همه شب با یاد مه رویی
به دل و جان ، تاب و تبی دارم
چه خبر آن سلسله گیسو را
که پریشان روز و شبی دارم
چه کنم گر ناله چنین محزون
نکنم از گردشت ای گردون
که دلی چون ساغر می پرخون
به هوای لعل لبی دارم
به خم زلفی که نگون کردی
دل من پا بند جنون کردی
چه بگویم با تو که چون کردی
که چگونه روز و شبی دارم
دل من پابند جنون کردی
Privacy Policy