Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #893
برنامه صوتی شماره ۸۹۳ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 302 votes | 5060 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۸۹۳ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی


۱۴۰۰ تاریخ اجرا۲۳ نوامبر ۲۰۲۱ - ۳ آذر



.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۸۹۳ بر روی این لینک کلیک کنید



PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF تمام اشعار این برنامه

   PDF نسخه کوچکتر مناسب جهت پرینت 

مجموع سوالات روزانه مناسب جهت پرینت PDF



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shams


بده یک جام، ای پیرِ خرابات(۱)

مگو فردا، که فی التَّأخیرِ آفات(۲)


به جایِ باده دَردِه خونِ فرعون

که آمد موسیِ جانم به میقات(۳)


شرابِ ما ز خونِ خصم باشد

که شیران را ز صیّادیست لذّات


چه پرخونست پوز و پنجه‌ی شیر

ز خونِ ما گرفتست این علامات


نگیرم گور و نی هم خونِ انگور

که من از نفی مستم، نی ز اثبات(۴)


چو بازم، گردِ صیدِ زنده گردم

نگردم همچو زاغان گردِ اموات


بیا ای زاغ و بازی شو به همّت(۵)

مُصَفّا(۶) شو ز زاغی پیشِ مِصفات(۷)


بیفشان وصف‌هایِ باز را هم

مُجرّدتر(۸) شو اندر خویش چون ذات


نه خاکست این زمین، طشتیست پرخون

ز خونِ عاشقان و زخمِ شَهمات(۹)


خروسا چند گویی صبح آمد؟

نماید صبح را خود نورِ مِشکات(۱۰)


(۱پیرِ خرابات: راهنمای مسیر معنوی

(۲فی التَّأخیرِ آفات: در تأخیر زیانهاست (مَثَل)

(۳میقات: وقت دیدار

(۴اثبات: صَحْو، به زندگی زنده شدن

(۵همّت: خواست خداوند که از فضای گشوده شده‌ی درون انسان 

می‌آید و با تلاش انسان محقّق می‌شود.

(۶مُصَفّا: پاک و صاف

(۷مِصفات: پالونه، آنچه با آن چیزی را بپالایند و صاف کنند. 

منظور استادِ معنوی است.

(۸مُجرّد: یگانه، عاری از همانیدگی

(۹شَهمات: باخت در بازی شطرنج، همانیدگیها را به زندگی باختن.

(۱۰مِشکات: چراغدان، چراغ

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shams


بده یک جام، ای پیرِ خرابات

مگو فردا، که فی التَّأخیرِ آفات


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۵۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4751


عشق، از اوّل چرا خونی بُوَد؟

تا گریزد آنکه بیرونی بود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #42


سر ببُر این چار مرغِ زنده را

سَرمَدی(۱۱) کُن خلقِ ناپاینده را


بَطّ و طاوسست و زاغست و خروس

این مثال چار خُلق اندر نُفوس


بَطّ، حرصست و خروس آن شهوتست

جاه، چون طاوس و زاغ اُمنیّتست(۱۲)


مُنْیَتَش(۱۳) آنکه بود امّیدساز

طامعِ(۱۴) تَأبید(۱۵) یا عمرِ دراز


(۱۱سَرمَد: جاودانه

(۱۲اُمنیَّت: آرزو

(۱۳مُنْیَة: آرزو، خواسته

(۱۴طامِع: طمع کننده، آزمند

(۱۵تأْبید: جاوید کردن، جاودانه ساختن

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۶۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #765


این سخن را نیست پایان و فَراغ

ای خلیلِ حق چرا کُشتی تو زاغ؟


بهرِ فرمان، حکمتِ فرمان چه بود؟

اندکی ز اسرارِ آن باید نمود


قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۶۰

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #260


«… خُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ…»


«… گفت: چهار پرنده برگير…»


کاغْ‌کاغ(۱۶) و نعره‌ی زاغِ سیاه

دایماً باشد به دنیا عُمْرخواه(۱۷)


هَمچو اِبلیس از خدای پاکِ فرد(۱۸)

تا قیامت عمرِ تَن درخواست کرد


گفت: اَنْظِرنی اِلی یَومِ الْجَزا

کاشکی گفتی که: تُبْنا(۱۹) رَبَّنا


قرآن کریم، سوره ص(۳۸)، آیه ۷۹

Quran, Sooreh Saad(#38), Line #79


« قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ.»


« گفت: اى پروردگار من، مرا تا روزى كه از نو زنده شوند مهلت ده.»


(۱۶کاغْ‌کاغ: بانگ کلاغ، قارقار

(۱۷عُمرخواه: عمر خواهنده

(۱۸فرد: یگانه، بی‌همتا، بی‌نظیر

(۱۹تُبْنا: توبه کردیم

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4053


نفس و شیطان، هر دو یک تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند

بهرِ حکمت هاش دو صورت شدند


دشمنی داری چنین در سِرِّ خویش

مانعِ عقل ست و، خصمِ جان و کیش


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #770


عمرِ بی توبه، همه جان کندن است

مرگِ حاضر، غایب از حق بودن است


عمر و مرگ این هر دو با حق خوش بُوَد

بی‌خدا آبِ حیات آتش بُوَد


قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۱۶۲

Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #162


« قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.»


« بگو: نماز من و قربانى من و زندگى من و مرگ من براى خدا، 

آن پروردگار جهانيان است.»


آن هم از تأثیرِ لعنت بود کو

در چنان حضرت همی ‌شد عُمرْجُو


از خدا غیرِ خدا را خواستن

ظَّنِ افزونی ست و، کُلّی کاستن


خاصه عُمری غرق در بیگانگی

در حضورِ شیر، روبَه‌شانگی(۲۰)


عمر بیشم ده که تا پس‌تر رَوَم

مَهْلَم(۲۱) افزون کُن که تا کمتر شوم


تا که لعنت را نشانه او بُوَد

بَد کسی باشد که لعنتْ‌جُو بود


عُمرِ خوش، در قُرب(۲۲)، جان پروردن است

عمرِ زاغ از بهرِ سِرگین(۲۳) خوردن است


عمرِ بیشم دِه که تا گُه می‌خورم

دایم اینم دِه که بس بَدگوهرم


گرنه گُه خوارست آن گَنده‌ دهان

گویدی کز خویِ زاغم وارَهان(۲۴)


(۲۰روبَه‌شانگی: حیله و تزویر

(۲۱مَهْلَ: مهلت دادن، درنگ و آهستگی

(۲۲قُرب: نزدیک شدن، نزدیکی

(۲۳سِرگین: فضله‌ی چارپایان

(۲۴وارهان: آزاد کن

----------------

مولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 481, Divan e Shams


چه گوهری تو؟ که کَس را به کَف بَهایِ تو نیست

جهان چه دارد در کَف که آن عَطایِ تو نیست؟


سزایِ آن که زِیَد بی ‌رُخِ تو زین بَتَرست؟

سزایِ بنده مَدِه، گر چه او سزایِ تو نیست


نثارِ خاکِ تو خواهم به هر دَمی دل و جان

که خاک بر سَرِ جانی، که خاکِ پایِ تو نیست


مُبارکَست هوایِ تو بر همه مُرغان

چه نامُبارک مرغی، که در هوایِ(۲۵) تو نیست


میانِ موجِ حوادث هر آن کِه اِسْتادَست

به آشنا نَرَهَد، چونکه آشنایِ تو نیست


بَقا ندارد عالَم اگر بَقا دارد

فَناش گیر، چو او مَحْرَمِ بَقایِ تو نیست


چه فَرُّخست رُخی کاو شَهیت را ماتَست

چه خوش‌لِقا(۲۶) بُوَد آنکَس، که بی‌لِقایِ تو نیست


زِ زخمِ تو نَگُریزم، که سختْ خام بُوَد

دلی که سوخته‌ی آتشِ بلایِ تو نیست


دلی که نیست نَشُد، روی در مکان دارد

زِ لامَکانْش بِرانی که رَو، که جایِ تو نیست


کرانه نیست ثَنا(۲۷) و ثَناگرانِ تو را

کدام ذَرّه که سَرگَشته‌ی ثَنایِ تو نیست؟


نظیرِ آن که نظامی به نظم می‌گوید: 

جَفا مَکُن که مرا طاقتِ جَفایِ تو نیست


(۲۵هوا: عشق و هوس، فضای پرواز

(۲۶خوش‌لِقا: خوش‌صورت، خوبروی، خوش‌دیدار

(۲۷ثَنا: حمد و ستایش کردن

----------------

مولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 481, Divan e Shams


دلی که نیست نَشُد، روی در مکان دارد

زِ لامَکانْش بِرانی که رَو، که جایِ تو نیست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۱۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1113 


هرچه صورت می‌ وسیلت سازدش

زان وسیلت، بحر دُور اندازدش


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۰۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3202


هستی اندر نیستی بتوان نمود

مالْ‌داران، بر فقیر آرند جود


آینه‌ی صافیِّ نان، خود گُرْسِنه‌ است

سوخته(۲۸) هم آینه‌ی آتشْ‌زَنه‌ است


نیستی و نقص، هر جایی که خاست

آینه‌ی خوبیِّ جمله پیشه‌هاست


(۲۸سوخته: تکه چوبی که در میانِ دیگر چوب‌ها می‌نهند تا با 

سنگِ آتش‌زنه بر آن زنند و آن را روشن کنند.

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۲۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3222


کی تراشد تیغ، دسته‌‌ی خویش را

رو، به جرّاحی سپار این ریش(۲۹) را

بر سرِ هر ریش جمع آمد مگس 

تا نبیند قُبحِ ریشِ خویش کس‌‌


(۲۹ریش: زخم، جراحت

----------------

مولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 481, Divan e Shams


نظیرِ آن که نظامی به نظم می‌گوید: 

جَفا مَکُن که مرا طاقتِ جَفایِ تو نیست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3182


فعلِ توست این غُصّه‌هایِ دَم‌به‌دَم

این بُوَد معنیِّ قَدْ جَفَّ الْقَلَم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۶۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2460


گر مراقب باشی و بیدار تو

بینی هر دَم پاسخِ کردار تو


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3133


کژ رَوی، جَفَّ الْقَلَم کژ آیدت

راستی آری، سعادت زایدت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۵۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3151


معنیِ جَفَّ الْقَلَم کَی آن بُوَد

که جفاها با وفا یکسان بُوَد؟


بل جفا را، هم جفا جَفَّ الْقَلَم

وآن وفا را هم وفا جَفَّ الْقَلَم


قرآن کریم، سوره اَسراء (۱۷)، آیه ۷

Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #7


« إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ ۖ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا ۚ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ 

لِيَسُوءُوا وُجُوهَكُمْ وَلِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَلِيُتَبِّرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيرًا.»


« اگر نيكى كنيد به خود مى‌كنيد، و اگر بدى كنيد به خود مى‌كنيد. 

و چون وعده‌ی دوم فرا رسيد، كسانى بر سرتان فرستاديم تا شما را 

غمگين سازند و چون بار اول كه به مسجد درآمده بودند به مسجد 

درآيند و به هر چه دست يابند نابود سازند.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3158

گویدش: رُدُّوا لَعادُوا، کارِ توست

ای تو اندر توبه و میثاق، سُست


قرآن کریم، سوره انعام (۶)، آیه ۲۸

Quran, Sooreh Al-An'aam (#6), Line #28


« بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ ۖ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ 

وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ.»


« نه، آنچه را كه از اين پيش پوشيده مى‌داشتند اكنون برايشان 

آشكار شده، اگر آنها را به دنيا بازگردانند، باز هم به همان كارها 

كه منعشان كرده بودند باز مى‌گردند. اينان دروغگويانند.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shams


بده یک جام، ای پیرِ خرابات

مگو فردا، که فی التَّأخیرِ آفات


مولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 233, Divan e Shams


کجاست ساقیِ جان؟ تا به‌هم زَنَد ما را

بروبد از دلِ ما فکرِ دیّ(۳۰) و فردا را


(۳۰دی: دیروز

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۶۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1269


هین مگو فردا، که فرداها گذشت

تا به کلّی نگذرد ایّامِ کشت


مولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۲۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 823, Divan e Shams


عُمر بر اومیدِ فردا می‌رود

غافلانه سویِ غوغا می‌رود


روزگارِ خویش را امروز دان

بِنگَرش تا در چه سودا می‌رود


گَه به کیسه، گَه به کاسه عُمر رفت

هر نَفَس از کیسه‌ی ما می‌رود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shams


به جایِ باده دَردِه خونِ فرعون

که آمد موسیِ جانم به میقات


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۰۷۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2074


جمله تلوین‌ها(۳۱) ز ساعت خاسته‌ست

رَست از تلوین که از ساعت بِرَست


چون ز ساعت، ساعتی بیرون شوی

چون نماند، محرمِ بی‌چون شوی


ساعت از بی‌ساعتی آگاه نیست

زآن کش آن‌سو جز تحیّر راه نیست


(۳۱تلوین: احوال متغیّرِ ناشی از تغییراتِ زمان و مکان

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shams


شرابِ ما ز خونِ خصم باشد

که شیران را ز صیّادیست لذّات


چه پرخونست پوز و پنجه‌ی شیر

ز خونِ ما گرفتست این علامات


مولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3013, Divan e Shams


می‌زن و می‌خور چو شیر، تا به شهادت رسی

تا بزنی گردنِ کافرِ اَبخازیی(۳۲)


(۳۲اَبخاز: ابخازیّه، بخشی کوهستانی در مغرب قفقاز، 

در اینجا نماد ذهن است.

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shams


نگیرم گور و نی هم خونِ انگور

که من از نفی مستم، نی ز اثبات


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۲۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #721


می‌رَمَد اثبات پیش از نفیِ تو

نفی کردم تا بَری ز اثبات بُو


در نوا آرَم به نفی این ساز را

چون بمیری، مرگ گوید راز را


مولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)#2572, Divan e Shams


جانا، به غریبستان چندین به چِه می‌مانی؟!

بازآ تو از این غربت، تا چند پریشانی؟!


صد نامه فرستادم، صد راه نشان دادم

یا راه نمی‌دانی، یا نامه نمی‌خوانی


گر نامه نمی‌خوانی، خود نامه تو را خواند

ور راه نمی‌دانی، در پنجه‌ی رَهْ‌دانی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shams


بیا ای زاغ و بازی شو به همّت

مُصَفّا شو ز زاغی پیشِ مِصفات


حافظ، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۳۷

Qazal# 37, Divan e Hafez


غلامِ همّتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود

ز هرچه رنگِ تعلُّق پذیرد آزاد است


حافظ، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۳۴۶

Qazal# 346, Divan e Hafez


گر چه گَردآلودِ فقرم، شرم باد از همّتم

گر به آبِ چشمه‌ی خورشید دامن تر کنم


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۶۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3460


خویش را صافی کن از اوصافِ خود

تا ببینی ذاتِ پاکِ صافِ خود


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #134


مرغ با پَر می‌پرد تا آشیان

پَرِّ مردم همّت است ای مردمان


عاشقی کآلوده شد در خیر و شر

خیر و شر منگر، تو در همّت نگر


باز، اگر باشد سپید و بی‌نظیر

چونکه صیدش موش باشد شد حقیر


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shams


نه خاکست این زمین، طشتیست پرخون

ز خونِ عاشقان و زخمِ شَهمات


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۴۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2146


بر کنارِ بامی ای مستِ مُدام(۳۳)

پَست بنشین(۳۴) یا فرودآ، وَالسَّلام


(۳۳مُدام: شراب

(۳۴پَست بنشین: آسوده بنشین، در اینجا یعنی عقب‌تر بنشین.

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #834


گفت حق که بندگانِ جُفتِ عَوْن

بر زمین آهسته می‌رانند و هَوْن(۳۵)


« حق تعالی فرموده است: بندگانی که مشمول یاری و عنایت حق 

قرار گرفته اند، در روی زمین به آهستگی و فروتنی، 

(تسلیم و فضا گشایی)، گام بر می دارند.»


قرآن كريم، سوره فرقان(۲۵)، آيه ٦٣

Quran, Sooreh Al-Furqaan (#25), Line #63


« وَعِبَادُ الرَّحْمَٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ 

الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا.»


« بندگان خداى رحمان كسانى هستند كه در روى زمين به 

فروتنى راه مى‌روند. و چون جاهلان آنان را مخاطب سازند، 

به ملايمت سخن گويند.»


(۳۵هَوْن: نرمی و آسانی

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #839


جهدِ بی‌توفیق خود کس را مباد

در جهان، وَاللهُ اَعْلَم بِالسَّداد(۳۶)


(۳۶سَداد: راستی و درستی

----------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shams


خروسا چند گویی صبح آمد؟

نماید صبح را خود نورِ مِشکات


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #116


آفتاب آمد دلیلِ آفتاب

گر دلیلت باید، از وی رُو مَتاب‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shams


بده یک جام، ای پیرِ خرابات

مگو فردا، که فی التَّأخیرِ آفات


مولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۹۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2498, Divan e Shams


به هر سرگین کجا گشتی مگس را گر خبر بودی

که آید از سِرِشتِ او به سعی و فضلْ عَنقایی(۳۷)


چو اِبْنُ‌الْوَقْت شد صوفی، نگردد کاهلِ فردا

سَبُک کاهل شود آن کس که باشد گول و فردایی


میان دلبران بنشین، اگر نه غَری(۳۸) و عِنّین(۳۹)

میانِ عاشقان خو کن، مباش ای دوست هرجایی


(۳۷عَنقا: سیمرغ

(۳۸غَر: بدکار، بی‌عصمت، نامرد، مُخَنّث

(۳۹عِنّین: نامرد، مردی که ناتوانِ جنسی باشد.

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #133


صوفی اِبْنُ‌الْوَقْت باشد ای رفیق

نیست فردا گفتن از شرطِ طریق(۴۰)


تو مگر خود، مردِ صوفی نیستی

هست را از نَسیه خیزد نیستی


(۴۰طريق: راه سلوک، طریقت

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1425


آنکه او موقوفِ حال است، آدمی‌ست

گه بحال افزون و، گاهی در کمی‌ست


صوفی ابن‌ُالوقت باشد در مثال

لیک صافی، فارغ است از وقت و حال


حال‌ها موقوفِ عزم و رایِ او

زنده از نَفْخِ مسیحْ‌آسایِ او


عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی

بر امیدِ حال بر من می‌تَنی


آنکه یک دَم کم، دمی کامل بُوَد

نیست معبودِ خلیل، آفل بُوَد


قرآن کریم، سوره انعام (۶)، آیات ۷۵ و ۷۶

Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #75-76


« وَكَذَٰلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ. 

فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ 

قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.»


« بدين سان به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را نشان داديم تا 

از اهل يقين گردد.چون شب او را فروگرفت، ستاره‌اى ديد. گفت: 

اين است پروردگارِ من. چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را 

دوست ندارم.»


وآنکه آفل باشد و، گه آن و این

نیست دلبر، لا اُحِبُّ الْآفِلین


آنکه او گاهی خوش و، گه ناخوش است

یک زمانی آب و، یک دَم آتش است


برجِ مه باشد، ولیکن ماه نی

نقشِ بت باشد، ولی آگاه نی


هست صوفیِّ صفاجو ابنِ وقت

وقت را همچون پدر بگرفته سخت


هست صافی، غرقِ عشقِ ذوالجلال

ابنِ کَس نی، فارغ از اوقات و حال


غرقه‌ی نوری که او لَمْ یُولَدست

لَمْ یَلِد لَمْ یُولَد آنِ ایزدست


قرآن کریم، سوره توحید (۱۱۲)، آیه ۳

Quran, Sooreh Al-Ikhlas(#112), Line #3


« لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ.»


« نه زاده است و نه زاده شده.»


رَوْ چنین عشقی بجو، گر زنده‌يی

ورنه وقتِ مختلف را بنده‌يی


منگر اندر نقشِ زشت و خوبِ خویش

بنگر اندر عشق و، در مطلوبِ خویش


منگر آن که تو حقیری یا ضعیف

بنگر اندر همّتِ خود ای شریف


تو به هر حالی که باشی می‌طلب

آب می‌جُو دایماً ای خشکْ‌لب


کآن لبِ خشکت گواهی می‌دهد

کو به آخر بر سرِ مَنْبَع رسد


خشکیِ لب هست پیغامی زِ آب

که: به مات آرد یقین این اضطراب


کاین طلبْ‌کاری، مُبارک جُنبشی‌ست

این طلب در راهِ حق، مانع کُشی‌ست


این طلب، مفتاحِ مطلوباتِ توست

این سپاه و نصرتِ رایاتِ(۴۱) توست


این طلب همچون خروسی در صِیاح(۴۲)

می‌زند نعره که: می‌آید صَباح


گرچه آلت نیستت تو می‌طلب

نیست آلت حاجت، اندر راهِ رَب


هر که را بینی طلب‌کار ای پسر

یارِ او شو، پیشِ او انداز سَر


کز جِوارِ طالبان، طالب شوی

وز ظِلالِ(۴۳) غالبان، غالب شوی


گر یکی موری سلیمانی بجُست

منگر اندر جُستنِ او سُست‌ سُست


هرچه داری تو، ز مال و پیشه‌ای

نه طلب بود اوّل و اندیشه‌ای؟


(۴۱رایات: جمع رایَة، پرچم

(۴۲صیاح: بانگ کردن، آواز دادن

(۴۳ظِلال: سایه

--------------------------

مجموع لغات:

(۱پیرِ خرابات: راهنمای مسیر معنوی

(۲فی التَّأخیرِ آفات: در تأخیر زیانهاست (مَثَل)

(۳میقات: وقت دیدار

(۴اثبات: صَحْو، به زندگی زنده شدن

(۵همّت: خواست خداوند که از فضای گشوده شده‌ی درون انسان 

می‌آید و با تلاش انسان محقّق می‌شود.

(۶مُصَفّا: پاک و صاف

(۷مِصفات: پالونه، آنچه با آن چیزی را بپالایند و صاف کنند. 

منظور استادِ معنوی است.

(۸مُجرّد: یگانه، عاری از همانیدگی

(۹شَهمات: باخت در بازی شطرنج، همانیدگیها را به زندگی باختن.

(۱۰مِشکات: چراغدان، چراغ

(۱۱سَرمَد: جاودانه

(۱۲اُمنیَّت: آرزو

(۱۳مُنْیَة: آرزو، خواسته

(۱۴طامِع: طمع کننده، آزمند

(۱۵تأْبید: جاوید کردن، جاودانه ساختن

(۱۶کاغْ‌کاغ: بانگ کلاغ، قارقار

(۱۷عُمرخواه: عمر خواهنده

(۱۸فرد: یگانه، بی‌همتا، بی‌نظیر

(۱۹تُبْنا: توبه کردیم

(۲۰روبَه‌شانگی: حیله و تزویر

(۲۱مَهْلَ: مهلت دادن، درنگ و آهستگی

(۲۲قُرب: نزدیک شدن، نزدیکی

(۲۳سِرگین: فضله‌ی چارپایان

(۲۴وارهان: آزاد کن

(۲۵هوا: عشق و هوس، فضای پرواز

(۲۶خوش‌لِقا: خوش‌صورت، خوبروی، خوش‌دیدار

(۲۷ثَنا: حمد و ستایش کردن

(۲۸سوخته: تکه چوبی که در میانِ دیگر چوب‌ها می‌نهند تا 

با سنگِ آتش‌زنه بر آن زنند و آن را روشن کنند.

(۲۹ریش: زخم، جراحت

(۳۰دی: دیروز

(۳۱تلوین: احوال متغیّرِ ناشی از تغییراتِ زمان و مکان

(۳۲اَبخاز: ابخازیّه، بخشی کوهستانی در مغرب قفقاز، 

در اینجا نماد ذهن است.

(۳۳مُدام: شراب

(۳۴پَست بنشین: آسوده بنشین، در اینجا یعنی عقب‌تر بنشین.

(۳۵هَوْن: نرمی و آسانی

(۳۶سَداد: راستی و درستی

(۳۷عَنقا: سیمرغ

(۳۸غَر: بدکار، بی‌عصمت، نامرد، مُخَنّث

(۳۹عِنّین: نامرد، مردی که ناتوانِ جنسی باشد.

(۴۰طريق: راه سلوک، طریقت

(۴۱رایات: جمع رایَة، پرچم

(۴۲صیاح: بانگ کردن، آواز دادن

(۴۳ظِلال: سایه

-----------------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shams


بده یک جام ای پیر خرابات

مگو فردا که فی التأخیر آفات


به جای باده درده خون فرعون

که آمد موسی جانم به میقات


شراب ما ز خون خصم باشد

که شیران را ز صیادیست لذات


چه پرخونست پوز و پنجه‌ی شیر

ز خون ما گرفتست این علامات


نگیرم گور و نی هم خون انگور

که من از نفی مستم نی ز اثبات


چو بازم گرد صید زنده گردم

نگردم همچو زاغان گرد اموات


بیا ای زاغ و بازی شو به همت

مصفا شو ز زاغی پیش مصفات


بیفشان وصف‌های باز را هم

مجردتر شو اندر خویش چون ذات


نه خاکست این زمین طشتیست پرخون

ز خون عاشقان و زخم شهمات


خروسا چند گویی صبح آمد

نماید صبح را خود نور مشکات


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shams


بده یک جام ای پیر خرابات

مگو فردا که فی التأخیر آفات


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۵۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4751


عشق از اول چرا خونی بود

تا گریزد آنکه بیرونی بود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #42


سر ببر این چار مرغ زنده را

سرمدی کن خلق ناپاینده را


بط و طاوسست و زاغست و خروس

این مثال چار خلق اندر نفوس


بط حرصست و خروس آن شهوتست

جاه چون طاوس و زاغ امنیتست


منیتش آنکه بود امیدساز

طامع تأبید یا عمر دراز


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۶۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #765


این سخن را نیست پایان و فراغ

ای خلیل حق چرا کشتی تو زاغ


بهر فرمان حکمت فرمان چه بود

اندکی ز اسرار آن باید نمود


قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۶۰

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #260


«… خُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ…»


«… گفت: چهار پرنده برگير…»


کاغ‌کاغ و نعره‌ی زاغ سیاه

دایما باشد به دنیا عمرخواه


همچو ابلیس از خدای پاک فرد

تا قیامت عمر تن درخواست کرد


گفت انظرنی الی یوم الجزا

کاشکی گفتی که تبنا ربنا


قرآن کریم، سوره ص(۳۸)، آیه ۷۹

Quran, Sooreh Saad(#38), Line #79


« قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ.»


« گفت: اى پروردگار من، مرا تا روزى كه از نو زنده شوند مهلت ده.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4053


نفس و شیطان هر دو یک تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل که ایشان یک بدند

بهر حکمت هاش دو صورت شدند


دشمنی داری چنین در سر خویش

مانع عقل ست و خصم جان و کیش


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #770


عمر بی توبه همه جان کندن است

مرگ حاضر غایب از حق بودن است


عمر و مرگ این هر دو با حق خوش بود

بی‌خدا آب حیات آتش بود


قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۱۶۲

Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #162


« قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.»


« بگو: نماز من و قربانى من و زندگى من و مرگ من براى خدا، 

آن پروردگار جهانيان است.»


آن هم از تأثیر لعنت بود کو

در چنان حضرت همی ‌شد عمرجو


از خدا غیر خدا را خواستن

ظن افزونی ست و کلی کاستن


خاصه عمری غرق در بیگانگی

در حضور شیر روبه‌شانگی


عمر بیشم ده که تا پس‌تر روم

مهلم افزون کن که تا کمتر شوم


تا که لعنت را نشانه او بود

بد کسی باشد که لعنت‌جو بود


عمر خوش در قرب جان پروردن است

عمر زاغ از بهر سرگین خوردن است


عمر بیشم ده که تا گه می‌خورم

دایم اینم ده که بس بدگوهرم


گرنه گه خوارست آن گنده‌ دهان

گویدی کز خوی زاغم وارهان


مولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 481, Divan e Shams


چه گوهری تو که کس را به کف بهای تو نیست

جهان چه دارد در کف که آن عطای تو نیست


سزای آن که زید بی ‌رخ تو زین بترست

سزای بنده مده گر چه او سزای تو نیست


نثار خاک تو خواهم به هر دمی دل و جان

که خاک بر سر جانی که خاک پای تو نیست


مبارکست هوای تو بر همه مرغان

چه نامبارک مرغی که در هوای تو نیست


میان موج حوادث هر آن که استادست

به آشنا نرهد چونکه آشنای تو نیست


بقا ندارد عالم اگر بقا دارد

فناش گیر چو او محرم بقای تو نیست


چه فرخست رخی کاو شهیت را ماتست

چه خوش‌لقا بود آنکس که بی‌لقای تو نیست


ز زخم تو نگریزم که سخت خام بود

دلی که سوخته‌ی آتش بلای تو نیست


دلی که نیست نشد روی در مکان دارد

ز لامکانش برانی که رو که جای تو نیست


کرانه نیست ثنا و ثناگران تو را

کدام ذره که سرگَشته‌ی ثنای تو نیست


نظیر آن که نظامی به نظم می‌گوید 

جفا مکن که مرا طاقت جفای تو نیست


مولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 481, Divan e Shams


دلی که نیست نشد روی در مکان دارد

ز لامکانش برانی که رو که جای تو نیست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۱۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1113 


هرچه صورت می‌ وسیلت سازدش

زان وسیلت بحر دور اندازدش


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۰۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3202


هستی اندر نیستی بتوان نمود

مال‌داران بر فقیر آرند جود


آینه‌ی صافی نان خود گرسنه‌ است

سوخته هم آینه‌ی آتش‌زنه‌ است


نیستی و نقص هر جایی که خاست

آینه‌ی خوبی جمله پیشه‌هاست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۲۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3222


کی تراشد تیغ دسته‌‌ی خویش را

رو به جراحی سپار این ریش را

بر سر هر ریش جمع آمد مگس 

تا نبیند قبح ریش خویش کس‌‌


مولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 481, Divan e Shams


نظیر آن که نظامی به نظم می‌گوید 

جفا مکن که مرا طاقت جفای تو نیست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3182


فعل توست این غصه‌های دم‌به‌دم

این بود معنی قد جف القلم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۶۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2460


گر مراقب باشی و بیدار تو

بینی هر دم پاسخ کردار تو


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3133


کژ روی جف القلم کژ آیدت

راستی آری سعادت زایدت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۵۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3151


معنی جف القلم کی آن بود

که جفاها با وفا یکسان بود


بل جفا را هم جفا جف القلم

وآن وفا را هم وفا جف القلم


قرآن کریم، سوره اَسراء (۱۷)، آیه ۷

Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #7


« إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ ۖ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا ۚ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ 

لِيَسُوءُوا وُجُوهَكُمْ وَلِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَلِيُتَبِّرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيرًا.»


« اگر نيكى كنيد به خود مى‌كنيد، و اگر بدى كنيد به خود مى‌كنيد. 

و چون وعده‌ی دوم فرا رسيد، كسانى بر سرتان فرستاديم تا شما را 

غمگين سازند و چون بار اول كه به مسجد درآمده بودند به مسجد 

درآيند و به هر چه دست يابند نابود سازند.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3158

گویدش ردوا لعادوا کار توست

ای تو اندر توبه و میثاق سست


قرآن کریم، سوره انعام (۶)، آیه ۲۸

Quran, Sooreh Al-An'aam (#6), Line #28


« بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ ۖ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ 

وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ.»


« نه، آنچه را كه از اين پيش پوشيده مى‌داشتند اكنون برايشان 

آشكار شده، اگر آنها را به دنيا بازگردانند، باز هم به همان كارها 

كه منعشان كرده بودند باز مى‌گردند. اينان دروغگويانند.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shams


بده یک جام ای پیر خرابات

مگو فردا که فی التأخیر آفات


مولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 233, Divan e Shams


کجاست ساقی جان تا به‌هم زند ما را

بروبد از دل ما فکر دی و فردا را


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۶۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1269


هین مگو فردا که فرداها گذشت

تا به کلی نگذرد ایام کشت


مولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۲۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 823, Divan e Shams


عمر بر اومید فردا می‌رود

غافلانه سوی غوغا می‌رود


روزگار خویش را امروز دان

بنگرش تا در چه سودا می‌رود


گه به کیسه گه به کاسه عمر رفت

هر نفس از کیسه‌ی ما می‌رود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shams


به جای باده درده خون فرعون

که آمد موسی جانم به میقات


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۰۷۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2074


جمله تلوین‌ها ز ساعت خاسته‌ست

رست از تلوین که از ساعت برست


چون ز ساعت ساعتی بیرون شوی

چون نماند محرم بی‌چون شوی


ساعت از بی‌ساعتی آگاه نیست

زآن کش آن‌سو جز تحیر راه نیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shams


شراب ما ز خون خصم باشد

که شیران را ز صیادیست لذات


چه پرخونست پوز و پنجه‌ی شیر

ز خون ما گرفتست این علامات


مولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3013, Divan e Shams


می‌زن و می‌خور چو شیر تا به شهادت رسی

تا بزنی گردن کافر ابخازیی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shams


نگیرم گور و نی هم خون انگور

که من از نفی مستم نی ز اثبات


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۲۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #721


می‌رمد اثبات پیش از نفی تو

نفی کردم تا بری ز اثبات بو


در نوا آرم به نفی این ساز را

چون بمیری مرگ گوید راز را


مولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)#2572, Divan e Shams


جانا به غریبستان چندین به چه می‌مانی

بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی


صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم

یا راه نمی‌دانی یا نامه نمی‌خوانی


گر نامه نمی‌خوانی خود نامه تو را خواند

ور راه نمی‌دانی در پنجه‌ی ره‌دانی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shams


بیا ای زاغ و بازی شو به همت

مصفا شو ز زاغی پیش مصفات


حافظ، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۳۷

Qazal# 37, Divan e Hafez


غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است


حافظ، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۳۴۶

Qazal# 346, Divan e Hafez


گر چه گردآلود فقرم شرم باد از همتم

گر به آب چشمه‌ی خورشید دامن تر کنم


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۶۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3460


خویش را صافی کن از اوصاف خود

تا ببینی ذات پاک صاف خود


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #134


مرغ با پر می‌پرد تا آشیان

پر مردم همت است ای مردمان


عاشقی کآلوده شد در خیر و شر

خیر و شر منگر تو در همت نگر


باز اگر باشد سپید و بی‌نظیر

چونکه صیدش موش باشد شد حقیر


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shams


نه خاکست این زمین طشتیست پرخون

ز خون عاشقان و زخم شهمات


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۴۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2146


بر کنار بامی ای مست مدام

پست بنشین یا فرودآ والسلام


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #834


گفت حق که بندگان جفت عون

بر زمین آهسته می‌رانند و هون


« حق تعالی فرموده است: بندگانی که مشمول یاری و عنایت حق 

قرار گرفته اند، در روی زمین به آهستگی و فروتنی، 

(تسلیم و فضا گشایی)، گام بر می دارند.»


قرآن كريم، سوره فرقان(۲۵)، آيه ٦٣

Quran, Sooreh Al-Furqaan (#25), Line #63


« وَعِبَادُ الرَّحْمَٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ 

الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا.»


« بندگان خداى رحمان كسانى هستند كه در روى زمين به 

فروتنى راه مى‌روند. و چون جاهلان آنان را مخاطب سازند، 

به ملايمت سخن گويند.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #839


جهد بی‌توفیق خود کس را مباد

در جهان والله اعلم بالسداد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shams


خروسا چند گویی صبح آمد

نماید صبح را خود نور مشکات


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #116


آفتاب آمد دلیل آفتاب

گر دلیلت باید از وی رو متاب‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 336, Divan e Shams


بده یک جام ای پیر خرابات

مگو فردا که فی التأخیر آفات


مولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۹۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2498, Divan e Shams


به هر سرگین کجا گشتی مگس را گر خبر بودی

که آید از سرشت او به سعی و فضل عنقایی


چو ابن‌الوقت شد صوفی نگردد کاهل فردا

سبک کاهل شود آن کس که باشد گول و فردایی


میان دلبران بنشین اگر نه غری و عنین

میان عاشقان خو کن مباش ای دوست هرجایی


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #133


صوفی ابن‌الوقت باشد ای رفیق

نیست فردا گفتن از شرط طریق


تو مگر خود مرد صوفی نیستی

هست را از نسیه خیزد نیستی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1425


آنکه او موقوف حال است آدمی‌ست

گه بحال افزون و گاهی در کمی‌ست


صوفی ابن‌الوقت باشد در مثال

لیک صافی فارغ است از وقت و حال


حال‌ها موقوف عزم و رای او

زنده از نفخ مسیح‌آسای او


عاشق حالی نه عاشق بر منی

بر امید حال بر من می‌تنی


آنکه یک دم کم دمی کامل بود

نیست معبود خلیل آفل بود


قرآن کریم، سوره انعام (۶)، آیات ۷۵ و ۷۶

Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #75-76


« وَكَذَٰلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ. 

فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ 

قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.»


« بدين سان به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را نشان داديم تا 

از اهل يقين گردد.چون شب او را فروگرفت، ستاره‌اى ديد. گفت: 

اين است پروردگارِ من. چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را 

دوست ندارم.»


وآنکه آفل باشد و گه آن و این

نیست دلبر لا احب الآفلین


آنکه او گاهی خوش و گه ناخوش است

یک زمانی آب و یک دم آتش است


برج مه باشد ولیکن ماه نی

نقش بت باشد ولی آگاه نی


هست صوفی صفاجو ابن وقت

وقت را همچون پدر بگرفته سخت


هست صافی غرق عشق ذوالجلال

ابن کس نی فارغ از اوقات و حال


غرقه‌ی نوری که او لم یولدست

لم یلد لم یولد آن ایزدست


قرآن کریم، سوره توحید (۱۱۲)، آیه ۳

Quran, Sooreh Al-Ikhlas(#112), Line #3


« لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ.»


« نه زاده است و نه زاده شده.»


رو چنین عشقی بجو گر زنده‌يی

ورنه وقت مختلف را بنده‌يی


منگر اندر نقش زشت و خوب خویش

بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش


منگر آن که تو حقیری یا ضعیف

بنگر اندر همت خود ای شریف


تو به هر حالی که باشی می‌طلب

آب می‌جو دایما ای خشک‌لب


کآن لب خشکت گواهی می‌دهد

کو به آخر بر سر منبع رسد


خشکی لب هست پیغامی ز آب

که به مات آرد یقین این اضطراب


کاین طلب‌کاری مبارک جنبشی‌ست

این طلب در راه حق مانع کشی‌ست


این طلب مفتاح مطلوبات توست

این سپاه و نصرت رایات توست


این طلب همچون خروسی در صیاح

می‌زند نعره که می‌آید صباح


گرچه آلت نیستت تو می‌طلب

نیست آلت حاجت اندر راه رب


هر که را بینی طلب‌کار ای پسر

یار او شو پیش او انداز سر


کز جوار طالبان طالب شوی

وز ظلال غالبان غالب شوی


گر یکی موری سلیمانی بجست

منگر اندر جستن او سست‌ سست


هرچه داری تو ز مال و پیشه‌ای

نه طلب بود اول و اندیشه‌ای

shirin7shComment by: shirin7sh
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی

آتش گرفتن من ذهنی و سوختن هم هویتی ها فناست. درون انسان پاک ومطهر است و هر چیز ناپاکی که در آن بگذاریم، چون خشم وحسد و کینه و .... ، جفاست بر وفا.
نفی فضاگشایی و بله گفتن به اتفاق این لحظه است.اثبات وفا به پیمان الست است و این دو از جنس ذهن نیستند.

هر چه صورت می وسیلت سازدش زان وسیلت بحر دور اندازدش

درود بر آموزگار عشق و خرد
هزاران شکر و صدها سپاس


Back

Privacy Policy