قصه گوی شبهای من ای نازنین ای یار
ترک این دل آزرده مکن بی وفا گلنار
شیشه ی دل نازک من میشکنه با نگهی
با نگهت طعنه مزن به دلم ای یار
سر نهاده بر پایت دل و واله و حیرانم
گر نگه کنی عاشق ترین عاشق دورانم
بنگر که خزان غارت کرده چنین عمر و جوانی را
ای دریغا که چون آب روان می گذرد دنیا
آی ...
بعد از بی سبب دل ندهم به دل آرایی
برکنم ریشه عاشقی و شور و شیدایی
وای از تو و وای از دلو وای از این دنیا
با این همه حسرت خدا مانده ام تنها
از شتاب این چرخ روان قصه ها دارم
با چه کس من این قصه ی خود بر زبان آرم
Privacy Policy