Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #892
برنامه صوتی شماره ۸۹۲ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 197 votes | 4760 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۸۹۲ گنج حضور


اجراپرویز شهبازی


۱۴۰۰ تاریخ اجرا۱۶ نوامبر ۲۰۲۱ - ۲۶ آبان





PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF تمام اشعار این برنامه

   PDF نسخه کوچکتر مناسب جهت پرینت 

مجموع سوالات روزانه مناسب جهت پرینت PDF



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2808, Divan e Shams


گرچه در مستی خَسی را تو مراعاتی کنی

وآنکه نفیِ محض باشد، گرچه اثباتی کنی


آنکه او ردِّ دل‌ست(۱) از بد درونی‌هایِ خویش

گر نفاقی پیشش آری، یا که طاماتی(۲) کنی


ور تو خود را از بدِ او کور و کر سازی دمی

مدحِ سرِّ زشتِ او، یا ترکِ زَلّاتی(۳) کنی


آن تکلّف(۴) چند باشد، آخر آن زشتیِّ او

بر سر آید تا تو بگریزی و هیهاتی(۵) کنی


او به صحبت‌ها نشاید(۶)، دور دارش ای حکیم

جز که در رنجَش، قضا گو، دفعِ حاجاتی کنی


مر مناجاتِ تو را با او نباشد همدم او

جز برای حاجتش با حق مناجاتی کنی


آن مراعاتِ تو، او را در غلط‌ها افکنَد

پس مُلازِم(۷) گردد او، وز غصّه ویلاتی(۸) کنی


آن طرب بگذشت، او در پیش چون قولَنج(۹) ماند

تا گریزی از وثاق(۱۰) و یا که حیلاتی(۱۱) کنی


آن کسی را باش، کاو در گاهِ رنج و خرّمی

هست همچون جنّت و چون حور کِش هاتی کنی(۱۲)


از هواخواهانِ آن مَخدوم(۱۳) شمس‌الدّین بُوَد

شاید(۱۴) او را گر پرستی یا که چون لاتی(۱۵) کنی


ورنه بگریز از دگر کس تا به تبریزِ صفا

تا شوی مست از جمال و ذوق و حالاتی کنی(۱۶)


(۱) ردِّ دل: مردود دل، رانده‌ی دل، رد درگاه خدا

(۲) طامات: سخنان گزافه بر زبان آوردن، ادعای انجام کارهای 

خارق العاده کردن.

(۳) زَلّات: جمع زَلَّت، لغزشها، خطاها

(۴) تکلّف: کار با من ذهنی که با مشقت، رنج، سختی و ریا و ظاهرسازی 

همراه باشد.

(۵) هِیهات: افسوس، افسوس خوردن.

(۶) نشاید: شایسته نیست.

(۷) مُلازِم: همراه، کسی که همیشه همراه کسی دیگر باشد.

(۸) ویلات: اظهار تأسّف کردن، در اینجا به معنی آرزوی مرگ کردن 

به خاطر دردهای من ذهنی.

(۹) قولَنج: درد ناحیه شکم

(۱۰) وثاق: اطاق، خانه، ذهن و قید و بندهای همانیدگی های آن

(۱۱) حیلات: چاره اندیشی کردن، حیله به کار بردن.

(۱۲) هات کردن: عشق دادن و عشق گرفتن، عیش و شادی کردن

(۱۳) مَخدوم: کسی که به او خدمت کنند، خداوند.

(۱۴) لات: در اینجا به منی بُت است، نام آن بتی است که طایفه ثقیف 

آن را می‌پرستیدند. در اینجا صرفاً به معنی معشوق است.

(۱۵) شاید: شایسته است.

(۱۶) حالات کردن: حالات پر از شادی حضور را تجربه کردن، ذوق کردن.

----------------

مولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۶۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 464, Divan e Shams


در سر خود پیچ لیک، هست شما را دو سَر

این سَرِ خاک از زمین، وان سرِ پاک از سماست


ای بس سَرهای پاک، ریخته در پای خاک

تا تو بدانی که سَر زان سَر دیگر به پاست


آن سَرِ اصلی نهان، وان سَرِ فرعی عیان

دانکه پسِ این جهان عالمِ بی‌منتهاست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #804


تو به هر صورت که آیی بیستی

که، منم این، والله آن تو نیستی


یک زمان تنها بمانی تو ز خلق

در غم و اندیشه مانی تا به حلق


این تو کی باشی؟ که تو آن اَوْحَدی

که خوش و زیبا و سرمستِ خودی


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۸۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #483


راههای مختلف، آسان شدست

هر یکی را ملّتی، چون جان شدست


قرآن کریم، سوره روم(۳۰)، آیه ۳۲

Quran, Sooreh Ar-Room(#30), Line #32


« مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا ۖ كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ.»


« از آنان مباشيد كه دين خود را پاره‌پاره كردند و فرقه‌فرقه شدند 

و هر فرقه‌اى به هر چه داشت دلخوش بود.»


گر مُیَسَّر کردنِ حق، رَه بُدی

هر جهود و گَبْر ازو آگَه بُدی


در یکی گفته مُیَسَّر آن بُوَد

که حیاتِ دل، غذایِ جان بُوَد


هر چه ذوقِ طبع باشد چون گذشت

بَر نه آرَد همچو شوره، رَیْع(۱۷) و کشت


جُز پشیمانی نباشد رَیْعِ او

جز خَسارت بیش نارَد بَیعِ او


آن مُیَسَّر(۱۸) نَبْوَد اندر عاقبت

نامِ او باشد مُعَسَّر(۱۹)، عاقبت


قران کریم، سوره لیل(۹۲)، آیه ۱۰

Quran, Sooreh Al-Lail(#92), Line #10


« فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرَىٰ.»


« او را براى دوزخ آماده مى‌سازيم.»


تو مُعَسَّر از مُیَسَّر بازدان

عاقبت بنگر جمالِ این و آن


در یکی گفته که اُستادی طلب

عاقبتْ‌بینی، نیابی در حَسَب(۲۰)


عاقبت دیدند هر گون مِلّتی

لاجَرَم گشتند اسیر زَلَّتی(۲۱)


عاقبت دیدن، نباشد دستْ‌باف(۲۲)

ورنه کی بودی ز دین‌ها اختلاف؟


(۱۷) رَيْع: باليدن، نموّ كردن

(۱۸) مُيَسَّر: آسان، هر امر آسان شده.

(۱۹) مُعَسَّر: دشوار، هر امر دشوار شده.

(۲۰) حَسَب: بزرگی مرد از روی نَسَب، و ارتباطى كه فكر و ذهن برقرار می‌کند، 

نه آن بزرگی که از طریق زنده شدن به حضور برقرار می‌شود.

(۲۱) زَلَّت: لغزش

(۲۲) دَست‌ْباف: بافته‌ی دست، مجازاً مفت و سهل و آسان.

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۶۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #465


قسمتش کاهی نَه، و حرصَش چو کوه

وَجه نَه و، کرده تحصیلِ وجوه


ای مُیَسَّر کرده ما را در جهان

سُخره و بیگار، ما را وارَهان


طعمه بِنموده به ما، وآن بوده شَسْت(۲۳)

آنچنان بِنْما به ما آن را که هست


حدیث


« اَللّهُمَّ اَرِنَا الَاْشیاءَ کَماهِیَ.»


« خداوندا پدیده ها را آنگونه که هستند به ما بنما.»


(۲۳) شَسْت: قلاب ماهیگیری

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2808, Divan e Shams


او به صحبت‌ها نشاید(۶)، دور دارش ای حکیم

جز که در رنجَش، قضا گو، دفعِ حاجاتی کنی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۶۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2265


همرهِ غم باش، با وحشت بساز

می‌طلب در مرگِ خود عُمرِ دراز


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2808, Divan e Shams


مر مناجاتِ تو را با او نباشد همدم او

جز برای حاجتش با حق مناجاتی کنی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #773


از خدا غیرِ خدا را خواستن

ظَنِّ افزونی‌ست و، کُلّی کاستن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2808, Divan e Shams


آن کسی را باش، کاو در گاهِ رنج و خرّمی

هست همچون جنّت و چون حور کِش هاتی کنی(۱۲)


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۴۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 442, Divan e Shams


خود اوست جمله طالب و ما همچو سایه‌ها

ای گفت‌وگویِ ما همگی گفت‌وگویِ دوست


تصویرهایِ ناخوش و اندیشه‌ی رکیک

از طبعِ سست باشد و این نیست خویِ(۲۴) دوست


خاموش باش تا صفتِ خویش خود کند

کو های‌هایِ سردِ تو؟ کو های‌هویِ دوست


(۲۴) خوی: خصلت، طبیعت، عادت، فطرت

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 562, Divan e Shams


خیالِ تُرک من هر شب صفاتِ ذاتِ من گردد

که نفیِ ذاتِ من(۲۵) در وی همه اثباتِ من گردد


ز حرفِ عینِ چشمِ(۲۶) او، ز ظرفِ جیمِ گوشِ(۲۷) او

شهِ شطرنج و هفت اختر(۲۸) به حرفی ماتِ من گردد


اگر زان سیب‌بُن(۲۹) سیبی شکافم(۳۰)، حوریی زاید(۳۱)

که عالم را فروگیرد، رَز(۳۲) و جنّاتِ من گردد


وگر مُصحَف(۳۳) به کف گیرم ز حیرت افتد از دستم

رُخَش سرعَشر(۳۴) من خواند، لبش آیاتِ من گردد


جهان طورست و من موسی که من بی‌هوش و او رقصان(۳۵)

ولیکن این کسی داند که بر میقاتِ(۳۶) من گردد


برآمد آفتابِ جان که خیزید ای گران‌جانان

که گر بر کوه برتابم، کمین ذرّاتِ من گردد


خمش، چندان بنالیدم که تا صد قرن این عالم

در این هیهایِ من پیچد، بر این هیهایِ من گردد


(۲۵) نفیِ ذات من: در اینجا به معنی انکار من ذهنی است، که اگر درست و 

کامل انجام شود، هشیاری جسمی انسان در من ذهنی به هشیاری حضور 

تبدیل می‌شود.

(۲۶) عینِ چشم: چشم که شبیه حرف عین است. عین در عربی 

به معنی چشم هم هست.

(۲۷) جیمِ گوش: گوش که شبیه حرف جیم است.

(۲۸) هفت اختر: هفت سیّاره: مرّیخ، زهره، مشتری، زحل، عطارد، 

ماه و خورشید.

(۲۹) سیب‌بُن: درخت سیب

(۳۰) شکافتن: چیدن، جدا کردن

(۳۱) حوریی زاید: اشاره به آن است که نقل کرده‌اند که در بهشت از 

درون هر میوه‌یی حوریی بیرون خواهد آمد.

(۳۲) رَز: باغ، به ویژه باغ انگور.

(۳۳) مُصحَف: قرآن

(۳۴) سَرعَشر: نقش و نگار و نشان حاشیه‌ی قرآن برای جدا کردن هر ده آیه.

(۳۵) رقصان: اشاره به کوه طور و تجّلی خداوند بر آن و شکافتن کوه.

(۳۶) میقات: وقت دیدار.

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1938


رَوْ که بی‌یَسْمَع وَ بی‌یُبْصِر تویی

سِر تویی، چه جایِ صاحبْ‌سِر تویی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1375, Divan e Shams


بازآمدم چون عیدِ نو، تا قفلِ زندان بشکنم

وین چرخِ مردم‌خوار را چنگال و دندان بشکنم


هفت اختر بی‌آب را، کاین خاکیان را می‌خورند

هم آب بر آتش زنم، هم بادهاشان بشکنم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۶۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2862, Divan e Shams


در تَجَلّی بنمایَد دو جهان چون ذرّات

گر شوی ذَرّه و چون کوهِ گران نَستیزی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 455, Divan e Shams


بر نقدِ قلب زنْ تو اگر قلب نیستی

این نکته گوش کُن، اَگَرَت گوشوار(۳۷) نیست


(۳۷) گوشوار: از نشانه‌ها و لوازم بردگی، غلام و برده را حلقه به گوش می‌گفتند.

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۱۴۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3149


چون شود جانَش مِحَکِّ(۳۸) نقدها(۳۹)

پس ببیند قلب را و قلب را


(۳۸) مِحَک: سنگی که عیار طلا و نقره را با آن می‌سنجند.

(۳۹) نَقد: زر و سیم، نیز به معنی سره و ناسره‌ی زر و سیم را بازشناختن است.

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۶۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #664


چونکه کردند آشتی شادی و درد

مُطرِبان را تُرکِ ما بیدار کرد


مُطرِب آغازید بیتی خوابْناک

که اَنِلْنِی الْکَاسَ یا مَنْ لا اَراک


ای کسی که تو را نمی بینم، جامی لبریز به من بده.


اَنْتَ وَجهی، لاعَجَب اَنْ لا اَراه

غایةُالقُربِ حِجابُ الْاِشْتِباه


تو حقیقت منی، و تعجّبی نیست که او را نبینم، زیرا غایت قرب، 

حجابِ اشتباه و خطای من شده است.


اَنْتَ عَقْلی، لا عَجَبْ ِاِنْ لَمْ اَرَکْ

مِنْ وُفورِالْاِلِتباسِ(۴۰) الُمْشْتَبَکْ(۴۱)


تو عقل منی، اگر من تو را از کثرت اشتباهاتِ تودرتو و درهم پیچیده، 

نبینم جای هیچ تعجبی نیست.


جِئْتَ اَقْرَبْ اَنْتَ مِنْ حَبْلِ‌الْوَرید

کَمْ اَقُلْ یا، یا نِداءٌ لِلْبَعید


تو از رگ گردنم به من نزدیکتری. تا کی در خطاب به تو بگویم: 

« یا» چرا که حرفِ ندای « یا» برای خواندن شخص از مسافتی دور است.


قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۱۶

Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #16


« وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ 

وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»


« ما آدمى را آفريده‌ايم و از وسوسه‌هاى نفس او آگاه هستيم، 

زيرا از رگ گردنش به او نزديک‌تريم.»


بَلْ اُغالِطْهُم(۴۲) اُنادی(۴۳) فِی القِفار(۴۴)

کَیْ(۴۵) اُکَتِّم(۴۶) مَن مَعی مِمَّن اَغار


بلکه مردم نااهل را به اشتباه می اندازم و در بیابان ها(عمداً) تو را صدا می کنم، 

تا آن کسی را که بدو غیرت می ورزم از نگاه نااهلان پنهان سازم.


(۴۰) اِلْتِباس: اشتباه شدن

(۴۱) مُشتَبک: آمیخته درهم، به یکدیگر درآمده مانند شبکه های بافته شده تور.

(۴۲) اُغالِط: به اشتباه می اندازم.

(۴۳) اُنادی: ندا می کنم، صدا میزنم.

(۴۴) قِفار: بیابانها

(۴۵) کَی: به جهت آنکه

(۴۶) اُکَتِّم: مکتوم می دارم

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۷۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #670 


« در آمدن ضَریر در خانهٔ مصطفی علیه‌السَّلام و گریختن عایشه 

رَضِیَ اللهُ عَنْها از پیش ضَریر، و گفتنِ رسول علیه‌السَّلام که 

چه می‌گریزی؟ او تو را نمی‌بیند و جواب دادن عایشه 

رَضِیَ اللهُ عَنْها رَسول را صَلَّی اللهُ عَلَیْه وَ سَلَّمَ.»  


اندر آمد پیشِ پیغمبر ضَریر(۴۷)

کای نوابخشِ تنورِ هر خمیر


ای تو میرِ آب و من مُستَسْقی‌ام(۴۸)

مُسْتَغاث(۴۹)، اَلمُسْتَغاث ای ساقی‌ام


چون درآمد آن ضَریر از در شتاب

عایشه بُگْریخت بهرِ اِحتجاب


زانکه واقف بود آن خاتونِ پاک

از غیوریِّ(۵۰) رسولِ رَشْکناک


هر که زیباتر بُوَد، َرشْکَش(۵۱) فزون

زانکه رَشک از ناز خیزد، یا بَنون(۵۲)


گَنده‌پیران شُوی را قُمّا(۵۳) دهند

چونکه از زشتی و پیری آگه‌اند


چون جمال احمدی در هر دو کَوْن

کَی بُده‌ست ای فَرِّ یزدانیش(۵۴) عَوْن؟(۵۵)


نازهای هر دو کَوْن او را رسد

غیرت، آن خورشیدِ صدتُو را رسد


که در افگندم به کیوان(۵۶) گُوی را

در کشید ای اختران هَی روی را


در شُعاعِ بی‌نظیرم لا شوید

ورنه پیشِ نورِ من رسوا شوید


از کَرَم من هر شبی غایب شوم

کَی رَوَم؟ اِلّا نمایم که رَوَم


تا شما بی من شبی خُفاش‌ْوار

پَر زنان پَرّید گِردِ این مَطار(۵۷)


هم‌چو طاووسان پَری عرضه کُنید

باز مست و سرکش و مُعْجِب(۵۸) شوید


بنگرید آن پایِ خود را زشتْ‌ساز

هم‌چو چارُق کو بُوَد شمعِ اَیاز


رُو نمایم صبح، بهرِ گوشمال

تا نگردید از منی ز اهلِ شِمال(۵۹)(۶۰)


ترکِ آن کن که دراز است آن سخن

نهی کردست از درازی امرِ کُن


قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۱۱۷

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #117


« بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ وَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»


« آفريننده‌‌ی آسمانها و زمين است. چون اراده‌ی چيزى كند، مى‌گويد: 

موجود شو. و آن چيز موجود مى‌شود.»


حدیث


« اِنَّ مِن حُسْنِ اِسْلامِ الْمَرْءِ قِلَّةُ الْكَلامِ فيما لا يَعْينه.»


« از نشانه‌های مسلمانیِ راستین، سخن اندک گفتن 

در اموری است که بدو ربطی ندارد.»


(۴۷) ضَریر: نابینا

(۴۸) مُسْتَسقی: سخت تشنه

( استسقاء در لغت به معنی آب خواستن و آب کشیدن است. 

در اصطلاح طب قدیم بیماری است که شخص سخت احساس 

تشنگی میکند و دایماً آب میخورد، درحالیکه اگر به آب خوردن 

ادامه دهد هلاک میشود. مولانا حال عاشقِ صادق را به این بیمار

تشبیه میکند که تشنه وصال و دیدار معشوق است، در عین حال 

همین وصال سبب فنای اوست.)

(۴۹) مُسْتَغاث: فریاد، المُسْتَغاث یعنی به فریادم برس

(۵۰) غيوری: غیرت داشتن

(۵۱) رَشک: غیرت، حسد

(۵۲) بَنون:  پسران، جمع اِبن

(۵۳) قُمّا: کنیزک و یا زنی که مردان او را صیغه می‌کنند.

(۵۴) فَرِّ یزدانی: فرّ ایزدی، پرتوی الهی که به دل هر که بتابد، 

از همگنان برتری یابد.

(۵۵) عَوْن: یاور

(۵۶) کیوان: از سیاره‌های منظومه شمسی، مثال هرچیز بسیار بلند و دور.

(۵۷) مَطار: محل پرواز

(۵۸) مُعجِب: خودخواه، خودبین

(۵۹) شِمال: چپ

(۶۰) اهلِ شِمال: مراد همان اصحاب الشِّمال است كه

تعبيرى قرآنى است به معناى اهل دوزخ.

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۸۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #686


« امتحان کردن مصطفی عَلَیه‌السَّلام عایشه را رَضِیَ اللهُ عَنْها که

چه پنهان می‌شوی؟ پنهان مشو که اعمی تو را نمی‌بیند. 

تا پدید آید که عایشه رَضِیَ اللهُ عَنْها از ضمیر مُصْطفی 

علیه السلام واقف هست یا خود مُقلّدِ گفتِ ظاهرست؟»


گفت پیغمبر برایِ امتحان

او نمی‌بیند تو را کم شو نهان


کرد اشارت عایشه با دستها

او نبیند، من همی‌بینم ورا


غیرتِ عقل است بر خوبی روح

پُر ز تشبیهات و تمثیل این نُصُوح(۶۱)


با چنین پنهانیی کین روح راست

عقل بر وی این‌چنین رَشکین(۶۲) چراست؟


از که پنهان می‌کنی ای َرشکْ‌خُو

آنکه پوشیده‌ست نورش رویِ او؟


میرود بی‌روی‌ْپوش این آفتاب

فرطِ نورِ اوست رویش را نقاب


از که پنهان می‌کنی ای رَشکْ‌وَر

کآفتاب از وی نمی‌بیند اثر؟


رَشک از آن افزون‌تر است اندر تنم

کز خودش خواهم که هم پنهان کنم


ز آتشِ رَشکِ گِرانْ‌آهنگِ(۶۳) من

با دو چشم و گوش خود در جنگْ من


چون چنین رَشکی‌ستت ای جان و دل

پس دهان بربند و گفتن را بِهِل(۶۴)


ترسم ار خامُش کنم، آن آفتاب

از سویِ دیگر بدرّاند حجاب


در خموشی، گفتِ مااَظْهَر(۶۵) شود

که ز منع آن میل افزون‌تر شود


گر بغُرَّد بحر، غُرّه‌ش کف شود

جوشِ اَحْبَبْتُ بِأنْ اُعْرف شود


حدیث قدسی:


« کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیّاً فَأحبَبْتُ أَن أُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الخَلْقَ لِکَیْ أُعرَف.»


« گنجی نهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم، مخلوق را 

آفریدم که شناخته شوم.»


حرفْ گفتن بستنِ آن روزن است

عینِ اظهارِ سخن پوشیدن است


بلبلانه نعره زن در روی گل

تا کنی مشغولشان از بویِ گُل


تا به قُلْ مشغول گردد گوششان

سوی رویِ گُل نَپَّرد هوششان


پیش این خورشید کو بس روشنی است

در حقیقت هر دلیلی رهزنی است


(۶۱) نُصُوح: نصیحت‌ها

(۶۲) رَشکین: غیور، رشک بَرَنده

(۶۳) آتشِ گِران‌آهنگ: آتشی است که لحظه به لحظه رو به شدّت و افزایش است.

(۶۴) بِهِل: رها کن

(۶۵) اَظْهَر: ظاهرتر، آشكارتر

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۰۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #703


« حکایتِ آن مُطرب که در بزمِ امیر ترک این غزل آغاز کرد:

 گُلی یا سوسنی یا سَرْو یا ماهی؟ نمی‌دانم

 ازین آشفتهٔ بی‌دل چه می‌خواهی؟ نمی‌دانم

و بانگ بر زدنِ تُرک که: آن بگو که می‌دانی، و جواب مُطرِب، امیر را.»


مُطرب آغازید پیش تُرکِ مست

در حِجابِ نغمه اسرارِ اَلست


قرآن كريم، سوره اعراف (۷)، آيه ١٧٢

Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #172


« وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ 

أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ.» 


« و پروردگار تو از پشت بنى‌آدم فرزندانشان را بيرون آورد. و آنان را 

بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: 

آرى، گواهى مى‌دهيم. تا در روز قيامت نگوييد كه ما از آن بى‌خبر بوديم.»


من ندانم که تو ماهی یا وَثَن؟(۶۶)

من ندانم تا چه می‌خواهی ز من؟


می‌ندانم که چه خدمت آرمت؟

تن زنم(۶۷) یا در عبارت آرَمَت؟


این عجب که نیستی از من جُدا

می‌ندانم من کجاام؟ تو کجا؟


قرآن كريم، سوره حديد (۵۷)، آيه ٤

Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #4


« هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ ۚ 

يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا ۖ 

وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ.» 


« اوست كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد. سپس به عرش پرداخت. 

هر چه را در زمين فرو رود و هر چه را از زمين بيرون آيد و هر چه را از آسمان 

فرو آيد و هر چه را در آسمان بالا رود، مى‌داند. و هر جا كه باشيد همراه 

شماست و به هر كارى كه مى‌كنيد بيناست.»


می‌ندانم که مرا چون می‌کَشی

گاه در بَر، گاه در خون می‌کَشی


هم‌چنین لب در ندانم باز کرد

می‌ندانم، می‌ندانم ساز کرد


چون ز حد شد می‌ندانم از شِگِفت

تُرکِ ما را زین حَراره(۶۸) دل گرفت


برجهید آن تُرک و دَبُّوسی(۶۹) کشید

تا عَلَیْها بر سَرِ مُطْرِب رسید


گُرز را بگرفت سرهنگی به دست

گفت: نه، مُطرِب‌کُشی این دَم بَد است


گفت این تَکرارِ بی حدّ و مَرَش(۷۰)(۷۱)

کوفت طبعم را، بکوبم من سرش


قلتبانا می‌ندانی، گُه مَخَور

ور همی‌دانی، بزن مقصود بَر


آن بگو ای گیج که می‌دانی‌اش

می‌ندانم می‌ندانم در مکش


من بپرسم کز کجایی، هَی مُری؟(۷۲)

تو بگویی: نه ز بلخ و نه از هِری(۷۳)


نه ز بغداد و نه مَوْصِل(۷۴) نه طَراز(۷۵)

در کَشی در نی و نی راهِ دراز


خود بگو من از کجاام، باز رَه

هست تَنْقیحِ(۷۶) مَناط(۷۷) اینجا بَلَه(۷۸)


یا بپرسیدم: چه خوردی ناشْتاب؟(۷۹)

تو بگویی: نه شراب و نه کباب


نه قَدید(۸۰) و نه ثَرید(۸۱) و نه عدس

آنچه خوردی، آن بگو، تنها و بس


این سخنْ‌خایی(۸۲) دراز از بهر چیست؟

گفت مطرب: زانکه مقصودم خفی‌ست


می‌رمد اثبات پیش از نفیِ تو

نفی کردم تا بَری ز اثبات بُو


در نوا آرم به نفی این ساز را

چون بمیری، مرگ گوید راز را


(۶۶) وَثَن: بُت

(۶۷) تن زدن: سکوت کردن

(۶۸) حَراره: تصنیف و سرود و گرمی و علاقه فراوان

(۶۹) دَبُّوس: گُرز

(۷۰) مَر: حساب، شمار

(۷۱) بی‌مَر: بی‌حساب، بی‌اندازه

(۷۲) مُری: ریاکار

(۷۳) هِری: هرات

(۷۴) مَوْصِل: از شهرهاي شمال عراق واقع در كناره غربی رود دَجْله

(۷۵) طَراز: شهری است در تركستان شرقی

(۷۶) تَنْقیح: در لفظ به معنی مغز را از استخوان بیرون کشیدن و تنه‌ی درخت 

را پیراستن و گره های آن را زدودن و سخن را از زواید پاک کردن است.

(۷۷) مَناط: حجت، برهان، مقصود

( تَنْقیح مَناط در بیان مولانا تعبیری است از اینکه کسی مطلب و مقصود 

خود را با تأنّی فاش کند. یعنی شاخ و برگ ابهام را اندک اندک

از مقصود خود بزداید.)

(۷۸) بَلَه: بلاهت و ابلهی

(۷۹) ناشْتاب: ناشتا، كسي كه صبحانه نخورده باشد.

(۸۰) قَدید: گوشت خشک کرده‌ی نمک سود.

(۸۱) ثَرید: آبگوشت

(۸۲) سخنْ‌خایی: اِطناب در کلام، سخن را پیچ و تاب دادن.

--------------------------


مجموع لغات: 

(۱) ردِّ دل: مردود دل، رانده‌ی دل، رد درگاه خدا

(۲) طامات: سخنان گزافه بر زبان آوردن، ادعای انجام کارهای

خارق العاده کردن.

(۳) زَلّات: جمع زَلَّت، لغزشها، خطاها

(۴) تکلّف: کار با من ذهنی که با مشقت، رنج، سختی و ریا 

و ظاهرسازی همراه باشد.

(۵) هِیهات: افسوس، افسوس خوردن.

(۶) نشاید: شایسته نیست.

(۷) مُلازِم: همراه، کسی که همیشه همراه کسی دیگر باشد.

(۸) ویلات: اظهار تأسّف کردن، در اینجا به معنی آرزوی مرگ کردن 

به خاطر دردهای من ذهنی.

(۹) قولَنج: درد ناحیه شکم

(۱۰) وثاق: اطاق، خانه، ذهن و قید و بندهای همانیدگی های آن

(۱۱) حیلات: چاره اندیشی کردن، حیله به کار بردن.

(۱۲) هات کردن: عشق دادن و عشق گرفتن، عیش و شادی کردن

(۱۳) مَخدوم: کسی که به او خدمت کنند، خداوند.

(۱۴) لات: در اینجا به منی بُت است، نام آن بتی است که طایفه ثقیف 

آن را می‌پرستیدند. در اینجا صرفاً به معنی معشوق است.

(۱۵) شاید: شایسته است.

(۱۶) حالات کردن: حالات پر از شادی حضور را تجربه کردن، ذوق کردن.

(۱۷) رَيْع: باليدن، نموّ كردن

(۱۸) مُيَسَّر: آسان، هر امر آسان شده.

(۱۹) مُعَسَّر: دشوار، هر امر دشوار شده.

(۲۰) حَسَب: بزرگی مرد از روی نَسَب، و ارتباطى كه فكر و ذهن برقرار می‌کند، 

نه آن بزرگی که از طریق زنده شدن به حضور برقرار می‌شود.

(۲۱) زَلَّت: لغزش

(۲۲) دَست‌ْباف: بافته‌ی دست، مجازاً مفت و سهل و آسان.

(۲۳) شَسْت: قلاب ماهیگیری

(۲۴) خوی: خصلت، طبیعت، عادت، فطرت

(۲۵) نفیِ ذات من: در اینجا به معنی انکار من ذهنی است، که اگر درست و 

کامل انجام شود، هشیاری جسمی انسان در من ذهنی به 

هشیاری حضور تبدیل می‌شود.

(۲۶) عینِ چشم: چشم که شبیه حرف عین است. عین در عربی 

به معنی چشم هم هست.

(۲۷) جیمِ گوش: گوش که شبیه حرف جیم است.

(۲۸) هفت اختر: هفت سیّاره: مرّیخ، زهره، مشتری، زحل، عطارد، ماه و خورشید.

(۲۹) سیب‌بُن: درخت سیب

(۳۰) شکافتن: چیدن، جدا کردن

(۳۱) حوریی زاید: اشاره به آن است که نقل کرده‌اند که در بهشت 

از درون هر میوه‌یی حوریی بیرون خواهد آمد.

(۳۲) رَز: باغ، به ویژه باغ انگور.

(۳۳) مُصحَف: قرآن

(۳۴) سَرعَشر: نقش و نگار و نشان حاشیه‌ی قرآن برای جدا کردن هر ده آیه.

(۳۵) رقصان: اشاره به کوه طور و تجّلی خداوند بر آن و شکافتن کوه.

(۳۶) میقات: وقت دیدار.

(۳۷) گوشوار: از نشانه‌ها و لوازم بردگی، غلام و برده را حلقه به گوش می‌گفتند.

(۳۸) مِحَک: سنگی که عیار طلا و نقره را با آن می‌سنجند.

(۳۹) نَقد: زر و سیم، نیز به معنی سره و ناسره‌ی زر و سیم را بازشناختن است.

(۴۰) اِلْتِباس: اشتباه شدن

(۴۱) مُشتَبک: آمیخته درهم، به یکدیگر درآمده مانند شبکه های بافته شده تور.

(۴۲) اُغالِط: به اشتباه می اندازم.

(۴۳) اُنادی: ندا می کنم، صدا میزنم.

(۴۴) قِفار: بیابانها

(۴۵) کَی: به جهت آنکه

(۴۶) اُکَتِّم: مکتوم می دارم

(۴۷) ضَریر: نابینا

(۴۸) مُسْتَسقی: سخت تشنه

( استسقاء در لغت به معنی آب خواستن و آب کشیدن است. در اصطلاح طب 

قدیم بیماری است که شخص سخت احساس تشنگی میکند و دایماً آب میخورد، 

درحالیکه اگر به آب خوردن ادامه دهد هلاک میشود. مولانا حال عاشقِ صادق را 

به این بیمار تشبیه میکند که تشنه وصال و دیدار معشوق است، 

در عین حال همین وصال سبب فنای اوست.)

(۴۹) مُسْتَغاث: فریاد، المُسْتَغاث یعنی به فریادم برس

(۵۰) غيوری: غیرت داشتن

(۵۱) رَشک: غیرت، حسد

(۵۲) بَنون:  پسران، جمع اِبن

(۵۳) قُمّا: کنیزک و یا زنی که مردان او را صیغه می‌کنند.

(۵۴) فَرِّ یزدانی: فرّ ایزدی، پرتوی الهی که به دل هر که بتابد، 

از همگنان برتری یابد.

(۵۵) عَوْن: یاور

(۵۶) کیوان: از سیاره‌های منظومه شمسی، مثال هرچیز بسیار بلند و دور.

(۵۷) مَطار: محل پرواز

(۵۸) مُعجِب: خودخواه، خودبین

(۵۹) شِمال: چپ

(۶۰) اهلِ شِمال: مراد همان اصحاب الشِّمال است كه تعبيرى قرآنى است 

به معناى اهل دوزخ.

(۶۱) نُصُوح: نصیحت‌ها

(۶۲) رَشکین: غیور، رشک بَرَنده

(۶۳) آتشِ گِران‌آهنگ: آتشی است که لحظه به لحظه رو به شدّت و افزایش است.

(۶۴) بِهِل: رها کن

(۶۵) اَظْهَر: ظاهرتر، آشكارتر

(۶۶) وَثَن: بُت

(۶۷) تن زدن: سکوت کردن

(۶۸) حَراره: تصنیف و سرود و گرمی و علاقه فراوان

(۶۹) دَبُّوس: گُرز

(۷۰) مَر: حساب، شمار

(۷۱) بی‌مَر: بی‌حساب، بی‌اندازه

(۷۲) مُری: ریاکار

(۷۳) هِری: هرات

(۷۴) مَوْصِل: از شهرهاي شمال عراق واقع در كناره غربی رود دَجْله

(۷۵) طَراز: شهری است در تركستان شرقی

(۷۶) تَنْقیح: در لفظ به معنی مغز را از استخوان بیرون کشیدن و تنه‌ی درخت 

را پیراستن و گره های آن را زدودن و سخن را از زواید پاک کردن است.

(۷۷) مَناط: حجت، برهان، مقصود

( تَنْقیح مَناط در بیان مولانا تعبیری است از اینکه کسی مطلب و مقصود خود را 

با تأنّی فاش کند. یعنی شاخ و برگ ابهام را اندک اندک از مقصود خود بزداید.)

(۷۸) بَلَه: بلاهت و ابلهی

(۷۹) ناشْتاب: ناشتا، كسي كه صبحانه نخورده باشد.

(۸۰) قَدید: گوشت خشک کرده‌ی نمک سود.

(۸۱) ثَرید: آبگوشت

(۸۲) سخنْ‌خایی: اِطناب در کلام، سخن را پیچ و تاب دادن.

-----------------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2808, Divan e Shams


گرچه در مستی خسی را تو مراعاتی کنی

وآنکه نفی محض باشد گرچه اثباتی کنی


آنکه او رد دل‌ست از بد درونی‌های خویش

گر نفاقی پیشش آری یا که طاماتی کنی


ور تو خود را از بد او کور و کر سازی دمی

مدح سر زشت او یا ترک زلاتی کنی


آن تکلف چند باشد آخر آن زشتی او

بر سر آید تا تو بگریزی و هیهاتی کنی


او به صحبت‌ها نشاید دور دارش ای حکیم

جز که در رنجش قضا گو دفع حاجاتی کنی


مر مناجات تو را با او نباشد همدم او

جز برای حاجتش با حق مناجاتی کنی


آن مراعات تو او را در غلط‌ها افکند

پس ملازم گردد او وز غصه ویلاتی کنی


آن طرب بگذشت او در پیش چون قولنج ماند

تا گریزی از وثاق و یا که حیلاتی کنی


آن کسی را باش کاو در گاه رنج و خرمی

هست همچون جنت و چون حور کش هاتی کنی


از هواخواهان آن مخدوم شمس‌الدین بود

شاید او را گر پرستی یا که چون لاتی کنی


ورنه بگریز از دگر کس تا به تبریز صفا

تا شوی مست از جمال و ذوق و حالاتی کنی


مولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۶۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 464, Divan e Shams


در سر خود پیچ لیک هست شما را دو سر

این سر خاک از زمین وان سر پاک از سماست


ای بس سرهای پاک ریخته در پای خاک

تا تو بدانی که سر زان سر دیگر به پاست


آن سر اصلی نهان وان سر فرعی عیان

دانکه پس این جهان عالم بی‌منتهاست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #804


تو به هر صورت که آیی بیستی

که منم این والله آن تو نیستی


یک زمان تنها بمانی تو ز خلق

در غم و اندیشه مانی تا به حلق


این تو کی باشی که تو آن اوحدی

که خوش و زیبا و سرمست خودی


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۸۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #483


راههای مختلف آسان شدست

هر یکی را ملتی چون جان شدست


قرآن کریم، سوره روم(۳۰)، آیه ۳۲

Quran, Sooreh Ar-Room(#30), Line #32


« مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا ۖ كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ.»


« از آنان مباشيد كه دين خود را پاره‌پاره كردند و فرقه‌فرقه شدند 

و هر فرقه‌اى به هر چه داشت دلخوش بود.»


گر میسر کردن حق ره بدی

هر جهود و گبر ازو آگه بدی


در یکی گفته میسر آن بود

که حیات دل غذای جان بود


هر چه ذوق طبع باشد چون گذشت

بر نه آرد همچو شوره ریع و کشت


جز پشیمانی نباشد ریع او

جز خسارت بیش نارد بیع او


آن میسر نبود اندر عاقبت

نام او باشد معسر عاقبت


قران کریم، سوره لیل(۹۲)، آیه ۱۰

Quran, Sooreh Al-Lail(#92), Line #10


« فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرَىٰ.»


« او را براى دوزخ آماده مى‌سازيم.»


تو معسر از میسر بازدان

عاقبت بنگر جمال این و آن


در یکی گفته که استادی طلب

عاقبت‌بینی نیابی در حسب


عاقبت دیدند هر گون ملتی

لاجرم گشتند اسیر زلتی


عاقبت دیدن نباشد دست‌باف

ورنه کی بودی ز دین‌ها اختلاف


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۶۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #465


قسمتش کاهی نه و حرصش چو کوه

وجه نه و کرده تحصیل وجوه


ای میسر کرده ما را در جهان

سخره و بیگار ما را وارهان


طعمه بنموده به ما وآن بوده شست

آنچنان بنما به ما آن را که هست


حدیث


« اَللّهُمَّ اَرِنَا الَاْشیاءَ کَماهِیَ.»


« خداوندا پدیده ها را آنگونه که هستند به ما بنما.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2808, Divan e Shams


او به صحبت‌ها نشاید دور دارش ای حکیم

جز که در رنجش قضا گو دفع حاجاتی کنی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۶۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2265


همره غم باش با وحشت بساز

می‌طلب در مرگ خود عمر دراز


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2808, Divan e Shams


مر مناجات تو را با او نباشد همدم او

جز برای حاجتش با حق مناجاتی کنی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #773


از خدا غیر خدا را خواستن

ظن افزونی‌ست و کلی کاستن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2808, Divan e Shams


آن کسی را باش کاو در گاه رنج و خرمی

هست همچون جنت و چون حور کش هاتی کنی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۴۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 442, Divan e Shams


خود اوست جمله طالب و ما همچو سایه‌ها

ای گفت‌وگوی ما همگی گفت‌وگوی دوست


تصویرهای ناخوش و اندیشه‌ی رکیک

از طبع سست باشد و این نیست خوی دوست


خاموش باش تا صفت خویش خود کند

کو های‌های سرد تو کو های‌هوی دوست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 562, Divan e Shams


خیال ترک من هر شب صفات ذات من گردد

که نفی ذات من در وی همه اثبات من گردد


ز حرف عین چشم او ز ظرف جیم گوش او

شه شطرنج و هفت اختر به حرفی مات من گردد


اگر زان سیب‌بن سیبی شکافم حوریی زاید

که عالم را فروگیرد رز و جنات من گردد


وگر مصحف به کف گیرم ز حیرت افتد از دستم

رخش سرعشر من خواند لبش آیات من گردد


جهان طورست و من موسی که من بی‌هوش و او رقصان

ولیکن این کسی داند که بر میقات من گردد


برآمد آفتاب جان که خیزید ای گران‌جانان

که گر بر کوه برتابم کمین ذرات من گردد


خمش چندان بنالیدم که تا صد قرن این عالم

در این هیهای من پیچد بر این هیهای من گردد


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1938


رو که بی‌یسمع و بی‌یبصر تویی

سر تویی چه جای صاحب‌سر تویی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1375, Divan e Shams


بازآمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم

وین چرخ مردم‌خوار را چنگال و دندان بشکنم


هفت اختر بی‌آب را کاین خاکیان را می‌خورند

هم آب بر آتش زنم هم بادهاشان بشکنم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۶۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2862, Divan e Shams


در تجلی بنماید دو جهان چون ذرات

گر شوی ذره و چون کوه گران نستیزی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 455, Divan e Shams


بر نقد قلب زن تو اگر قلب نیستی

این نکته گوش کن اگرت گوشوار نیست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۱۴۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3149


چون شود جانش محک نقدها

پس ببیند قلب را و قلب را


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۶۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #664


چونکه کردند آشتی شادی و درد

مطربان را ترک ما بیدار کرد


مطرب آغازید بیتی خوابناک

که انلنی الکاس یا من لا اراک


ای کسی که تو را نمی بینم، جامی لبریز به من بده.


انت وجهی لاعجب ان لا اراه

غایةالقرب حجاب الاشتباه


تو حقیقت منی، و تعجّبی نیست که او را نبینم، زیرا غایت قرب، 

حجابِ اشتباه و خطای من شده است.


انت عقلی لا عجب ان لم ارک

من وفور الالتباس المشتبک


تو عقل منی، اگر من تو را از کثرت اشتباهاتِ تودرتو و درهم پیچیده، 

نبینم جای هیچ تعجبی نیست.


جئت اقرب انت من حبل‌الورید

کم اقل یا یا نداء للبعید


تو از رگ گردنم به من نزدیکتری. تا کی در خطاب به تو بگویم: 

« یا» چرا که حرفِ ندای « یا» برای خواندن شخص از مسافتی دور است.


قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۱۶

Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #16


« وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ 

وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»


« ما آدمى را آفريده‌ايم و از وسوسه‌هاى نفس او آگاه هستيم، 

زيرا از رگ گردنش به او نزديک‌تريم.»


بل اغالطهم انادی فی القفار

کی اکتم من معی ممن اغار


بلکه مردم نااهل را به اشتباه می اندازم و در بیابان ها(عمداً) تو را صدا می کنم، 

تا آن کسی را که بدو غیرت می ورزم از نگاه نااهلان پنهان سازم.


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۷۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #670 


« در آمدن ضَریر در خانهٔ مصطفی علیه‌السَّلام و گریختن عایشه 

رَضِیَ اللهُ عَنْها از پیش ضَریر، و گفتنِ رسول علیه‌السَّلام که 

چه می‌گریزی؟ او تو را نمی‌بیند و جواب دادن عایشه 

رَضِیَ اللهُ عَنْها رَسول را صَلَّی اللهُ عَلَیْه وَ سَلَّمَ.»  


اندر آمد پیش پیغمبر ضریر

کای نوابخش تنور هر خمیر


ای تو میر آب و من مستسقی‌ام

مستغاث المستغاث ای ساقی‌ام


چون درآمد آن ضریر از در شتاب

عایشه بگریخت بهر احتجاب


زانکه واقف بود آن خاتون پاک

از غیوری رسول رشکناک


هر که زیباتر بود رشکش فزون

زانکه رشک از ناز خیزد یا بنون


گنده‌پیران شوی را قما دهند

چونکه از زشتی و پیری آگه‌اند


چون جمال احمدی در هر دو کون

کی بده‌ست ای فر یزدانیش عون


نازهای هر دو کون او را رسد

غیرت آن خورشید صدتو را رسد


که در افگندم به کیوان گوی را

در کشید ای اختران هی روی را


در شعاع بی‌نظیرم لا شوید

ورنه پیش نور من رسوا شوید


از کرم من هر شبی غایب شوم

کی روم الا نمایم که روم


تا شما بی من شبی خفاش‌وار

پر زنان پرید گرد این مطار


هم‌چو طاووسان پری عرضه کنید

باز مست و سرکش و معجب شوید


بنگرید آن پای خود را زشت‌ساز

هم‌چو چارق کو بود شمع ایاز


رو نمایم صبح بهر گوشمال

تا نگردید از منی ز اهل شمال


ترک آن کن که دراز است آن سخن

نهی کردست از درازی امر کن


قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۱۱۷

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #117


« بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ وَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»


« آفريننده‌‌ی آسمانها و زمين است. چون اراده‌ی چيزى كند، مى‌گويد: 

موجود شو. و آن چيز موجود مى‌شود.»


حدیث


« اِنَّ مِن حُسْنِ اِسْلامِ الْمَرْءِ قِلَّةُ الْكَلامِ فيما لا يَعْينه.»


« از نشانه‌های مسلمانیِ راستین، سخن اندک گفتن 

در اموری است که بدو ربطی ندارد.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۸۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #686


« امتحان کردن مصطفی عَلَیه‌السَّلام عایشه را رَضِیَ اللهُ عَنْها که

چه پنهان می‌شوی؟ پنهان مشو که اعمی تو را نمی‌بیند. 

تا پدید آید که عایشه رَضِیَ اللهُ عَنْها از ضمیر مُصْطفی 

علیه السلام واقف هست یا خود مُقلّدِ گفتِ ظاهرست؟»


گفت پیغمبر برای امتحان

او نمی‌بیند تو را کم شو نهان


کرد اشارت عایشه با دستها

او نبیند من همی‌بینم ورا


غیرت عقل است بر خوبی روح

پر ز تشبیهات و تمثیل این نصوح


با چنین پنهانیی کین روح راست

عقل بر وی این‌چنین رشکین چراست


از که پنهان می‌کنی ای رشک‌خو

آنکه پوشیده‌ست نورش روی او


میرود بی‌روی‌پوش این آفتاب

فرط نور اوست رویش را نقاب


از که پنهان می‌کنی ای رشک‌ور

کآفتاب از وی نمی‌بیند اثر


رشک از آن افزون‌تر است اندر تنم

کز خودش خواهم که هم پنهان کنم


ز آتش رشک گران‌آهنگ من

با دو چشم و گوش خود در جنگ من


چون چنین رشکی‌ستت ای جان و دل

پس دهان بربند و گفتن را بهل


ترسم ار خامش کنم آن آفتاب

از سوی دیگر بدراند حجاب


در خموشی گفت مااظهر شود

که ز منع آن میل افزون‌تر شود


گر بغرد بحر غره‌ش کف شود

جوش احببت بأن اعرف شود


حدیث قدسی:


« کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیّاً فَأحبَبْتُ أَن أُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الخَلْقَ لِکَیْ أُعرَف.»


« گنجی نهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم، مخلوق را 

آفریدم که شناخته شوم.»


حرف گفتن بستن آن روزن است

عین اظهار سخن پوشیدن است


بلبلانه نعره زن در روی گل

تا کنی مشغولشان از بوی گل


تا به قل مشغول گردد گوششان

سوی روی گل نپرد هوششان


پیش این خورشید کو بس روشنی است

در حقیقت هر دلیلی رهزنی است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۰۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #703


« حکایتِ آن مُطرب که در بزمِ امیر ترک این غزل آغاز کرد:

 گُلی یا سوسنی یا سَرْو یا ماهی؟ نمی‌دانم

 ازین آشفتهٔ بی‌دل چه می‌خواهی؟ نمی‌دانم

و بانگ بر زدنِ تُرک که: آن بگو که می‌دانی، و جواب مُطرِب، امیر را.»


مطرب آغازید پیش ترک مست

در حجاب نغمه اسرار الست


قرآن كريم، سوره اعراف (۷)، آيه ١٧٢

Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #172


« وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ 

أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ.» 


« و پروردگار تو از پشت بنى‌آدم فرزندانشان را بيرون آورد. و آنان را 

بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: 

آرى، گواهى مى‌دهيم. تا در روز قيامت نگوييد كه ما از آن بى‌خبر بوديم.»


من ندانم که تو ماهی یا وثن

من ندانم تا چه می‌خواهی ز من


می‌ندانم که چه خدمت آرمت

تن زنم یا در عبارت آرمت


این عجب که نیستی از من جدا

می‌ندانم من کجاام تو کجا


قرآن كريم، سوره حديد (۵۷)، آيه ٤

Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #4


« هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ ۚ 

يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا ۖ 

وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ.» 


« اوست كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد. سپس به عرش پرداخت. 

هر چه را در زمين فرو رود و هر چه را از زمين بيرون آيد و هر چه را از آسمان 

فرو آيد و هر چه را در آسمان بالا رود، مى‌داند. و هر جا كه باشيد همراه 

شماست و به هر كارى كه مى‌كنيد بيناست.»


می‌ندانم که مرا چون می‌کشی

گاه در بر گاه در خون می‌کشی


هم‌چنین لب در ندانم باز کرد

می‌ندانم می‌ندانم ساز کرد


چون ز حد شد می‌ندانم از شگفت

ترک ما را زین حراره دل گرفت


برجهید آن ترک و دبوسی کشید

تا علیها بر سر مطرب رسید


گرز را بگرفت سرهنگی به دست

گفت نه مطرب‌کشی این دم بد است


گفت این تکرار بی حد و مرش

کوفت طبعم را بکوبم من سرش


قلتبانا می‌ندانی گه مخور

ور همی‌دانی بزن مقصود بر


آن بگو ای گیج که می‌دانی‌اش

می‌ندانم می‌ندانم در مکش


من بپرسم کز کجایی هی مری

تو بگویی نه ز بلخ و نه از هری


نه ز بغداد و نه موصل نه طراز

در کشی در نی و نی راه دراز


خود بگو من از کجاام باز ره

هست تنقیح مناط اینجا بله


یا بپرسیدم چه خوردی ناشتاب

تو بگویی نه شراب و نه کباب


نه قدید و نه ثرید و نه عدس

آنچه خوردی آن بگو تنها و بس


این سخن‌خایی دراز از بهر چیست

گفت مطرب زانکه مقصودم خفی‌ست


می‌رمد اثبات پیش از نفی تو

نفی کردم تا بری ز اثبات بو


در نوا آرم به نفی این ساز را

چون بمیری مرگ گوید راز را


shirin7shComment by: shirin7sh
هزار الله اکبر! همچون غواصِ بحرِ بقا، دردانه های خرد و عشق هدیه می دهید. این برنامه حکایت عجیبی بود.

من این ایوان نه تو را نمی‌دانم نمی‌دانم
من این نقاش جادو را نمی‌دانم نمی‌دانم

درود بر آموزگار عشق و خرد
هزاران شکر و صدها سپاس


Back

Privacy Policy