Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #991
برنامه صوتی شماره ۹۹۱ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 564 votes | 6783 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۹۹۱ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی

تاریخ اجرا: ۲۱  دسامبر  ۲۰۲۳ - ۱  دی ۱۴۰۲


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۹۱ بر روی این لینک کلیک کنید

برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #252, Divan e Shams


نذر کند یار که امشب تو را

خواب نباشد، ز طمع برتر آ


حفظِ دِماغ، آنِ مُدَمَّغ(۱) بُوَد

چونکه سَهَر(۲) باید یارِ مرا


هست دِماغِ تو چو زَیتِ(۳) چراغ

هست چراغِ تنِ ما بی‌وفا


گر دَبِه(۴) پُر زَیت بُوَد، سود نیست

صبح شود، گشت چراغت فنا


دعوتِ خورشید بِهْ از زَیتِ تو

چند چراغ ارزد آن یک صلا؟


چشمِ خوشش را ابدا خواب نیست*

مست کند چشمِ همه خلق را


جمله بِخُسپند(۵) و تبسّم کند

چشم خوشش بر خَـلَلِ(۶) چشم‌ها


پس «لِـمَن الْـمُلکُ»(۷) برآید به چرخ **

کو مَلِکانِ(۸) خوشِ زَرّین‌قبا؟


کو اُمَرا؟ کو وُزَرا؟ کو مِهان(۹)؟

بهرِ بلادُاللَّـه(۱۰) حافظ کجا؟


اهلِ عَلَم(۱۱) چون شد و اهلِ قَلَم؟

دیو نیابی تو به دیوان‌سرا(۱۲)


خانه و تن‌شان شده تاریک و تنگ 

چونکه بِبُردیم یکی دَم، ضیا(۱۳)


گَرد که بادش بِرَوَد چون شود؟

افتد بر خاکِ سِیَه، بی‌نوا


چون بِجَهند از حُجُبِ(۱۴) خوابِ خویش

باز بمالند سِبالِ(۱۵) جَفا


اَه چه فراموش‌گَرَند(۱۶) این گروه

دانش‌شان هیچ ندارد بقا


زود فراموش شود سوزِ شمع

بر دلِ پروانه ز جهل و عَما(۱۷)


باز بیاید به پرِ نیم‌سوز

باز بسوزد چو دلِ ناسزا


نذر تو کُن، حکم تو کُن، حاکمی

بر شب و بر روز و سَحَر ای خدا


* قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۵۵

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #255


«اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ …»


«اللّه خدايى است كه هيچ خدايى جز او نيست. زنده و پاينده است. 

نه خواب سبک او را فرا مى‌گيرد و نه خواب سنگين …»


** قرآن کریم، سورهٔ مؤمن (۴۰)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-Ghaafir(#40), Line #16


«يَوْمَ هُمْ بَارِزُونَ ۖ لَا يَخْفَىٰ عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ ۚ لِـمَنِ الْـمُلْكُ الْيَوْمَ ۖ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ»


«آن روز كه همگان آشكار شوند. هيچ چيز از آنها بر خدا پوشيده نماند. 

در آن روز فرمانروايى از آن كيست؟ از آن خداى يكتاى قهار.»


(۱) مُدَمَّغ: گول و احمق

(۲) سَهَر: بیداری

(۳) زَیت: روغن

(۴) دَبِه: دَبِّه، ظرف روغن و لبنیّات

(۵) خُسپیدن: خوابیدن

(۶) خَـلَل: ضعف، کاهش، تباهی در کار

(۷) لِـمَن الْـمُلکُ: فرمانروايى از آن كيست؟ اشاره به آیهٔ ۱۶ سورهٔ مؤمن (۴۰).

(۸) مَلِکان: شاهان

(۹) مِهان: بزرگان

(۱۰) بلادُاللَّـه: قلمرو خدا

(۱۱) اهلِ عَلَم: لشکریان، نظامیان

(۱۲) دیوان‌سرا: عدالت‌خانه، سرای داوری و قضاوت

(۱۳) ضیا: نور، روشنایی

(۱۴) حُجُب: حجاب‌ها

(۱۵) سِبال: سبیل. سِبال مالیدن: پرداختن به کاری

(۱۶) فراموش‌گَر: فراموش‌کار

(۱۷) عَما: عَمیٰ، کوری

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #252, Divan e Shams


نذر کند یار که امشب تو را

خواب نباشد، ز طمع برتر آ


حفظِ دِماغ، آنِ مُدَمَّغ بُوَد

چونکه سَهَر باید یارِ مرا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2707, Divan e Shams


کفِ دریاست صورت‌هایِ عالم

ز کف بگذر، اگر اهلِ صفایی


دلم کف کرد، کاین نقشِ سخن شد

بهل نقش و به دل رو، گر ز مایی


برآ ای شمسِ تبریزی ز مشرق

که اصلِ اصلِ اصلِ هر ضیایی(۱۸)


(۱۸) ضیا: نور

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #344


صورتی را چون به دل ره می‌دهند

از ندامت آخِرش دَه می‌دهند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #579


هر که را باشد طمع، اَلْکَن(۱۹) شود 

با طمع کَی چشم و دل روشن شود؟


پیشِ چشمِ او خیالِ جاه و زر 

همچنان باشد که موی، اندر بصر 


جُز مگر مستی که از حق پُر بُوَد 

گرچه بدْهی گنج‌ها او حُر(۲۰) بُوَد


هر که از دیدار، برخوردار شد 

این جهان، در چشمِ او مُردار شد


لیک آن صوفی ز مستی دُور بود 

لاجَرَم در حرص، او شب‌کور بود


صد حکایت بشنود مدهوشِ حرص

در نیآید نکته‌ای در گوشِ حرص


(۱۹) اَلکَن: کسی که زبانش هنگام حرف زدن می‌گیرد، کُند زبان

(۲۰) حُر: آزاده

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1078


گاو و خر را فایده چه در شِکَر؟ 

هست هر جان را یکی قوتی(۲۱) دگر


لیک گر آن قوت بر وِی عارضی‌ست(۲۲)  

پس نصیحت کردن او را رایضی‌ست‏


چون کسی کاو از مرض گِل داشت دوست  

گرچه پندارد که آن خود قوتِ اوست‏ 


قوتِ اصلی را فرامُش کرده است  

روی، در قوتِ مرض آورده است‏


نوش(۲۳) را بگذاشته، سَم خَورده است

قوتِ علّت را چو چَربِش(۲۴) کرده است‏


قوتِ اصلیِّ بشر، نورِ خداست  

قوتِ حیوانی مر او را ناسزاست‏


لیک از علّت درین افتاد دل

که خورَد او روز و شب زین آب و گِل‏


روی، زرد و پای، سُست و دل، سَبُک  

کو غذایِ وَالسَّما ذاتِ الْحُبُک‏؟


قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۷

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #7


«وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ.»


«سوگند به آسمان كه دارای راه‌هاست.»


آن، غذایِ خاصِگانِ دولت است  

خوردنِ آن، بی‌‏گَلو و آلت است‏


شد غذایِ آفتاب از نورِ عرش  

مر حسود و دیو را از دودِ فرش


(۲۱) قوت: غذا

(۲۲) رایضی:‌ رام کردن اسب سرکش

(۲۳) نوش: شهد،‌ انگبین

(۲۴) چَربِش: چربی، روغن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #541


این چه ناشُکری و چه بی‌باکی است؟ 

تو نمی‌دانی که نقّاشش کی است؟


یا همی‌ دانی و نازی می‌کنی؟ 

قاصدا(۲۵) قَلعِ(۲۶) طِرازی(۲۷) می‌کنی؟


ای بسا نازا که گردد آن گناه 

افگنَد مر بنده را از چشمِ شاه 


ناز کردن خوش‌تر آید از شِکَر 

لیک، کم خایَش(۲۸)، که دارد صد خطر 


ایمن‌آبادست آن راهِ نیاز 

ترک نازش گیر و، با آن ره بساز 


ای بسا نازآوری زد پَرّ و بال 

آخِرُالْـاَمر، آن بر آن کس شد وَبال 


خوشیِ ناز ار دمی بفْرازَدَت 

بیم و ترسِ مُضْمَرَش(۲۹) بگدازدت 


وین نیاز، ار چه که لاغر می‌کند 

صَدر(۳۰) را چون بدرِ انور می‌کند 


چون ز مُرده زنده بیرون می‌کشد 

هر که مُرده گشت، او دارد رَشَد(۳۱) 


چون ز زنده مُرده بیرون می‌کند 

نفسِ زنده سویِ مرگی می‌تند(۳۲) 


مُرده شُو تا مُخْرِجُ‌الْحَیِّ‌الصَّمَد(۳۳) 

زنده‌یی زین مُرده بیرون آورد


قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۹۵

Quran, Al-An’aam(#6), Line #95


«إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَىٰ  يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ  ذَٰلِكُمُ اللَّهُ  فَأَنَّىٰ تُؤْفَكُونَ.»


«خداست كه دانه و هسته را مى‌شكافد، و زنده را از مرده بيرون مى‌آورَد 

و مرده را از زنده بيرون مى‌آورَد. اين است خداى يكتا. پس، چگونه از حق منحرفتان مى‌كنند؟»


دِی(۳۴) شوی، بینی تو اِخراجِ بهار 

لیل(۳۵) گردی، بینی ایلاجِ(۳۶) نهار(۳۷) 


قرآن کریم، سورۀ حج (۲۲)، آیۀ ۶۱

Quran, Al-Hajj(#22), Line #61


«ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ.»


«اين بدان سبب است كه خدا از شب مى‌كاهد و به روز مى‌افزايد 

و از روز مى‌كاهد و به شب مى‌افزايد. و خدا شنوا و بيناست.»


برمَکن آن پَر که نپْذیرد رفو 

روی، مَخراش از عزا ای خوب‌رو 


آن‌چنان رویی که چون شمسِ ضُحاست 

آن‌چنان رُخ را خراشیدن خطاست 


قرآن کریم، سورهٔ شمس (۹۱)، آیهٔ ۱

Quran, Ash-Shams(#91), Line #1


«وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا»


«سوگند به آفتاب و روشنى‌اش به هنگام چاشت.»


زخمِ ناخن بر چنان رخ کافری‌ست 

که رُخِ مَه در فراقِ او گریست 


یا نمی‌بینی تو رویِ خویش را 

ترک کُن خویِ لجاج‌اندیش(۳۸) را 


(۲۵) قاصدا: از روی قصد، عمداً

(۲۶) قَلع: مصدر عربی به‌معنی کندن

(۲۷) طِراز: زینت و‌ نقش و‌ نگار جامه، جامهٔ فاخر

(۲۸) خایَش: از مصدر خاییدن، یعنی جویدن

(۲۹) مُضْمَر: پوشیده و پنهان شده

(۳۰) صَدر: سینه، قلب

(۳۱) رَشَد: به راه راست رفتن

(۳۲) می‌تند: از مصدر تنیدن. در این‌جا یعنی می‌گراید

(۳۳) مُخْرِجُ‌الْحَیّ: بیرون‌آورندهٔ زنده

(۳۴) دِی: زمستان

(۳۵) لیل: شب

(۳۶) ایلاج: وارد کردن، درآوردنِ چیزی در چیزِ دیگر

(۳۷) نهار: روز

(۳۸) لجاج‌اندیش: ستیزه‌اندیش

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٨٩٩

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1899


این ترازو بهرِ این بنهاد حق

تا رَود انصاف ما را در سَبَق(۳۹)


از ترازو کم کُنی، من کم کنم

تا تو با من روشنی، من روشنم


(۳۹) سَبَق: نیروی ازلی، فضای یکتایی، فضای همهٔ امکانات

------------ 

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2264


آن بهاران مُضمَرست(۴۰) اندر خزان

در بهارست آن خزان، مگْریز از آن


همرهِ غم باش، با وحشت بساز

می‌طلب در مرگِ خود عُمرِ دراز


آنچه گوید نفسِ تو کاینجا بَدست

مَشْنَوَش چون کارِ او ضد آمده‌ست


تو خلافش کُن که از پیغمبران

این چنین آمد وصیّت در جهان


مشورت در کارها واجب شود

تا پشیمانی در آخِر کم بُوَد


(۴۰) مُضمَر: پنهان کرده شده، پوشیده‌.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ١٨٣۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1835


هرکه داد او حُسنِ خود را در مَزاد(۴۱)

صد قضایِ بد سویِ او رو نهاد


حیله‌ها و خشم‌ها و رَشک‌ها

بر سرش ریزد چو آب از مَشک‌ها


دشمنان او را ز غیرت می‌دَرند

دوستان هم روزگارش می‌بَرند


(۴۱) مَزاد: مزایده و به معرض فروش گذاشتن.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #252, Divan e Shams


نذر کند یار که امشب تو را

خواب نباشد، ز طمع برتر آ


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807


مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش

صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2820, Divan e Shams


تو همه طَمْع بر آن نِه، که دَرو نیست امیدت

که ز نومیدیِ اوّل تو بدین سوی رسیدی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #65


هیچ در گوشِ کسی زایشان نرفت

کاین طَمَع آمد حجابِ ژرف و زَفت(۴۲)


گوش را بندد طَمَع از اِستماع(۴۳)

چشم را بندد غَرَض(۴۴) از اِطّلاع

 

(۴۲) زَفت: سِتَبر؛ درشت؛ فربه

(۴۳) اِستماع: شنیدن

(۴۴) غَرَض: قصد

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams


ز شاه تا به گدا در کشاکشِ طمع‌اند

به عشق، باز رَهَد جان ز طَمْع و مطلب‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3230


پوزبندِ وسوسه عشق است و بس

ورنه کِی وسواس را بسته است کَس؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1493


چون ترازو دید خصمِ(۴۵) پُرطَمَع

سرکشی بگذارد و گردد تَبَع


ور ترازو نیست، گر افزون دهیش

از قِسَم(۴۶) راضی نگردد آگهیش


(۴۵) خصم: دشمنی

(۴۶) قِسَم: قسمت‌ها

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1373


چون امیدت لاست، زو پرهیز چیست؟

با انیسِ(۴۷) طَمْعِ خود اِستیز چیست؟

 

چون انیسِ طَمْعِ تو آن نیستی است

از فنا و نیست، این پرهیز چیست؟


(۴۷) انیس: مونس، همدم

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shams


چرا ز قافله یک کس نمی‌شود بیدار؟

که رختِ عمر ز که باز می‌برد طرّار(۴۸)؟


(۴۸) طرّار: دزد

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1883, Divan e Shams


گردن ز طمع خیزد، زر خواهد و خون ریزد

او عاشقِ گِل خوردن(۴۹)، همچون زنِ آبستن


(۴۹) گِل خوردن: اشاره به عادتی است که بعضی زنان باردار گِل می‌خورند.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #252, Divan e Shams


حفظِ دِماغ، آنِ مُدَمَّغ بُوَد

چونکه سَهَر باید یارِ مرا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3087


ای ز غم مُرده که دست از نان تُهی‌ست

چون غفورَست و رحیم، این ترس چیست‏؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #252, Divan e Shams


هست دِماغِ تو چو زَیتِ چراغ

هست چراغِ تنِ ما بی‌وفا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #425


شب به هر خانه چراغی می‌نهند

تا به نورِ آن ز ظُلمت می‌رهند

 

آن چراغ این تن بُوَد، نورش چو جان

هست محتاجِ فَتیل و این و آن

 

آن چراغِ شش فَتیلۀ‌ این حواس

جملگی بر خواب و خور دارد اساس


بی‌خور و بی‌خواب نَزْیَد نیم دَم

با خور و با خواب نَزْیَد نیز هم

 

بی‌فَتیل و روغنش نَبْوَد بقا

با فَتیل و روغن، او هم بی‌وفا

 

زآنکه نورِ علّتی‎‌اش(۵۰) مرگ‌جوست

چون زیَد؟ که روزِ روشن(۵۱) مرگِ اوست

 

جمله حسّ‌های بَشَر هم بی‌بقاست

زآنکه پیشِ نورِ روزِ حَشْر(۵۲)، لاست


(۵۰) عِلّتی‎‌: مریض

(۵۱) روزِ روشن: در اینجا به معنی اجل و فرارسیدن لحظه‌ای است که باید شبِ دنیا را ترک گفت و قدم به عرصهٔ روشن نشئهٔ دیگر نهاد.

(۵۲) روزِ حَشْر: روزِ رَستاخیر

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #925


جانهایِ خَلق پیش از دست و پا

می‌پریدند از وفا اندر صفا


چون به امرِ اِهْبِطُوا(۵۳) بندی(۵۴) شدند

حبسِ خشم و حرص و خرسندی شدند


قرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ٣٨

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #38


«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا  فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»


«گفتيم: همه از بهشت فرودآیید، پس اگر هدایتی از من به‌سویِ شما رسید، 

آن‌ها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بيمى دارند و نه اندوهی.»


(۵۳) اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید.

(۵۴) بندی: اسیر، به بند درآمده

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #137, Divan e Shams


تو چنین لرزانِ او باشی و او سایهٔ تُوَست

آخر او نقشیست جسمانی و تو جانی چرا؟


او همه عیبِ تو گیرد تا بپوشد عیبِ خود

تو بَرو از غیب جان ریزی و می‌دانی چرا؟


خشمِ یاران فرع باشد، اصلشان عشقِ نُوَست

از برایِ خشمِ فرعی اصل را رانی چرا؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2719


آفتابی در سخن آمد که خیز

که بر آمد روز بَرجه کم ستیز


تو بگویی: آفتابا کو گواه؟

گویدت: ای کور از حق دیده خواه


روز روشن، هر که او جوید چراغ

عین جُستن، کوریَش دارد بلاغ(۵۵)


ور نمی‌بینی، گمانی بُرده‌ای

که صباح‌ست و، تو اندر پَرده‌ای


کوریِ خود را مکن زین گفت، فاش

خامُش و، در انتظارِ فضل باش


در میان روز گفتن: روز کو؟

خویش رسوا کردن است ای روزجو


صبر و خاموشی جذوبِ(۵۶) رحمت است

وین نشان جُستن، نشانِ علّت است


أنصِتُوا بپذیر تا بر جانِ تو

آید از جانان جزای أنصِتُوا


(۵۵) بلاغ: دلالت

(۵۶) جَذوب: بسیار جذب کننده

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1480


مرغِ جَذْبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۵۷)

چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش


چشم ها چون شد گُذاره(۵۸)، نورِ اوست

مغزها می‌بیند او در عینِ پوست


بیند اندر ذَرّه، خورشیدِ بقا

بیند اندر قطره، کُلِّ بحر(۵۹) را


قرآن كريم، سورهٔ حِجر (۱۵)، آيهٔ ۹۹

Quran, Al-Hijr(#15), Line #99


«وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ.»


«و پروردگارت را پرستش کن، تا یقین (مرگ) تو را در رسد.»


(۵۷) عُشّ: آشیانۀ پرندگان

(۵۸) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.  

(۵۹) بحر: دریا

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #252, Divan e Shams


دعوتِ خورشید بِهْ از زَیتِ تو

چند چراغ ارزد آن یک صلا؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3839


یک عنایت بِهْ ز صد گون اجتهاد

جهد را خوف است از صد گون فَساد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2752


جهل را بی‌‏علّتی، عالِم کند

علم را علّت، کژ و ظالم کند


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1878


این همه گفتیم لیک اندر بسیچ 

بی‌‌عنایاتِ خدا هیچیم هیچ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1197, Divan e Shams


تو مگو همه به جنگند و ز صلحِ من چه آید

تو یکی نِه‌ای هزاری، تو چراغِ خود برافروز


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #252, Divan e Shams


چشمِ خوشش را ابدا خواب نیست

مست کند چشمِ همه خلق را


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309


عقلِ کل را گفت: ما زاغَ‌الْبَصَر

عقلِ جزوی می‌کند هر سو نظر


قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷

Quran, An-Najm(#53), Line #17


«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»


«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1640


کُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدید

کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحید


در هر بامداد کاری تازه داریم، 

و هیچ کاری از حیطهٔ مشیت من خارج نمی‌شود.


قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹

Quran, Ar-Rahman(#55), Line #29


«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»


«هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و او هر لحظه در كارى جدید است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #252, Divan e Shams


جمله بِخُسپند و تبسّم کند

چشم خوشش بر خَـلَلِ چشم‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٠٣٩

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3039


شیر با این فکر می‌‌زد خنده فاش

بر تبسّم‌هایِ شیر، ایمن مباش‌‌


مالِ دنیا شد تبسّم‌هایِ حق

کرد ما را مست و مغرور و خَلَق‌‌(۶۰)

 

فقر و رنجوری به استت ای سَنَد(۶۱)

کآن تبسّم، دامِ خود را بر کَنَد


(۶۰) خَلَق: ژنده، کهنه، پوسیده

(۶۱) سَنَد: شخص مورد اعتماد

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #252, Divan e Shams


پس «لِـمَن الْـمُلکُ» برآید به چرخ

کو مَلِکانِ خوشِ زَرّین‌قبا؟


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501


اوّل و آخِر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


« همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، ناچیزی ما هم به عنوانِ 

من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.»


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Hadid(#57), Line #3


«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»


«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2986


لیک بعضی زین صَدا کَرتر شدند

باز بعضی صافی و برتر شدند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #252, Divan e Shams


اهلِ عَلَم چون شد و اهلِ قَلَم؟

دیو نیابی تو به دیوان‌سرا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی

کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۶۲)


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. 

او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»


«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت 

به کمین می‌نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.» 


(۶۲) دَنی: فرومایه، پست

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نفس و شیطان، هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند

بهر حکمت‌هاش دو صورت شدند


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489


گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا

او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت: «پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.» 

و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. 

و اگر بر ما آمرزش نیاوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #252, Divan e Shams


خانه و تن‌شان شده تاریک و تنگ 

چونکه بِبُردیم یکی دَم، ضیا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2230


همچنین حُبُّ الْوَطَن باشد درست

تو وطن بشناس، ای خواجه نخست


حدیث


«حُبُّ‌الْوَطَن مِنَ الاْيمانِ.»


«وطن‌دوستی از ایمان است.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3340


ما بدانستیم ما این تن نه‌ایم

از وَرایِ تن، به یزدان می‌زی‌ایم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2894


بُعدِ(۶۳) تو مرگی‌ست با درد و نَکال(۶۴)

خاصه بُعدی که بُوَد بَعْدَالْوِصال(۶۵)


(۶۳) بُعد: دوری

(۶۴) نَكال: عقوبت، كيفر

(۶۵) بَعْدَالْوِصال: پس از وصلت، بعد از رسیدن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #252, Divan e Shams


گَرد که بادش بِرَوَد چون شود؟

افتد بر خاکِ سِیَه، بی‌نوا


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2901


خاک را دیدی برآمد در هوا

در میانِ خاک بنگر باد را


دیگ‌هایِ فکر می‌بینی به جوش

اندر آتش هم نظر می‌کن، به هوش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1023


استخوان و باد، روپوش است و بَس

در دو عالَم غیرِ یزدان نیست کَس


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #125


باد را دیدی که می‌جُنبد، بدان

بادجُنبانی‌ست اینجا بادران


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #603


ما همه شیران، ولی شیرِ عَلَم

حمله‌شان از باد باشد دَم ‌به دَم


حمله‌شان پیدا و، ناپیداست باد

جان فدای آن‌که ناپیداست باد


بادِ ما و بودِ ما از دادِ توست

هستیِ ما جمله از ایجادِ توست


قرآن کریم، سورهٔ یونس (۱۰)، آیهٔ ۴۹

Quran, Yunus(#10), Line #49


«قُلْ لَا أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرًّا وَلَا نَفْعًا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ  لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ

إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً  وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ.»


«بگو: من درباره خود -جز آنچه خدا بخواهد- مالک هيچ سود و زيانى نيستم. مرگ هر امتى را 

زمانى معين است. چون زمانشان فرارسد، نه يک ساعت تأخير كنند و نه يک ساعت پيش افتند.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #222, Divan e Shams


نه تن به صحبتِ جان، خوب‌روی و خوش‌فعل‌ است؟

چه می‌شود تنِ مسکین چو شد ز جان عَذرا(۶۶)؟


(۶۶) عَذرا: دوشیزه، باکره، در اینجا به معنی تنها و جدا

------------

مولوی، مثنوی،‌ دفتر ششم، بیت ۱۴۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1459


نقشِ چون کف کی بجنبد بی ز موج؟

خاک، بی بادی کجا آید بر اوج؟

 

چون غبارِ نقش دیدی، باد بین

کف چو دیدی، قُلْزُمِ(۶۷) ایجاد بین


(۶۷) قُلْزُم: دریا

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) مُدَمَّغ: گول و احمق

(۲) سَهَر: بیداری

(۳) زَیت: روغن

(۴) دَبِه: دَبِّه، ظرف روغن و لبنیّات

(۵) خُسپیدن: خوابیدن

(۶) خَـلَل: ضعف، کاهش، تباهی در کار

(۷) لِـمَن الْـمُلکُ: فرمانروايى از آن كيست؟ اشاره به آیهٔ ۱۶ سورهٔ مؤمن (۴۰).

(۸) مَلِکان: شاهان

(۹) مِهان: بزرگان

(۱۰) بلادُاللَّـه: قلمرو خدا

(۱۱) اهلِ عَلَم: لشکریان، نظامیان

(۱۲) دیوان‌سرا: عدالت‌خانه، سرای داوری و قضاوت

(۱۳) ضیا: نور، روشنایی

(۱۴) حُجُب: حجاب‌ها

(۱۵) سِبال: سبیل. سِبال مالیدن: پرداختن به کاری

(۱۶) فراموش‌گَر: فراموش‌کار

(۱۷) عَما: عَمیٰ، کوری

(۱۸) ضیا: نور

(۱۹) اَلکَن: کسی که زبانش هنگام حرف زدن می‌گیرد، کُند زبان

(۲۰) حُر: آزاده

(۲۱) قوت: غذا

(۲۲) رایضی:‌ رام کردن اسب سرکش

(۲۳) نوش: شهد،‌ انگبین

(۲۴) چَربِش: چربی، روغن

(۲۵) قاصدا: از روی قصد، عمداً

(۲۶) قَلع: مصدر عربی به‌معنی کندن

(۲۷) طِراز: زینت و‌ نقش و‌ نگار جامه، جامهٔ فاخر

(۲۸) خایَش: از مصدر خاییدن، یعنی جویدن

(۲۹) مُضْمَر: پوشیده و پنهان شده

(۳۰) صَدر: سینه، قلب

(۳۱) رَشَد: به راه راست رفتن

(۳۲) می‌تند: از مصدر تنیدن. در این‌جا یعنی می‌گراید

(۳۳) مُخْرِجُ‌الْحَیّ: بیرون‌آورندهٔ زنده

(۳۴) دِی: زمستان

(۳۵) لیل: شب

(۳۶) ایلاج: وارد کردن، درآوردنِ چیزی در چیزِ دیگر

(۳۷) نهار: روز

(۳۸) لجاج‌اندیش: ستیزه‌اندیش

(۳۹) سَبَق: نیروی ازلی، فضای یکتایی، فضای همهٔ امکانات

(۴۰) مُضمَر: پنهان کرده شده، پوشیده‌.

(۴۱) مَزاد: مزایده و به معرض فروش گذاشتن.

(۴۲) زَفت: سِتَبر؛ درشت؛ فربه

(۴۳) اِستماع: شنیدن

(۴۴) غَرَض: قصد

(۴۵) خصم: دشمنی

(۴۶) قِسَم: قسمت‌ها

(۴۷) انیس: مونس، همدم

(۴۸) طرّار: دزد

(۴۹) گِل خوردن: اشاره به عادتی است که بعضی زنان باردار گِل می‌خورند.

(۵۰) عِلّتی‎‌: مریض

(۵۱) روزِ روشن: در اینجا به معنی اجل و فرارسیدن لحظه‌ای است که باید شبِ دنیا را ترک گفت و قدم به عرصهٔ روشن نشئهٔ دیگر نهاد.

(۵۲) روزِ حَشْر: روزِ رَستاخیر

(۵۳) اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید.

(۵۴) بندی: اسیر، به بند درآمده

(۵۵) بلاغ: دلالت

(۵۶) جَذوب: بسیار جذب کننده

(۵۷) عُشّ: آشیانۀ پرندگان

(۵۸) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.  

(۵۹) بحر: دریا

(۶۰) خَلَق: ژنده، کهنه، پوسیده

(۶۱) سَنَد: شخص مورد اعتماد

(۶۲) دَنی: فرومایه، پست

(۶۳) بُعد: دوری

(۶۴) نَكال: عقوبت، كيفر

(۶۵) بَعْدَالْوِصال: پس از وصلت، بعد از رسیدن

(۶۶) عَذرا: دوشیزه، باکره، در اینجا به معنی تنها و جدا

(۶۷) قُلْزُم: دریا



----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #252, Divan e Shams


نذر کند یار که امشب تو را

خواب نباشد ز طمع برتر آ


حفظ دماغ آن مدمغ بود

چونکه سهر باید یار مرا


هست دماغ تو چو زیت چراغ

هست چراغ تن ما بی‌وفا


گر دبه پر زیت بود سود نیست

صبح شود گشت چراغت فنا


دعوت خورشید به از زیت تو

چند چراغ ارزد آن یک صلا


چشم خوشش را ابدا خواب نیست

مست کند چشم همه خلق را


جمله بخسپند و تبسم کند

چشم خوشش بر خـلل چشم‌ها


پس لـمن الـملک برآید به چرخ 

کو ملکان خوش زرین‌قبا


کو امرا کو وزرا کو مهان

بهر بلاداللـه حافظ کجا


اهل علم چون شد و اهل قلم

دیو نیابی تو به دیوان‌سرا


خانه و تن‌شان شده تاریک و تنگ 

چونکه ببردیم یکی دم ضیا


گرد که بادش برود چون شود

افتد بر خاک سیه بی‌نوا


چون بجهند از حجب خواب خویش

باز بمالند سبال جفا


اه چه فراموش‌گرند این گروه

دانش‌شان هیچ ندارد بقا


زود فراموش شود سوز شمع

بر دل پروانه ز جهل و عما


باز بیاید به پر نیم‌سوز

باز بسوزد چو دل ناسزا


نذر تو کن حکم تو کن حاکمی

بر شب و بر روز و سحر ای خدا


* قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۵۵

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #255


«اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ …»


«اللّه خدايى است كه هيچ خدايى جز او نيست. زنده و پاينده است. 

نه خواب سبک او را فرا مى‌گيرد و نه خواب سنگين …»


** قرآن کریم، سورهٔ مؤمن (۴۰)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-Ghaafir(#40), Line #16


«يَوْمَ هُمْ بَارِزُونَ ۖ لَا يَخْفَىٰ عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ ۚ لِـمَنِ الْـمُلْكُ الْيَوْمَ ۖ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ»


«آن روز كه همگان آشكار شوند. هيچ چيز از آنها بر خدا پوشيده نماند. 

در آن روز فرمانروايى از آن كيست؟ از آن خداى يكتاى قهار.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #252, Divan e Shams


نذر کند یار که امشب تو را

خواب نباشد ز طمع برتر آ


حفظ دماغ آن مدمغ بود

چونکه سهر باید یار مرا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2707, Divan e Shams


کف دریاست صورت‌های عالم

ز کف بگذر اگر اهل صفایی


دلم کف کرد کاین نقش سخن شد

بهل نقش و به دل رو گر ز مایی


برآ ای شمس تبریزی ز مشرق

که اصل اصل اصل هر ضیایی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #344


صورتی را چون به دل ره می‌دهند

از ندامت آخرش ده می‌دهند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #579


هر که را باشد طمع الکن شود 

با طمع کی چشم و دل روشن شود


پیش چشم او خیال جاه و زر 

همچنان باشد که موی اندر بصر 


جز مگر مستی که از حق پر بود 

گرچه بدهی گنج‌ها او حر بود


هر که از دیدار برخوردار شد 

این جهان در چشم او مردار شد


لیک آن صوفی ز مستی دور بود 

لاجرم در حرص او شب‌کور بود


صد حکایت بشنود مدهوش حرص

در نیآید نکته‌ای در گوش حرص


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1078


گاو و خر را فایده چه در شکر 

هست هر جان را یکی قوتی دگر


لیک گر آن قوت بر وی عارضی‌ست

پس نصیحت کردن او را رایضی‌ست‏


چون کسی کاو از مرض گل داشت دوست  

گرچه پندارد که آن خود قوت اوست‏ 


قوت اصلی را فرامش کرده است  

روی در قوت مرض آورده است‏


نوش را بگذاشته سم خورده است

قوت علت را چو چربش کرده است‏


قوت اصلی بشر نور خداست  

قوت حیوانی مر او را ناسزاست‏


لیک از علت درین افتاد دل

که خورد او روز و شب زین آب و گل‏


روی زرد و پای سست و دل سبک  

کو غذای والسما ذات الحبک‏


قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۷

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #7


«وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ.»


«سوگند به آسمان كه دارای راه‌هاست.»


آن غذای خاصگان دولت است  

خوردن آن بی‌‏گلو و آلت است‏


شد غذای آفتاب از نور عرش  

مر حسود و دیو را از دود فرش


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #541


این چه ناشکری و چه بی‌باکی است

تو نمی‌دانی که نقاشش کی است


یا همی‌ دانی و نازی می‌کنی 

قاصدا قلع طرازی می‌کنی


ای بسا نازا که گردد آن گناه 

افگند مر بنده را از چشم شاه 


ناز کردن خوش‌تر آید از شکر 

لیک کم خایش که دارد صد خطر 


ایمن‌آبادست آن راه نیاز 

ترک نازش گیر و با آن ره بساز 


ای بسا نازآوری زد پر و بال 

آخرالامر آن بر آن کس شد وبال 


خوشی ناز ار دمی بفرازدت 

بیم و ترس مضمرش بگدازدت 


وین نیاز ار چه که لاغر می‌کند 

صدر را چون بدر انور می‌کند 


چون ز مرده زنده بیرون می‌کشد 

هر که مرده گشت او دارد رشد


چون ز زنده مرده بیرون می‌کند 

نفس زنده سوی مرگی می‌تند


مرده شو تا مخرج‌الحی‌الصمد

زنده‌یی زین مرده بیرون آورد


قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۹۵

Quran, Al-An’aam(#6), Line #95


«إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَىٰ  يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ  ذَٰلِكُمُ اللَّهُ  فَأَنَّىٰ تُؤْفَكُونَ.»


«خداست كه دانه و هسته را مى‌شكافد، و زنده را از مرده بيرون مى‌آورَد 

و مرده را از زنده بيرون مى‌آورَد. اين است خداى يكتا. پس، چگونه از حق منحرفتان مى‌كنند؟»


دی شوی بینی تو اخراج بهار 

لیل گردی بینی ایلاج نهار 


قرآن کریم، سورۀ حج (۲۲)، آیۀ ۶۱

Quran, Al-Hajj(#22), Line #61


«ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ.»


«اين بدان سبب است كه خدا از شب مى‌كاهد و به روز مى‌افزايد 

و از روز مى‌كاهد و به شب مى‌افزايد. و خدا شنوا و بيناست.»


برمکن آن پر که نپذیرد رفو 

روی مخراش از عزا ای خوب‌رو 


آن‌چنان رویی که چون شمس ضحاست 

آن‌چنان رخ را خراشیدن خطاست 


قرآن کریم، سورهٔ شمس (۹۱)، آیهٔ ۱

Quran, Ash-Shams(#91), Line #1


«وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا»


«سوگند به آفتاب و روشنى‌اش به هنگام چاشت.»


زخم ناخن بر چنان رخ کافری‌ست 

که رخ مه در فراق او گریست 


یا نمی‌بینی تو روی خویش را 

ترک کن خوی لجاج‌اندیش را 


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٨٩٩

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1899


این ترازو بهر این بنهاد حق

تا رود انصاف ما را در سبق


از ترازو کم کنی من کم کنم

تا تو با من روشنی من روشنم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2264


آن بهاران مضمرست اندر خزان

در بهارست آن خزان مگریز از آن


همره غم باش با وحشت بساز

می‌طلب در مرگ خود عمر دراز


آنچه گوید نفس تو کاینجا بدست

مشنوش چون کار او ضد آمده‌ست


تو خلافش کن که از پیغمبران

این چنین آمد وصیت در جهان


مشورت در کارها واجب شود

تا پشیمانی در آخر کم بود


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ١٨٣۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1835


هرکه داد او حسن خود را در مزاد

صد قضای بد سوی او رو نهاد


حیله‌ها و خشم‌ها و رشک‌ها

بر سرش ریزد چو آب از مشک‌ها


دشمنان او را ز غیرت می‌درند

دوستان هم روزگارش می‌برند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #252, Divan e Shams


نذر کند یار که امشب تو را

خواب نباشد ز طمع برتر آ


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807


مرغ خویشی صید خویشی دام خویش

صدر خویشی فرش خویشی بام خویش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2820, Divan e Shams


تو همه طمع بر آن نه که درو نیست امیدت

که ز نومیدی اول تو بدین سوی رسیدی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #65


هیچ در گوش کسی زایشان نرفت

کاین طمع آمد حجاب ژرف و زفت


گوش را بندد طمع از استماع

چشم را بندد غرض از اطلاع

 

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams


ز شاه تا به گدا در کشاکش طمع‌اند

به عشق باز رهد جان ز طمع و مطلب‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3230


پوزبند وسوسه عشق است و بس

ورنه کی وسواس را بسته است کس


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1493


چون ترازو دید خصم پرطمع

سرکشی بگذارد و گردد تبع


ور ترازو نیست گر افزون دهیش

از قسم راضی نگردد آگهیش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1373


چون امیدت لاست زو پرهیز چیست

با انیس طمع خود استیز چیست

 

چون انیس طمع تو آن نیستی است

از فنا و نیست این پرهیز چیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shams


چرا ز قافله یک کس نمی‌شود بیدار

که رخت عمر ز که باز می‌برد طرار


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1883, Divan e Shams


گردن ز طمع خیزد زر خواهد و خون ریزد

او عاشق گل خوردن همچون زن آبستن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #252, Divan e Shams


حفظ دماغ آن مدمغ بود

چونکه سهر باید یار مرا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3087


ای ز غم مرده که دست از نان تهی‌ست

چون غفورست و رحیم این ترس چیست‏


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #252, Divan e Shams


هست دماغ تو چو زیت چراغ

هست چراغ تن ما بی‌وفا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #425


شب به هر خانه چراغی می‌نهند

تا به نور آن ز ظلمت می‌رهند

 

آن چراغ این تن بود نورش چو جان

هست محتاج فتیل و این و آن

 

آن چراغ شش فتیله این حواس

جملگی بر خواب و خور دارد اساس


بی‌خور و بی‌خواب نزید نیم دم

با خور و با خواب نزید نیز هم

 

بی‌فتیل و روغنش نبود بقا

با فتیل و روغن او هم بی‌وفا

 

زآنکه نور علتی‎‌اش مرگ‌جوست

چون زید که روز روشن مرگ اوست

 

جمله حس‌های بشر هم بی‌بقاست

زآنکه پیش نور روز حشر لاست


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #925


جانهای خلق پیش از دست و پا

می‌پریدند از وفا اندر صفا


چون به امر اهبطوا بندی شدند

حبس خشم و حرص و خرسندی شدند


قرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ٣٨

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #38


«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا  فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»


«گفتيم: همه از بهشت فرودآیید، پس اگر هدایتی از من به‌سویِ شما رسید، 

آن‌ها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بيمى دارند و نه اندوهی.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #137, Divan e Shams


تو چنین لرزان او باشی و او سایه توست

آخر او نقشیست جسمانی و تو جانی چرا


او همه عیب تو گیرد تا بپوشد عیب خود

تو برو از غیب جان ریزی و می‌دانی چرا


خشم یاران فرع باشد اصلشان عشق نوست

از برای خشم فرعی اصل را رانی چرا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2719


آفتابی در سخن آمد که خیز

که بر آمد روز برجه کم ستیز


تو بگویی آفتابا کو گواه

گویدت ای کور از حق دیده خواه


روز روشن هر که او جوید چراغ

عین جستن کوریش دارد بلاغ


ور نمی‌بینی گمانی برده‌ای

که صباح‌ست و تو اندر پرده‌ای


کوری خود را مکن زین گفت فاش

خامش و در انتظار فضل باش


در میان روز گفتن روز کو

خویش رسوا کردن است ای روزجو


صبر و خاموشی جذوب رحمت است

وین نشان جستن نشان علت است


انصتوا بپذیر تا بر جان تو

آید از جانان جزای انصتوا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1480


مرغ جذبه ناگهان پرد ز عش

چون بدیدی صبح شمع آنگه بکش


چشم ها چون شد گذاره نور اوست

مغزها می‌بیند او در عین پوست


بیند اندر ذره خورشید بقا

بیند اندر قطره کل بحر را


قرآن كريم، سورهٔ حِجر (۱۵)، آيهٔ ۹۹

Quran, Al-Hijr(#15), Line #99


«وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ.»


«و پروردگارت را پرستش کن، تا یقین (مرگ) تو را در رسد.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #252, Divan e Shams


دعوت خورشید به از زیت تو

چند چراغ ارزد آن یک صلا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3839


یک عنایت به ز صد گون اجتهاد

جهد را خوف است از صد گون فساد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2752


جهل را بی‌‏علتی عالم کند

علم را علت کژ و ظالم کند


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1878


این همه گفتیم لیک اندر بسیچ 

بی‌‌عنایات خدا هیچیم هیچ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1197, Divan e Shams


تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید

تو یکی نه‌ای هزاری تو چراغ خود برافروز


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #252, Divan e Shams


چشم خوشش را ابدا خواب نیست

مست کند چشم همه خلق را


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309


عقل کل را گفت ما زاغ‌البصر

عقل جزوی می‌کند هر سو نظر


قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷

Quran, An-Najm(#53), Line #17


«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»


«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1640


کل اصباح لنا شان جدید

کل شیء عن مرادی لایحید


در هر بامداد کاری تازه داریم 

و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی‌شود


قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹

Quran, Ar-Rahman(#55), Line #29


«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»


«هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و او هر لحظه در كارى جدید است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #252, Divan e Shams


جمله بخسپند و تبسم کند

چشم خوشش بر خـلل چشم‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٠٣٩

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3039


شیر با این فکر می‌‌زد خنده فاش

بر تبسم‌های شیر ایمن مباش‌‌


مال دنیا شد تبسم‌های حق

کرد ما را مست و مغرور و خلق‌‌

 

فقر و رنجوری به استت ای سند

کان تبسم دام خود را بر کند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #252, Divan e Shams


پس لـمن الـملک برآید به چرخ

کو ملکان خوش زرین‌قبا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501


اول و آخر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم ناچیزی ما هم به عنوان 

من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Hadid(#57), Line #3


«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»


«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2986


لیک بعضی زین صدا کرتر شدند

باز بعضی صافی و برتر شدند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #252, Divan e Shams


اهل علم چون شد و اهل قلم

دیو نیابی تو به دیوان‌سرا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بما اغویتنی

کرد فعل خود نهان دیو دنی


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی 

او گمراهی خود را به حضرت حق نسبت داد و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»


«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت 

به کمین می‌نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.» 


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نفس و شیطان هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل که ایشان یک بدند

بهر حکمت‌هاش دو صورت شدند


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489


گفت آدم که ظلمنا نفسنا

او ز فعل حق نبد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت پروردگارا ما به خود ستم کردیم

و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. 

و اگر بر ما آمرزش نیاوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #252, Divan e Shams


خانه و تن‌شان شده تاریک و تنگ 

چونکه ببردیم یکی دم ضیا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2230


همچنین حب الوطن باشد درست

تو وطن بشناس ای خواجه نخست


حدیث


«حُبُّ‌الْوَطَن مِنَ الاْيمانِ.»


«وطن‌دوستی از ایمان است.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3340


ما بدانستیم ما این تن نه‌ایم

از ورای تن به یزدان می‌زی‌ایم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2894


بعد تو مرگی‌ست با درد و نکال

خاصه بعدی که بود بعدالوصال


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #252, Divan e Shams


گرد که بادش برود چون شود

افتد بر خاک سیه بی‌نوا


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2901


خاک را دیدی برآمد در هوا

در میان خاک بنگر باد را


دیگ‌های فکر می‌بینی به جوش

اندر آتش هم نظر می‌کن به هوش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1023


استخوان و باد روپوش است و بس

در دو عالم غیر یزدان نیست کس


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #125


باد را دیدی که می‌جنبد بدان

بادجنبانی‌ست اینجا بادران


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #603


ما همه شیران ولی شیر علم

حمله‌شان از باد باشد دم ‌به دم


حمله‌شان پیدا و ناپیداست باد

جان فدای آن‌که ناپیداست باد


باد ما و بود ما از داد توست

هستی ما جمله از ایجاد توست


قرآن کریم، سورهٔ یونس (۱۰)، آیهٔ ۴۹

Quran, Yunus(#10), Line #49


«قُلْ لَا أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرًّا وَلَا نَفْعًا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ  لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ

إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً  وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ.»


«بگو: من درباره خود -جز آنچه خدا بخواهد- مالک هيچ سود و زيانى نيستم. مرگ هر امتى را 

زمانى معين است. چون زمانشان فرارسد، نه يک ساعت تأخير كنند و نه يک ساعت پيش افتند.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #222, Divan e Shams


نه تن به صحبت جان خوب‌روی و خوش‌فعل‌ است

چه می‌شود تن مسکین چو شد ز جان عذرا


مولوی، مثنوی،‌ دفتر ششم، بیت ۱۴۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1459


نقش چون کف کی بجنبد بی ز موج

خاک بی بادی کجا آید بر اوج

 

چون غبار نقش دیدی باد بین

کف چو دیدی قلزم ایجاد بین

shirin7shComment by: shirin7sh
آیا من مُدَمَّغ هستم؟ اگر درد داریم و عصبانی میشویم، اگر تنبیه های زندگی ما را بیدار نمیکنند و دوباره سبیل جفا را تاب میدهیم و با دید غلط من ذهنی میخواهیم خود را درمان کنیم مُدَمَّغ هستیم مگر این که درک کنیم فضای گشوده شده شفابخش است و به خواب ذهن فرو نرویم. . فکرهای ذهنی کف دریا هستند. جواهر در عمق دریاست از کف بگذر.

درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
هزاران شکر و صدها سپاس


Back

Privacy Policy