Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #1017
برنامه صوتی شماره ۱۰۱۷ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 484 votes | 6184 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۱۰۱۷ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

تاریخ اجرا: ۲۹  اکتبر  ۲۰۲۴ - ۹  آبان ۱۴۰۳


برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه

اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #407, Divan e Shams


چشمِ پرنور که مستِ نظرِ جانان‌ است

ماه از او چشم گرفته‌ست و فلک لرزان است


خاصه آن لحظه که از حضرتِ حق نور کشد

سجده‌گاهِ مَلَک و قبلهٔ هر انسان است


هر که او سر ننهد بر کفِ پایش آن دم

بهرِ ناموسِ منی، آن نَفَس او شیطان است


وآنکه آن لحظه نبیند اثرِ نور بر او

او کم از دیو بُوَد، زانکه تنِ بی‌جان است


دل به‌جا دار در آن طلعتِ(۱) باهیبتِ او

گر تو مردی، که رُخَش قبله‌گهِ مردان است


دست بردار ز سینه، چه نگه می‌داری؟

جان در آن لحظه بده شاد، که مقصود آن است


جمله را آب درانداز و در آن آتش شو

کآتشِ چهرهٔ او چشمه‌گهِ(۲) حیوان است


سر برآور ز میانِ دلِ شمسِ تبریز

کو خدیوِ(۳) ابد و خسروِ هر فرمان است


(۱) طلعت: روی، چهره

(۲) چشمه‌گه: سرچشمه، منبعِ چشمه

(۳) خدیو: خداوند، پادشاه، امیر

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #407, Divan e Shams


چشمِ پرنور که مستِ نظرِ جانان‌ است

ماه از او چشم گرفته‌ست و فلک لرزان است


خاصه آن لحظه که از حضرتِ حق نور کشد

سجده‌گاهِ مَلَک و قبلهٔ هر انسان است


هر که او سر ننهد بر کفِ پایش آن دم

بهرِ ناموسِ منی، آن نَفَس او شیطان است


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۴)


(۴ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۵)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۵فَتیٰ: جوان، جوانمرد

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۶)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۶حَدید: آهن

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shams


چرا ز قافله یک کس نمی‌شود بیدار؟

که رختِ عمر ز که باز می‌برد طرّار(۷)؟


چرا ز خواب و ز طرّار می‌نیازاری؟

چرا از او که خبر می‌کند کنی آزار؟


تو را هر آنکه بیازرد، شیخ و واعظِ توست

که نیست مهرِ جهان را چو نقشِ آب قرار


(۷طرّار: دزد

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نَفْس و شیطان، هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند

بهرِ حکمت‌هاش دو صورت شدند


دشمنی داری چنین در سِرِّ خویش

مانعِ عقل‌ست و، خصمِ جان و کیش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3196


هم مَلَک، هم عقل، حق را واجدی(۸)

هر دو، آدم را مُعین(۹) و ساجدی


نَفْس و شیطان بوده ز اوّل واحدی

بوده آدم را عَدو(۱۰) و حاسدی


آنکه آدم را بَدَن دید او رَمید(۱۱)

و آنکه نورِ مؤتمن(۱۲) دید، او خَمید(۱۳)


آن دو، دیده‌روشنان بودند ازین

وین دو را دیده ندیده غیرِ طین(۱۴)


(۸واجد: دارَنده، انسانِ به حضور رسیده، از نام‌های خداوند است، کسی که دارای وَجد است.

(۹مُعین:‌ یاری‌رساننده

(۱۰عَدو: دشمن

(۱۱رَمید: فرار کرد.

(۱۲مؤتمن: موردِ اعتماد

(۱۳خَمید: سجده‌ کرد.

(۱۴طین: گِل

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2973


امر و نَهی و خشم و تشریف و عِتاب(۱۵)

نیست جز مختار را ای پاک‌جیب(۱۶)


اختیاری هست در ظلم و ستم

من ازین شیطان و نَفْس، این خواستم


اختیار اندر درونت ساکن است

تا ندید او یوسفی، کف را نَخَست(۱۷)


(۱۵عِتاب: نکوهش

(۱۶پاک‌جیب: نجیب، پاکدامن

(۱۷کف را نَخَست: دست را زخمی نکرد.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2919


نَفْس و شیطان خواستِ خود را پیش بُرد

وآن عنایت قهر گشت و خُرد و مُرد(۱۸)


(۱۸خُرد و مُرد:‌ ته بساط، چیزهای خُرد و ریز

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2915


لیک نَفْسِ نحس و آن شیطانِ زشت

می‌کَشَندت سویِ کفران(۱۹) و کِنِشت(۲۰)


(۱۹کفران: قدر نداستن، عدمِ قدردانی

(۲۰کِنِشت: در اینجا یعنی بت‌خانه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1042


قُلْ(۲۱) اَعُوذَت(۲۲) خوانْد باید کِای اَحَد

هین ز نَفّاثات(۲۳)، افغان وَز عُقَد(۲۴)


در اینصورت باید سوره قُل اَعوذُ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه، 

به فریاد رس از دست این دمندگان و این گره‌ها.


می‌دمند اندر گِرِه آن ساحرات

اَلْغیاث(۲۵) اَلْمُستغاث(۲۶) از بُرد و مات


آن زنان جادوگر در گره‌های افسون می‌دمند. 

ای خداوندِ دادرس به فریادم رس از غلبهٔ دنیا و مقهور شدنم به دست دنیا.


لیک برخوان از زبانِ فعل نیز

که زبانِ قول سُست است ای عزیز


(۲۱قُلْ: بگو

(۲۲اَعُوذُ: پناه می‌برم

(۲۳نَفّاثات: بسیار دمنده

(۲۴عُقَد: جمعِ عقده، گره‌ها

(۲۵اَلْغیاث: کمک، یاری، فریاد رسی

(۲۶اَلْمُستغاث: فریادرس، از نام‌های خداوند، کسی که به فریاد درماندگان رسد.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین بی‌قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4756


گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۲۷) و سَنی(۲۸)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۲۷حَبر: دانشمند، دانا

(۲۸سَنی: رفیع، بلند مرتبه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3837


سِرِّ مُوتُوا قَبْلَ مَوْتٍ این بُوَد

کَز پسِ مُردن، غنیمت‌ها رسد


حدیث


«مُوتُوا قَبْلَ اَنْ تَمُوتُوا.»


«بمیرید پیش از آن‌که بمیرید.»


غیرِ مُردن هیچ فرهنگی دگر

در نگیرد با خدای، ای حیله‌گر

 

یک عنایت بِهْ ز صد گون اجتهاد

جهد را خوف است از صد گون فَساد


وآن عنایت هست موقوفِ مَمات(۲۹)

تجربه کردند این رَه را ثِقات(۳۰)

 

بلکه مرگش، بی‌عنایت نیز نیست

بی‌عنایت، هان و هان جایی مَایست


(۲۹مَمات: مرگ؛ در اینجا مردن به من‌ِ ذهنی

(۳۰ثِقات: کسانی که در قول و فعل موردِ اعتمادِ دیگران باشند، جمعِ ثِقَه؛ مراد کسانی که به حضور زنده شده‌اند.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2868


گر هزاران مدّعی سَر برزند

گوش، قاضی جانبِ شاهد کند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2045

 

گر رسد جذبهٔ‌ خدا، آبِ مَعین(۳۱)

چاه ناکنده، بجوشد از زمین

  

کار می‌کُن تو، به گوشِ آن مباش

اندک اندک خاکِ چَهْ را می‌تراش

 

هر که رنجی دید، گنجی شد پدید

هر که جِدّی(۳۲) کرد، در جَدّی(۳۳) رسید


(۳۱آبِ مَعین: آبِ روان و گوارا

(۳۲جِدّ: تلاش و کوشش

(۳۳جَدّ: بهره و نصیب

----------- 

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2550


پاره‌دُوزی می‌کُنی اندر دکان

زیرِ این دکّانِ تو، مدفون دو کان

 

هست این دکّان کِرایی(۳۴)، زود باش

تیشه بستان و تَکَش(۳۵) را می‌تراش

 

تا که تیشه ناگهان بر کان نهی

از دکان و پاره‌دوزی وارهی


(۳۴کرایی: اجاره‌ای

(۳۵تَک: ته، قعر، عمق

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3272


پرتوِ روح است نطق و چشم و گوش

 پرتو آتش بُوَد در آب، جوش‌‌

 

آنچنان که پرتوِ جان، بر تن است

پرتوِ اَبدال، بر جانِ من است‌‌


جانِ جان، چون واکَشد پا را زِ جان

جان چنان گردد که بی‌‌جان تن، بدان‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3455


چون نه‏‌یی کامل، دُکان تنها مگیر

دستْ‏‌خوش(۳۶) می‏‌باش، تا گردی خمیر


اَنْصِتُوا را گوش کن، خاموش باش

چون زبانِ حق نگشتی، گوش باش‏


وَر بگویی، شکلِ استفسار(۳۷) گو

با شهنشاهان، تو مسکینْ‌وار گو


ابتدایِ کبر و کین از شهوت است

راسخیِّ(۳۸) شهوتت از عادت است‏

 

چون ز عادت گشت مُحْکَم خویِ بَد

خشم آید بر کسی کِت واکَشَد

 

چون که تو گِلْ‌خوار گشتی هر که او

وا کَشَد از گِل تو را، باشد عَدُو


(۳۶دستْ‏‌خوش: کنایه از مغلوب و زبون

(۳۷استفسار: سؤال، پرسش

(۳۸راسخ: ثابت، برقرار، استوار

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3650


این سخن پایان ندارد، ای گروه

هین نگه‌دارید زآن قلعه، وُجوه(۳۹)

 

هین مبادا که هَوَسْتان ره زند

که فُتید اندر شَقاوت(۴۰) تا ابد

 

از خطر پرهیز آمد مُفْتَرَض(۴۱)

بشنوید از من حدیثِ بی‌غَرَض


در فَرَج‌جویی، خِرَد سرتیز(۴۲) بِهْ

از کمینگاهِ بلا، پرهیز بِهْ


(۳۹وُجوه: جمعِ وَجه، صورت‌ها، روی‌ها

(۴۰شَقاوت: بدبختی

(۴۱مُفْتَرَض: واجب گردیده، واجب، لازم

(۴۲سَرتیز: هر آنچه که دارای نوکی تیز باشد و در اجسام فرو رود. کنایه از نافذ.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3594


جز نَفَختُ، کآن ز وَهّاب(۴۳) آمده‌ست

روح را باش، آن دگرها بیهُده‌ست

 

قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیهٔ ۲۹

Quran, Al-Hijr(#15), Line #29


«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ.»


«چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، دربرابر او به سجده بيفتيد.»


(۴۳وَهّاب: بسیار بخشنده، از اسماءِ الهی

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۴۴) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل


(۴۴نَفَخْتُ: دمیدم

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #407, Divan e Shams


چشمِ پرنور که مستِ نظرِ جانان‌ است

ماه از او چشم گرفته‌ست و فلک لرزان است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #480, Divan e Shams


دلا بباز تو جان را، بر او چه می‌لرزی؟

بر او ملرز، فدا کن چه شد؟ خدایِ تو نیست؟


ملرز بر خود تا بر تو دیگران لرزند

به جانِ تو که تو را دشمنی ورایِ تو نیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #137, Divan e Shams


تو چنین لرزانِ او باشی و او سایهٔ تُوَست

آخر او نقشی‌ست جسمانی و تو جانی چرا؟


مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع شمارهٔ سی

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Tarjiaat) #30, Divan e Shams


جهان را گر بسوزانی، فلک را گر بریزانی

جهان راضی‌ست و می‌داند که صد لونش(۴۵) بیارایی


(۴۵لون: رنگ

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #592, Divan e Shams


اگر چرخِ وجودِ من ازین گردش فرو مانَد

بگردانَد مرا آنکَس که گردون را بگردانَد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #652, Divan e Shams


تدبیر کند بنده و تقدیر نداند

تدبیر به تقدیرِ خداوند نماند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams


صلوات بر تو آرم که فزوده باد قُربت(۴۶)

که به قُربِ کلّ گردد همه جزوها مُقَرَّب(۴۷)


(۴۶قُرب: نزدیکی، نزدیک شدن، منزلت

(۴۷مُقَرَّب: نزدیک شده، آن‌که به کسی نزدیک شده و نزد او قرب و منزلت پیدا کرده.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3055


میر شد محتاجِ گرمابه سَحَر

بانگ زد: سُنقُر(۴۸)، هَلا بردار سَر


طاس(۴۹) و مَندیل(۵۰) و گِل از آلتون(۵۱) بگیر

تا به گرمابه رَویم ای ناگزیر


سُنقُر آن دَم طاس و مَندیلی نکو

برگرفت و رفت با او دو به دو


(۴۸سُنقُر: پرنده‌ای شکاری و خوش‌خط‌ و خال مانند باز‌. در اینجا از اعلام تُرکان و نام غلام است.

(۴۹طاس: نوعی کاسهٔ مسی، لگن

(۵۰مَندیل: حوله

(۵۱آلتون: زَر، طلا، از نام‌های زنان و کنیزکان ترک

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3061


چون امام و قوم بیرون آمدند

از نماز و وِردها فارغ شدند


سُنقر آنجا ماند تا نزدیکِ چاشت(۵۲)

میر، سُنقر را زمانی چشم داشت


(۵۲چاشت: ظهر، میانهٔ روز

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #407, Divan e Shams


هر که او سر ننهد بر کفِ پایش آن دم

بهرِ ناموسِ منی، آن نَفَس او شیطان است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #914, Divan e Shams


ز ناسپاسیِ ما بسته است روزنِ دل

خدایْ گفت که انسان لِربِّه لَکَنود


قرآن کریم، سوره عادیات (۱۰۰)، آیه ۶

Quran, Al-Adiyat(#100), Line #6


«إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ.»


«همانا آدمی نسبت به پروردگارش بسیار ناسپاس است.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316


از سخن‌گویی مجویید ارتفاع(۵۳)

منتظر را بهْ ز گفتن، استماع(۵۴)


منصبِ تعلیم، نوعِ شهوت‌ست

هر خیالِ شهوتی در رَه بُت‌ست


گر به فضلش پی ببردی هر فَضول(۵۵)

کِی فرستادی خدا چندین رسول؟


عقل جزویِ همچو برق است و دَرَخش(۵۶)

در دَرَخشی کِی توان شد سوی وَخْش(۵۷)؟


نیست نورِ برق، بهرِ رهبری

بلکه امرست ابر را که می‌گِری


برقِ عقلِ ما برای گریه است

تا بگرید نیستی در شوقِ هست


عقلِ کودک گفت بر کُتّابْ(۵۸) تَن(۵۹)

لیک نتواند به خود آموختن


عقلِ رنجور آرَدش سویِ طبیب

لیک نَبْود در دوا عقلش مُصیب(۶۰)


(۵۳ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن

(۵۴استماع: شنیدن

(۵۵فَضول: یاوه‌گو، کسی که به کارهای غیرِ ضروری می‌پردازد.

(۵۶دَرَخْش: آذرخش، برق

(۵۷وَخْش: نامِ شهرى در ماوراءالنهر كنارِ رودِ جيحون

(۵۸كُتّاب: مكتب‌خانه

(۵۹تَن: فعلِ امر از مصدرِ تنیدن، دلالت دارد بر خود را به هر چیزی بستن، بر چیزی یا کاری مصمّم بودن، مدام به کاری یا چیزی مشغول بودن

(۶۰مُصیب: اصابت‌کننده، راست‌کار، راست و درست عمل‌کننده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3517


موسیا، بسیار گویی، دور شو

ور نه با من گُنگ(۶۱) باش و کور شو


ور نرفتی، وز ستیزه شِسته‌یی(۶۲)

تو به معنی رفته‌یی بگسسته‌یی


چون حَدَث(۶۳) کردی تو ناگه در نماز

گویدت: سویِ طهارت(۶۴) رُو بتاز


وَر نرفتی، خشک، جُنبان می‏‌شوی

خود نمازت رفت پیشین(۶۵) ای غَوی‏(۶۶)


(۶۱گُنگ: لال

(۶۲شِسته‌:‌ مخفف نشسته است.

(۶۳حَدَث: مدفوع، ادرار

(۶۴طهارت: پاکیزگی، پاک کردن

(۶۵پیشین: از پیش

(۶۶غَوی: گمراه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3222


کِی تراشد تیغ دستهٔ خویش را؟

رُو به جرّاحی سپار این ریش(۶۷) را


(۶۷ریش: زخم، جراحت

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #407, Divan e Shams


وآنکه آن لحظه نبیند اثرِ نور بر او

او کم از دیو بُوَد، زانکه تنِ بی‌جان است


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٢٧۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3274


جانِ جان، چون واکَشد پا را زِ جان

جان چنان گردد که بی‌جانْ تن، بدان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #407, Divan e Shams


دل به‌جا دار در آن طلعتِ باهیبتِ او

گر تو مردی، که رُخَش قبله‌گهِ مردان است


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3781


با سُلیمان، پای در دریا بِنِه

تا چو داود آب، سازد صد زِرِه‏

 

آن سُلیمان، پیشِ جمله حاضرست

لیک غیرت چشم‌بند و، ساحرست‏

 

تا ز جهل و، خوابناکیّ و، فَضول(۶۸)

او به پیشِ ما و، ما از وِی مَلول‏(۶۹)


(۶۸فَضول: یاوه‌گو

(۶۹مَلول‏: افسرده، اندوهگین

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #407, Divan e Shams


دست بردار ز سینه، چه نگه می‌داری؟

جان در آن لحظه بده شاد، که مقصود آن است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1227, Divan e Shams


هر لحظه و هر ساعت یک شیوهٔ نو آرَد

شیرین‌تر و نادرتر زآن شیوهٔ پیشینش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١١۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145


عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگون

عقلِ کلی، ایمن از رَیبُ‌الْـمَنُون(۷۰)


(۷۰رَیبُ‌الْـمَنُون: حوادث ناگوار روزگار

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #407, Divan e Shams


جمله را آب درانداز و در آن آتش شو

کآتشِ چهرهٔ او چشمه‌گهِ حیوان است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣۵٩٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3597


تو ز صد یَنبوع(۷۱)، شربت می‌کَشی

هر چه زآن صد کم شود، کاهَد خوشی


(۷۱یَنبوع: چشمه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3594


جز نَفَختُ، کآن ز وَهّاب(۷۲) آمده‌ست

روح را باش، آن دگرها بیهُده‌ست

 

قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیهٔ ۲۹

Quran, Al-Hijr(#15), Line #29


«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ.»


«چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، دربرابر او به سجده بيفتيد.»


(۷۲وَهّاب: بسیار بخشنده، از اسماءِ الهی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #625


عقلِ هر عطّار کآگه شد از او

طبله‌ها(۷۳) را ریخت اندر آبِ جو


رُو کزین جو برنیایی تا ابد

لَمْ یَکُن حَقّاً لَهُ کُفْواً اَحَد


قرآن کریم، سورهٔ اخلاص (۱۱۲)، آیه ۴

Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #4


«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ»


«و نه هيچ كس همتاى اوست.»


(۷۳طبله: صندوقچه

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #592, Divan e Shams


مترسان دل، مترسان دل، ز سختی‌هایِ این منزل

که آبِ چشمهٔ حیوان بُتا هرگز نَمیراند


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1951


گفت پیغمبر که: نَفْحَت‌‌هایِ(۷۴) حق

اندرین ایّام می‌‌آرد سَبَق‌‌(۷۵)


گوش و هُش(۷۶) دارید این اوقات را

دررُبایید این چنین نَفْحات را


نَفْحه آمد مر شما را دید و رفت

هر که را می‌خواست جان بخشید و رفت‌‌


نفحهٔ‌‌ دیگر رسید، آگاه باش

تا ازین هم وا نمانی، خواجه‌‌تاش‌‌(۷۷)


(۷۴نَفحَت: بوی خوش، مراد عنایات و رحمت‌ها و دَمِ مبارکِ خداوندی است.

(۷۵سَبَق: پیشی گرفتن، پیش افتادن

(۷۶هُش: هوش

(۷۷خواجه‌‌تاش‌‌: دو غلام که متعلّق به یک خواجه باشند. منظور بندهٔ خدا است.

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #446, Divan e Shams


گر چپّ و راست طعنه و تشنیعِ(۷۸) بیهده‌ست

از عشق برنگردد آن‌ کس که دلشده‌ست


(۷۸تشنیع: بدگویی، زشت‌گویی

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #407, Divan e Shams


سر برآور ز میانِ دلِ شمسِ تبریز

کو خدیوِ ابد و خسروِ هر فرمان است


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۴۶

Hafez Poem (Qazal) #346, Divan e Qazaliat


عشق دُردانه‌ست و، من غوّاص و، دریا میکده

سَر فروبُردم در آن جا، تا کجا سَر برکُنم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #881


چون ز وَحْدت جان بُرون آرَد سَری

جسم را با فرِّ(۷۹) او نَبْوَد فَری


(۷۹فَرّ: شکوه ایزدی

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2483, Divan e Shams


در دو جهان بنَنگرد، آنکه بدو تو بنگری

خسروِ خسروان شود، گر به گدا تو نان دهی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2259


طالبِ گنجش مَبین خود گنج اوست

دوست کی باشد به معنی غیرِ دوست؟

 

سَجده خود را می‌کند هر لحظه او

سَجده پیشِ آینه‌ست از بهرِ رو

 

گر بدیدی ز آینه او یک پشیز

بی‌خیالی، زو نماندی هیچ چیز


هم خیالاتش، هم او، فانی شدی

دانشِ او محوِ نادانی شدی

 

دانشی دیگر ز نادانیِّ ما

سر برآوردی عیان که: اِنّی اَنا(۸۰)


قرآن کریم، سورهٔ قصص (۲۸)، آیهٔ ۳۰

Quran, Al-Qasas(#28), Line #30


«فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ مِنْ شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ 

أَنْ يَا مُوسَىٰ إِنِّي أَنَا اللَّـهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ»


«چون نزد آتش آمد، از كناره راست وادى در آن سرزمين مبارک، 

از آن درخت ندا داده شد كه: «اى موسى، من خداى يكتا پروردگار جهانيانم.»»


(۸۰اِنّی اَنا: حقّا که من منم.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1008


صوفییم و خِرقه‌ها انداختیم

باز نستانیم، چون در باختیم


ما عوض دیدیم، آنگه چون عوض

رفت از ما حاجت و حرص و غرض

  

زآبِ شور و مُهْلِکی بیرون شدیم

بر رَحیق(۸۱) و چشمهٔ کوثر زدیم


آنچه کردی ای جهان با دیگران

بی‌وفایی و فن و نازِ گِران

  

بر سَرَت ریزیم ما بهرِ جزا

که شهیدیم، آمده اندر غزا(۸۲)

 

تا بدانی که خدایِ پاک را

بندگان هستند پُرحمله و مِری(۸۳)


سبلتِ تزویرِ دنیا بَرکَنَند

خیمه را بر بارویِ(۸۴) نصرت زنند

 

این شهیدان باز نو غازی(۸۵) شدند

وین اسیران باز بر نصرت زدند

  

سَر برآوردند باز از نیستی

که ببین ما را، گر اَکْمَه(۸۶) نیستی


تا بدانی در عدم خورشیدهاست

وآنچه اینجا آفتاب، آنجا سُهاست(۸۷)


(۸۱رَحیق: شراب ناب

(۸۲غزا: جنگِ مقدّس، جنگ در راهِ خدا

(۸۳مِری: مِراء، مجادله و ستیز

(۸۴بارو: دیوار قلعه، حصار

(۸۵غازی: جنگجو، پیکارگر، مجاهد

(۸۶اَکْمَه: کورِ مادرزاد

(۸۷سُها: ستاره‌ای کوچک

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #433


جَوْق‌ جَوْق(۸۸) و، صف صف از حرص ‌و شتاب

مُحْتَرِز(۸۹) زآتش، گُریزان سویِ آب

 

لاجَرَم ز آتش برآوردند سر

اِعْتبار اَلْاِعتبار(۹۰) ای بی‌خبر

  

بانگ می‌زد آتش ای گیجانِ گول(۹۱)

من نی‌ام آتش، منم چشمهٔ قبول

 

چشم‌بندی کرده‌اند ای بی‌نظر

در من آی و هیچ مگریز از شَرَر(۹۲)

  

ای خلیل اینجا شَرار و دود نیست

جز که سِحر و خُدعهٔ(۹۳) نمرود نیست

  

چون خلیلِ حق اگر فرزانه‌ای

آتش آبِ توست و تو پروانه‌ای


جانِ پروانه همی ‌دارد ندا

کای دریغا صدهزارم پَربُدی

  

تا همی سوزید ز آتش بی‌امان

کوریِ چشم و دلِ نامَحرَمان


بر من آرد رحم جاهل از خری(۹۴)

من بَرُو رحم آرَم از بینش‌وَری(۹۵)


خاصه این آتش که جانِ آبهاست

کارِ پروانه به عکسِ کارِ ماست

  

او ببیند نور و، در ناری رود

دل ببیند نار و، در نوری شود

 

این چنین لَعْب(۹۶) آمد از ربِّ جلیل

تا ببینی کیست از آلِ خلیل


آتشی را شکلِ آبی داده‌اند

واندر آتش چشمه‌ای بگشاده‌اند


(۸۸جَوْق جَوْق: دسته دسته

(۸۹مُحتَرِز: دورى كننده، پرهیز کننده

(۹۰اِعْتِباراَلِْاِْعتبار: عبرت بگیر، عبرت بگیر

(۹۱گول: ابله، نادان

(۹۲شَرر: آنچه از آتش به هوا می‌پرد، جرقّه.

(۹۳خُدعه: نیرنگ، حیله

(۹۴خری: خر بودن

(۹۵بینش‌وَری: بصیرت، بینش

(۹۶لَعْب: بازی، در اینجا منظور تدبیرِ خداوند است.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1743


در بیان وخامتِ چرب و شیرین دنیا و مانع شدنِ او از طعام الله 

چنانکه فرمود: اَلْجُوعُ طَعامُ الله یُحْیی بِهِ اَبْدانَ الصِّدّیقین، 

اَیْ فِی الْجُوعِ طَعٰامُ اللهِ وَ قَوْلُهُ اَبیتُ عِنْدَ رَبّی یُطْعِمُنی 

وَ یَسقینی و قَوْلُهُ یُرْزَقُونَ فَرِحین


حدیث


«اَبيتُ عِندَ رَبّي يُطعِمُني وَ يَسقيني»


«من پیش پروردگارم بیتوته می‌کنم، او مرا طعام و آب می‌دهد.»


حدیث


«نَهی رَسولُ اللهِ(ص) عَنِ‌الوِصالِ. فَقالَ رَجُلٌ مِنَ‌المُسْلِمینَ فَاِنَّکَ یا رَسولَ اللهِ تُواصِلُ. 

قالَ رَسولُ اللهِ(ص) وَ اَیُّکُمْ مِثْلی. اِنّی اَبیتُ رَبّی وَ یَسقینی.»


«حضرت رسول خدا، مسلمانان را از گرفتن روزه‌های پیاپی (اینکه شخص ِ روزه‌دار 

بی‌آنکه افطار نماید، دوباره نیت روزه کند و این کار را چند روز ادامه دهد.) 

نهی کرد. یکی از مسلمانان به آن حضرت عرضه داشت: 

«یا رسول‌الله، شما خود نیز روزه‌های پیاپی می‌گیرید بی‌آنکه افطار کنید.» 

آن حضرت پاسخ داد: «کدامیک از شما مانند من توانید بود؟ 

من در پیشگاه خداوندی، شب را به صبح می‌رسانم و او مرا آب و غذا می‌دهد.»»


قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۷۰

Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #170


«فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ 

مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»


«از فضيلتى كه خدا نصيبشان كرده است شادمانند. و براى آنها كه در پى‌شان هستند 

و هنوز به آنها نپيوسته‌اند خوشدلند كه بيمى بر آنها نيست و اندوهگين نمى‌شوند.»


وارَهی زین روزیِ ریزهٔ‌ کثیف

دَرفُتی در لوت و در قوتِ(۹۷) شریف


گر هزاران رَطل(۹۸) لوتش می‌خوری

می‌رود پاک و سبک همچون پری


که نه حبسِ باد و قُولِنجت(۹۹) کند

چارمیخِ(۱۰۰) معده‌آهنجت(۱۰۱) کند


گر خوری کم، گُرْسِنه مانی چو زاغ

ور خوری پُر، گیرد آروغت دماغ(۱۰۲ و ۱۰۳)


کم خوری، خویِ بَد و خشکی و دِق(۱۰۴)

پُر خوری، شد تُخْمه(۱۰۵) را تن مُستحِق(۱۰۶)


از طعامُ الله(۱۰۷) و قوتِ خوشگوار(۱۰۸)

بر چنان دریا چو کشتی شو سوار


باش در روزه شکیبا و مُصِرّ(۱۰۹)

دَم به دم قوتِ خدا را منتظر


کآن خدایِ خوب‌کارِ بُردبار

هَدیه‌ها را می‌دهد در انتظار


انتظارِ نان ندارد مردِ سیر

که سبک آید وظیفه(۱۱۰)، یا که دیر


بی‌نوا هر دَم همی گوید که کو؟

در مَجاعت(۱۱۱)، منتظر در جست‌وجو


چون نباشی منتظر، نآید به تو

آن نَواله(۱۱۲)‌ٔ دولتِ هفتادتو


ای پدر اَلْاِنتظار اَلْاِنتظار

از برایِ خوانِ(۱۱۳) بالا مَردْوار


حدیث


«اَفْضَلُ الْعِبٰادَةِ اِنْتِظارُ الْفَرَجِ»


«برترین عبادت، انتظارِ گشایش است.»


هر گرسنه عاقبت قوتی بیافت

آفتابِ دولتی بر وی بتافت


ضَیفِ(۱۱۴) با همّت چو آشی کم خورد

صاحبِ خوان، آشِ بهتر آورد


جز که صاحب‌خوانِ(۱۱۵) درویشی لئیم(۱۱۶)

ظنِّ بَد کَم بر به رزّاقِ(۱۱۷) کریم


سر برآور همچو کوهی ای سَنَد(۱۱۸)

تا نخستین نورِ خود بر تو زند


کآن سرِ کوهِ بلندِ مستقر

هست خورشیدِ سَحر را منتظر


(۹۷لوت و قوت: غذا و طعام

(۹۸رَطل: پیمانه

(۹۹قولنج:‌ نوعی بیماری

(۱۰۰چارمیخ: نوعی شکنجه

(۱۰۱معده آهنج: فساد معده، سوء هاضمه

(۱۰۲دَماغ: بینی

(۱۰۳دِماغ: مغزِ سَر

(۱۰۴دِق: نوعی تَب، در اینجا یعنی لاغری

(۱۰۵تُخمه: نوعی بیماری بر اثر پرخوری

(۱۰۶مُستحِق: لایق، سزاوار

(۱۰۷طعام‌ُالله: غذای معنوی

(۱۰۸خوشگوار: لذیذ، خوشمزه

(۱۰۹مُصِرّ: استوار، اصرار ورزنده

(۱۱۰وظیفه: مستمرّی، حقوق

(۱۱۱مَجاعت: گرسنگی

(۱۱۲نَواله: لقمه و توشه، در اینجا یعنی نعمت

(۱۱۳خوان: سفره

(۱۱۴ضَیف: مهمان

(۱۱۵صاحب‌خوان: میزبان

(۱۱۶لَئیم: پست و فرومایه

(۱۱۷رَزّاق: روزی‌دهنده، خداوند

(۱۱۸سَنَد: چیزی و یا کسی که بدو تکیه کنند، شخصِ مورد اعتماد

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1732


دَم به دم از آسمان می‌آیدت

آب و آتش رِزق(۱۱۹) می‌افزایدت


(۱۱۹رِزق: روزی

-----------

 حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۲۳۳

Hafez Poem (Qazal) #233, Divan e Qazaliat


دست از طلب ندارم تا کامِ من برآید

یا تن رسد به جانان، یا جان ز تن برآید


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3747


این دهان بستی، دهانی باز شد

کو خورنده‌یْ لقمه‌های راز شد


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ١۶۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1640


طفلِ جان از شیرِ شیطان باز کُن

بعد از آنَش با مَلَک(۱۲۰) انباز کُن(۱۲۱)


(۱۲۰مَلَک: فرشته

(۱۲۱انباز کردن: شریک قرار دادن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1085


رویْ زرد و، پایْ سُست و، دلْ سَبُک

کو غذایِ وَالسَّما ذاتِ الْحُبُک‏؟


قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۷

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #7


«وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ.»


«سوگند به آسمان كه دارای راه‌هاست.»


آن، غذایِ خاصِگانِ دولت است

خوردنِ آن، بی‌‏گَلو و آلت است‏


شد غذایِ آفتاب از نورِ عرش

مر حسود و دیو را از دودِ فرش


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1730


لب فروبند از طعام و از شراب

سویِ خوانِ(۱۲۲) آسمانی کُن شتاب


(۱۲۲خوان: سفره

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4157


لیک شیرینی و لذّاتِ مَقَر(۱۲۳)

هست بر اندازه‌ٔ رنجِ سفر


آنگه از شهر و ز خویشان برخوری

کز غریبی رنج و محنت‌ها(۱۲۴) بَری


(۱۲۳مَقَر: جای قرار گرفتن و ماندن، جای قرار و آرام، قرارگاه

(۱۲۴محنت‌: رنج

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3794


 کَهْ(۱۲۵) نیَم، کوهم ز حِلم(۱۲۶) و صبر و داد

کوه را کی در رُباید تُندباد؟


آنکه از بادی رَوَد از جا خَسی‌ست

زآنکه بادِ ناموافق، خود بسی‌ست‌‌


بادِ خشم و بادِ شهوت، بادِ آز

بُرد او را که نبود اهلِ نماز


کوهم و هستیِّ من، بُنیادِ اوست

ور شَوَم چون کاه، بادم بادِ اوست


جز به بادِ او نجنبد میلِ من

نیست جز عشقِ اَحَد سَرخَیلِ(۱۲۷) من‌‌


(۱۲۵کَهْ: مخفّفِ كاه

(۱۲۶حِلم: فضاگشایی

(۱۲۷سَرخَیل: سردسته، سرگروه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2501


نَک جهان در شب بمانده میخ‌دوز(۱۲۸)

منتظر، موقوفِ خورشیدست روز


(۱۲۸میخ‌دوز: دوخته به میخ، کسی‌که او را با میخ به زمین می‌بستند.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1760


جوابِ آن مُغَفَّل(۱۲۹) که گفته است که: خوش بودی این جهان 

اگر مرگ نبودی و خوش بودی مُلک دنیا اگر زوالش(۱۳۰) نبودی 

وَ عَلیٰ هٰذِهِ الْوتیرةِ(۱۳۱) مِنَ الْفُشارات(۱۳۲)


آن یکی می‌گفت: خوش بودی جهان

گر نبودی پایِ مرگ اندر میان


آن دگر گفت: ار نبودی مرگ هیچ

کَهْ نیرزیدی جهانِ پیچ‌ پیچ


خِرمنی بودی به دشت افراشته

مُهْمَل(۱۳۳) و ناکوفته بگذاشته


مرگ را تو زندگی پنداشتی

تخم را در شوره خاکی کاشتی


عقلِ کاذب هست خود معکوس‌بین

زندگی را مرگ بیند ای غَبین(۱۳۴)


ای خدا بنمای تو هر چیز را

آنچنانکه هست در خُدعه‌سرا(۱۳۵)


هیچ مُرده نیست پُرحسرت ز مرگ

حسرتش آنست کِش کم بود برگ


ورنه از چاهی به صحرا اوفتاد

در میانِ دولت و عیش و گشاد


زین مقامِ ماتم و ننگین‌مُناخ(۱۳۶)

نَقل افتادش به صحرایِ فراخ(۱۳۷)


مَقْعَدِ(۱۳۸) صِدقی نه ایوانِ دروغ

باده‌ٔ خاصی، نه مستی‌ای ز دوغ


مَقعدِ صدق و جَلیسش(۱۳۹) حق شده

رَسته زین آب و گِلِ آتشکده


ور نکردی زندگانیِّ مُنیر(۱۴۰)

یک دو دَم مانده‌ست، مردانه بمیر


(۱۲۹مُغَفَّل: کودن، احمق

(۱۳۰زَوال: نابودی

(۱۳۱وَتیره: طریقه، راه و روش

(۱۳۲وَ عَلیٰ هٰذِهِ الْوتیرةِ مِنَ الْفُشارات: و از این قبیل یاوه‌گویی‌ها

(۱۳۳مُهمَل: بیهوده

(۱۳۴غَبین: آدمِ سست‌رأی

(۱۳۵خُدعه‌سرا: نیرنگ‌خانه، کنایه از دنیا

(۱۳۶ننگین‌مُناخ: جایی که به ننگ آلوده است.

(۱۳۷فراخ: وسیع

(۱۳۸مَقعَد: جایگاه

(۱۳۹جَلیس: هم‌نشین

(۱۴۰مُنیر: درخشان

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) طلعت: روی، چهره

(۲) چشمه‌گه: سرچشمه، منبعِ چشمه

(۳) خدیو: خداوند، پادشاه، امیر

(۴ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۵فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۶حَدید: آهن

(۷طرّار: دزد

(۸واجد: دارَنده، انسانِ به حضور رسیده، از نام‌های خداوند است، کسی که دارای وَجد است.

(۹مُعین:‌ یاری‌رساننده

(۱۰عَدو: دشمن

(۱۱رَمید: فرار کرد.

(۱۲مؤتمن: موردِ اعتماد

(۱۳خَمید: سجده‌ کرد.

(۱۴طین: گِل

(۱۵عِتاب: نکوهش

(۱۶پاک‌جیب: نجیب، پاکدامن

(۱۷کف را نَخَست: دست را زخمی نکرد.

(۱۸خُرد و مُرد:‌ ته بساط، چیزهای خُرد و ریز

(۱۹کفران: قدر نداستن، عدمِ قدردانی

(۲۰کِنِشت: در اینجا یعنی بت‌خانه

(۲۱قُلْ: بگو

(۲۲اَعُوذُ: پناه می‌برم

(۲۳نَفّاثات: بسیار دمنده

(۲۴عُقَد: جمعِ عقده، گره‌ها

(۲۵اَلْغیاث: کمک، یاری، فریاد رسی

(۲۶اَلْمُستغاث: فریادرس، از نام‌های خداوند، کسی که به فریاد درماندگان رسد.

(۲۷حَبر: دانشمند، دانا

(۲۸سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۲۹مَمات: مرگ؛ در اینجا مردن به من‌ِ ذهنی

(۳۰ثِقات: کسانی که در قول و فعل موردِ اعتمادِ دیگران باشند، جمعِ ثِقَه؛ مراد کسانی که به حضور زنده شده‌اند.

(۳۱آبِ مَعین: آبِ روان و گوارا

(۳۲جِدّ: تلاش و کوشش

(۳۳جَدّ: بهره و نصیب

(۳۴کرایی: اجاره‌ای

(۳۵تَک: ته، قعر، عمق

(۳۶دستْ‏‌خوش: کنایه از مغلوب و زبون

(۳۷استفسار: سؤال، پرسش

(۳۸راسخ: ثابت، برقرار، استوار

(۳۹وُجوه: جمعِ وَجه، صورت‌ها، روی‌ها

(۴۰شَقاوت: بدبختی

(۴۱مُفْتَرَض: واجب گردیده، واجب، لازم

(۴۲سَرتیز: هر آنچه که دارای نوکی تیز باشد و در اجسام فرو رود. کنایه از نافذ.

(۴۳وَهّاب: بسیار بخشنده، از اسماءِ الهی

(۴۴نَفَخْتُ: دمیدم

(۴۵لون: رنگ

(۴۶قُرب: نزدیکی، نزدیک شدن، منزلت

(۴۷مُقَرَّب: نزدیک شده، آن‌که به کسی نزدیک شده و نزد او قرب و منزلت پیدا کرده.

(۴۸سُنقُر: پرنده‌ای شکاری و خوش‌خط‌ و خال مانند باز‌. در اینجا از اعلام تُرکان و نام غلام است.

(۴۹طاس: نوعی کاسهٔ مسی، لگن

(۵۰مَندیل: حوله

(۵۱آلتون: زَر، طلا، از نام‌های زنان و کنیزکان ترک

(۵۲چاشت: ظهر، میانهٔ روز

(۵۳ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن

(۵۴استماع: شنیدن

(۵۵فَضول: یاوه‌گو، کسی که به کارهای غیرِ ضروری می‌پردازد.

(۵۶دَرَخْش: آذرخش، برق

(۵۷وَخْش: نامِ شهرى در ماوراءالنهر كنارِ رودِ جيحون

(۵۸كُتّاب: مكتب‌خانه

(۵۹تَن: فعلِ امر از مصدرِ تنیدن، دلالت دارد بر خود را به هر چیزی بستن، بر چیزی یا کاری مصمّم بودن، مدام به کاری یا چیزی مشغول بودن

(۶۰مُصیب: اصابت‌کننده، راست‌کار، راست و درست عمل‌کننده

(۶۱گُنگ: لال

(۶۲شِسته‌:‌ مخفف نشسته است.

(۶۳حَدَث: مدفوع، ادرار

(۶۴طهارت: پاکیزگی، پاک کردن

(۶۵پیشین: از پیش

(۶۶غَوی: گمراه

(۶۷ریش: زخم، جراحت

(۶۸فَضول: یاوه‌گو

(۶۹مَلول‏: افسرده، اندوهگین

(۷۰رَیبُ‌الْـمَنُون: حوادث ناگوار روزگار

(۷۱یَنبوع: چشمه

(۷۲وَهّاب: بسیار بخشنده، از اسماءِ الهی

(۷۳طبله: صندوقچه

(۷۴نَفحَت: بوی خوش، مراد عنایات و رحمت‌ها و دَمِ مبارکِ خداوندی است.

(۷۵سَبَق: پیشی گرفتن، پیش افتادن

(۷۶هُش: هوش

(۷۷خواجه‌‌تاش‌‌: دو غلام که متعلّق به یک خواجه باشند. منظور بندهٔ خدا است.

(۷۸تشنیع: بدگویی، زشت‌گویی

(۷۹فَرّ: شکوه ایزدی

(۸۰اِنّی اَنا: حقّا که من منم.

(۸۱رَحیق: شراب ناب

(۸۲غزا: جنگِ مقدّس، جنگ در راهِ خدا

(۸۳مِری: مِراء، مجادله و ستیز

(۸۴بارو: دیوار قلعه، حصار

(۸۵غازی: جنگجو، پیکارگر، مجاهد

(۸۶اَکْمَه: کورِ مادرزاد

(۸۷سُها: ستاره‌ای کوچک

(۸۸جَوْق جَوْق: دسته دسته

(۸۹مُحتَرِز: دورى كننده، پرهیز کننده

(۹۰اِعْتِباراَلِْاِْعتبار: عبرت بگیر، عبرت بگیر

(۹۱گول: ابله، نادان

(۹۲شَرر: آنچه از آتش به هوا می‌پرد، جرقّه.

(۹۳خُدعه: نیرنگ، حیله

(۹۴خری: خر بودن

(۹۵بینش‌وَری: بصیرت، بینش

(۹۶لَعْب: بازی، در اینجا منظور تدبیرِ خداوند است.

(۹۷لوت و قوت: غذا و طعام

(۹۸رَطل: پیمانه

(۹۹قولنج:‌ نوعی بیماری

(۱۰۰چارمیخ: نوعی شکنجه

(۱۰۱معده آهنج: فساد معده، سوء هاضمه

(۱۰۲دَماغ: بینی

(۱۰۳دِماغ: مغزِ سَر

(۱۰۴دِق: نوعی تَب، در اینجا یعنی لاغری

(۱۰۵تُخمه: نوعی بیماری بر اثر پرخوری

(۱۰۶مُستحِق: لایق، سزاوار

(۱۰۷طعام‌ُالله: غذای معنوی

(۱۰۸خوشگوار: لذیذ، خوشمزه

(۱۰۹مُصِرّ: استوار، اصرار ورزنده

(۱۱۰وظیفه: مستمرّی، حقوق

(۱۱۱مَجاعت: گرسنگی

(۱۱۲نَواله: لقمه و توشه، در اینجا یعنی نعمت

(۱۱۳خوان: سفره

(۱۱۴ضَیف: مهمان

(۱۱۵صاحب‌خوان: میزبان

(۱۱۶لَئیم: پست و فرومایه

(۱۱۷رَزّاق: روزی‌دهنده، خداوند

(۱۱۸سَنَد: چیزی و یا کسی که بدو تکیه کنند، شخصِ مورد اعتماد

(۱۱۹رِزق: روزی

(۱۲۰مَلَک: فرشته

(۱۲۱انباز کردن: شریک قرار دادن

(۱۲۲خوان: سفره

(۱۲۳مَقَر: جای قرار گرفتن و ماندن، جای قرار و آرام، قرارگاه

(۱۲۴محنت‌: رنج

(۱۲۵کَهْ: مخفّفِ كاه

(۱۲۶حِلم: فضاگشایی

(۱۲۷سَرخَیل: سردسته، سرگروه

(۱۲۸میخ‌دوز: دوخته به میخ، کسی‌که او را با میخ به زمین می‌بستند.

(۱۲۹مُغَفَّل: کودن، احمق

(۱۳۰زَوال: نابودی

(۱۳۱وَتیره: طریقه، راه و روش

(۱۳۲وَ عَلیٰ هٰذِهِ الْوتیرةِ مِنَ الْفُشارات: و از این قبیل یاوه‌گویی‌ها

(۱۳۳مُهمَل: بیهوده

(۱۳۴غَبین: آدمِ سست‌رأی

(۱۳۵خُدعه‌سرا: نیرنگ‌خانه، کنایه از دنیا

(۱۳۶ننگین‌مُناخ: جایی که به ننگ آلوده است.

(۱۳۷فراخ: وسیع

(۱۳۸مَقعَد: جایگاه

(۱۳۹جَلیس: هم‌نشین

(۱۴۰مُنیر: درخشان

----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #407, Divan e Shams


چشم پرنور که مست نظر جانان‌ است

ماه از او چشم گرفته‌ست و فلک لرزان است


خاصه آن لحظه که از حضرت حق نور کشد

سجده‌گاه ملک و قبله هر انسان است


هر که او سر ننهد بر کف پایش آن دم

بهر ناموس منی آن نفس او شیطان است


وآنکه آن لحظه نبیند اثر نور بر او

او کم از دیو بود زانکه تن بی‌جان است


دل به‌جا دار در آن طلعت باهیبت او

گر تو مردی که رخش قبله‌گه مردان است


دست بردار ز سینه چه نگه می‌داری

جان در آن لحظه بده شاد که مقصود آن است


جمله را آب درانداز و در آن آتش شو

کآتش چهره او چشمه‌گه حیوان است


سر برآور ز میان دل شمس تبریز

کو خدیو ابد و خسرو هر فرمان است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #407, Divan e Shams


چشم پرنور که مست نظر جانان‌ است

ماه از او چشم گرفته‌ست و فلک لرزان است


خاصه آن لحظه که از حضرت حق نور کشد

سجده‌گاه ملک و قبله هر انسان است


هر که او سر ننهد بر کف پایش آن دم

بهر ناموس منی آن نفس او شیطان است


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگ جو هست سرگین ای فتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حدید

ای بسی بسته به بند ناپدید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shams


چرا ز قافله یک کس نمی‌شود بیدار

که رخت عمر ز که باز می‌برد طرار


چرا ز خواب و ز طرار می‌نیازاری

چرا از او که خبر می‌کند کنی آزار


تو را هر آنکه بیازرد شیخ و واعظ توست

که نیست مهر جهان را چو نقش آب قرار


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نفس و شیطان هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل که ایشان یک بدند

بهر حکمت‌هاش دو صورت شدند


دشمنی داری چنین در سر خویش

مانع عقل‌ست و خصم جان و کیش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3196


هم ملک هم عقل حق را واجدی

هر دو آدم را معین و ساجدی


نفس و شیطان بوده ز اول واحدی

بوده آدم را عدو و حاسدی


آنکه آدم را بدن دید او رمید

و آنکه نور موتمن دید او خمید


آن دو دیده‌روشنان بودند ازین

وین دو را دیده ندیده غیر طین


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2973


امر و نهی و خشم و تشریف و عتاب

نیست جز مختار را ای پاک‌جیب


اختیاری هست در ظلم و ستم

من ازین شیطان و نفس این خواستم


اختیار اندر درونت ساکن است

تا ندید او یوسفی کف را نخست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2919


نفس و شیطان خواست خود را پیش برد

وآن عنایت قهر گشت و خرد و مرد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2915


لیک نفس نحس و آن شیطان زشت

می‌کشندت سوی کفران و کنشت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1042


قل اعوذت خواند باید کای احد

هین ز نفاثات افغان وز عقد


در اینصورت باید سوره قل اعوذ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه 

به فریاد رس از دست این دمندگان و این گره‌ها


می‌دمند اندر گره آن ساحرات

الغیاث المستغاث از برد و مات


آن زنان جادوگر در گره‌های افسون می‌دمند 

ای خداوند دادرس به فریادم رس از غلبه دنیا و مقهور شدنم به دست دنیا


لیک برخوان از زبان فعل نیز

که زبان قول سست است ای عزیز


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قرین بی‌قول و گفت‌وگوی او

خو بدزدد دل نهان از خوی او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از ره پنهان صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4756


گرگ درنده‌ست نفس بد یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حبر و سنی

خویش را بدخو و خالی می‌کنی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مرده خود را رها کرده‌ست او

مرده بیگانه را جوید رفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ بر دیگران نوحه‌گری

مدتی بنشین و بر خود می‌گری


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3837


سر موتوا قبل موت این بود

کز پس مردن غنیمت‌ها رسد


حدیث


«مُوتُوا قَبْلَ اَنْ تَمُوتُوا.»


«بمیرید پیش از آن‌که بمیرید.»


غیر مردن هیچ فرهنگی دگر

در نگیرد با خدای ای حیله‌گر

 

یک عنایت به ز صد گون اجتهاد

جهد را خوف است از صد گون فساد


وآن عنایت هست موقوف ممات

تجربه کردند این ره را ثقات

 

بلکه مرگش بی‌عنایت نیز نیست

بی‌عنایت هان و هان جایی مایست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2868


گر هزاران مدعی سر برزند

گوش قاضی جانب شاهد کند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2045

 

گر رسد جذبه خدا آب معین

چاه ناکنده بجوشد از زمین

  

کار می‌کن تو به گوش آن مباش

اندک اندک خاک چه را می‌تراش

 

هر که رنجی دید گنجی شد پدید

هر که جدی کرد در جدی رسید


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2550


پاره‌دوزی می‌کنی اندر دکان

زیر این دکان تو مدفون دو کان

 

هست این دکان کرایی زود باش

تیشه بستان و تکش را می‌تراش

 

تا که تیشه ناگهان بر کان نهی

از دکان و پاره‌دوزی وارهی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3272


پرتو روح است نطق و چشم و گوش

پرتو آتش بود در آب جوش‌‌

 

آنچنان که پرتو جان بر تن است

پرتو ابدال بر جان من است‌‌


جان جان چون واکشد پا را ز جان

جان چنان گردد که بی‌‌جان تن بدان‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3455


چون نه‏‌یی کامل دکان تنها مگیر

دست‌خوش می‏‌باش تا گردی خمیر


انصتوا را گوش کن خاموش باش

چون زبان حق نگشتی گوش باش‏


ور بگویی شکل استفسار گو

با شهنشاهان تو مسکین‌وار گو


ابتدای کبر و کین از شهوت است

راسخی شهوتت از عادت است‏

 

چون ز عادت گشت محکم خوی بد

خشم آید بر کسی کت واکشد

 

چون که تو گل‌خوار گشتی هر که او

وا کشد از گل تو را باشد عدو


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3650


این سخن پایان ندارد ای گروه

هین نگه‌دارید زآن قلعه وجوه

 

هین مبادا که هوستان ره زند

که فتید اندر شقاوت تا ابد

 

از خطر پرهیز آمد مفترض

بشنوید از من حدیث بی‌غرض


در فرج‌جویی خرد سرتیز به

از کمینگاه بلا پرهیز به


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3594


جز نفخت کان ز وهاب آمده‌ست

روح را باش آن دگرها بیهده‌ست

 

قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیهٔ ۲۹

Quran, Al-Hijr(#15), Line #29


«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ.»


«چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، دربرابر او به سجده بيفتيد.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون‌ است نه موقوف علل


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #407, Divan e Shams


چشم پرنور که مست نظر جانان‌ است

ماه از او چشم گرفته‌ست و فلک لرزان است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #480, Divan e Shams


دلا بباز تو جان را بر او چه می‌لرزی

بر او ملرز فدا کن چه شد خدای تو نیست


ملرز بر خود تا بر تو دیگران لرزند

به جان تو که تو را دشمنی ورای تو نیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #137, Divan e Shams


تو چنین لرزان او باشی و او سایه توست

آخر او نقشی‌ست جسمانی و تو جانی چرا


مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع شمارهٔ سی

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Tarjiaat) #30, Divan e Shams


جهان را گر بسوزانی فلک را گر بریزانی

جهان راضی‌ست و می‌داند که صد لونش بیارایی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #592, Divan e Shams


اگر چرخ وجود من ازین گردش فرو ماند

بگرداند مرا آنکس که گردون را بگرداند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #652, Divan e Shams


تدبیر کند بنده و تقدیر نداند

تدبیر به تقدیر خداوند نماند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams


صلوات بر تو آرم که فزوده باد قربت

که به قرب کل گردد همه جزوها مقرب


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3055


میر شد محتاج گرمابه سحر

بانگ زد سنقر هلا بردار سر


طاس و مندیل و گل از آلتون بگیر

تا به گرمابه رویم ای ناگزیر


سنقر آن دم طاس و مندیلی نکو

برگرفت و رفت با او دو به دو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3061


چون امام و قوم بیرون آمدند

از نماز و وردها فارغ شدند


سنقر آنجا ماند تا نزدیک چاشت

میر سنقر را زمانی چشم داشت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #407, Divan e Shams


هر که او سر ننهد بر کف پایش آن دم

بهر ناموس منی آن نفس او شیطان است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #914, Divan e Shams


ز ناسپاسی ما بسته است روزن دل

خدای گفت که انسان لربه لکنود


قرآن کریم، سوره عادیات (۱۰۰)، آیه ۶

Quran, Al-Adiyat(#100), Line #6


«إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ.»


«همانا آدمی نسبت به پروردگارش بسیار ناسپاس است.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316


از سخن‌گویی مجویید ارتفاع

منتظر را به ز گفتن استماع


منصب تعلیم نوع شهوت‌ست

هر خیال شهوتی در ره بت‌ست


گر به فضلش پی ببردی هر فضول

کی فرستادی خدا چندین رسول


عقل جزوی همچو برق است و درخش

در درخشی کی توان شد سوی وخش


نیست نور برق بهر رهبری

بلکه امرست ابر را که می‌گری


برق عقل ما برای گریه است

تا بگرید نیستی در شوق هست


عقل کودک گفت بر کتاب تن

لیک نتواند به خود آموختن


عقل رنجور آردش سوی طبیب

لیک نبود در دوا عقلش مصیب


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3517


موسیا بسیار گویی دور شو

ور نه با من گنگ باش و کور شو


ور نرفتی وز ستیزه شسته‌یی

تو به معنی رفته‌یی بگسسته‌یی


چون حدث کردی تو ناگه در نماز

گویدت سوی طهارت رو بتاز


ور نرفتی خشک جنبان می‏‌شوی

خود نمازت رفت پیشین ای غوی‏


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3222


کی تراشد تیغ دسته خویش را

رو به جراحی سپار این ریش را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #407, Divan e Shams


وآنکه آن لحظه نبیند اثر نور بر او

او کم از دیو بود زانکه تن بی‌جان است


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٢٧۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3274


جان جان چون واکشد پا را ز جان

جان چنان گردد که بی‌جان تن بدان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #407, Divan e Shams


دل به‌جا دار در آن طلعت باهیبت او

گر تو مردی که رخش قبله‌گه مردان است


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3781


با سلیمان پای در دریا بنه

تا چو داود آب سازد صد زره‏

 

آن سلیمان پیش جمله حاضرست

لیک غیرت چشم‌بند و ساحرست‏

 

تا ز جهل و خوابناکی و فضول

او به پیش ما و ما از وی ملول‏


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #407, Divan e Shams


دست بردار ز سینه چه نگه می‌داری

جان در آن لحظه بده شاد که مقصود آن است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1227, Divan e Shams


هر لحظه و هر ساعت یک شیوه نو آرد

شیرین‌تر و نادرتر زآن شیوه پیشینش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١١۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145


عقل جزوی گاه چیره گه نگون

عقل کلی ایمن از ریب‌الـمنون


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #407, Divan e Shams


جمله را آب درانداز و در آن آتش شو

کآتش چهره او چشمه‌گه حیوان است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣۵٩٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3597


تو ز صد ینبوع شربت می‌کشی

هر چه زآن صد کم شود کاهد خوشی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3594


جز نفخت کان ز وهاب آمده‌ست

روح را باش آن دگرها بیهده‌ست

 

قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیهٔ ۲۹

Quran, Al-Hijr(#15), Line #29


«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ.»


«چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، دربرابر او به سجده بيفتيد.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #625


عقل هر عطار کاگه شد از او

طبله‌ها را ریخت اندر آب جو


رو کزین جو برنیایی تا ابد

لم یکن حقا له کفوا احد


قرآن کریم، سورهٔ اخلاص (۱۱۲)، آیه ۴

Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #4


«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ»


«و نه هيچ كس همتاى اوست.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #592, Divan e Shams


مترسان دل مترسان دل ز سختی‌های این منزل

که آب چشمه حیوان بتا هرگز نمیراند


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1951


گفت پیغمبر که نفحت‌‌های حق

اندرین ایام می‌‌آرد سبق‌‌


گوش و هش دارید این اوقات را

درربایید این چنین نفحات را


نفحه آمد مر شما را دید و رفت

هر که را می‌خواست جان بخشید و رفت‌‌


نفحه دیگر رسید آگاه باش

تا ازین هم وا نمانی خواجه‌‌تاش‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #446, Divan e Shams


گر چپ و راست طعنه و تشنیع بیهده‌ست

از عشق برنگردد آن‌ کس که دلشده‌ست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #407, Divan e Shams


سر برآور ز میان دل شمس تبریز

کو خدیو ابد و خسرو هر فرمان است


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۴۶

Hafez Poem (Qazal) #346, Divan e Qazaliat


عشق دردانه‌ست و من غواص و دریا میکده

سر فروبردم در آن جا تا کجا سر برکنم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #881


چون ز وحدت جان برون آرد سری

جسم را با فر او نبود فری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2483, Divan e Shams


در دو جهان بننگرد آنکه بدو تو بنگری

خسرو خسروان شود گر به گدا تو نان دهی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2259


طالب گنجش مبین خود گنج اوست

دوست کی باشد به معنی غیر دوست

 

سجده خود را می‌کند هر لحظه او

سجده پیش آینه‌ست از بهر رو

 

گر بدیدی ز آینه او یک پشیز

بی‌خیالی زو نماندی هیچ چیز


هم خیالاتش هم او فانی شدی

دانش او محو نادانی شدی

 

دانشی دیگر ز نادانی ما

سر برآوردی عیان که انی انا


قرآن کریم، سورهٔ قصص (۲۸)، آیهٔ ۳۰

Quran, Al-Qasas(#28), Line #30


«فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ مِنْ شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ 

أَنْ يَا مُوسَىٰ إِنِّي أَنَا اللَّـهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ»


«چون نزد آتش آمد، از كناره راست وادى در آن سرزمين مبارک، 

از آن درخت ندا داده شد كه: «اى موسى، من خداى يكتا پروردگار جهانيانم.»»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1008


صوفییم و خرقه‌ها انداختیم

باز نستانیم چون در باختیم


ما عوض دیدیم آنگه چون عوض

رفت از ما حاجت و حرص و غرض

  

زآب شور و مهلکی بیرون شدیم

بر رحیق و چشمه کوثر زدیم


آنچه کردی ای جهان با دیگران

بی‌وفایی و فن و ناز گران

  

بر سرت ریزیم ما بهر جزا

که شهیدیم آمده اندر غزا

 

تا بدانی که خدای پاک را

بندگان هستند پرحمله و مری


سبلت تزویر دنیا برکنند

خیمه را بر باروی نصرت زنند

 

این شهیدان باز نو غازی شدند

وین اسیران باز بر نصرت زدند

  

سر برآوردند باز از نیستی

که ببین ما را گر اکمه نیستی


تا بدانی در عدم خورشیدهاست

وآنچه اینجا آفتاب آنجا سهاست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #433


جوق‌ جوق و صف صف از حرص ‌و شتاب

محترز زآتش گریزان سوی آب

 

لاجرم ز آتش برآوردند سر

اعتبار الاعتبار ای بی‌خبر

  

بانگ می‌زد آتش ای گیجان گول

من نی‌ام آتش منم چشمه قبول

 

چشم‌بندی کرده‌اند ای بی‌نظر

در من آی و هیچ مگریز از شرر

  

ای خلیل اینجا شرار و دود نیست

جز که سحر و خدعه نمرود نیست

  

چون خلیل حق اگر فرزانه‌ای

آتش آب توست و تو پروانه‌ای


جان پروانه همی ‌دارد ندا

کای دریغا صدهزارم پربدی

  

تا همی سوزید ز آتش بی‌امان

کوری چشم و دل نامحرمان


بر من آرد رحم جاهل از خری

من برو رحم آرم از بینش‌وری


خاصه این آتش که جان آبهاست

کار پروانه به عکس کار ماست

  

او ببیند نور و در ناری رود

دل ببیند نار و در نوری شود

 

این چنین لعب آمد از رب جلیل

تا ببینی کیست از آل خلیل


آتشی را شکل آبی داده‌اند

واندر آتش چشمه‌ای بگشاده‌اند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1743


در بیان وخامت چرب و شیرین دنیا و مانع شدن او از طعام الله 

چنانکه فرمود الجوع طعام الله یحیی به ابدان الصدیقین 

ای فی الجوع طعام الله و قوله ابیت عند ربی یطعمنی 

و یسقینی و قوله یرزقون فرحین


حدیث


«اَبيتُ عِندَ رَبّي يُطعِمُني وَ يَسقيني»


«من پیش پروردگارم بیتوته می‌کنم، او مرا طعام و آب می‌دهد.»


حدیث


«نَهی رَسولُ اللهِ(ص) عَنِ‌الوِصالِ. فَقالَ رَجُلٌ مِنَ‌المُسْلِمینَ فَاِنَّکَ یا رَسولَ اللهِ تُواصِلُ. 

قالَ رَسولُ اللهِ(ص) وَ اَیُّکُمْ مِثْلی. اِنّی اَبیتُ رَبّی وَ یَسقینی.»


«حضرت رسول خدا، مسلمانان را از گرفتن روزه‌های پیاپی (اینکه شخص ِ روزه‌دار 

بی‌آنکه افطار نماید، دوباره نیت روزه کند و این کار را چند روز ادامه دهد.) 

نهی کرد. یکی از مسلمانان به آن حضرت عرضه داشت: 

«یا رسول‌الله، شما خود نیز روزه‌های پیاپی می‌گیرید بی‌آنکه افطار کنید.» 

آن حضرت پاسخ داد: «کدامیک از شما مانند من توانید بود؟ 

من در پیشگاه خداوندی، شب را به صبح می‌رسانم و او مرا آب و غذا می‌دهد.»»


قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۷۰

Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #170


«فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ 

مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»


«از فضيلتى كه خدا نصيبشان كرده است شادمانند. و براى آنها كه در پى‌شان هستند 

و هنوز به آنها نپيوسته‌اند خوشدلند كه بيمى بر آنها نيست و اندوهگين نمى‌شوند.»


وارهی زین روزی ریزه کثیف

درفتی در لوت و در قوت شریف


گر هزاران رطل لوتش می‌خوری

می‌رود پاک و سبک همچون پری


که نه حبس باد و قولنجت کند

چارمیخ معده‌آهنجت کند


گر خوری کم گرسنه مانی چو زاغ

ور خوری پر گیرد آروغت دماغ


کم خوری خوی بد و خشکی و دق

پر خوری شد تخمه را تن مستحق


از طعام الله و قوت خوشگوار

بر چنان دریا چو کشتی شو سوار


باش در روزه شکیبا و مصر

دم به دم قوت خدا را منتظر


کان خدای خوب‌کار بردبار

هدیه‌ها را می‌دهد در انتظار


انتظار نان ندارد مرد سیر

که سبک آید وظیفه یا که دیر


بی‌نوا هر دم همی گوید که کو

در مجاعت منتظر در جست‌وجو


چون نباشی منتظر ناید به تو

آن نواله دولت هفتادتو


ای پدر الانتظار الانتظار

از برای خوان بالا مردوار


حدیث


«اَفْضَلُ الْعِبٰادَةِ اِنْتِظارُ الْفَرَجِ»


«برترین عبادت، انتظارِ گشایش است.»


هر گرسنه عاقبت قوتی بیافت

آفتاب دولتی بر وی بتافت


ضیف با همت چو آشی کم خورد

صاحب خوان آش بهتر آورد


جز که صاحب‌خوان درویشی لئیم

ظن بد کم بر به رزاق کریم


سر برآور همچو کوهی ای سند

تا نخستین نور خود بر تو زند


کآن سر کوه بلند مستقر

هست خورشید سحر را منتظر


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1732


دم به دم از آسمان می‌آیدت

آب و آتش رزق می‌افزایدت


 حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۲۳۳

Hafez Poem (Qazal) #233, Divan e Qazaliat


دست از طلب ندارم تا کام من برآید

یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3747


این دهان بستی دهانی باز شد

کو خورنده‌ی لقمه‌های راز شد


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ١۶۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1640


طفل جان از شیر شیطان باز کن

بعد از آنش با ملک انباز کن


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1085


روی زرد و پای سست و دل سبک

کو غذای والسما ذات الحبک‏


قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۷

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #7


«وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ.»


«سوگند به آسمان كه دارای راه‌هاست.»


آن غذای خاصگان دولت است

خوردن آن بی‌‏گلو و آلت است‏


شد غذای آفتاب از نور عرش

مر حسود و دیو را از دود فرش


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1730


لب فروبند از طعام و از شراب

سوی خوان آسمانی کن شتاب


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4157


لیک شیرینی و لذات مقر

هست بر اندازه‌ رنج سفر


آنگه از شهر و ز خویشان برخوری

کز غریبی رنج و محنت‌ها بری


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3794


که نیم کوهم ز حلم و صبر و داد

کوه را کی در رباید تندباد


آنکه از بادی رود از جا خسی‌ست

زآنکه باد ناموافق خود بسی‌ست‌‌


باد خشم و باد شهوت باد آز

برد او را که نبود اهل نماز


کوهم و هستی من بنیاد اوست

ور شوم چون کاه بادم باد اوست


جز به باد او نجنبد میل من

نیست جز عشق احد سرخیل من‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2501


نک جهان در شب بمانده میخ‌دوز

منتظر موقوف خورشیدست روز


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1760


جواب آن مغفل که گفته است که خوش بودی این جهان 

اگر مرگ نبودی و خوش بودی ملک دنیا اگر زوالش نبودی 

و علی هذه الوتیرة من الفشارات


آن یکی می‌گفت خوش بودی جهان

گر نبودی پای مرگ اندر میان


آن دگر گفت ار نبودی مرگ هیچ

که نیرزیدی جهان پیچ‌ پیچ


خرمنی بودی به دشت افراشته

مهمل و ناکوفته بگذاشته


مرگ را تو زندگی پنداشتی

تخم را در شوره خاکی کاشتی


عقل کاذب هست خود معکوس‌بین

زندگی را مرگ بیند ای غبین


ای خدا بنمای تو هر چیز را

آنچنانکه هست در خدعه‌سرا


هیچ مرده نیست پرحسرت ز مرگ

حسرتش آنست کش کم بود برگ


ورنه از چاهی به صحرا اوفتاد

در میان دولت و عیش و گشاد


زین مقام ماتم و ننگین‌مناخ

نقل افتادش به صحرای فراخ


مقعد صدقی نه ایوان دروغ

باده‌ خاصی نه مستی‌ای ز دوغ


مقعد صدق و جلیسش حق شده

رسته زین آب و گل آتشکده


ور نکردی زندگانی منیر

یک دو دم مانده‌ست مردانه بمیر



shirin7shComment by: shirin7sh
سر قدم کردیم و آخر سوی جیحون تاختیم
عالمی بر هم زدیم و چست و بیرون تاختیم

یگانه اید جناب شهبازی

درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
هزاران شکر و صدها سپاس


Back

Privacy Policy