت صبر کرد و بانگ کرد

تا که عاجز گشت از تیباشِ(۴۶) مَرد


پاسخش این بود می‌نگذارَدَم

تا برون آیم هنوز ای محترم


گفت: آخر مسجد اندر، کَس نماند

کیت وا می‌دارد؟ آنجا کِت نشاند؟


گفت: آنکه بسته ‌استت از برون

بسته است او هم مرا در اندرون


آنکه نگذارد تو را کآیی درون

می‌بنگذارد مرا کآیم برون


آنکه نگذارد کزین سو پا نهی

او بدین سو بست پایِ این رَهی(۴۷)


ماهیان را بحر نگذارد برون

خاکیان را بحر نگذارد درون


اصلِ ماهی آب و حیوان از گِل است

حیله و تدبیر اینجا باطل است


قفلِ زَفت(۴۸) است و، گشاینده خدا

دست در تسلیم زن واندر رضا


ذرّه ذرّه گر شود مفتاح‌ها

این گشایش نیست جز از کبریا


 قرآن کریم، سورهٔ زمر(۳۹)، آیهٔ ۶۳

Quran, Az-Zumar(#39), Line #63


«لَهُ مَقَالِيدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ… .»


«كليدهاى آسمانها و زمين نزد اوست… .»


چون فراموشت شود تدبیرِ خویش

یابی آن بختِ جوان از پیرِ خویش


چون فراموش خودی، یادت کنند

بنده گشتی، آنگه آزادت کنند


(۳۷سُنقُر: پرنده‌ای شکاری و خوش‌خط‌ و خال مانند باز‌. در اینجا از اعلام تُرکان و نام غلام است.

(۳۸طاس: نوعی کاسهٔ مسی، لگن

(۳۹مَندیل: حوله

(۴۰آلتون: زَر، طلا، از نام‌های زنان و کنیزکان ترک.

(۴۱صَلا: مخفّف صلاة به معنی نماز

(۴۲مُولِع: حریص، آزمند، مشتاق

(۴۳فرض: واجب، ضروری، لازم

(۴۴چاشت: ظهر، میانهٔ روز

(۴۵ذُوفُنون: صاحب فن‌ها، دارای هنرها، منظور خداوند حکیم است.

(۴۶تیباش: عشوه و فریب، در اینجا یعنی تأخیر و درنگ.

(۴۷رَهی: رونده، سالک، غلام و بنده

(۴۸زَفت: ستبر، بزرگ

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #58, Divan e Shams


رسید آن شَهْ، رسید آن شَهْ، بیارایید ایوان را

فروبُرّید ساعدها برایِ خوبِ کنعان را


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501


اوّل و آخِر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


«همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، 

ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. 

باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.»


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Hadid(#57), Line #3


«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»


«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334


خود ندارم هیچ، بِهْ سازد مرا

که زِ وَهمِ دارم است این صد عَنا(۴۹)


(۴۹عَنا: رنج

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2834, Divan e Shams


همه خَلق در کَشاکَش، تو خراب و مست و دلخَوش

همه را نَظاره می‌کن، هَله از کنارِ بامی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۵۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1510


گر به جَهل آییم، آن زندانِ اوست

ور به عِلم آییم، آن ایوانِ اوست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2214, Divan e Shams


خُنُک(۵۰) آن دَم که نشینیم در ایوان من و تو

به دو نقش و به دو صورت، به یکی جان من و تو


(۵۰خُنُک: خوش، خوشا

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #459, Divan e Shams


در شهر، مست آیم تا جمله اهلِ شهر

دانند کاین رَهی(۵۱) ز گدایانِ کوی نیست


(۵۱رَهی: رَوَنده، مسافر، غلام، بنده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705


وآن‌که اندر وَهْم او ترکِ ادب

بی‌ادب را سرنگونی داد رب


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3222


پیشِ بینایان، کُنی ترکِ ادب

نارِ(۵۲) شهوت را از آن گشتی حَطَب‏(۵۳)


چون نداری فِطْنَت(۵۴) و، نورِ هُدیٰ

بهرِ کُوران، روی را می‏‌زن جَلا


پیشِ بینایان، حَدَث(۵۵) در روی مال

ناز می‏‌کُن با چنین گَندیده حال


(۵۲نار: آتش

(۵۳حَطَب‏: هیزم

(۵۴فِطْنَت: زیرکی، باهوشی

(۵۵حَدَث: مدفوع، ادرار

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2640


من سبب را ننگرم، کآن حادِث(۵۶) است

زآنکه حادث، حادِثی را باعث است


لطفِ سابق را نِظاره می‌کنم

هرچه آن حادِث، دوپاره می‌کنم


(۵۶حادث: تازه‌پدیدآمده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108


باد، تُند است و چراغم اَبْتَری(۵۷)

زو بگیرانم چراغِ دیگری


(۵۷اَبْتَر: ناقص و به‌دردنخور

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3112


او نکرد این فهم، پس داد از غِرَر(۵۸)

شمعِ فانی را به فانیّی دِگر


(۵۸غِرَر: جمع غِرَّه به معنی غفلت و بی‌خبری و غرور

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2726


أنصِتُوا بپْذیر تا بر جانِ تو

آید از جانان جزای أنصِتُوا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3456


اَنْصِتُوا را گوش کن، خاموش باش

چون زبانِ حق نگشتی، گوش باش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1480


مرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۵۹)

چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش


(۵۹عُشّ: آشیانۀ پرندگان

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams


من پیش ازین می‌خواستم گفتارِ خود را مشتری

واکنون همی‌خواهم ز تو کز گفتِ خویشم واخری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840


جهد فرعونی، چو بی‌توفیق بود

هرچه او می‌دوخت، آن تفتیق(۶۰) بود


(۶۰تَفتیق: شکافتن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3073


قفلِ زَفت(۶۱) است و، گشاینده خدا

دست در تسلیم زن واندر رضا


ذرّه ذرّه گر شود مفتاح‌ها

این گشایش نیست جز از کبریا


چون فراموشت شود تدبیرِ خویش

یابی آن بختِ جوان از پیرِ خویش


چون فراموشِ خودی، یادت کنند

بنده گشتی، آنگه آزادت کنند


(۶۱زَفت: ستبر، بزرگ

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3746


کورمرغانیم و بس ناساختیم(۶۲)

کآن سلیمان را دَمی نشناختیم‏


همچو جغدان دشمنِ بازان شدیم

لاجَرَم(۶۳) واماندهٔ ویران شدیم


(۶۲ناساخت: غیرِ آماده

(۶۳لاجَرَم: به‌ناچار

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2875


در دلش خورشید چون نوری نشاند

پیشش اختر(۶۴) را مقادیری نماند


(۶۴اختر: ستاره

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۱۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1149


چون سلیمان شو که تا دیوانِ تو

سنگ بُرَّند از پیِ ایوانِ تو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1705, Divan e Shams


آن شاهدی نِه‌ایم که فردا شود عَجوز(۶۵)

ما تا اَبد جوان و دلارام و خوش‌قَدیم


(۶۵عَجوز: پیرزن، کهن‌سال، گنده‌پیر

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3075


چون فراموشت شود تدبیرِ خویش

یابی آن بختِ جوان از پیرِ خویش


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3182


فعلِ توست این غُصّه‌های دم به دم

این بُوَد معنی قَد جَفَّ الْقَلَم


حدیث


«جَفَّ‌القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3133


کژ رَوی، جَفَّ الْقَلَم کژ آیدت

راستی آری، سعادت زایدت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1070


مَنفَذی داری به بحر، ای آبگیر

ننگ دار از آب جُستن از غدیر(۶۶)


که اَلَمْ نَشْرَحْ نه شرحت هست باز؟

چون شدی تو شرح‌جو و کُدیه‌ساز(۶۷)؟

 

در نگر در شرحِ دل در اندرون

تا نیاید طعنهٔ لٰاتُبْصِرُون


(۶۶غدیر: آبگیر، برکه

(۶۷کُدیه‌ساز: گدایی کننده، تکدّی کننده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1067


که درونِ سینه شرحت داده‌ایم

شرح اندر سینه‌ات بنهاده‌ایم

 

تو هنوز از خارج آن را طالبی؟

مَحْلَبی(۶۸)، از دیگران چون حالِبی(۶۹)؟


(۶۸مَحْلَب: جای دوشیدن شیر (اسم مکان) و مِحْلَب، ظرفی که در آن شیر بدوشند (اسم آلت).

(۶۹حالِب: دوشندهٔ شیر، در اینجا به معنی جویندهٔ شیر

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #58, Divan e Shams


چو آمد جانِ جانِ جان، نشاید بُرد نامِ جان

به پیشش جان چه کار آید؟ مگر از بهرِ قُربان را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams


تو همچو وادیِ(۷۰) خشکی و ما چو بارانی

تو همچو شهرِ خرابی و ما چو معماری


(۷۰وادی: بیابان

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1409


من ‌به ‌پیشت ‌حاضر و، تو نامه‌خوان؟

نیست این باری، نشانِ عاشقان


گفت: اینجا حاضری، اما ولیک

من نمی‌یابم نصیبِ خویش نیک


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #58, Divan e Shams


بُدَم بی‌عشق، گمراهی، درآمد عشق ناگاهی

بُدَم کوهی، شدم کاهی، برای اسبِ سلطان را


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3319


عقل جزویِ همچو برق است و دَرَخش

در دَرَخشی(۷۱) کِی توان شد سوی وَخْش(۷۲)؟


نیست نورِ برق، بهرِ رهبری

بلکه امرست ابر را که می‌گِری


برقِ عقلِ ما برای گریه است

تا بگرید نیستی در شوقِ هست


عقلِ کودک گفت بر کُتّابْ(۷۳) تَن(۷۴)

لیک نتواند به خود آموختن


عقلِ رنجور آرَدش سویِ طبیب

لیک نَبْود در دوا عقلش مُصیب(۷۵)


(۷۱دَرَخْش: آذرخش، برق

(۷۲وَخْش: نامِ شهرى در ماوراءالنهر كنارِ رودِ جيحون

(۷۳كُتّاب: مكتب‌خانه

(۷۴تَن: فعلِ امر از مصدرِ تنیدن، دلالت دارد بر خود را به هر چیزی بستن،

بر چیزی یا کاری مصمّم بودن، مدام به کاری یا چیزی مشغول بودن

(۷۵مُصیب: اصابت‌کننده، راست‌کار، راست و درست عمل‌کننده

-----------

مولوی،‌ دیوان شمس، غزل شماره ۹۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #950, Divan e Shams


 کُهِ وجود چو کاهَست پیشِ بادِ عدم

کدام کوه که او را عدم چو کَه نَرُبود؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #662, Divan e Shams


سوارِ عشق شُو وز ره میَندیش

که اسبِ عشق بس رَهوار باشد


به یک حمله تو را منزل رسانَد

اگر چه راه ناهموار باشد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #58, Divan e Shams


اگر تُرک است و تاجیک است بِدو این بنده نزدیک است

چو جان با تن، ولیکن تن نبیند هیچ مر، جان را


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4123


شرط، تسلیم است، نه کارِ دراز

سود نَبْوَد در ضَلالت(۷۶) تُرک‌تاز(۷۷)


(۷۶ضَلالت: گمراهی

(۷۷تُرک‌تاز: مَجازاً چالاک و سریع تاخت و تاز کردن

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1723, Divan e Shams

 

هزار ابرِ عنایت بر آسمان رضاست

اگر ببارم، از آن ابر بر سَرَت بارم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468


جز توکّل، جز که تسلیمِ تمام

در غم و راحت همه مکر است و دام‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4177


لیک مقصودِ ازل، تسلیمِ توست

ای مسلمان بایدت تسلیم جُست


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2894


مردِ حَجّی همره حاجی طلب

خواه هندو، خواه تُرک و یا عرب‌‌

 

منگر اندر نقش و اندر رنگِ او

بنگر اندر عزم و در آهنگِ(۷۸) او


گر سیاه است او، هم‌آهنگِ توست 

تو سپیدش خوان، که همرنگِ توست‌‌


(۷۸آهنگ: قصد، عزم، اراده

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #58, Divan e Shams


هَلا یاران! که بخت آمد، گَهِ ایثارِ رخت آمد

سلیمانی به تخت آمد برایِ عَزل، شیطان را


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2915


لیک نَفْسِ نحس و آن شیطانِ زشت

می‌کَشَندت سویِ کفران و کِنِشت(۷۹)


(۷۹کِنِشت: در اینجا یعنی بت‌خانه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2919


نَفْس و شیطان خواستِ خود را پیش بُرد

وآن عنایت قهر گشت و خُرد و مُرد(۸۰)


(۸۰خُرد و مُرد: ته بساط، چیزهای خُرد و ریز

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3781


با سُلیمان، پای در دریا بِنِه

تا چو داود آب، سازد صد زِرِه‏

 

آن سُلیمان، پیشِ جمله حاضرست

لیک غیرت چشم‌بند و، ساحرست‏

 

تا ز جهل و، خوابناکیّ و، فضول

او به پیشِ ما و، ما از وِی مَلول‏(۸۱)


تشنه را دردِ سر آرد بانگِ رعد

چون نداند کو کشاند ابرِ سعد

  

چشمِ او مانده‌ست در جویِ روان

بی‏‌خبر از ذوقِ آبِ آسمان‏

 

مَرْکبِ هِمّت سویِ اسباب راند

از مُسَبِّب لاجَرَم محروم ماند


آنکه بیند او مُسَبِّب را عیان(۸۲)

کِی نَهَد دل بر سبب‌هایِ جهان؟


(۸۱مَلول‏: افسرده، اندوهگین

(۸۲عیان: آشکارا

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #58, Divan e Shams


بِجَه از جا، چه می‌پایی؟ چرا بی‌دست و بی‌پایی؟

نمی‌دانی، ز هُدهُد جو رهِ قصرِ سلیمان را


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1389


از پدر آموز ای روشن‌جَبین(۸۳)

رَبَّنٰا گفت و، ظَلَمْنٰا(۸۴) پیش از این


نه بهانه کرد و، نه تزویر ساخت

نه لِوایِ(۸۵) مکر و حیلت برفراخت


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نیآمرزى 

و بر ما رحمت نيآورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»


(۸۳جَبین: پیشانی

(۸۴ظَلَمْنٰا: ستم کردیم

(۸۵لِوا: پرچم

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #198, Divan e Shams


از غیب، رو نِمود صلایی(۸۶) زد و بِرفت

کاین راه، کوته است گرت نیست پا رَوا(۸۷)


(۸۶صلا: دعوت عمومی

(۸۷رَوا: مخفّفِ روان، رونده

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) خوبِ کنعان: زیباروی سرزمین کنعان، یوسف (ع)، اشاره به سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۳۱.

(۲)‌ اسبِ سلطان: کنایه از عشقِ ربّانی است.

(۳) تاجیک: قومی که عرب و تُرک و مغولی نباشد، قوم ایرانی.

(۴) ایثارِ رخت: کنایه از نثارِ هست و نیست عاشق در راه وصال حضرت معشوق است.

(۵) پاییدن: ایستادن و توقف کردن

(۶) هُدهُد: شانه‌به‌سَر، مُرشدِ هدایت‌کننده

(۷) اوش: او را، وی را، او می‌فرماید به وی.

(۸پَرده‌سازی‌: ساختن پردهٔ نمایش، در اینجا منظور آفرینش جهان است.

(۹لولاک: اگر تو نبودی، اشاره به حدیث قدسی خطاب به پیغمبر اسلام:

«لَولاکَ، لَـمّا خَلَقتُ الاَفلاکَ» (= اگر تو نبودی افلاک را خلق نمی‌کردم)

منظور: اگر به خاطر زنده شدن انسان به هشیاری حضور نبود، افلاک را خلق نمی‌کردم.

منظور از خلقت هستی هشیار شدن انسان به نور خداست.

(۱۰لاجَرَم: ناچار، ناگزیر

(۱۱خُرد و مُرد: ته بساط، چیزهای خُرد و ریز

(۱۲فِرو مآ: نایست

(۱۳صلا: دعوت عمومی

(۱۴رَوا: مخفّفِ روان، رونده

(۱۵نَفحَت: بوی خوش، مراد عنایات و رحمت‌ها و دَمِ مبارکِ خداوندی است.

(۱۶سَبَق: پیشی گرفتن، پیش افتادن

(۱۷هُش: هوش

(۱۸خواجه‌‌تاش‌‌: دو غلام که متعلّق به یک خواجه باشند. منظور بندهٔ خدا است.

(۱۹نَفَخْتُ: دمیدم

(۲۰سَقیم: بیمار

(۲۱فَاعْتَبِروا: عبرت بگیرید. اشاره به آیهٔ ۲، سورهٔ حشر(۵۹).

(۲۲اُولُوالْابْصار: صاحبان بصیرت، مردمان روشن‌بین. اشاره به آیهٔ ۲، سورهٔ حشر(۵۹)

(۲۳خاییدن: جویدن، چیزی را با دندان نرم کردن

(۲۴جَستن: جهیدن، خیز کردن

(۲۵بُرنا: جوان

(۲۶ضَیف: مهمان

(۲۷فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان

(۲۸خِلْعَت: لباس یا پارچه‌ای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه می‌دهند، مجازاً هدیه

(۲۹بَهی: روشن، زیبا

(۳۰ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت

(۳۱مُفْضِحات: رسواکنندگان

(۳۲رَبُّ الفَلَق: پروردگار صبحگاه

(۳۳ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۳۴تگ: ته و بُن

(۳۵فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۳۶حَدید: آهن

(۳۷سُنقُر: پرنده‌ای شکاری و خوش‌خط‌ و خال مانند باز‌. در اینجا از اعلام تُرکان و نام غلام است.

(۳۸طاس: نوعی کاسهٔ مسی، لگن

(۳۹مَندیل: حوله

(۴۰آلتون: زَر، طلا، از نام‌های زنان و کنیزکان ترک.

(۴۱صَلا: مخفّف صلاة به معنی نماز

(۴۲مُولِع: حریص، آزمند، مشتاق

(۴۳فرض: واجب، ضروری، لازم

(۴۴چاشت: ظهر، میانهٔ روز

(۴۵ذُوفُنون: صاحب فن‌ها، دارای هنرها، منظور خداوند حکیم است.

(۴۶تیباش: عشوه و فریب، در اینجا یعنی تأخیر و درنگ.

(۴۷رَهی: رونده، سالک، غلام و بنده

(۴۸زَفت: ستبر، بزرگ

(۴۹عَنا: رنج

(۵۰خُنُک: خوش، خوشا

(۵۱رَهی: رَوَنده، مسافر، غلام، بنده

(۵۲نار: آتش

(۵۳حَطَب‏: هیزم

(۵۴فِطْنَت: زیرکی، باهوشی

(۵۵حَدَث: مدفوع، ادرار

(۵۶حادث: تازه‌پدیدآمده

(۵۷اَبْتَر: ناقص و به‌دردنخور

(۵۸غِرَر: جمع غِرَّه به معنی غفلت و بی‌خبری و غرور

(۵۹عُشّ: آشیانۀ پرندگان

(۶۰تَفتیق: شکافتن

(۶۱زَفت: ستبر، بزرگ

(۶۲ناساخت: غیرِ آماده

(۶۳لاجَرَم: به‌ناچار

(۶۴اختر: ستاره

(۶۵عَجوز: پیرزن، کهن‌سال، گنده‌پیر

(۶۶غدیر: آبگیر، برکه

(۶۷کُدیه‌ساز: گدایی کننده، تکدّی کننده

(۶۸مَحْلَب: جای دوشیدن شیر (اسم مکان) و مِحْلَب، ظرفی که در آن شیر بدوشند (اسم آلت).

(۶۹حالِب: دوشندهٔ شیر، در اینجا به معنی جویندهٔ شیر

(۷۰وادی: بیابان

(۷۱دَرَخْش: آذرخش، برق

(۷۲وَخْش: نامِ شهرى در ماوراءالنهر كنارِ رودِ جيحون

(۷۳كُتّاب: مكتب‌خانه

(۷۴تَن: فعلِ امر از مصدرِ تنیدن، دلالت دارد بر خود را به هر چیزی بستن،

بر چیزی یا کاری مصمّم بودن، مدام به کاری یا چیزی مشغول بودن

(۷۵مُصیب: اصابت‌کننده، راست‌کار، راست و درست عمل‌کننده

(۷۶ضَلالت: گمراهی

(۷۷تُرک‌تاز: مَجازاً چالاک و سریع تاخت و تاز کردن

(۷۸آهنگ: قصد، عزم، اراده

(۷۹کِنِشت: در اینجا یعنی بت‌خانه

(۸۰خُرد و مُرد: ته بساط، چیزهای خُرد و ریز

(۸۱مَلول‏: افسرده، اندوهگین

(۸۲عیان: آشکارا

(۸۳جَبین: پیشانی

(۸۴ظَلَمْنٰا: ستم کردیم

(۸۵لِوا: پرچم

(۸۶صلا: دعوت عمومی

(۸۷رَوا: مخفّفِ روان، رونده

----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #58, Divan e Shams


رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان را

فروبرید ساعدها برای خوب کنعان را


چو آمد جان جان جان نشاید برد نام جان

به پیشش جان چه کار آید مگر از بهر قربان را


بدم بی‌عشق گمراهی درآمد عشق ناگاهی

بدم کوهی شدم کاهی برای اسب سلطان را


اگر ترک است و تاجیک است بدو این بنده نزدیک است

چو جان با تن ولیکن تن نبیند هیچ مر جان را


هلا یاران که بخت آمد گه ایثار رخت آمد

سلیمانی به تخت آمد برای عزل شیطان را


بجه از جا چه می‌پایی چرا بی‌دست و بی‌پایی

نمی‌دانی ز هدهد جو ره قصر سلیمان را


بکن آنجا مناجاتت بگو اسرار و حاجاتت

سلیمان خود همی‌داند زبان جمله مرغان را


سخن باد است ای بنده کند دل را پراکنده

ولیکن اوش فرماید که گرد آور پریشان را


قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۳۱

Quran, Yusuf(#12), Line #31


«فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً 

وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ ۖ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ 

وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّـهِ مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنْ هَٰذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ»


«چون افسونشان را شنيد، نزدشان كس فرستاد و براى هر يك تا تكيه دهد 

متكايى ترتيب داد و به هر يك كاردى داد، و گفت: بيرون آى تا تو را بنگرند. 

چون او را ديدند، بزرگش شمردند و دست خويش ببريدند و گفتند: 

«معاذ الله، اين آدمى نيست، اين جز فرشته‌اى بزرگوار نيست.»»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #58, Divan e Shams


رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان را

فروبرید ساعدها برای خوب کنعان را


چو آمد جان جان جان نشاید برد نام جان

به پیشش جان چه کار آید مگر از بهر قربان را


بدم بی‌عشق گمراهی درآمد عشق ناگاهی

بدم کوهی شدم کاهی برای اسب سلطان را


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2882


منظر حق دل بود در دو سرا

که نظر در شاهد آید شاه را


عشق حق و سر شاهدبازی‌اش

بود مایه جمله پرده‌سازی‌اش


پس از آن لولاک گفت اندر لقا

در شب معراج شاهدباز ما


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2263


دل تو این آلوده را پنداشتی

لاجرم دل ز اهل دل برداشتی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2919


نفس و شیطان خواست خود را پیش برد

وآن عنایت قهر گشت و خرد و مرد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۴١

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1941


رحمت اندر رحمت آمد تا به سر

بر یکی رحمت فرو مآ ای پسر


حضرت حق سراپا رحمت است بر یک رحمت قناعت مکن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #198, Divan e Shams


از غیب رو نمود صلایی زد و برفت

کاین راه کوته است گرت نیست پا روا


ٖمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1951


گفت پیغمبر که نفحت‌‌های حق

اندرین ایام می‌‌آرد سبق


گوش و هش دارید این اوقات را

درربایید این چنین نفحات را


نفحه آمد مر شما را دید و رفت

هر که را می‌خواست جان بخشید و رفت‌‌


نفحه دیگر رسید آگاه باش

تا ازین هم وا نمانی خواجه‌‌تاش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون‌ است نه موقوف علل


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1626


کار من بی‌علت است و مستقیم

هست تقدیرم نه علت ای سقیم


عادت خود را بگردانم به وقت

این غبار از پیش بنشانم به وقت


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢٢۵٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2257


همچنین هر شهوتی اندر جهان

خواه مال و خواه جاه و خواه نان


هر یکی زینها تو را مستی کند

چون نیابی آن خمارت می‌زند


این خمار غم دلیل آن شده‌ست

که بدآن مفقود مستی‌ات بده‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2935


در دل ما لاله‌زار و گلشنی‌ست

پیری و پژمردگی را راه نیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #945, Divan e Shams


ندای فاعتبروا بشنوید اولوالابصار

نه کودکیت سر آستین چه می‌خایید


خود اعتبار چه باشد به جز ز جو جستن

هلا ز جو بجهید آن طرف چو برنایید


قرآن کریم، سورهٔ حشر(۵۹)، آیهٔ ۲

Quran, Al-Hashr(#59), Line #2


«… فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ»


«… پس اى اهل بصيرت، عبرت بگيريد.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644


هست مهمان‌خانه این تن ای جوان

هر صباحی ضیف نو آید دوان


هین مگو کاین مانند اندر گردنم

که هم‌اکنون باز پرد در عدم


هرچه آید از جهان غیب‌وش

در دلت ضیف است او را دار خوش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643


لیک حاضر باش در خود ای فتی

تا به خانه او بیابد مر تو را


ورنه خلعت را برد او بازپس

که نیابیدم به خانه‌ هیچ‌کس


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #574


من نمی‌گویم مرا هدیه دهید

بلکه گفتم لایق هدیه شوید


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2890


چشم من از چشم‌ها بگزیده شد

تا که در شب آفتابم دیده شد

 

لطف معروف تو بود آن ای بهی

پس کمال البر فی اتمامه


ای زیبا اینکه در شب دنیا تو را می‌بینم از لطف و احسان تو است 

پس کمال احسان در اتمام آن است

 

یا رب اتمم نورنا فی الساهره

وانجنا من مفضحات قاهره


پروردگارا در روز قیامت نور ما را به کمال رسان

و ما را از رسواکنندگان قهار نجات ده


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #911


مرده باید بود پیش حکم حق

تا نیاید زخم از رب الفلق


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴۰

 Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1740


می‌زند جان در جهان آبگون

نعره یا لیت قومی یعلمون

 

گر نخواهد زیست جان بی این بدن

پس فلک ایوان کی خواهد بدن

 

گر نخواهد بی‌بدن جان تو زیست

فی‌السمآء رزقکم روزی کیست


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۲۶

Quran, Yaseen(#36), Line #26


«قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ.»


«گفته شد: به بهشت درآى. گفت: اى كاش قوم من مى‌دانستند.»


قرآن کریم، سورهٔ الذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۲

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #22


«وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ»


«و رزق شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1085


روی زرد و پای سست و دل سبک

کو غذای والسما ذات الحبک‏


آن غذای خاصگان دولت است

خوردن آن بی‌‏گَلو و آلت است‏


شد غذای آفتاب از نور عرش

مر حسود و دیو را از دود فرش


قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۷

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #7


«وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ.»


«سوگند به آسمان كه دارای راه‌هاست.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773


از خدا غیر خدا را خواستن

ظن افزونی‌ست و کلی کاستن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #58, Divan e Shams


رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان را

فروبرید ساعدها برای خوب کنعان را


چو آمد جان جان جان نشاید برد نام جان

به پیشش جان چه کار آید مگر از بهر قربان را


بدم بی‌عشق گمراهی درآمد عشق ناگاهی

بدم کوهی شدم کاهی برای اسب سلطان را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگ جو هست سرگین ای فتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حدید

ای بسی بسته به بند ناپدید


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3055


حکایت امیر و غلامش که نمازباره بود 

و انس عظیم داشت در نماز و مناجات با حق


میر شد محتاج گرمابه سحر

بانگ زد سنقر هلا بردار سر


طاس و مندیل و گل از آلتون بگیر

تا به گرمابه رویم ای ناگزیر


سنقر آن دم طاس و مندیلی نکو

برگرفت و رفت با او دو به دو


مسجدی بر ره بد و بانگ صلا

آمد اندر گوش سنقر در ملا


بود سنقر سخت مولع در نماز

گفت ای میر من ای بنده‌نواز


تو برین دکان زمانی صبر کن

تا گزارم فرض و خوانم لم یکن


قرآن کریم، سورهٔ اخلاص (۱۱۲)، آیهٔ ۴

Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #4


«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ»


«و نه هیچ کس مثل و مانند و همتای اوست.»


چون امام و قوم بیرون آمدند

از نماز و وردها فارغ شدند


سنقر آنجا ماند تا نزدیک چاشت

میر سنقر را زمانی چشم داشت


گفت ای سنقر چرا نایی برون

گفت می‌نگذاردم این ذوفنون


صبر کن نک آمدم ای روشنی

نیستم غافل که در گوش منی


هفت نوبت صبر کرد و بانگ کرد

تا که عاجز گشت از تیباش مرد


پاسخش این بود می‌نگذاردم

تا برون آیم هنوز ای محترم


گفت آخر مسجد اندر کس نماند

کیت وا می‌دارد آنجا کت نشاند


گفت آنکه بسته ‌استت از برون

بسته است او هم مرا در اندرون


آنکه نگذارد تو را کآیی درون

می‌بنگذارد مرا کآیم برون


آنکه نگذارد کزین سو پا نهی

او بدین سو بست پای این رهی


ماهیان را بحر نگذارد برون

خاکیان را بحر نگذارد درون


اصل ماهی آب و حیوان از گل است

حیله و تدبیر اینجا باطل است


قفل زفت است و گشاینده خدا

دست در تسلیم زن واندر رضا


ذره ذره گر شود مفتاح‌ها

این گشایش نیست جز از کبریا


 قرآن کریم، سورهٔ زمر(۳۹)، آیهٔ ۶۳

Quran, Az-Zumar(#39), Line #63


«لَهُ مَقَالِيدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ… .»


«كليدهاى آسمانها و زمين نزد اوست… .»


چون فراموشت شود تدبیر خویش

یابی آن بخت جوان از پیر خویش


چون فراموش خودی یادت کنند

بنده گشتی آنگه آزادت کنند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #58, Divan e Shams


رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان را

فروبرید ساعدها برای خوب کنعان را


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501


اول و آخر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم

ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد

باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Hadid(#57), Line #3


«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»


«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334


خود ندارم هیچ به سازد مرا

که ز وهم دارم است این صد عنا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2834, Divan e Shams


همه خلق در کشاکش تو خراب و مست و دلخوش

همه را نظاره می‌کن هله از کنار بامی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۵۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1510


گر به جهل آییم آن زندان اوست

ور به علم آییم آن ایوان اوست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2214, Divan e Shams


خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو

به دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #459, Divan e Shams


در شهر مست آیم تا جمله اهل شهر

دانند کاین رهی ز گدایان کوی نیست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705


وآن‌که اندر وهم او ترک ادب

بی‌ادب را سرنگونی داد رب


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3222


پیش بینایان کنی ترک ادب

نار شهوت را از آن گشتی حطب‏


چون نداری فطنت و نور هدی

بهر کوران روی را می‏‌زن جلا


پیش بینایان حدث در روی مال

ناز می‏‌کن با چنین گندیده حال


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2640


من سبب را ننگرم کآن حادث است

زآنکه حادث حادثی را باعث است


لطف سابق را نظاره می‌کنم

هرچه آن حادث دوپاره می‌کنم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3108


باد تند است و چراغم ابتری

زو بگیرانم چراغ دیگری


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3112


او نکرد این فهم پس داد از غرر

شمع فانی را به فانیی دگر


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2726


انصتوا بپذیر تا بر جان تو

آید از جانان جزای انصتوا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3456


انصتوا را گوش کن خاموش باش

چون زبان حق نگشتی گوش باش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1480


مرغ جذبه ناگهان پرد ز عش

چون بدیدی صبح شمع آنگه بکش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams


من پیش ازین می‌خواستم گفتار خود را مشتری

واکنون همی‌خواهم ز تو کز گفت خویشم واخری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840


جهد فرعونی چو بی‌توفیق بود

هرچه او می‌دوخت آن تفتیق بود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3073


قفل زفت است و گشاینده خدا

دست در تسلیم زن واندر رضا


ذره ذره گر شود مفتاح‌ها

این گشایش نیست جز از کبریا


چون فراموشت شود تدبیر خویش

یابی آن بخت جوان از پیر خویش


چون فراموش خودی یادت کنند

بنده گشتی آنگه آزادت کنند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3746


کورمرغانیم و بس ناساختیم

کآن سلیمان را دمی نشناختیم‏


همچو جغدان دشمن بازان شدیم

لاجرم وامانده ویران شدیم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2875


در دلش خورشید چون نوری نشاند

پیشش اختر را مقادیری نماند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۱۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1149


چون سلیمان شو که تا دیوان تو

سنگ برند از پی ایوان تو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1705, Divan e Shams


آن شاهدی نه‌ایم که فردا شود عجوز

ما تا ابد جوان و دلارام و خوش‌قدیم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3075


چون فراموشت شود تدبیر خویش

یابی آن بخت جوان از پیر خویش


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3182


فعل توست این غصه‌های دم به دم

این بود معنی قد جف القلم


حدیث


«جَفَّ‌القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3133


کژ روی جف القلم کژ آیدت

راستی آری سعادت زایدت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1070


منفذی داری به بحر ای آبگیر

ننگ دار از آب جستن از غدیر


که الم نشرح نه شرحت هست باز

چون شدی تو شرح‌جو و کدیه‌ساز

 

در نگر در شرح دل در اندرون

تا نیاید طعنه لاتبصرون


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1067


که درون سینه شرحت داده‌ایم

شرح اندر سینه‌ات بنهاده‌ایم

 

تو هنوز از خارج آن را طالبی

محلبی از دیگران چون حالبی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #58, Divan e Shams


چو آمد جان جان جان نشاید برد نام جان

به پیشش جان چه کار آید مگر از بهر قربان را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams


تو همچو وادی خشکی و ما چو بارانی

تو همچو شهر خرابی و ما چو معماری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1409


من ‌به ‌پیشت ‌حاضر و تو نامه‌خوان

نیست این باری نشان عاشقان


گفت اینجا حاضری اما ولیک

من نمی‌یابم نصیب خویش نیک


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #58, Divan e Shams


بدم بی‌عشق گمراهی درآمد عشق ناگاهی

بدم کوهی شدم کاهی برای اسب سلطان را


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3319


عقل جزوی همچو برق است و درخش

در درخشی کی توان شد سوی وخش


نیست نور برق بهر رهبری

بلکه امرست ابر را که می‌گری


برق عقل ما برای گریه است

تا بگرید نیستی در شوق هست


عقل کودک گفت بر کتاب تن

لیک نتواند به خود آموختن


عقل رنجور آردش سوی طبیب

لیک نبود در دوا عقلش مصیب


مولوی،‌ دیوان شمس، غزل شماره ۹۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #950, Divan e Shams


که وجود چو کاهست پیش باد عدم

کدام کوه که او را عدم چو که نربود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #662, Divan e Shams


سوار عشق شو وز ره میندیش

که اسب عشق بس رهوار باشد


به یک حمله تو را منزل رساند

اگر چه راه ناهموار باشد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #58, Divan e Shams


اگر ترک است و تاجیک است بدو این بنده نزدیک است

چو جان با تن ولیکن تن نبیند هیچ مر جان را


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4123


شرط تسلیم است نه کار دراز

سود نبود در ضلالت ترک‌تاز


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1723, Divan e Shams

 

هزار ابر عنایت بر آسمان رضاست

اگر ببارم از آن ابر بر سرت بارم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468


جز توکل جز که تسلیم تمام

در غم و راحت همه مکر است و دام‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4177


لیک مقصود ازل تسلیم توست

ای مسلمان بایدت تسلیم جست


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2894


مرد حجی همره حاجی طلب

خواه هندو خواه ترک و یا عرب‌‌

 

منگر اندر نقش و اندر رنگ او

بنگر اندر عزم و در آهنگ او


گر سیاه است او هم‌آهنگ توست 

تو سپیدش خوان که همرنگ توست‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #58, Divan e Shams


هلا یاران که بخت آمد گه ایثار رخت آمد

سلیمانی به تخت آمد برای عزل شیطان را


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2915


لیک نفس نحس و آن شیطان زشت

می‌کشندت سوی کفران و کنشت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2919


نفس و شیطان خواست خود را پیش برد

وآن عنایت قهر گشت و خرد و مرد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3781


با سلیمان پای در دریا بنه

تا چو داود آب سازد صد زره‏

 

آن سلیمان پیش جمله حاضرست

لیک غیرت چشم‌بند و ساحرست‏

 

تا ز جهل و خوابناکی و فضول

او به پیش ما و ما از وی ملول‏


تشنه را درد سر آرد بانگ رعد

چون نداند کو کشاند ابر سعد

  

چشم او مانده‌ست در جوی روان

بی‏‌خبر از ذوق آب آسمان‏

 

مرکب همت سوی اسباب راند

از مسبب لاجرم محروم ماند


آنکه بیند او مسبب را عیان

کی نهد دل بر سبب‌های جهان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #58, Divan e Shams


بجه از جا چه می‌پایی چرا بی‌دست و بی‌پایی

نمی‌دانی ز هدهد جو ره قصر سلیمان را


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1389


از پدر آموز ای روشن‌جبین

ربنا گفت و ظلمنا پیش از این


نه بهانه کرد و نه تزویر ساخت

نه لوای مکر و حیلت برفراخت


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نیآمرزى 

و بر ما رحمت نيآورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #198, Divan e Shams


از غیب رو نمود صلایی زد و برفت

کاین راه کوته است گرت نیست پا روا


shirin7shComment by: shirin7sh
اگر تمامی ذرات جهان کلیدی شوند برای باز کردن قفل من ذهنی انسان، تنها قفل را محکم‌تر می سازند. راه حل چالش های ما نزد خداوند است که با فضای گشوده شده به صورت صنع بر ما آشکار می شود. بنده در این لحظه تسلیم و رضا دارد. بنده فضا را باز می کند و می داند که اتفاق ها بهترین راه حل هستند که زندگی برای آزادی او طرح کرده است.

هزار الله اکبر یگانه اید
درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی هزاران شکر


Back

Privacy Policy