Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #898
برنامه صوتی شماره ۸۹۸ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 257 votes | 4666 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۸۹۸ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی


۱۴۰۰ تاریخ اجرا۲۸ دسامبر ۲۰۲۱ - ۸ دی


.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۸۹۸ بر روی این لینک کلیک کنید


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.

PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF تمام اشعار این برنامه

   PDF نسخه کوچکتر مناسب جهت پرینت 

مجموع سوالات روزانه مناسب جهت پرینت PDF



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 588, Divan e Shams


صلا رندان دگرباره، که آن شاهِ قمار آمد

اگر تلبیسِ(۱) نو دارد، همانست او که پار(۲) آمد


ز رندان کیست این‌کاره(۳)؟ که پیشِ شاهِ خون‌خواره

میان بندد(۴) دگرباره که اینک وقتِ کار آمد


بیا ساقی سَبُک‌ دستم(۵)، که من باری میان بستم

به جانِ تو که تا هستم مرا عشق اختیار آمد


چو گلزارِ تو را دیدم، چو خار و گل بروییدم

چو خارم سوخت در عشقت، گلم بر تو نثار آمد


پیاپی فتنه انگیزی، ز فتنه بازنگریزی

ولیک این بار دانستم که یارِ من عیار(۶) آمد


اگر بر رو زند یارم، رخی دیگر به پیش آرم

ازیرا رنگِ رخسارم ز دستش آبدار آمد


تویی شاها و دیرینه، مقامِ(۷) توست این سینه

نمی‌گویی کجا بودی؟ که جان بی‌تو نزار(۸) آمد


شهم گوید در این دشتم، تو پنداری که گم گشتم

نمی‌دانی که صبرِ من غِلافِ ذوالفقار آمد


مرا برّید و خون آمد، غزل پرخون برون آمد

برید از من صلاح‌الدّین، به سویِ آن دیار آمد


(۱تلبیس: پوشاندن، فریب و خدعه به کار بردن، 

پوشاندن حقیقت امری

(۲پار: پارسال

(۳این‌کاره: اهل عمل، اهل کار

(۴میان بستن: سخت پیِ انجامِ کاری بودن، کمر همت بستن

(۵سَبُک دست: چابک دست، دست مبارک و خوش‌یُمن

(۶عیار: عیّار، چابک

(۷مقام: محلِّ اقامت

(۸نزار: ضعیف، ناتوان

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 588, Divan e Shams


صلا رندان دگرباره، که آن شاهِ قمار آمد

اگر تلبیسِ نو دارد، همانست او که پار آمد


 مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1227, Divan e Shams


هر لحظه و هر ساعت یک شیوه‌ی نو آرَد

شیرین‌تر و نادرتر زان شیوه‌ی پیشینش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3013, Divan e Shams


یار در آخر زمان کرد طَرَب سازیی

باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی


منسوب به مولانا


دیده‌ای خواهم که باشد شَه‌شناس

تا شناسد شاه را در هر لباس


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1795, Divan e Shams


گر تو مُقامِرزاده‌ای(۹)، در صرفه چون افتاده‌ای؟

صرفه‌گَری رسوا بُوَد، خاصه که با خوبِ خُتن(۱۰)


(۹مُقامرزاده: فرزندِ شخصِ قمارباز

(۱۰خُتن: شهری در ترکستان چین که زیبارویانِ آن معروف بودند.

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۸۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1085, Divan e Shams


خُنُک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش

بنماند هیچش الّا هوسِ قمارِ دیگر


صائب تبریزی، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۲۲۲۴

Saib Tabrizi, Poem(Qazal)# 2224


آن را که خُلقِ خوش هست تنها نمی گذارند

کی بی‌حریف مانَد رندی که خوش قمارست؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2814, Divan e Shams


خُنُک آن دَم که ز مَستان طلبد دوست عوارض(۱۱)

بستاند گرو از ما به‌ کَش(۱۲) و خوب‌‌ عِذاری(۱۳)


(۱۱عوارض: جریمه، پولی که از مجرم گیرند.

(۱۲کَش: خوب، خوش، نیک

(۱۳عِذار: رخسار، صورت

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 588, Divan e Shams


ز رندان کیست این‌کاره؟ که پیشِ شاهِ خون‌خواره

میان بندد دگرباره که اینک وقتِ کار آمد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4608 


کارْ آن کارست ای مُشتاقِ مَست

کَاندر آن کار، ار رَسَد مرگت، خوش است


شد نشانِ صدقِ ایمان ای جوان

آنکه آید خوش تو را مرگ اندر آن


گَر نَشُد ایمانِ تو ای جان چنین

نیست کامل، رو بِجو اِکمالِ دین


هر که اندر کارِ تو شد مرگ‌ْدوست

بر دلِ تو، بی‌کراهت دوست، اوست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۰۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3207 


فکر، آن باشد که بگشاید رَهی

راه، آن باشد که پیش آید شَهی


شاه آن باشد که از خود شَه بُوَد

نه به مخزن ها و لشکر شَه شود


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1450 


راست گفتست آن سپهدارِ بشر

که هر آنکه کرد از دنیا گذر


نیستش درد و دریغ و غَبنِ(۱۴) موت

بلکه هستش صد دریغ از بهرِ فوت


که چرا قبله نکردم مرگ را؟

مخزنِ هر دولت و هر برگ را


(۱۴غَبن: زیان آوردن در معامله، زیان دیدن در داد و ستد

----------------

حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۷۷

 Poem(Qazal)# 177, Divan e Hafez


غلامِ همّتِ آن رندِ عافیت‌ْسوزم

که در گداصفتی کیمیاگری داند


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۷۸

 Poem(Qazal)# 178, Divan e Hafez


صوفیان واستدند از گروِ مِی همه رخت

دلقِ ما بود که در خانه‌ی خَمّار(۱۵) بمانْد


(۱۵خَمّار: مِی‌فروش  

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2439, Divan e Shams


دامن کشانم می‌کشد در بُتکده عَیّاره‌ای(۱۶)

من همچو دامن می‌دوَم اندر پیِ خون خواره‌ای


(۱۶عَیّاره: مؤنث عَیّار، زن فریبنده و حیله باز

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 588, Divan e Shams


بیا ساقی سَبُک‌ دستم، که من باری میان بستم

به جانِ تو که تا هستم مرا عشق اختیار آمد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #649 


اختیار آن را نکو باشد که او

مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۱۷)


(۱۷اِتَّقُوا: بترسید، پرهیز کنید، تقوا پیشه کنید.

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 588, Divan e Shams


چو گلزارِ تو را دیدم، چو خار و گل بروییدم

چو خارم سوخت در عشقت، گلم بر تو نثار آمد


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۸۰

 Poem(Qazal)# 380, Divan e Hafez


من اگر خارم و گر گُل، چمن آرایی هست

که از آن دست که او می‌کشدم می‌رُویَم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2439, Divan e Shams


بی‌خار گردد شاخِ گُل، زیرا که ایمن شد ز ذُلّ(۱۸)

زیرا نماندش دشمنی، گلچین و گل‌افشاره‌ای


(۱۸ذُلّ: فروتنی، خواری، صفر بودنِ من ذهنی

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 588, Divan e Shams


پیاپی فتنه انگیزی، ز فتنه بازنگریزی

ولیک این بار دانستم که یارِ من عیار آمد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۵۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1552 


دیده‌‌یی باید، سببْ سوراخْ کُن(۱۹)

تا حُجُب را بَر کَنَد از بیخ و بُن


تا مسبِّب بیند اندر لامکان

هرزه داند جهد و اَکساب(۲۰) و دکان


از مسبِّب می‌رسد هر خیر و شر

نیست اسباب و وسایط ای پدر


(۱۹سببْ سوراخْ کُن: سوراخ کننده‌ی سبب

(۲۰اَکساب: کسب‌ها

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3784 


تشنه را دردِ سر آرَد بانگِ رعد

چون نداند کو کشاند ابرِ سعد


چشم او مانده‌ست در جویِ روان

بی‌خبر از ذوقِ آبِ آسمان


مَرکَبِ همّت سوی اسباب راند

از مُسبّب لاجرم محروم ماند


آنکه بیند او مُسَبِّب را عَیان

کی نهد دل بر سبب های جهان؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2536, Divan e Shams


به غیرِ دوست هر چَش هست طرّاران همی‌دزدند

به معنی کرده او زین فعل، بر طرّار(۲۱) طرّاری


که تا خلوت کند ز ایشان، کُنَد مشغول ایشان را

بگیرد خانه تجرید(۲۲) و خلوت را به عیّاری(۲۳)


(۲۱طَرّار: دزد، جیب بُر

(۲۲تَجرید: ترک کردن علایق و اغراض دنیوی 

و به طاعت و عبادت پرداختن، تنهایی

(۲۳عَیّار: جوانمرد

----------------

مولوی، دبوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 588, Divan e Shams


اگر بر رو زند یارم، رخی دیگر به پیش آرم

ازیرا رنگِ رخسارم ز دستش آبدار آمد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۸۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2585 


مر تو را دشنام و سیلیِّ شَهان

بهتر آید از ثَنایِ(۲۴) گمرهان


(۲۴ثَنا: ستایش، حمد، دعا

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1484 


خرقه‌ی تسلیم اندر گردنم

بر من آسان کرد سیلی خوردنم


انجیل متی، ۵:۳۹  ۵:۳۸ 

Matthew Gospel, 5:38 - 5:39


“You have heard that it was said, ‘Eye for eye, and tooth for tooth.’ 

But I tell you, do not resist an evil person. If anyone slaps you 

on the right cheek, turn to them the other cheek also.” 


«شنیده‌اید که گفته شده بود:‏ چشم به عوضِ چشم و دندان به عوضِ دندان.‏ 

اما من به شما می‌گویم،‏ با آدم شرور مقابله مکن،‏ بلکه اگر کسی به گونه‌ی 

راستِ تو سیلی زد،‏ گونه‌ی دیگرت را هم به سوی او آور.» 


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 588, Divan e Shams


تویی شاها و دیرینه، مقامِ توست این سینه

نمی‌گویی کجا بودی؟ که جان بی‌تو نزار آمد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2281, Divan e Shams


اندیشه جز زیبا مکن، کاو تار و پودِ صورت است

ز اندیشه‌ی احسن تَنَد، هر صورتی اَحسن شده 


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2820, Divan e Shams


چو به شهرِ تو رسیدم، تو ز من گوشه گزیدی

چو ز شهرِ تو برفتم، به وداعیم ندیدی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۵۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2553, Divan e Shams


کجا شد عهد و پیمانی که می‌کردی؟ نمی‌گویی

کسی را کو به جان و دل تو را جوید نمی‌جویی


چه با لذت جفاکاری که می‌بُکشی بدین زاری

پس آنگه عاشقِ کُشته تو را گوید چو خوش‌خویی


دلا گر چه نزاری تو مقیمِ کوی یاری تو

مرا بس شد ز جان و تن، تو را مژده کز آن کویی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 588, Divan e Shams


شهم گوید در این دشتم، تو پنداری که گم گشتم

نمی‌دانی که صبرِ من غِلافِ ذوالفقار آمد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۸۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #589 


تیغِ لا در قتلِ غیرِ حق براند

دَرنگر زآن پس که بعدِ لا چه ماند؟


ماند اِلَّا الله، باقی جمله رفت

شاد باش ای عشقِ شرکت‌ْسوزِ زَفت(۲۵)


(۲۵زَفت: درشت، فربه، نیرومند

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3839 


یک عنایت بِه ز صد گون اجتهاد

جهد را خوفست از صد گون فَساد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 588, Divan e Shams


مرا برّید و خون آمد، غزل پرخون برون آمد

بُرید از من صلاح الدّین، به سویِ آن دیار آمد 


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1247, Divan e Shams


خونِ ما بر غم حرام و خونِ غم بر ما حلال

هر غمی کو گِرد ما گردید، شد در خونِ خویش


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۰۶۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1068 


هر که مانْد از کاهلی(۲۶) بی‌شُکر و صبر

او همین داند که گیرد پایِ جبر


هر که جبر آورد، خود رنجور(۲۷) کرد

تا همان رنجوری‌اش، در گور کرد


(۲۶کاهلی: تنبلی

(۲۷رنجور: بیمار

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3187 


ترک کن این جبر را که بس تُهی‌ست

تا بدانی سِرِّ سِرِّ جبر چیست


ترک کن این جبرِ جمعِ مَنبلان(۲۸)

تا خبر یابی از آن جبرِ چو جان


(۲۸مَنبَل: تنبل، کاهل، بیکار

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۲۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3729 


یک زمان از وی عنایت برکَنَد

عقلِ زیرک ابلهی‌ها می‌کُند


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #487 


جُز پشیمانی نباشد رَیْعِ(۲۹) او

جُز خسارت بیش نآرَد بَیعِ(۳۰) او


(۲۹رَيْع: باليدن، نموّ كردن

(۳۰بَیع: خرید و فروش

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۹۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 790, Divan e Shams


جُز قیاس(۳۱) و دَوَران(۳۲) هست طُرُق، لیک شُده‌ست­

بر اُولوالْفِقْه(۳۳) و طَبیب و مُتَنَجِّم(۳۴)، مَسْدود


(۳۱قیاس: مقایسه

(۳۲دَوَران: گردیدن دور چیزی، گردش کردن چیزی پیرامون چیز دیگر

(۳۳اُولُوالْفِقْه: فقها، فقیهان

(۳۴مُتَنَجِّم: ستاره‌شناس، مُنَجِّم

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۱۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3711 


« رفتنِ ذُوالْقَرْنَین به کوهِ قاف، و درخواست کردن که: ای کوهِ قاف از 

عظمتِ صفتِ حقّ، ما را بگو. و گفتنِ کوهِ قاف که صفتِ عظمتِ او در 

گفت نیآید، که پیش آنها ادراک‌ها فدا شود و لابه کردنِ ذوالقرنین که 

از صنایعش که در خاطر داری و بر تو گفتن آن آسان‌تر بود بگوی.»


رفت ذُوالْقَرْنَین سویِ کوه قاف

دید او را کز زُمُرُّد بود صاف


گِردِ عالَم حلقه گشته او محیط

مانْد حَیران اندر آن خَلقِ بَسیط(۳۵)


گفت: تو کوهی، دگرها چیستند

که به پیش عُظْمِ(۳۶) تو بازیستند؟


(۳۵بَسیط: گسترده، پهن، در اینجا به معنی بزرگ

(۳۶عُظْم: بزرگی

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #45 


مَطْلَعِ شمس آی اگر اِسکندری

بعد از آن هرجا رَوی نیکوفَری


بعد از آن هر جا رَوی مَشرق شود

شرق‌ها بر مغربت عاشق شود


قرآن کریم، سوره کهف(۱۸)، آیه ۹۰

Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #90


« حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَىٰ قَوْمٍ 

لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْرًا.»


« تا به مكانِ برآمدنِ آفتاب رسيد. ديد بر قومى طلوع مى‌كند 

كه غير از پرتوی آن برايشان هيچ پوششى قرار نداده‌ايم.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #47 


حِسِّ خُفّاشت، سویِ مغرب دَوان

حِسِّ دُرْپاشت(۳۷)، سویِ مشرق روان


راهِ حِس، راهِ خران است ای سوار

ای خران را تو مزاحم، شرم دار


(۳۷دُرْپاش: نثار کننده‌ی مروارید، پاشنده‌ی مروارید، 

کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3714 


گفت: رگ‌هایِ من‌اند آن کوه‌ها

مثلِ من نَبْوَند در حُسن و بَها(۳۸)


من به هر شهری، رگی دارم نهان

بر عُروقم(۳۹) بسته اطرافِ جهان


حق چو خواهد زَلزله‌ی شهری مرا

گوید او، من بَرْجَهانم عِرْق را


پس بجُنبانم من آن رگ را به قهر

که بِدان رگ متّصل گشته‌ست شهر


چون بگوید بَسْ، شود ساکن رگم

ساکنم، وز رویِ فعل اندر تَگم(۴۰)


هم‌چو مرْهم ساکن و بس کارْکُن

چون خِرد ساکن، وزو جُنبان سخُن


نزدِ آنکس که ندانَد عقلش این

زلزله هست از بُخاراتِ زمین


(۳۸بَها: مخفّف بَهاء، به معنی روشنی و درخشش

(۳۹عروق: جمع عِرق به معنی رگ

(۴۰تَگ: دويدن

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۲۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3721 


« موری بر کاغذ می‌رفت، نبشتنِ قلم دید قلم را ستودن گرفت. موری 

دیگر کی چشم تیزتر بود گفت: ستایش انگشتان را کن که اين هنر 

از ايشان می‌بینم. موری ديگر کی از هر دو، چشم روشن‌تر بود 

گفت: من بازو را ستایم که انگشتان، فرعِ بازواند الی آخِرِه.»


مُورَکی بر کاغذی دید او قلم

گفت با موری دگر این راز هم


که عجایب نقش‌ها آن کِلْک(۴۱) کرد

همچو ریحان و چو سوسنْ‌زار و وَرْد(۴۲)


گفت آن مور: اِصْبَعَست(۴۳) آن پیشه‌ور

وین قلم در فعل، فرعست و اثر


گفت آن مورِ سوم کز بازُوَست

که اصبعِ لاغر زِ زُورش نقش بست


هم‌چنین می‌رفت بالا تا یکی

مِهترِ موران، فَطِن(۴۴) بود اندکی


گفت کز صورت مبینید این هنر

که به خواب و مرگ گَردد بی‌خبر


صورت آمد چون لباس و چون عصا

جز به عقل و جان نجنبد نقش‌ها


بی‌خبر بود او که آن عقل و فُوأد(۴۵)

بی ز تقلیب(۴۶) خدا باشد جماد


یک زمان از وی عنایت برکَنَد

عقلِ زیرک ابلهی‌ها می‌کُند


(۴۱کِلْک: قلمِ نويسندگی

(۴۲وَرْد: گُل، گُلِ سرخ

(۴۳اِصْبَع: انگشت

(۴۴فَطِن: هوشیار، دانا

(۴۵فُوأد: قلب

(۴۶تقلیب: برگرداندن

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 560, Divan e Shams


عاشقِ دلبرِ مرا شرم و حیا چرا بُوَد؟

چونکه جمال این بُوَد، رسمِ وفا چرا بُوَد؟


لذّتِ بی‌کرانه‌ای است، عشق شده‌ست نامِ او

قاعده خود شکایت است، ور نه جفا چرا بُوَد؟


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۲۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1727 


قافیه‌اندیشم و دلدارِ من

گویدم مَندیش، جز دیدارِ من


خوش نشین ای قافیه‌اندیشِ من

قافیه‌ی دولت توی در پیشِ من


حرف، چه‌بْوَد؟ تا تو اندیشی از آن

حرف، چه‌بْوَد؟ خارِ دیوارِ رَزان(۴۷)


حرف و صوت و گفت را بر هم زنم

تا که بی این هر سه با تو دم زنم


(۴۷رَز: درختِ انگور، در اینجا به معنای باغ آمده است.

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3316 


از سخن‌گویی مجویید ارتفاع(۴۸)

منتظر را بهْ ز گفتن، استماع(۴۹)


منصبِ تعلیم، نوعِ شهوت‌ست

هر خیالِ شهوتی در رَه بُت‌ست


گر به فضلش پی ببردی هر فَضول(۵۰)

کی فرستادی خدا چندین رسول؟


عقل جزویِ همچو برقست و دَرَخش(۵۱)

در دَرَخشی کی توان شد سوی وَخْش؟(۵۲)


نیست نورِ برق، بهرِ رهبری

بلکه امرست ابر را که می‌گِری


برقِ عقلِ ما برای گریه است

تا بگرید نیستی در شوقِ هست


عقلِ کودک گفت بر کُتّابْ(۵۳) تَن(۵۴)

لیک نتواند به خود آموختن


عقلِ رنجور آردش سویِ طبیب

لیک نبْود در دوا عقلش مُصیب(۵۵)


(۴۸ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن

(۴۹استماع: شنیدن

(۵۰فَضول: یاوه‌گو، کسی که به کارهای غیرِ ضروری می‌پردازد.

(۵۱دَرَخْش: آذرخش، برق

(۵۲وَخْش: نامِ شهرى در ماوراءالنهر كنارِ رودِ جيحون

(۵۳كُتّاب: مكتب‌خانه

(۵۴تَن: فعلِ امر از مصدرِ تنیدن، دلالت دارد بر «خود را به هر چیزی بستن، 

بر چیزی یا کاری مصمّم بودن، مدام به کاری یا چیزی مشغول بودن»

(۵۵مُصیب: اصابت کننده، راست‌کار، راست و درست عمل کننده

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #387 


گر هزاران دام باشد در قدم

چون تو با مایی، نباشد هیچ غم


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱-۳۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #387-1 


چون عنایاتت بوَد با ما مقیم

کی بود بیمی از آن دزد لئیم؟(۵۶)


(۵۶لئیم: پست و فرومایه

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۳۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3730 


چونْش گویا یافت ذُوالقرنین گفت:

چونکه کوهِ قاف دُرِّ نطق سُفْت(۵۷)


کای سخنْ‌گویِ خبیر رازْدان

از صفاتِ حق بکُن با من بیان


گفت: روْ کآن وصف از آن هایل‌تر(۵۸) است

که بیان بر وَی توانَد بُردْ دست


یا قلم را زَهره باشد که به سَر

بر نویسد بر صحایف(۵۹) زآن خبر


گفت: کمتر داستانی بازگو

از عجب‌هایِ حق ای حِبْرِ(۶۰) نکو


گفت: اینَک دشتِ سیصدساله راه

کوه‌های برف پُر کرده است شاه


کوه بر کُه بی‌شمار و بی‌عدد

می‌رسد در هر زمان برفش مدد


کوهِ برفی می‌زند بر دیگری

می‌رساند برف، سردی تا ثَری(۶۱)


کوه برفی می‌زند بر کوهِ برف

دَم به دَم ز انبارِ بی‌حدِّ شِگَرف


گر نبودی این چنین وادی شها

تفِّ دوزخ، محو کردی مر مرا


غافلان را کوههایِ برف دان

تا نسوزد پرده‌هایِ عاقلان


گر نبودی عکسِ جهلِ برفْ‌باف(۶۲)

سوختی از نارِ شوق، آن کوهِ قاف


(۵۷دُر سُفْتن: سوراخ کردن مروارید. کنایه از تکّلم کردن 

و سخن ارزشمند گفتن.

(۵۸هایل: ترساننده، ترسناک. در اینجا به معنی شکوهمند و با هیبت

(۵۹صحایف: جمع صَحیفه به معنی کاغذ، نامه، کتاب

(۶۰حِبْر: دانشمند، عالِم

(۶۱ثَری: زمین، خاک. در اینجا منظور اعماق زمین است. در تعابیر 

ادبی«از ثری تا ثریا» به معنی از زمین تا آسمان است.

(۶۲)برفْ‌باف: برف بافنده، پدید آورنده‌ی چیزِ ناپایدار.

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۹۲۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #923 


جانِ پاکان، طُلْب طُلْب(۶۳) و جَوْق جَوْق(۶۴)

آیَدَت از هر نواحی مستِ شَوق


(۶۳طُلْب: گروه طلب کننده، گروهی که در یک جا جمع شوند.

(۶۴جَوْق: دسته، گروه

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #52 


ای ببُرده رختِ حس‌ها سویِ غیب

دستِ چون موسی، بُرون آور ز جیب(۶۵)


ای صفاتت، آفتابِ معرفت

و آفتابِ چرخ، بندِ یک صفت


گاه خورشید و، گهی دریا شوی

گاه کوهِ قاف و، گه عَنقا(۶۶) شوی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۴۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3742 


آتش از قهر خدا خود ذره‌ای‌ست

بهرِ تهدیدِ لئیمان دِرّه‌ای‌ست(۶۷)


با چنین قهری که زَفْت(۶۸) و فایق(۶۹) است

بَرْدِ(۷۰) لطفش بین که بر وَی سابق است


سَبْقِ(۷۱) بی‌چون و چگونه‌ی معنوی

سابق و مسبوق دیدی بی‌دویی؟(۷۲)


(۶۵جیب: گریبان

(۶۶عنقا: سیمرغ

(۶۷دِرّه‌: تازیانه، دَوال

(۶۸زَفْت: ستبر و بزرگ

(۶۹فایق: مسلّط، پیروز، چیره

(۷۰بَرْد: سرما

(۷۱سَبْق: سبقت گرفتن

(۷۲دویی: دوگانگی، اثنانیّت

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۵۱۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2515 


روحِ او چون صالح و، تن ناقه(۷۳) است

روح اندر وصل و تن در فاقه(۷۴) است


روحِ صالح، قابلِ آفات نیست

زخمْ بر ناقه بُوَد، بر ذات نیست


کس نیابد بر دلِ ایشان ظفر

بر صدف آید ضرر، نی بر گُهر


(۷۳ناقه: شتر

(۷۴فاقه: تنگدستی و نداری

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٢٥٢٢

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2522 


ناقه‌ی جسمِ ولی را بنده باش

تا شوی با روحِ صالح خواجه‌تاش(۷۵)


گفت صالح: چونکه کردید این حسد

بعدِ سه روز از خدا نِقْمَت(۷۶) رسد


بعدِ سه روزِ دگر از جانْ‌ستان(۷۷)

آفتی آید که دارد سه نشان


رنگِ رویِ جمله‌تان گردد دِگَر

رنگ رنگِ مختلف اندر نظر


روز اوّل، رویتان چون زَعْفَران(۷۸)

در دوم، رُو سرخ همچون اَْرغَوان(۷۹)


در سوم گردد همه رُوها سیاه

بعد از آن، اندر رسد قهرِ اِله


گر نشان خواهید از من زین وَعید(۸۰)

کُرّه‌ی ناقه به سویِ کُه دوید


گر توانیدش گرفتن، چاره هست

ورنه خود مرغِ امید از دام جَست


کس نتانست اندر آن کُرّه رسید

رفت در کُهسارها شد ناپدید


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۴۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3745 


گر ندیدی، آن بُوَد از فَهمِ پَست

که عقولِ خلق زآن کان، یک جو است


عیب بر خود نِه نَه بر آیاتِ دین

کی رسد بر چرخِ دین مرغِ گِلین؟


مرغ را جَوْلانگهِ عالی هواست

زآنکه نَشْوِ او ز شهوت، وَز هواست


(۷۵خواجه تاش: دو غلام را گویند که یک خواجه و رئیس دارند.

(۷۶نِقْمَت: عذاب، کیفر، رنج و سختی

(۷۷جانْ‌ستان: ستاننده‌ی جان، قبضِ روح کننده‌

(۷۸زَعْفَران: گیاهی است داری گلهای زرد و خوشبو.

(۷۹اَْرغَوان: درختی است دارای برگهای گرد و گل‌های سرخ.

(۸۰وَعید: وعده‌ی بد، بیم دادن

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٠۵٧

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1057 


گر برویَد، ور بریزد صد گیاه

عاقبت بَر‌رویَد آن کِشته‌ی اله


کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست

این دوم فانی ‌است وآن اوّل دُرُست


کِشتِ اوّل کامل و بُگْزیده ‌است

تخمِ ثانی فاسد و پوسیده‌ است


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۰۲۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1028 


گوشِ خر بفروش و دیگر گوشْ خر

کین سخن را در نیابد گوشِ خر


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2063 


تا به دیوار بلا ناید سرش

نشنوَد پندِ دل آن گوشِ کرش


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۴۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3748 


پس تو حَیران باش بی‌لا و بَلی

تا ز رحمت پیشت آید مَحمِلی(۸۱)


چون ز فهمِ این عجایب کودنی

گر بَلی گویی، تکلّف می‌کنی


ور بگویی: نی، زند نی گردنت

قهر بر بندد بدآن نی روزنت


پس همین حَیران و والِه باش و بس

تا درآید نَصرِ حقّ از پیش و پس


چونک حَیران گشتی و گیج و فنا

با زبانِ حال گفتی اِهْدِنا


قرآن کریم، سوره حمد(۱)، آیه ۶

Quran, Sooreh Al-Fatiha(#1), Line #6


« اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ.»


« ما را به راهِ راست هدايت کن.»


زَفتِ زَفتست و چو لرزان می‌شوی

می‌شود آن زَفت، نرم و مُستوی(۸۲)


زآنکه شکلِ زَفْت بهر مُنکِر است

چونکه عاجز آمدی لطف و بِر است


(۸۱مَحمِل: کجاوه که بر شتر بندند، در اینجا مراد مرکوب است.

(۸۲مُستوی: برابر، يكسان

---------------------------

مجموع لغات: 

(۱تلبیس: پوشاندن، فریب و خدعه به کار بردن، پوشاندن حقیقت امری

(۲پار: پارسال

(۳این‌کاره: اهل عمل، اهل کار

(۴میان بستن: سخت پیِ انجامِ کاری بودن، کمر همت بستن

(۵سَبُک دست: چابک دست، دست مبارک و خوش‌یُمن

(۶عیار: عیّار، چابک

(۷مقام: محلِّ اقامت

(۸نزار: ضعیف، ناتوان

(۹مُقامرزاده: فرزندِ شخصِ قمارباز

(۱۰خُتن: شهری در ترکستان چین که زیبارویانِ آن معروف بودند.

(۱۱عوارض: جریمه، پولی که از مجرم گیرند.

(۱۲کَش: خوب، خوش، نیک

(۱۳عِذار: رخسار، صورت

(۱۴غَبن: زیان آوردن در معامله، زیان دیدن در داد و ستد

(۱۵خَمّار: مِی‌فروش 

(۱۶عَیّاره: مؤنث عَیّار، زن فریبنده و حیله باز

(۱۷اِتَّقُوا: بترسید، پرهیز کنید، تقوا پیشه کنید.

(۱۸ذُلّ: فروتنی، خواری، صفر بودنِ من ذهنی

(۱۹سببْ سوراخْ کُن: سوراخ کننده‌ی سبب

(۲۰اَکساب: کسب‌ها

(۲۱طَرّار: دزد، جیب بُر

(۲۲تَجرید: ترک کردن علایق و اغراض دنیوی 

و به طاعت و عبادت پرداختن، تنهایی

(۲۳عَیّار: جوانمرد

(۲۴ثَنا: ستایش، حمد، دعا

(۲۵زَفت: درشت، فربه، نیرومند

(۲۶کاهلی: تنبلی

(۲۷رنجور: بیمار

(۲۸مَنبَل: تنبل، کاهل، بیکار

(۲۹رَيْع: باليدن، نموّ كردن

(۳۰بَیع: خرید و فروش

(۳۱قیاس: مقایسه

(۳۲دَوَران: گردیدن دور چیزی، گردش کردن چیزی پیرامون چیز دیگر

(۳۳اُولُوالْفِقْه: فقها، فقیهان

(۳۴مُتَنَجِّم: ستاره‌شناس، مُنَجِّم

(۳۵بَسیط: گسترده، پهن، در اینجا به معنی بزرگ

(۳۶عُظْم: بزرگی

(۳۷دُرْپاش: نثار کننده‌ی مروارید، پاشنده‌ی مروارید، 

کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان

(۳۸بَها: مخفّف بَهاء، به معنی روشنی و درخشش

(۳۹عروق: جمع عِرق به معنی رگ

(۴۰تَگ: دويدن

(۴۱کِلْک: قلمِ نويسندگی

(۴۲وَرْد: گُل، گُلِ سرخ

(۴۳اِصْبَع: انگشت

(۴۴فَطِن: هوشیار، دانا

(۴۵فُوأد: قلب

(۴۶تقلیب: برگرداندن

(۴۷رَز: درختِ انگور، در اینجا به معنای باغ آمده است.

(۴۸ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن

(۴۹استماع: شنیدن

(۵۰فَضول: یاوه‌گو، کسی که به کارهای غیرِ ضروری می‌پردازد.

(۵۱دَرَخْش: آذرخش، برق

(۵۲وَخْش: نامِ شهرى در ماوراءالنهر كنارِ رودِ جيحون

(۵۳كُتّاب: مكتب‌خانه

(۵۴تَن: فعلِ امر از مصدرِ تنیدن، دلالت دارد بر «خود را به هر چیزی بستن، 

بر چیزی یا کاری مصمّم بودن، مدام به کاری یا چیزی مشغول بودن»

(۵۵مُصیب: اصابت کننده، راست‌کار، راست و درست عمل کننده

(۵۶لئیم: پست و فرومایه

(۵۷دُر سُفْتن: سوراخ کردن مروارید. کنایه از تکّلم کردن 

و سخن ارزشمند گفتن.

(۵۸هایل: ترساننده، ترسناک. در اینجا به معنی شکوهمند و با هیبت

(۵۹صحایف: جمع صَحیفه به معنی کاغذ، نامه، کتاب

(۶۰حِبْر: دانشمند، عالِم

(۶۱ثَری: زمین، خاک. در اینجا منظور اعماق زمین است. در تعابیر 

ادبی«از ثری تا ثریا» به معنی از زمین تا آسمان است.

(۶۲)برفْ‌باف: برف بافنده، پدید آورنده‌ی چیزِ ناپایدار.

(۶۳طُلْب: گروه طلب کننده، گروهی که در یک جا جمع شوند.

(۶۴جَوْق: دسته، گروه

(۶۵جیب: گریبان

(۶۶عنقا: سیمرغ

(۶۷دِرّه‌: تازیانه، دَوال

(۶۸زَفْت: ستبر و بزرگ

(۶۹فایق: مسلّط، پیروز، چیره

(۷۰بَرْد: سرما

(۷۱سَبْق: سبقت گرفتن

(۷۲دویی: دوگانگی، اثنانیّت

(۷۳ناقه: شتر

(۷۴فاقه: تنگدستی و نداری

(۷۵خواجه تاش: دو غلام را گویند که یک خواجه و رئیس دارند.

(۷۶نِقْمَت: عذاب، کیفر، رنج و سختی

(۷۷جانْ‌ستان: ستاننده‌ی جان، قبضِ روح کننده‌

(۷۸زَعْفَران: گیاهی است داری گلهای زرد و خوشبو.

(۷۹اَْرغَوان: درختی است دارای برگهای گرد و گل‌های سرخ.

(۸۰وَعید: وعده‌ی بد، بیم دادن

(۸۱مَحمِل: کجاوه که بر شتر بندند، در اینجا مراد مرکوب است.

(۸۲مُستوی: برابر، يكسان

---------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 588, Divan e Shams


صلا رندان دگرباره که آن شاه قمار آمد

اگر تلبیس نو دارد همانست او که پار آمد


ز رندان کیست این‌کاره که پیش شاه خون‌خواره

میان بندد دگرباره که اینک وقت کار آمد


بیا ساقی سبک‌ دستم که من باری میان بستم

به جان تو که تا هستم مرا عشق اختیار آمد


چو گلزار تو را دیدم چو خار و گل بروییدم

چو خارم سوخت در عشقت گلم بر تو نثار آمد


پیاپی فتنه انگیزی ز فتنه بازنگریزی

ولیک این بار دانستم که یار من عیار آمد


اگر بر رو زند یارم رخی دیگر به پیش آرم

ازیرا رنگ رخسارم ز دستش آبدار آمد


تویی شاها و دیرینه مقام توست این سینه

نمی‌گویی کجا بودی که جان بی‌تو نزار آمد


شهم گوید در این دشتم تو پنداری که گم گشتم

نمی‌دانی که صبر من غلاف ذوالفقار آمد


مرا برید و خون آمد غزل پرخون برون آمد

برید از من صلاح‌الدین به سوی آن دیار آمد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 588, Divan e Shams


صلا رندان دگرباره که آن شاه قمار آمد

اگر تلبیس نو دارد همانست او که پار آمد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1227, Divan e Shams


هر لحظه و هر ساعت یک شیوه‌ی نو آرد

شیرین‌تر و نادرتر زان شیوه‌ی پیشینش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3013, Divan e Shams


یار در آخر زمان کرد طرب سازیی

باطن او جد جد ظاهر او بازیی


منسوب به مولانا


دیده‌ای خواهم که باشد شه‌شناس

تا شناسد شاه را در هر لباس


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1795, Divan e Shams


گر تو مقامرزاده‌ای در صرفه چون افتاده‌ای

صرفه‌گری رسوا بود خاصه که با خوب ختن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۸۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1085, Divan e Shams


خنک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش

بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر


صائب تبریزی، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۲۲۲۴

Saib Tabrizi, Poem(Qazal)# 2224


آن را که خلق خوش هست تنها نمی گذارند

کی بی‌حریف ماند رندی که خوش قمارست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2814, Divan e Shams


خنک آن دم که ز مستان طلبد دوست عوارض

بستاند گرو از ما به‌ کش و خوب‌‌ عذاری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 588, Divan e Shams


ز رندان کیست این‌کاره که پیش شاه خون‌خواره

میان بندد دگرباره که اینک وقت کار آمد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4608 


 کار آن کارست ای مشتاق مست

کاندر آن کار ار رسد مرگت خوش است


شد نشان صدق ایمان ای جوان

آنکه آید خوش تو را مرگ اندر آن


گر نشد ایمان تو ای جان چنین

نیست کامل رو بجو اکمال دین


هر که اندر کار تو شد مرگ‌دوست

بر دل تو بی‌کراهت دوست اوست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۰۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3207 


فکر آن باشد که بگشاید رهی

راه آن باشد که پیش آید شهی


شاه آن باشد که از خود شه بود

نه به مخزن ها و لشکر شه شود


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1450 


راست گفتست آن سپهدار بشر

که هر آنکه کرد از دنیا گذر


نیستش درد و دریغ و غبن موت

بلکه هستش صد دریغ از بهر فوت


که چرا قبله نکردم مرگ را

مخزن هر دولت و هر برگ را


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۷۷

 Poem(Qazal)# 177, Divan e Hafez


غلام همت آن رند عافیت‌سوزم

که در گداصفتی کیمیاگری داند


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۷۸

 Poem(Qazal)# 178, Divan e Hafez


صوفیان واستدند از گرو می همه رخت

دلق ما بود که در خانه‌ی خمار بماند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2439, Divan e Shams


دامن کشانم می‌کشد در بتکده عیاره‌ای

من همچو دامن می‌دوم اندر پی خون خواره‌ای


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 588, Divan e Shams


بیا ساقی سبک‌ دستم که من باری میان بستم

به جان تو که تا هستم مرا عشق اختیار آمد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #649 


اختیار آن را نکو باشد که او

مالک خود باشد اندر اتقوا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 588, Divan e Shams


چو گلزار تو را دیدم چو خار و گل بروییدم

چو خارم سوخت در عشقت گلم بر تو نثار آمد


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۸۰

 Poem(Qazal)# 380, Divan e Hafez


من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست

که از آن دست که او می‌کشدم می‌رویم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2439, Divan e Shams


بی‌خار گردد شاخ گل زیرا که ایمن شد ز ذل

زیرا نماندش دشمنی گلچین و گل‌افشاره‌ای


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 588, Divan e Shams


پیاپی فتنه انگیزی ز فتنه بازنگریزی

ولیک این بار دانستم که یار من عیار آمد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۵۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1552 


دیده‌‌یی باید سبب سوراخ کن

تا حجب را بر کند از بیخ و بن


تا مسبب بیند اندر لامکان

هرزه داند جهد و اکساب و دکان


از مسبب می‌رسد هر خیر و شر

نیست اسباب و وسایط ای پدر


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3784 


تشنه را درد سر آرد بانگ رعد

چون نداند کو کشاند ابر سعد


چشم او مانده‌ست در جوی روان

بی‌خبر از ذوق آب آسمان


مرکب همت سوی اسباب راند

از مسبب لاجرم محروم ماند


آنکه بیند او مسبب را عیان

کی نهد دل بر سبب های جهان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2536, Divan e Shams


به غیر دوست هر چش هست طراران همی‌دزدند

به معنی کرده او زین فعل بر طرار طراری


که تا خلوت کند ز ایشان کند مشغول ایشان را

بگیرد خانه تجرید و خلوت را به عیاری


مولوی، دبوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 588, Divan e Shams


اگر بر رو زند یارم رخی دیگر به پیش آرم

ازیرا رنگ رخسارم ز دستش آبدار آمد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۸۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2585 


مر تو را دشنام و سیلی شهان

بهتر آید از ثنای گمرهان


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1484 


خرقه‌ی تسلیم اندر گردنم

بر من آسان کرد سیلی خوردنم


انجیل متی، ۵:۳۹  ۵:۳۸ 

Matthew Gospel, 5:38 - 5:39


“You have heard that it was said, ‘Eye for eye, and tooth for tooth.’ 

But I tell you, do not resist an evil person. If anyone slaps you 

on the right cheek, turn to them the other cheek also.” 


«شنیده‌اید که گفته شده بود:‏ چشم به عوضِ چشم و دندان به عوضِ دندان.‏ 

اما من به شما می‌گویم،‏ با آدم شرور مقابله مکن،‏ بلکه اگر کسی به گونه‌ی 

راستِ تو سیلی زد،‏ گونه‌ی دیگرت را هم به سوی او آور.» 


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 588, Divan e Shams


تویی شاها و دیرینه مقام توست این سینه

نمی‌گویی کجا بودی که جان بی‌تو نزار آمد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2281, Divan e Shams


اندیشه جز زیبا مکن کاو تار و پود صورت است

 ز اندیشه‌ی احسن تند هر صورتی احسن شده 


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2820, Divan e Shams


چو به شهر تو رسیدم تو ز من گوشه گزیدی

چو ز شهر تو برفتم به وداعیم ندیدی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۵۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2553, Divan e Shams


کجا شد عهد و پیمانی که می‌کردی نمی‌گویی

کسی را کو به جان و دل تو را جوید نمی‌جویی


چه با لذت جفاکاری که می‌بکشی بدین زاری

پس آنگه عاشق کشته تو را گوید چو خوش‌خویی


دلا گر چه نزاری تو مقیم کوی یاری تو

مرا بس شد ز جان و تن تو را مژده کز آن کویی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 588, Divan e Shams


شهم گوید در این دشتم تو پنداری که گم گشتم

نمی‌دانی که صبر من غلاف ذوالفقار آمد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۸۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #589 


تیغ لا در قتل غیر حق براند

درنگر زآن پس که بعد لا چه ماند


ماند الا الله باقی جمله رفت

شاد باش ای عشق شرکت‌سوز زفت


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3839 


یک عنایت به ز صد گون اجتهاد

جهد را خوفست از صد گون فساد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 588, Divan e Shams


مرا برید و خون آمد غزل پرخون برون آمد

برید از من صلاح الدین به سوی آن دیار آمد 


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1247, Divan e Shams


خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال

هر غمی کو گرد ما گردید شد در خون خویش


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۰۶۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1068 


هر که ماند از کاهل بی‌شکر و صبر

او همین داند که گیرد پای جبر


هر که جبر آورد خود رنجور کرد

تا همان رنجوری‌اش در گور کرد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3187 


ترک کن این جبر را که بس تهی‌ست

تا بدانی سر سر جبر چیست


ترک کن این جبر جمع منبلان

تا خبر یابی از آن جبر چو جان


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۲۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3729 


یک زمان از وی عنایت برکند

عقل زیرک ابلهی‌ها می‌کند


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #487 


جز پشیمانی نباشد ریع او

جز خسارت بیش نآرد بیع او


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۹۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 790, Divan e Shams


جز قیاس و دوران هست طرق لیک شده‌ست­

بر اولوالفقه و طبیب و متنجم مسدود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۱۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3711 


« رفتنِ ذُوالْقَرْنَین به کوهِ قاف، و درخواست کردن که: ای کوهِ قاف از 

عظمتِ صفتِ حقّ، ما را بگو. و گفتنِ کوهِ قاف که صفتِ عظمتِ او در 

گفت نیآید، که پیش آنها ادراک‌ها فدا شود و لابه کردنِ ذوالقرنین که 

از صنایعش که در خاطر داری و بر تو گفتن آن آسان‌تر بود بگوی.»


رفت ذوالقرنین سوی کوه قاف

دید او را کز زمرد بود صاف


گرد عالم حلقه گشته او محیط

ماند حیران اندر آن خلق بسیط


گفت تو کوهی دگرها چیستند

که به پیش عظم تو بازیستند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #45 


مطلع شمس آی اگر اسکندری

بعد از آن هرجا روی نیکوفری


بعد از آن هر جا روی مشرق شود

شرق‌ها بر مغربت عاشق شود


قرآن کریم، سوره کهف(۱۸)، آیه ۹۰

Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #90


« حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَىٰ قَوْمٍ 

لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْرًا.»


« تا به مكانِ برآمدنِ آفتاب رسيد. ديد بر قومى طلوع مى‌كند 

كه غير از پرتوی آن برايشان هيچ پوششى قرار نداده‌ايم.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #47 


حس خفاشت سوی مغرب دوان

حس درپاشت سوی مشرق روان


راه حس راه خران است ای سوار

ای خران را تو مزاحم شرم دار


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3714 


گفت رگ‌های من‌اند آن کوه‌ها

مثل من نبوند در حسن و بها


من به هر شهری رگی دارم نهان

بر عروقم بسته اطراف جهان


حق چو خواهد زلزله‌ی شهری مرا

گوید او من برجهانم عرق را


پس بجنبانم من آن رگ را به قهر

که بدان رگ متصل گشته‌ست شهر


چون بگوید بس شود ساکن رگم

ساکنم وز روی فعل اندر تگم


هم‌چو مرهم ساکن و بس کارکن

چون خرد ساکن وزو جنبان سخن


نزد آنکس که نداند عقلش این

زلزله هست از بخارات زمین


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۲۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3721 


« موری بر کاغذ می‌رفت، نبشتنِ قلم دید قلم را ستودن گرفت. موری 

دیگر کی چشم تیزتر بود گفت: ستایش انگشتان را کن که اين هنر 

از ايشان می‌بینم. موری ديگر کی از هر دو، چشم روشن‌تر بود 

گفت: من بازو را ستایم که انگشتان، فرعِ بازواند الی آخِرِه.»


مورکی بر کاغذی دید او قلم

گفت با موری دگر این راز هم


که عجایب نقش‌ها آن کلک کرد

همچو ریحان و چو سوسن‌زار و ورد


گفت آن مور اصبعست آن پیشه‌ور

وین قلم در فعل فرعست و اثر


گفت آن مور سوم کز بازوست

که اصبع لاغر ز زورش نقش بست


هم‌چنین می‌رفت بالا تا یکی

مهتر موران فطن بود اندکی


گفت کز صورت مبینید این هنر

که به خواب و مرگ گَردد بی‌خبر


صورت آمد چون لباس و چون عصا

جز به عقل و جان نجنبد نقش‌ها


بی‌خبر بود او که آن عقل و فوأد

بی ز تقلیب خدا باشد جماد


یک زمان از وی عنایت برکند

عقل زیرک ابلهی‌ها می‌کند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 560, Divan e Shams


عاشق دلبر مرا شرم و حیا چرا بود

چونکه جمال این بود رسم وفا چرا بود


لذت بی‌کرانه‌ای است عشق شده‌ست نام او

قاعده خود شکایت است ور نه جفا چرا بود


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۲۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1727 


قافیه‌اندیشم و دلدار من

گویدم مندیش جز دیدار من


خوش نشین ای قافیه‌اندیش من

قافیه‌ی دولت توی در پیش من


حرف چه‌بود تا تو اندیشی از آن

حرف چه‌بود خار دیوار رزان


حرف و صوت و گفت را بر هم زنم

تا که بی این هر سه با تو دم زنم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3316 


از سخن‌گویی مجویید ارتفاع

منتظر را به ز گفتن استماع


منصب تعلیم نوع شهوت‌ست

هر خیال شهوتی در ره بت‌ست


گر به فضلش پی ببردی هر فضول

کی فرستادی خدا چندین رسول


عقل جزوی همچو برقست و درخش

در درخشی کی توان شد سوی وخش


نیست نور برق بهر رهبری

بلکه امرست ابر را که می‌گری


برق عقل ما برای گریه است

تا بگرید نیستی در شوق هست


عقل کودک گفت بر کتاب تن

لیک نتواند به خود آموختن


عقل رنجور آردش سوی طبیب

لیک نبود در دوا عقلش مصیب


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #387 


گر هزاران دام باشد در قدم

چون تو با مایی نباشد هیچ غم


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱-۳۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #387-1 


چون عنایاتت بود با ما مقیم

کی بود بیمی از آن دزد لئیم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۳۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3730 


چونش گویا یافت ذوالقرنین گفت

چونکه کوه قاف در نطق سفت


کای سخن‌گوی خبیر رازدان

از صفات حق بکن با من بیان


گفت رو کآن وصف از آن هایل‌تر است

که بیان بر وی تواند برد دست


یا قلم را زهره باشد که به سر

بر نویسد بر صحایف زآن خبر


گفت کمتر داستانی بازگو

از عجب‌های حق ای حبر نکو


گفت اینک دشت سیصدساله راه

کوه‌های برف پر کرده است شاه


کوه بر که بی‌شمار و بی‌عدد

می‌رسد در هر زمان برفش مدد


کوه برفی می‌زند بر دیگری

می‌رساند برف سردی تا ثری


کوه برفی می‌زند بر کوه برف

دم به دم ز انبار بی‌حد شگرف


گر نبودی این چنین وادی شها

تف دوزخ محو کردی مر مرا


غافلان را کوههای برف دان

تا نسوزد پرده‌های عاقلان


گر نبودی عکس جهل برف‌باف

سوختی از نار شوق آن کوه قاف


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۹۲۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #923 


جان پاکان طلب طلب و جوق جوق

آیدت از هر نواحی مست شوق


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #52 


ای ببرده رخت حس‌ها سوی غیب

دست چون موسی برون آور ز جیب


ای صفاتت آفتاب معرفت

و آفتاب چرخ بند یک صفت


گاه خورشید و گهی دریا شوی

گاه کوه قاف و گه عنقا شوی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۴۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3742 


آتش از قهر خدا خود ذره‌ای‌ست

بهر تهدید لئیمان دره‌ای‌ست


با چنین قهری که زفت و فایق است

برد لطفش بین که بر وی سابق است


سبق بی‌چون و چگونه‌ی معنوی

سابق و مسبوق دیدی بی‌دویی


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۵۱۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2515 


روح او چون صالح و تن ناقه است

روح اندر وصل و تن در فاقه است


روح صالح قابل آفات نیست

زخم بر ناقه بود بر ذات نیست


کس نیابد بر دل ایشان ظفر

بر صدف آید ضرر نی بر گهر


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٢٥٢٢

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2522 


ناقه‌ی جسم ولی را بنده باش

تا شوی با روح صالح خواجه‌تاش


گفت صالح چونکه کردید این حسد

بعد سه روز از خدا نقمت رسد


بعد سه روز دگر از جان‌ستان

آفتی آید که دارد سه نشان


رنگ روی جمله‌تان گردد دگر

رنگ رنگ مختلف اندر نظر


روز اول رویتان چون زعفران

در دوم رو سرخ همچون ارغوان


در سوم گردد همه روها سیاه

بعد از آن اندر رسد قهر اله


گر نشان خواهید از من زین وعید

کره‌ی ناقه به سوی که دوید


گر توانیدش گرفتن چاره هست

ورنه خود مرغ امید از دام جست


کس نتانست اندر آن کره رسید

رفت در کهسارها شد ناپدید


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۴۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3745 


گر ندیدی آن بود از فهم پست

که عقول خلق زآن کان یک جو است


عیب بر خود نه نه بر آیات دین

کی رسد بر چرخ دین مرغ گلین


مرغ را جولانگه عالی هواست

زآنکه نشو او ز شهوت وز هواست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٠۵٧

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1057 


گر بروید ور بریزد صد گیاه

عاقبت بر‌روید آن کشته‌ی اله


کشت نو کارید بر کشت نخست

این دوم فانی ‌است وآن اول درست


کشت اول کامل و بگزیده ‌است

تخم ثانی فاسد و پوسیده‌ است


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۰۲۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1028 


گوش خر بفروش و دیگر گوش خر

کین سخن را در نیابد گوش خر


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2063 


تا به دیوار بلا ناید سرش

نشنود پند دل آن گوش کرش


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۴۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3748 


پس تو حیران باش بی‌لا و بلی

تا ز رحمت پیشت آید محملی


چون ز فهم این عجایب کودنی

گر بلی گویی تکلف می‌کنی


ور بگویی نی زند نی گردنت

قهر بر بندد بدآن نی روزنت


پس همین حیران و واله باش و بس

تا درآید نصر حق از پیش و پس


چونک حیران گشتی و گیج و فنا

با زبان حال گفتی اهدنا


قرآن کریم، سوره حمد(۱)، آیه ۶

Quran, Sooreh Al-Fatiha(#1), Line #6


« اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ.»


« ما را به راه راست هدايت کن.»


زفت زفتست و چو لرزان می‌شوی

می‌شود آن زفت نرم و مستوی


زآنکه شکل زفت بهر منکر است

چونکه عاجز آمدی لطف و بر است


shirin7shComment by: shirin7sh
چونک در عهد خدا کردی وفا
از وفا عهدت نگه دارد خدا

ضربه زندگی به صورت ما گاهی به صورت سیلی است برای بیداری و گاهی برای نوازش، در هر دو حالت، من فضا را باز می کنم، زیرا می دانم هر بار که دستش به من می خورد آبروی حقیقی پیدا می کنم.

مراعهدیست با شادی که شادی آن من باشد
مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد

درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
هزاران شکر و صدها سپاس


Back

Privacy Policy