Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #760
برنامه صوتی شماره ۷۶۰ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 443 votes | 9322 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه صوتی شماره ۷۶۰ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی

۱۳۹۸ تاریخ اجرا: ۲۲ آوریل ۲۰۱۹ ـ ۳ اردیبهشت





مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 18, Divan e Shams


ای یوسفِ خوش نامِ ما، خوش می‌روی بر بامِ ما

« اِنّا فَتَحْنا*» اَلصّلا بازآ ز بام از در درآ

ای بَحرِ(۱) پُر مرجانِ من، والَله سبک شد جانِ من

این جانِ سرگردانِ من از گردشِ این آسیا(۲)

ای ساربان! با قافله مَگذر، مَرو زین مرحله

اُشتر بخوابان هین هَله(۳)، نَه از بهرِ من، بهرِ خدا

نی نی برو، مجنون برو، خوش در میانِ خون برو

از چون مگو، بی‌چون برو، زیرا که جان را نیست جا

گر قالبت در خاک شد، جانِ تو بر اَفلاک(۴) شد

گر خرقه(۵) تو چاک شد، جانِ تو را نَبْوَد فنا(۶)

از سِرِّ دل بیرون نِه‌ای، بِنمای رو کایینه‌ای

چون عشق را سرفتنه‌ای(۷)، پیشِ تو آید فتنه‌ها

گویی مرا چون می‌روی؟ گستاخ و افزون می‌روی؟!

بنگر که در خون می‌روی، آخر نگویی تا کجا؟!

گفتم که « ز آتشهایِ دل، بر روی مَفرَشهای(۸) دل

می غَلْت(۹) در سودایِ دل تا بحرِ یَفْعَل ما یَشا**»؟

هر دم رسولی می‌رسد، جان را گریبان می‌کشد

بر دل خیالی می‌دَوَد، یعنی: « به اصلِ خود بیا »

دل از جهانِ رنگ و بو(۱۰) گشته گریزان سو به سو

نعره زنان که: «آن اصل کو؟!» جامه دران اندر وفا


* قرآن کریم، سوره فتح(۴۸)، آیه ۱

Quran, Sooreh Al-Fath(#48), Line #1


إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا 


ما براى تو پيروزى نمايانى را مقدّر كرده‌ايم.


** قرآن کریم، سوره ابراهیم(۱۴)، آیه ۲۷

Quran, Sooreh Ibrahim(#14), Line #27


يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ ۖ وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ ۚ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ 


خدا مؤمنان را به سبب اعتقاد استوارشان در دنيا و آخرت پايدار مى‌دارد.

و ظالمان را گمراه مى‌سازد و هر چه خواهد همان مى‌كند.


 مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1787, Divan e Shams


گر آخر آمد عشق تو گردد ز اولها فزون

بنوشت توقیعت(۱۱) خدا کَاخِرونَ السّابِقون

زرین شده طُغرایِ او زِ انّا فَتَحْناهای او

سر کرده صورتهای او از بحرِ جانِ آبگون


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۷ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2437, Divan e Shams


ای یوسفِ خوش نام هی، در ره میا بی‌همرهی

مَسکُل ز یعقوبِ خرد، تا درنیفتی در چَهی

آن سگ بُوَد کاو بیهده خُسپَد به پیشِ هر دری

وان خَر بُوَد کز ماندگی آید سوی هر خَرگهی


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shams


دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ بپذیر

کارِ او کُنْ فَیَکُون ‌ست، نه موقوفِ علل


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 638, Divan e Shams


چنان گشت و چنین گشت، چنان راست نیاید

مدانید که چونید، مدانید که چندید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا بازکشد به بی‌جهاتت

گفتی که خمش کنم نکردی

می‌خندد عشق بر ثباتت


 مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۹۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1594, Divan e Shams


الصلا ای عاشقان، ‌هان الصلا این کاریان

باده کاری است این جا زانک ما این کاره‌ایم

هر سحر پیغام آن پیغامبر خوبان رسد

کالصلا بیچارگان، ما عاشقان را چاره‌ایم

نعره لبیک لبیک از همه برخاسته

مصحف معنی تویی ما هر یکی سی پاره‌ایم


 مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 872, Divan e Shams


ما دل نهاده‌ایم که دلداریی کند

یا گر کشد به رحم و به هنجار می‌کشد

نی نی که کشته را دم او جان همی‌دهد

گر چه به غمزه عاشق بسیار می‌کشد

هِل تا کُشد تو ر نه که آب حیات امست؟

 تلخی مکن که دوست عسل وار می کشد


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 166, Divan e Shams


به عذار جسم منگر که بپوسد و بریزد

به عذار جان نگر که خوش و خوش عذار بادا

تن تیره همچو زاغی و جهان تن زمستان

که به رغم این دو ناخوش ابدا بهار بادا

که قوام این دو ناخوش به چهار عنصر آمد

که قوام بندگانت بجز این چهار بادا


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1177, Divan e Shams


تن ما خرقه ایست پرتضریب(۱۲)

جان ما صوفییست معنی دار

خرقه پر ز بند روزی چند

جان و عشق است تا ابد بر کار

این جهان همچو موم رنگارنگ

عشق چون آتشی عظیم شرار

موم و آتش چو گشت همسایه

نقش و رنگش فنا شود ناچار


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۵۶۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 567, Divan e Shams


برآرد عشق یک فتنه که مردم راه کُه گیرد

به شهر اندر کسی ماند که جویای فنا باشد

زند آتش در این بیشه که بگریزند نخجیران

ز آتش هر که نگریزد چو ابراهیم ما باشد

خمش کوته کن ای خاطر که علم اول و آخر

بیان کرده بود عاشق چو پیش شاه لا باشد


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۷۲۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1729, Divan e Shams


الستُ گفتیم از غیب و تو بلی گفتی

چه شد بلی تو چون غیب را عیان کردیم


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۲۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 226, Divan e Shams


الست عشق رسید و هر آن که گفت: بلی

گواه گفت بلی هست صد هزار بلا

بلا دُرست، و بلادُر(۱۳) تو را کند زیرک

خصوص در یتیمی که هست از آن دریا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line # 1323


جز خضوع و بندگی و اعتذار

اندرین حضرت ندارد اعتبار


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2465


لحظه‌ای ماهم کند یک دَم سیاه

خود چه باشد غیرِ این کار اِله؟

پیشِ چوگانهای حکمِ کُنْ فَکان

می‌دویم اندر مکان و لامَکان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3339


نعرهٔ لاضَیْر(۱۴) بر گردون رسید

هین بِبُر که جان ز جان کندن رهید


ساحران با بانگی بلند که به آسمان می رسید گفتند:

هیچ ضرری به ما نمی رسد. هان اینک (ای فرعون دست و پای ما را)

قطع کن که جان ما از جان کندن نجات یافت.


قرآن کریم، سوره شعراء(۲۶)، آیه ۵۰

Quran, Sooreh Ash-Shu'araa(#26), Line #50


قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ


گفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیرد

که به سوی پروردگارمان بازگردیم.


ما بدانستیم ما این تن نه‌ایم

از وَرایِ تن، به یزدان می‌زییم

ای خُنُک(۱۵) آن را که ذاتِ خود شناخت

اندر اَمنِ سَرمدی قصری بساخت

کودکی گرید پیِ جُوز(۱۶) و مَویز

پیشِ عاقل باشد آن بس سهل چیز

پیشِ دل، جُوز و مَویز آمد جسد

طفل کی در دانشِ مردان رسد؟

هر که محجوب است، او خود کودک است

مرد آن باشد که بیرون از شک است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۲۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4624


این خموشی مرکب چوبین بُوَد

بحریان را خامشی تلقین بُوَد

هر خموشی که ملولت می‌کند

نعره‌های عشق آن سو می‌زند

تو همی‌گویی: عجب! خامش چراست؟

او همی‌گوید: عجب! گوشش کجاست؟

من ز نعره کَر شدم، او بی‌خبر

تیزگوشان زین سَمَر(۱۷) هستند کَر


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۱۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2811


شد صفیر باز جان در مَرْج دین

نعره‌های لا اُحِبُّ الْافِلین


شاهباز جان در چمنزار دین فریاد بر می آورد

که من افول کنندگان را دوست ندارم


قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۷۶

Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #76


فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي

فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ


چون شب او را فروگرفت، ستاره‌اى ديد.

گفت: اين است پروردگار من. چون فرو شد،

گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2558


پس ترا بیرون کند صاحب دکان

وین دکان را بر کَنَد از روی کان

تو ز حسرت، گاه بر سر می‌زنی

گاه ریش خام خود بر می‌کنی

کای دریغا آنِ من بود این دکان

کور بودم، بر نخوردم زین مکان

ای دریغا بودِ ما را برد باد

تا ابد یا حَسْرَتا شد لِلْعِباد


دریغا که دار و ندار ما را باد فنا با خود

برد. و در این حال است که بندگان

عاصی باید تا ابد حسرت بخورند.


قرآن کریم، سوره یس(۳۶)، آیه ۳۰

Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #30


يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ ۚ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ

رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ


اى دريغ بر اين بندگان. هيچ پيامبرى بر

آنها مبعوث نشد مگر آنكه مسخره‌اش كردند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1738


جان چو خفته در گل و نسرین بود

چه غمست ار تن در آن سِرگین بود؟

جان خفته چه خبر دارد ز تن

کو به گلشن خفت یا در گُولْخَن؟

می‌زند جان در جهان آبگون

نعره یا لَیْتَ قَوْمی یَعْلَمُون


قرآن کریم، سوره یس(۳۶)، آیه ۲۶

Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #26


قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ


گفته شد: به بهشت درآى. گفت:

اى كاش قوم من مى‌دانستند


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 13


نی حدیث راه پر خون می‌کند

قصه‌های عشق مجنون می‌کند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4171


گوید ای نخود چریدی در بهار

رنج مهمان تو شد نیکوش دار

تا که مهمان باز گردد شُکرساز

پیش شه گوید ز ایثار تو باز

تا به جای نعمتت، منعم رسد

جمله نعمت ها برد بر تو حسد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۷۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4579


ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتی، فتنه‌ای

صد هزاران خرمن اندر حَفْنه‌ای(۱۸)

آفتابی در یکی ذره نهان

ناگهان آن ذره بگشاید دهان

ذره ذره گردد افلاک و زمین

پیشِ آن خورشید، چون جَست از کَمین(۱۹)

این چنین جانی چه درخوردِ تن است؟

هین بشو ای تن از این جان هر دو دست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۱۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 910


عاشقان در سیل تند افتاده‌اند

بر قضای عشق دل بنهاده‌اند

هم‌چو سنگ آسیا اندر مدار

روز و شب گردان و نالان بی‌قرار




(۱) بَحر: دریا

(۲) آسیا: دستگاهی که به ‌وسیلۀ آن غلات را آرد کنند.

(۳) هَلَه: ای، آگاه باش، توجّه کن ، به هوش باش

(۴) اَفلاک: جمعِ فَلَک، به معنی سپهر، گردون

(۵) خرقه: لباسی که هوشیاری در ذهن میپوشد، جبّه ای که از دست پیر

می پوشیده اند و گاهی از تکه های گوناگون دوخته می شد.

(۶) فنا شدن: نابود شدن، در اینجا منظور فنای جسم و کالبد خاکی و

 بقای روح است که از مکان برتر است.

(۷) سرفتنه: سردسته فتنه جویان، فتنه انگیز

(۸) مَفرَش: هرچیز گستردنی. جای پَهن کردن فرش

(۹) غَلْتیدن: گردیدن چیزی بر روی خود یا روی سطحی

(۱۰) جهانِ رنگ و بو: جهان ذهن، فضایی که من ذهنی می بیند، 

عالمِ حسّ که محلِّ کیفیّات و عوارضِ محسوس است.

(۱۱) توقیعفرمان 

(۱۲) تضریب: پاره کردن خرقه

(۱۲) پرتضریب: شکافته

(۱۳) بلادُر: میوه درختی در هند که مصرف دارویی دارد

(۱۴ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن

(۱۵) خُنُک: خوشا

(۱۶) جُوز: گردو 

(۱۷) سَمَر: قصه های شبانه 

(۱۸) حَفْنه: مشتی از گندم و جو و نظیر آن

(۱۹) کَمین: نهانگاه، کَمینگاه


************************


تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 18, Divan e Shams


ای یوسف خوش نام ما، خوش می‌روی بر بام ما

« انا فتحنا*» الصلا بازآ ز بام از در درآ

ای بحر پر مرجان من، والَله سبک شد جان من

این جان سرگردان من از گردش این آسیا

ای ساربان! با قافله مَگذر، مَرو زین مرحله

اشتر بخوابان هین هله، نه از بهر من، بهر خدا

نی نی برو، مجنون برو، خوش در میان خون برو

از چون مگو، بی‌چون برو، زیرا که جان را نیست جا

گر قالبت در خاک شد، جان تو بر افلاک شد

گر خرقه تو چاک شد، جان تو را نبود فنا

از سر دل بیرون نه‌ای، بنمای رو کایینه‌ای

چون عشق را سرفتنه‌ای، پیش تو آید فتنه‌ها

گویی مرا چون می‌روی؟ گستاخ و افزون می‌روی؟!

بنگر که در خون می‌روی، آخر نگویی تا کجا؟!

گفتم که « ز آتشهای دل، بر روی مفرشهای دل

می غلت در سودای دل تا بحر یفعل ما یشا**»؟

هر دم رسولی می‌رسد، جان را گریبان می‌کشد

بر دل خیالی می‌دود، یعنی: « به اصل خود بیا »

دل از جهان رنگ و بو گشته گریزان سو به سو

نعره زنان که: «آن اصل کو؟!» جامه دران اندر وفا


* قرآن کریم، سوره فتح(۴۸)، آیه ۱

Quran, Sooreh Al-Fath(#48), Line #1


إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا 


ما براى تو پيروزى نمايانى را مقدّر كرده‌ايم.


** قرآن کریم، سوره ابراهیم(۱۴)، آیه ۲۷

Quran, Sooreh Ibrahim(#14), Line #27


يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ ۖ وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ ۚ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ 


خدا مؤمنان را به سبب اعتقاد استوارشان در دنيا و آخرت پايدار مى‌دارد.

و ظالمان را گمراه مى‌سازد و هر چه خواهد همان مى‌كند.


 مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1787, Divan e Shams


گر آخر آمد عشق تو گردد ز اولها فزون

بنوشت توقیعت خدا کاخرون السابقون

زرین شده طغرای او ز انا فتحناهای او

سر کرده صورتهای او از بحر جان آبگون


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۷ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2437, Divan e Shams


ای یوسف خوش نام هی، در ره میا بی‌همرهی

مسکل ز یعقوب خرد، تا درنیفتی در چهی

آن سگ بود کاو بیهده خسپد به پیش هر دری

وان خر بود کز ماندگی آید سوی هر خرگهی


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون ‌ست، نه موقوف علل


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 638, Divan e Shams


چنان گشت و چنین گشت، چنان راست نیاید

مدانید که چونید، مدانید که چندید


 مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا بازکشد به بی‌جهاتت

گفتی که خمش کنم نکردی

می‌خندد عشق بر ثباتت


 مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۹۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1594, Divan e Shams


الصلا ای عاشقان، ‌هان الصلا این کاریان

باده کاری است این جا زانک ما این کاره‌ایم

هر سحر پیغام آن پیغامبر خوبان رسد

کالصلا بیچارگان، ما عاشقان را چاره‌ایم

نعره لبیک لبیک از همه برخاسته

مصحف معنی تویی ما هر یکی سی پاره‌ایم


 مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 872, Divan e Shams


ما دل نهاده‌ایم که دلداریی کند

یا گر کشد به رحم و به هنجار می‌کشد

نی نی که کشته را دم او جان همی‌دهد

گر چه به غمزه عاشق بسیار می‌کشد

هل تا کُشد تو ر نه که آب حیات امست؟

 تلخی مکن که دوست عسل وار می کشد


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 166, Divan e Shams


به عذار جسم منگر که بپوسد و بریزد

به عذار جان نگر که خوش و خوش عذار بادا

تن تیره همچو زاغی و جهان تن زمستان

که به رغم این دو ناخوش ابدا بهار بادا

که قوام این دو ناخوش به چهار عنصر آمد

که قوام بندگانت بجز این چهار بادا


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1177, Divan e Shams


تن ما خرقه ایست پرتضریب

جان ما صوفییست معنی دار

خرقه پر ز بند روزی چند

جان و عشق است تا ابد بر کار

این جهان همچو موم رنگارنگ

عشق چون آتشی عظیم شرار

موم و آتش چو گشت همسایه

نقش و رنگش فنا شود ناچار


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۵۶۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 567, Divan e Shams


برآرد عشق یک فتنه که مردم راه که گیرد

به شهر اندر کسی ماند که جویای فنا باشد

زند آتش در این بیشه که بگریزند نخجیران

ز آتش هر که نگریزد چو ابراهیم ما باشد

خمش کوته کن ای خاطر که علم اول و آخر

بیان کرده بود عاشق چو پیش شاه لا باشد


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۷۲۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1729, Divan e Shams


الست گفتیم از غیب و تو بلی گفتی

چه شد بلی تو چون غیب را عیان کردیم


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۲۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 226, Divan e Shams


الست عشق رسید و هر آن که گفت: بلی

گواه گفت بلی هست صد هزار بلا

بلا درست، و بلادر تو را کند زیرک

خصوص در یتیمی که هست از آن دریا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line # 1323


جز خضوع و بندگی و اعتذار

اندرین حضرت ندارد اعتبار


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2465


لحظه‌ای ماهم کند یک دم سیاه

خود چه باشد غیر این کار اله؟

پیش چوگانهای حکم کن فکان

می‌دویم اندر مکان و لامکان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3339


نعره لاضیر بر گردون رسید

هین ببر که جان ز جان کندن رهید


ساحران با بانگی بلند که به آسمان می رسید گفتند:

هیچ ضرری به ما نمی رسد. هان اینک (ای فرعون دست و پای ما را)

قطع کن که جان ما از جان کندن نجات یافت.


قرآن کریم، سوره شعراء(۲۶)، آیه ۵۰

Quran, Sooreh Ash-Shu'araa(#26), Line #50


قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ


گفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیرد

که به سوی پروردگارمان بازگردیم.


ما بدانستیم ما این تن نه‌ایم

از ورای تن، به یزدان می‌زییم

ای خنک آن را که ذات خود شناخت

اندر امن سرمدی قصری بساخت

کودکی گرید پی جوز و مویز

پیشِ عاقل باشد آن بس سهل چیز

پیش دل، جوز و مویز آمد جسد

طفل کی در دانش مردان رسد؟

هر که محجوب است، او خود کودک است

مرد آن باشد که بیرون از شک است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۲۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4624


این خموشی مرکب چوبین بود

بحریان را خامشی تلقین بود

هر خموشی که ملولت می‌کند

نعره‌های عشق آن سو می‌زند

تو همی‌گویی: عجب! خامش چراست؟

او همی‌گوید: عجب! گوشش کجاست؟

من ز نعره کر شدم، او بی‌خبر

تیزگوشان زین سمر هستند کَر


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۱۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2811


شد صفیر باز جان در مرج دین

نعره‌های لا احب الافلین


شاهباز جان در چمنزار دین فریاد بر می آورد

که من افول کنندگان را دوست ندارم


قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۷۶

Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #76


فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي

فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ


چون شب او را فروگرفت، ستاره‌اى ديد.

گفت: اين است پروردگار من. چون فرو شد،

گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2558


پس ترا بیرون کند صاحب دکان

وین دکان را بر کند از روی کان

تو ز حسرت، گاه بر سر می‌زنی

گاه ریش خام خود بر می‌کنی

کای دریغا آن من بود این دکان

کور بودم، بر نخوردم زین مکان

ای دریغا بود ما را برد باد

تا ابد یا حسرتا شد للعباد


دریغا که دار و ندار ما را باد فنا با خود

برد. و در این حال است که بندگان

عاصی باید تا ابد حسرت بخورند.


قرآن کریم، سوره یس(۳۶)، آیه ۳۰

Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #30


يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ ۚ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ

رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ


اى دريغ بر اين بندگان. هيچ پيامبرى بر

آنها مبعوث نشد مگر آنكه مسخره‌اش كردند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1738


جان چو خفته در گل و نسرین بود

چه غمست ار تن در آن سرگین بود؟

جان خفته چه خبر دارد ز تن

کو به گلشن خفت یا در گولخن؟

می‌زند جان در جهان آبگون

نعره یا لیت قومی یعلمون


قرآن کریم، سوره یس(۳۶)، آیه ۲۶

Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #26


قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ


گفته شد: به بهشت درآى. گفت:

اى كاش قوم من مى‌دانستند


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 13


نی حدیث راه پر خون می‌کند

قصه‌های عشق مجنون می‌کند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4171


گوید ای نخود چریدی در بهار

رنج مهمان تو شد نیکوش دار

تا که مهمان باز گردد شُکرساز

پیش شه گوید ز ایثار تو باز

تا به جای نعمتت، منعم رسد

جمله نعمت ها برد بر تو حسد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۷۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4579


ما رمیت اذ رمیتی فتنه‌ای

صد هزاران خرمن اندر حفنه‌ای

آفتابی در یکی ذره نهان

ناگهان آن ذره بگشاید دهان

ذره ذره گردد افلاک و زمین

پیش آن خورشید چون جست از کمین

این چنین جانی چه درخورد تن است؟

هین بشو ای تن از این جان هر دو دست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۱۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 910


عاشقان در سیل تند افتاده‌اند

بر قضای عشق دل بنهاده‌اند

هم‌چو سنگ آسیا اندر مدار

روز و شب گردان و نالان بی‌قرار

shirin7shComment by: shirin7sh
خدایا درپذیر این نعره مستانه ما را
مکن نومید از حسن قبول افسانه ما را
صائب تبریزی

هزاران شکر


Back

Privacy Policy