برنامه صوتی شماره ۷۶۹ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۸ تاریخ اجرا: ۲۴ جون ۲۰۱۹ ـ ۴ تیر
PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 66, Divan e Shams
تو را ساقیِّ جان گوید برای ننگ و نامی را
فرو مگذار در مجلس چنین اشگرف(۱) جامی را
غلط کردار نادانی همه نامیست یا نانی
تو را چون پخته شد جانی، مگیر ای پخته خامی را
ز خونِ ما قصاصت را بجو این دم خلاصت را
مهل ساقیِّ خاصت را برای خاص و عامی را
بکش جامِ جلالی(۲) را، فدا کن نَفْس و مالی را
مشو سُخره(۳) حلالی را، مخوان باده حرامی را
کسی کز نام میلافد، بهل کز غصّه بشکافد
چو آن مرغی که میبافد به گِرد خویش دامی را
درین دام و درین دانه، مجو جز عشقِ جانانه
مگو از چرخ و نه خانه، تو دیده گیر(۴) بامی را
تو شین و کاف و ری(۵) را خود مگو شِکّر که هست از نی
مگو القابِ جانِ حی یکی نقش و کلامی را
چو بیصورت تو جان باشی، چه نقصان گر نهان باشی؟
چرا دربندِ آن باشی، که واگویی پیامی را؟
بیا ای هم دلِ محرم، بگیر این باده خرّم
چنان سرمست شو این دم که نشناسی مقامی را
برو ای راهِ ره پیما، بدان خورشیدِ جان افزا
ازین مجنونِ پرسودا ببر آنجا سلامی را
بگو ای شمسِ تبریزی از آن میهایِ پاییزی(۶)
به خود در ساغرم ریزی، نفرمایی غلامی را
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۷۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1678, Divan e Shams
عزّت و حرمتم آنگه باشد
که کند عشقِ عزیزش خوارم
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۳۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 432, Divan e Shams
جمله مهمانند در عالم ولیک
کم کسی داند که او مهمان کیست
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 467, Divan e Shams
دل چه نهی بر جهان باش در او میهمان
بنده آن شو که او داند مهمان کیست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2724
در میان روز گفتن: روز کو؟
خویش رسوا کردن است ای روزجو
مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، شماره ۱۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)# 18, Divan e Shams
نامه رسید زان جهان بهر مراجعت برم
عزم رجوع میکنم رخت به چرخ میبرم
گفت که ارجعی شنو باز به شهر خویش رو
گفتم تا بیامدم دلشده و مسافرم
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3072
اُذْکُروا الله کار هر اوباش(۷) نیست
اِرْجِعی بر پای هر قَلاش(۸) نیست
قرآن كريم، سوره احزاب(۳۳)، آیه ۴۱
Quran, Sooreh Al- Ahzaab(#33), Line #41
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا »
« اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۶۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1262
اِرجِعی بشنود نورِ آفتاب
سوی اصلِ خویش باز آمد شتاب
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۶۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1169
طبلِ بازِ من ندای ارجعی
حق گواه من به رغم مدّعی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۸۹۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1898, Divan e Shams
ندای ارجعی آخر شنیدی
از آن سلطان و شاهنشاه شیرین
در این ویرانه جغدانند ساکن
چه مسکن ساختی ای باز مسکین
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۶۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 568
بیحس و بیگوش و بیفِکرَت شوید
تا خِطابِ اِرْجِعی را بشنوید
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۹۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 966, Divan e Shams
دیده خون گشت و خون نمیخسبد
دل من از جنون نمیخسبد
هین خمش کن به اصل راجع شو
دیده راجعون(۹) نمیخسبد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۰۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3906
پس عدم گردم عدم چون ارغَنون
گویدم انّا الیهِ راجِعُون
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۴۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1141
صورت از بیصورتی آمد برون
باز شد که انّا اِلَیهِ راجِعُون
قرآن كريم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۵۶
Quran, Sooreh Al- Baqarah(#2), Line #156
الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ
كسانى كه چون مصيبتى به آنها رسيد گفتند:ما از آن خدا
هستيم و به او باز مىگرديم.
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۰۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 101, Divan e Shams
اگر چه زوبع و استاد جملهست
چه داند حیله رَیْبُ المَنُون را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۴۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1948, Divan e Shams
چون درخت سدره(۱۰) بیخ آور(۱۱)، شو از لَا رَیْبَ فیه
تا نلرزد شاخ و برگت از دمِ رَیْبُ المَنُون
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳٨
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3838
غیرِ مُردن هیچ فرهنگی دگر
در نگیرد با خدای، ای حیله گر
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3837
سِرِّ مُوتُوا قَبْلَ مَوْتٍ این بُوَد
کز پسِ مُردن، غنیمت ها رسد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۳۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3137
آن شتربان سیه را با شتر
سوی من آرید با فرمان مُر(۱۲)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۵۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3052
کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ جز وجه او
چون نهای در وجه او، هستی مجو
همه چیز روی به فنا می گذارد مگر ذات خدا. و تا وقتی که وجود
خود را در هستی خدا فانی نکرده ای بقا و هستی نباید بخواهی.
هر که اندر وجه ما باشد فنا
کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ نَبْوَد جزا
هرکس و هرچه که در ذات ما فانی شود، مشمول این قاعده کلی
قرار نمی گیرد که: همه چیز به نیستی می رود.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۶۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 462
بر مثالِ عنکبوت آن زشتْخو
پردههایِ گَنده را بَر بافد او
از لُعابِ(۱۳) خویش پردهٔ نور کرد
دیدهٔ ادراکِ خود را کور کرد
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۵۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3453
از هواها کی رهی بی جامِ هُو؟
ای ز هُو قانع شده با نام هُو
از صفت وز نام چه زاید؟ خَیال
و آن خَیالش هست دَلّالِ وصال
دیدهای دلّالِ بی مدلول هیچ؟
تا نباشد جاده، نبود غُول(۱۴) هیچ
هیچ نامی بی حقیقت دیدهای؟
یا ز گاف و لامِ گُل، گُل چیدهای؟
اسم خواندی، رَوْ مسمّی را بجو
مه به بالا دان نه اندر آبِ جُو
گر ز نام و حرف خواهی بگذری
پاک کن خود را ز خود، هین یکسری
همچو آهن ز آهنی، بی رنگ شو
در ریاضت(۱۵)، آینه بی زنگ شو
خویش را صافی کن از اوصافِ خود
تا ببینی ذاتِ پاک صافِ خود
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۳۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3733
مُولِعیم(۱۶) اندر سخن هایِ دقیق
در گِرِه ها باز کردن ما عشیق(۱۷)
تا گِرِه بندیم و بگْشاییم ما
در شِکال(۱۸) و، در جواب آیینْفزا
همچو مرغی کو گشاید بندِ دام
گاه بندد، تا شود در فن تمام
او بُوَد محروم از صحرا و مَرجْ(۱۹)
عمرِ او اندر گِرِه کاری است خرج
خود زبونِ او نگردد هیچ دام
لیک پَرَّش در شکست افتد مدام
با گِرِه کم کوش تا بال و پَرَت
نسْکُلَد یک یک ازین کَرّ و فَرَت
صد هزاران مرغ، پرهاشان شکست
و آن کمینْگاهِ عوارض را نبست
حالِ ایشان از نُبی(۲۰) خوان ای حریص
نَقَّبُوا فیها ببین، هَلْ مِن مَحیص*؟
ای آزمند، حال آنان را از قرآن کریم بخوان
از نزاعِ تُرک و رومیّ و عرب
حل نشد اِشکالِ انگور و عِنَب(۲۱)
تا سُلیمانِ لَسینِ(۲۲) معنوی
در نیاید، بر نخیزد این دُوی
جُمله مرغانِ مُنازِع(۲۳)، بازْوار
بشنوید این طبلِ بازِ شهریار
ز اختلاف خویش، سوی اتحاد
هین ز هر جانب روان گردید شاد
حَیْثَ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُم
نَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُم
در هر وضعیتی هستید روی خود را به سوی آن وحدت و
یا آن سلیمان بگردانید که این چیزی است که خدا شما را
از آن باز نداشته است.
کورْمرغانیم و، بس ناساختیم
کآن سُلیمان را دَمی نشناختیم
همچو جُغدان، دشمنِ بازان شدیم
لاجَرَم واماندهٔ ویران شدیم
میکنیم از غایتِ جهل و عَمی
قصدِ آزارِ عزیزانِ خدا
جمعِ مرغان کز سُلیمان روشن اند
پَرّ و بالِ بی گُنَه کَی بَر کنَند؟
بلکه سویِ عاجزان چینه(۲۴) کَشَند
بی خِلاف و کینه، آن مرغان خَوشند
هُدهُدِ ایشان پیِ تقدیس را
میگشاید راهِ صد بلقیس را
زاغِ ایشان گر به صورت زاغ بود
بازْهِمّت آمد و مازاغ** بود
* قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۳۶
Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #36
« وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ
بَطْشًا فَنَقَّبُوا فِي الْبِلَادِ هَلْ مِنْ مَحِيصٍ »
« و بسا کسان که پیش از ایشان نابود کردیم
در حالی که نیرومندتر از ایشان بودند.
در شهرها گشتند ولی آیا راه نجاتی یافتند؟»
** قرآن کریم، سوره نجم(۵۳)، آیه ۱۷
Quran, Sooreh An- Najm(#53), Line #17
مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ
چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۵۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3756
طوطیِ ایشان ز قند آزاد بود
کز درون، قندِ اَبَد رویش نمود
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٧۵٩
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3759
تو چه دانی بانگِ مرغان را همی
چون ندیدستی سُلیمان را دَمی؟
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٧۶۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3762
مرغ کو بی این سُلیمان میرود
عاشقِ ظلمت، چو خُفّاشی بُوَد
با سُلیمان خو کن ای خفاش رد
تا که در ظلمت نمانی تا ابد
یک گَزی(۲۵) ره، که بدان سو میروی
همچو گَز، قُطْبِ مساحت میشوی
وآنکه لنگ و لُوک آن سو میجهی
از همه لنگیّ و، لُوکی میرهی
(۱) اشگرف: شگرف، عظیم، بزرگ
(۲) جامِ جلالی: جامِ باشکوه
(۳) سُخره: مسخره، ریشخند
(۴) دیده گرفتن: در اینجا یعنی فرض کن که قبلاً بام و خانه را دیده ای.
(۵) شین و کاف و ری: شِکَر
(۶) میهایِ پاییزی: شرابی که در پاییز و از شیرین ترین و
رسیده ترین انگورها انداخته شود.
(۷) اوباش: مردم فرومایه و بی سر و پا
(۸) قَلاش: بیکاره، ولگرد، مفلس
(۹) راجعون: برگردندگان
(۱۰) درخت سدره: درختی بهشتی
(۱۱) بیخ آور: در اینجا فعل امری به معنی ریشه بدوان،
ریشه درست کن
(۱۲) فرمان مُر: حکم تلخ، منظور حکم قاطع است.
(۱۳) لُعاب: آب دهان، بزاق
(۱۴) غُول: در اینجا مطلق راهزن است
(۱۵) ریاضت: تحمّلِ رنج و مشقّت
(۱۶) مُولِع: حریص، شیفته
(۱۷) عشیق: عاشق، دلباخته
(۱۸) شِکال: اشکال، اشکال و ایراد گرفتن
(۱۹) مَرج: مرتع، چراگاه
(۲۰) نُبی: قرآن
(۲۱) عِنَب: انگور
(۲۲) لسین: زبان آور، سخنور
(۲۳) مُنازِع: نزاع کننده، ستیزه گر
(۲۴) چینه: دانه
(۲۵) گَزی: ذرع، وسیله ای از چوب و یا آهن که بدان، جامه و
پارچه و زمین و جز آن رااندازه بگیرند.
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
تو را ساقی جان گوید برای ننگ و نامی را
فرو مگذار در مجلس چنین اشگرف جامی را
ز خون ما قصاصت را بجو این دم خلاصت را
مهل ساقی خاصت را برای خاص و عامی را
بکش جام جلالی را، فدا کن نفس و مالی را
مشو سخره حلالی را، مخوان باده حرامی را
چو آن مرغی که میبافد به گرد خویش دامی را
درین دام و درین دانه، مجو جز عشق جانانه
مگو از چرخ و نه خانه، تو دیده گیر بامی را
تو شین و کاف و ری را خود مگو شکّر که هست از نی
مگو القاب جان حی یکی نقش و کلامی را
چرا دربند آن باشی، که واگویی پیامی را؟
بیا ای هم دل محرم، بگیر این باده خرّم
برو ای راه ره پیما، بدان خورشید جان افزا
ازین مجنون پرسودا ببر آنجا سلامی را
بگو ای شمس تبریزی از آن میهای پاییزی
عزت و حرمتم آنگه باشد
که کند عشق عزیزش خوارم
در میان روز گفتن روز کو
اذکروا الله کار هر اوباش نیست
ارجعی بر پای هر قلاش نیست
ارجعی بشنود نور آفتاب
سوی اصل خویش باز آمد شتاب
طبل باز من ندای ارجعی
بیحس و بیگوش و بیفکرت شوید
تا خطاب ارجعی را بشنوید
دیده راجعون نمیخسبد
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم انّا الیه راجعون
باز شد که انّا الیه راجعون
چه داند حیله ریب المنون را
چون درخت سدره بیخ آور، شو از لا ریب فیه
تا نلرزد شاخ و برگت از دم ریب المنون
غیر مردن هیچ فرهنگی دگر
سر موتوا قبل موت این بود
کز پس مردن، غنیمت ها رسد
سوی من آرید با فرمان مر
کل شی هالک جز وجه او
کل شی هالک نبود جزا
بر مثال عنکبوت آن زشتخو
پردههای گنده را بر بافد او
از لعاب خویش پردهٔ نور کرد
دیدهٔ ادراک خود را کور کرد
از هواها کی رهی بی جام هو؟
ای ز هو قانع شده با نام هو
از صفت وز نام چه زاید؟ خیال
و آن خیالش هست دلال وصال
دیدهای دلّال بی مدلول هیچ؟
تا نباشد جاده، نبود غول هیچ
یا ز گاف و لام گل، گل چیدهای؟
اسم خواندی، رو مسمّی را بجو
مه به بالا دان نه اندر آب جو
در ریاضت، آینه بی زنگ شو
خویش را صافی کن از اوصاف خود
تا ببینی ذات پاک صاف خود
مولعیم اندر سخن های دقیق
در گره ها باز کردن ما عشیق
تا گره بندیم و بگشاییم ما
در شکال و، در جواب آیینفزا
همچو مرغی کو گشاید بند دام
او بود محروم از صحرا و مرج
عمر او اندر گره کاری است خرج
خود زبون او نگردد هیچ دام
لیک پرش در شکست افتد مدام
با گره کم کوش تا بال و پرت
نسکلد یک یک ازین کر و فرت
و آن کمینگاه عوارض را نبست
حال ایشان از نبی خوان ای حریص
نقبوا فیها ببین، هل من محیص*؟
از نزاع ترک و رومیّ و عرب
حل نشد اشکال انگور و عنب
تا سلیمان لسین معنوی
در نیاید، بر نخیزد این دوی
جمله مرغان منازع، بازوار
بشنوید این طبل باز شهریار
حیث ما کنتم فولوا وجهکم
نحوه هذا الذی لم ینهکم
در هر وضعیتی هستید روی خود را به سوی آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید
که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است.
کورمرغانیم و، بس ناساختیم
کآن سلیمان را دمی نشناختیم
همچو جغدان، دشمن بازان شدیم
لاجرم واماندهٔ ویران شدیم
میکنیم از غایت جهل و عمی
قصد آزار عزیزان خدا
جمع مرغان کز سلیمان روشن اند
پر و بال بی گنه کی بر کنند؟
بلکه سوی عاجزان چینه کشند
بی خلاف و کینه، آن مرغان خوشند
هدهد ایشان پی تقدیس را
میگشاید راه صد بلقیس را
زاغ ایشان گر به صورت زاغ بود
بازهمّت آمد و مازاغ** بود
« وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشًا فَنَقَّبُوا فِي الْبِلَادِ هَلْ مِنْ مَحِيصٍ »
« و بسا کسان که پیش از ایشان نابود کردیم در حالی که نیرومندتر از ایشان بودند.
طوطی ایشان ز قند آزاد بود
کز درون، قند ابد رویش نمود
تو چه دانی بانگ مرغان را همی
چون ندیدستی سلیمان را دمی؟
مرغ کو بی این سلیمان میرود
عاشق ظلمت، چو خفاشی بود
با سلیمان خو کن ای خفاش رد
یک گزی ره، که بدان سو میروی
همچو گَز، قطب مساحت میشوی
وآنکه لنگ و لوک آن سو میجهی
از همه لنگیّ و، لوکی میرهی
Privacy Policy