Search
جستجو

GanjeHozour audio Program #1000
برنامه صوتی شماره ۱۰۰۰ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 506 votes | 6306 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۱۰۰۰ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

تاریخ اجرا۵  مارس  ۲۰۲۴ - ۱۶  اسفند ۱۴۰۲


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۰۰ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shams


گر تو ملولی ای پدر، جانبِ یارِ من بیا

تا که بهارِ جان‌ها تازه کند دلِ تو را


بویِ سلامِ یارِ من، لَخْلَخهٔ(۱) بهارِ من

باغ و گُل و ثِمارِ(۲) من، آرَد سویِ جان، صبا


مستی و طُرفه(۳) مستی‌ای، هستی و طُرفه هستی‌ای

مُلک و درازدَستی‌ای(۴)، نعره‌زنان که: «اَلصَّلا»(۵)


پای بکوب و دست زن، دست در آن دو شَسْت(۶) زن

پیشِ دو نرگسِ خوشش کُشته نگر دلِ مرا


زنده به عشقِ سَرکَشَم، بینیِ جان چرا کَشَم(۷)؟

پهلویِ یارِ خود خوشم، یاوه چرا رَوَم؟ چرا؟


جان چو سویِ وطن رَوَد، آب به جویِ من رَوَد(۸)

تا سویِ گُولْخَن(۹) رَوَد طبعِ خسیسِ(۱۰) ژاژخا(۱۱)


دیدنِ خسروِ زَمَن(۱۲)، شَعشَعهٔ(۱۳) عُقارِ(۱۴) من

سخت خوش است این وطن، می‌نروم از این سرا


جانِ طرب‌پرستِ(۱۵) ما، عقلِ خرابِ مستِ ما

ساغرِ(۱۶) جان به دستِ ما سخت خوش است، ای خدا


هوش برفت، گو(۱۷): «برو»، جایزه(۱۸) گو: «بشو گِرو»

روز شده‌ست، گو: «بشو»، بی‌شب و روز تو بیا


مست رود نگارِ من، در بَر و در کنارِ من

هیچ مگو، که یارِ من باکَرَم است و باوفا


آمد جانِ جانِ من، کوریِ دشمنانِ من

رونقِ گُلْسِتانِ من، زینتِ روضهٔ(۱۹) رضا


(۱) لَخْلَخه: ترکیبی از عطرها و بوهای خوش

(۲) ثِمار: جمعِ ثمر، میوه‌ها

(۳) طُرفه: عجیب، شگفت

(۴) درازدَستی‌: تجاوز، دست‌اندازی، چشم‌داشت و طمع داشتن

(۵) اَلصَّلا: دعوتِ عمومی

(۶) شَسْت: قُلّاب ماهیگیری، «دو شَسْت» کنایه از موی جلوی سر است که به دو بخش تقسیم شود و بافته گردد.

(۷) بینی کشیدن: افسار در بینی چارپا افکندن و او را به دنبال خود کشیدن و بردن. در اینجا یعنی منّت و استبدادِ من ذهنی را کشیدن.

(۸) آب به جویِ کسی رفتن: کنایه از حصول خواسته و گشتن اوضاع بر وفق مراد است.

(۹) گُولْخَن: گُلْخَن، مرکز سوختِ حمام‌های قدیم که موادّش از سرگین و چیزهای دیگر بود.

(۱۰) خسیس: پست و فرومایه

(۱۱) ژاژخا: بیهوده‌گو

(۱۲) خسروِ زَمَن: پادشاه زمانه، کنایه از حضرت معشوق

(۱۳) شَعشَعه: تابش و درخشش

(۱۴) عُقار: شراب

(۱۵) طرب‌پرست: شادی‌باره

(۱۶) ساغر: جام

(۱۷) گو: بگو

(۱۸) جایزه: عطیّه، بخشش، جایزه گرو شدن: نعمت‌ها قطع شدن

(۱۹) روضه: باغ، بوستان

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shams


گر تو ملولی ای پدر، جانبِ یارِ من بیا

تا که بهارِ جان‌ها تازه کند دلِ تو را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


غلامِ شعر بدآنم که شعر گفتهٔ توست

که جانِ جانِ سرافیل(۲۰) و نفخهٔ(۲۱) صوری(۲۲)


(۲۰) سرافیل: اسرافیل. نام فرشته‌ای که مقرب خداست و حامل صور.

(۲۱) نفخه: یک‌بار دمیدن، دَم، نَفَس

(۲۲) صور: شیپور بزرگ

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2163


پیر، پیرِ عقل باشد ای پسر

نه سپیدی موی اندر ریش و سَر


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1976


چشم را در روشنایی خوی کُن

گر نه خفّاشی، نظر آن سوی کُن


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۸۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #836


چون‌که غم بینی، تو استغفار کن

غم به امرِ خالق آمد، کار کن

‌‌ 

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1567


شیخ کو یَنْظُر بِنورِالله شد

از نهایت، وز نخست آگاه شد


 حدیث


«اِتَّقُوا فَراسَةَ الْمُؤمِنِ فَاَنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِاللهِ.»


«بترسید از زیرکیِ مؤمن که او با نور ِخدا می‌بیند.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3182


فعلِ توست این غُصّه‌های دم به دم

این بُوَد معنی قَد جَفَّ الْقَلَم


حدیث


«جَفَّ‌القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائِنٌ.»


«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4102


زآنکه استکمالِ تعظیم او نکرد

ورنه نسیان(۲۳) در نیآوردی نبرد


(۲۳) نسیان: فراموشی

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shams


بویِ سلامِ یارِ من، لَخْلَخهٔ بهارِ من

باغ و گُل و ثِمارِ من، آرَد سویِ جان، صبا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678


چون به من زنده شود این مُرده‌تن

جانِ من باشد که رو آرَد به من


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4681


در دَمَم، قصّاب‌وار این دوست را

تا هِلَد(۲۴) آن مغزِ نغزش، پوست را


(۲۴) هِلَد: گذاشتن، اجازه دادن، فروگذاشتن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shams


مستی و طُرفه مستی‌ای، هستی و طُرفه هستی‌ای

مُلک و درازدَستی‌ای، نعره‌زنان که: «اَلصَّلا»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501


اوّل و آخِر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


« همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی 

قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.»


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Hadid(#57), Line #3


«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»


«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #435


ما چو کَرّان ناشنیده یک خِطاب

هرزه گویان از قیاسِ خود جواب‏


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویش

باخبر گشتند از مولایِ خویش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4468


که مراداتت همه اِشکسته‌پاست(۲۵)

پس کسی باشد که کامِ او، رواست؟

 

(۲۵) اِشکسته‌پا: ناقص

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1413


چشمه می‌بینم، ولیکن آب نی

راهِ آبم را مگر زد رهزنی؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1232


نه تو اَعْطَیْنٰاکَ کَوْثَر خوانده‌ای؟

پس چرا خشکی و تشنه مانده‌ای؟

 

یا مگر فرعونی و، کَوْثَر چو نیل

بر تو خون گشته‌ست و ناخوش، ای علیل(۲۶)


توبه کن، بیزار شو از هر عدو(۲۷)

کو ندارد آبِ کوثر در کدو


قرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیات ۱ تا ۳

Quran, Al-Kawthar(#108), Line #1-3


«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ»


«ما كوثر را به تو عطا كرديم.»


«فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ»


«پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن‌»


«إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ»


«كه بدخواه تو خود اَبتر است.»


(۲۶) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند

(۲۷) عدو: دشمن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵٣٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537


چارۀ آن دل عطای مُبدِلی(۲۸) است

دادِ(۲۹) او را قابلیّت(۳۰) شرط نیست


بلکه شرطِ قابلیّت دادِ اوست

دادْ لُبّ(۳۱) و قابلیّت هست پوست


(۲۸) مُبدِل: بَدَل‌کننده، تغییر‌دهنده

(۲۹) داد: عطا، بخشش

(۳۰) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی

(۳۱) لُب: مغز، میوه

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #260, Divan e Shams


خاتمِ شاهیت در انگشت کرد

تا که شَوی حاکم و فرمانروا


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۰

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #30


«وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ۖ قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا 

مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ ۖ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ»


«و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمين خليفه‌اى مى‌آفرينم، 

گفتند: «آيا كسى را مى‌آفرينى كه در آنجا فساد كند و خون‌ها بريزد، 

و حال آنكه ما به ستايش تو تسبيح مى‌گوييم و تو را تقديس مى‌كنيم؟» 

گفت: «من آن دانم كه شما نمى‌دانيد.»»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4291


با خلیل، آتش گُل و رَیحان و وَرْد(۳۲)

باز بر نمرودیان مرگ است و درد

 

بارها گفتیم این را، ای حسن

من ‌نگردم از بیانش سیر، من


بارها خوردی تو نان، دفعِ ذُبول(۳۳)

این همان نان است چون نَبْوی ملول؟

 

در تو جوعی(۳۴) می‌رسد نو ز اعتلال(۳۵)

که همی‌ سوزد از او تُخمه(۳۶) و ملال

 

هرکه را دردِ مَجاعت(۳۷) نقد شد

نو شدن با جزوْ جزوش عقد شد


لذّت از جوعَست، نه از نُقلِ نو

با مَجاعت از شِکر، بِهْ نانِ جو

 

پس ز بی‌جوعی‌ست وز تُخمهٔ‌ تمام

آن ملالت، نه ز تکرارِ کلام

 

چون ز دکّان و مِکاس(۳۸) و قیل و قال

در فریبِ مردمت، نآید ملال؟


چون ز غیبت، وَاکْلِ(۳۹) لَحْمِ(۴۰) مردمان

شصت سالت سیریی نآمد از آن؟


قرآن کریم، سورهٔ حجرات (۴۹)، آیهٔ ۱۲

Quran, Al-Hujuraat(#49), Line #12


«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ۖ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَبْ 

بَعْضُكُمْ بَعْضًا ۚ أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ ۚ وَاتَّقُوا اللهَ ۚ إِنَّ اللهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ»


«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، از گمان فراوان بپرهيزيد. 

زيرا پاره‌اى از گمانها در حد گناه است. و در كارهاى پنهانى يكديگر جست و جو مكنيد. 

و از يكديگر غيبت مكنيد. آيا هيچ يک از شما دوست دارد كه گوشت برادر مردهٔ خود را بخورد؟

 پس آن را ناخوش خواهيد داشت. و از خدا بترسيد، زيرا خدا توبه‌پذير و مهربان است.»


عِشوه‌ها(۴۱) در صید شُلّهٔ‌ کَفته(۴۲) تو

بی ملولی بارها خوش گفته تو

 

بارِ آخِر گویی‌اش سوزان و چُست

گرم‌تر صد بار از بارِ نخست


درد، دارویِ کهن را نَوْ کند

درد، هر شاخِ ملولی خَوْ کند(۴۳)

 

کیمیایِ نوکننده، دردهاست

کو ملولی آن‌طرف که درد خاست؟

 

هین مزن تو از ملولی آهِ سرد

درد جو و، درد جو و، درد، درد


(۳۲) وَرْد: گُل، گُلِ سرخ

(۳۳) ذُبول: افسردگی، پژمردگی، مقابل رشد و نموّ

(۳۴) جوع: گرسنگی

(۳۵) اعتلال: سلامتی هاضمه

(۳۶) تُخْمه: نوعی بیماری معده است که بر اثر پرخوری و عدم رعایت ترتیب در خوردن غذا عارض می‌شود.

(۳۷) مَجاعت: گرسنگی

(۳۸) مِکاس: در محاورات عامیانه به معنی «چَک و چانه زدن» است.

(۳۹) اَکْل: خوردن

(۴۰) لَحْم: گوشت

(۴۱) عِشوه‌: فریب، حیله، نیرنگ

(۴۲) شُلّهٔ‌ کَفته: منظور زن و معشوقه است.

(۴۳) خَوْ کردن: وَجین کردن، هَرَس کردن درخت

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137


گفت: رُو، هر که غمِ دین برگزید

باقیِ غم‌ها خدا از وی بُرید


حدیث

«مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ 

وَمَنْ تَشَعَّبَتْ بِهِ الْهُمُومُ فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ.»‏ 


«هر کس غم‌هایش را به غمی واحد محدود کند، خداوند غمهای 

دنیوی او را از میان می‌برد. و اگر کسی غم‌های مختلفی داشته باشد، 

خداوند به او اعتنایی نمی‌دارد که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396


پس ریاضت(۴۴) را به جان شو مُشتری

چون سپردی تن به خدمت، جان بَری


ور ریاضت آیدت بی‌اختیار

سر بنهْ، شکرانه دِهْ، ای کامیار(۴۵)


چون حقت داد آن ریاضت، شکر کن

تو نکردی، او کشیدت ز‌امرِ کُن(۴۶)


(۴۴) ریاضت: رنج، زحمت

(۴۵) کامیار: کامیاب، آنکه به آرزوی خود رسیده است.

(۴۶) امرِ کُن: فرمانِ «بشُو و می‌شودِ» خداوند.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4305


خادعِ(۴۷) درداَند درمان‌هایِ ژاژ(۴۸)

رهزن‌ا‌ند و زرْسِتانان، رسمِ باژ(۴۹)


آبِ شوری، نیست در‌مانِ عطش

وقتِ خوردن گر نماید سرد و خَوش

 

لیک خادع گشت و، مانع شد ز جُست

ز‌آب شیرینی، کز او صد سبزه رُست


همچنین هر زرِّ قلبی(۵۰) مانع است

از شناسِ زرِّ خوش، هرجا که هست

 

پا و پَرَّت را به تزویری(۵۱) بُرید

که مرادِ تو منم، گیر ای مُرید

 

گفت: دردَت چینَم، او خود دُرد بود

مات بود، ار چه به ظاهر بُرد بود


(۴۷) خادع: فریب‌دهنده

(۴۸) ژاژ: بیهوده، یاوه

(۴۹) باژ: باج، حراج

(۵۰) قلبی: تقلّبی

(۵۱) تزویر: دروغ‌پردازی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053


گاوِ زرّین(۵۲) بانگ کرد، آخِر چه گفت؟

کاحمقان را این‌همه رغبت شگُفت


(۵۲) زرّین:‌ طلایی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4311


رُو، ز درمانِ دروغین می‌گریز

تا شود دردت مُصیب(۵۳) و مُشک‌بیز(۵۴)


(۵۳) مُصیب: اصابت کننده، در اینجا یعنی درد تو را متوجّه خود سازد.

(۵۴) مُشک‌بیز: غربال کنندهٔ مُشک، در اینجا کنایه از افشاکنندهٔ نهانی‌هاست.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4321

 

خوابِ ناقص‌عقل و، گول(۵۵) آید کَساد(۵۶)

پس ز بی‌عقلی چه باشد خواب؟ باد


گفت با خود: گنج در خانهٔ من است

پس مرا آنجا چه فقر و شیون است؟

 

بر سرِ گنج، از گدایی مُرده‌ام

زانکه اندر غفلت و در پَرده‌ام

 

زین بَشارت(۵۷) مست شد، دردش نماند

صد هزار الْحَمْد، بی‌لب او بخواند

 

گفت: بُد، موقوفِ این لَت(۵۸)، لوتِ(۵۹) من

آبِ حیوان بود در حانوتِ(۶۰) من

  

رُو، که بر لوتِ شِگَرفی بر زدم

کوریِ آن وَهْم که مُفِلس بُدم


خواه احمق ‌دان مرا، خواهی فُرو

آنِ من شد، هرچه می‌خواهی بگو

 

من مرادِ خویش دیدم بی‌گمان

هرچه خواهی گو مرا، ای بَدْدهان

 

تو مرا پُردرد گو، ای مُحْتَشَم

پیشِ تو پُردرد و، پیشِ خود خوشم

 

وای اگر برعکس بودی این مَطار(۶۱)

پیشِ تو گُلزار و، پیشِ خویش زار


(۵۵) گول: ابله، نادان

(۵۶) کَساد: بی‌رونق

(۵۷) بَشارت: مژدگانی، مژده، نوید

(۵۸) لَت: کتک خوردن، سیلی زدن

(۵۹) لوت: انواع خوردنی‌ها، در اینجا مراد رزق و روزی معنوی است.

(۶۰) حانوت: دکان، در اینجا منظور خانهٔ آن غریب است.

(۶۱) مَطار: محلّ پرواز، پرواز کردن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4622


تا به دریا، سیرِ اسپ و زین بُوَد

بعد ازینَت مَرکبِ چوبین بُوَد

 

مَرکبِ چوبین، به خشکی ابتر است

خاص، آن دریاییان را رهبر است

 

این خموشی مَرکبِ چوبین بُوَد

بحریان را خامُشی تلقین بُوَد


هر خموشی که ملولت می‌کند

نعره‌هایِ عشقِ آن سو می‌زند

 

تو همی‌گوئی: عجب! خامُش چراست؟

او همی ‌گوید: عجب! گوشش کجاست؟

 

من ز نعره کَر شدم، او بی‌خبر

تیزگوشان زین سَمَر(۶۲) هستند کَر


(۶۲) سَمَر: حکایتی که در شب نقل کنند، قصّه‌های شبانه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1900


از ترازو کم کُنی، من کم کنم

تا تو با من روشنی، من روشنم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۲۸

 Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4628


آن یکی در خواب، نعره می‌زند

صد‌هزاران بحث و تلقین می‌کند

 

این نشسته پهلویِ او بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خبر

خفته خود آن است و کَر زآن شور و شر

 

وآن کسی کِش مَرکبِ چوبین شکست

غرقه شد در آب، او خود ماهی است


نه خموش است و نه گویا، نادری‌ست

حالِ او را، در عبارت نام نیست

 

نیست زین دو، هر دو هست، آن بُوالْعَجَب

شرحِ این گفتن بُرون است از ادب

 

این مثال آمد رکیک و بی‌وُرود

لیک در محسوس از این بهتر نبود


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۶۳)


(۶۳) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۶۴)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۶۴) حَدید: آهن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ(۶۵) جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۶۶)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۶۵) تگ: ته و بُن

(۶۶) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۶۷)

که بگویید از طریقِ انبساط


(۶۷) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» 

تا «جز آنچه به ما آموختی» دستِ تو را بگیرد.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3175


چون ملایک گو که لا عِلْمَ لَنا

یا الهی، غَیْرَ ما عَلَّمْتَنا


«مانند فرشتگان بگو: «خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.»»


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۶۸) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل


(۶۸) نَفَخْتُ: دمیدم

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۶۹) و سَنی(۷۰)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۶۹) حَبر: دانشمند، دانا

(۷۰) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین بی‌ قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shams


پای بکوب و دست زن، دست در آن دو شَسْت زن

پیشِ دو نرگسِ خوشش کُشته نگر دلِ مرا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1580


چشمِ او یَنْظُر بِنُورِ اللَّـه شده

پرده‌‏هایِ جهل را خارِق(۷۱) بُده‏


 حدیث


«اِتَّقُوا فَراسَةَ الْمُؤمِنِ فَاَنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِاللهِ.»


«بترسید از زیرکیِ مؤمن که او با نور ِخدا می‌بیند.»


(۷۱) خارِق: شکافنده، پاره‌کننده، ازهم‌درنده

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2139


حلقهٔ‌‌ کوران، به چه کار اندرید؟

دیده‌بان را در میانه آورید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2437, Divan e Shams


دامن ندارد(۷۲) غیرِ او، جمله گدایند ای عمو

درزن دو دستِ خویش را در دامنِ(۷۳) شاهنشهی


(۷۲) دامن داشتن: کنایه از توانگر بودن و ثروت داشتن

(۷۳) دست در دامن زدن: یاری خواستن، متوسل شدن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1937


گفته او را من زبان و چشمِ تو

من حواس و من رضا و خشمِ تو


رُو که بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر(۷۴) توی

سِر تُوی، چه جایِ صاحب‌سِر تُوی


چون شدی مَنْ کٰانَ‌ لِلَّـه از وَلَه(۷۵)

من تو را باشم،‌ که کٰانَ الله لَه


(۷۴) بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر: به وسیلهٔ من می‌شنود و به وسیلهٔ من می‌بیند.

(۷۵) وَلَه: حیرت

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١۵٠٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502


خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد

وانگه از خود بی زِ خود چیزی بدُزد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۹٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3492


دست، کورانه بِحَبْلِ الله زن

جز بر امر و نهیِ یزدانی مَتَن


قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۰۳

Quran, Aal-Imran(#3), Line #103


«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا... .»


«و همگان دست در ریسمان خدا زنید و پراکنده مشوید... .»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶١١

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #611


غیرِ آن جَعدِ(۷۶) نگارِ مُقْبِلم(۷۷)

گر دو صد زنجیر آری، بُـگسَلم


(۷۶) جَعد: زلف معشوق، موی پیچیده و تابدار، تجلیّات حضرت حق

(۷۷) مُقْبِل: نیک‌ بخت

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shams


زنده به عشقِ سَرکَشَم، بینیِ جان چرا کَشَم؟

پهلویِ یارِ خود خوشم، یاوه چرا رَوَم؟ چرا؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣٢١۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3214


طالب است و غالب است آن کردگار

تا ز هستی‌ها بر آرَد او دَمار


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #441, Divan e Shams


جانم مَلول گشت ز فرعون و ظلمِ او

آن نورِ رویِ موسیِ عِمرانم آرزوست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621


سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماند

خویش را سَر ساخت و تنها پیش راند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #387


آن زمان کِت امتحان مطلوب شد

مسجدِ دینِ تو، پُرخَرّوب(۷۸) شد


(۷۸) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1477


اصلْ خود جذب است، لیک ای خواجه‌تاش(۷۹)

کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش


(۷۹) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705


وآن‌که اندر وَهْم او ترکِ ادب

بی‌ادب را سرنگونی داد رب


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #839


جهدِ بی‌توفیق خود کس را مباد

در جهان، واللهُ اَعْلَم بِالسَّداد(۸۰ و ۸۱)


(۸۰) سَداد: راستی و درستی؛ 

(۸۱) واللهُ اَعْلَم بِالسَّداد: خدا به راستی و درستی دانا‌تر است.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shams


جان چو سویِ وطن رَوَد، آب به جویِ من رَوَد

تا سویِ گُولْخَن رَوَد طبعِ خسیسِ ژاژخا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2211


از دَمِ حُبُّ الْوَطَن بگذر ‌مَایست

که وطن آن‌سوست، جان این سوی نیست


گر وطن خواهی، گذر زآن سویِ شَط(۸۲)

این حدیثِ راست را کم خوان غلط


حدیث


«حُبُّ الْوَطَن مِنَ الاْيمانِ.»


«وطن‌دوستی از ایمان است.»


(۸۲) شَط: رودخانه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2230


همچنین حُبُّ الْوَطَن باشد درست

تو وطن بشناس، ای خواجه نخست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶٧٨

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678


چون به من زنده شود این مُرده‌‌تن

جانِ من باشد که رو آرَد به من


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053


گاوِ زرّین(۸۳) بانگ کرد، آخِر چه گفت؟

کاحمقان را این‌همه رغبت شگُفت


(۸۳) زرّین: طلایی

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #762, Divan e Shams


بخور آن را که رسیدت، مَهِل(۸۴) از بهرِ ذخیره

که تو بر جویِ روانی، چو بخوردی دگر آید


(۸۴) مَهِل: از مصدر هلیدن به معنی گذاشتن، ترک کردن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shams


دیدنِ خسروِ زَمَن، شَعشَعهٔ عُقارِ من

سخت خوش است این وطن، می‌نروم از این سرا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1653, Divan e Shams


من از این خانهٔ پرنور به در می‌نروم

من از این شهرِ مبارک به سفر می‌نروم


منم و این صنم و عاشقی و باقیِ عمر

من از او گر بکُشی جایِ دگر می‌نروم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2108, Divan e Shams


می‌نروم هیچ ازین خانه من

در تکِ این خانه گرفتم وطن


خانهٔ یارِ من و دارالقَرار(۸۵)

کفر بُوَد نیّتِ بیرون شدن


(۸۵) دارُالْقَرار: سرای آرامش، فضای یکتایی، سرای جاوید

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shams


هوش برفت، گو: «برو»، جایزه گو: «بشو گِرو»

روز شده‌ست، گو: «بشو»، بی‌شب و روز تو بیا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #16


روزها گر رفت، گو: رُو باک نیست

تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1639


گر تو این انبان، ز نان خالی کُنی

 پُر ز گوهرهایِ اِجلالی(۸۶) کنی‌‌

 

طفلِ جان، از شیرِ شیطان باز کُن

 بعد از آنَشْ با مَلَک انباز کُن‌‌

 

تا تو تاریک و ملول و تیره‌‌ای

 دان که با دیوِ لعین(۸۷) همشیره‌‌ای‌‌(۸۸)


(۸۶) اِجلالی: گرانقدر

(۸۷) لعین: ملعون

(۸۸) همشیره‌‌: خواهر، در اینجا به معنی همراه و دمساز

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نفس و شیطان، هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند

بهر حکمت‌هاش دو صورت شدند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shams


مست رود نگارِ من، در بَر و در کنارِ من

هیچ مگو، که یارِ من باکَرَم است و باوفا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٣٢٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #323


حق تعالی، فخر آورد از وفا

گفت: مَنْ اوْفیٰ بِعَهْدٍ غَیْرِنا؟


حضرت حق تعالی، نسبت به خویِ وفاداری، فخر و مباهات کرده و 

فرموده است: «چه کسی به جز ما، در عهد و پیمان وفادارتر است؟»


قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱

Quran, At-Tawba(#9), Line #111


«وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ ۚوَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.»


«و چه كسى بهتر از خدا به عهد خود وفا خواهد كرد؟ 

بدين خريد و فروخت كه كرده‌ايد شاد باشيد كه كاميابى بزرگى است.»


بی‌وفایی دان، وفا با ردِّ حق(۸۹)

بر حقوقِ حق ندارد کس سَبَق


(۸۹) ردِّ حق: آنكه از نظرِ حق تعالىٰ مردود است.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shams


آمد جانِ جانِ من، کوریِ دشمنانِ من

رونقِ گُلْسِتانِ من، زینتِ روضهٔ رضا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1723, Divan e Shams


هزار ابرِ عنایت بر آسمانِ رضاست

اگر ببارم، از آن ابر بر سَرَت بارم


مولوی، دیوان شمس، ترجیع شمارهٔ بیست و پنج

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Tarjiaat) #25, Divan e Shams


این ره چنین دراز به یکدم میسّرست

این روضه دور نیست، چو رهبر تو را رضاست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #839, Divan e Shams


بی آن خمیرمایه گر تو خمیر تن را

صد سال گرم داری، نانش فطیر(۹۰) باشد


(۹۰) فَطیر: نانی که درست پخته نشده باشد.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #313, Divan e Shams


جوابِ مشکلِ حیوان گیاه آمد و کاه

که تخمِ شهوتِ او شد خمیرمایهٔ خواب


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1746, Divan e Shams


خمیرکردهٔ یزدان کجا بماند خام؟

خمیرمایه پذیرم، نه از فَطیرانم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3781


با سُلیمان، پای در دریا بِنِه

تا چو داود آب، سازد صد زِرِه‏

 

آن سُلیمان، پیشِ جمله حاضرست

لیک غیرت چشمْ‌بند و، ساحرست‏

 

تا ز جهل و، خوابناکیّ و، فضول

او به پیشِ ما و، ما از وَی مَلول‏


تشنه را دردِ سر آرد بانگِ رعد

چون نداند کو کشاند ابرِ سعد

  

چشمِ او مانده‌ست در جُویِ روان

بی‏‌خبر از ذوقِ آبِ آسمان‏

 

مَرْکبِ هِمّت سویِ اسباب راند

از مُسَبِّب لاجَرَم محروم ماند


آنکه بیند او مُسَبِّب را عیان

کَی نهد دل بر سبب‌هایِ جهان؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2673


سَر ببخشد، شکر خواهد سجده‌یی

پا ببخشد، شکر خواهد قعده‌یی

 

قوم گفته: شکرِ ما را بُرد غول

ما شدیم از شکر و از نعمت مَلول

 

ما چنان پژمرده گشتیم از عطا

که نه طاعتْمان خوش آید، نه خطا


ما نمی‌خواهیم نعمت‌ها و باغ

ما نمی‌خواهیم اسباب و فراغ


قرآن کریم، سورهٔ علق (۹۶)، آیهٔ ۶ تا ۸

Quran, Al-Alaq(#96), Line #6-8


«كَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَىٰ» (۶)


«حقا كه آدمى نافرمانى مى‌كند،»


«أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَىٰ» (۷)


«هرگاه كه خويشتن را بى‌نياز بيند.»


«إِنَّ إِلَىٰ رَبِّكَ الرُّجْعَىٰ» (۸)


«هر آينه بازگشت به سوى پروردگار توست.»


انبیا گفتند: در دل علّتی‌ست

که از آن در حق‌شناسی آفتی‌ست

 

نعمت از وَی جملگی علّت شود

طعمه در بیمار، کَی قوّت شود؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2932


ما برین درگَه ملولان نیستیم

تا ز بُعدِ راه، هر جا بیستیم

 

دل فرو بسته و، ملول آن کس بُوَد

کز فراقِ یار در مَحْبَس بُوَد

 

دلبر و مطلوب، با ما حاضر است

در نثارِ رحمتش، جان شاکر است

 

در دلِ ما لاله‌زار و گُلشنی‌ست

پیری و پَژمُردگی را راه نیست

 

دایماً تَرّ و جوانیم و لطیف

تازه و شیرین و خندان و ظریف

 

پیشِ ما صد سال و یکساعت یکی‌ست

که دراز و کوته از ما مُنفکی‌ست(۹۱)


آن دراز و کوُتَهی در جسم‌هاست

آن دراز و کوته اندر جان کجاست؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3602

 

«آدابُ الْمُسْتَمِعینَ َوالْمُریدینَ عِنْدَ فَیْضِ الْحِکْمَةِ مِنْ لِسانِ الشَّیخ»


«آداب شنوندگان و مریدان، آنگاه که سخنان حکمت‌آمیز از زبان شیخ جاری شود.»


بر مَلولان، این مکرّر کردن است

نزدِ من عمرِ مکرَّر بُردن است

 

شمع از برقِ مُکَرَّر بر شود

خاک از تابِ مُکَرَّر زر شود

 

گر هزاران طالبند و، یک مَلول

از رسالت باز می‌مانَد رسول


این رسولانِ ضمیرِ رازگُو

مُسْتَمع خواهند، اِسرافیل‌خو

  

نخوتی(۹۲) دارند و، کبری چون شهان

چاکری خواهند از اهلِ جهان

 

تا ادب‌هاشان به جاگَه نآوری

از رسالتْشان چگونه بر خوری(۹۳)؟


کی رسانند آن امانت را به تو

تا نباشی پیششان راکع(۹۴) دوتو(۹۵)؟


هر ادبْشان کَی همی‌ آید پسند؟

کآمدند ایشان ز ایوانِ بلند

 

نه گدایانند کز هر خدمتی

از تو دارند ای مزوِّر مِنّتی


لیک با بی‌رغبتی‌ها ای ضمیر

صدقهٔ‌ سلطان بیفشان، وامگیر


اسبِ خود را، ای رسولِ آسمان

در ملولان منگر و، اندر جهان

 

فرّخ آن تُرکی(۹۶) که استیزه نهد(۹۷)

اسبش اندر خندقِ آتش جهد

 

گرم گرداند فَرَس را آنچنان

که کند آهنگِ اوجِ آسمان

 

چشم را از غیر و غیرت دوخته

همچو آتش خشک و، تر را سوخته


گر پشیمانی بر او عیبی کند

آتش اوّل در پشیمانی زند

 

خود، پشیمانی نروید از عدم

چون ببیند گرمیِ صاحب‌قدم


(۹۱) مُنفک: جدا شده

(۹۲) نخوت: تکبر، خودبزرگ‌بینی

(۹۳) بَر خوری: میوه خوری، برخوردار شوی

(۹۴) راکع: رکوع کننده

(۹۵) دوتو: خمیده، دولا

(۹۶) تُرک: در اینجا به معنی جنگاور و مجاهد دلاور است.

(۹۷) استیزه نهد: جنگ و جهاد کند، دلاوری و جنگاوری از خود نشان دهد.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #199


ما ز مال و زر ملول و تُخْمه‌ایم

ما به حرص و جمع، نه چون عامه‌ایم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1358


صوفیی در باغ از بهرِ گشاد

صوفیانه روی بر زانو نهاد

 

پس فرو رفت او به خود، اندر نُغول(۹۸)

شد ملول از صورتِ خوابش فَضُول(۹۹)

 

که چه خُسپی؟ آخر اندر رَز(۱۰۰) نگر

این درختان بین و آثارِ خُضَر(۱۰۱)


(۹۸) نُغول: ژرف

(۹۹) فَضُول: زیاده‌گو، یاوه‌گو

(۱۰۰) رَز: درخت انگور، در اینجا مطلق درخت

(۱۰۱) خُضَر: جمعِ خُضْرَة به معنی سبزی‌ها

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #570


ای ز تو ویران دکان و منزلم

چون ننالم؟ چون بیفشاری دلم

 

چون گریزم؟ زآنکه بی‌تو زنده نیست

بی‌خداوندیت بودِ بنده نیست

 

جانِ من بِستان، تو ای جان را اصول

زآنکه بی‌تو گشته‌ام از جان ملول


عاشقم من بر فنِ دیوانگی

سیرم از فرهنگی و فرزانگی

 

چون بدرّد شرم، گویم راز فاش

چند ازین صبر و زَحیر(۱۰۲) و ارتعاش(۱۰۳)

 

در حیا پنهان شدم همچون سِجاف(۱۰۴)

ناگهان بِجْهَم ازین زیرِ لِحاف(۱۰۵)


ای رفیقان، راهها را بست یار

آهویِ لنگیم و او شیرِ شکار

 

جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟

در کفِ شیرِ نرِ خون‌خواره‌ای

 

او ندارد خواب و خور، چون آفتاب

روح‌ها را می‌کند بی‌خورد و خواب


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۵۵

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #255


«اللهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ۚ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ ۚ لَهُ… .»


«الله خدايى است كه هيچ خدايى جز او نيست. زنده و پاينده است. 

نه خواب سبك او را فرا مى‌گيرد و نه خواب سنگين… .»


قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۱۴

Quran, Al-An’aam(#6), Line #14


«… وَهُوَ يُطْعِمُ وَلَا يُطْعَمُ ۗ … .»


«… و مى‌خوراند و به طعامش نياز نيست… .»


که بیا من باش یا همخویِ من

تا ببینی در تجلّی رویِ من


حديث


«تَخَلَّقوا بِأَخلاقِ الله»


«من در باطن كسی تجلی خواهم کرد که خوی الهی بپذیرد 

و از خوی و عادت مادی و حیوانی دوری کند.»


ور ندیدی، چون چنین شیدا شدی؟

خاک بودی، طالبِ اِحیا شدی

 

گر ز بی‌سویت نداده‌ست او علف

چشمِ جانت چون بمانده‌ست آن طرف؟


(۱۰۲) زَحیر: ناله

(۱۰۳) ارتعاش: لرزش، در اینجا به معنی پریشانی و اضطراب

(۱۰۴) سِجاف: پرده

(۱۰۵) لِحاف: روکش، روانداز

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #374


گر نخواهم داد، خود ننمایَمَش

چونْش کردم بسته‌دل، بگشایمش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #582

 

گُربه بر سوراخ زآن شد مُعتکِف(۱۰۶)

که از آن سوراخ او شد مُعتلِف(۱۰۷)

 

گربهٔ‌ دیگر همی‌ گردد به بام

کز شکارِ مرغ یابید او طعام

 

آن یکی را قبله شد جُولاهِگی(۱۰۸)

وآن یکی حارِس برای جامِگی(۱۰۹)


وآن یکی بیکار و رو در لامکان

که از آن سو دادیش تو قُوتِ جان

 

کار، او دارد که حق را شد مُرید

بهرِ کارِ او زِ هر کاری بُرید

 

دیگران چون کودکان این روزِ چند

تا شبِ تَرحال(۱۱۰) بازی می‌کنند


خوابناکی کو ز یَقْظَت(۱۱۱) می‌جهد

دایهٔ‌ وسواس عِشوه‌ش می‌دهد(۱۱۲)

 

رُو بخسپ ای جان که نگذاریم ما

که کسی از خواب بِجْهاند تو را

 

هم تو خود را بر کَنی از بیخِ خواب

همچو تشنه که شنود او بانگِ آب


بانگِ آبم من به گوش تشنگان

همچو باران می‌رسم از آسمان

 

بَرجِه ای عاشق، برآور اضطراب

بانگِ آب و تشنه و آنگاه خواب؟


(۱۰۶) مُعتکِف: گوشه نشین، در اینجا به معنی در کمین نشسته

(۱۰۷) مُعتلِف: علف خورنده در اینجا فقط به معنی خورنده است.

(۱۰۸) جُولاهِگی: بافندگی، نسّاجی

(۱۰۹) جامِگی: مقرّری و مستمری که به سپاهیان و خادمان دهند.

(۱۱۰) تَرحال: کوچیدن، در اینجا مراد کوچیدن از دنیاست.

(۱۱۱) یَقْظَت: بیداری

(۱۱۲) عِشوه‌ دادن: فریب دادن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #832

 

کی نَظاره اهلِ بِخْریدن بُوَد؟

آن نَظارهٔ گول گردیدن بُوَد

 

پُرس‌پُرسان، کاین به چند و آن به چند؟

از پِی تعبیرِ وقت(۱۱۳) و ریشخند

 

از ملولی کاله(۱۱۴) می‌خواهد ز تو

نیست آن کس مشتری و کاله‌جو


کالَه را صدبار دید و باز داد

جامه کَی پیمود(۱۱۵) او؟ پیمود باد(۱۱۶)

 

کو قُدوم و کَرّ و فَرِّ مشتری

کو مِزاحِ(۱۱۷) گَنگلیِّ(۱۱۸) سَرسَری

 

چونکه در ملکش نباشد حَبّه‌ای(۱۱۹)

جز پی گَنْگَل چه جُویَد جُبّه‌ای(۱۲۰)؟


(۱۱۳) تعبیرِ وقت: گذراندن وقت

(۱۱۴) کاله: کالا، متاع

(۱۱۵) جامه پیمودن: در اینجا به معنی لباس خریدن

(۱۱۶) باد پیمودن: تعبیری است از بیهوده کاری

(۱۱۷) مِزاح: شوخی

(۱۱۸) گَنگل: هزل، مسخرگی، شوخی

(۱۱۹) حَبّه‌: واحد اندازه‌گیری

(۱۲۰) جُبّه‌: لباس

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۸۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1894

 

هر کسی را جفت کرده عدلِ حق

پیل را با پیل و بَق را جنسِ بَق(۱۲۱)

 

مونسِ احمد به مجلس، چاریار(۱۲۲)

مونِس بوجهل، عُتبه(۱۲۳) و ذُوالْخِمار(۱۲۴)

 

کعبهٔ جبریل و جانها سدره‌ای(۱۲۵)

قبلهٔ عَبْدُالْبُطون(۱۲۶) شد سفره‌ای

 

قبلهٔ عارف بُوَد نورِ وِصال

قبلهٔ عقلِ مُفَلْسِف شد خیال

 

قبلهٔ زاهد بُوَد یزدانِ بَر(۱۲۷)

قبلهٔ مُطْمع(۱۲۸ و ۱۲۹) بُوَد هَمیانِ زَر

 

قبلهٔ معنی‌وَران(۱۳۰)، صبر و درنگ

قبلهٔ صورت‌پرستان نقشِ سنگ


قبلهٔ باطن‌نشینان ذُوالْمِنَن(۱۳۱)

قبلهٔ ظاهرپرستان رویِ زن

 

همچنین بر می‌شُمَر تازه و کهن

ور ملولی، رو تو کارِ خویش کن

 

رزقِ ما در کأسِ(۱۳۲) زَرّین شد عُقار(۱۳۳)

وآن سگان را آبِ تُتماج(۱۳۴) و تَغار


لایقِ آنکه بدو خُو داده‌ایم

در خورِ آن، رزق بفرستاده‌ایم

 

خویِ آن را عاشقِ نان کرده‌ایم

خویِ این را مستِ جانان کرده‌ایم

 

چون به خویِ خود خوشیّ و خرّمی

پس چه از درْخوردِ خویت می‌رمی؟


مادگی خوش آمدت، چادر بگیر

رستمی خوش آمدت، خنجر بگیر


(۱۲۱) بَق: پشه

(۱۲۲) چاریار: منظور خلفای راشدین است.

(۱۲۳) عُتبه: از سران مشرک قریش

(۱۲۴) ذُوالْخِمار: از گردنکشان دورهٔ جاهلیت عرب

(۱۲۵) سدره‌: سدرة المنتهیٰ، مرتبهٔ اعلای معنوی

(۱۲۶) عَبْدُالْبُطون: لفظا به معنی بندهٔ شکم‌هاست. اما در اینجا معادل شکم‌باره و شکم‌پرست است.

(۱۲۷) یزدانِ بَرّ: خداوند نکوکار

(۱۲۸) مُطْمِع: به طمع درآورنده

(۱۲۹) مُطْمَع: کسی که طمعش انگیخته شده، آزمند

(۱۳۰) معنی‌وَر: دارندهٔ معنی، اهل معنویّت

(۱۳۱) ذُوالْمِنَن: خداوند منّان

(۱۳۲) کأس: جام، جام لبریز

(۱۳۳) عُقار: شراب

(۱۳۴) تُتماج: نوعی آش، در اینجا به معنی طعمه و مطلق غذا

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shams


آمد جانِ جانِ من، کوریِ دشمنانِ من

رونقِ گُلْسِتانِ من، زینتِ روضهٔ رضا

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) لَخْلَخه: ترکیبی از عطرها و بوهای خوش

(۲) ثِمار: جمعِ ثمر، میوه‌ها

(۳) طُرفه: عجیب، شگفت

(۴) درازدَستی‌: تجاوز، دست‌اندازی، چشم‌داشت و طمع داشتن

(۵) اَلصَّلا: دعوتِ عمومی

(۶) شَسْت: قُلّاب ماهیگیری، «دو شَسْت» کنایه از موی جلوی سر است که به دو بخش تقسیم شود و بافته گردد.

(۷) بینی کشیدن: افسار در بینی چارپا افکندن و او را به دنبال خود کشیدن و بردن. در اینجا یعنی منّت و استبدادِ من ذهنی را کشیدن.

(۸) آب به جویِ کسی رفتن: کنایه از حصول خواسته و گشتن اوضاع بر وفق مراد است.

(۹) گُولْخَن: گُلْخَن، مرکز سوختِ حمام‌های قدیم که موادّش از سرگین و چیزهای دیگر بود.

(۱۰) خسیس: پست و فرومایه

(۱۱) ژاژخا: بیهوده‌گو

(۱۲) خسروِ زَمَن: پادشاه زمانه، کنایه از حضرت معشوق

(۱۳) شَعشَعه: تابش و درخشش

(۱۴) عُقار: شراب

(۱۵) طرب‌پرست: شادی‌باره

(۱۶) ساغر: جام

(۱۷) گو: بگو

(۱۸) جایزه: عطیّه، بخشش، جایزه گرو شدن: نعمت‌ها قطع شدن

(۱۹) روضه: باغ، بوستان

(۲۰) سرافیل: اسرافیل. نام فرشته‌ای که مقرب خداست و حامل صور.

(۲۱) نفخه: یک‌بار دمیدن، دَم، نَفَس

(۲۲) صور: شیپور بزرگ

(۲۳) نسیان: فراموشی

(۲۴) هِلَد: گذاشتن، اجازه دادن، فروگذاشتن

(۲۵) اِشکسته‌پا: ناقص

(۲۶) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند

(۲۷) عدو: دشمن

(۲۸) مُبدِل: بَدَل‌کننده، تغییر‌دهنده

(۲۹) داد: عطا، بخشش

(۳۰) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی

(۳۱) لُب: مغز، میوه

(۳۲) وَرْد: گُل، گُلِ سرخ

(۳۳) ذُبول: افسردگی، پژمردگی، مقابل رشد و نموّ

(۳۴) جوع: گرسنگی

(۳۵) اعتلال: سلامتی هاضمه

(۳۶) تُخْمه: نوعی بیماری معده است که بر اثر پرخوری و عدم رعایت ترتیب در خوردن غذا عارض می‌شود.

(۳۷) مَجاعت: گرسنگی

(۳۸) مِکاس: در محاورات عامیانه به معنی «چَک و چانه زدن» است.

(۳۹) اَکْل: خوردن

(۴۰) لَحْم: گوشت

(۴۱) عِشوه‌: فریب، حیله، نیرنگ

(۴۲) شُلّهٔ‌ کَفته: منظور زن و معشوقه است.

(۴۳) خَوْ کردن: وَجین کردن، هَرَس کردن درخت

(۴۴) ریاضت: رنج، زحمت

(۴۵) کامیار: کامیاب، آنکه به آرزوی خود رسیده است.

(۴۶) امرِ کُن: فرمانِ «بشُو و می‌شودِ» خداوند.

(۴۷) خادع: فریب‌دهنده

(۴۸) ژاژ: بیهوده، یاوه

(۴۹) باژ: باج، حراج

(۵۰) قلبی: تقلّبی

(۵۱) تزویر: دروغ‌پردازی

(۵۲) زرّین:‌ طلایی

(۵۳) مُصیب: اصابت کننده، در اینجا یعنی درد تو را متوجّه خود سازد.

(۵۴) مُشک‌بیز: غربال کنندهٔ مُشک، در اینجا کنایه از افشاکنندهٔ نهانی‌هاست.

(۵۵) گول: ابله، نادان

(۵۶) کَساد: بی‌رونق

(۵۷) بَشارت: مژدگانی، مژده، نوید

(۵۸) لَت: کتک خوردن، سیلی زدن

(۵۹) لوت: انواع خوردنی‌ها، در اینجا مراد رزق و روزی معنوی است.

(۶۰) حانوت: دکان، در اینجا منظور خانهٔ آن غریب است.

(۶۱) مَطار: محلّ پرواز، پرواز کردن

(۶۲) سَمَر: حکایتی که در شب نقل کنند، قصّه‌های شبانه

(۶۳) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۶۴) حَدید: آهن

(۶۵) تگ: ته و بُن

(۶۶) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۶۷) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

(۶۸) نَفَخْتُ: دمیدم

(۶۹) حَبر: دانشمند، دانا

(۷۰) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۷۱) خارِق: شکافنده، پاره‌کننده، ازهم‌درنده

(۷۲) دامن داشتن: کنایه از توانگر بودن و ثروت داشتن

(۷۳) دست در دامن زدن: یاری خواستن، متوسل شدن

(۷۴) بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر: به وسیلهٔ من می‌شنود و به وسیلهٔ من می‌بیند.

(۷۵) وَلَه: حیرت

(۷۶) جَعد: زلف معشوق، موی پیچیده و تابدار، تجلیّات حضرت حق

(۷۷) مُقْبِل: نیک‌ بخت

(۷۸) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.

(۷۹) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.

(۸۰) سَداد: راستی و درستی؛ 

(۸۱) واللهُ اَعْلَم بِالسَّداد: خدا به راستی و درستی دانا‌تر است.

(۸۲) شَط: رودخانه

(۸۳) زرّین: طلایی

(۸۴) مَهِل: از مصدر هلیدن به معنی گذاشتن، ترک کردن

(۸۵) دارُالْقَرار: سرای آرامش، فضای یکتایی، سرای جاوید

(۸۶) اِجلالی: گرانقدر

(۸۷) لعین: ملعون

(۸۸) همشیره‌‌: خواهر، در اینجا به معنی همراه و دمساز

(۸۹) ردِّ حق: آنكه از نظرِ حق تعالىٰ مردود است.

(۹۰) فَطیر: نانی که درست پخته نشده باشد.

(۹۱) مُنفک: جدا شده

(۹۲) نخوت: تکبر، خودبزرگ‌بینی

(۹۳) بَر خوری: میوه خوری، برخوردار شوی

(۹۴) راکع: رکوع کننده

(۹۵) دوتو: خمیده، دولا

(۹۶) تُرک: در اینجا به معنی جنگاور و مجاهد دلاور است.

(۹۷) استیزه نهد: جنگ و جهاد کند، دلاوری و جنگاوری از خود نشان دهد.

(۹۸) نُغول: ژرف

(۹۹) فَضُول: زیاده‌گو، یاوه‌گو

(۱۰۰) رَز: درخت انگور، در اینجا مطلق درخت

(۱۰۱) خُضَر: جمعِ خُضْرَة به معنی سبزی‌ها

(۱۰۲) زَحیر: ناله

(۱۰۳) ارتعاش: لرزش، در اینجا به معنی پریشانی و اضطراب

(۱۰۴) سِجاف: پرده

(۱۰۵) لِحاف: روکش، روانداز

(۱۰۶) مُعتکِف: گوشه نشین، در اینجا به معنی در کمین نشسته

(۱۰۷) مُعتلِف: علف خورنده در اینجا فقط به معنی خورنده است.

(۱۰۸) جُولاهِگی: بافندگی، نسّاجی

(۱۰۹) جامِگی: مقرّری و مستمری که به سپاهیان و خادمان دهند.

(۱۱۰) تَرحال: کوچیدن، در اینجا مراد کوچیدن از دنیاست.

(۱۱۱) یَقْظَت: بیداری

(۱۱۲) عِشوه‌ دادن: فریب دادن

(۱۱۳) تعبیرِ وقت: گذراندن وقت

(۱۱۴) کاله: کالا، متاع

(۱۱۵) جامه پیمودن: در اینجا به معنی لباس خریدن

(۱۱۶) باد پیمودن: تعبیری است از بیهوده کاری

(۱۱۷) مِزاح: شوخی

(۱۱۸) گَنگل: هزل، مسخرگی، شوخی

(۱۱۹) حَبّه‌: واحد اندازه‌گیری

(۱۲۰) جُبّه‌: لباس

(۱۲۱) بَق: پشه

(۱۲۲) چاریار: منظور خلفای راشدین است.

(۱۲۳) عُتبه: از سران مشرک قریش

(۱۲۴) ذُوالْخِمار: از گردنکشان دورهٔ جاهلیت عرب

(۱۲۵) سدره‌: سدرة المنتهیٰ، مرتبهٔ اعلای معنوی

(۱۲۶) عَبْدُالْبُطون: لفظا به معنی بندهٔ شکم‌هاست. اما در اینجا معادل شکم‌باره و شکم‌پرست است.

(۱۲۷) یزدانِ بَرّ: خداوند نکوکار

(۱۲۸) مُطْمِع: به طمع درآورنده

(۱۲۹) مُطْمَع: کسی که طمعش انگیخته شده، آزمند

(۱۳۰) معنی‌وَر: دارندهٔ معنی، اهل معنویّت

(۱۳۱) ذُوالْمِنَن: خداوند منّان

(۱۳۲) کأس: جام، جام لبریز

(۱۳۳) عُقار: شراب

(۱۳۴) تُتماج: نوعی آش، در اینجا به معنی طعمه و مطلق غذا


----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shams


گر تو ملولی ای پدر جانب یار من بیا

تا که بهار جان‌ها تازه کند دل تو را


بوی سلام یار من لخلخه بهار من

باغ و گل و ثمار من آرد سوی جان صبا


مستی و طرفه مستی‌ای هستی و طرفه هستی‌ای

ملک و درازدستی‌ای نعره‌زنان که الصلا


پای بکوب و دست زن دست در آن دو شست زن

پیش دو نرگس خوشش کشته نگر دل مرا


زنده به عشق سرکشم بینی جان چرا کشم

پهلوی یار خود خوشم یاوه چرا روم چرا


جان چو سوی وطن رود آب به جوی من رود

تا سوی گولخن رود طبع خسیس ژاژخا


دیدن خسرو زمن شعشعه عقار من

سخت خوش است این وطن می‌نروم از این سرا


جان طرب‌پرست ما عقل خراب مست ما

ساغر جان به دست ما سخت خوش است ای خدا


هوش برفت گو برو جایزه گو بشو گرو

روز شده‌ست گو بشو بی‌شب و روز تو بیا


مست رود نگار من در بر و در کنار من

هیچ مگو که یار من باکرم است و باوفا


آمد جان جان من کوری دشمنان من

رونق گلستان من زینت روضه رضا


مولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shams


گر تو ملولی ای پدر جانب یار من بیا

تا که بهار جان‌ها تازه کند دل تو را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shams


غلام شعر بدآنم که شعر گفته توست

که جان جان سرافیل و نفخه صوری


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2163


پیر پیر عقل باشد ای پسر

نه سپیدی موی اندر ریش و سر


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1976


چشم را در روشنایی خوی کن

گر نه خفاشی نظر آن سوی کن


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۸۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #836


چون‌که غم بینی تو استغفار کن

غم به امر خالق آمد کار کن

‌‌ 

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1567


شیخ کو ینظر بنورالله شد

از نهایت وز نخست آگاه شد


 حدیث


«اِتَّقُوا فَراسَةَ الْمُؤمِنِ فَاَنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِاللهِ.»


«بترسید از زیرکیِ مؤمن که او با نور ِخدا می‌بیند.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3182


فعل توست این غصه‌های دم به دم

این بود معنی قد جف القلم


حدیث


«جَفَّ‌القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائِنٌ.»


«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4102


زآنکه استکمال تعظیم او نکرد

ورنه نسیان در نیآوردی نبرد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shams


بوی سلام یار من لخلخه بهار من

باغ و گل و ثمار من آرد سوی جان صبا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678


چون به من زنده شود این مرده‌تن

جان من باشد که رو آرد به من


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4681


در دمم قصاب‌وار این دوست را

تا هلد آن مغز نغزش پوست را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shams


مستی و طرفه مستی‌ای هستی و طرفه هستی‌ای

ملک و درازدستی‌ای نعره‌زنان که الصلا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501


اول و آخر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی 

قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Hadid(#57), Line #3


«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»


«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #435


ما چو کران ناشنیده یک خطاب

هرزه گویان از قیاس خود جواب‏


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌های خویش

باخبر گشتند از مولای خویش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4468


که مراداتت همه اشکسته‌پاست

پس کسی باشد که کام او رواست

 

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1413


چشمه می‌بینم ولیکن آب نی

راه آبم را مگر زد رهزنی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1232


نه تو اعطیناک کوثر خوانده‌ای

پس چرا خشکی و تشنه مانده‌ای

 

یا مگر فرعونی و کوثر چو نیل

بر تو خون گشته‌ست و ناخوش ای علیل


توبه کن بیزار شو از هر عدو

کو ندارد آب کوثر در کدو


قرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیات ۱ تا ۳

Quran, Al-Kawthar(#108), Line #1-3


«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ»


«ما كوثر را به تو عطا كرديم.»


«فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ»


«پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن‌»


«إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ»


«كه بدخواه تو خود اَبتر است.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵٣٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537


چار آن دل عطای مبدلی است

داد او را قابلیت شرط نیست


بلکه شرط قابلیت داد اوست

داد لب و قابلیت هست پوست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #260, Divan e Shams


خاتم شاهیت در انگشت کرد

تا که شوی حاکم و فرمانروا


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۰

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #30


«وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ۖ قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا 

مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ ۖ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ»


«و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمين خليفه‌اى مى‌آفرينم، 

گفتند: «آيا كسى را مى‌آفرينى كه در آنجا فساد كند و خون‌ها بريزد، 

و حال آنكه ما به ستايش تو تسبيح مى‌گوييم و تو را تقديس مى‌كنيم؟» 

گفت: «من آن دانم كه شما نمى‌دانيد.»»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4291


با خلیل آتش گل و ریحان و ورد

باز بر نمرودیان مرگ است و درد

 

بارها گفتیم این را ای حسن

من ‌نگردم از بیانش سیر من


بارها خوردی تو نان دفع ذبول

این همان نان است چون نبوی ملول

 

در تو جوعی می‌رسد نو ز اعتلال

که همی‌ سوزد از او تخمه و ملال

 

هرکه را درد مجاعت نقد شد

نو شدن با جزو جزوش عقد شد


لذت از جوعست نه از نقل نو

با مجاعت از شکر به نان جو

 

پس ز بی‌جوعی‌ست وز تخمهٔ تمام

آن ملالت نه ز تکرار کلام

 

چون ز دکان و مکاس و قیل و قال

در فریب مردمت نآید ملال


چون ز غیبت واکل لحم مردمان

شصت سالت سیریی نآمد از آن


قرآن کریم، سورهٔ حجرات (۴۹)، آیهٔ ۱۲

Quran, Al-Hujuraat(#49), Line #12


«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ۖ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَبْ 

بَعْضُكُمْ بَعْضًا ۚ أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ ۚ وَاتَّقُوا اللهَ ۚ إِنَّ اللهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ»


«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، از گمان فراوان بپرهيزيد. 

زيرا پاره‌اى از گمانها در حد گناه است. و در كارهاى پنهانى يكديگر جست و جو مكنيد. 

و از يكديگر غيبت مكنيد. آيا هيچ يک از شما دوست دارد كه گوشت برادر مردهٔ خود را بخورد؟

 پس آن را ناخوش خواهيد داشت. و از خدا بترسيد، زيرا خدا توبه‌پذير و مهربان است.»


عشوه‌ها در صید شله کفته تو

بی ملولی بارها خوش گفته تو

 

بار آخر گویی‌اش سوزان و چست

گرم‌تر صد بار از بار نخست


درد داروی کهن را نو کند

درد هر شاخ ملولی خو کند

 

کیمیای نوکننده دردهاست

کو ملولی آن‌طرف که درد خاست

 

هین مزن تو از ملولی آه سرد

درد جو و درد جو و درد درد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137


گفت رو هر که غم دین برگزید

باقی غم‌ها خدا از وی رید


حدیث

«مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ 

وَمَنْ تَشَعَّبَتْ بِهِ الْهُمُومُ فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ.»‏ 


«هر کس غم‌هایش را به غمی واحد محدود کند، خداوند غمهای 

دنیوی او را از میان می‌برد. و اگر کسی غم‌های مختلفی داشته باشد، 

خداوند به او اعتنایی نمی‌دارد که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396


پس ریاضت را به جان شو مشتری

چون سپردی تن به خدمت جان بری


ور ریاضت آیدت بی‌اختیار

سر بنه شکرانه ده ای کامیار


چون حقت داد آن ریاضت شکر کن

تو نکردی او کشیدت ز‌امر کن


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4305


خادع درداند درمان‌های ژاژ

رهزن‌ا‌ند و زرستانان رسم باژ


آب شوری نیست در‌مان عطش

وقت خوردن گر نماید سرد و خوش

 

لیک خادع گشت و مانع شد ز جست

ز‌آب شیرینی کز او صد سبزه رست


همچنین هر زر قلبی مانع است

از شناس زر خوش هرجا که هست

 

پا و پرت را به تزویری برید

که مراد تو منم گیر ای مرید

 

گفت دردت چینم او خود درد بود

مات بود ار چه به ظاهر برد بود


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053


گاو زرین بانگ کرد آخر چه گفت

کاحمقان را این‌همه رغبت شگفت


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4311


رو ز درمان دروغین می‌گریز

تا شود دردت مصیب و مشک‌بیز


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4321

 

خواب ناقص‌عقل و گول آید کساد

پس ز بی‌عقلی چه باشد خواب باد


گفت با خود گنج در خانه من است

پس مرا آنجا چه فقر و شیون است

 

بر سر گنج از گدایی مرده‌ام

زانکه اندر غفلت و در پرده‌ام

 

زین بشارت مست شد دردش نماند

صد هزار الحمد بی‌لب او بخواند

 

گفت بد موقوف این لت لوت من

آب حیوان بود در حانوت من

  

رو که بر لوت شگرفی بر زدم

کوری آن وهم که مفلس بدم


خواه احمق ‌دان مرا خواهی فرو

آن من شد هرچه می‌خواهی بگو

 

من مراد خویش دیدم بی‌گمان

هرچه خواهی گو مرا ای بددهان

 

تو مرا پردرد گو ای محتشم

پیش تو پردرد و پیش خود خوشم

 

وای اگر برعکس بودی این مطار

پیش تو گلزار و پیش خویش زار


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4622


تا به دریا سیر اسپ و زین بود

بعد ازینت مرکب چوبین بود

 

مرکب چوبین به خشکی ابتر است

خاص آن دریاییان را رهبر است

 

این خموشی مرکب چوبین بود

بحریان را خامشی تلقین بود


هر خموشی که ملولت می‌کند

نعره‌های عشق آن سو می‌زند

 

تو همی‌گوئی عجب خامش چراست

او همی ‌گوید عجب گوشش کجاست

 

من ز نعره کر شدم او بی‌خبر

تیزگوشان زین سمر هستند کر


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1900


از ترازو کم کنی من کم کنم

تا تو با من روشنی من روشنم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۲۸

 Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4628


آن یکی در خواب نعره می‌زند

صد‌هزاران بحث و تلقین می‌کند

 

این نشسته پهلوی او بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خبر

خفته خود آن است و کر زآن شور و شر

 

وآن کسی کش مرکب چوبین شکست

غرقه شد در آب او خود ماهی است


نه خموش است و نه گویا نادری‌ست

حال او را در عبارت نام نیست

 

نیست زین دو هر دو هست آن بوالعجب

شرح این گفتن برون است از ادب

 

این مثال آمد رکیک و بی‌ورود

لیک در محسوس از این بهتر نبود


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حدید

ای بسی بسته به بند ناپدید


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگ جو هست سرگین ای فتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکم حق گسترد بهر ما بساط

که بگویید از طریق انبساط


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک گوی لا علم لنا

تا بگیرد دست تو علمتنا


مانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست 

تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیرد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3175


چون ملایک گو که لا علم لنا

یا الهی غیر ما علمتنا


مانند فرشتگان بگو خداوندا ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون‌ است نه موقوف علل


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حبر و سنی

خویش را بدخو و خالی می‌کنی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مرده خود را رها کرده‌ست او

مرده بیگانه را جوید رفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ بر دیگران نوحه‌گری

مدتی بنشین و بر خود می‌گری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قرین بی‌ قول و گفت‌وگوی او

خو بدزدد دل نهان از خوی او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از ره پنهان صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگ درنده‌ست نفس بد یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرین خویش مفزا در صفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shams


پای بکوب و دست زن دست در آن دو شست زن

پیش دو نرگس خوشش کشته نگر دل مرا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1580


چشم او ینظر بنور اللـه شده

پرده‌‏های جهل را خارق بده‏


 حدیث


«اِتَّقُوا فَراسَةَ الْمُؤمِنِ فَاَنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِاللهِ.»


«بترسید از زیرکیِ مؤمن که او با نور ِخدا می‌بیند.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2139


حلقه کوران به چه کار اندرید

دیده‌بان را در میانه آورید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2437, Divan e Shams


دامن ندارد غیر او جمله گدایند ای عمو

درزن دو دست خویش را در دامن شاهنشهی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1937


گفته او را من زبان و چشم تو

من حواس و من رضا و خشم تو


رو که بی‌یسمع و بی‌یبصر توی

سر توی چه جای صاحب‌سر توی


چون شدی من کان للـه از وله

من تو را باشم که کان الله له


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١۵٠٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502


خویش را تسلیم کن بر دام مزد

وانگه از خود بی ز خود چیزی بدزد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۹٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3492


دست کورانه بحبل الله زن

جز بر امر و نهی یزدانی متن


قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۰۳

Quran, Aal-Imran(#3), Line #103


«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا... .»


«و همگان دست در ریسمان خدا زنید و پراکنده مشوید... .»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶١١

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #611


غیر آن جعد نگار مقبلم

گر دو صد زنجیر آری بـگسلم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shams


زنده به عشق سرکشم بینی جان چرا کشم

پهلوی یار خود خوشم یاوه چرا روم چرا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣٢١۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3214


طالب است و غالب است آن کردگار

تا ز هستی‌ها بر آرد او دمار


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #441, Divan e Shams


جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او

آن نور روی موسی عمرانم آرزوست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621


سرنگون زآن شد که از سر دور ماند

خویش را سر ساخت و تنها پیش راند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #387


آن زمان کت امتحان مطلوب شد

مسجد دین تو پرخروب شد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1477


اصل خود جذب است لیک ای خواجه‌تاش

کار کن موقوف آن جذبه مباش


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705


وآن‌که اندر وهم او ترک ادب

بی‌ادب را سرنگونی داد رب


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #839


جهد بی‌توفیق خود کس را مباد

در جهان والله اعلم بالسداد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shams


جان چو سوی وطن رود آب به جوی من رود

تا سوی گولخن رود طبع خسیس ژاژخا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2211


از دم حب الوطن بگذر ‌مایست

که وطن آن‌سوست جان این سوی نیست


گر وطن خواهی گذر زآن سوی شط

این حدیث راست را کم خوان غلط


حدیث


«حُبُّ الْوَطَن مِنَ الاْيمانِ.»


«وطن‌دوستی از ایمان است.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2230


همچنین حب الوطن باشد درست

تو وطن بشناس ای خواجه نخست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶٧٨

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678


چون به من زنده شود این مرده‌‌تن

جان من باشد که رو آرد به من


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053


گاو زرین بانگ کرد آخر چه گفت

کاحمقان را این‌همه رغبت شگفت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #762, Divan e Shams


بخور آن را که رسیدت مهل از بهر ذخیره

که تو بر جوی روانی چو بخوردی دگر آید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shams


دیدن خسرو زمن شعشعه عقار من

سخت خوش است این وطن می‌نروم از این سرا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1653, Divan e Shams


من از این خانه پرنور به در می‌نروم

من از این شهر مبارک به سفر می‌نروم


منم و این صنم و عاشقی و باقی عمر

من از او گر بکشی جای دگر می‌نروم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2108, Divan e Shams


می‌نروم هیچ ازین خانه من

در تک این خانه گرفتم وطن


خانه یار من و دارالقرار

کفر بود نیت بیرون شدن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shams


هوش برفت گو برو جایزه گو بشو گرو

روز شده‌ست گو بشو بی‌شب و روز تو بیا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #16


روزها گر رفت گو رو باک نیست

تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1639


گر تو این انبان ز نان خالی کنی

پر ز گوهرهای اجلالی کنی‌‌

 

طفل جان از شیر شیطان باز کن

بعد از آنش با ملک انباز کن‌‌

 

تا تو تاریک و ملول و تیره‌‌ای

دان که با دیو لعین همشیره‌‌ای‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نفس و شیطان هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل که ایشان یک بدند

بهر حکمت‌هاش دو صورت شدند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shams


مست رود نگار من در بر و در کنار من

هیچ مگو که یار من باکرم است و باوفا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٣٢٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #323


حق تعالی فخر آورد از وفا

گفت من اوفی بعهد غیرنا


حضرت حق تعالی نسبت به خوی وفاداری فخر و مباهات کرده و 

فرموده است چه کسی به جز ما در عهد و پیمان وفادارتر است


قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱

Quran, At-Tawba(#9), Line #111


«وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ ۚوَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.»


«و چه كسى بهتر از خدا به عهد خود وفا خواهد كرد؟ 

بدين خريد و فروخت كه كرده‌ايد شاد باشيد كه كاميابى بزرگى است.»


بی‌وفایی دان وفا با رد حق

بر حقوق حق ندارد کس سبق


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shams


آمد جان جان من کوری دشمنان من

رونق گلستان من زینت روضه رضا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1723, Divan e Shams


هزار ابر عنایت بر آسمان رضاست

اگر ببارم از آن ابر بر سرت بارم


مولوی، دیوان شمس، ترجیع شمارهٔ بیست و پنج

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Tarjiaat) #25, Divan e Shams


این ره چنین دراز به یکدم میسرست

این روضه دور نیست چو رهبر تو را رضاست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #839, Divan e Shams


بی آن خمیرمایه گر تو خمیر تن را

صد سال گرم داری نانش فطیر باشد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #313, Divan e Shams


جواب مشکل حیوان گیاه آمد و کاه

که تخم شهوت او شد خمیرمایه خواب


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1746, Divan e Shams


خمیرکرده یزدان کجا بماند خام

خمیرمایه پذیرم نه از فطیرانم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3781


با سلیمان پای در دریا بنه

تا چو داود آب سازد صد زره‏

 

آن سلیمان پیش جمله حاضرست

لیک غیرت چشم‌بند و ساحرست‏

 

تا ز جهل و خوابناکی و فضول

او به پیش ما و ما از وی ملول‏


تشنه را درد سر آرد بانگ رعد

چون نداند کو کشاند ابر سعد

  

چشم او مانده‌ست در جوی روان

بی‏‌خبر از ذوق آب آسمان‏

 

مرکب همت سوی اسباب راند

از مسبب لاجرم محروم ماند


آنکه بیند او مسبب را عیان

کی نهد دل بر سبب‌های جهان


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2673


سر ببخشد شکر خواهد سجده‌یی

پا ببخشد شکر خواهد قعده‌یی

 

قوم گفته شکر ما را برد غول

ما شدیم از شکر و از نعمت ملول

 

ما چنان پژمرده گشتیم از عطا

که نه طاعتمان خوش آید نه خطا


ما نمی‌خواهیم نعمت‌ها و باغ

ما نمی‌خواهیم اسباب و فراغ


قرآن کریم، سورهٔ علق (۹۶)، آیهٔ ۶ تا ۸

Quran, Al-Alaq(#96), Line #6-8


«كَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَىٰ» 


«حقا كه آدمى نافرمانى مى‌كند،»


«أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَىٰ» 


«هرگاه كه خويشتن را بى‌نياز بيند.»


«إِنَّ إِلَىٰ رَبِّكَ الرُّجْعَىٰ» 


«هر آينه بازگشت به سوى پروردگار توست.»


انبیا گفتند در دل علتی‌ست

که از آن در حق‌شناسی آفتی‌ست

 

نعمت از وی جملگی علت شود

طعمه در بیمار کی قوت شود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2932


ما برین درگه ملولان نیستیم

تا ز بعد راه هر جا بیستیم

 

دل فرو بسته و ملول آن کس بود

کز فراق یار در محبس بود

 

دلبر و مطلوب با ما حاضر است

در نثار رحمتش جان شاکر است

 

در دل ما لاله‌زار و گلشنی‌ست

پیری و پژمردگی را راه نیست

 

دایما تر و جوانیم و لطیف

تازه و شیرین و خندان و ظریف

 

پیش ما صد سال و یکساعت یکی‌ست

که دراز و کوته از ما منفکی‌ست


آن دراز و کوتهی در جسم‌هاست

آن دراز و کوته اندر جان کجاست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3602

 

«آدابُ الْمُسْتَمِعینَ َوالْمُریدینَ عِنْدَ فَیْضِ الْحِکْمَةِ مِنْ لِسانِ الشَّیخ»


«آداب شنوندگان و مریدان، آنگاه که سخنان حکمت‌آمیز از زبان شیخ جاری شود.»


بر ملولان این مکرر کردن است

نزد من عمر مکرر بردن است

 

شمع از برق مکرر بر شود

خاک از تاب مکرر زر شود

 

گر هزاران طالبند و یک ملول

از رسالت باز می‌ماند رسول


این رسولان ضمیر رازگو

مستمع خواهند اسرافیل‌خو

  

نخوتی دارند و کبری چون شهان

چاکری خواهند از اهل جهان

 

تا ادب‌هاشان به جاگه نآوری

از رسالتشان چگونه بر خوری


کی رسانند آن امانت را به تو

تا نباشی پیششان راکع دوتو


هر ادبشان کی همی‌ آید پسند

کآمدند ایشان ز ایوان بلند

 

نه گدایانند کز هر خدمتی

از تو دارند ای مزور منتی


لیک با بی‌رغبتی‌ها ای ضمیر

صدقه سلطان بیفشان وامگیر


اسب خود را ای رسول آسمان

در ملولان منگر و اندر جهان

 

فرخ آن ترکی که استیزه نهد

اسبش اندر خندق آتش جهد

 

گرم گرداند فرس را آنچنان

که کند آهنگ اوج آسمان

 

چشم را از غیر و غیرت دوخته

همچو آتش خشک و تر را سوخته


گر پشیمانی بر او عیبی کند

آتش اول در پشیمانی زند

 

خود پشیمانی نروید از عدم

چون ببیند گرمی صاحب‌قدم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #199


ما ز مال و زر ملول و تخمه‌ایم

ما به حرص و جمع نه چون عامه‌ایم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1358


صوفیی در باغ از بهر گشاد

صوفیانه روی بر زانو نهاد

 

پس فرو رفت او به خود اندر نغول

شد ملول از صورت خوابش فضول

 

که چه خسپی آخر اندر رز نگر

این درختان بین و آثار خضر


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #570


ای ز تو ویران دکان و منزلم

چون ننالم چون بیفشاری دلم

 

چون گریزم زآنکه بی‌تو زنده نیست

بی‌خداوندیت بود بنده نیست

 

جان من بستان تو ای جان را اصول

زآنکه بی‌تو گشته‌ام از جان ملول


عاشقم من بر فن دیوانگی

سیرم از فرهنگی و فرزانگی

 

چون بدرد شرم گویم راز فاش

چند ازین صبر و زحیر و ارتعاش

 

در حیا پنهان شدم همچون سجاف

ناگهان بجهم ازین زیر لحاف


ای رفیقان راهها را بست یار

آهوی لنگیم و او شیر شکار

 

جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ا

در کف شیر نر خون‌خواره‌ای

 

او ندارد خواب و خور چون آفتاب

روح‌ها را می‌کند بی‌خورد و خواب


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۵۵

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #255


«اللهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ۚ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ ۚ لَهُ… .»


«الله خدايى است كه هيچ خدايى جز او نيست. زنده و پاينده است. 

نه خواب سبك او را فرا مى‌گيرد و نه خواب سنگين… .»


قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۱۴

Quran, Al-An’aam(#6), Line #14


«… وَهُوَ يُطْعِمُ وَلَا يُطْعَمُ ۗ … .»


«… و مى‌خوراند و به طعامش نياز نيست… .»


که بیا من باش یا همخوی من

تا ببینی در تجلی روی من


حديث


«تَخَلَّقوا بِأَخلاقِ الله»


«من در باطن كسی تجلی خواهم کرد که خوی الهی بپذیرد 

و از خوی و عادت مادی و حیوانی دوری کند.»


ور ندیدی چون چنین شیدا شدی

خاک بودی طالب احیا شدی

 

گر ز بی‌سویت نداده‌ست او علف

چشم جانت چون بمانده‌ست آن طرف


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #374


گر نخواهم داد خود ننمایمش

چونش کردم بسته‌دل بگشایمش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #582

 

گربه بر سوراخ زآن شد معتکف

که از آن سوراخ او شد معتلف

 

گربه دیگر همی‌ گردد به بام

کز شکار مرغ یابید او طعام

 

آن یکی را قبله شد جولاهگی

وآن یکی حارس برای جامگی


وآن یکی بیکار و رو در لامکان

که از آن سو دادیش تو قوت جان

 

کار او دارد که حق را شد مرید

بهر کار او ز هر کاری برید

 

دیگران چون کودکان این روز چند

تا شب ترحال بازی می‌کنند


خوابناکی کو ز یقظت می‌جهد

دایه وسواس عشوه‌ش می‌دهد

 

رو بخسپ ای جان که نگذاریم ما

که کسی از خواب بجهاند تو را

 

هم تو خود را بر کنی از بیخ خواب

همچو تشنه که شنود او بانگ آب


بانگ آبم من به گوش تشنگان

همچو باران می‌رسم از آسمان

 

برجه ای عاشق برآور اضطراب

بانگ آب و تشنه و آنگاه خواب


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #832

 

کی نظاره اهل بخریدن بود

آن نظاره گول گردیدن بود

 

پرس‌پرسان کاین به چند و آن به چند

از پی تعبیر وقت و ریشخند

 

از ملولی کاله می‌خواهد ز تو

نیست آن کس مشتری و کاله‌جو


کاله را صدبار دید و باز داد

جامه کی پیمود او پیمود باد

 

کو قدوم و کر و فر مشتری

کو مزاح گنگلی سرسری

 

چونکه در ملکش نباشد حبه‌ای

جز پی گنگل چه جوید جبه‌ای


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۸۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1894

 

هر کسی را جفت کرده عدل حق

پیل را با پیل و بق را جنس بق

 

مونس احمد به مجلس چاریار

مونس بوجهل عتبه و ذوالخمار

 

کعبه جبریل و جانها سدره‌ای

قبله عبدالبطون شد سفره‌ای

 

قبله عارف بود نور وصال

قبله عقل مفلسف شد خیال

 

قبله زاهد بود یزدان بر

قبله مطمع بود همیان زر

 

قبله معنی‌وران صبر و درنگ

قبله صورت‌پرستان نقش سنگ


قبله باطن‌نشینان ذوالمنن

قبله ظاهرپرستان روی زن

 

همچنین بر می‌شمر تازه و کهن

ور ملولی رو تو کار خویش کن

 

رزق ما در کأس زرین شد عقار

وآن سگان را آب تتماج و تغار


لایق آنکه بدو خو داده‌ایم

در خور آن رزق بفرستاده‌ایم

 

خوی آن را عاشق نان کرده‌ایم

خوی این را مست جانان کرده‌ایم

 

چون به خوی خود خوشی و خرمی

پس چه از درخورد خویت می‌رمی


مادگی خوش آمدت چادر بگیر

رستمی خوش آمدت خنجر بگیر


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shams


آمد جان جان من کوری دشمنان من

رونق گلستان من زینت روضه رضا


shirin7shComment by: shirin7sh
...تو یکی نه ای هزاری

هزاران درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی که چراغ زندگی را روشن کردید

من این شادی بی سبب، تسلیم و رضا، فضاگشایی، صبر و شکر و عشق و ... را از شما آموختم

درود بي پايان بر شما ، بسي سعادت از آن ما که با شماييم،ناتوانم از تشکر و سپاسگزارم برای همه چیز

سپاس تلاشتان را ، سپاس همت تان را ، سپاس عشق تان را


Back

Privacy Policy