Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #1020
برنامه صوتی شماره ۱۰۲۰ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 142 votes | 1151 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۱۰۲۰ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

تاریخ اجرا: ۱۷  دسامبر  ۲۰۲۴ - ۲۸  آذر ۱۴۰۳


برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه

اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #367, Divan e Shams


دل آمد و دی(۱) به گوشِ جان گفت

ای نامِ تو اینکه می‌نتان(۲) گفت


درّندهٔ آنکه گفت پیدا

سوزندهٔ آنکه در نهان گفت


چه عذر و بهانه دارد ای جان؟

آن کس که ز بی‌نشان، نشان گفت


گل داند و بلبلِ مُعَربِد(۳)

رازی که میانِ گلْسِتان گفت


آن کس نه که از طریقِ تحصیل

آموخت، ز بانگِ بلبلان گفت


صیّادیِ تیرِ غَمزه‌ها(۴) را

آن ابروهایِ چون کمان گفت


صد گونه زبان زمین برآورد

در پاسخِ آنچه آسمان گفت


ای عاشقِ آسمان، قرین شو

با او که حدیثِ نردبان گفت


زان شاهدِ(۵) خانگی نشان کو؟

هر کس سخنی ز خاندان گفت


کو شَعشَعه‌هایِ(۶) قرصِ خورشید

هر سایه‌نشین ز سایه‌بان گفت


با این همه گوش و هوش مست است

زان چند سخن که این زبان گفت


چون یافت زبان دو سه قُراضه(۷)

مشغول شد و به ترکِ کان گفت


وز ننگِ قُراضه جانِ عاشق

ترکِ بازار و این دکان گفت


در گوشم گفت عشق: «بس کن»

خاموش کنم، چو او چنان گفت


(۱) دی: دیروز، روز گذشته

(۲) می‌نتان: نمی‌توان

(۳) مُعَربِد: بَدمَست، عَربده‌کش

(۴) غَمزه‌: اشاره با چشم و ابرو، برهم‌ زدن مژگان از روی ناز و کرشمه

(۵) شاهد: زیباروی، خوب‌روی، مجازاً معشوق

(۶) شَعشَعه‌: تابندگی، تابناکی

(۷) قُراضه: براده یا ریزه‌های طلا یا فلزات قیمتی دیگر، پول خُرد

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #367, Divan e Shams


دل آمد و دی به گوشِ جان گفت

ای نامِ تو اینکه می‌نتان گفت


درّندهٔ آنکه گفت پیدا

سوزندهٔ آنکه در نهان گفت


چه عذر و بهانه دارد ای جان؟

آن کس که ز بی‌نشان، نشان گفت


حکیم سنائی


خود‌به‌خود شکل دیو می‌کردند

 وز نَهیبَش(۸) غَریوْ(۹) می‌کردند


(۸نهیب: فریادِ بلند برای ترساندن، تَشَر

(۹غریو: فریاد، بانگِ بلند

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4063


گر نه نفس از اندرون راهت زدی

رهزنان را بر تو دستی کِی بُدی؟

 

زآن عَوانِ(۱۰) مقتضی(۱۱) ‌که شهوت است

دل اسیر حرص و آز و آفت است

 

زآن عوانِ سِرّ شدی دزد و تباه

تا عوانان را به قهرِ توست راه


(۱۰عَوان: مأمور

(۱۱مُقتَضی: خواهش‌گر

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376


گفت: نامت چیست؟ برگو بی‌دهان

گفت: خَرّوب(۱۲) است ای شاهِ جهان


گفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟

گفت: من رُستَم(۱۳)، مکان ویران شود


من که خَرّوبم، خرابِ منزلم

هادمِ(۱۴) بنیادِ این آب و گِلم


(۱۲خَرّوب: بسیار خراب‌کننده

(۱۳رُستَن: روییدن

(۱۴هادِم: ویران کننده، نابود کننده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1386


عاشقا، خَرّوبِ تو آمد کژی(۱۵)

همچو طفلان، سویِ کژ چون می‌غژی(۱۶)؟


خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترس

تا ندزدد از تو آن اُستاد، درس


چون بگویی: جاهلم، تعلیم دِه

این چنین انصاف از ناموس(۱۷) بِه


(۱۵کژی: کجی، ناموزونی، ناراستی

(۱۶می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.

(۱۷ناموس: خودبینی، تکبّر

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2908


گر تو اِشکالی به کلّی و حَرَج(۱۸)

صبر کن، اَلصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج‌‌(۱۹)

 

اِحْتِما(۲۰) کن، اِحْتِما ز اندیشه‌‌ها

فکر، شیر و گور و، دلها بیشه‌‌ها


اِحْتِماها بر دَواها سَرور است

زآنکه خاریدن، فزونیِّ گَر(۲۱) است‌‌

 

اِحْتِما، اصلِ دوا آمد یقین

اِحْتِما کن قوهٔ جان را ببین‌‌


(۱۸حَرَج: تنگی و فشار

(۱۹الصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلیدِ درِ رستگاری و نجات است.

(۲۰اِحتِما: پرهیز

(۲۱گَر: کچلی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢۴٨٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2480


تا کنون کردی چنین، اکنون مکن

تیره کردی آب را، افزون مکن


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1389


از پدر آموز ای روشن‌جَبین(۲۲)

رَبَّنٰا گفت و، ظَلَمْنٰا(۲۳) پیش از این


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«گفتند: اى پروردگارِ ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نیآمرزى 

و بر ما رحمت نيآورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»


نه بهانه کرد و، نه تزویر ساخت

نه لِوایِ(۲۴) مکر و حیلت برفراخت


باز آن ابلیس، بحث آغاز کرد

که بُدَم من سُرخ‌رو، کردیم زرد


رنگ، رنگِ توست، صَبّاغم(۲۵) تویی

اصلِ جُرم و آفت و داغم تویی


هین بخوان: رَبِّ بِمٰا اَغْوَیْتَنی

تا نگردی جبری و، کژ کم تنی


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْـمُسْتَقِيمَ.»


«گفت: حال که مرا گمراه ساخته‌ای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف می‌کنم.»

[ما به‌عنوان من‌ذهنی هم خودمان را گمراه می‌کنیم 

و هم به هرکسی که می‌رسیم او را به واکنش درمی‌آوریم.]


بر درختِ جبر تا کِی برجهی

اختیارِ خویش را یکسو نهی؟


همچو آن ابلیس و ذُرّیاتِ(۲۶) او

با خدا در جنگ و اندر گفت و گو


(۲۲جَبین: پیشانی

(۲۳ظَلَمْنٰا: ستم کردیم

(۲۴لِوا: پرچم

(۲۵صَبّاغ: رنگرز

(۲۶ذُرّیّات: جمعِ ذُرِّیَّه به معنی فرزند، نسل

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3746


کورْمرغانیم و، بس ناساختیم

کآن سُلیمان را دَمی نشناختیم‏

 

همچو جُغدان، دشمنِ بازان شدیم

لاجَرَم واماندهٔ‏ ویران شدیم


می‏‌کنیم از غایتِ(۲۷) جهل و عَمیٰ(۲۸)

قصدِ آزارِ عزیزانِ خدا


(۲۷غایت: نهایت

(۲۸عَمیٰ: کوری

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3759


تو چه دانی بانگِ مرغان را همی

چون ندید‏ستی سُلیمان را دَمی؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3705


دانه‌جو را، دانه‏‌اش دامی شود

و آن سلیمان‌جویْ را هر دو بُوَد

 

مرغِ جان‌ها را در این آخِرزمان

نیستْشان از همدگر یک دَم امان‏

 

هم سلیمان هست اندر دورِ ما

کو دهد صلح و، نمانَد جورِ ما


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #59


کاین تأنّی(۲۹) پرتوِ رحمان بُوَد

وآن شتاب از هَزّهٔ‌(۳۰) شیطان بُوَد


(۲۹تأنّی: آهستگی، درنگ کردن، تأخیر کردن

(۳۰هَزَّه: تکان دادن، در اینجا به معنی تحریک و وسوسه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۳۱)


(۳۱ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ(۳۲) جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۳۳)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۳۲تگ: ته و بُن

(۳۳فَتیٰ: جوان، جوانمرد

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس(۳۴) را صد من حَدید(۳۵)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۳۴ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیت بدلی من ذهنی

(۳۵حَدید: آهن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1387


خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترس

تا ندزدد از تو آن اُستاد، درس


چون بگویی: جاهلم، تعلیم دِه

این‌چنین انصاف از ناموس(۳۶) بِه


(۳۶ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیت بدلی من ذهنی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۳۷)

که بگویید از طریقِ انبساط


(۳۷بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» 

تا «جز آنچه به ما آموختی» دستِ تو را بگیرد.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دَهَدَت رُو ز نَفَخْتُ(۳۸) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل


(۳۸نَفَخْتُ: دمیدم

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #658


فهمِ تو چون بادهٔ شیطان بُوَد

کی تو را وهمِ میِ رحمان بُوَد؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1417


چون ز بی‌صبری قرینِ غیر شد

در فِراقش پُر غم و بی‌خیر شد


صُحبتت(۳۹) چون هست زَرِّ دَهْدَهی(۴۰)

پیشِ خاین چون امانت می‌نهی؟


خوی با او کن کامانتهایِ تو

ایمن آید از اُفول(۴۱) و از عُتُو(۴۲)


خوی با او کن که خو را آفرید

خوی‌های انبیا(۴۳) را پَرورید


(۳۹صحبت: هم‌نشینی

(۴۰زَرِّ دَهْدَهی: طلای ناب

(۴۱اُفول: غایب و ناپدید شدن

(۴۲عُتُو: مخففِ عُتُوّ به‌معنی تعدّی و تجاوز

(۴۳انبیا: جمع نبی، پیغمبران

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #367, Divan e Shams


گل داند و بلبلِ مُعَربِد

رازی که میانِ گلْسِتان گفت


آن کس نه که از طریقِ تحصیل

آموخت، ز بانگِ بلبلان گفت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3155, Divan e Shams


بلبلِ مست سخت مَخمور(۴۴) است

گلشن و سبزه‌زار بایستی


(۴۴مخمور: خمارآلوده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2875


در دلش خورشید چون نوری نشاند

پیشش اختر(۴۵) را مقادیری نماند


(۴۵اختر: ستاره

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1415


کاش چون طفل از حِیَل(۴۶) جاهل بُدی

تا چو طفلان چنگ در مادر زدی


یا به علمِ نَقْل کم بودی مَلی(۴۷)

علمِ وحیِ دل، ربودی از ولی


با چنین نوری، چو پیش آری کتاب

جانِ وحی‌آسایِ تو، آرَد عِتاب(۴۸)


(۴۶حِیَل: حیله‌ها

(۴۷مَلی: مخفف مَلی‌ء، به‌معنی پُر

(۴۸عِتاب: نکوهش

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #658


فهمِ تو چون بادهٔ شیطان بُوَد

کِی تو را وهمِ میِ رحمان بُوَد؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1740

 

می‌زند جان در جهانِ آبگُون

نعرهٔ یا لَیْتَ قَوْمی یَعْلَمُون

 

قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۲۶

Quran, Yaseen(#36), Line #26


«قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ.»


« گفته شد: به بهشت درآى. گفت: اى كاش قوم من مى‌دانستند.»


گر نخواهد زیست جان بی این بَدَن

پس فلک، ایوانِ کی خواهد بُدَن؟

 

گر نخواهد بی‌بدن جانِ تو زیست

فِی‌السَّمآءِ رِزْقُکُمْ روزیِّ کیست؟


قرآن کریم، سورهٔ الذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۲

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #22


«وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ»


«و رزق شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #367, Divan e Shams


صیّادیِ تیرِ غَمزه‌ها را

آن ابروهایِ چون کمان گفت


صد گونه زبان زمین برآورد

در پاسخِ آنچه آسمان گفت


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #616


گر بپرّانیم تیر، آن نی ز ماست

ما کمان و تیراندازش خداست


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1208


غیرِ نطق و غیرِ ایماء(۴۹) و سِجِل(۵۰)

صد هزاران ترجمان خیزد ز دل‌‌


(۴۹ايماء: ایما، اشاره كردن

(۵۰سِجِل: در اين‌جا به‌معنیِ مطلق نوشته

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #347


آنکه فرزندانِ خاصِ آدمند

نَفْخۀ‌ اِنّاٰ ظَلَمْنٰا می‌دمند


زیرا آنان که فرزندان خاص آدمند می‌گویند: «ما بر خود ستم کردیم.»


حاجتِ خود عرضه کن، حجّت مگو

همچو ابلیسِ لعینِ سخت‌رو(۵۱)


سخت‌رویی، گر ورا شد عیب‌پوش

در ستیز و سخت‌رویی رو بکوش


(۵۱سخت‌رو: بی‌شرم، گستاخ، پُررو

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #367, Divan e Shams


ای عاشقِ آسمان، قرین شو

با او که حدیثِ نردبان گفت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #771, Divan e Shams


رهِ آسمان درون است پَرِ عشق را بجنبان

پَرِ عشق چون قوی شد غمِ نردبان نمانَد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3699


از حدیثِ شیخ جمعیّت رسد

تفرقه آرد دَمِ اهلِ حسد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3691


گفتِ هر یک‌تان دهد جنگ و فراق

گفتِ من آرد شما را اتّفاق‏


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #367, Divan e Shams


در گوشم گفت عشق: «بس کن»

خاموش کنم، چو او چنان گفت


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3517


موسیا، بسیار گویی، دور شو

ور نه با من گُنگ باش و کور شو


ور نرفتی، وز ستیزه شِسته‌یی(۵۲)

تو به معنی رفته‌یی بگسسته‌یی


چون حَدَث کردی تو ناگه در نماز

گویدت: سویِ طهارت رُو بتاز


وَر نرفتی، خشک، جُنبان می‏‌شوی

خود نمازت رفت پیشین(۵۳) ای غَوی‏(۵۴)


(۵۲شِسته‌: مخفف نشسته است.

(۵۳پیشین: از پیش

(۵۴غَوی: گمراه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #298

 

چون مَلَک تسبیحِ حق را کن غذا

تا رهی همچون ملایک از اَذا(۵۵)

 

جبرئیل ار سویِ جیفه(۵۶) کم تَنَد

او به قوّت کَی ز کَرکَس کم زند؟

 

حَبَّذٰا(۵۷) خوانی نهاده در جهان

لیک از چشمِ خسیسان بس نهان


گر جهان باغی پُر از نعمت شود

قِسمِ(۵۸) موش و مار هم خاکی بود


(۵۵اَذا: همان اَذیٰ به معنی اذیّت و آزار است.

(۵۶جیفه: مُردار

(۵۷حَبَّذٰا: کلمه‌ای عربی است و در مورد ستایش و اعجاب به‌کار رود.

 و در فارسی به معنی خوشا، چه نیکو، چه خوب است.

(۵۸قِسم: قِسمت، نصیب

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #302

 

انکارِ اهلِ تن غذایِ روح را، و لرزیدنِ ایشان بر غذایِ خسیس(۵۹)

 

قسمِ او خاکست، گر دِی، گر بهار

میرِ کَوْنی(۶۰) خاک چون نوشی چو مار؟


در میانِ چوب، گوید کرمِ چوب

مر که را باشد چنین حلوایِ خوب؟!


کِرمِ سِرگین در میانِ آن حَدَث(۶۱)

در جهان نُقلی(۶۲) نداند جز خَبَث(۶۳)


(۵۹خسیس: پَست، فرومایه

(۶۰میرِ کَوْن: امیر جهان هستی، مراد انسان و اشرف مخلوقات است.

(۶۱حَدَث: سرگین، مدفوع

(۶۲نُقل: نوعی شیرینی که در آن بادام و پسته می‌گذارند.

(۶۳خَبَث: پلیدی، زنگاری که از طلای تقلّبی پس از حرارت دادن می‌ماند.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #305

 

«مناجات»

 

ای خدایِ بی‌نظیر ایثار(۶۴) کن

گوش را چون حلقه دادی زین سخُن

 

گوشِ ما گیر و بدآن مجلس کَشان

کز رَحیقت(۶۵) می‌خورند آن سَرخوشان(۶۶)

 

چون به ما بویی رسانیدی از این

سر مَبَند آن مَشک را ای ربِّ دین


از تو نوشند، ار ذُکورند(۶۷) ار اِناث(۶۸)

بی‌دریغی در عطا یا مُستَغاث(۶۹)

 

ای دعا ناگفته از تو مُستَجاب

داده دل را هر دَمی صد فتحِ باب

 

چند حرفی نقش کردی از رُقوم(۷۰)

سنگ‌ها از عشقِ آن شد همچو موم


نونِ ابرو، صادِ چشم و جیمِ گوش

بر نوشتی، فتنهٔ صد عقل و هوش

 

زآن حروفت، شد خِرَد باریک‌ریس(۷۱)

نَسخْ(۷۲) می‌کُن ای ادیبِ خوشنویس


درخورِ هر فکر بسته بر عدم

دم به دم نقشِ خیالی خوش‌رقم


حرف‌هایِ طُرفه(۷۳) بر لوحِ خیال

برنوشته چشم و عارِض(۷۴) خَدّ(۷۵) و خال

 

بر عدم باشم، نه بر موجود، مست

زآنکه معشوقِ عدم وافی‌تر است

 

عقل را خط‌‌‌‌‌خوانِ(۷۶) آن اَشکال کرد

تا دهد تدبیرها را زآن نَوَرد(۷۷)


(۶۴ایثار: بخشش بلاعوض

(۶۵رَحیق: بادهٔ ناب، شراب صاف و زلال

(۶۶سَرخوشان: جمعِ سَرخوش، سرمستان

(۶۷ذُکور: جمعِ ذَکَر، آنان که جنس مذکّر دارند اعمّ از مردان و پسران.

(۶۸اِناث: جمعِ اُنْثیٰ، آنان که جنسِ مؤنّث دارند اعمّ از زنان و دختران.

(۶۹مُستَغاث: فریادرس، فریاد رسنده.

(۷۰رُقوم: جمعِ رَقَم. رَقَم زدن: نوشتن، نقاشی کردن، مقدّر کردن.

(۷۱باریک‌ریس: باریک‌ ریسنده، کسی که دقیق می‌بافد. 

مجازاً کسی که در مسائل دقیق می‌اندیشد. در اینجا به معنی کسی است که حیران و سرگشته می‌شود.

(۷۲نَسخْ: محو کردن، باطل کردن، نسخه برداری از روی کتاب.

(۷۳طُرفه: شگفت انگیز و بدیع

(۷۴عارِض: چهره، صورت

(۷۵خَدّ: رخسار، گونه

(۷۶خط‌‌‌‌‌خوان: خوانندهٔ خط

(۷۷نَوَرد: درخور، لایق، پیچ و تاب، شبیه، نبرد، نوردیدن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #317

 

«تمثیلِ لوحِ محفوظ، و ادراکِ عقل هر کسی از آن لوح، 

آنکه امر و قسمت و مقدور هر روزهٔ وی است 

همچون ادراکِ جبرئیل علیه‌السّلام هر روزی از لوحِ اعظم»

 

چون مَلَک از لوحِ محفوظ(۷۸) آن خِرَد

هر صباحی درسِ هر روزه بَرَد

  

قرآن کریم، سورهٔ بروج (۸۵)، آیات ۲۱ و ۲۲

Quran, Al-Buruj(#85), Line #21-22


«بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ»


«بلى اين قرآن مجيد است،»


«فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ»


«در لوح محفوظ.»


بر عدم تحریرها بین بی‌بَنان(۷۹)

و از سوادش(۸۰) حیرتِ سوداییان(۸۱)

 

هر کسی شد بر خیالی ریشِ گاو(۸۲)

گشته در سودایِ گنجی کنجکاو


از خیالی گشته شخصی پُرشکوه

روی آورده به معدن‌هایِ کوه

 

وز خیالی آن دگر با جهدِ مُرّ(۸۳)

رو نهاده سویِ دریا بهرِ دُرّ

 

و آن دگر بهرِ تَرَهُّب(۸۴) در کِنِشْت(۸۵)

و آن یکی اندر حریصی سویِ کِشت


از خیال، آن رهزنِ رَسته شده(۸۶)

وز خیال، این مَرهمِ خسته شده

 

در پَری‌خوانی(۸۷) یکی دل کرده گُم

بر نُجوم، آن دیگری بنهاده سُم

 

این روش‌ها مختلف بیند بُرون

زآن خیالاتِ مُلَوَّن(۸۸) زاندرون


این در آن حَیران شده، کان بر چی است؟

هر چَشنده آن دگر را نافی(۸۹) است

 

آن خیالات ار نَبُد نامُؤتَلِف(۹۰ و ۹۱)

چون ز بیرون شد رَوِش‌ها مختلف؟

  

قبلهٔ جان را چو پنهان کرده‌اند

هر کسی رو جانبی آورده‌اند


(۷۸لوحِ محفوظ: علم بی‌کرانهٔ پروردگار، اشاره به آیهٔ ۲۲، سورهٔ بروج (۸۵).

(۷۹بَنان: انگشتان، سرِ انگشتان

(۸۰سواد: سیاهی، سطوری که بر لوح نویسند.

(۸۱سوداییان: تاجران و بازرگانان، دیوانگان، عارفان.

(۸۲ریشِ گاو: احمق، مسخره و دستاویز

(۸۳مُرّ: تلخ. جهدِ مُرّ: تلاش رنج‌آور و فراوان

(۸۴تَرَهُّب: پارسایی، روش رهبانیّت را اختیار کردن.

(۸۵کِنِشْت: صومعه، معبد

(۸۶رَسته شده: نجات یافته، به راه هدایت آمده.

(۸۷پَری‌خوانی: فنِّ جن‌گیری و تسخیر اَجنّه که در قدیم معمول بوده است.

(۸۸مُلَوَّن: رنگارنگ

(۸۹نافی: نفی‌کننده، ردکننده

(۹۰مُؤتَلِف: پیوند یابنده، چیزی که با چیز دیگر پیوند خورد. 

(۹۱نامُؤتَلِف: ناپیوسته و ناهماهنگ.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #329


تمثیلِ روش‌هایِ مختلف و همّت‌های گوناگون به اختلافِ تَحرّیِ 

مُتَحرّیان در وقتِ نماز، قبله را به وقتِ تاریکی و تحرّیِ غوّاصان در قعرِ بحر

 

همچو قومی که تحرّی(۹۲) می‌کنند

بر خیالِ قبله سویی می‌تَنَند

 

چونکه کعبه رو نمایَد صبحگاه

کشف گردد که: کِه گُم کرده‌ست راه

 

قرآن کریم، سورهٔ طارق (۸۶)، آیهٔ ۹

Quran, At-Tariq(#86), Line #9


«يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ»


«روزى كه رازها آشكار مى‌شود»


یا چو غَوّاصان به زیرِ قعرِ آب

هر کسی چیزی همی ‌چیند شتاب


بر اُمیدِ گوهر و دُرِّ ثَمین(۹۳)

تُوبره(۹۴) پر می‌کنند از آن و این

 

چون برآیند از تگِ(۹۵) دریایِ ژرف

کشف گردد صاحبِ دُرّ شِگَرف(۹۶)

 

و آن دگر که بُرد مُرواریدِ خُرد

و آن دگر که سنگ‌ریزه و شَبَّه(۹۷) بُرد


هٰکَذٰی(۹۸) یَبْلُوهُمُ(۹۹) بِالسّاهِرَة(۱۰۰)

فِتْنَةٌ ذاتُ افْتِضاحٍ قاهِرَة

 

بدین‌سان آزمایشی رسواکننده و نیرومند ایشان را در صحرای محشر می‌آزماید.


قرآن کریم، سورهٔ نازعات (۷۹)، آیهٔ ۱۴

Quran, An-Nazi’at(#79), Line #14


«فَإِذَا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ»


«و آنها خود را در آن صحرا خواهند يافت.»


همچنین هر قوم چون پروانگان

گِردِ شمعی پَرزنان، اندر جهان

 

خویشتن بر آتشی برمی‌زنند

گِردِ شمعِ خود طَوافی می‌کُنند


بر امیدِ آتشِ موسیِّ بخت

کز لَهیبش(۱۰۱) سبزتر گردد درخت


قرآن کریم، سورهٔ قصص (۲۸)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Qasas(#28), Line #3


«نَتْلُو عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسَىٰ وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»


«براى آنها كه ايمان مى‌آورند داستان راستين موسى و فرعون را بر تو مى‌خوانيم.»


فضلِ آن آتش شنیده هر رَمه(۱۰۲)

هر شَرَر(۱۰۳) را، آن گُمان بُرده همه

 

چون برآید صُبحدم نورِ خُلود(۱۰۴)

وانماید هر یکی چه شمع بود

 

هر که را پَر سوخت ز آن شمعِ ظَفَر(۱۰۵)

بِدْهدش آن شمعِ خوش، هشتاد پَر


جُوقِ(۱۰۶) پروانهٔ دو دیده دوخته

مانده زیرِ شمعِ بَد، پَر سوخته

 

می‌طَپَد اندر پشیمانیّ و سوز

می‌کند آه از هوایِ چشم‌دوز

 

قرآن کریم، سورهٔ زُمَر (۳۹)، آیهٔ ۵۶

Quran, Az-Zumar(#39), Line #56


«أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّـهِ وَإِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ»


«تا كسى نگويد: اى حسرتا بر من كه در كار خدا كوتاهى كردم، و از مسخره‌كنندگان بودم.»


 شمعِ او گوید که: «چون من سوختم

کِی تو را بِرْهانَم از سوز و ستم؟»


شمعِ او گریان که: «من سَرسوخته

چون کنم مر غیر را افروخته؟»


(۹۲تَحرّی: جستجو کردن

(۹۳دُرِّ ثَمین: مروارید گرانبها

(۹۴توبره: کیسهٔ بزرگ

(۹۵تَگ: عمق، ته، ژرفا

(۹۶شِگَرف: نادر، کمیاب، زیبا

(۹۷شَبَه: نوعی سنگ سیاه براق است که به آن شَبَق نیز گویند.

(۹۸هکَذی: بدین‌سان

(۹۹یَبْلُوهُم: آزمایش می‌کند ایشان را.

(۱۰۰ساهِرَه: روی زمین، زمین قیامت

(۱۰۱لَهیب: زبانهٔ آتش و گرمی آن

(۱۰۲رَمه: سپاه و لشکر، گروه مردم

(۱۰۳شَرَر: جرقهٔ آتش، آتش

(۱۰۴خُلود: جاودانگی، بقای دائمی

(۱۰۵شمعِ ظَفَر: مُرشد، انسانِ به حضور رسیده

(۱۰۶جُوق: دسته، گروه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #346


تفسیرِ یٰا حَسْرَةً عَلَی‌ الْعِبٰاد


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۳۰

Quran, Yaseen(#36), Line #30


«يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ ۚ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ»


«اى دريغ بر اين بندگان. هيچ پيامبرى بر آنها مبعوث نشد مگر آنكه مسخره‌اش كردند.»


او همی گوید که از اَشکالِ(۱۰۷) تو

غِرّه گشتم، دیر دیدم حالِ تو


شمع، مُرده، باده رفته، دلربا

غوطه خورد(۱۰۸) از ننگِ کژبینیِّ ما


ظَلَّتِ(۱۰۹) الْاَرْبٰاحُ(۱۱۰) خُسْراً مَغْرَما(۱۱۱)

تَشْتَکی شَکْویٰ اِلَی‌اللهِ الْعَمیٰ


بر اثر کژبینی، سودها به زیانی سخت و پایدار مبّدل شد، از کوردلی خود به خدا شکایت کن.


حَبَّذا اَرْواحُ اِخْوانٍ(۱۱۲) ثِقات(۱۱۳)

مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قٰانِتات(۱۱۴)


زهی به جان‌های برادران مورد اعتماد که آن جان‌ها مسلمان و مؤمن و فروتن‌اند.


هر کسی رویی به سویی بُرده‌اند

و آن عزیزان رو به بی‌سو کرده‌اند


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۱۵

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #115

   

«… فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّـهِ … .»


«… پس به هر جاى كه رو كنيد، همان جا رو به خداست… .»


هر کبوتر می‌پَرَد در مذهبی(۱۱۵)

وین کبوتر جانبِ بی‌جانبی

 

ما نه مرغانِ هوا، نه خانگی

دانهٔ ما دانهٔ بی‌دانگی


زآن فراخ آمد چنین روزیِّ ما

که دریدن شد قبادوزیِّ ما


(۱۰۷اَشکال: شِکل‌ها، صورت‌ها، در اینجا به معنی ظاهر فریبنده و رنگارنگ است.

(۱۰۸غوطه خوردن: فرورفتن در آب. در اینجا کنایه از مخفی شدن، چنانکه وقتی کسی زیر آب رود پنهان می‌شود.

(۱۰۹ظَلَّت: در اینجا به معنی شد و گردید است.

(۱۱۰اَرْبٰاح: جمعِ رِبْح، به معنی سود و منفعت.

(۱۱۱مَغْرَم: ثبوت و ملازمت

(۱۱۲اِخْوان: جمعِ اَخْ و اَخُو به معنی برادر

(۱۱۳ثِقات: جمعِ ثِقَه به معنی شخص مورد اعتماد

(۱۱۴قٰانِتات: جمعِ قٰانِتَه به معنی زنِ فروتن، خداترس، پرهیزگار

(۱۱۵مَذْهَب: محلّ رفتن، راه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1624


دیدن زرگر عاقبتِ کار را و سخن بر وفق عاقبت گفتن با مُسْتَعیرِ(۱۱۶) ترازو


آن یکی آمد به پیشِ زرگری

که ترازو ده که برسنجم زری


گفت: خواجه رُو، مرا غلبیر(۱۱۷) نیست

گفت: ‌میزان ‌ده، بر این تَسْخُر مَایست


گفت: جاروبی ندارم در دکان

گفت: ‌بس ‌بس‌ این مَضاحِک(۱۱۸) را بمان(۱۱۹)


من ترازویی که می‌خواهم بده

خویشتن را کر مکن، هر سو مَجِه


گفت: بشنیدم سخن، کر نیستم

تا نپنداری که بی‌معنیستم


این شنیدم، لیک پیری مرتعش(۱۲۰)

دست لرزان، جسم تو نا‌مُنْتَعِش(۱۲۱)


و آن زرِ تو هم قُراضه‌ٔ خُرد و مُرد

دست لرزد، پس بریزد زرِّ خُرد


پس بگویی: خواجه جاروبی بیار

تا بجویم زرِّ خود را در غبار


چون بروبی، خاک را جمع آوری

گوییَم: غَلبیر خواهم ای جَری(۱۲۲)


من ز اوّل دیدم آخِر را تمام

جایِ دیگر رُو از اینجا والسَّلام


(۱۱۶مُسْتَعیر: آن که چیزی به عاریت گیرد، عاریت‌خواه

(۱۱۷غلبیر: غربال

(۱۱۸مَضاحِک: جمعِ مَضحکة، سخنان خنده‌آور، شوخی

(۱۱۹بمان: توقّف کن

(۱۲۰مرتعش: لرزان

(۱۲۱مُنْتَعِش: آن‌ که پس از افتادن برمی‌خیزد، 

نامُنْتَعِش در اینجا به معنی سست و نااستوار آمده‌ است.

(۱۲۲جَری: دلیر و شجاع، گستاخ، وکیل و ضامن

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) دی: دیروز، روز گذشته

(۲) می‌نتان: نمی‌توان

(۳) مُعَربِد: بَدمَست، عَربده‌کش

(۴) غَمزه‌: اشاره با چشم و ابرو، برهم‌ زدن مژگان از روی ناز و کرشمه

(۵) شاهد: زیباروی، خوب‌روی، مجازاً معشوق

(۶) شَعشَعه‌: تابندگی، تابناکی

(۷) قُراضه: براده یا ریزه‌های طلا یا فلزات قیمتی دیگر، پول خُرد

(۸نهیب: فریادِ بلند برای ترساندن، تَشَر

(۹غریو: فریاد، بانگِ بلند

(۱۰عَوان: مأمور

(۱۱مُقتَضی: خواهش‌گر

(۱۲خَرّوب: بسیار خراب‌کننده

(۱۳رُستَن: روییدن

(۱۴هادِم: ویران کننده، نابود کننده

(۱۵کژی: کجی، ناموزونی، ناراستی

(۱۶می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.

(۱۷ناموس: خودبینی، تکبّر

(۱۸حَرَج: تنگی و فشار

(۱۹الصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلیدِ درِ رستگاری و نجات است.

(۲۰اِحتِما: پرهیز

(۲۱گَر: کچلی

(۲۲جَبین: پیشانی

(۲۳ظَلَمْنٰا: ستم کردیم

(۲۴لِوا: پرچم

(۲۵صَبّاغ: رنگرز

(۲۶ذُرّیّات: جمعِ ذُرِّیَّه به معنی فرزند، نسل

(۲۷غایت: نهایت

(۲۸عَمیٰ: کوری

(۲۹تأنّی: آهستگی، درنگ کردن، تأخیر کردن

(۳۰هَزَّه: تکان دادن، در اینجا به معنی تحریک و وسوسه

(۳۱ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۳۲تگ: ته و بُن

(۳۳فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۳۴ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیت بدلی من ذهنی

(۳۵حَدید: آهن

(۳۶ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیت بدلی من ذهنی

(۳۷بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

(۳۸نَفَخْتُ: دمیدم

(۳۹صحبت: هم‌نشینی

(۴۰زَرِّ دَهْدَهی: طلای ناب

(۴۱اُفول: غایب و ناپدید شدن

(۴۲عُتُو: مخففِ عُتُوّ به‌معنی تعدّی و تجاوز

(۴۳انبیا: جمع نبی، پیغمبران

(۴۴مخمور: خمارآلوده

(۴۵اختر: ستاره

(۴۶حِیَل: حیله‌ها

(۴۷مَلی: مخفف مَلی‌ء، به‌معنی پُر

(۴۸عِتاب: نکوهش

(۴۹ايماء: ایما، اشاره كردن

(۵۰سِجِل: در اين‌جا به‌معنیِ مطلق نوشته

(۵۱سخت‌رو: بی‌شرم، گستاخ، پُررو

(۵۲شِسته‌: مخفف نشسته است.

(۵۳پیشین: از پیش

(۵۴غَوی: گمراه

(۵۵اَذا: همان اَذیٰ به معنی اذیّت و آزار است.

(۵۶جیفه: مُردار

(۵۷حَبَّذٰا: کلمه‌ای عربی است و در مورد ستایش و اعجاب به‌کار رود،

 و در فارسی به معنی خوشا، چه نیکو، چه خوب است.

(۵۸قِسم: قِسمت، نصیب

(۵۹خسیس: پَست، فرومایه

(۶۰میرِ کَوْن: امیر جهان هستی، مراد انسان و اشرف مخلوقات است.

(۶۱حَدَث: سرگین، مدفوع

(۶۲نُقل: نوعی شیرینی که در آن بادام و پسته می‌گذارند.

(۶۳خَبَث: پلیدی، زنگاری که از طلای تقلّبی پس از حرارت دادن می‌ماند.

(۶۴ایثار: بخشش بلاعوض

(۶۵رَحیق: بادهٔ ناب، شراب صاف و زلال

(۶۶سَرخوشان: جمعِ سَرخوش، سرمستان

(۶۷ذُکور: جمعِ ذَکَر، آنان که جنس مذکّر دارند اعمّ از مردان و پسران.

(۶۸اِناث: جمعِ اُنْثیٰ، آنان که جنسِ مؤنّث دارند اعمّ از زنان و دختران.

(۶۹مُستَغاث: فریادرس، فریاد رسنده.

(۷۰رُقوم: جمعِ رَقَم. رَقَم زدن: نوشتن، نقاشی کردن، مقدّر کردن.

(۷۱باریک‌ریس: باریک‌ ریسنده، کسی که دقیق می‌بافد. 

مجازاً کسی که در مسائل دقیق می‌اندیشد. در اینجا به معنی کسی است که حیران و سرگشته می‌شود.

(۷۲نَسخْ: محو کردن، باطل کردن، نسخه برداری از روی کتاب.

(۷۳طُرفه: شگفت انگیز و بدیع

(۷۴عارِض: چهره، صورت

(۷۵خَدّ: رخسار، گونه

(۷۶خط‌‌‌‌‌خوان: خوانندهٔ خط

(۷۷نَوَرد: درخور، لایق، پیچ و تاب، شبیه، نبرد، نوردیدن

(۷۸لوحِ محفوظ: علم بی‌کرانهٔ پروردگار، اشاره به آیهٔ ۲۲، سورهٔ بروج (۸۵).

(۷۹بَنان: انگشتان، سرِ انگشتان

(۸۰سواد: سیاهی، سطوری که بر لوح نویسند.

(۸۱سوداییان: تاجران و بازرگانان، دیوانگان، عارفان.

(۸۲ریشِ گاو: احمق، مسخره و دستاویز

(۸۳مُرّ: تلخ. جهدِ مُرّ: تلاش رنج‌آور و فراوان

(۸۴تَرَهُّب: پارسایی، روش رهبانیّت را اختیار کردن.

(۸۵کِنِشْت: صومعه، معبد

(۸۶رَسته شده: نجات یافته، به راه هدایت آمده.

(۸۷پَری‌خوانی: فنِّ جن‌گیری و تسخیر اَجنّه که در قدیم معمول بوده است.

(۸۸مُلَوَّن: رنگارنگ

(۸۹نافی: نفی‌کننده، ردکننده

(۹۰مُؤتَلِف: پیوند یابنده، چیزی که با چیز دیگر پیوند خورد. 

(۹۱نامُؤتَلِف: ناپیوسته و ناهماهنگ.

(۹۲تَحرّی: جستجو کردن

(۹۳دُرِّ ثَمین: مروارید گرانبها

(۹۴توبره: کیسهٔ بزرگ

(۹۵تَگ: عمق، ته، ژرفا

(۹۶شِگَرف: نادر، کمیاب، زیبا

(۹۷شَبَه: نوعی سنگ سیاه براق است که به آن شَبَق نیز گویند.

(۹۸هکَذی: بدین‌سان

(۹۹یَبْلُوهُم: آزمایش می‌کند ایشان را.

(۱۰۰ساهِرَه: روی زمین، زمین قیامت

(۱۰۱لَهیب: زبانهٔ آتش و گرمی آن

(۱۰۲رَمه: سپاه و لشکر، گروه مردم

(۱۰۳شَرَر: جرقهٔ آتش، آتش

(۱۰۴خُلود: جاودانگی، بقای دائمی

(۱۰۵شمعِ ظَفَر: مُرشد، انسانِ به حضور رسیده

(۱۰۶جُوق: دسته، گروه

(۱۰۷اَشکال: شِکل‌ها، صورت‌ها، در اینجا به معنی ظاهر فریبنده و رنگارنگ است.

(۱۰۸غوطه خوردن: فرورفتن در آب. در اینجا کنایه از مخفی شدن، چنانکه وقتی کسی زیر آب رود پنهان می‌شود.

(۱۰۹ظَلَّت: در اینجا به معنی شد و گردید است.

(۱۱۰اَرْبٰاح: جمعِ رِبْح، به معنی سود و منفعت.

(۱۱۱مَغْرَم: ثبوت و ملازمت

(۱۱۲اِخْوان: جمعِ اَخْ و اَخُو به معنی برادر

(۱۱۳ثِقات: جمعِ ثِقَه به معنی شخص مورد اعتماد

(۱۱۴قٰانِتات: جمعِ قٰانِتَه به معنی زنِ فروتن، خداترس، پرهیزگار

(۱۱۵مَذْهَب: محلّ رفتن، راه

(۱۱۶مُسْتَعیر: آن که چیزی به عاریت گیرد، عاریت‌خواه

(۱۱۷غلبیر: غربال

(۱۱۸مَضاحِک: جمعِ مَضحکة، سخنان خنده‌آور، شوخی

(۱۱۹بمان: توقّف کن

(۱۲۰مرتعش: لرزان

(۱۲۱مُنْتَعِش: آن‌ که پس از افتادن برمی‌خیزد، نامُنْتَعِش در اینجا به معنی سست و نااستوار آمده‌ است.

(۱۲۲جَری: دلیر و شجاع، گستاخ، وکیل و ضامن

----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #367, Divan e Shams


دل آمد و دی به گوش جان گفت

ای نام تو اینکه می‌نتان گفت


درنده آنکه گفت پیدا

سوزنده آنکه در نهان گفت


چه عذر و بهانه دارد ای جان

آن کس که ز بی‌نشان نشان گفت


گل داند و بلبل معربد

رازی که میان گلستان گفت


آن کس نه که از طریق تحصیل

آموخت ز بانگ بلبلان گفت


صیادی تیر غمزه‌ها را

آن ابروهای چون کمان گفت


صد گونه زبان زمین برآورد

در پاسخ آنچه آسمان گفت


ای عاشق آسمان قرین شو

با او که حدیث نردبان گفت


زان شاهد خانگی نشان کو

هر کس سخنی ز خاندان گفت


کو شعشعه‌های قرص خورشید

هر سایه‌نشین ز سایه‌بان گفت


با این همه گوش و هوش مست است

زان چند سخن که این زبان گفت


چون یافت زبان دو سه قراضه

مشغول شد و به ترک کان گفت


وز ننگ قراضه جان عاشق

ترک بازار و این دکان گفت


در گوشم گفت عشق بس کن

خاموش کنم چو او چنان گفت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #367, Divan e Shams


دل آمد و دی به گوش جان گفت

ای نام تو اینکه می‌نتان گفت


درنده آنکه گفت پیدا

سوزنده آنکه در نهان گفت


چه عذر و بهانه دارد ای جان

آن کس که ز بی‌نشان نشان گفت


حکیم سنائی


خود‌به‌خود شکل دیو می‌کردند

وز نهیبش غریو می‌کردند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4063


گر نه نفس از اندرون راهت زدی

رهزنان را بر تو دستی کی بدی

 

زآن عوان مقتضی ‌که شهوت است

دل اسیر حرص و آز و آفت است

 

زآن عوان سر شدی دزد و تباه

تا عوانان را به قهر توست راه


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376


گفت نامت چیست برگو بی‌دهان

گفت خروب است ای شاه جهان


گفت اندر تو چه خاصیت بود

گفت من رستم مکان ویران شود


من که خروبم خراب منزلم

هادم بنیاد این آب و گلم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1386


عاشقا خروب تو آمد کژی

همچو طفلان سوی کژ چون می‌غژی


خویش مجرم دان و مجرم گو مترس

تا ندزدد از تو آن استاد درس


چون بگویی جاهلم، تعلیم ده

این چنین انصاف از ناموس به


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2908


گر تو اشکالی به کلی و حرج

صبر کن الصبر مفتاح الفرج‌‌

 

احتما کن احتما ز اندیشه‌‌ها

فکر شیر و گور و دلها بیشه‌‌ها


احتماها بر دواها سرور است

زآنکه خاریدن فزونی گر است‌‌

 

احتما اصل دوا آمد یقین

احتما کن قوه جان را ببین‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢۴٨٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2480


تا کنون کردی چنین اکنون مکن

تیره کردی آب را افزون مکن


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1389


از پدر آموز ای روشن‌جبین

ربنا گفت و ظلمنا پیش از این


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«گفتند: اى پروردگارِ ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نیآمرزى 

و بر ما رحمت نيآورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»


نه بهانه کرد و نه تزویر ساخت

نه لوای مکر و حیلت برفراخت


باز آن ابلیس بحث آغاز کرد

که بدم من سرخ‌رو کردیم زرد


رنگ رنگ توست صباغم تویی

اصل جرم و آفت و داغم تویی


هین بخوان رب بما اغویتنی

تا نگردی جبری و کژ کم تنی


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْـمُسْتَقِيمَ.»


«گفت: حال که مرا گمراه ساخته‌ای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف می‌کنم.»

[ما به‌عنوان من‌ذهنی هم خودمان را گمراه می‌کنیم 

و هم به هرکسی که می‌رسیم او را به واکنش درمی‌آوریم.]


بر درخت جبر تا کی برجهی

اختیار خویش را یکسو نهی


همچو آن ابلیس و ذریات او

با خدا در جنگ و اندر گفت و گو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3746


کورمرغانیم و بس ناساختیم

کان سلیمان را دمی نشناختیم‏

 

همچو جغدان دشمن بازان شدیم

لاجرم وامانده ویران شدیم


می‏‌کنیم از غایت جهل و عمی

قصد آزار عزیزان خدا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3759


تو چه دانی بانگ مرغان را همی

چون ندید‏ستی سلیمان را دمی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3705


دانه‌جو را دانه‏‌اش دامی شود

و آن سلیمان‌جوی را هر دو بود

 

مرغ جان‌ها را در این آخرزمان

نیستشان از همدگر یک دم امان‏

 

هم سلیمان هست اندر دور ما

کو دهد صلح و نماند جور ما


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #59


کاین تانی پرتو رحمان بود

وآن شتاب از هزه شیطان بود


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگ جو هست سرگین ای فتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حدید

ای بسی بسته به بند ناپدید


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1387


خویش مجرم دان و مجرم گو مترس

تا ندزدد از تو آن استاد درس


چون بگویی جاهلم تعلیم ده

این‌چنین انصاف از ناموس به


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکم حق گسترد بهر ما بساط

که بگویید از طریق انبساط


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک گوی لا علم لنا

تا بگیرد دست تو علمتنا


مانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست

تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیرد


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون‌ است نه موقوف علل


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #658


فهم تو چون باده شیطان بود

کی تو را وهم می رحمان بود


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1417


چون ز بی‌صبری قرین غیر شد

در فراقش پر غم و بی‌خیر شد


صحبتت چون هست زر دهدهی

پیش خاین چون امانت می‌نهی


خوی با او کن کامانتهای تو

ایمن آید از افول و از عتو


خوی با او کن که خو را آفرید

خوی‌های انبیا را پرورید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #367, Divan e Shams


گل داند و بلبل معربد

رازی که میان گلستان گفت


آن کس نه که از طریق تحصیل

آموخت ز بانگ بلبلان گفت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3155, Divan e Shams


بلبل مست سخت مخمور است

گلشن و سبزه‌زار بایستی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2875


در دلش خورشید چون نوری نشاند

پیشش اختر را مقادیری نماند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1415


کاش چون طفل از حیل جاهل بدی

تا چو طفلان چنگ در مادر زدی


یا به علم نقل کم بودی ملی

علم وحی دل ربودی از ولی


با چنین نوری چو پیش آری کتاب

جان وحی‌آسای تو آرد عتاب


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #658


فهم تو چون باده شیطان بود

کی تو را وهم می رحمان بود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1740

 

می‌زند جان در جهان آبگون

نعره یا لیت قومی یعلمون

 

قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۲۶

Quran, Yaseen(#36), Line #26


«قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ.»


«گفته شد: به بهشت درآى. گفت: اى كاش قوم من مى‌دانستند.»


گر نخواهد زیست جان بی این بدن

پس فلک ایوان کی خواهد بدن

 

گر نخواهد بی‌بدن جان تو زیست

فی‌السمآء رزقکم روزی کیست


قرآن کریم، سورهٔ الذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۲

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #22


«وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ»


«و رزق شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #367, Divan e Shams


صیادی تیر غمزه‌ها را

آن ابروهای چون کمان گفت


صد گونه زبان زمین برآورد

در پاسخ آنچه آسمان گفت


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #616


گر بپرانیم تیر آن نی ز ماست

ما کمان و تیراندازش خداست


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1208


غیر نطق و غیر ایماء و سجل

صد هزاران ترجمان خیزد ز دل‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #347


آنکه فرزندان خاص آدمند

نفخه انا ظلمنا می‌دمند


زیرا آنان که فرزندان خاص آدمند می‌گویند ما بر خود ستم کردیم


حاجت خود عرضه کن حجت مگو

همچو ابلیس لعین سخت‌رو


سخت‌رویی گر ورا شد عیب‌پوش

در ستیز و سخت‌رویی رو بکوش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #367, Divan e Shams


ای عاشق آسمان قرین شو

با او که حدیث نردبان گفت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #771, Divan e Shams


ره آسمان درون است پر عشق را بجنبان

پر عشق چون قوی شد غم نردبان نماند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3699


از حدیث شیخ جمعیت رسد

تفرقه آرد دم اهل حسد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3691


گفت هر یک‌تان دهد جنگ و فراق

گفت من آرد شما را اتفاق‏


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #367, Divan e Shams


در گوشم گفت عشق بس کن

خاموش کنم چو او چنان گفت


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3517


موسیا بسیار گویی دور شو

ور نه با من گنگ باش و کور شو


ور نرفتی وز ستیزه شسته‌یی

تو به معنی رفته‌یی بگسسته‌یی


چون حدث کردی تو ناگه در نماز

گویدت سوی طهارت رو بتاز


ور نرفتی خشک جنبان می‏‌شوی

خود نمازت رفت پیشین ای غوی‏


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #298

 

چون ملک تسبیح حق را کن غذا

تا رهی همچون ملایک از اذا

 

جبرئیل ار سوی جیفه کم تند

او به قوت کی ز کرکس کم زند

 

حبذا خوانی نهاده در جهان

لیک از چشم خسیسان بس نهان


گر جهان باغی پر از نعمت شود

قسم موش و مار هم خاکی بود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #302

 

انکار اهل تن غذای روح را و لرزیدن ایشان بر غذای خسیس

 

قسم او خاکست گر دی گر بهار

میر کونی خاک چون نوشی چو مار


در میان چوب گوید کرم چوب

مر که را باشد چنین حلوای خوب


کرم سرگین در میان آن حدث

در جهان نقلی نداند جز خبث


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #305

 

مناجات

 

ای خدای بی‌نظیر ایثار کن

گوش را چون حلقه دادی زین سخن

 

گوش ما گیر و بدآن مجلس کشان

کز رحیقت می‌خورند آن سرخوشان

 

چون به ما بویی رسانیدی از این

سر مبند آن مشک را ای رب دین


از تو نوشند ار ذکورند ار اناث

بی‌دریغی در عطا یا مستغاث

 

ای دعا ناگفته از تو مستجاب

داده دل را هر دمی صد فتح باب

 

چند حرفی نقش کردی از رقوم

سنگ‌ها از عشق آن شد همچو موم


نون ابرو صاد چشم و جیم گوش

بر نوشتی فتنه صد عقل و هوش

 

زآن حروفت، شد خرد باریک‌ریس

نسخ می‌کن ای ادیب خوشنویس


درخور هر فکر بسته بر عدم

دم به دم نقش خیالی خوش‌رقم


حرف‌های طرفه بر لوح خیال

برنوشته چشم و عارض خد و خال

 

بر عدم باشم نه بر موجود، مست

زآنکه معشوق عدم وافی‌تر است

 

عقل را خط‌‌‌‌‌خوان آن اشکال کرد

تا دهد تدبیرها را زآن نورد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #317

 

تمثیل لوح محفوظ و ادراک عقل هر کسی از آن لوح 

آنکه امر و قسمت و مقدور هر روزه وی است 

همچون ادراک جبرئیل علیه‌السلام هر روزی از لوح اعظم

 

چون ملک از لوح محفوظ آن خرد

هر صباحی درس هر روزه برد

  

قرآن کریم، سورهٔ بروج (۸۵)، آیات ۲۱ و ۲۲

Quran, Al-Buruj(#85), Line #21-22


«بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ»


«بلى اين قرآن مجيد است،»


«فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ»


«در لوح محفوظ.»


بر عدم تحریرها بین بی‌بنان

و از سوادش حیرت سوداییان

 

هر کسی شد بر خیالی ریش گاو

گشته در سودای گنجی کنجکاو


از خیالی گشته شخصی پرشکوه

روی آورده به معدن‌های کوه

 

وز خیالی آن دگر با جهد مر

رو نهاده سوی دریا بهر در

 

و آن دگر بهر ترهب در کنشت

و آن یکی اندر حریصی سوی کشت


از خیال آن رهزن رسته شده

وز خیال این مرهم خسته شده

 

در پری‌خوانی یکی دل کرده گم

بر نجوم آن دیگری بنهاده سم

 

این روش‌ها مختلف بیند برون

زآن خیالات ملون زاندرون


این در آن حیران شده کان بر چی است

هر چشنده آن دگر را نافی است

 

آن خیالات ار نبد ناموتلف

چون ز بیرون شد روش‌ها مختلف

  

قبله جان را چو پنهان کرده‌اند

هر کسی رو جانبی آورده‌اند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #329


تمثیل روش‌های مختلف و همت‌های گوناگون به اختلاف تحری 

متحریان در وقت نماز قبله را به وقت تاریکی و تحری غواصان در قعر بحر

 

همچو قومی که تحری می‌کنند

بر خیال قبله سویی می‌تنند

 

چونکه کعبه رو نماید صبحگاه

کشف گردد که که گم کرده‌ست راه

 

قرآن کریم، سورهٔ طارق (۸۶)، آیهٔ ۹

Quran, At-Tariq(#86), Line #9


«يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ»


«روزى كه رازها آشكار مى‌شود»


یا چو غواصان به زیر قعر آب

هر کسی چیزی همی ‌چیند شتاب


بر امید گوهر و در ثمین

توبره پر می‌کنند از آن و این

 

چون برآیند از تگ دریای ژرف

کشف گردد صاحب در شگرف

 

و آن دگر که برد مروارید خرد

و آن دگر که سنگ‌ریزه و شبه برد


هکذی یبلوهم بالساهره

فتنة ذات افتضاح قاهره

 

بدین‌سان آزمایشی رسواکننده و نیرومند ایشان را در صحرای محشر می‌آزماید


قرآن کریم، سورهٔ نازعات (۷۹)، آیهٔ ۱۴

Quran, An-Nazi’at(#79), Line #14


«فَإِذَا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ»


«و آنها خود را در آن صحرا خواهند يافت.»


همچنین هر قوم چون پروانگان

گرد شمعی پرزنان اندر جهان

 

خویشتن بر آتشی برمی‌زنند

گرد شمع خود طوافی می‌کنند


بر امید آتش موسی بخت

کز لهیبش سبزتر گردد درخت


قرآن کریم، سورهٔ قصص (۲۸)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Qasas(#28), Line #3


«نَتْلُو عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسَىٰ وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»


«براى آنها كه ايمان مى‌آورند داستان راستين موسى و فرعون را بر تو مى‌خوانيم.»


فضل آن آتش شنیده هر رمه

هر شرر را آن گمان برده همه

 

چون برآید صبحدم نور خلود

وانماید هر یکی چه شمع بود

 

هر که را پر سوخت ز آن شمع ظفر

بدهدش آن شمع خوش هشتاد پر


جوق پروانه دو دیده دوخته

مانده زیر شمع بد پر سوخته

 

می‌طپد اندر پشیمانی و سوز

می‌کند آه از هوای چشم‌دوز

 

قرآن کریم، سورهٔ زُمَر (۳۹)، آیهٔ ۵۶

Quran, Az-Zumar(#39), Line #56


«أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّـهِ وَإِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ»


«تا كسى نگويد: اى حسرتا بر من كه در كار خدا كوتاهى كردم، و از مسخره‌كنندگان بودم.»


شمع او گوید که چون من سوختم

کی تو را برهانم از سوز و ستم


شمع او گریان که من سرسوخته

چون کنم مر غیر را افروخته


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #346


تفسیر یا حسره علی‌ العباد


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۳۰

Quran, Yaseen(#36), Line #30


«يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ ۚ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ»


«اى دريغ بر اين بندگان. هيچ پيامبرى بر آنها مبعوث نشد مگر آنكه مسخره‌اش كردند.»


او همی گوید که از اشکال تو

غره گشتم دیر دیدم حال تو


شمع مرده باده رفته دلربا

غوطه خورد از ننگ کژبینی ما


ظلت الارباح خسرا مغرما

تشتکی شکوی الی‌الله العمی


بر اثر کژبینی سودها به زیانی سخت و پایدار مبدل شد از کوردلی خود به خدا شکایت کن


حبذا ارواح اخوان ثقات

مسلمات مومنات قانتات


زهی به جان‌های برادران مورد اعتماد که آن جان‌ها مسلمان و مومن و فروتن‌اند


هر کسی رویی به سویی برده‌اند

و آن عزیزان رو به بی‌سو کرده‌اند


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۱۵

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #115

   

«… فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّـهِ … .»


«… پس به هر جاى كه رو كنيد، همان جا رو به خداست… .»


هر کبوتر می‌پرد در مذهبی

وین کبوتر جانب بی‌جانبی

 

ما نه مرغان هوا نه خانگی

دانه ما دانه بی‌دانگی


زآن فراخ آمد چنین روزی ما

که دریدن شد قبادوزی ما


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1624


دیدن زرگر عاقبت کار را و سخن بر وفق عاقبت گفتن با مستعیر ترازو


آن یکی آمد به پیش زرگری

که ترازو ده که برسنجم زری


گفت خواجه رو مرا غلبیر نیست

گفت ‌میزان ‌ده بر این تسخر مایست


گفت جاروبی ندارم در دکان

گفت ‌بس ‌بس‌ این مضاحک را بمان


من ترازویی که می‌خواهم بده

خویشتن را کر مکن هر سو مجه


گفت بشنیدم سخن کر نیستم

تا نپنداری که بی‌معنیستم


این شنیدم لیک پیری مرتعش

دست لرزان جسم تو نا‌منتعش


و آن زر تو هم قراضه‌ خرد و مرد

دست لرزد پس بریزد زر خرد


پس بگویی خواجه جاروبی بیار

تا بجویم زر خود را در غبار


چون بروبی خاک را جمع آوری

گوییم غلبیر خواهم ای جری


من ز اول دیدم آخر را تمام

جای دیگر رو از اینجا والسلام


shirin7shComment by: shirin7sh
ای خداوند بی نظیر، ما بدانستیم ما این تن نه ایم. به تو پناه می بریم که بی دریغ هستی و بر همگان می تابی. ما را به مجلسی ببر که در آن سرمستان از شراب تو می نوشند تا هشیاری مان از همانیدگی ها آزاد شوند و به جای سبب سازی های ذهن از تدبیر و مرهم و قبله جان تو بهره مند شویم.

درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
هزاران شکر و صدها سپاس


Back

Privacy Policy